گناه موجب سنگينى و كسالت و كدورت
اثيم.اثم به معنى گناه است ولى بيشتر به اثر گناه نظر دارد.يك وقت ما
مىگوييم عاصى. عاصى يعنى عصيانگر،متمرد،كسى كه امر خداى خودش را تمرد كند(عاصى
در اصطلاح قرآن).اين كلمه بيشتر از اين نمىفهماند كه امر خدا را تمرد كرده
است.ولى اگر بگوييم مذنب، مذنب از ماده ذنب است.ذنب يعنى دم و دنباله.
قرآن در مورد كارهاى خير يك تعبير دارد و در مورد كارهاى شر تعبير ديگرى
دارد و اين خودش[شامل]يك نكته بسيار دقيق علمالنفسى و روانشناسى روحى و معنوى
است و آن اين است كه كار خير به انسان نيرو مىدهد و سنگينى او را برطرف
مىكند،انسان را چالاك مىكند،به انسان قدرت و بال مىدهد.هر چه انسان در كار
خير بيشتر وارد شود روحش سبكبارتر و سبكبالتر و قدرتمندتر مىشود،مثل اينكه پا
براى رفتن بيشتر پيدا مىكند و بال براى پرواز پيدا مىكند.بر عكس،كار شر بار
براى انسان درست مىكند.با هر گناهى مثل اينكه يك چيزى روى دوش انسان
مىگذارند،قدرت تحرك را از انسان مىگيرد.
و لهذا در قرآن به گناه مىگويد وزر،يعنى بار: ليحملوا اوزارهم (1)
اين بارهاى سنگينشان را بايد در روز قيامت به دوش خود حمل كنند،و تعبيرات
ديگرى از اين قبيل.
يكى از تعبيرات،خود همين«ذنب»است كه از ماده«ذنب»است.ذنب يعنى دم.هر
گناهى گويى يك دم براى انسان درست مىكند،يعنى براى انسان دنباله درست
مىكند.اين باز اشاره به جنبه ديگرى است كه چگونه گناهان،انسان را سنگين مىكند
و جلوى تحرك انسان را مىگيرد.كار خير به انسان نيرو مىدهد.در مقام تشبيه به
بدن مثال مىزنيم(البته مربوط به روح است).انسان بدنى دارد فرض كنيد شصت
كيلو،نيرويى هم دارد كه با همين بدن مىتواند با سرعت چقدر بدون،با همين بدن
مىتواند چقدر كوهنوردى كند.يك وقت چيزى بر نيروى بدنىاش مىافزايد،قهرا بر
قدرت دويدن و تحركش مىافزايد،و يك چيز ممكن است بر عكس از نيروى بدنى او بكاهد
از باب اينكه بر وزن بدن مىافزايد،مثل اينكه بارى را روى دوشش بگذارند،بگويند
اين شش كيلو بار هميشه روى دوش تو باشد.اثيم از اين لغات است.اثيم از ماده اثم
است.به گناه از آن جهت«اثم»مىگويند كه اثرى روى قلب انسان مىگذارد و قلب
انسان را كدر و زنگ زده مىكند.
تعاون بر اثم (2) نداشته باشيد.
مكرر اين حديث را خواندهايم كه بعد از نزول اين آيه مردى به نام وابصه خدمت
رسول اكرم مىآيد و مىخواهد از پيغمبر اكرم تعريف بر و تقوا را از يك طرف و
تعريف اثم و عدوان را از طرف ديگر بپرسد،مخصوصا مىخواهد بداند كه اثم يعنى
چه؟هنوز شروع به سخن نكرده بود كه پيغمبر اكرم فرمود:وابصه!آيا بگويم آمدهاى
از من چه سؤال كنى؟بفرماييد يا رسول الله!آمدهاى از من بپرسى كه اثم و بر
چيست؟بله يا رسول الله،براى همين آمدهام.نوشتهاند پيغمبر اكرم با دو انگشتشان
به سينه وابصه اشاره كردند و فرمودند:«استفت قلبك،استفت قلبك»اين استفسار را
از قلب خودت بكن،جواب اين فتوا را از قلب خودت بگير،يعنى اين يك حقيقتى است كه
انسان از قلب خود احساس مىكند كه اين كار خير است،چون احساس روشنايى و سبكى و
تحرك و نشاط مىكند،و آن را از قلب خود احساس مىكند كه اثم است، چون احساس
مىكند سنگين شد،كسل شد،كدر و مكدر شد.
حال درباره اينها مىفرمايد اين اثيمها،يعنى اين غرق شدگان در آثار سوء
گناه.
عتل بعد ذلك.بعد از همه اين حرفها باز صفات ديگرى دارند.عتل است.«عتل»در
زبان عرب آدمى را مىگويند كه در رفتار شخصى و معاشرتى،فظ و غليظ و خشن است.يك
افراد بسيار خشن و فوق العاده تندخو و عصبانى.معمولا افرادى كه دچار آن گونه
بيماريها هستند دچار اين بيمارى هم مىشوند،يعنى تندخو و خشن و بد اخلاق و بد
برخورد،ذليل،يك انسان بىعقل و بىريشه و بىبنياد.
عامل اين انحرافات
بعد دارد:ان كان ذا مال و بنين.مفسرين درباره«ان كان ذا مال و بنين» در
مورد اينكه كلمه«ان كان»به كجا تعلق دارد فى الجمله اختلاف كردهاند،ولى آنچه
كه بيشتر و بهتر گفتهاند اين است:چرا اين شخص اين طور شده است؟يعنى عامل فساد
اخلاق و انحراف چيست؟چطور مىشود كه انسان حلاف مىشود،مهين مىشود،هماز و مشاء
بنميم مىشود،معتد اثيم و مناع للخير مىشود؟چه چيزى اين طور فاسدش كرده
است؟«ان كان ذا مال و بنين»اين داشتن،اين دارم دارمها(امان از اين دارم
دارمها!).دائم نگاه كرده،ديده ثروت دارد،فرزندان دارد.در عرب هم كه قدرتها را
عشيره تشكيل مىداد.الآن هم كم و بيش اين طور است ولى نه به شدت زندگيهاى
قبيلهاى قديم.يك پسر داشتن خودش يك ارزش فوق العاده به انسان مىداد،دو پسر
داشتن بيشتر و...يكى از علل اينكه تعدد زوجات فوق العاده مطلوب بود،اين بود كه
پسران بيشترى داشته باشند و پسران بيشتر داشتن موجب قدرت بيشتر بود.پانزده يا
بيست تا زن مىگرفت براى اينكه پسر بيشتر و قدرت بيشتر داشته باشد.وليد بن
مغيره از همان اشخاص بود،هم پول فراوان داشت و هم فرزندان فراوان و قهرا عشيره
فراوان داشت.
حال چه چيزى اين شخص را اينچنين كرده است كه در مقابل تو و دعوت خدا
مىايستد؟چه چيزى او را يك چنين انسان فاقد انسانيت قرار داده،يك انسان
پستحقير پر سوگند خور مناع الخير معتد اثيم عتل زنيم قرار داده است؟يك چيز:«ان
كان ذا مال و بنين»اينكه صاحب ثروت و فرزندان است.مرتب نگاه كرده به
فرزندانش،نگاه كرده به ثروتش،اين است كه اين شخص را از تمام حقايق غافل كرده و
به اين شكل در آورده است.
اذا تتلى عليه اياتنا قال اساطير الاولين اين روشنفكرى دروغين و
احمقانه[باعثشده]كه تا آيات ما(آيات الهى)بر او خوانده مىشود،مىگويد اينها
افسانههاى قديمى است،خرافات است، افسانههايى است كه گذشتگان ساختهاند،آدم
عاقل،يك آدم روشنفكر كه زير بار اين حرفها نمىرود.
آنجا كه آيه و لا تطع كل حلاف مهين را تفسير مىكردم،عرض كردم كه در دو آيه
فلا تطع المكذبين ودوا لو تدهن فيدهنون (3) نظر به اين جهت بود كه
با اينها توافق نكن،براى اينكه موضوع توافقى كه اينها مىخواهند تو با آنها در
آن موضوع توافق كنى اين است كه تو از بعضى دعوتهاى خودت صرفنظر كنى.چنين
پيشنهادى را هر كسى بكند نبايد پذيرفت، چون او تو را دروغگو مىداند كه چنين
پيشنهادى مىكند و اين قابل تصالح نيست.ولى آيه و لا تطع كل حلاف مهين ناظر به
موضوع نيست كه چون در موضوع دعوت تو چنين پيشنهادى مىكنند[اطاعت نكن،بلكه]اصلا
خود اينها قابل نيستند،اينها رسيدهاند به جايى كه[درد]اينها را جز اينكه
دماغشان به خاك ماليده شود چيز ديگر چاره نمىكند،يك راه بيشتر وجود ندارد و آن
همين است،و لهذا بعد از همه اينها مىفرمايد:سنسمه على الخرطوم.
در زبان عربى بيشتر و در زبان فارسى كمتر،«بينى»مظهر عزت و ذلت انسان
است.مثلا در فارسى وقتى مىخواهيم بگوييم فلان كس ذليل و پستشد مىگوييم
بينىاش به خاك ماليده شد.عرب هم مىگويد«رغم انف».در فارسى-شايد كم گفته
مىشود-به كسى كه خيلى تكبر به خرج مىدهد و بى اعتناست،مىگويند خيلى دماغت
رابالا گرفتهاى.عرب مىگويد«شمخ بانفه»يعنى خيلى دماغش را بالا گرفته،تكبر
كرده و براى خودش عزت قائل است.گاهى وقتى مىخواهيم بگوييم فلان كس خيلى خودش
را بزرگ مىبيند،مىگوييم او دماغى پيدا كرده قد خرطوم فيل،دماغش خيلى بزرگ
شده.اينها كنايه از آن است.
اشتباه مضحك كنت گوبينو
در فارسى و عربى چنين چيزهايى هست و شايد در زبانهاى اروپايى نيست كه كنت
گوبينوى معروف درباره اخلاق و احوال ايرانيها اشتباه مضحكى كرده است.كنت
گوبينو،فرانسوى و البته مرد دانشمندى است و نظريهاى در فلسفه تاريخ دارد(نظريه
نژادى)،معتقد است كه اصلا اصالت مال نژادهاست و تحولات تاريخ هميشه ريشه نژادى
دارد.اين مرد در زمان ناصر الدين شاه يعنى در حدود صد و بيستسال پيش سه سال
وزير مختار فرانسه در ايران بوده است و بعد كتابى به زبان فرانسه نوشته به نام
سه سال در ايران كه به فارسى ترجمه شده و من خواندهام.او كمكم زبان فارسى را
در همين سه سال ياد گرفته بوده،خيلى چيزها از زندگى ايرانيها نوشته،راستيا
دروغ چه عرض كنم،ولى قسمتهايى به استنباطهاى شخصى او مربوط است و اشتباهات
عجيبى كرده چون زبان فارسى را درست نمىدانسته است.حال ببينيد وقتى يك مستشرق
مىخواهد احوال قومى را بيان كند چگونه مىشود.مىگويد از عجايب ايرانيها اين
است كه وقتى در مجالس به همديگر مىرسند يگانه چيزى كه از يكديگر مىپرسند
احوال بينى يكديگر است،مىگويند آيا بينى شما چاق است؟مثل اينكه در ميان اعضاى
بدنشان غير از بينى چيز ديگرى موضوعيت ندارد.او خيال كرده در زبان فارسى وقتى
مىگويند فلان كس دماغش چاق است،واقعا مقصود اين است كه همين عضو بزرگ و چاق
شده است،نمىداند كه اين كنايه است،در فارسى وقتى مىگويند فلان كس دماغش چاق
استيعنى ثروتمند است.اين هم به همان جا بر مىگردد كه در فارسى و عربى وقتى
كسى خيلى خوشحال است و براى خودش شخصيت و عزت قائل است مىگويند دماغش را بالا
گرفته،يا دماغش گنده شده.
حال قرآن بينىهاى اينها را به خرطوم فيل تشبيه مىكند،يعنى خيلى
بينىهايشان گنده شده،اين ديگر بينى نيست،خرطوم فيل است.اگر كنت گوبينو بود
مىگفتخيلى عجيب است كه قرآن هم روى همين حساب فكر مىكند،حتى در اينجا بينى
را خرطوم ناميده است! وقتى قرآن مىگويد چنين مردمى چارهاى ندارند جز اينكه
بايد بينىشان را به خاك بماليم، مىخواهد بگويد بينى اينها خيلى گنده شده
است،ديگر بينى نيست،خرطوم است،بايد اين خرطوم اينها را داغ كرد،طولى نخواهد
كشيد كه ما اين خرطومهاى اينها را داغ خواهيم كرد. (اين آيات در مكه نازل شده
است.سوره«ن و القلم»مكى است.)اشاره است به اينكه عن قريب اوضاعى پيش مىآيد
كه ما مسلمانها را بر اينها مسلط خواهيم كرد،چنان دماغ اينها را به خاك بمالند
كه آن وقت بفهمند كه قضيه از چه قرار است.مفسرين هم گفتهاند اشاره به قضيه بدر
است.
اهميت جنگ بدر
جنگ بدر اگر چه از نظر حجم،جنگ خيلى كوچكى است-كه صد و سيزده نفر از يك طرف
و هزار نفر از طرف ديگر بودند و قريش كه كشته زياد دادند هفتاد نفر كشته
دادند-ولى خيلى جنگها هست كه يك يا دو ميليون نفر كشته مىدهد اما در مسير
تاريخ جهان تاثيرى ندارد،و يك جنگ هست كه تعداد همه افرادى كه با هم برخورد
كردهاند به هزار و پانصد نفر نمىرسد و همه كشتههايش هم بيشتر از هشتاد نفر
نيست اما مسير تاريخ را عوض كرده است،و جنگ بدر چنين جنگى بود.يك خصوصيت بدر
اين است كه اين هفتاد نفر كه كشته شدند،بيشتر همين خرطومدارها بودند،يعنى سران
قريش بودند،همينها كه به تعبير قرآن دماغشان ديگر دماغ نبود،خرطوم فيل بود.و
همين بود كه پشت كفار قريش را شكست.كسى مانند ابو جهل در همين جنگ كشته شد،عتبة
بن ربيعه در همين جنگ كشته شد،شيبة بن ربيعه در همين جنگ كشته شد،وليد بن عتبه
در همين جنگ كشته شد.خلاصه خرطوم قريش در اينجا داغ شد يا[داغ]زده شد.
پاسخ به يك شبهه مستشرقين
حال اينجا يك نكته تاريخى هست و آن اين است:عدهاى از مستشرقين-و بيشتر،از
مستشرقين يهودى شروع شده است،شايد اول كسى كه اين حرف را گفته گلدزيهر بوده و
بعد نولدكه و امثال او-گفتهاند كه پيغمبر-العياذ بالله-در مكه يك شخصيت داشت و
در مدينه يك شخصيت ديگر شد و بكلى روش خودش را عوض كرد.در مكه در چهره مسيح بود
و مانند مسيح فقط دعوت مىكرد،حرف محبتآميز مىزد(و ناچار بايد بگويند مانند
مسيح مىگفت اگر به طرف راست صورتتسيلى زدند طرف چپ آن را بياور،كار خدا را به
خدا واگذار و كار قيصر را به قيصر)،راهش همانند راه مسيح بود و لهذا در مكه
مىبينيد كه پيغمبر اجازه جنگيدن و جهاد نداد،اصحابش را اينهمه معذب مىكردند و
هيچ اجازه نمىداد كه دفاع كنند،به اصحابش اجازه داد هجرت كنند و به حبشه
بروند.به مدينه كه مىآيد يك گردش صد و هشتاد درجهاى مىكند،به شكل يك
امپراطور و يك فرد مقتدر در مىآيد، فرمان جهاد مىدهد،ديگر آن روش گذشته خودش
را بكلى كنار مىگذارد.
اين يك دروغ محض است و اگر يك وقتى مقتضى باشد ادله دروغ بودنش را از هر جهت
مىگويم كه پيغمبر اكرم نه در مكه مسيح محض بود،مسيحى كه آنها مىشناسند،و نه
در مدينه روشش روش امپراطور بود آن طور كه آنها تصور كردهاند،روش عينا يك روش
است ولى شك ندارد كه پيغمبر چنين عمل كرد،بايد هم عمل كند.سيزده سال دعوت
كرد،بعد از سيزده سال اجازه[دفاع داد]،گفت: اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا
(4) ،آنهم تا از ناحيه دشمن شروع نشد اجازه دفاع نداد.اگر پيغمبر از روز
اول شروع[به جهاد]مىكرد،آن وقتشما بيشتر اعتراض مىكرديد كه آخر يك مدتى مردم
را دعوت كن،اگر زير بار نرفتند و تكبر و عناد ورزيدند آن وقت[جهاد كن]،نه از
روز اول.در مدينه هم پيغمبر همان چهره يك انسان كامل و جامع[را داشت،]يعنى
قرآن،هم تكيه دارد روى كتاب و دعوت،و هم روى عدالت،و هم[مىگويد]در آنجا كه
كتاب و دعوت،عدالت را برقرار نمىكند بايد دست به شمشير برد و انزلنا الحديد
فيه باس شديد و منافع للناس (5) .حال يكى از آن ادله را عرض مىكنم.
اگر كسى در آيات مكى دقت كند(اينها اعجاز قرآن است كه قرآن چگونه هميشه
پيشاپيش طورى حرف مىزند كه جواب اين حرفها داده شود)مىفهمد كه يك آينده دست
به سوى قدرت و شمشير بردن وجود دارد،يعنى اين طور نيست كه پيغمبر در مكه يك راه
را مىرفت، بعد به مدينه آمد،راهش را عوض كرد،نشان مىدهد همان راهى را كه در
مدينه رفت در مكه بيان مىكند.يكى همين جاست.در مكه مىگويد:«سنسمه على
الخرطوم»اينها چارهاى ندارند جز اينكه بايد اين دماغهاى مانند خرطوم اينها به
خاك ماليده شود.در سوره طور هم-كه آن نيز مكى است-آياتى است كه چنين اشاراتى در
آن هست.از همه صريحتر سوره مباركه و العاديات است،آن خيلى عجيب است.سوره و
العاديات از سورههاى كوچك مكى است و آهنگ مكى هم دارد،چون سورههاى مكى همه با
آيات كوتاه و حماسى است.مسلم در همان زمان كه اين سوره در مكه نازل شده بسيارى
از مسلمين بودهاند كه مىدانستهاند رو به چه جهتى دارند مىروند و شايد از
كفار قريش هم فهميدند.قرآن مىگويد: و العاديات ضبحا،فالموريات قدحا،فالمغيرات
صبحا،فاثرن به نقعا،فوسطن به جمعا،ان الانسان لربه لكنود،و انه على ذلك لشهيد،و
انه لحب الخير لشديد،افلا يعلم اذا بعثر ما فى القبور،و حصل ما فى الصدور،ان
ربهم بهم يومئذ لخبير (6) .