آشنايى با قرآن جلد ۸

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۴ -


گناه موجب سنگينى و كسالت و كدورت

اثيم.اثم به معنى گناه است ولى بيشتر به اثر گناه نظر دارد.يك وقت ما مى‏گوييم عاصى. عاصى يعنى عصيانگر،متمرد،كسى كه امر خداى خودش را تمرد كند(عاصى در اصطلاح قرآن).اين كلمه بيشتر از اين نمى‏فهماند كه امر خدا را تمرد كرده است.ولى اگر بگوييم مذنب، مذنب از ماده ذنب است.ذنب يعنى دم و دنباله.

قرآن در مورد كارهاى خير يك تعبير دارد و در مورد كارهاى شر تعبير ديگرى دارد و اين خودش[شامل]يك نكته بسيار دقيق علم‏النفسى و روانشناسى روحى و معنوى است و آن اين است كه كار خير به انسان نيرو مى‏دهد و سنگينى او را برطرف مى‏كند،انسان را چالاك مى‏كند،به انسان قدرت و بال مى‏دهد.هر چه انسان در كار خير بيشتر وارد شود روحش سبكبارتر و سبكبال‏تر و قدرتمندتر مى‏شود،مثل اينكه پا براى رفتن بيشتر پيدا مى‏كند و بال براى پرواز پيدا مى‏كند.بر عكس،كار شر بار براى انسان درست مى‏كند.با هر گناهى مثل اينكه يك چيزى روى دوش انسان مى‏گذارند،قدرت تحرك را از انسان مى‏گيرد.

و لهذا در قرآن به گناه مى‏گويد وزر،يعنى بار: ليحملوا اوزارهم (1) اين بارهاى سنگينشان را بايد در روز قيامت به دوش خود حمل كنند،و تعبيرات ديگرى از اين قبيل.

يكى از تعبيرات،خود همين‏«ذنب‏»است كه از ماده‏«ذنب‏»است.ذنب يعنى دم.هر گناهى گويى يك دم براى انسان درست مى‏كند،يعنى براى انسان دنباله درست مى‏كند.اين باز اشاره به جنبه ديگرى است كه چگونه گناهان،انسان را سنگين مى‏كند و جلوى تحرك انسان را مى‏گيرد.كار خير به انسان نيرو مى‏دهد.در مقام تشبيه به بدن مثال مى‏زنيم(البته مربوط به روح است).انسان بدنى دارد فرض كنيد شصت كيلو،نيرويى هم دارد كه با همين بدن مى‏تواند با سرعت چقدر بدون،با همين بدن مى‏تواند چقدر كوهنوردى كند.يك وقت چيزى بر نيروى بدنى‏اش مى‏افزايد،قهرا بر قدرت دويدن و تحركش مى‏افزايد،و يك چيز ممكن است بر عكس از نيروى بدنى او بكاهد از باب اينكه بر وزن بدن مى‏افزايد،مثل اينكه بارى را روى دوشش بگذارند،بگويند اين شش كيلو بار هميشه روى دوش تو باشد.اثيم از اين لغات است.اثيم از ماده اثم است.به گناه از آن جهت‏«اثم‏»مى‏گويند كه اثرى روى قلب انسان مى‏گذارد و قلب انسان را كدر و زنگ زده مى‏كند.

تعاون بر اثم (2) نداشته باشيد.

مكرر اين حديث را خوانده‏ايم كه بعد از نزول اين آيه مردى به نام وابصه خدمت رسول اكرم مى‏آيد و مى‏خواهد از پيغمبر اكرم تعريف بر و تقوا را از يك طرف و تعريف اثم و عدوان را از طرف ديگر بپرسد،مخصوصا مى‏خواهد بداند كه اثم يعنى چه؟هنوز شروع به سخن نكرده بود كه پيغمبر اكرم فرمود:وابصه!آيا بگويم آمده‏اى از من چه سؤال كنى؟بفرماييد يا رسول الله!آمده‏اى از من بپرسى كه اثم و بر چيست؟بله يا رسول الله،براى همين آمده‏ام.نوشته‏اند پيغمبر اكرم با دو انگشتشان به سينه وابصه اشاره كردند و فرمودند:«استفت قلبك،استفت قلبك‏»اين استفسار را از قلب خودت بكن،جواب اين فتوا را از قلب خودت بگير،يعنى اين يك حقيقتى است كه انسان از قلب خود احساس مى‏كند كه اين كار خير است،چون احساس روشنايى و سبكى و تحرك و نشاط مى‏كند،و آن را از قلب خود احساس مى‏كند كه اثم است، چون احساس مى‏كند سنگين شد،كسل شد،كدر و مكدر شد.

حال درباره اينها مى‏فرمايد اين اثيم‏ها،يعنى اين غرق شدگان در آثار سوء گناه.

عتل بعد ذلك.بعد از همه اين حرفها باز صفات ديگرى دارند.عتل است.«عتل‏»در زبان عرب آدمى را مى‏گويند كه در رفتار شخصى و معاشرتى،فظ و غليظ و خشن است.يك افراد بسيار خشن و فوق العاده تندخو و عصبانى.معمولا افرادى كه دچار آن گونه بيماريها هستند دچار اين بيمارى هم مى‏شوند،يعنى تندخو و خشن و بد اخلاق و بد برخورد،ذليل،يك انسان بى‏عقل و بى‏ريشه و بى‏بنياد.

عامل اين انحرافات

بعد دارد:ان كان ذا مال و بنين.مفسرين درباره‏«ان كان ذا مال و بنين‏» در مورد اينكه كلمه‏«ان كان‏»به كجا تعلق دارد فى الجمله اختلاف كرده‏اند،ولى آنچه كه بيشتر و بهتر گفته‏اند اين است:چرا اين شخص اين طور شده است؟يعنى عامل فساد اخلاق و انحراف چيست؟چطور مى‏شود كه انسان حلاف مى‏شود،مهين مى‏شود،هماز و مشاء بنميم مى‏شود،معتد اثيم و مناع للخير مى‏شود؟چه چيزى اين طور فاسدش كرده است؟«ان كان ذا مال و بنين‏»اين داشتن،اين دارم دارم‏ها(امان از اين دارم دارم‏ها!).دائم نگاه كرده،ديده ثروت دارد،فرزندان دارد.در عرب هم كه قدرتها را عشيره تشكيل مى‏داد.الآن هم كم و بيش اين طور است ولى نه به شدت زندگيهاى قبيله‏اى قديم.يك پسر داشتن خودش يك ارزش فوق العاده به انسان مى‏داد،دو پسر داشتن بيشتر و...يكى از علل اينكه تعدد زوجات فوق العاده مطلوب بود،اين بود كه پسران بيشترى داشته باشند و پسران بيشتر داشتن موجب قدرت بيشتر بود.پانزده يا بيست تا زن مى‏گرفت براى اينكه پسر بيشتر و قدرت بيشتر داشته باشد.وليد بن مغيره از همان اشخاص بود،هم پول فراوان داشت و هم فرزندان فراوان و قهرا عشيره فراوان داشت.

حال چه چيزى اين شخص را اينچنين كرده است كه در مقابل تو و دعوت خدا مى‏ايستد؟چه چيزى او را يك چنين انسان فاقد انسانيت قرار داده،يك انسان پست‏حقير پر سوگند خور مناع الخير معتد اثيم عتل زنيم قرار داده است؟يك چيز:«ان كان ذا مال و بنين‏»اينكه صاحب ثروت و فرزندان است.مرتب نگاه كرده به فرزندانش،نگاه كرده به ثروتش،اين است كه اين شخص را از تمام حقايق غافل كرده و به اين شكل در آورده است.

اذا تتلى عليه اياتنا قال اساطير الاولين اين روشنفكرى دروغين و احمقانه[باعث‏شده]كه تا آيات ما(آيات الهى)بر او خوانده مى‏شود،مى‏گويد اينها افسانه‏هاى قديمى است،خرافات است، افسانه‏هايى است كه گذشتگان ساخته‏اند،آدم عاقل،يك آدم روشنفكر كه زير بار اين حرفها نمى‏رود.

آنجا كه آيه و لا تطع كل حلاف مهين را تفسير مى‏كردم،عرض كردم كه در دو آيه فلا تطع المكذبين ودوا لو تدهن فيدهنون (3) نظر به اين جهت بود كه با اينها توافق نكن،براى اينكه موضوع توافقى كه اينها مى‏خواهند تو با آنها در آن موضوع توافق كنى اين است كه تو از بعضى دعوتهاى خودت صرف‏نظر كنى.چنين پيشنهادى را هر كسى بكند نبايد پذيرفت، چون او تو را دروغگو مى‏داند كه چنين پيشنهادى مى‏كند و اين قابل تصالح نيست.ولى آيه و لا تطع كل حلاف مهين ناظر به موضوع نيست كه چون در موضوع دعوت تو چنين پيشنهادى مى‏كنند[اطاعت نكن،بلكه]اصلا خود اينها قابل نيستند،اينها رسيده‏اند به جايى كه[درد]اينها را جز اينكه دماغشان به خاك ماليده شود چيز ديگر چاره نمى‏كند،يك راه بيشتر وجود ندارد و آن همين است،و لهذا بعد از همه اينها مى‏فرمايد:سنسمه على الخرطوم.

در زبان عربى بيشتر و در زبان فارسى كمتر،«بينى‏»مظهر عزت و ذلت انسان است.مثلا در فارسى وقتى مى‏خواهيم بگوييم فلان كس ذليل و پست‏شد مى‏گوييم بينى‏اش به خاك ماليده شد.عرب هم مى‏گويد«رغم انف‏».در فارسى-شايد كم گفته مى‏شود-به كسى كه خيلى تكبر به خرج مى‏دهد و بى اعتناست،مى‏گويند خيلى دماغت رابالا گرفته‏اى.عرب مى‏گويد«شمخ بانفه‏»يعنى خيلى دماغش را بالا گرفته،تكبر كرده و براى خودش عزت قائل است.گاهى وقتى مى‏خواهيم بگوييم فلان كس خيلى خودش را بزرگ مى‏بيند،مى‏گوييم او دماغى پيدا كرده قد خرطوم فيل،دماغش خيلى بزرگ شده.اينها كنايه از آن است.

اشتباه مضحك كنت گوبينو

در فارسى و عربى چنين چيزهايى هست و شايد در زبانهاى اروپايى نيست كه كنت گوبينوى معروف درباره اخلاق و احوال ايرانيها اشتباه مضحكى كرده است.كنت گوبينو،فرانسوى و البته مرد دانشمندى است و نظريه‏اى در فلسفه تاريخ دارد(نظريه نژادى)،معتقد است كه اصلا اصالت مال نژادهاست و تحولات تاريخ هميشه ريشه نژادى دارد.اين مرد در زمان ناصر الدين شاه يعنى در حدود صد و بيست‏سال پيش سه سال وزير مختار فرانسه در ايران بوده است و بعد كتابى به زبان فرانسه نوشته به نام سه سال در ايران كه به فارسى ترجمه شده و من خوانده‏ام.او كم‏كم زبان فارسى را در همين سه سال ياد گرفته بوده،خيلى چيزها از زندگى ايرانيها نوشته،راست‏يا دروغ چه عرض كنم،ولى قسمتهايى به استنباطهاى شخصى او مربوط است و اشتباهات عجيبى كرده چون زبان فارسى را درست نمى‏دانسته است.حال ببينيد وقتى يك مستشرق مى‏خواهد احوال قومى را بيان كند چگونه مى‏شود.مى‏گويد از عجايب ايرانيها اين است كه وقتى در مجالس به همديگر مى‏رسند يگانه چيزى كه از يكديگر مى‏پرسند احوال بينى يكديگر است،مى‏گويند آيا بينى شما چاق است؟مثل اينكه در ميان اعضاى بدنشان غير از بينى چيز ديگرى موضوعيت ندارد.او خيال كرده در زبان فارسى وقتى مى‏گويند فلان كس دماغش چاق است،واقعا مقصود اين است كه همين عضو بزرگ و چاق شده است،نمى‏داند كه اين كنايه است،در فارسى وقتى مى‏گويند فلان كس دماغش چاق است‏يعنى ثروتمند است.اين هم به همان جا بر مى‏گردد كه در فارسى و عربى وقتى كسى خيلى خوشحال است و براى خودش شخصيت و عزت قائل است مى‏گويند دماغش را بالا گرفته،يا دماغش گنده شده.

حال قرآن بينى‏هاى اينها را به خرطوم فيل تشبيه مى‏كند،يعنى خيلى بينى‏هايشان گنده شده،اين ديگر بينى نيست،خرطوم فيل است.اگر كنت گوبينو بود مى‏گفت‏خيلى عجيب است كه قرآن هم روى همين حساب فكر مى‏كند،حتى در اينجا بينى را خرطوم ناميده است! وقتى قرآن مى‏گويد چنين مردمى چاره‏اى ندارند جز اينكه بايد بينى‏شان را به خاك بماليم، مى‏خواهد بگويد بينى اينها خيلى گنده شده است،ديگر بينى نيست،خرطوم است،بايد اين خرطوم اينها را داغ كرد،طولى نخواهد كشيد كه ما اين خرطومهاى اينها را داغ خواهيم كرد. (اين آيات در مكه نازل شده است.سوره‏«ن و القلم‏»مكى است.)اشاره است به اينكه عن قريب اوضاعى پيش مى‏آيد كه ما مسلمانها را بر اينها مسلط خواهيم كرد،چنان دماغ اينها را به خاك بمالند كه آن وقت بفهمند كه قضيه از چه قرار است.مفسرين هم گفته‏اند اشاره به قضيه بدر است.

اهميت جنگ بدر

جنگ بدر اگر چه از نظر حجم،جنگ خيلى كوچكى است-كه صد و سيزده نفر از يك طرف و هزار نفر از طرف ديگر بودند و قريش كه كشته زياد دادند هفتاد نفر كشته دادند-ولى خيلى جنگها هست كه يك يا دو ميليون نفر كشته مى‏دهد اما در مسير تاريخ جهان تاثيرى ندارد،و يك جنگ هست كه تعداد همه افرادى كه با هم برخورد كرده‏اند به هزار و پانصد نفر نمى‏رسد و همه كشته‏هايش هم بيشتر از هشتاد نفر نيست اما مسير تاريخ را عوض كرده است،و جنگ بدر چنين جنگى بود.يك خصوصيت بدر اين است كه اين هفتاد نفر كه كشته شدند،بيشتر همين خرطوم‏دارها بودند،يعنى سران قريش بودند،همينها كه به تعبير قرآن دماغشان ديگر دماغ نبود،خرطوم فيل بود.و همين بود كه پشت كفار قريش را شكست.كسى مانند ابو جهل در همين جنگ كشته شد،عتبة بن ربيعه در همين جنگ كشته شد،شيبة بن ربيعه در همين جنگ كشته شد،وليد بن عتبه در همين جنگ كشته شد.خلاصه خرطوم قريش در اينجا داغ شد يا[داغ]زده شد.

پاسخ به يك شبهه مستشرقين

حال اينجا يك نكته تاريخى هست و آن اين است:عده‏اى از مستشرقين-و بيشتر،از مستشرقين يهودى شروع شده است،شايد اول كسى كه اين حرف را گفته گلدزيهر بوده و بعد نولدكه و امثال او-گفته‏اند كه پيغمبر-العياذ بالله-در مكه يك شخصيت داشت و در مدينه يك شخصيت ديگر شد و بكلى روش خودش را عوض كرد.در مكه در چهره مسيح بود و مانند مسيح فقط دعوت مى‏كرد،حرف محبت‏آميز مى‏زد(و ناچار بايد بگويند مانند مسيح مى‏گفت اگر به طرف راست صورتت‏سيلى زدند طرف چپ آن را بياور،كار خدا را به خدا واگذار و كار قيصر را به قيصر)،راهش همانند راه مسيح بود و لهذا در مكه مى‏بينيد كه پيغمبر اجازه جنگيدن و جهاد نداد،اصحابش را اينهمه معذب مى‏كردند و هيچ اجازه نمى‏داد كه دفاع كنند،به اصحابش اجازه داد هجرت كنند و به حبشه بروند.به مدينه كه مى‏آيد يك گردش صد و هشتاد درجه‏اى مى‏كند،به شكل يك امپراطور و يك فرد مقتدر در مى‏آيد، فرمان جهاد مى‏دهد،ديگر آن روش گذشته خودش را بكلى كنار مى‏گذارد.

اين يك دروغ محض است و اگر يك وقتى مقتضى باشد ادله دروغ بودنش را از هر جهت مى‏گويم كه پيغمبر اكرم نه در مكه مسيح محض بود،مسيحى كه آنها مى‏شناسند،و نه در مدينه روشش روش امپراطور بود آن طور كه آنها تصور كرده‏اند،روش عينا يك روش است ولى شك ندارد كه پيغمبر چنين عمل كرد،بايد هم عمل كند.سيزده سال دعوت كرد،بعد از سيزده سال اجازه[دفاع داد]،گفت: اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا (4) ،آنهم تا از ناحيه دشمن شروع نشد اجازه دفاع نداد.اگر پيغمبر از روز اول شروع[به جهاد]مى‏كرد،آن وقت‏شما بيشتر اعتراض مى‏كرديد كه آخر يك مدتى مردم را دعوت كن،اگر زير بار نرفتند و تكبر و عناد ورزيدند آن وقت[جهاد كن]،نه از روز اول.در مدينه هم پيغمبر همان چهره يك انسان كامل و جامع[را داشت،]يعنى قرآن،هم تكيه دارد روى كتاب و دعوت،و هم روى عدالت،و هم[مى‏گويد]در آنجا كه كتاب و دعوت،عدالت را برقرار نمى‏كند بايد دست به شمشير برد و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس (5) .حال يكى از آن ادله را عرض مى‏كنم.

اگر كسى در آيات مكى دقت كند(اينها اعجاز قرآن است كه قرآن چگونه هميشه پيشاپيش طورى حرف مى‏زند كه جواب اين حرفها داده شود)مى‏فهمد كه يك آينده دست به سوى قدرت و شمشير بردن وجود دارد،يعنى اين طور نيست كه پيغمبر در مكه يك راه را مى‏رفت، بعد به مدينه آمد،راهش را عوض كرد،نشان مى‏دهد همان راهى را كه در مدينه رفت در مكه بيان مى‏كند.يكى همين جاست.در مكه مى‏گويد:«سنسمه على الخرطوم‏»اينها چاره‏اى ندارند جز اينكه بايد اين دماغهاى مانند خرطوم اينها به خاك ماليده شود.در سوره طور هم-كه آن نيز مكى است-آياتى است كه چنين اشاراتى در آن هست.از همه صريحتر سوره مباركه و العاديات است،آن خيلى عجيب است.سوره و العاديات از سوره‏هاى كوچك مكى است و آهنگ مكى هم دارد،چون سوره‏هاى مكى همه با آيات كوتاه و حماسى است.مسلم در همان زمان كه اين سوره در مكه نازل شده بسيارى از مسلمين بوده‏اند كه مى‏دانسته‏اند رو به چه جهتى دارند مى‏روند و شايد از كفار قريش هم فهميدند.قرآن مى‏گويد: و العاديات ضبحا،فالموريات قدحا،فالمغيرات صبحا،فاثرن به نقعا،فوسطن به جمعا،ان الانسان لربه لكنود،و انه على ذلك لشهيد،و انه لحب الخير لشديد،افلا يعلم اذا بعثر ما فى القبور،و حصل ما فى الصدور،ان ربهم بهم يومئذ لخبير (6) .

 

پى‏نوشتها:

1- نحل/25

2- مائده/2

3- قلم/8 و 9

4- حج/39

5- حديد/25

6- [مقدار كمى از آخر بحث روى نوار ضبط نشده است.]