آشنايى با قرآن جلد ۸

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۹ -


تفسير سوره ملك (5)

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

قل هو الذى انشاكم و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة قليلا ما تشكرون.قل هو الذى ذراكم فى الارض و اليه تحشرون.و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين.قل انما العلم عند الله و انما انا نذير مبين.فلما راوه زلفة سيئت وجوه الذين كفروا و قيل هذا الذى كنتم به تدعون.قل ارءيتم ان اهلكنى الله و من معى او رحمنا فمن يجير الكافرين من عذاب اليم.قل هو الرحمن امنا به و عليه توكلنا فستعلمون من هو فى ضلال مبين.قل ارءيتم ان اصبح ماؤكم غورا فمن ياتيكم بماء معين (1) .

قسمت آخر اين سوره مباركه است كه آيات،اكثر با كلمه‏«قل‏»شروع مى‏شود.از مجموع هفت آيه‏اى كه در اينجا هست،شش آيه‏اش با لفظ قل شروع مى‏شود.قل يعنى بگو.

آيه اول را قل هو الذى انشاكم و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة قليلا ما تشكرون در جلسه گذشته تفسير كرديم.اينجا به نكته‏اى اشاره كنم و آن نكته اين است:

اصل‏«التفات‏»

در فن فصاحت و بلاغت در علم معانى،اصلى است كه از آن به‏«اصل التفات‏»تعبير مى‏كنند.در آنجا مقصود از«التفات‏»اين است كه متكلم در يك سياق واحد كه دارد سخن مى‏گويد،از اين حالتهاى سه ضمير،يعنى حالت ضمير غياب يا خطاب يا تكلم،از يكى به ديگرى التفات پيدا مى‏كند.مثلا سياق سخن سياق غيبت‏يعنى مغايب است،يكمرتبه اين سياق مغايب تغيير پيدا مى‏كند،در حال ادامه‏اش تبديل مى‏شود به سياق خطاب،در صورتى كه مطلب همان مطلب است.و يا بر عكس،سياق،سياق خطاب است،بعد تبديل مى‏شود به سياق غياب،در صورتى كه مطلب يك مطلب است.و اين هميشه به علت‏يك سلسله نكات است كه در علم‏«معانى بيان‏»توضيح داده‏اند كه به چه علل و جهاتى گوينده سياق سخن خودش را تغيير مى‏دهد.

مثال روشنش سوره مباركه حمد است.اين سوره،نيمى شكل غياب دارد و نيم ديگر شكل خطاب،در صورتى كه در واقع همه آن يك سياق است.

سوره حمد اينچنين شروع مى‏شود: الحمد لله رب العالمين سپاس اختصاص دارد به ذات مقدس الله،رب و پروردگار و خداوندگار همه جهانها.اينجا گوينده كه ما هستيم،بنده هستيم، داريم از خدا به صورت يك مغايب ياد مى‏كنيم:حمد از آن خداست.در اينجا خدا مخاطب نيست،خدا را سپاس مى‏گوييم،بعد هم همين جور اسمها به صورت مغايب ادامه پيدا مى‏كند، مى‏گوييم: الرحمن الرحيم مالك يوم الدين .يكمرتبه اين حالت غياب تبديل به حالت‏خطاب مى‏شود،مثل اينكه بلا تشبيه(اين تشبيه‏ها تشبيه‏هاى ناقصى است)در جلسه‏اى شخصى حضور دارد،ما ابتدا به هر علتى(علتش را عرض مى‏كنم)گويى با كسان ديگر صحبت مى‏كنيم، ولى درباره او حرف مى‏زنيم،مى‏گوييم:آقاى فلان چنين و چنان‏اند،يكمرتبه رو به خودش مى‏كنيم،مى‏گوييم:شما چنين و چنان هستيد.

مسلم خطاب،يك شايستگى بيشترى مى‏خواهد.كانه در نيمه اول سوره،شخص براى خودش آمادگى و شايستگى به وجود مى‏آورد،آنگاه در نيمه دوم،خود خدا را مخاطب قرار مى‏دهد و مى‏گويد: اياك نعبد و اياك نستعين... پروردگارا تنها تو را مى‏پرستيم و تنها از تو كمك مى‏جوييم،ما را به راه راست هدايت كن،راه كسانى كه آنها را مورد انعام خود قرار داده‏اى،نه راه كسانى كه مغضوب تو هستند و نه راه آن گمراهان و ره گم كردگان.

سوره مباركه حمد نمونه‏اى است از آنچه كه‏«التفات‏»ناميده مى‏شود،ولى التفاتى است از غيبت به خطاب،يعنى ابتدا حالت مغايب را دارد،بعد چون متكلم و آن موضوع به يكديگر بيشتر نزديك مى‏شوند،تبديل مى‏شود به خطاب.

عكس قضيه هم هست و آن اين است كه اول حالت مخاطب را دارد،مثل اينكه شما داريد با كسى كه حاضر است‏حرف مى‏زنيد،ولى وقتى كه تقريبا از حرفهايتان نتيجه نمى‏گيريد، مى‏خواهيد يك نوع حالت تعرض به خودتان بگيريد،رويتان را بر مى‏گردانيد و مى‏گوييد:من اين طور دارم مى‏گويم،اين اين طور حرف مى‏زند(حالا داريد با خودش حرف مى‏زنيد).بعد كه كمى حالت اعراض به خودتان مى‏گيريد،كانه مى‏گوييد تو كه شايسته اينكه مخاطب من قرار بگيرى نيستى،يكدفعه حالت غياب به خودتان مى‏دهيد:من اين جور مى‏گويم،اين اين جور مى‏گويد،مى‏گويم اين طور بكن،چنين جواب مرا مى‏دهد.با اين تغيير سخن به او نشان مى‏دهيد كه تو اصلا شايسته اينكه من تو را مخاطب قرار بدهم نيستى.

حال گاهى اين التفات از غياب به خطاب،به اين شكل است كه شخص سومى حضور دارد، فورا او را مخاطب قرار مى‏دهيد،مى‏گوييد به اين آقا بگو(حالا خودش هم در اينجا حاضر است)،تو با اين آقا چنين حرف بزن،يعنى من كه ديگر نمى‏خواهم با اين حرف بزنم.اين خودش نوعى لحن اعتراض گرفتن است.

آياتى كه قبل از اين‏«قل‏»ها شروع مى‏شود،آيات خطاب بود،يعنى قرآن در آنجا مستقيما مخالفين را مخاطب قرار داده بود و تا حد زيادى در آن عطوفت و مهربانى و نصيحت بود كه از آيه چهاردهم شروع مى‏شد: و اسروا قولكم او اجهروا به انه عليم بذات الصدور شما اگر سخن به سر و پنهان بگوييد يا علن بگوييد،بر خدا مخفى نيست،خدا مى‏داند. هو الذى جعل لكم الارض ذلولا خداست كه زمين را براى شما مانند حيوانى راهوار قرار داده است. ءامنتم من فى السماء... بعد او لم يروا الى الطير فوقهم صافات يك التفات است كه بار ديگر به خطاب برمى‏گردد: امن هذا الذى هو جند لكم...امن هذا الذى يرزقكم... تا مى‏رسد به اين آيه و ديگر اصلا اينها از حالت مخاطب بودن مى‏افتند،آن وقت رو به خود پيغمبر مى‏كند:«قل‏»به اينها بگو،يعنى ديگر اينها لايق مخاطب واقع شدن نيستند. قل هو الذى انشاكم و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة كه در جلسه گذشته درباره آن بحث كرديم و در اين زمينه بود كه خدا اين حواس و اين عقل را كه به انسان داده است براى چه داده است؟جز براى اينكه تفكر كنيد و بينديشيد؟شكر هر نعمتى به اين است كه آن نعمت مورد بهره‏بردارى در مسير خودش قرار بگيرد.شما فكر نمى‏كنيد،نمى‏بينيد،نمى‏شنويد و روى ديده‏ها و شنيده‏هاى خود نمى‏انديشيد،اگر نه،حقايق واضح و روشن است.گفتيم كه در ابتداى سوره هم همين موضوع را يادآورى فرمود.آنجا كه حسب حال گروهى را كه در جهنم مى‏روند ذكر كرد،وقتى به آنها مى‏گويند چرا شما به اين سرنوشت گرفتار شديد، الم ياتكم نذير ،جواب دادند: لو كنا نسمع او نعقل ما كنا من اصحاب السعير اگر گوشى و فكرى مى‏داشتيم،اگر مى‏شنيديم و فكرى مى‏كرديم،امروز چنين سرنوشتى نداشتيم.

در اين آيه هم فرمود خدا كه شما را ايجاد كرده و به شما چشم و گوش داده است و به شما دل براى تفكر داده است،پس از اينها استفاده كنيد.

قل هو الذى ذراكم فى الارض و اليه تحشرون اى پيغمبر!تو به اينها بگو،بگو اوست همان خداى عليم حكيمى كه هيچ كار لغو و عبث و بيهوده نمى‏كند،اوست كه شما را در زمين خلق كرده است(مى‏گويند در مفهوم‏«ذرا»پخش و تكثير هم هست:شما را در زمين آفريده و پخش كرده است)و به سوى او جمع مى‏شويد.كلمه‏«حشر»كه در مورد قيامت به كار برده مى‏شود، معناى‏«جمع‏»دارد.سوره حشر را هم كه به اين نام مى‏خوانديم،گفتيم به اعتبار كوچ دسته جمعى است: هو الذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم لاول الحشر (2) . اين آيه مى‏فرمايد(خيلى تعبير عجيبى است): قل هو الذى ذراكم فى الارض و اليه تحشرون اوست كه شما را در زمين پهن كرد و به سوى او جمع مى‏شويد.كانه بسطى است و قبضى.از ناحيه خدا كه آمده‏ايد،كانه هر بسطى يك قبضى را به دنبال دارد.شما در زمين آفريده شده و پراكنده شده‏ايد،فكر نكرده‏ايد كه آيا همين است؟آفريده شده‏ايد كه پراكنده بشويد؟مطلب به همين جا پايان مى‏يابد؟يا مثل نور خورشيد كه اگر از يك طرف بسط مى‏شود،از طرف ديگر قبض مى‏شود،فرستاده مى‏شود و آورده مى‏شود(يك چنين حالتى).بعد از آنكه فرمود فكر كنيد(يعنى هر كسى كه در نظام عالم فكر كند خدا را مى‏شناسد و كسى كه خدا را بشناسد و خلق را از ناحيه خدا بداند،به حشر ايمان مى‏آورد،نبودن قيامت با بودن خدا و با حكيم بودن خدا سازگار نيست)مى‏فرمايد: قل هو الذى ذراكم فى الارض و اليه تحشرون اوست[كه شما را در زمين آفريد و پخش كرد و به سوى او جمع مى‏شويد،]نه اينكه همين طور خود به خود به حكم يك سلسله علل اتفاقيه و بى‏غرض و هدف،اين حالت پخش صورت گرفته باشد،اين پخش كردن براى يك جمع كردن است.

سؤال جدلى و جواب قرآن

اينها هميشه يك سؤال عاميانه در اين زمينه از پيغمبر داشتند،به اصطلاح يك سؤال تعجيزى،يعنى محاجه جدل.در قرآن اين سؤال جدلى اينها مكرر آمده است:تو مى‏گويى قيامتى هست؟بگو در چه تاريخى،پنج‏سال ديگر،ده سال ديگر،هزار سال ديگر،ده هزار سال ديگر؟به اصطلاح تقويمش را براى ما معين كن،بگو در چه سالى و در چه روزى.(در سوره مباركه اسراء هست كه: فسينغضون اليك رؤوسهم و يقولون متى هو قل عسى ان يكون قريبا. (3) در مقابل اين سؤال،قرآن هميشه به پيغمبر مى‏گويد بگو علم ساعت در نزد خداست،علم در نزد خداست،من نذيرى هستم،به من گفته‏اند و من مى‏دانم قيامتى هست،اما اينكه چه وقت است،آن در نزد خداست. و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين مى‏گويند كه اين وعده كى تحقق مى‏پذيرد اگر راست مى‏گوييد؟سؤال،سؤال عجيبى است،مى‏گويد:«اگر راست مى‏گوييد».حال اگر پيغمبر مثلا به اينها گفت در يك ميليون و پانصد و نود و هشت هزار و دويست و چند روز و چند ساعت و چند دقيقه،آيا اين جواب است؟(اين مى‏شود مثل جواب ملا نصر الدين.به او گفتند كجا وسط زمين است؟گفت همين جايى كه من هستم،مى‏گويى نه، بيا حساب كن.)حالا اگر پيغمبر چنين چيزى بگويد شما قبول مى‏كنيد؟آخر يك وقت تو تاريخى را كه در يك جاى ديگر ضبط شده،دارى،از پيغمبر مى‏پرسى در چه تاريخى است؟تا بعد ببينى آيا با آن جور در مى‏آيد يا نه.اين اساسا سؤال ندارد،يعنى سؤالى است كه فرضا خدا به پيغمبر بگويد كه چنين جوابى به اينها بده،آن جواب براى اينها جواب نيست.پيغمبر بگويد چند سال و چند روز ديگر،به چه دليلى اين درست است،به چه دليلى بعدش نباشد،به چه دليلى قبلش نباشد؟

معمولا در اين موارد قرآن دو گونه جواب مى‏دهد و عجيب هم جواب مى‏دهد.يكى اينكه از نظر كلى وقتى به شكل تقويم و تاريخ سؤال مى‏كنند،مى‏گويد بگو اين علمى است در نزد خدا، من هم نمى‏دانم دور است‏يا نزديك(اقريب ام بعيد)ولى مى‏دانم كه چنين حقيقتى هست. آنچه براى دعوت شما لازم است اين است كه بدانيد چنين حقيقتى هست،اما تاريخش چه وقت است،اين وقت است‏يا آن وقت،آن كه اثرى در موضوع ندارد.

جواب ديگرى كه مى‏دهد بر اساس اين است كه هر كسى كه مى‏ميرد قيامتش لا اقل آغاز شده است.آيه عجيبى است،مى‏فرمايد: و يقولون متى هذا الوعد مى‏گويند اين وعده چه زمانى تحقق پيدا مى‏كند«ان كنتم‏»(ضمير جمع آورده است و مخاطب فقط پيغمبر نيست) اى مسلمانان،اى پيغمبر و همه اتباعت!اگر راست مى‏گوييد تاريخ دقيقش را براى ما معين كنيد.مى‏گويد بگو علم آن در نزد خداست و من فقط نذيرى آشكار هستم،من اعلام خطر كننده هستم،من دقيقا مى‏دانم كه هست،ولى كى،با خداست.

بعد بلا فاصله مى‏فرمايد(در ميان اين آيات،تنها آيه‏اى است كه در ابتداى آن‏«قل‏»نيست،چون دنباله آيه پيش است): فلما راوه زلفة سيئت وجوه الذين كفروا و قيل هذا الذى كنتم به تدعون چون آن را نزديك ديدند،چهره اين كافران(از كمال ناراحتى)زشت‏شد و به آنها گفته شد اين است همان كه مى‏خواستيد.از يك طرف صحبت آينده است كه[قيامت]در چه زمانى است،يكدفعه قرآن مى‏گويد كه‏«وقتى آن را نزديك ديدند».مفسرين در توجيه اين آيه عجيب در حيص و بيص افتاده‏اند كه يعنى چه؟صحبت اين است كه قيامت در چه زمانى است،قرآن هم مى‏گويد علمش با خداست.بعد پشت‏سرش مى‏گويد همينكه ديدند چنين شد(از گذشته خبر مى‏دهد).

روى اين جهت،بعضى از مفسرين گفته‏اند شايد مقصود از كلمه‏«متى هذا الوعد»قيامت نباشد، مقصود از آن وعده،وعده عذاب در دنيا باشد نه عذاب در آخرت،كه عذاب در دنيا مانند آنچه در بدر اينها گرفتار شدند.ولى آن با آيه قبل كه صحبت از«اليه تحشرون‏»است جور در نمى‏آيد.

برخى گفته‏اند شايد از نظر اينكه مستقبل محقق الوقوع است،در«فلما راوه زلفة‏»لما به معنى متى باشد:هر زمان كه آن را نزديك ببينند چنين خواهد شد،و حال آنكه آنجا لما است نه متى.

حيات برزخى و حالت معاينه

جواب صحيح اين است كه قرآن مى‏گويد آنچه شما اكنون سؤال مى‏كنيد كه قيامت چه زمانى است،هست‏يا نيست،براى انسان از لحظه مرگ عيان مى‏شود،چون همه بحثها سر اين است كه آيا انسان با مردن پايان مى‏پذيرد يا از جهانى به جهان ديگر انتقال پيدا مى‏كند؟برزخ، خودش ابتدا و دروازه قيامت است.مكرر گفته‏ايم كه آيات زيادى در قرآن هست كه دلالت بر حيات برزخى مى‏كند كه انسان نه تنها در قيامت،بلكه در نشئه ديگرى،در عالم برزخ قطعا حيات دارد.

در احاديث وارد شده است كه در وقت مردن،لحظه‏اى براى انسان هست كه آن لحظه لحظه معاينه است.مقصود اين است كه محتضر پيش از آنكه بميرد،يعنى پيش از آنكه از اين جهان منتقل بشود،جهان ديگر را معاينه مى‏كند.هنوز اينجاست،هنوز علاقه روح به بدن به كلى قطع نشده است،ولى جهان ديگر را معاينه مى‏كند.يكى از اساتيد ما مى‏گفت مثلش مثل اين درهاى يك لتى است،مثل كسى كه دم يك در قرار مى‏گيرد،وقتى كه در را باز مى‏كنند هنوز در اين اتاق است و اين اتاق را دارد مى‏بيند،بيرون را هم دارد مى‏بيند.آن حالتى كه در روايات‏«حالت معاينه‏»ناميده شده است،[حالتى است كه]انسان از نظر روحى و معنوى در مرز دنيا و آخرت قرار مى‏گيرد،يعنى در آن واحد با چشم ظاهر دنيا را مى‏بيند و با چشم باطن آخرت را.همان جاست كه ديگر همه حرفها برايش روشن مى‏شود،همان جاست كه منكران و كافران وقتى كه علائمش را ديدند و ديدند كه به كجا دارند مى‏روند،نهايت ناراحتى به آنها دست مى‏دهد.آن وقت است كه به آنها گفته مى‏شود آنچه كه مرتب مى‏گفتيد متى(كى) همين است: قيل هذا الذى كنتم به تدعون (تدعون در اينجا به معنى تدعون است،مثل تدخرون،تدخرون و تدخرون كه يك معنا مى‏دهد)اين همان است كه شما مى‏خوانديد،مرتب مى‏گفتيد كى،طلب مى‏كرديد،استعجال مى‏كرديد كه پس چرا پيدايش نمى‏شود.

در واقع اين آيه مى‏خواهد بگويد كه جواب اين سؤال كه‏«متى هذا الوعد»خيلى به تاخير نمى‏افتد،دم مردن جواب را همه مى‏گيريد،همه متوجه مى‏شويد كه داريد از دروازه وارد مى‏شويد... (4) يعنى اصلا او مجسمه عدالت است.قرآن وقتى مى‏گويد:«زمانى كه آنها آن موعد را خيلى نزديك مى‏بينند»يعنى آن ديگر نزديك نيست،عين نزديكى است،چون از وجودشان بيرون نيست.نزديك و دور در مورد اشيائى گفته مى‏شود كه جدا از وجود انسان باشد،فاصله انسان با آن يك وقت زياد است و يك وقت كم.ولى وقتى كه مى‏بينند اساسا با وجود آنها يكى است،بنا بر اين آن را نه تنها نزديك مى‏بينند بلكه عين نزديك مى‏بينند. فلما راوه زلفة سيئت وجوه الذين كفروا [هنگامى كه قيامت را نزديك مى‏بينند]زشت مى‏شود چهره آن كافران و منكران.مى‏بينيد انسان وقتى كه يك خبر فوق العاده ناگوار ناراحت كننده‏اى را كه ديگر آن شكست نهايى و قطعى را در آن مى‏بيند مى‏شنود،مقرون به يك عصبانيت فوق العاده،چهره او دگرگون مى‏شود،مثلا چشمش كج مى‏شود،ابرويش حالت ديگرى پيدا مى‏كند.يكمرتبه مى‏بينيد در ظرف يك دقيقه گويى اين چهره غير از آن چهره يك دقيقه قبل است. و قيل هذا الذى كنتم به تدعون مى‏گويند آنچه كه با مسخره مى‏گفتيد چه زمانى است،پس چرا پيدا نمى‏شود،چرا نمى‏آيد،من كه نمى‏بينم،تاريخچه‏اش را بگو،همين است.

 

پى‏نوشتها:

1- ملك/23-30

2- حشر/2

3- اسراء/51

4- [حدود يك دقيقه از سخنرانى روى نوار ضبط نشده است.]