تفسير سوره ملك (5)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
قل هو الذى انشاكم و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة قليلا ما تشكرون.قل
هو الذى ذراكم فى الارض و اليه تحشرون.و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم
صادقين.قل انما العلم عند الله و انما انا نذير مبين.فلما راوه زلفة سيئت وجوه
الذين كفروا و قيل هذا الذى كنتم به تدعون.قل ارءيتم ان اهلكنى الله و من معى
او رحمنا فمن يجير الكافرين من عذاب اليم.قل هو الرحمن امنا به و عليه توكلنا
فستعلمون من هو فى ضلال مبين.قل ارءيتم ان اصبح ماؤكم غورا فمن ياتيكم بماء
معين (1) .
قسمت آخر اين سوره مباركه است كه آيات،اكثر با كلمه«قل»شروع مىشود.از
مجموع هفت آيهاى كه در اينجا هست،شش آيهاش با لفظ قل شروع مىشود.قل يعنى
بگو.
آيه اول را قل هو الذى انشاكم و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة قليلا ما
تشكرون در جلسه گذشته تفسير كرديم.اينجا به نكتهاى اشاره كنم و آن نكته اين
است:
اصل«التفات»
در فن فصاحت و بلاغت در علم معانى،اصلى است كه از آن به«اصل التفات»تعبير
مىكنند.در آنجا مقصود از«التفات»اين است كه متكلم در يك سياق واحد كه دارد
سخن مىگويد،از اين حالتهاى سه ضمير،يعنى حالت ضمير غياب يا خطاب يا تكلم،از
يكى به ديگرى التفات پيدا مىكند.مثلا سياق سخن سياق غيبتيعنى مغايب
است،يكمرتبه اين سياق مغايب تغيير پيدا مىكند،در حال ادامهاش تبديل مىشود به
سياق خطاب،در صورتى كه مطلب همان مطلب است.و يا بر عكس،سياق،سياق خطاب است،بعد
تبديل مىشود به سياق غياب،در صورتى كه مطلب يك مطلب است.و اين هميشه به علتيك
سلسله نكات است كه در علم«معانى بيان»توضيح دادهاند كه به چه علل و جهاتى
گوينده سياق سخن خودش را تغيير مىدهد.
مثال روشنش سوره مباركه حمد است.اين سوره،نيمى شكل غياب دارد و نيم ديگر شكل
خطاب،در صورتى كه در واقع همه آن يك سياق است.
سوره حمد اينچنين شروع مىشود: الحمد لله رب العالمين سپاس اختصاص دارد به
ذات مقدس الله،رب و پروردگار و خداوندگار همه جهانها.اينجا گوينده كه ما
هستيم،بنده هستيم، داريم از خدا به صورت يك مغايب ياد مىكنيم:حمد از آن
خداست.در اينجا خدا مخاطب نيست،خدا را سپاس مىگوييم،بعد هم همين جور اسمها به
صورت مغايب ادامه پيدا مىكند، مىگوييم: الرحمن الرحيم مالك يوم الدين
.يكمرتبه اين حالت غياب تبديل به حالتخطاب مىشود،مثل اينكه بلا تشبيه(اين
تشبيهها تشبيههاى ناقصى است)در جلسهاى شخصى حضور دارد،ما ابتدا به هر
علتى(علتش را عرض مىكنم)گويى با كسان ديگر صحبت مىكنيم، ولى درباره او حرف
مىزنيم،مىگوييم:آقاى فلان چنين و چناناند،يكمرتبه رو به خودش
مىكنيم،مىگوييم:شما چنين و چنان هستيد.
مسلم خطاب،يك شايستگى بيشترى مىخواهد.كانه در نيمه اول سوره،شخص براى خودش
آمادگى و شايستگى به وجود مىآورد،آنگاه در نيمه دوم،خود خدا را مخاطب قرار
مىدهد و مىگويد: اياك نعبد و اياك نستعين... پروردگارا تنها تو را مىپرستيم
و تنها از تو كمك مىجوييم،ما را به راه راست هدايت كن،راه كسانى كه آنها را
مورد انعام خود قرار دادهاى،نه راه كسانى كه مغضوب تو هستند و نه راه آن
گمراهان و ره گم كردگان.
سوره مباركه حمد نمونهاى است از آنچه كه«التفات»ناميده مىشود،ولى
التفاتى است از غيبت به خطاب،يعنى ابتدا حالت مغايب را دارد،بعد چون متكلم و آن
موضوع به يكديگر بيشتر نزديك مىشوند،تبديل مىشود به خطاب.
عكس قضيه هم هست و آن اين است كه اول حالت مخاطب را دارد،مثل اينكه شما
داريد با كسى كه حاضر استحرف مىزنيد،ولى وقتى كه تقريبا از حرفهايتان نتيجه
نمىگيريد، مىخواهيد يك نوع حالت تعرض به خودتان بگيريد،رويتان را بر
مىگردانيد و مىگوييد:من اين طور دارم مىگويم،اين اين طور حرف مىزند(حالا
داريد با خودش حرف مىزنيد).بعد كه كمى حالت اعراض به خودتان مىگيريد،كانه
مىگوييد تو كه شايسته اينكه مخاطب من قرار بگيرى نيستى،يكدفعه حالت غياب به
خودتان مىدهيد:من اين جور مىگويم،اين اين جور مىگويد،مىگويم اين طور
بكن،چنين جواب مرا مىدهد.با اين تغيير سخن به او نشان مىدهيد كه تو اصلا
شايسته اينكه من تو را مخاطب قرار بدهم نيستى.
حال گاهى اين التفات از غياب به خطاب،به اين شكل است كه شخص سومى حضور دارد،
فورا او را مخاطب قرار مىدهيد،مىگوييد به اين آقا بگو(حالا خودش هم در اينجا
حاضر است)،تو با اين آقا چنين حرف بزن،يعنى من كه ديگر نمىخواهم با اين حرف
بزنم.اين خودش نوعى لحن اعتراض گرفتن است.
آياتى كه قبل از اين«قل»ها شروع مىشود،آيات خطاب بود،يعنى قرآن در آنجا
مستقيما مخالفين را مخاطب قرار داده بود و تا حد زيادى در آن عطوفت و مهربانى و
نصيحت بود كه از آيه چهاردهم شروع مىشد: و اسروا قولكم او اجهروا به انه عليم
بذات الصدور شما اگر سخن به سر و پنهان بگوييد يا علن بگوييد،بر خدا مخفى
نيست،خدا مىداند. هو الذى جعل لكم الارض ذلولا خداست كه زمين را براى شما
مانند حيوانى راهوار قرار داده است. ءامنتم من فى السماء... بعد او لم يروا الى
الطير فوقهم صافات يك التفات است كه بار ديگر به خطاب برمىگردد: امن هذا الذى
هو جند لكم...امن هذا الذى يرزقكم... تا مىرسد به اين آيه و ديگر اصلا اينها
از حالت مخاطب بودن مىافتند،آن وقت رو به خود پيغمبر مىكند:«قل»به اينها
بگو،يعنى ديگر اينها لايق مخاطب واقع شدن نيستند. قل هو الذى انشاكم و جعل لكم
السمع و الابصار و الافئدة كه در جلسه گذشته درباره آن بحث كرديم و در اين
زمينه بود كه خدا اين حواس و اين عقل را كه به انسان داده است براى چه داده
است؟جز براى اينكه تفكر كنيد و بينديشيد؟شكر هر نعمتى به اين است كه آن نعمت
مورد بهرهبردارى در مسير خودش قرار بگيرد.شما فكر
نمىكنيد،نمىبينيد،نمىشنويد و روى ديدهها و شنيدههاى خود نمىانديشيد،اگر
نه،حقايق واضح و روشن است.گفتيم كه در ابتداى سوره هم همين موضوع را يادآورى
فرمود.آنجا كه حسب حال گروهى را كه در جهنم مىروند ذكر كرد،وقتى به آنها
مىگويند چرا شما به اين سرنوشت گرفتار شديد، الم ياتكم نذير ،جواب دادند: لو
كنا نسمع او نعقل ما كنا من اصحاب السعير اگر گوشى و فكرى مىداشتيم،اگر
مىشنيديم و فكرى مىكرديم،امروز چنين سرنوشتى نداشتيم.
در اين آيه هم فرمود خدا كه شما را ايجاد كرده و به شما چشم و گوش داده است
و به شما دل براى تفكر داده است،پس از اينها استفاده كنيد.
قل هو الذى ذراكم فى الارض و اليه تحشرون اى پيغمبر!تو به اينها بگو،بگو
اوست همان خداى عليم حكيمى كه هيچ كار لغو و عبث و بيهوده نمىكند،اوست كه شما
را در زمين خلق كرده است(مىگويند در مفهوم«ذرا»پخش و تكثير هم هست:شما را در
زمين آفريده و پخش كرده است)و به سوى او جمع مىشويد.كلمه«حشر»كه در مورد
قيامت به كار برده مىشود، معناى«جمع»دارد.سوره حشر را هم كه به اين نام
مىخوانديم،گفتيم به اعتبار كوچ دسته جمعى است: هو الذى اخرج الذين كفروا من
اهل الكتاب من ديارهم لاول الحشر (2) . اين آيه مىفرمايد(خيلى
تعبير عجيبى است): قل هو الذى ذراكم فى الارض و اليه تحشرون اوست كه شما را در
زمين پهن كرد و به سوى او جمع مىشويد.كانه بسطى است و قبضى.از ناحيه خدا كه
آمدهايد،كانه هر بسطى يك قبضى را به دنبال دارد.شما در زمين آفريده شده و
پراكنده شدهايد،فكر نكردهايد كه آيا همين است؟آفريده شدهايد كه پراكنده
بشويد؟مطلب به همين جا پايان مىيابد؟يا مثل نور خورشيد كه اگر از يك طرف بسط
مىشود،از طرف ديگر قبض مىشود،فرستاده مىشود و آورده مىشود(يك چنين
حالتى).بعد از آنكه فرمود فكر كنيد(يعنى هر كسى كه در نظام عالم فكر كند خدا را
مىشناسد و كسى كه خدا را بشناسد و خلق را از ناحيه خدا بداند،به حشر ايمان
مىآورد،نبودن قيامت با بودن خدا و با حكيم بودن خدا سازگار نيست)مىفرمايد: قل
هو الذى ذراكم فى الارض و اليه تحشرون اوست[كه شما را در زمين آفريد و پخش كرد
و به سوى او جمع مىشويد،]نه اينكه همين طور خود به خود به حكم يك سلسله علل
اتفاقيه و بىغرض و هدف،اين حالت پخش صورت گرفته باشد،اين پخش كردن براى يك جمع
كردن است.
سؤال جدلى و جواب قرآن
اينها هميشه يك سؤال عاميانه در اين زمينه از پيغمبر داشتند،به اصطلاح يك
سؤال تعجيزى،يعنى محاجه جدل.در قرآن اين سؤال جدلى اينها مكرر آمده است:تو
مىگويى قيامتى هست؟بگو در چه تاريخى،پنجسال ديگر،ده سال ديگر،هزار سال
ديگر،ده هزار سال ديگر؟به اصطلاح تقويمش را براى ما معين كن،بگو در چه سالى و
در چه روزى.(در سوره مباركه اسراء هست كه: فسينغضون اليك رؤوسهم و يقولون متى
هو قل عسى ان يكون قريبا. (3) در مقابل اين سؤال،قرآن هميشه به
پيغمبر مىگويد بگو علم ساعت در نزد خداست،علم در نزد خداست،من نذيرى هستم،به
من گفتهاند و من مىدانم قيامتى هست،اما اينكه چه وقت است،آن در نزد خداست. و
يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين مىگويند كه اين وعده كى تحقق مىپذيرد
اگر راست مىگوييد؟سؤال،سؤال عجيبى است،مىگويد:«اگر راست مىگوييد».حال اگر
پيغمبر مثلا به اينها گفت در يك ميليون و پانصد و نود و هشت هزار و دويست و چند
روز و چند ساعت و چند دقيقه،آيا اين جواب است؟(اين مىشود مثل جواب ملا نصر
الدين.به او گفتند كجا وسط زمين است؟گفت همين جايى كه من هستم،مىگويى نه، بيا
حساب كن.)حالا اگر پيغمبر چنين چيزى بگويد شما قبول مىكنيد؟آخر يك وقت تو
تاريخى را كه در يك جاى ديگر ضبط شده،دارى،از پيغمبر مىپرسى در چه تاريخى
است؟تا بعد ببينى آيا با آن جور در مىآيد يا نه.اين اساسا سؤال ندارد،يعنى
سؤالى است كه فرضا خدا به پيغمبر بگويد كه چنين جوابى به اينها بده،آن جواب
براى اينها جواب نيست.پيغمبر بگويد چند سال و چند روز ديگر،به چه دليلى اين
درست است،به چه دليلى بعدش نباشد،به چه دليلى قبلش نباشد؟
معمولا در اين موارد قرآن دو گونه جواب مىدهد و عجيب هم جواب مىدهد.يكى
اينكه از نظر كلى وقتى به شكل تقويم و تاريخ سؤال مىكنند،مىگويد بگو اين علمى
است در نزد خدا، من هم نمىدانم دور استيا نزديك(اقريب ام بعيد)ولى مىدانم كه
چنين حقيقتى هست. آنچه براى دعوت شما لازم است اين است كه بدانيد چنين حقيقتى
هست،اما تاريخش چه وقت است،اين وقت استيا آن وقت،آن كه اثرى در موضوع ندارد.
جواب ديگرى كه مىدهد بر اساس اين است كه هر كسى كه مىميرد قيامتش لا اقل
آغاز شده است.آيه عجيبى است،مىفرمايد: و يقولون متى هذا الوعد مىگويند اين
وعده چه زمانى تحقق پيدا مىكند«ان كنتم»(ضمير جمع آورده است و مخاطب فقط
پيغمبر نيست) اى مسلمانان،اى پيغمبر و همه اتباعت!اگر راست مىگوييد تاريخ
دقيقش را براى ما معين كنيد.مىگويد بگو علم آن در نزد خداست و من فقط نذيرى
آشكار هستم،من اعلام خطر كننده هستم،من دقيقا مىدانم كه هست،ولى كى،با خداست.
بعد بلا فاصله مىفرمايد(در ميان اين آيات،تنها آيهاى است كه در ابتداى
آن«قل»نيست،چون دنباله آيه پيش است): فلما راوه زلفة سيئت وجوه الذين كفروا و
قيل هذا الذى كنتم به تدعون چون آن را نزديك ديدند،چهره اين كافران(از كمال
ناراحتى)زشتشد و به آنها گفته شد اين است همان كه مىخواستيد.از يك طرف صحبت
آينده است كه[قيامت]در چه زمانى است،يكدفعه قرآن مىگويد كه«وقتى آن را نزديك
ديدند».مفسرين در توجيه اين آيه عجيب در حيص و بيص افتادهاند كه يعنى چه؟صحبت
اين است كه قيامت در چه زمانى است،قرآن هم مىگويد علمش با خداست.بعد پشتسرش
مىگويد همينكه ديدند چنين شد(از گذشته خبر مىدهد).
روى اين جهت،بعضى از مفسرين گفتهاند شايد مقصود از كلمه«متى هذا
الوعد»قيامت نباشد، مقصود از آن وعده،وعده عذاب در دنيا باشد نه عذاب در
آخرت،كه عذاب در دنيا مانند آنچه در بدر اينها گرفتار شدند.ولى آن با آيه قبل
كه صحبت از«اليه تحشرون»است جور در نمىآيد.
برخى گفتهاند شايد از نظر اينكه مستقبل محقق الوقوع است،در«فلما راوه
زلفة»لما به معنى متى باشد:هر زمان كه آن را نزديك ببينند چنين خواهد شد،و حال
آنكه آنجا لما است نه متى.
حيات برزخى و حالت معاينه
جواب صحيح اين است كه قرآن مىگويد آنچه شما اكنون سؤال مىكنيد كه قيامت چه
زمانى است،هستيا نيست،براى انسان از لحظه مرگ عيان مىشود،چون همه بحثها سر
اين است كه آيا انسان با مردن پايان مىپذيرد يا از جهانى به جهان ديگر انتقال
پيدا مىكند؟برزخ، خودش ابتدا و دروازه قيامت است.مكرر گفتهايم كه آيات زيادى
در قرآن هست كه دلالت بر حيات برزخى مىكند كه انسان نه تنها در قيامت،بلكه در
نشئه ديگرى،در عالم برزخ قطعا حيات دارد.
در احاديث وارد شده است كه در وقت مردن،لحظهاى براى انسان هست كه آن لحظه
لحظه معاينه است.مقصود اين است كه محتضر پيش از آنكه بميرد،يعنى پيش از آنكه از
اين جهان منتقل بشود،جهان ديگر را معاينه مىكند.هنوز اينجاست،هنوز علاقه روح
به بدن به كلى قطع نشده است،ولى جهان ديگر را معاينه مىكند.يكى از اساتيد ما
مىگفت مثلش مثل اين درهاى يك لتى است،مثل كسى كه دم يك در قرار مىگيرد،وقتى
كه در را باز مىكنند هنوز در اين اتاق است و اين اتاق را دارد مىبيند،بيرون
را هم دارد مىبيند.آن حالتى كه در روايات«حالت معاينه»ناميده شده است،[حالتى
است كه]انسان از نظر روحى و معنوى در مرز دنيا و آخرت قرار مىگيرد،يعنى در آن
واحد با چشم ظاهر دنيا را مىبيند و با چشم باطن آخرت را.همان جاست كه ديگر همه
حرفها برايش روشن مىشود،همان جاست كه منكران و كافران وقتى كه علائمش را ديدند
و ديدند كه به كجا دارند مىروند،نهايت ناراحتى به آنها دست مىدهد.آن وقت است
كه به آنها گفته مىشود آنچه كه مرتب مىگفتيد متى(كى) همين است: قيل هذا الذى
كنتم به تدعون (تدعون در اينجا به معنى تدعون است،مثل تدخرون،تدخرون و تدخرون
كه يك معنا مىدهد)اين همان است كه شما مىخوانديد،مرتب مىگفتيد كى،طلب
مىكرديد،استعجال مىكرديد كه پس چرا پيدايش نمىشود.
در واقع اين آيه مىخواهد بگويد كه جواب اين سؤال كه«متى هذا الوعد»خيلى به
تاخير نمىافتد،دم مردن جواب را همه مىگيريد،همه متوجه مىشويد كه داريد از
دروازه وارد مىشويد... (4) يعنى اصلا او مجسمه عدالت است.قرآن وقتى
مىگويد:«زمانى كه آنها آن موعد را خيلى نزديك مىبينند»يعنى آن ديگر نزديك
نيست،عين نزديكى است،چون از وجودشان بيرون نيست.نزديك و دور در مورد اشيائى
گفته مىشود كه جدا از وجود انسان باشد،فاصله انسان با آن يك وقت زياد است و يك
وقت كم.ولى وقتى كه مىبينند اساسا با وجود آنها يكى است،بنا بر اين آن را نه
تنها نزديك مىبينند بلكه عين نزديك مىبينند. فلما راوه زلفة سيئت وجوه الذين
كفروا [هنگامى كه قيامت را نزديك مىبينند]زشت مىشود چهره آن كافران و
منكران.مىبينيد انسان وقتى كه يك خبر فوق العاده ناگوار ناراحت كنندهاى را كه
ديگر آن شكست نهايى و قطعى را در آن مىبيند مىشنود،مقرون به يك عصبانيت فوق
العاده،چهره او دگرگون مىشود،مثلا چشمش كج مىشود،ابرويش حالت ديگرى پيدا
مىكند.يكمرتبه مىبينيد در ظرف يك دقيقه گويى اين چهره غير از آن چهره يك
دقيقه قبل است. و قيل هذا الذى كنتم به تدعون مىگويند آنچه كه با مسخره
مىگفتيد چه زمانى است،پس چرا پيدا نمىشود،چرا نمىآيد،من كه
نمىبينم،تاريخچهاش را بگو،همين است.