كافران آرزوى مرگ پيغمبر را داشتند
قل ارايتم ان اهلكنى الله و من معى او رحمنا فمن يجير الكافرين من عذاب اليم
.كافران چون پيغمبر را براى خودشان مزاحم و موى دماغ تشخيص مىدادند،يكى از
حرفهايشان اين بود كه چه زمانى خواهد بود كه ما از شر اين راحت بشويم،يعنى
آرزوى مرگ پيغمبر را مىكردند.يك حادثهاى پيدا بشود،يك دشمن قوى پيدا
بشود،بيايد او و همراهانش را نابود كند.چون اغلب به خداى بزرگ معتقد بودند(به
الله معتقد بودند،بتها را شفعا مىدانستند) مىگفتند بلكه خدا اين را بكشد،ما
از شرش راحت بشويم.
مثل معروفى است،مىگويند:«بچه گريزپا از مدرسه آرزوى مرگ معلم را مىكند.»او
نمىداند كه با مردن معلم،او خوشبخت نمىشود،گيرم معلم مرد،آيا تو ديگر
خوشبختشدى؟اى كسانى كه اينهمه آرزوى نابودى مرا و همراهان مرا مىكنيد،خدا چه
مرا نابود كند و چه مرا مشمول رحمتخودش قرار بدهد،به هر حال سرنوشتشما چه
مىشود؟چه كسى شما را از آن عذاب دردناكى كه در انتظار شماست پناه مىدهد؟معلم
بميرد يا بماند،تو بيچاره بدبخت بىسواد چه آيندهاى دارى؟درست همان حالت
بچه،خيال مىكند كه فقط وجود معلم است كه اين نياز را براى او به وجود
آورده،اگر معلم[به مدرسه]نرود،ديگر موضوع درس خواندن و با سواد شدن در عالم محو
مىشود و با سواد و بىسواد على السويه هستند،فقط چون معلم هست ميان با سواد و
بىسواد فرق گذاشته شده،در صورتى كه چون سواد لازم است و چون ميان با سواد و
بىسواد فرق هست معلم به وجود آمده است.چون شما نياز به راهنما داريد خدا
پيغمبر را فرستاده نه چون پيغمبرى هست اين تعليمات از اين پيغمبر هست و اگر
نباشد موضوع منتفى مىشود.قياس معكوس تشكيل مىدهند،معلول را به جاى علت
مىگذارند و علت را به جاى معلول.خدايا من و همراهانم را هلاك مىكند يا مشمول
رحمتخودش قرار مىدهد،به هر حال شما چه فكرى براى خودتان و سرنوشتشوم خودتان
كردهايد؟شما را چه كسى پناه مىدهد؟يعنى سرنوشتشما با اين وضع به هر حال هست:
فمن يجير الكافرين من عذاب اليم . اين آيه چون در مقام بحث با آنهاست،به اين
حالت ترديد بيان كرد كه«بگو خدا چه مرا هلاك كند و چه مشمول رحمتخودش قرار
بدهد».از آنجا كه در مقام سخن اين جور گفته مىشود،پشتسرش مىفرمايد: قل هو
الرحمن امنا به و عليه توكلنا خاطرتان از ناحيه ما جمع باشد اهلكنى الله و من
معى او رحمنا يكى از دو كار:يا هلاك كند يا مشمول رحمت) خيالتان راحت باشد،ما
به رحمن ايمان آوردهايم و به او توكل و اعتماد كردهايم،جز رحمت چيزى در
انتظار ما نيست. قل هو الرحمن بگو او(همان كه من شما را به سوى او دعوت مىكنم
و همان كه شما از او مىخواهيد ما را از بين ببرد كه شما راحت بشويد،ديگر
مزاحمى نداشته باشيد،خواب شما مزاحم نداشته باشد (1) )رحمان است،بگو
او(همان اويى كه من به سوى او دعوت مىكنم و همان اويى كه شما از او هلاك مرا
مىخواهيد)خداى رحمان است، به موجب رحمانيتش مرا مبعوث كرده است كه شما را دعوت
كنم،بلكه شما هم مشمول رحمانيت او بشويد،و هر كه او را بشناسد و قانون خلقت و
عالم او را آنچنان كه هست بشناسد و خودش را با نظام كلى عالم تطبيق بدهد مشمول
رحمت اوست.
معنى ايمان
قل هو الرحمن او همان خداى رحمان است«امنا به»ما به او ايمان آوردهايم،ما
به او آرامش پيدا كردهايم،ما به او پناه بردهايم.اصلا كلمه«امن»از همان
معناى باب افعالى است كه در واقع به معنى«صار»است،يعنى«صار ذا امن».وقتى كه
شخص به يك حقيقتى به معنى واقعى ايمان پيدا مىكند(بالخصوص در مورد خدا،شايد در
مورد غير خدا اين كلمه صادق نباشد،يعنى ايمان به معنى واقعى جز به خدا يا آنچه
مربوط به خداست كه آن هم به ايمان به خدا بر مىگردد صادق نباشد)امنيت
مىيابد:آن چيزى كه تصديق به آن به انسان امنيت مىدهد. مؤمن يعنى كسى كه صار
ذا امن.«مؤمن»به خدا اگر گفته مىشود يعنى امن دهنده،و به انسان وقتى گفته
مىشود يعنى امن گيرنده. هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام
المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر (2) .او مؤمن است(باب افعال
است)به معناى معطى امنيت.انسان مؤمن بالله است،«اى صار ذا امن بالله»به وسيله
خدا به امن و آرامش مىرسد، چون خدا يگانه تكيهگاهى است كه انسان مىتواند
داشته باشد،با داشتن او به امنيت مطلق مىرسد و با نداشتن او به هر چه اعتماد
كند پايهاش متزلزل است.
و عليه توكلنا .اينجا مفسرين-كه از كشاف هم شروع شده است-گفتهاند چرا
فرموده: امنا به و عليه توكلنا در اولى فعل را بر جار و مجرور مقدم داشته است و
در دومى جار و مجرور را بر فعل.در زبان عربى حالت طبيعى اين است كه فعل بايد بر
متعلقات خودش تقدم داشته باشد، مثلا«امنا به»حالت طبيعى است ولى«به امنا»حالت
غير طبيعى است كه اين حالت غير طبيعى به دليل خاص بايد آورده شود.«توكلت على
الله»حالت طبيعى است،يعنى توكل كردم بر خدا،اما«على الله توكلت»حالت غير
طبيعى است كه به دليل خاص اين طور مىآورند،آنگاه معنايش اين مىشود:تنها بر
خدا اعتماد مىكنم(تقديم ما هو حقه التاخير يفيد الحصر،يعنى چيزى كه حقش اين
است كه مؤخر داشته شود اگر آن را جلو بيندازى معلوم مىشود روى آن تكيه دارى و
آن تكيه انحصار است).اگر بگوييم:«نستعين يا الله»يعنى از تو كمك مىجوييم.اما
اياك نستعين(اياك مقدم شده با اينكه بايد مؤخر باشد)يعنى تنها از تو كمك
مىجوييم.
پاسخ به يك سؤال
حال چرا نفرمود:به امنا(تنها به او ايمان آوردهايم)و عليه توكلنا و تنها به
او تكيه كردهايم؟ آنچه به نظر من رسيده اين است:چون در موضوع ايمان چيز ديگرى
نيست كه لايق اين باشد كه لفظ«ايمان»در مورد آن به كار رود و حتى در عرف گفته
شود ما به اين ايمان آوردهايم نه به آن،يعنى همان«امنا به»كار«به امنا»را
مىكند،لزومى ندارد به را مقدم بداريم.اما در توكل[اين طور نيست.]توكل يعنى
اعتماد كردن.در اعتماد كردنهاست كه انسانها،حتى انسانهايى كه به خدا ايمان
دارند،بايد به يك مرحله كمالى برسند كه توكلشان فقط بر خدا باشد.اين است كه در
اينجا احتياج است كه اين عنايتحتما بشود:«و عليه توكلنا»تنها و تنها به خدا
توكل و اعتماد داريم،يعنى وسائل،اسباب،مقدمات،پول،قدرت،عده،عده،هيچ به اينها
تكيه نداريم، تكيهمان فقط و فقط به خداست. فستعلمون من هو فى ضلال مبين در
آينده خواهيد دانست آن كه در گمراهى آشكار است كيست.
دست لطف خدا وراى همه اسباب
قل ارايتم ان اصبح ماؤكم غورا فمن ياتيكم بماء معين به حسب ظاهر آيه،دو
مرتبه بر مىگردد به حالتيك امر طبيعى.در جلسات پيش گفتيم كه هر چه در عالم
طبيعت هست اينچنين نيست كه لازمه ضرورى باشد كه بايد باشد و تخلفش محال
است،بلكه زمام همه امور به دستخداوند است و خداوند است كه هر چه بخواهد باشد
هست و اگر بخواهد نباشد نيستيا حتى اگر نخواهد باشد ديگر نيست.از اين جهت است
كه انسان بايد همه آنچه را كه در عالم هست نعمتهايى بداند كه دست لطف پروردگار
به او داده است،يعنى از وراى همه اسباب و مسببات،باز بايد دست لطف و عنايت او
را ببيند،او اگر نخواهد،تمام اين نظامها بهم مىخورد.مثلا اگر انسان به ظاهر و
اسباب ظاهر نگاه كند،باران يك سلسله علل و اسباب دارد كه آمدنش تابع آن
است،خورشيدى است،بر درياها مىتابد،آب درياها بخار مىشود،اين بخارها بالا
مىرود،ابر به وجود مىآيد،در اثر تغيير جو و حرارت باد به وجود مىآيد،ابر
حركت مىكند،در يك جاهايى بالاخره به صورت قطرات باران پايين مىآيد.اين ديگر
لازمه نظام جبرى عالم است،غير از اين شكل ديگرى اساسا تصور ندارد.ولى اين طور
نيست،سر رشته همه اين علتها و اسبابها در يك جا متمركز است،در آنى اگر
بخواهد،همه چيز تغيير ماهيت مىدهد:
جمله ذرات زمين و آسمان لشكر حقاند گاه امتحان آب را ديدى كه در طوفان چه
كرد باد را ديدى كه با عادان چه كرد
چه كسى اساسا از راز نهايى عالم آگاه است؟آنچه كه ما مىبينيم،امورى سطحى
است.سر رشته همه اينها در دستخداست.اگر چشمهاى مىبينيد،چاهى مىبينيد،آب
زلالى مىبينيد، آب جارىاى مىبينيد(ماء معين يعنى آب جارى)همه اينها را لطف
خدا بدانيد،اگر خدا نخواهد و اگر خدا خلافش را بخواهد چشمههاى عالم خشك
مىشود.اگر خشك بشود،آن كه بخواهد براى شما باز آب جارى بياورد كيست؟
در بعضى از روايات به تعبير اين آيه توجه شده است،كه مقصود از آن چشمه،تنها
اين چشمه ظاهرى نيست،چشمه معنوى هم هست،در واقع كانه اشاره است به خود حضرت
رسول و ادامه وجود ايشان به وسيله اوصياءشان،يعنى قدر اين سرچشمه آب جارى و قدر
اين آب زلال را بدانيد.اگر خدا بخواهد اين سرچشمه را خشك كند و بگيرد،آن وقت
كيست كه براى شما آبى از نو جارى كند؟آيا ديگر پيغمبرى براى شما خواهد بود،هادى
و راهنمايى براى شما خواهد بود؟امامى براى شما خواهد بود؟در احاديث آمده كه
اشاره به غيبت امام زمان است. بگو اگر اين آب پنهان شود(چون آب اگر قاعر بشود
معدوم كه نشده،مىرود در قعر زمين و مخفى مىشود)،بگو اگر اين آب كه آب هدايت و
راهنمايى است و به وسيله مقام امامت در ميان شما جارى مىشود از شما مخفى و
پنهان بشود،كيست كه باز آب جارى را به شما برگرداند غير از ذات اقدس بارى
تعالى؟
در اينجا آيات سوره مباركه ملك پايان مىپذيرد.
ماه مبارك رجب است.براى جمعه اول رجب يك سلسله اعمال وارد شده است و يك
ارزشهايى كه ديگر اصلا اين حرفها در ميان ما مطرح نيست.مصداق قل ارايتم ان اصبح
ماؤكم غورا فمن ياتيكم بماء معين همينهاست.نام ماهها از قمرى تبديل مىشود به
شمسى، انسان اول خيال نمىكند كه به دنبال خودش چه چيزهايى مىآورد.ما كه بچه
بوديم،در منزل خود ما(من از هفت و هشتسالگى كاملا يادم هست)اصلا اينكه ماه رجب
دارد مىآيد مشخص بود،مىگفتند يك هفته به ماه رجب مانده،پنج روز مانده،سه روز
مانده،امشب احتمالا اول ماه رجب است،برويم براى استهلال،مىرفتند براى
استهلال،ماه را ببينند،شب اول ماه رجب است،اعمال ماه رجب را بجا بياورند.در
مسجد كه جمع مىشدند،همه صحبت آمدن ماه رجب بود.ماه مبارك رجب و ماه مبارك
شعبان پيش در آمدهاى ماه مبارك رمضان هستند.من از بچگى هميشه اين را
مىديدم،مرحوم ابوى ما و مرحومه والده ما غير از اول و آخر ماه رجب و غير از
ايام البيض(يعنى سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم اين ماه كه اعمال بالخصوصى دارد و
عمل معروفش به نام عمل«ام داود»را ما آن زمان بچه بوديم بجا آورده بوديم،بعد
بزرگ شديم فراموش كرديم،به تبع آن جوى كه آن وقت وجود داشت،يعنى آب جارىاى كه
در آن وقت بود،ولى وقتى كه آبى رفت و مخفى شد،ديگر كيست كه از نو آن را جارى
كند)غير از روز اول و روز آخر و سه روز وسط،حد اقل پنجشنبه و جمعهها روزه
بودند و بلكه مرحوم ابوى ما در بعضى از سالها دو ماه رجب و شعبان را پيوسته
روزه مىگرفتند و به ماه مبارك رمضان متصل مىكردند،يعنى اين سه ماه را يكسره
روزه مىگرفتند.اصلا اين ماه، ماه استغفار و توبه و عبادت است.حتى وارد شده است
كه اگر كسى نتواند روزه اين ماه را بگيرد ذكرى وارد شده است كه روزى صد بار اين
ذكر را بگويد به عنوان جبران روزهاى كه نتوانسته است بگيرد.
يادى از حاج آقا رحيم ارباب و حاج ميرزا على آقا شيرازى
يادم است كه در ماه مبارك رجب در سال 21- كه تابستان بود و به اصفهان رفته
بوديم- مىرفتيم به درس آقاى حاج آقا رحيم ارباب سلمه الله تعالى كه از بزرگان
هستند.من اين ذكر را اول بار از اين مرد شنيدم.مىديدم كه خيلى كند صحبت مىكند
و اذكار را بالخصوص خيلى با تانى و حضور قلب مىگويد:سبحان الاله الجليل،سبحان
من لا ينبغى التسبيح الا له، سبحان ذى العزة و الجلال...مىديدم اين مرد مرتب
اينها را مىگفت.چون پير مرد بود و نمىتوانست روزه بگيرد،آن را با اين جبران
مىكرد.
و باز يادم نمىرود كه در همان سالها روز بيست و پنجم رجب بود(روز وفات حضرت
موسى بن جعفر سلام الله عليه)،ما در مدرسه نيماورد اصفهان بوديم،بعد از ظهر
بود،خوابيده بوديم، از خواب كه بيدار شديم يك وقت صداى مرحوم حاج ميرزا على آقا
را شنيدم.ما در آن مدرسه غريبه بوديم،به عنوان تابستان رفته بوديم،ولى طلبههاى
آن مدرسه به مناسبت وفات از ايشان خواهش كرده بودند،آمده بود براى طلبهها
موعظه مىكرد و بعد هم ذكر مصيبت. حديث دارد كه در قيامت فرياد مىكشند:«اين
الرجبيون»رجبيون كجا هستند؟اين مرد با همان آهنگى كه داشت و با آن حال و روحى
كه داشت اين تعبير را به كار برد:آن وقتى كه بگويند«اين الرجبيون»و ما در
پيشگاه پروردگار شرمسار باشيم،در ماه رجب هيچ چيزى نداشته باشيم و اصلا جزء
رجبيون شمرده نشويم،چه خواهيم كرد؟
غرض اين است:اين ماه،ماه استغفار و عبادت و روزه است و اين سنتها در ميان ما
بكلى دارد فراموش مىشود.ماه رجب مىآيد،بزرگهايمان[متوجه نمىشوند]تا چه رسد
به بچهها.كم كم اگر به بچهها بگوييم ماههاى قمرى را از محرم تا ذى الحجه
بشمار،نمىتوانند،اصلا فراموش مىكنند كه يك چنين ماههايى هم وجود داشته
است.ولى به هر حال تكليف هرگز از ما ساقط نمىشود.