آشنايى با قرآن جلد ۸

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۰ -


كافران آرزوى مرگ پيغمبر را داشتند

قل ارايتم ان اهلكنى الله و من معى او رحمنا فمن يجير الكافرين من عذاب اليم .كافران چون پيغمبر را براى خودشان مزاحم و موى دماغ تشخيص مى‏دادند،يكى از حرفهايشان اين بود كه چه زمانى خواهد بود كه ما از شر اين راحت بشويم،يعنى آرزوى مرگ پيغمبر را مى‏كردند.يك حادثه‏اى پيدا بشود،يك دشمن قوى پيدا بشود،بيايد او و همراهانش را نابود كند.چون اغلب به خداى بزرگ معتقد بودند(به الله معتقد بودند،بتها را شفعا مى‏دانستند) مى‏گفتند بلكه خدا اين را بكشد،ما از شرش راحت بشويم.

مثل معروفى است،مى‏گويند:«بچه گريزپا از مدرسه آرزوى مرگ معلم را مى‏كند.»او نمى‏داند كه با مردن معلم،او خوشبخت نمى‏شود،گيرم معلم مرد،آيا تو ديگر خوشبخت‏شدى؟اى كسانى كه اينهمه آرزوى نابودى مرا و همراهان مرا مى‏كنيد،خدا چه مرا نابود كند و چه مرا مشمول رحمت‏خودش قرار بدهد،به هر حال سرنوشت‏شما چه مى‏شود؟چه كسى شما را از آن عذاب دردناكى كه در انتظار شماست پناه مى‏دهد؟معلم بميرد يا بماند،تو بيچاره بدبخت بى‏سواد چه آينده‏اى دارى؟درست همان حالت بچه،خيال مى‏كند كه فقط وجود معلم است كه اين نياز را براى او به وجود آورده،اگر معلم[به مدرسه]نرود،ديگر موضوع درس خواندن و با سواد شدن در عالم محو مى‏شود و با سواد و بى‏سواد على السويه هستند،فقط چون معلم هست ميان با سواد و بى‏سواد فرق گذاشته شده،در صورتى كه چون سواد لازم است و چون ميان با سواد و بى‏سواد فرق هست معلم به وجود آمده است.چون شما نياز به راهنما داريد خدا پيغمبر را فرستاده نه چون پيغمبرى هست اين تعليمات از اين پيغمبر هست و اگر نباشد موضوع منتفى مى‏شود.قياس معكوس تشكيل مى‏دهند،معلول را به جاى علت مى‏گذارند و علت را به جاى معلول.خدايا من و همراهانم را هلاك مى‏كند يا مشمول رحمت‏خودش قرار مى‏دهد،به هر حال شما چه فكرى براى خودتان و سرنوشت‏شوم خودتان كرده‏ايد؟شما را چه كسى پناه مى‏دهد؟يعنى سرنوشت‏شما با اين وضع به هر حال هست: فمن يجير الكافرين من عذاب اليم . اين آيه چون در مقام بحث با آنهاست،به اين حالت ترديد بيان كرد كه‏«بگو خدا چه مرا هلاك كند و چه مشمول رحمت‏خودش قرار بدهد».از آنجا كه در مقام سخن اين جور گفته مى‏شود،پشت‏سرش مى‏فرمايد: قل هو الرحمن امنا به و عليه توكلنا خاطرتان از ناحيه ما جمع باشد اهلكنى الله و من معى او رحمنا يكى از دو كار:يا هلاك كند يا مشمول رحمت) خيالتان راحت باشد،ما به رحمن ايمان آورده‏ايم و به او توكل و اعتماد كرده‏ايم،جز رحمت چيزى در انتظار ما نيست. قل هو الرحمن بگو او(همان كه من شما را به سوى او دعوت مى‏كنم و همان كه شما از او مى‏خواهيد ما را از بين ببرد كه شما راحت بشويد،ديگر مزاحمى نداشته باشيد،خواب شما مزاحم نداشته باشد (1) )رحمان است،بگو او(همان اويى كه من به سوى او دعوت مى‏كنم و همان اويى كه شما از او هلاك مرا مى‏خواهيد)خداى رحمان است، به موجب رحمانيتش مرا مبعوث كرده است كه شما را دعوت كنم،بلكه شما هم مشمول رحمانيت او بشويد،و هر كه او را بشناسد و قانون خلقت و عالم او را آنچنان كه هست بشناسد و خودش را با نظام كلى عالم تطبيق بدهد مشمول رحمت اوست.

معنى ايمان

قل هو الرحمن او همان خداى رحمان است‏«امنا به‏»ما به او ايمان آورده‏ايم،ما به او آرامش پيدا كرده‏ايم،ما به او پناه برده‏ايم.اصلا كلمه‏«امن‏»از همان معناى باب افعالى است كه در واقع به معنى‏«صار»است،يعنى‏«صار ذا امن‏».وقتى كه شخص به يك حقيقتى به معنى واقعى ايمان پيدا مى‏كند(بالخصوص در مورد خدا،شايد در مورد غير خدا اين كلمه صادق نباشد،يعنى ايمان به معنى واقعى جز به خدا يا آنچه مربوط به خداست كه آن هم به ايمان به خدا بر مى‏گردد صادق نباشد)امنيت مى‏يابد:آن چيزى كه تصديق به آن به انسان امنيت مى‏دهد. مؤمن يعنى كسى كه صار ذا امن.«مؤمن‏»به خدا اگر گفته مى‏شود يعنى امن دهنده،و به انسان وقتى گفته مى‏شود يعنى امن گيرنده. هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر (2) .او مؤمن است(باب افعال است)به معناى معطى امنيت.انسان مؤمن بالله است،«اى صار ذا امن بالله‏»به وسيله خدا به امن و آرامش مى‏رسد، چون خدا يگانه تكيه‏گاهى است كه انسان مى‏تواند داشته باشد،با داشتن او به امنيت مطلق مى‏رسد و با نداشتن او به هر چه اعتماد كند پايه‏اش متزلزل است.

و عليه توكلنا .اينجا مفسرين-كه از كشاف هم شروع شده است-گفته‏اند چرا فرموده: امنا به و عليه توكلنا در اولى فعل را بر جار و مجرور مقدم داشته است و در دومى جار و مجرور را بر فعل.در زبان عربى حالت طبيعى اين است كه فعل بايد بر متعلقات خودش تقدم داشته باشد، مثلا«امنا به‏»حالت طبيعى است ولى‏«به امنا»حالت غير طبيعى است كه اين حالت غير طبيعى به دليل خاص بايد آورده شود.«توكلت على الله‏»حالت طبيعى است،يعنى توكل كردم بر خدا،اما«على الله توكلت‏»حالت غير طبيعى است كه به دليل خاص اين طور مى‏آورند،آنگاه معنايش اين مى‏شود:تنها بر خدا اعتماد مى‏كنم(تقديم ما هو حقه التاخير يفيد الحصر،يعنى چيزى كه حقش اين است كه مؤخر داشته شود اگر آن را جلو بيندازى معلوم مى‏شود روى آن تكيه دارى و آن تكيه انحصار است).اگر بگوييم:«نستعين يا الله‏»يعنى از تو كمك مى‏جوييم.اما اياك نستعين(اياك مقدم شده با اينكه بايد مؤخر باشد)يعنى تنها از تو كمك مى‏جوييم.

پاسخ به يك سؤال

حال چرا نفرمود:به امنا(تنها به او ايمان آورده‏ايم)و عليه توكلنا و تنها به او تكيه كرده‏ايم؟ آنچه به نظر من رسيده اين است:چون در موضوع ايمان چيز ديگرى نيست كه لايق اين باشد كه لفظ‏«ايمان‏»در مورد آن به كار رود و حتى در عرف گفته شود ما به اين ايمان آورده‏ايم نه به آن،يعنى همان‏«امنا به‏»كار«به امنا»را مى‏كند،لزومى ندارد به را مقدم بداريم.اما در توكل[اين طور نيست.]توكل يعنى اعتماد كردن.در اعتماد كردن‏هاست كه انسانها،حتى انسانهايى كه به خدا ايمان دارند،بايد به يك مرحله كمالى برسند كه توكلشان فقط بر خدا باشد.اين است كه در اينجا احتياج است كه اين عنايت‏حتما بشود:«و عليه توكلنا»تنها و تنها به خدا توكل و اعتماد داريم،يعنى وسائل،اسباب،مقدمات،پول،قدرت،عده،عده،هيچ به اينها تكيه نداريم، تكيه‏مان فقط و فقط به خداست. فستعلمون من هو فى ضلال مبين در آينده خواهيد دانست آن كه در گمراهى آشكار است كيست.

دست لطف خدا وراى همه اسباب

قل ارايتم ان اصبح ماؤكم غورا فمن ياتيكم بماء معين به حسب ظاهر آيه،دو مرتبه بر مى‏گردد به حالت‏يك امر طبيعى.در جلسات پيش گفتيم كه هر چه در عالم طبيعت هست اينچنين نيست كه لازمه ضرورى باشد كه بايد باشد و تخلفش محال است،بلكه زمام همه امور به دست‏خداوند است و خداوند است كه هر چه بخواهد باشد هست و اگر بخواهد نباشد نيست‏يا حتى اگر نخواهد باشد ديگر نيست.از اين جهت است كه انسان بايد همه آنچه را كه در عالم هست نعمتهايى بداند كه دست لطف پروردگار به او داده است،يعنى از وراى همه اسباب و مسببات،باز بايد دست لطف و عنايت او را ببيند،او اگر نخواهد،تمام اين نظامها بهم مى‏خورد.مثلا اگر انسان به ظاهر و اسباب ظاهر نگاه كند،باران يك سلسله علل و اسباب دارد كه آمدنش تابع آن است،خورشيدى است،بر درياها مى‏تابد،آب درياها بخار مى‏شود،اين بخارها بالا مى‏رود،ابر به وجود مى‏آيد،در اثر تغيير جو و حرارت باد به وجود مى‏آيد،ابر حركت مى‏كند،در يك جاهايى بالاخره به صورت قطرات باران پايين مى‏آيد.اين ديگر لازمه نظام جبرى عالم است،غير از اين شكل ديگرى اساسا تصور ندارد.ولى اين طور نيست،سر رشته همه اين علتها و اسبابها در يك جا متمركز است،در آنى اگر بخواهد،همه چيز تغيير ماهيت مى‏دهد:

جمله ذرات زمين و آسمان لشكر حق‏اند گاه امتحان آب را ديدى كه در طوفان چه كرد باد را ديدى كه با عادان چه كرد

چه كسى اساسا از راز نهايى عالم آگاه است؟آنچه كه ما مى‏بينيم،امورى سطحى است.سر رشته همه اينها در دست‏خداست.اگر چشمه‏اى مى‏بينيد،چاهى مى‏بينيد،آب زلالى مى‏بينيد، آب جارى‏اى مى‏بينيد(ماء معين يعنى آب جارى)همه اينها را لطف خدا بدانيد،اگر خدا نخواهد و اگر خدا خلافش را بخواهد چشمه‏هاى عالم خشك مى‏شود.اگر خشك بشود،آن كه بخواهد براى شما باز آب جارى بياورد كيست؟

در بعضى از روايات به تعبير اين آيه توجه شده است،كه مقصود از آن چشمه،تنها اين چشمه ظاهرى نيست،چشمه معنوى هم هست،در واقع كانه اشاره است به خود حضرت رسول و ادامه وجود ايشان به وسيله اوصياءشان،يعنى قدر اين سرچشمه آب جارى و قدر اين آب زلال را بدانيد.اگر خدا بخواهد اين سرچشمه را خشك كند و بگيرد،آن وقت كيست كه براى شما آبى از نو جارى كند؟آيا ديگر پيغمبرى براى شما خواهد بود،هادى و راهنمايى براى شما خواهد بود؟امامى براى شما خواهد بود؟در احاديث آمده كه اشاره به غيبت امام زمان است. بگو اگر اين آب پنهان شود(چون آب اگر قاعر بشود معدوم كه نشده،مى‏رود در قعر زمين و مخفى مى‏شود)،بگو اگر اين آب كه آب هدايت و راهنمايى است و به وسيله مقام امامت در ميان شما جارى مى‏شود از شما مخفى و پنهان بشود،كيست كه باز آب جارى را به شما برگرداند غير از ذات اقدس بارى تعالى؟

در اينجا آيات سوره مباركه ملك پايان مى‏پذيرد.

ماه مبارك رجب است.براى جمعه اول رجب يك سلسله اعمال وارد شده است و يك ارزشهايى كه ديگر اصلا اين حرفها در ميان ما مطرح نيست.مصداق قل ارايتم ان اصبح ماؤكم غورا فمن ياتيكم بماء معين همينهاست.نام ماهها از قمرى تبديل مى‏شود به شمسى، انسان اول خيال نمى‏كند كه به دنبال خودش چه چيزهايى مى‏آورد.ما كه بچه بوديم،در منزل خود ما(من از هفت و هشت‏سالگى كاملا يادم هست)اصلا اينكه ماه رجب دارد مى‏آيد مشخص بود،مى‏گفتند يك هفته به ماه رجب مانده،پنج روز مانده،سه روز مانده،امشب احتمالا اول ماه رجب است،برويم براى استهلال،مى‏رفتند براى استهلال،ماه را ببينند،شب اول ماه رجب است،اعمال ماه رجب را بجا بياورند.در مسجد كه جمع مى‏شدند،همه صحبت آمدن ماه رجب بود.ماه مبارك رجب و ماه مبارك شعبان پيش در آمدهاى ماه مبارك رمضان هستند.من از بچگى هميشه اين را مى‏ديدم،مرحوم ابوى ما و مرحومه والده ما غير از اول و آخر ماه رجب و غير از ايام البيض(يعنى سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم اين ماه كه اعمال بالخصوصى دارد و عمل معروفش به نام عمل‏«ام داود»را ما آن زمان بچه بوديم بجا آورده بوديم،بعد بزرگ شديم فراموش كرديم،به تبع آن جوى كه آن وقت وجود داشت،يعنى آب جارى‏اى كه در آن وقت بود،ولى وقتى كه آبى رفت و مخفى شد،ديگر كيست كه از نو آن را جارى كند)غير از روز اول و روز آخر و سه روز وسط،حد اقل پنجشنبه و جمعه‏ها روزه بودند و بلكه مرحوم ابوى ما در بعضى از سالها دو ماه رجب و شعبان را پيوسته روزه مى‏گرفتند و به ماه مبارك رمضان متصل مى‏كردند،يعنى اين سه ماه را يكسره روزه مى‏گرفتند.اصلا اين ماه، ماه استغفار و توبه و عبادت است.حتى وارد شده است كه اگر كسى نتواند روزه اين ماه را بگيرد ذكرى وارد شده است كه روزى صد بار اين ذكر را بگويد به عنوان جبران روزه‏اى كه نتوانسته است بگيرد.

يادى از حاج آقا رحيم ارباب و حاج ميرزا على آقا شيرازى

يادم است كه در ماه مبارك رجب در سال 21- كه تابستان بود و به اصفهان رفته بوديم- مى‏رفتيم به درس آقاى حاج آقا رحيم ارباب سلمه الله تعالى كه از بزرگان هستند.من اين ذكر را اول بار از اين مرد شنيدم.مى‏ديدم كه خيلى كند صحبت مى‏كند و اذكار را بالخصوص خيلى با تانى و حضور قلب مى‏گويد:سبحان الاله الجليل،سبحان من لا ينبغى التسبيح الا له، سبحان ذى العزة و الجلال...مى‏ديدم اين مرد مرتب اينها را مى‏گفت.چون پير مرد بود و نمى‏توانست روزه بگيرد،آن را با اين جبران مى‏كرد.

و باز يادم نمى‏رود كه در همان سالها روز بيست و پنجم رجب بود(روز وفات حضرت موسى بن جعفر سلام الله عليه)،ما در مدرسه نيماورد اصفهان بوديم،بعد از ظهر بود،خوابيده بوديم، از خواب كه بيدار شديم يك وقت صداى مرحوم حاج ميرزا على آقا را شنيدم.ما در آن مدرسه غريبه بوديم،به عنوان تابستان رفته بوديم،ولى طلبه‏هاى آن مدرسه به مناسبت وفات از ايشان خواهش كرده بودند،آمده بود براى طلبه‏ها موعظه مى‏كرد و بعد هم ذكر مصيبت. حديث دارد كه در قيامت فرياد مى‏كشند:«اين الرجبيون‏»رجبيون كجا هستند؟اين مرد با همان آهنگى كه داشت و با آن حال و روحى كه داشت اين تعبير را به كار برد:آن وقتى كه بگويند«اين الرجبيون‏»و ما در پيشگاه پروردگار شرمسار باشيم،در ماه رجب هيچ چيزى نداشته باشيم و اصلا جزء رجبيون شمرده نشويم،چه خواهيم كرد؟

غرض اين است:اين ماه،ماه استغفار و عبادت و روزه است و اين سنتها در ميان ما بكلى دارد فراموش مى‏شود.ماه رجب مى‏آيد،بزرگهايمان[متوجه نمى‏شوند]تا چه رسد به بچه‏ها.كم كم اگر به بچه‏ها بگوييم ماههاى قمرى را از محرم تا ذى الحجه بشمار،نمى‏توانند،اصلا فراموش مى‏كنند كه يك چنين ماههايى هم وجود داشته است.ولى به هر حال تكليف هرگز از ما ساقط نمى‏شود.

 

پى‏نوشتها:

1- چون آدمى كه در خواب است آن بيدار كننده را براى خودش مزاحم تلقى مى‏كند،مثل بسيارى از بچه‏ها كه پدرها را كه مقدارى در تربيت آنها سختگيرى مى‏كنند[مزاحم تلقى مى‏كنند و]واقعا آرزوى مردن پدر را دارند بلكه راحت‏شوند.خيال مى‏كنند با مردن پدر راحت مى‏شوند.

2- حشر/23