آشنايى با قرآن جلد ۸

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۱ -


تفسير سوره ملك (1)

بسم الله الرحمن الرحيم

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

تبارك الذى بيده الملك و هو على كل شى‏ء قدير.الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا و هو العزيز الغفور.الذى خلق سبع سموات طباقا ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور.ثم ارجع البصر كرتين ينقلب اليك البصر خاسئا و هو حسير (1) .

اين سوره مباركه سوره‏«ملك‏»ناميده مى‏شود،به اعتبار آيه اول،و بعلاوه به طور كلى در اين سوره راجع به مسائلى بحث‏شده است كه با آنچه كه در اينجا«ملك‏»ناميده و بيان شده است تناسب دارد.سوره بااين جمله شروع مى‏شود: تبارك الذى بيده الملك .اول كلمه بيده الملك را معنى مى‏كنيم،بعد كلمه‏«تبارك‏»را.

معنى‏«ملك‏»

ملك يعنى سلطه و اقتدار.انواع قدرتها،نيروها،تواناييها در عالم وجود دارد،و بلكه غير متناهى.و شك ندارد كه هر موجودى در حد خودش و به اندازه ظرفيت‏خودش از يك قدرت و توانايى و اقتدارى و از يك حدى از سلطه برخوردار است.اگر ما يك مورچه را هم در نظر بگيريم اين مورچه هم در حوزه عمل خودش داراى يك حدى از قدرت و توانايى است،و بلكه هر ذره‏اى را در عالم در نظر بگيريم مظهر يك قدرت و اقتدار است.وجود به طور كلى مساوى با قدرت و توانايى و اقتدار است.قبلا كسى گمان نمى‏برد كه چقدر قدرت در داخل يك ذره ذخيره باشد و حالا بشر به آن پى برده است.ولى در باب توحيد،انسان به اين حقيقت بايد پى ببرد كه آن كسى كه زمام همه قدرتها در اختيار و در دست اوست[خداست.]هر موجودى هر اندازه قدرت دارد،باز خود او و قدرت او در اختيار ذات پروردگار است،يعنى هيچ قدرتى در مقابل قدرت پروردگار هرگز عرض اندام نمى‏كند و چنين چيزى محال است.زمام همه امور و زمام همه قدرتها در دست اوست(ازمة الامور طرا بيده) (2) .در نهج البلاغه هست كه‏«علما بان ازمة الامور بيدك‏» (3) .يعنى اولياى تو علم يقينى دارند و مى‏دانند كه زمام همه كارها در دست تو و در اختيار توست.

كلمه‏«بيده الملك‏»معنايش اين است كه همه ملكها و همه قدرتها و همه اقتدارها در قبضه اوست،در اختيار اوست،در دست اوست،يعنى هيچ قدرت مستقلى در عالم وجود ندارد كه در قبال قدرت الهى شمرده شود.

در باب ملك و قدرت،دو جور انسان مى‏تواند سخن بگويد،بلكه سه جور.يكى اينكه انسان بگويد:هيچ موجودى داراى هيچ قدرتى به هيچ نحو نيست.اساسا هيچ موجودى قدرتى ندارد،يعنى خيال كند كه نظام عالم فقط يك نمايش بى اساس است،كه اين نظريه اشاعره بوده است.

نظريه ديگر اين است كه خدا از خود قدرتى دارد،هر موجودى هم براى خودش قدرتى دارد كه اين قدرتها در مقابل قدرت خداوند استقلال دارند.

سوم اين است كه هر موجودى در حد و اندازه خود از قدرتى برخوردار است،ولى او و قدرتش در قبضه قدرت الهى است كه اين‏«امر بين امرين‏»در تكوينيات است.«بيده الملك‏»يعنى تمام قدرتها در قبضه قدرت او و در اختيار اوست و تنها در قبضه قدرت اوست‏يعنى در مقابل او هيچ قدرت مستقلى وجود ندارد.

معنى‏«تبارك‏»

و اما جمله اول كه‏«تبارك‏»است.تبارك از همان ماده‏اى است كه ماده بركت است.بركت،فزونى خير است.آنجايى كه خيرى وجود دارد،وقتى مى‏گوييم كه بركتى در اينجا هست،يعنى اين خير فزونى گرفته است.اگر مى‏گويند عمر فلان كس بركت دارد،مال فلان كس بركت دارد، معنايش اين است كه اين شى‏ء در ذات خودش خير است و اين خير فزونى گرفته است.در دعاها نسبت به يكديگر گفته مى‏شود:بارك الله لك،معنايش اين است كه خداوند خير را درباره تو افزون گرداند،يعنى خداوند خيرى كه به تو مى‏رساند افزون گرداند.

كلمه‏«تبارك‏»را دو جور مى‏شود معنى كرد،يكى اينكه افزون است‏خير و بركت‏خداوند،يعنى خداوند كه منبع همه خيرات و بركات است فزون در فزون است‏خيرات و بركات او.اين در صورتى است كه ما فعل ماضى را به همان صورت فعل ماضى معنى كنيم.

ولى احتمال ديگرى در معنى اين جمله هست كه نزديك به معنى اول است و آن اينكه جنبه شعارى پيدا مى‏كند نه جنبه خبرى: تبارك الذى بيده الملك فزون باد خير و بركت آن كسى كه تمام سلطه‏ها و قدرتها در اختيار اوست.حال چه‏«افزون است‏»بگيريم چه‏«فزون باد».فزون باد معنايش دعا نيست كه بگوييد دعا در حق خدا معنى ندارد.جمله‏هاى انشائى گاهى جنبه شعارى دارد،مثل اينكه خود خداوند در قرآن مى‏فرمايد: تبارك الله احسن الخالقين (4) .اين تبارك هم به احتمال قوى همين طور است.وقتى كه ما مى‏گوييم فزون باد،يعنى وقتى به صورت شعار يك چيزى را ذكر مى‏كنيم در واقع احساسات خودمان را درباره آن بيان مى‏كنيم.

پس خلاصه معنى آيه توحيد افعالى است:زمام تمام قدرتها در اختيار اوست.قهرا هيچ خيرى به هيچ موجودى نمى‏رسد مگر اينكه به اراده و مشيت او و به دست اوست.پس فزون در فزون است(يا فزون باد)خيرات و بركاتى كه از ناحيه ذات حق به موجودات مى‏رسد.

و هو على كل شى‏ء قدير او بر هر چيزى تواناست،يعنى در قدرت او محدوديتى نيست.اين دو جمله،ظاهر اين است كه مقدمه‏اى است براى آيه بعد كه الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا ،يعنى آنچه كه بعد مى‏گوييم،خيال نكنيد كه به اين دليل است كه ملك و اقتدار در دست او نيست‏يا او بر هر چيزى توانا نيست،بلكه مساله مساله حكمت بارى تعالى است نه مساله عجز و ناتوانى،العياذ بالله. الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا و هو العزيز الغفور فزون باد(يا افزون در فزون است)خير و بركت كسى كه تمام قدرتها و سلطه‏ها در اختيار اوست و بر هر چيزى تواناست،آن كه بر اساس يك حكمت(كه آن حكمت را خودش ذكر فرموده است)نظام موت و حيات را آفريد،نظام مردن و زنده بودن را آفريد،آن كه هم مرگ را آفريد و هم حيات و زندگى را.چون بعدش دارد: ليبلوكم ايكم احسن عملا معلوم است كه در اينجا نظر به همان موت و حيات انسان است:آن كه براى انسان،هم مرگ را آفريد و هم زندگى را،چرا؟بر اساس چه؟مى‏فرمايد:بر اساس يك حكمت و يك فلسفه.آن حكمت اين است: ليبلوكم ايكم احسن عملا براى اينكه بيازمايد شما را كه كدام يك از شما از نظر عمل،احسن و نيكوكارتر هستيد.به عبارت ديگر براى آزمودن نيكوكارى شما.مكرر گفته‏ايم كه آزمودن الهى يعنى در معرض يك عمل قرار دادن،يك امر بالقوه را در معرض فعليت در آوردن.

سه گونه آزمايش

آزمايش به سه گونه صورت مى‏گيرد:يكى آزمايشى كه يك انسان مى‏كند درباره انسان ديگرى يا درباره چيز ديگرى براى اينكه خودش مى‏خواهد به حقيقت امر واقف شود.مثلا شخصى مى‏خواهد با شما در كاسبى شريك شود،او را درست نمى‏شناسيد،وى را تحت آزمايش و امتحان در مى‏آوريد،براى اينكه مى‏خواهيد ماهيت او بر شما معلوم شود.به اين معنا آزمايش در مورد ذات حق معنى ندارد.

گاهى كسى را مورد آزمايش قرار مى‏دهيد نه براى اينكه بر شما معلوم شود،بلكه براى اينكه شما بر خود او معلوم كنيد.شما مى‏دانيد،ولى قبل از اينكه او را در معرض آزمايش قرار بدهيد،اگر شما به علم خودتان عمل كنيد او خيال مى‏كند كه شما درباره او ظلمى روا داشته و تبعيضى كرده‏ايد.مثل اين است كه يك معلم كه در تمام سال با شاگردها سر و كار دارد،بسا هست كه قبل از امتحان كاملا مى‏داند كه كدام دانش آموز يا دانشجو چه نمره‏اى را استحقاق دارد،ولى خود دانش آموز يا دانشجو چنين اعترافى ندارد.اگر بنا شود او بر اساس علم خودش نمره بدهد،آن هم كه به او نمره بالا داده است راضى نيست چون بالاترش را مى‏خواهد،يا اگر بالاترين نمره را هم داده باشد مى‏گويد كارى نكرده است،و آن كه نمره كم آورده مسلم ناراضى است،مى‏گويد:خير،من بيش از اين استحقاق دارم.ولى وقتى كه پاى امتحان در كار آمد،ديگر زبان معترض بسته مى‏شود،كه من همان هستم كه اين نمره را به من داده‏اند.

ولى يك نوع امتحان و آزمايش ديگرى هست كه آن را«آزمايش پرورشى‏»مى‏نامند،يعنى در عمل يك موجودى را،انسانى را در كوره بلايا قرار دادن(مقصودم از«بلايا»شدايد و گرفتاريهاست)،در سر دو راهى‏ها و سختيها قرار دادن،براى آنكه استعدادهاى درونى‏اش بروز و ظهور كند،يعنى اگر اين آزمايش نباشد او در حد خامى و در حد بالقوه باقى مى‏ماند،اين آزمايش است كه تكميل كننده است.نوع سوم آزمايش يعنى آزمايش تكميل كننده.آزمايش الهى درباره بندگان همان خصلت تكميل كنندگى را دارد. ليبلوكم ايكم احسن عملا .

در احاديث هست كه خداوند متعال اگر بنده‏اى را دوست داشته باشد،او را در درياى گرفتاريها و شدايد فرو مى‏برد آن طور كه انسانى را در آب مى‏اندازند و فرو مى‏رود،چنانكه وقتى مى‏خواهند به يك انسان شناورى ياد بدهند او را در آب مى‏اندازند و فرو مى‏رود.در بيرون آب كسى شناورى ياد نمى‏گيرد.اگر كسى در آب نيفتد و تلاش نكند و با آب سر و كار نداشته باشد،دست و پا در آب نزند و احيانا غرق نشود كه يك كسى بايد دستش را بگيرد،آب در حلقش فرو نرود،او هرگز شنا ياد نمى‏گيرد.با خواندن كتاب هرگز كسى شناور نمى‏شود،با سر و كار داشتن با آب انسان شناور مى‏شود.حديث دارد كه خداوند متعال انسانها را به بلايا گرفتار مى‏كند،در بحر بلا مى‏اندازد،آنچنانكه انسانى را در دريا مى‏اندازند.

حال ليبلوكم ايكم احسن عملا معنايش اين است كه انسان تا در اين دنيا كه دار عمل است و عالم موت و حيات است(يعنى عالمى است كه موت و حياتش با يكديگر آميختگى دارد)واقع نشود و تا مورد آزمايش عمل قرار نگيرد،به آن كمالى كه بايد برسد نمى‏رسد،يعنى چنين چيزى محال است.هر انسانى را شما در نظر بگيريد همين طور است.هيچ انسانى در بدو تولد كامل به دنيا نمى‏آيد،و امكان ندارد كامل به دنيا بيايد.كمال انسان با عمل انسان تحقق مى‏پذيرد.انسان در ابتداى تولد درست مثل آن ميوه‏اى است كه تازه در شكوفه مى‏خواهد پيدا شود.بايد مدتى باشد تا در همين جا رشد كند.منتها رشد انسان به وسيله اعمال صالح و نيات صالح و به وسيله معرفتها و افكار است.پس خداى متعال موت و حيات را،زندگى و مردگى را(كه اول انسان نيست،بعد زنده مى‏شود و بعد مى‏ميرد)در اين دنيا آفريد براى اينكه شما را در آزمون نيكوكارى قرار بدهد.

آفرينش مرگ يعنى چه؟

اينجا مفسرين بحثى را طرح كرده‏اند كه خلق الموت و الحيوة يعنى چه؟خدا،هم مرگ را آفريد و هم حيات را.حيات امرى است وجودى،قابل آفرينش هست،مرگ نيستى است،فقدان حيات است،نيستى كه ديگر قابل آفرينش نيست،مثل اين است كه ما نور داريم و سايه،سايه همان نبودن نور است،يك امرى نيست كه قابل خلق و ايجاد باشد.پس چطور در اينجا اين تعبير آمده است كه الذى خلق الموت و الحيوة ؟اين سؤال دو جواب دارد.يك جوابش اين است كه به اصطلاح مى‏گويند:عدمها و نيستيهايى كه فرضا نيستى باشد از نوع عدم و ملكه است،باز قابل آفرينش است ولى به تبع.

جواب ديگرش اين است كه مرگ در بيان قرآن صرفا نبود حيات و نيستى نيست،بلكه مرگ تطور است،يعنى انتقال از نوعى از حيات به نوع ديگر از حيات است.در واقع تولدى است از حياتى به حيات ديگر.اين را مخصوصا در سوره اذا وقع اجمالا يادم هست كه مفصل بحث كرديم،و در آن آيه صراحت بيشترى داشت،با يك نكاتى كه آنجا عرض كرديم.آيه اين بود: نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين على ان نبدل امثالكم و ننشئكم فى ما لا تعلمون ما مرگ را مقدر كرده‏ايم،مرگ قضا و قدر ماست،تقدير ماست.مرگ يك ضرورتى كه از روى يك امر چاره‏ناپذيرى[باشد]،يك فنايى كه ديگر چاره ناپذير باشد نيست.ما در اين جهت مغلوب نيستيم(يعنى از روى اراده و از روى غلبه خود اين كار را كرديم)كه شما را به مثل شما تبديل كنيم(گفته‏اند اين اشاره به همان مساله حركت جوهريه است.مخصوصا ملا صدرا در تفسير سوره واقعه در اينجا داد سخن داده است)و شما را انشاء كنيم و به وجود بياوريم و منتقل كنيم در جهانى كه آن جهان را نمى‏شناسيد،يعنى اين مرگ كه از نظر شما كه در اين دنيا هستيد فنا و نيستى و تباه شدن است،در واقع و نفس الامر نيستى و تباه شدن نيست،بلكه انتقال از نشئه‏اى به نشئه ديگر است.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در ابتداى بعثتشان وقتى كه عده‏اى را-كه ظاهرا همان بنى هاشم و بنى عبد المطلب بودند-جمع كردند اين جمله‏ها را فرمودند: كما تنامون تموتون و كما تستيقظون تبعثون همين طور كه مى‏خوابيد مى‏ميريد،يعنى مرگ جز يك خواب براى بشر نيست،و بعثت،قيامت،حشر جز يك بيدارى بعد از يك خواب طولانى نيست.همين طور كه خوابيدن نيستى و فنا نيست،مردن هم نيستى و فنا نيست، خلقتم للبقاء لا للفناء .

بهترين عمل نه بيشترين عمل

اينجا قرآن تعبيرى دارد كه در اين تعبير،هم نظر مفسرين را جلب كرده است و هم روايات روى اين تعبير تكيه كرده‏اند،و آن اين است كه مى‏فرمايد:خدا اين نظام مرگ و زندگى را(در واقع يعنى نظام طبيعت را)از آن جهت آفريد كه شما را در آزمون نيكوترين عمل قرار بدهد: ليبلوكم ايكم احسن عملا .نفرمود: ليبلوكم ايكم اكثر عملا ،چون دو گونه مى‏توانست بيان بفرمايد:يكى اينكه شما را آزمايش كند كه چه كسى بيشتر عمل مى‏كند،ديگر اينكه شما را آزمايش كند كه چه كسى بهتر و نيكوتر و صوابتر عمل مى‏كند.اگر تعبير اين بود كه چه كسى بيشتر عمل مى‏كند،تكيه روى كميت بود،ولى وقتى كه فرموده: ليبلوكم ايكم احسن عملا تكيه روى كيفيت است.از ما عمل مى‏خواهند،ولى در عمل،ما مى‏توانيم زياد عمل كنيم،اما مى‏توانيم بهتر عمل كنيم،يعنى چگونگى عمل ما بهتر باشد.

در هر چيزى اين موضوع مطرح است.اين مثال عادى را ذكر كنم،همين سخن گفتن.آيا زياد حرف زدن هنر است‏يا نيكو حرف زدن؟ممكن است‏يك انسان ده ساعت پشت‏سر هم حرف بزند و يك نفر دو دقيقه حرف بزند ولى او در ده ساعت‏حرف زدن هيچ محتوايى نداشته باشد و اين دو دقيقه حرف زدنش همه محتوا باشد.اين دو دقيقه حرف مى‏زند كه بعد ده ساعت مى‏شود شرح داد،او ده ساعت‏حرف مى‏زند كه دو دقيقه نمى‏شود از آن خلاصه گرفت.اين،فرق ميان كميت و كيفيت است.خدا انسان را مورد آزمون بهترين عمل قرار داده است،نه آزمون زيادترين عمل.

مى‏دانيد كه زهادى كه در قديم وجود داشتند تكيه‏شان بيشتر روى بيشترين عمل بود.با همديگر مسابقه مى‏گذاشتند،او مى‏گفت مثلا من شبانه روزى چند هزار ركعت نماز مى‏خوانم.ممكن است كسى دو ركعت نماز بخواند كه ارزشش بيشتر باشد از صدها هزار ركعتى كه شخص ديگر مى‏خواند.اين است كه در حديث آمده است كه خدا مى‏فرمايد: ليبلوكم ايكم احسن عملا و نفرموده:«اكثر عملا»،چون‏«احسن عملا»يعنى‏«اصوب عملا»آن كه جنبه صواب بودنش بيشتر باشد.

حال چطور مى‏شود كه يك عمل از نظر صواب بودن و كيفيت،يعنى از نظر روح و معنا و معرفت‏خدا و صداقت و اخلاص،درجه‏اش بالا مى‏رود؟

داستان عابد و ملك

اين حديث در اصول كافى است كه بعضى از ملائكه عابدى را در دامنه كوهسارى مى‏ديدند كه آنى از عبادت فارغ نيست.بعد آن ملائكه يا آن ملك بر غيب اين شخص-يعنى بر آنچه كه ما مى‏گوييم نامه عمل،بر باطنش،بر حقيقت كارش،بر جزا و پاداش او-اطلاع پيدا كرد،ديد او جزا و پاداش بسيار اندكى دارد،و تعجب كرد،آدمى كه جز عبادت كارى ندارد چرا اينقدر پاداشش كم است؟!از خداى متعال سؤال كرد:خدايا اين عابد چرا اينقدر پاداشش كم است؟ به او وحى رسيد كه برو او را امتحان كن،به اينكه به صورت يك انسان مجسم شو،مدتى پيش او باش تا از نزديك او را بشناسى،آنوقت ما جوابت را مى‏دهيم.او به صورت يك انسان در آمد و رفت در نزديكى او،او هم شروع كرد به عبادت كردن.مدتى با او هم شكلى كرد تا كم كم با او انس گرفت و توانست باب سخن را با او باز كند.يك وقت اين ملك رو كرد به اين عابد،نگاه كرد به آن دره و آن دشت كه خيلى سبز و خرم بود و سبزه زيادى داشت و گفت:عجب جاى با صفايى است،چه جاى خوبى است براى عبادت!عابد جواب داد:بله،چه جاى خوبى است،ولى يك غصه هميشه در دل من هست و از اين غصه خيلى ناراحتم.گفت:چه غصه‏اى دارى؟گفت: اى كاش اين خداى ما يك الاغ سوارى مى‏داشت،مى‏فرستاد اينجا،ما برايش مى‏چرانديم. فرشته فهميد اين،معرفت در كارش نيست.عمل بى معرفت ارزشى ندارد ليبلوكم ايكم احسن عملا .آدمى كه خدايى را عبادت مى‏كند كه درباره آن خدا فرض مى‏كند كه يك الاغ داشته باشد(مثل آنهايى كه مى‏گفتند:خداوند هر شب جمعه از آسمان برين به آسمان دنيا پايين مى‏آيد و از آسمان دنيا روى زمين مى‏آيد،و بوده‏اند افرادى كه مى‏رفتند روى پشت بامشان يك مقدار جو مى‏ريختند كه اگر الاغ خدا روى پشت بام آنها آمد بى جو نماند و يك مقدار جو بخورد)چنين آدمى تمام عمر زحمت بكشد و جان بكند،چه ارزشى و چه اثرى دارد؟

 

پى‏نوشتها:

1- ملك/1-4.

2- شرح منظومه حاج ملا هادى سبزوارى،منظومه حكمت.

3- نهج البلاغه فيض الاسلام،خطبه 218

4- مؤمنون/14