معنى«اولى الالباب»
فاتقوا الله يا اولى الالباب .مكرر«اتقوا»را در همين سوره داشتيم و گفتيم كه
اشاره به همان مسائل مربوط به مطالب اين آيات است.دوباره مىفرمايد:پس تقواى
الهى را پيشه بگيريد اى صاحبان خردها،اى مغزدارها.«اولى الالباب»يعنى
مغزدارها،ولى مغز به اين معنا:ما در اصطلاح فارسى،زبان خودمان،وقتى مىگوييم
مغز،مقصودمان مخ است.عرب به آن نمىگويد[مغز.]آنچه كه لفظ«مغز»بر آن دلالت
دارد عرب مىگويد«لب».در زبان عرب به اين چيزى كه ما مىگوييم مغز،آنها
مىگويند مخ.«لب»مغز به آن معناست كه مثلا ما مىگوييم مغز گردو يا مغز
بادام.اگر چيزى پوستهاى داشته باشد و ماده قابل استفادهاش در داخل آن پوسته
قرار بگيرد-مثل همان مغز گردو و پوستى كه دور آن هست-آنجا كلمه«قشر»و
كلمه«لب»را به كار مىبرد.قرآن در بسيارى از آيات عقل انسان را به منزله
لب-يعنى مغز به معنايى كه عرض كردم-مىداند،يعنى آدم كه آدم است،به اين هيكل و
اندام نيست،آدمى بودن آدم به آن چيزى است كه[در باطن اوست.] اندام هر كسى براى
او مثل پوست گردوست، قشرى است كه بر روى حقيقت او قرار دارد.آدميت انسان به عقل
و روح انسان است.اگر كسى از نظر اندام خيلى هم كامل و رشيد و سالم باشد اما
روحى،عقلى،فكرى در درون نداشته باشد مثل بادامى است كه پوستخوبى دارد ولى وقتى
بشكنيد مىبينيد پوك است.«يا اولى الالباب»اى مغزدارها،اى انسانهايى كه پوك
نيستيد.«الذين امنوا»اى عقل دارهايى كه ايمان آوردهايد.نگفت اى عقل دارها.ما
عقل دارهايى داريم كه متاسفانه اين يك بال را دارند ايمان ندارند.و ايمان
دارهايى داريم كه عقل ندارند.اين خيلى تعبير عجيبى است: يا اولى الالباب الذين
امنوا اى عقل دارهايى كه با ايمان هم هستيد،اى صاحبان اين دو مزيت عالى،اى
صاحبان عقل و ايمان.در بعضى آيات ديگر هست: و قال الذين اوتوا العلم و الايمان
.اينجا كلمه عقل و ايمان آمده است.
قد انزل الله اليكم ذكرا رسولا يتلوا عليكم خدا فرود آورده است به سوى شما
ذكرى رسولى. اين آيه از آن آياتى است كه در دو كلمهاش بايد دقت كرد.خود آيه
اينچنين دلالت مىكند كه ما پيامبر را به سوى شما فرود آوردهايم و خود پيامبر
ذكر است.اينجا راجع به دو كلمهاش بايد دقت كرد.يكى اينكه«ما فرود
آوردهايم»يعنى چه؟اگر بگويند قرآن را فرود آوردهايم،درست است،كه مكرر هم خود
قرآن فرموده: انا انزلناه فى ليلة القدر (1) ولى پيامبر را فرود
آوردهايم يعنى چه؟جواب اين سؤال واضح است.مكرر در آيات ديگر عرض كردهايم،اغلب
خيال مىكنند فرود آوردن يعنى از يك مكان بالايى،از يك كره بالا مثلاكره ماه
آورده باشند.به اين معنا قرآن هم فرود نيامده.خدا كه در آسمان قرار ندارد كه
قرآن را بسازد و از آسمان به اينجا بفرستد.آن فرود آوردن از عالم غيب براى عالم
دنيا،مكان ندارد.آن نسبت به اين علو مرتبه دارد،مثل اينكه مىگوييم خدايى كه
قاهر است بر همه ما.خدا كه قاهر است،نه اينكه بالاى سر ما قرار دارد.خداوند چون
عالى[است]و علو معنوى دارد،مىگوييم بالاى سر ماست.پس به اين معنى قرآن هم فرود
نيامده است،و خود قرآن در بعضى آيات مىگويد:همه چيز را ما فرود آورديم.آهن را
هم ما فرود آورديم و انزلنا الحديد (2) .در يك آيه مىفرمايد: و ان
من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم (3) همه چيز را
ما فرود آورديم،زمين را ما فرود آورديم،آسمان را هم ما فرود آورديم.آسمان را از
كجا فرود آوردند؟آسمان را از آسمان فرود آوردند؟!يعنى همه چيز از نزد ماست.اين
فرود آمدن يعنى همه چيز با اراده ما پيدا شده است.
پيامبر مذكر و ياد آورنده است
ديگر اينكه چرا پيغمبر اكرم به عنوان«ذكر»ياد شده است؟كلمه«ذكر»يعنى ياد
آورى.در فارسى شايد ما تعبير دقيقى نداشته باشيم،كلمه«بيدارى»را احيانا
مىشود به كار برد، كلمه«ياد آورى»را مىشود به كار برد،كلمه«آگاهى»را هم
مىشود به كار برد.كلمه«ياد آورى»شايد به معنى اين آيه نزديكتر باشد.چه
مىخواهد بگويد؟ما معلمى داريم و مذكرى. معلم كارش اين است كه چيزى را كه ما
نمىدانيم به ما ياد مىدهد.بچه كه سر كلاس مىرود معلم مطالبى را كه تاكنون به
ذهن بچه نيامده است براى اولين بار به او ياد مىدهد.قرآن نسبت به پيامبر
كلمه«معلم»را به كار برده: و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون (4)
پيامبر معلم مردم است.اين شك ندارد.ولى مذكر كار ديگرى دارد.خيلى چيزها به طور
مبهم در ذهن مردم هست،اما حالتيك انسان خواب آلود را دارند.گاهى مىبينيد كسى
چيزى را به انسان مىگويد و او مىگويد مرا بيدار كردى،يعنى چيز جديدى به من
ياد ندادى،مرا از غفلتخارج كردى،دانستههاى خفته روح مرا بيدار كردى.همان طور
كه انسان كتاب دارد،در قفسه مىگذارد،گاهى آن را بيرون مىآورد و مطالعه
مىكند،خيلى چيزها را انسان ممكن است بداند ولى حالت غفلت دارد.حالت غفلت اين
است كه در آن زواياى روح انسان خفته است،يك كسى مىآيد او را بيدار مىكند،دست
روى آن مىگذارد.در مقام تشبيه مثل همين ضبط صوتهاست.ضبط صوت بعد از آنكه صدا
را ضبط كرد،آن صدا به حالت ضبط شده روى نوار هست،ولى بعد كه شما مىآييد آن را
در دستگاه قرار مىدهيد و به كار مىاندازيد،آنچه كه در آنجا به حالت ضبط شده
هست به حالت ظهور و بروز در مىآيد.
پيامبر،گذشته از اينكه معلم است و مطالبى را به مردم مىگويد كه اصلا
نمىدانستهاند و نمىدانند،مردم را نسبت به آنچه مىدانند آگاه و بيدار مىكند
و ياد آورى مىكند و از وجود خفته اينها يك وجود بيدار مىسازد.اين است كه قرآن
به پيامبر فرموده است ذكر،ياد آورى، اين خودش يك پارچه ياد آورى است. يتلوا
عليكم ايات الله مبينات تلاوت مىكند بر شما آيات خدا را،قرآن را.در آن عصر اين
عللى كه در عصرهاى بعد پيدا شد كه مردم اينقدر از قرآن دور بمانند نبود،همه چيز
مردم قرآن بود،آيات قرآن را مردم به اين قصد گوش مىكردند كه به كار ببندند.يك
بار شنيدن يك آيه كافى بود براى اينكه غذاى روز آن انسان باشد. ليخرج الذين
امنوا و عملوا الصالحات من الظلمات الى النور براى اينكه مردم را[از ظلمات خارج
كند و به نور بياورد]ولى به شرط اينكه ايمان بياورند و به اين دستورها عمل
كنند،براى اينكه ايمان آورندگان و عمل كنندگان به اين دستورها را از تاريكيها
بيرون بياورد،مردم را از ظلمتها خارج كند و به نور بياورد.از يك فضاى ظلمانى،از
آن محيطهاى جهل و غفلت[خارج كند،]چون جهل خودش محيط ظلمت است.معلوم است كه
مقصود از«ظلمت»اين نيست كه مردم در يك اتاق تاريكى بودند و بعد پيامبر در را
باز كرد.يا اين طور نبود كه مردم در جايى از زمين زندگى مىكردند كه آنجا هيچ
وقت روز نبود هميشه شب بود،بعد پيامبر مردم را آورد در جايى كه روز باشد.معلوم
است اينكه پيغمبر مردم را از ظلمات خارج مىكند به نور، يعنى از ظلمت جهل خارج
مىكند،به نور علم مىآورد،از ظلمت غفلتخارج مىكند،به نور تذكر و تنبه و ياد
آورى و بيدارى مىآورد،از ظلمت گرفتارى گناهها و معصيتها و آلودگيها و
تخديرهايى كه گناهها مىكند و تاريكيهايى كه گناهها و فسقها مىآورد،از اين
تاريكيها خارج مىكند و به فضاى نورانى تقوا و پارسايى و پاكيزگى وارد
مىكند.باز اينجا مثل آيات پيش،هم پاداش دنيا را ذكر مىكند و هم پاداش آخرت
را.در آنجا كيفر دنيا و كيفر آخرت را ذكر كرد،در اين آيه پاداش دنيا و پاداش
آخرت را ذكر مىكند.پاداش دنياشان اين است كه مردم را از اين ظلمتها خارج
مىكند و به نور مىآورد. و من يؤمن بالله و يعمل صالحا (تكرار مىكند چون ناظر
به امر آخرت است،يعنى ناظر به امر ديگرى است غير از آنكه قبلا گفته بود)و هر
كسى كه به خدا ايمان بياورد و عمل را صالح و شايسته انجام دهد،خدا او را وارد
مىكند در آن بهشتهايى كه در پايين آن بهشتها نهرها جارى است،يعنى آن
دنيايش،اين هم آخرتش. خالدين فيها ابدا در نعمت الهى جاويدان باقى مىمانند قد
احسن الله له رزقا يعنى نكته اساسى اين است كه مهماندارشان خداست،خداست كه روزى
را براى آنها نيكو كرده است. آنچه كه آن نعمت جاويدان را براى انسان خستگى
ناپذير مىكند خداست،چون غير از خدا هر نعمتى را انسان داشته باشد خستگى آور
است،يعنى سيرى آور است،انسان مىرسد به حالتى كه دلزدگى پيدا مىكند.
راز دلزدگى
راز دلزدگى چيست؟و حال اينكه يك امر غير عادى و غير طبيعى است.اگر چيزى
مقتضاى طبيعت انسان است،وقتى به آن رسيد،چنانچه تا ابد هم آنجا باشد،نسبت به
چيزى كه مطابق اقتضاى طبيعت است نبايد تنفر پيدا شود.چرا يك چيزى كه مطابق
اقتضاى طبيعت است،طبيعت بعد از اينكه به او مىرسد پس از مدتى حالت انزجار پيدا
مىكند، يعنى يك امرى كه جاذبه دارد،بعد از رسيدن،مدتى كه ادامه پيدا مىكند
تدريجا جاذبه تبديل به دافعه مىشود.اين بر خلاف قانون طبيعت است.قانون طبيعت
اين است كه آنچه نسبت به چيزى جاذبه دارد هميشه جاذبه دارد،و اگر دافعه دارد
هميشه دافعه دارد،ولى اينكه يك شىء چيزى را جذب كند،بعد همان چيز مايه دفع
شود[غير طبيعى به نظر مىرسد.] مىگويند:سرش آن فطرت عجيب انسان است.انسان در
عمق فطرت خودش لا يتناهى را مىخواهد،خدا را مىخواهد و با هر چيزى كه انسان
ابتدا عشق مىورزد خيال مىكند آن معشوق حقيقى خودش را پيدا كرده است.ولى مدتى
كه با او سرگرم مىشود و يك تجربه واقعى روحى روى او انجام مىدهد،خود روح به
او مىگويد:اين او نيست.«اين او نيست»همان است كه ما بيزارى،خستگى،كسالت آورى
مىناميم.وقتى ما مىبينيم چيزى كه اينهمه آرزويش را داريم به آن مىرسيم بعد
تدريجا خستگى و كسالت پيدا مىكنيم و بعد يك وقت مىبينيم به تنفر كشيد،اين
تجربهاى است كه فطرت ما روى آن شىء انجام مىدهد،بعد از مدتى او به زبان
بىزبانى به ما مىگويد:بلند شويم برويم،اين او نيست،بايد برويم جاى ديگر تا
خودش را پيدا كنيم.
بهشتخستگىآور نيست
اين است كه قرآن در مورد قيامت مىگويد: لا يبغون عنها حولا (5)
چون اين توهم در ذهن اشخاص پيدا مىشود كه حالا ما بهشتها رفتيم،بهشت براى
انسان يك سال،دو سال،ده سال، صد سال،هزار سال لذت داشته باشد،بعد عادى
مىشود،وقتى عادى شد ديگر خستگى آور مىشود[و انسان مىگويد]عجب جاى ملالت آور
و خستگى آورى است!قرآن مىگويد: لا يبغون عنها حولا غصه اين را نخوريد،اگر كسى
آنجا بيايد ديگر تحول از آنجا را نمىخواهد.
در اينجا راز مطلب را بهتر روشن مىكند،مىگويد:سر مطلب اين است كه
مهماندارش خداست.محال است انسان از خدا بيزار شود و غير او را بخواهد.از هر
چيزى بيزارى پيدا مىشود براى اينكه انسان مىخواهد به خدا برسد،همين قدر كه يك
ارتباط و اتصالى به او پيدا كرد،آن وقت ارزش بهشت براى او اين نيست كه آنجا
خوردن و پوشيدن و لذت جنسى هست،ارزشش اين است كه سفره كرامت و پذيرايى اوست،حس
مىكند و تا ابد هم حس مىكند كه دارد به دست او پذيرايى مىشود.اين ديگر خستگى
آور نيست. قد احسن الله له رزقا خداست كه براى او رزق و روزى را نيكو گردانيده
است.اين همان مقام رضوان الهى است كه اگر كسى به مقام رضوان الهى برسد،به مقامى
كه خدا از او راضى باشد و او به مقام رضاى پروردگار برسد،براى او تنها چيزى كه
هدف و مقصد است رضوان پروردگار است،كه در آيات متعدد قرآن روى اين موضوع تكيه
شده است و رضوان من الله اكبر .
البته افرادى هستند كه بهشت آنها(چون ما جنات داريم و يك بهشت نيست)بهشتى
است كه شايد تا ابد به اين سفره توجه هم نكنند.آنها حسابشان حساب ديگرى است. يا
ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى
اى آن نفس انسان(يا اى نفس آن انسان)كه به مقام اطمينان نائل شده است.اطمينان
يعنى مقام آرامش. الان عرض كردم كه انسان به هر مطلوبى كه برسد قرار نمىگيرد و
جاذبه تبديل به دافعه مىشود.قرآن در آيهاى تصريح كرده است: الذين امنوا و
تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب (6) . بذكر الله
را كه مقدم داشته(مىگويند:تقديم ما هو حقه التاخير يفيد الحصر)يعنى اى بشر
بدان جز به يك چيز آرامش برقرار نمىشود،اگر تمام اين دنيا را به بشر بدهند،هيچ
چيز باقى نماند،ملك زمين،ملك همه آسمان،ملك لا يتناهى،باور نكن كه بشر به آرامش
برسد،فقط با خداست كه انسان به آرامش مىرسد.در آن آيه مىفرمايد: يا ايتها
النفس المطمئنة اى نفسى كه به مقام آرامش رسيدهاى،يعنى اى نفس به خدا رسيده
ارجعى الى ربك باز گرد به سوى پروردگارت(يعنى براى تو ديگر كوچكترين عايق و
مانعى در كار نيست، آزاد مطلقى از همه ما سوى)در حالى كه رابطه تو با پروردگار
رابطه رضاى طرفينى است. (تعبير عجيبى است.خدا براى اين بنده چقدر حساب باز كرده
است!)ما و تو ديگر از همديگر راضى هستيم،تو از ما راضى و ما از تو
راضى.«راضية»يعنى تو از ما راضى«مرضية»ما از تو راضى. ديگر حالا بنده و خدا
به جايى رسيدهاند كه... (7) رضا به معنى پسنديدن است:من تو را
پسنديدم،تو مرا پسنديدى،كار تمام است.
فادخلى فى عبادى (اين هم جمله عجيبى است)پس داخل شو در زمره بندگان من.بعد
از آنكه به مقام نفس مطمئنه رسيدهاى و به مقام راضية مرضية رسيدهاى،حالا داخل
شو در عباد من.مگر قبلش داخل در عباد او نبوده است؟چرا،قبلش هم داخل در عباد
بوده است،ولى اينجا«عبادى»يك گروه خاص را مىگويد.بندگان من يعنى آنهايى كه از
بندگى غير از من به كلى آزادند.گروه خاص را مىگويد،و الا قلبش هم داخل در
بندگان بود.بندگان من،آنهايى كه فقط بنده مناند،نه بنده دنيا و حتى نه بنده
آخرت،نه بنده هواى نفس،نه بنده نعمت،نه بنده بهشت و جهنم،فقط و فقط بنده
مناند. و ادخلى جنتى و به بهشت من داخل شو(اين«بهشت من»يك بهشت ديگرى است كه
پاى هر كس به آنجا نمىرسد).
امام حسين عليه السلام،مصداق نفس مطمئنه
عجيب است،از آياتى كه راجع به مقام انسان در قرآن آمده است،كه انسان چه حدى
دارد... (8) [امام فرمود]كه سوره جد ما امام حسين است.اتفاقا هر كسى
كه سوره و الفجر را بشنود ابتدا توجهش به آيات اول اين سوره جلب مىشود.مخصوصا
بعد از پنجشش آيه كوتاه اول،بايد گفت اين سوره سوره فرعون و سوره قوم عاد
است،زيرا مىگويد: الم تر كيف فعل ربك بعاد. ارم ذات العماد.الذى لم يخلق مثلها
فى البلاد.و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد.و فرعون ذى الاوتاد.الذين طغوا فى
البلاد.فاكثروا فيها الفساد.فصب عليهم ربك سوط عذاب. گفتند چطور سوره جد
شماست؟فرمود آخرش را نگاه كن.البته سوره به فجر و مقام عبادت و عبادتهاى خاصان
شروع شده: و الفجر.و ليال عشر.و الشفع و الوتر سخن از سپيده دم است،سخن از
شبهاى دهگانه است(كه راجع به اينكه كدام شبهاى دهگانه است[بحث است،]بالاخره
شبهاى خاص بندگان خداست)و سخن از شفع و نماز شفع است،دو ركعت از يازده ركعت
تهجد،سخن از وتر و نماز وتر است. و الليل اذا يسر سوگندها به چنين چيزهايى،يعنى
طلوع و ابتدا و آغاز اين سوره به اين آيات است.بعد، اين آيات عاد و ثمود و
فرعون مىآيد،ولى در آخر دوباره سوره به اول خودش بر مىگردد.گفتند چگونه اين
سوره سوره جد شما حسين بن على است؟ فرمود آن آيه آخرش را ببينيد،يعنى مصداق اين
آيه امام حسين بود.خدا به زبان تكوين و به زبانى كه مصداق ظاهر واضح اين آيه او
بود[اين سخن را فرمود،]امام حسين در كربلا به اين نداى الهى پاسخ مىگفت،يعنى
از در و ديوار صداى حقيقت بلند بود:اى حسين،اى داراى اين آرامش و طمانينه
الهى،چون به مقام طمانينه الهى رسيدهاى ديگر هيچ چيزى تو را تكان نمىدهد،هيچ
ناراحتى و سختى و مصيبتى،تويى آن كسى كه به آن مقام رسيدهاى كه خدا به تو
مىگويد:ما تو را پسنديدهايم و تو ما را.تو اكنون در گروه بندگان خاص من وارد
شو.حال، حسين مىخواهد به گروه كدام بندگان وارد شود؟معلوم است،در گروه افراد
مثل پيامبر و على و فاطمه،و الا در گروه بندگان بود و با يك گروه از بندگان در
حال جنگ بود.اما بندگان من،آنهايى كه ديگر بنده هيچ چيزى نيستند. و ادخلى جنتى
.اينجا كه در اين آيه مىفرمايد: راضية مرضية اين سخن خداست در اين آيه،سخن خود
ابا عبد الله عين همين سخن است. آخرين سخن ابا عبد الله كه از وجود مقدسش
شنيدند،يعنى مقارن با آخرين مقاومتش، مقارن با آن لحظهاى كه ديگر مقاومتش
پايان پذيرفته بود،يعنى لحظه سقوط از مركب، مقارن با اينكه از مركب به روى زمين
مىافتد،اين است،اين آهنگ از زبان مباركش شنيده مىشود كه فرمود:رضى بقضائك و
تسليما لامرك لا معبود سواك يا غياث المستغيثين.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
2- حديد/225.