تفسير سوره طلاق (4)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
الله الذي خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان
الله على كل شىء قدير و ان الله قد احاط بكل شىء علما (1) .
اين آيه كريمه آخرين آيه سوره مباركه طلاق است.اشارهاى به مساله خلقت و
جريان اراده و حكمت الهى در كار خلقت است.مىفرمايد:الله،خدا همان كس است كه
هفت آسمان آفريد،و از زمين مانند آنها را،امر الهى بين آنها فرود مىآيد،براى
اينكه شما بدانيد كه خدا بر هر چيزى تواناست و خدا به هر چيزى از نظر علم و
دانش احاطه دارد،يعنى علم خداوند محيط به هر چيز است.
مساله هفت آسمان و هفت زمين
در اين آيه به چيزى اشاره شده است كه در آيات ديگر قرآن هم آمده است ولى در
هر جايى قسمتى از مطلب.در قرآن مساله هفت آسمان مطرح است،يعنى نص قرآن مجيد است
كه هفت آسمان وجود دارد.در اين جهت نص است،و آيا هفت زمين هم وجود دارد،اين جهت
اگر چه به آن صراحت نيست ولى ظاهر همين آيه(تنها اين آيه است كه به هفت زمين
اشاره كرده است)اين است كه هفت زمين هم وجود دارد.بعد اين مساله است كه امر
الهى ميان اين آسمانهاست كه فرود مىآيد،كه اين ضمنا اشارهاى است به اينكه
آسمانها به يك اعتبار و به يك معنا محل حاملهاى امر الهى يعنى ملائكه و فرشتگان
هستند.اين از جمله مسائلى است كه مكرر مورد سؤال قرار مىگيرد و افرادى
مىپرسند،البته از مسائلى نيست كه تازه مورد سؤال قرار گرفته باشد،از صدر اسلام
مسائل هفت آسمان خصوصا با قرينه هفت زمين و خصوصا با بعضى آيات ديگرى كه در
زمينه آسمان است،مورد سؤال بوده است كه يكى از آن آيات اين آيه است.دو آيه نظير
همديگر است كه يكى در سوره«و الصافات»است و ديگرى در سوره مىفرمايد: انا
زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب (2) يعنى ما نزديكترين آسمانها را
با ستارگان مزين كردهايم.و در يك آيه ديگر دارد كه و لقد زينا السماء الدنيا
بمصابيح (3) ما نزديكترين آسمانها را با مصباحها(چراغها)مزين
كردهايم كه ظاهر قضيه مثل اين است كه ما بگوييم:اين سقف را با چراغ مزين
كردهايم، و معنايش اين است كه اين چراغها در زير اين سقف قرار گرفته است.اين
هم از قديم الايام مورد سؤال بوده است كه:يعنى چه كه ما نزديكترين آسمانها را
به اين چراغها مزين كردهايم؟(بدون شك مقصود از چراغها ستارگان هستند).
در اينجا قرآن از اين نظر بيانى دارد كه نه با هيئت قديم وفق مىدهد و نه با
هيئت جديد، يعنى به طور صد در صد نه با اين وفق مىدهد نه با آن.
نظر هيئت قديم
اما از نظر هيئت قديم.هيئت قديم شكل خاصى داشت كه به طور قطع امروز منسوخ و
باطل شده است و آن اين است كه قائل به نه آسمان بود(نه كرسى فلك نهد انديشه زير
پاى-تا بوسه بر ركاب قزل ارسلان زند)كه آنها را نه فلك مىگفتند،و فلك اول يا
آسمان اول عبارت بود از فلكى كه به عقيده هيئت قديمى-كه آن را«هيئت
بطلميوسى»مىگويند-ماه در آن فلك و آسمان اختصاصا قرار داشت و غير از ماه هيچ
چيز ديگرى در آنجا قرار نداشت. آسمان دوم محيط به آسمان اول و چسبيده به آن
بود(مىگفتند مثل لايههاى پياز كه به يكديگر چسبيده است،و بين آسمانى و آسمانى
خلئى وجود ندارد و محال است وجود داشته باشد)و در همه اين آسمان فقط يك ستاره
وجود دارد كه عطارد است.آسمان سوم باز محيط بر آسمان دوم و چسبيده به آن است و
در تمام آن هم فقط يك ستاره وجود دارد كه آن زهره است.در آسمان چهارم همين طور
يك ستاره وجود دارد كه خود خورشيد است.در آسمان پنجم يك ستاره كه آن مريخ است،و
در ششم مشترى،و در هفتم زحل،و در آسمان هشتم همه ستارگان ثوابت،و در آسمان نهم
هيچ ستارهاى وجود ندارد.
آنگاه وقتى مىخواستند آيات قرآن را به اين هيئت تطبيق كنند مىگفتند:اولا
چرا قرآن گفته است هفت آسمان،و حال آنكه هيئت مىگويد نه آسمان،و ثانيا چرا
قرآن مىگويد ما نزديكترين آسمانها را به ستارگان مزين كردهايم و حال آنكه
نزديكترين آسمانها فقط ماه در آن هست و باقى آسمانها هم هر كدام يك ستاره،و آن
آسمانى كه همه ستارگان ثوابت در آن هست آسمان هشتم است نه نزديكترين آسمانها.
از آن مشكلتر مساله هفت زمين بود كه به هيچ شكلى قابل حل و توجيه نبود چون
در آن هيئت،زمين ما يگانه زمين موجود بود،كه آن يگانه زمين موجود هم در مركز
عالم قرار داشت و باقى[ستارگان]در دور آن بودند.آن وقت اين مساله خيلى مشكل
مىشد.
نظر هيئت جديد
هيئت جديد به آسمان به آن معنا كه قدما قائل بودند به هيچ شكل قائل نيست،كه
اساسا آسمانى به آن معنا وجود داشته باشد.به حسب هيئت جديد آنچه وجود دارد فقط
خود ماه و خورشيد و ستارگان هستند كه در فضا معلقاند بدون آنكه در آسمانى نصب
شده باشند و آسمانى آنها را در خود قرار داده باشد.ما جز يك عده كرات معلق در
فضا چيز ديگرى نداريم.
منتها در هيئت جديد يك مساله ديگر مطرح است:حال كه اين ستارگانى كه ما
مىبينيم معلق در فضا هستند،آيا هر چه بالاتر برويم به جايى مىرسيم يا
نمىرسيم؟آيا اين فضا لا يتناهى است و يا متناهى؟آيا اين جهان ما در جايى پايان
مىپذيرد،يا اساسا پايان پذيرى در كار نيست؟معلوم است كه علوم جديد كه بر اساس
ابزارها و مشاهدات حسى كار مىكند،از نظر علمى و مشاهدات حسى نمىتواند بيان
كند كه فضا متناهى استيا غير متناهى،فقط مىتواند بگويد:تا كنون به جايى
نرسيدهايم،چون حواس انسان و لو اينكه با قوىترين ابزارها كار كند بالاخره
محدود و متناهى است.ولى در عين حال در همين امروز هم از نظر فرضيات علمى و
فلسفى دو نظريه وجود دارد.يك نظريه مىگويد كه اين فضا محدود است.درست است كه
مثلا ماه و خورشيد و ستارگان آن طور كه قديميها خيال مىكردند نيست،ولى فضا در
نهايت امر محدود است.با اين حسابهاى كوچك ما،هر چه ما حساب كنيم و جلو برويم
فضا بسيار بسيار وسيع است.مثلا بشر به اين حد رسيده است كه نور كه در هر ثانيه
پنجاه هزار فرسخ(سيصد هزار كيلومتر)حركت مىكند،ستارگانى هستند كه فاصلهشان با
زمين آنقدر دور است كه نور بايد ميليونها سال سير كند تا از آنجا به زمين
برسد.شايد صد ميليون سال نور بايد سير كند تا به زمين برسد،يعنى ممكن
استستارهاى در جايى از عالم باشد كه از آنجا به زمين نور افشانى كند،خودش
ممكن است صد ميليون سال پيش متلاشى شده و از بين رفته است،نورش تازه حالا به ما
مىرسد.
در عين حال برخى از دانشمندان بزرگ زمان ما بر اساس بعضى از قرائن و دلائل
فلسفى و رياضى،باز جدا طرفدار اين هستند كه عالم در مجموع ابعاد خودش محدود
است.يكى از كسانى كه اين نظريه را دارد و پافشارى كرده است و خلاف نظريهاى را
هم كسى نتوانسته ثابت كند همين دانشمند معروفى بود كه در چند سال پيش فوت كرد و
نظريه نسبيت را در جهان آورد،يعنى اينشتين.نظريه او همان نظريه محدود بودن
ابعاد عالم است كه مىگويد اينچنين نيست كه[عالم]نامتناهى باشد و هر چه ما پيش
برويم عالمى باشد شبيه اين عالم، در نهايت امر(حال نهايتش چقدر است مطلب ديگرى
است،ممكن است فاصلهاش چند ميليارد سال نورى باشد)اين عالم ما محدود است و كروى
الشكل هم هست.
بعد مساله زمينها مطرح مىشود كه زمين يعنى چه؟آيا هر كرهاى را ما زمين
مىگوييم؟يا زمين آن كرهاى است كه در آن كره استعداد و شرايط حيات و زندگى
وجود داشته باشد.اين هم جزء مجهولات علم است.حتى راجع به نزديكترين كرات هم
هنوز اطلاع دقيقى از نظر علمى در دست نيست،براى اينكه اين ستارگانى كه جزء
منظومه شمسى هستند،همانهايى كه قدما براى هر كدام يك فلك قائل بودند(عطارد و
زهره و مريخ و مشترى و زحل و غيره)، همينها كه نسبت به ستارگان ديگر بسيار
بسيار به ما نزديك هستند،هنوز بشر نتوانسته است بفهمد كه آيا آنها زمينى هستند
مانند اين زمين،يعنى شرايط مساعدى براى زندگى دارند يا ندارند.البته هر چند
وقتيك بار اطلاعات و قرائنى ارائه مىكنند ولى هنوز صد در صد جنبه علمى پيدا
نكرده است و معلوم نيست قضيه از چه قرار است.
در اينجا يك مشكل از مشكلاتى كه آيات قرآن به حسب هيئت قديم داشت به سادگى
حل مىشود،و آن مشكلى است كه قرآن مىگويد:نزديكترين آسمانها را به ستارگان
مزين كردهايم. اگر اين جور باشد معلوم مىشود كه آنچه را كه قرآن آسمان
مىداند ما فوق همه اين ستارگان است،اين ستارگانى كه چندين ميليون سال نورى با
ما فاصله دارند،چون قرآن مىگويد: نزديكترين آن آسمانها به اين ستارگان مزين
هستند.آن وقت معنى مزين بودن چيست؟
سخن پيامبر صلى الله عليه و آله
حديثى هست كه يهوديهاى مدينه از پيغمبر اكرم معناى اين مطلب را سؤال
كردند،فرمود: چگونه سقف را با چراغ مزين مىكنند؟و حتى پيغمبر اكرم تصريح كرد
به اينكه همه ستارگان نسبت به نزديكترين آسمانها حكم قنديلى را دارند كه از سقف
آويخته شده باشد(كه آن وقت با علم قديم قابل توجيه نبود).پس معلوم مىشود آن
نزديكترين آسمانها از دورترين ستارگان به ما دورتر است،يعنى آن نزديكترين
آسمانها مافوق همه اين ستارگان است كه هنوز بشر تا به آنجا برسد از نظر علمى
خيلى فاصله دارد.
به اين شكل مساله آسمانها شكل ديگر و معنى ديگر به خودش مىگيرد،يعنى نه
تنها با هيئت قديم به هيچ شكل منطبق نيست،يك امرى مىشود ماوراء هيئت جديد كه
هيئت جديد هنوز در اين زمينه ساكت است،يعنى نمىتواند نظر بدهد كه آيا در
ماوراء دورترين ستارگان چه خبر است.بعد هفت آسمان است.هنوز از نظر علمى كسى به
خود آن نزديكترين آسمانها نرسيده تا به ما بعد آن برسد،ولى قرآن خبر داده است
كه هفت آسمان است.بعد مىرسيم به هفت زمين،كه مقصود از هفت زمين چيست؟در هفت
زمين احتمالاتى دادهاند. گفتيم به حسب هيئت قديم كار هفت زمين خيلى مشكل
بود،يعنى توجيه كردنش جز تعبد راه ديگرى نداشت.در هيئت جديد گفتهاند هفت زمين
شايد مقصود همين سياراتى باشد كه در منظومه شمسى به دور زمين شايد مقصود همين
سياراتى باشد كه در منظومه شمسى به دور خورشيد مىچرخند،يعنى همين عطارد و زهره
و مريخ و مشترى و زحل و دو ستاره ديگر كه اخيرا كشف كردند:اورانوس و نپتون،شايد
اينها هستند كه مانند زمين ما خصلت زمينى دارند(شايد همين طور باشد).
روايتى از حضرت رضا عليه السلام
ولى در اينجا مفسرين روايتى از حضرت رضا عليه السلام نقل كردهاند كه اين
روايت را در همه تفاسير نقل كردهاند.آن روايت به هفت زمين يك شكل و معنى ديگر
مىدهد،معلوم مىشود كه زمينها غير از اين شكل زمينى است كه ما ابتدا تصور
مىكنيم.وقتى كه از حضرت همين آيه را سؤال كردند،مىگويند كه اول انگشتانشان را
در هم كردند و بعد فرمودند: آسمان و زمين به يكديگر محبوك است،يعنى به يكديگر
وابسته است.راوى گفت:يعنى چه آسمان و زمين به يكديگر وابسته است؟وابستگى
ندارد،خدا آسمان را بدون هيچ عمودى و بدون هيچ پايهاى برقرار كرده است.مگر خدا
نمىفرمايد كه الله الذى رفع السموات بغير عمد ترونها خداست كه آسمانها را بدون
عمودى كه ببينيد برافراشته است.امام فرمود:قرآن مىگويد: بغير عمد ترونها بدون
عمودى كه شما ببينيد فهناك عمد و لكن لا ترونها پس اينجا عمود هست ولى شما
نمىبينيد،يعنى عمودهايى كه آسمان و زمين را به يكديگر وابسته كرده است،آجر يا
سيمان و يا آهن نيست كه كسى بخواهد ببيند،وابستگى آسمان و زمين با نيروهايى است
غير مرئى،كه اين منطبق مىشود با همين نيروى جاذبه و قوانينى كه الآن
قائلاند.بعد داد و فرمود:اين زمين را مىبينيد؟آسمان اول آن است كه بالاى زمين
قرار گرفته است مانند يك قبهاى.بعد فرمود:زمين دوم بالاى آسمان اول است.(از
روايت،من به طور صريح نتوانستم بفهمم كه مقصود اين است كه يك زمينى بالاى آسمان
اول استيا بالاى آسمان اول خودش براى يك موجوداتى زمين آنهاست؟)آسمان دوم به
منزله قبهاى بر آسمان اول است،يعنى اين جور نيست كه هيئتىها مىگويند كه
آسمانها به يكديگر چسبيدهاند مثل پوست پياز.همين طور كه آسمان اول بر زمين
مانند يك قبه است،آسمان دوم بر آسمان اول مانند يك قبه است،و بالاى آسمان دوم
خود يك زمينى است.بعد همين آيه را خواند،فرمود:اين است معنى قرآن كه مىفرمايد:
الله الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن .
پس اين نظريه قرآن نظريهاى است كه هيئت قديم آن را تاييد نمىكند و بلكه
تضاد و تناقض هم با آن دارد،هيئت جديد هم تاييد نمىكند،ولى با اين بيانى كه
عرض كرديم قرآن در حدودى بحث كرده است كه از حدود هيئت جديد بيرون است،يعنى
بحثى است در زمينه ماوراء همه ستارگان،و قلمرو هيئت جديد هنوز داخل ستارگان است
و به نهايتستارگان هم نرسيده است.
آسمانها قرارگاه ملائكه
آثار و روايات اسلامى بفهميم كه (4) آسمانها به نحوى قرارگاه
ملائكه هستند.
البته ملائكه كه در آسمانها قرار دارند مثل انسان كه در زمين قرار دارد نيست
كه يك جسمى باشد كه روى زمين بخواهد راه برود.اگر ما بخواهيم براى آنها شبيهى
قائل بشويم، مثل روحاند براى جسم،نه مثل جسمى براى جسم،يعنى آن ملائكه نوعى
تعلق به آن آسمانها دارند آنچنان كه روحى به بدنى تعلق دارد،اما حقيقت آنها
چيست،ما نمىدانيم.آن ملائكهاى كه امر الهى را حامل هستند و تدبير جهان را به
عهده دارند،نوعى تعلق و وابستگى به آن آسمانها دارند كه آن مقدارى كه ما درك
مىكنيم از قبيل تعلقى است كه روح به بدن دارد. اين مطلبى است كه قرآن ذكر كرده
است و تا اين مقدار را ما مىتوانيم بفهميم و بدانيم،و بيش از آن شايد هنوز
بايد علم بشر خيلى پيش برود تا به اين حقيقت نزديك شود.