تفسير سوره طلاق (3)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
و كاين من قرية عتت عن امر ربها و رسله فحاسبناها حسابا شديدا و عذبناها
عذابا نكرا. فذاقت و بال امرها و كان عاقبة امرها خسرا.اعد الله لهم عذابا
شديدا فاتقوا الله يا اولى الالباب الذين امنوا قد انزل الله اليكم ذكرا.رسولا
يتلوا عليكم ايات الله مبينات ليخرج الذين امنوا و عملوا الصالحات من الظلمات
الى النور و من يؤمن بالله و يعمل صالحا يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار
خالدين فيها ابدا قد احسن الله له رزقا (1) .
آيات سوره مباركه طلاق را مىخوانديم،تا آخرين آيهاى كه درجلسه پيش خوانديم
كه با اين جملهها ختم مىشد: لينفق ذو سعة من سعته و من قدر عليه رزقه فلينفق
مما اتيه الله لا يكلف الله نفسا الا ما اتيها سيجعل الله بعد عسر يسرا
(2) .همه مستقيم مربوط به مسائل طلاق و رجوع و عده و نفقه ايام عده و حكم
زن در حالى كه حامل باشد و مساله ارضاع يعنى شير دادن فرزند در صورتى كه ازدواج
منجر به طلاق شود،و اين گونه مسائل بود.ولى در خلال آيات،مكرر به تعبيراتى نظير
اين تعبير[بر مىخوريم:] تلك حدود الله و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه اينها
حدود الهى هستند(حدود جمع حد است و حد شايد بتوان گفت در فارسى مفهوم مرز را
دارد.)اينهاست مرزهاى الهى،يعنى خداوند متعال براى شما يك سلسله تكاليف و وظايف
در اين مسائل و يك سلسله مرزبنديها مقرر فرموده است،مواظب باشيد كه اين حدود و
مرزها شكسته نشود.
حال اگر اين مرزها شكسته شود چه مىشود؟چه كسى در اين ميان زيان كرده
است؟اگر اين مرزها شكسته شود ضررش متوجه كيست؟نكته اساسى اين است.يك وقت انسان
زورمندى مىآيد مرزها و قرقگاههايى معين مىكند و اگر كسى آن مرزها را بشكند آن
شخص اين كار را تجاوز به خود تلقى مىكند و ممكن است كه عكس العمل شديد نشان
دهد،و يك قتحدود و مرزهايى است كه يك خيرخواه براى يك انسان تعيين مىكند.مثال
روشنش حدود و مرزهايى است كه پزشك براى بيمار تعيين مىكند.پزشك هم وقتى كه
بيمارى را به او ارجاع كنند و بيمارى او را تشخيص بدهد،ناچار دستور العملى براى
اين بيمار تعيين مىكند كه مثلا از چه چيزهايى پرهيز كند و چه دستورهاى غذايى
يا دوايى و در بعضى از بيماريها دواهاى ماليدنى و ماساژها را به كار ببندد.اين
هم باز حدود و مرزهايى است كه يك طبيب براى مريض معين مىكند.ولى تفاوتش با آن
حدود و مرزهايى كه يك نفر قلدر و زورمند معين مىكند اين است كه مرزهايى كه آن
زورمند معين كرده است اگر انسان آن مرزها را بشكند خود شكستن مرز به ضرر شخص
نيست،بلكه فى حد ذاته ممكن است به نفعش باشد،آنچه كه به ضرر اوست عكس العملى
است كه آن زورمند نشان مىدهد.ولى در مورد دوم،خود شكستن مرز قدم بر زيان خود
برداشتن است و آن كه مرزها را تعيين كرده او هيچ عكس العملى نشان نمىدهد،يعنى
اگر كسى به دستورهاى طبيب عمل نكرد،طبيب به او كارى ندارد و نمىگويد چون تو به
حرف من گوش نكردى چنين،مىگويد:ميل خودت،من به مصلحتخودت گفتم،مصلحت تو اين
است،تو اگر اين مرزها را بشكنى به خود ظلم كردهاى.اين،نوع ديگرى از مرز شكستن
است.اشعارى است از مولوى:
گر شود بيمار دشمن با طبيب ور شود كودك مخالف با اديب در حقيقت دشمن جان خود
است
شكستن مرزهاى الهى به زيان خود انسان است
حال اينجا كه قرآن مىفرمايد: تلك حدود الله و من يتعد حدود الله فقد ظلم
نفسه اشاره به اين مطلب است كه شكستن مرزهاى الهى از نوع دوم شكستن مرز
است،يعنى اقدام مستقيم به زيان خود است.خداوند متعال كه مقرراتى براى مردم
برقرار كرده است،اين مقررات به سود خدا نيست.خدا بىنياز مطلق است.نه رعايت
كردن اين مقررات سودى براى خدا دارد و نه شكستن اين مقررات زيانى براى خدا
دارد،بلكه رعايت اينها سود براى شما دارد و شكستن اينها هم زيان براى شما
دارد،يعنى اين يك واقعيتى است در متن زندگى انسان كه خداوند به موجب اينكه اين
واقعيت مكشوف است آن را براى شما بيان مىكند،درست مثل همان حالت طبيعى.اين است
كه به اين تعبير مىفرمايد كه تلك حدود الله و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه
اينهاست مرزهاى الهى،و هر كسى كه اين مرزها را بشكند به خود ستم كرده است،يعنى
خيال نكنيد مرزهايى است به نفع خدا،مرزهايى است به نفع خود شما.بعد هم ديديم كه
در خلال آيات گذشته كه مربوط به مسائل خانوادگى است،اشاره به اين مطلب در
لابلاى حرفها مكرر در مكرر آمده است،كه عرض كرديم نشانه كمال اهميتى است كه
قرآن براى مسائل خانوادگى قائل است.
آيهاى كه امروز خوانديم آيهاى است كه ديگر مساله مقررات زوجيت در آن مطرح
نيست ولى در عين حال مسائلى مطرح است كه اشارهاى به اين مطلب دارد.در آن آيه
حكم را روى فرد مىبرد.هر فردى كه اين مقررات را بشكند به خود ستم كرده است.بعد
يكمرتبه مىفرمايد: و كاين من قرية عتت عن امر ربها و رسله فحاسبناها حسابا
شديدا و عذبناها عذابا نكرا .يكدفعه حكم را مىبرد روى يك جامعه.(هميشه
گفتهايم كه در اصطلاح متداول وقتى ما مىگوييم قريه،يعنى ده در مقابل شهر.قريه
از ماده«قرى»به معنى جمع است.در قرآن به شهر هم گاهى قريه گفته مىشود،به ده
هم قريه گفته مىشود،يعنى مردمى كه در يك جا باشند،به اصطلاح امروز يك
جامعه.)چقدر در دنيا جمعيتها بودند كه در مقابل امر الهى طغيان كردند(چون امر
الهى را دنبال اين مسائل مىگويد اگر چه كلى بيان مىكند اما اشاره به همين
دستورهايى دارد كه در مورد روابط زوجيت هست و مردم كوچك مىشمارند.)چقدر
جامعههايى كه اين دستورها را كوچك شمردند و در مقابل امر الهى طغيان
كردند(«عتو»يعنى طغيان و سركشى و بىاعتنايى)ولى ما در همين دنيا(تصريح است كه
در همين دنيا،مساله آخرت حسابش جداگانه است)به حسابشان رسيديم،يعنى عكس العمل
كارشان در همين دنيا به آنها رسيد،آنهم شديد.مفسرين گفتهاند«شديد»در اينجا
يعنى در كمال دقت و مو به مو. فحاسبناها حسابا شديدا و عذبناها عذابا نكرا و در
همين دنيا آنها را عذاب كرديم،عذاب منكر و نشناختهاى.منكر يعنى نشناخته،وقتى
مىخواهند بگويند يك شىء خيلى عظيم بىسابقه،[اين كلمه را به كار مىبرند.]
عذابا نكرا در واقع يعنى يك عذاب بىسابقه،نشناخته و وحشتناك.اين همان مفهوم و
من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه است ولى در مقياس اجتماع.آنجا به مقياس فرد
فرمود كه هر كسى كه خودش اين كار را بكند به جان خود ستم كرده است،اينجا
مىگويد:اگر جامعهاى و عموم مردمى اين گونه باشند،تعدى و تجاوز به مرزها و
مقررات زوجيت چقدر جامعههايى را به باد داده است.و اين عجيب است كه قرآن كريم
در اين مسائل كه خيلى كوچك به نظر رسيده است(اين مطلب را در مقدمه كتاب نظام
حقوق زن در اسلام بيان كردهام)وارد جزئيات شده است.
تحقير مسائل حقوق خانوادگى در دنياى امروز
جزء مسائلى كه دنياى امروز به عللى اين مسائل را كوچك شمرد و تحقير
كرد،مسائل حقوق و احكام خانوادگى است.گويا عربها آن را«حقوق شخصيه»مىنامند.از
قديم اين مسالة مطرح بوده است كه آيا منطق نظام خانوادگى همان منطق نظام
اجتماعى است؟يعنى هيچ فرق نيست ميان نظام خانوادگى و ساير نظامات اجتماعى؟اين
هم يك تشكيلاتى است مثل همه تشكيلات اجتماعى و بايد تابع مقررات ديگر اجتماعى
باشد؟يا خير،نظام خانوادگى يك واحد بالخصوص است و منطق مخصوص به خود دارد،حقوقش
حقوق مخصوص به خود است، احكامش احكام مخصوص به خود است و منطقش منطق جدايى
است؟بزرگان بشريت در قديم اينچنين نظر مىدادند كه منطق زندگى خانوادگى يك منطق
خاص به خود است،آن را نبايد با منطق جامعه بزرگ يكى دانست.حقوقش هم يك حقوق
مخصوص به خود است. مقررات و احكامش،حتى مجازاتهايش هم مخصوص به خود
است.فيلسوفان دنيا از قديم الايام از افلاطون و ارسطو و بو على سينا گرفته[تا
ديگران]اين طور نظر مىدادند.قرآن هم براى زندگى خانوادگى به منطق خاص قائل است
و قياسش را به منطق اجتماع غلط مىداند.
در دنياى اروپا جزء كارهايى كه صورت گرفتيكسان كردن زندگى خانوادگى با
زندگى اجتماعى بود يعنى هر دو را با يك چوب راندن و تابع يك منطق دانستن،يعنى
زن و شوهرى هم يك شركتسادهاى است بر اساس آن منطق،مثل شركت زراعى يا شركت
تجارى.چطور دو نفر براى يك مقصد تجارى با همديگر يك شركت تشكيل مىدهند و شركت
تشكيل دادن كار خيلى سادهاى است،اين هم يك شركتخيلى سادهاى است نظير ساير
شركتها.و همين امر سبب يك سلسله ناراحتيهاى فوق العاده در دنيا شده است كه الآن
عواقبش را دنيا دارد مىبيند و مىچشد،عواقب بسيار بدى.مساله گسيخته شدن روابط
خانوادگى اكنون بلاى بزرگى است در دنيا.
برخى مسائل دنياى امروز
شما اگر نشرياتى كه مؤسسات وابسته به سازمان ملل متحد منتشر مىكنند-كه بر
اساس آمارهايى از همه كشورهاى دنياست-مطالعه كنيد مىبينيد چند مساله است كه
جزء مسائل دنياى امروز تلقى مىشود.يكى مساله آلودگى محيط زيست است كه كم كم در
ميان ما هم عنوان شده،ولى در دنياى اروپا و آمريكا الآن يك مساله حساس حياتى
شده است،اينكه در اثر ازدياد وسائل صنعتى و ماشين و كارخانه و زياد شدن دود و
لوازم سوختى ديگر و جارى شدن نفت و بنزين و روغن سوخته و امثال اينها
رودخانهها و درياها آلوده شده و نسل برخى حيوانات و گياهها از بين رفته است و
اكنون خود بشر را تهديد مىكند،و اگر همين طور پيش برود كم كم دنيا به حالتى در
مىآيد كه غير قابل زندگى خواهد بود.نه مىشود جلو اين ازدياد روز افزون وسايل
صنعت را گرفت(در ايران ما كه تازه پيدا شده است)و نه مىشود با آن ساخت.آينده
بسيار خطرناكى دارد.اين مساله جزء مسائل حاد دنياى امروز تلقى مىشود.
يكى ديگر از آن مسائل حاد و حساس،مسائل مربوط به جوانان است به طور
كلى.مساله جوانان در دنيا يك مساله حاد است.بايد نشرياتى را كه در سطح جهانى
پخش و منتشر مىشود مطالعه كرد.در همه جاى دنيا يك حالت عصيانى در نسل جوان
نسبت به نسل گذشته هست در شكلهاى مختلف.در خود اروپا به صورت يك نوع اعتراض
عليه تمدن[ظاهر شده است]كه اين هيپيگرى و غير آن تقريبا مظهرى از آن قضيه است.
يكى ديگر از آن مسائل،مساله گسيخته شدن روابط خانوادگى است به طور عموم،كه
حتى مساله جوانان تابعى از اين مساله است.حال چطور شد كه به اين شكل در آمد؟اول
يك خطاهاى كوچكى سبب مىشود،ولى بعد به جايى مىرسد كه غير قابل جبران است.مثلا
يكى از توابع اين قضيه مساله كودكهايى است كه نه پدر و نه مادر شناخته شده
دارند.با اينهمه وسائل جلوگيرى كه هست،پيدايش فرزندهايى كه از روابط نامشروع
پديد آمدهاند يك مساله است.اين فقط يك امر عاطفى نيست.بچههايى كه از اين راه
به دنيا مىآيند-و مادرها هم اغلب اينها را به مؤسسات عمومى واگذار كرده و
رفتهاند-بعد كه بزرگ مىشوند نه پدرى را مىشناسند و نه مادرى و اين امر
بدترين ناراحتيهاى روحى را در آنها به وجود مىآورد،چون فطرى هر انسانى است كه
مىخواهد با گذشته خودش ارتباط داشته باشد و بداند از پاى كدام بوته در آمده
است،پدرش كيست،پدر بزرگش كيست،برادرانش چه كسانى هستند، مادرش كيست،خالهاش
كيست و...انسانى كه اين جور به دنيا بيايد هيچ وقتيك انسان سالم نخواهد بود.در
آمارى كه اخيرا انگليسىها خودشان براى خودشان تهيه كرده بودند آمده بود كه از
هر ده انگليسى يك نفر حرامزاده است.كار به اينجا رسيده است.اين امر قطع نظر از
هر چيزى يك انسانهاى بيمار و طاغى به وجود مىآورد،انسانى كه چون دستش به پدر و
مادر نمىرسد با جامعه خودش دشمن مىشود.اينها تازه بعضى از آن عوارض است،و اين
گونه عوارض است كه وقتى زياد و زيادتر شود به كلى جامعهاى را دگرگون مىكند.
اين است كه قرآن كريم(البته اين نكتهاى است كه مفسرين هم متوجه آن هستند و
برخى گفتهاند)يك عنايتى دارد كه در مسائل مربوط به حقوق زوجيت،تاكيد و اصرار
زياد بكند و توجه زياد افراد را به اين مطلب جلب كند و بعد عواقب سوئش حتى در
دنيا را بيان كند،تا چه رسد به آخرت.اين بود كه دنبال همين آيات يكمرتبه فرمود:
و كاين من قرية عتت عن امر ربها و رسله چه بسيارند جماعاتى كه از امر پروردگار
و از امر و ارشادهاى پيغمبران پروردگار سرپيچى كردند و طغيان ورزيدند،ولى اين
چيزى نيست كه براى دنياى ديگر بماند،در همين دنيا عواقبش را چشيدهاند.
فحاسبناها حسابا شديدا كلمه«حساب»آورده است.اين كلمه يك مفهوم خاصى دارد.حساب
يعنى رسيدگى به پرونده.به دقايق اين پرونده در همين دنيا رسيدگى مىشود،يعنى
عكس العمل دقيق تكوينى در همين دنيا براى اين[عمل]پيدا مىشود. و عذبناها عذابا
نكرا و در همين دنيا ما آنها را معذب ساختيم به عذابى منكر فذاقت وبال امرها در
همين دنيا عاقبت و نتيجه كار خود را چشيدند و كان عاقبة امرها خسرا پايان
كارشان زيان بود و زيان.
شباهت و تفاوت دستورات خدا و دستورات طبيب
گفتيم كه مرزهاى الهى شبيه مرزهايى است كه طبيب براى بيمار مشخص مىكند.كار
طبيب صرفا جنبه ارشادى و راهنمايى دارد.اگر طبيب مىگويد:تو به دليل اينكه
بيمارى قند دارى پس خربزه نخور،اين به دليل زيانى است كه خربزه به حال تو
دارد.اگر بخورى به خود ستم كردهاى،و الا به حال طبيب هيچ فرق نمىكند كه تو
بخورى يا نخورى.
اوامر الهى از يك نظر عينا همين طور است.متكلمين اصطلاحى
دارند،مىگويند:«الواجبات الشرعية الطاف فى الواجبات العقلية»يعنى چيزى را كه
شرع واجب كرده استيك لطف و يك راهنمايى است به چيزى كه عقل آن را واجب
مىكند،يعنى چيزى است كه اگر خود عقل انسان هم آن را كشف كند واجب مىكند.شارع
راهنمايى مىكند به چيزى كه اگر عقل به آن برسد خود عقل هم كافى است.طبيب اگر
به انسان مىگويد:تو بيمارى قند دارى خربزه نخور،اين چيزى است كه تو خودت هم
اگر معلومات طبيب را مىداشتى نمىخوردى،يعنى عقل خودت هم حكم مىكرد كه نبايد
بخورى.
ولى يك تفاوت ميان امر خدا و امر طبيب هست و آن اين است كه طبيب فقط
راهنماست و بس،او ديگر مقام مطاعيت ندارد،يعنى مريض مقامش نسبت به طبيب مقام
عبد و مولى نيست.[رابطه]عبد و مولى حساب ديگرى هم[ايجاد مىكند.فرض كنيم دستورى
از طرف خدا هست كه]براى ما هيچ گونه مصلحتى ندارد.البته چنين امرى وجود
ندارد،ولى اگر ما فرض كنيم كه خدا به ما امر كرده به چيزى كه هيچ گونه مصلحتى
براى ما ندارد،آيا باز عقل مىگويد اطاعت امر خدا واجب استيا نه؟اگر طبيب به
ما دستورى مىداد كه ما يقين داشتيم اين دستور هيچ فايدهاى به حال ما ندارد ما
نبايد عمل كنيم،چون طبيب فقط راهنماست.اما اگر خدا امرى كند و ما فرض كنيم-كه
فرض امر غير واقع است-در آن هيچ گونه مصلحتى براى ما نيست،باز هم به حكم عقل
واجب است،چرا؟چون او خداى ماست و ما عبد هستيم.وظيفه عبد تسليم در مقابل امر
مولى است.و حتى ما ضمن اينكه مىدانيم كه هيچ دستور خدا خالى از مصلحت نيست،اگر
دستور را رفتار كنيم،از نظر حالت روحى خود ما دو حالت ممكن است داشته باشد:يكى
اينكه ما به اين دستور عمل مىكنيم به حكم مصلحتى كه در اين دستور هست،و ديگر
اينكه ما به اين دستور عمل مىكنيم به حكم اينكه خدا دستور داده است،درست
است،مصلحت هم دارد ولى من از آن جهت انجام مىدهم كه خدا دستور داده است.مثلا
به ما گفتهاند روزه بگير،به ما گفتهاند مشروب نخور.يقين دارم اينكه گفتهاند
مشروب نخور يا روزه بگير،به خاطر مصلحتخودم بوده است،ولى من روزه مىگيرم چون
خدا امر كرده است،اگر مصلحت هم نمىداشت مىگرفتم.مشروب نمىخورم چون خدا گفته
نخور،اگر مفسده هم برايم نمىداشت نمىخوردم.اين خيلى بالاتر از آن است.
حضرت امير مىفرمود:اگر خدا به من دستور بدهد،چنانچه بهشت و جهنمى هم
نمىداشت من عمل مىكردم،چون خداست.(وقتى مىگويد بهشت و جهنم،ديگر مصالح
دنيا[به طريق اولى مطرح نيست].)اگر خدا به من امر كند و دستورى بدهد،نه به
دنبال آن دنيا باشد و نه آخرت،براى من فرق نمىكند،[عمل مىكنم،]چون او خداست و
من بنده هستم،و لهذا ما يك سلسله دستورها داريم كه مصلحت اين دستورها تا حدودى
مخفى است،و شايد هم تعمد بوده است در اينكه مخفى نگه داشته شود.اين براى آن است
كه ما به هر دستورى كه رسيديم نگوييم:فلسفهاش چيست؟من اول فلسفهاش رابايد
بفهمم بعد عمل كنم.تو اگر بخواهى اول فلسفهاش را بفهمى بعد عمل كنى،پس تو خدا
را بندگى نمىكنى.طبيب هم وقتى چيزى بگويد و مصلحتش را بدانى عمل مىكنى.بندگى
آن وقت است كه در عين اينكه من يقين دارم و مىدانم خدا براى خودش دستور
نمىدهد براى من دستور مىدهد،ولى اطاعت من به خاطر آن مصلحت نيست.آن
وقتخودپرستى مىشود،اگر به خاطر امر او باشد مىشود خداپرستى.سعى بين صفا و
مروه چه فلسفهاى دارد؟ما مىدانيم خدا چون بدون فلسفه امر نمىكند فلسفهاى
دارد،اما من اين كار را انجام مىدهم فقط چون خدا گفته است.از نظر
عبوديت،اين[عمل،]كامل است،يعنى انسان امر خدا را از آن جهت اطاعت كند كه امر
اوست: من عبدم و او رب،عبد وظيفهاش اين است(نه وظيفه به معنى تكليف)يعنى دستور
عقل و وجدانش اين است كه عبدى كه همه چيز را از مولاى خود دارد،هستى و سلامتش
از اوست، همه وسايل زندگىاش از اوست،از آن هوايى كه در آن نفس مىكشد[تا ساير
نعمتها،بدون چون و چرا عمل كند.]
حال اگر انسان امر طبيب را مخالفت كند،فقط همان يك ضرر را متحمل شده كه آن
مصلحت را از دست داده،اما اگر امر خدا را مخالفت كند دو چيز را از دست داده
است:يكى اينكه آن مصلحت را از دست داده،و ديگر اينكه تمرد كرده است در مقابل
حقيقتى كه او استحقاق اطاعت دارد،به اصطلاح عبدى است كه بر ضد فرمان مولاى خودش
طغيان كرده است.يك قسمت از عذابهاى اخروى معلول حالت طغيان عبد است در مقابل
مولاى خودش.اين است كه قرآن مىگويد:در اين گونه موارد،هم عذاب دنياست و هم
عذاب آخرت،عذاب دنياست به حكم آنكه شما به مصالح و مفاسد خودتان راهنمايى شديد
و عمل نكرديد،اين عكس العمل طبيعى است و لا يتخلف،و عذاب آخرت است به حكم اينكه
شما به وظيفه عبوديتخودتان عمل نكرديد.اين است كه بعد از عذاب دنيا كه در دو
سه آيه فرمود،مىفرمايد: اعد الله لهم عذابا شديدا .«فذاقت»را به صورت ماضى
گفت كه گذشتهها را چشيدند و واقع شد،علاوه بر اين،عذاب دردناكى هم در آينده
براى آنها مهياست.
2-طلاق/7.