آشنايى با قرآن جلد ۸

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۳ -


تفسير سوره طلاق (3)

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

و كاين من قرية عتت عن امر ربها و رسله فحاسبناها حسابا شديدا و عذبناها عذابا نكرا. فذاقت و بال امرها و كان عاقبة امرها خسرا.اعد الله لهم عذابا شديدا فاتقوا الله يا اولى الالباب الذين امنوا قد انزل الله اليكم ذكرا.رسولا يتلوا عليكم ايات الله مبينات ليخرج الذين امنوا و عملوا الصالحات من الظلمات الى النور و من يؤمن بالله و يعمل صالحا يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا قد احسن الله له رزقا (1) .

آيات سوره مباركه طلاق را مى‏خوانديم،تا آخرين آيه‏اى كه درجلسه پيش خوانديم كه با اين جمله‏ها ختم مى‏شد: لينفق ذو سعة من سعته و من قدر عليه رزقه فلينفق مما اتيه الله لا يكلف الله نفسا الا ما اتيها سيجعل الله بعد عسر يسرا (2) .همه مستقيم مربوط به مسائل طلاق و رجوع و عده و نفقه ايام عده و حكم زن در حالى كه حامل باشد و مساله ارضاع يعنى شير دادن فرزند در صورتى كه ازدواج منجر به طلاق شود،و اين گونه مسائل بود.ولى در خلال آيات،مكرر به تعبيراتى نظير اين تعبير[بر مى‏خوريم:] تلك حدود الله و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه اينها حدود الهى هستند(حدود جمع حد است و حد شايد بتوان گفت در فارسى مفهوم مرز را دارد.)اينهاست مرزهاى الهى،يعنى خداوند متعال براى شما يك سلسله تكاليف و وظايف در اين مسائل و يك سلسله مرزبنديها مقرر فرموده است،مواظب باشيد كه اين حدود و مرزها شكسته نشود.

حال اگر اين مرزها شكسته شود چه مى‏شود؟چه كسى در اين ميان زيان كرده است؟اگر اين مرزها شكسته شود ضررش متوجه كيست؟نكته اساسى اين است.يك وقت انسان زورمندى مى‏آيد مرزها و قرقگاههايى معين مى‏كند و اگر كسى آن مرزها را بشكند آن شخص اين كار را تجاوز به خود تلقى مى‏كند و ممكن است كه عكس العمل شديد نشان دهد،و يك قت‏حدود و مرزهايى است كه يك خيرخواه براى يك انسان تعيين مى‏كند.مثال روشنش حدود و مرزهايى است كه پزشك براى بيمار تعيين مى‏كند.پزشك هم وقتى كه بيمارى را به او ارجاع كنند و بيمارى او را تشخيص بدهد،ناچار دستور العملى براى اين بيمار تعيين مى‏كند كه مثلا از چه چيزهايى پرهيز كند و چه دستورهاى غذايى يا دوايى و در بعضى از بيماريها دواهاى ماليدنى و ماساژها را به كار ببندد.اين هم باز حدود و مرزهايى است كه يك طبيب براى مريض معين مى‏كند.ولى تفاوتش با آن حدود و مرزهايى كه يك نفر قلدر و زورمند معين مى‏كند اين است كه مرزهايى كه آن زورمند معين كرده است اگر انسان آن مرزها را بشكند خود شكستن مرز به ضرر شخص نيست،بلكه فى حد ذاته ممكن است به نفعش باشد،آنچه كه به ضرر اوست عكس العملى است كه آن زورمند نشان مى‏دهد.ولى در مورد دوم،خود شكستن مرز قدم بر زيان خود برداشتن است و آن كه مرزها را تعيين كرده او هيچ عكس العملى نشان نمى‏دهد،يعنى اگر كسى به دستورهاى طبيب عمل نكرد،طبيب به او كارى ندارد و نمى‏گويد چون تو به حرف من گوش نكردى چنين،مى‏گويد:ميل خودت،من به مصلحت‏خودت گفتم،مصلحت تو اين است،تو اگر اين مرزها را بشكنى به خود ظلم كرده‏اى.اين،نوع ديگرى از مرز شكستن است.اشعارى است از مولوى:

گر شود بيمار دشمن با طبيب ور شود كودك مخالف با اديب در حقيقت دشمن جان خود است

شكستن مرزهاى الهى به زيان خود انسان است

حال اينجا كه قرآن مى‏فرمايد: تلك حدود الله و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه اشاره به اين مطلب است كه شكستن مرزهاى الهى از نوع دوم شكستن مرز است،يعنى اقدام مستقيم به زيان خود است.خداوند متعال كه مقرراتى براى مردم برقرار كرده است،اين مقررات به سود خدا نيست.خدا بى‏نياز مطلق است.نه رعايت كردن اين مقررات سودى براى خدا دارد و نه شكستن اين مقررات زيانى براى خدا دارد،بلكه رعايت اينها سود براى شما دارد و شكستن اينها هم زيان براى شما دارد،يعنى اين يك واقعيتى است در متن زندگى انسان كه خداوند به موجب اينكه اين واقعيت مكشوف است آن را براى شما بيان مى‏كند،درست مثل همان حالت طبيعى.اين است كه به اين تعبير مى‏فرمايد كه تلك حدود الله و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه اينهاست مرزهاى الهى،و هر كسى كه اين مرزها را بشكند به خود ستم كرده است،يعنى خيال نكنيد مرزهايى است به نفع خدا،مرزهايى است به نفع خود شما.بعد هم ديديم كه در خلال آيات گذشته كه مربوط به مسائل خانوادگى است،اشاره به اين مطلب در لابلاى حرفها مكرر در مكرر آمده است،كه عرض كرديم نشانه كمال اهميتى است كه قرآن براى مسائل خانوادگى قائل است.

آيه‏اى كه امروز خوانديم آيه‏اى است كه ديگر مساله مقررات زوجيت در آن مطرح نيست ولى در عين حال مسائلى مطرح است كه اشاره‏اى به اين مطلب دارد.در آن آيه حكم را روى فرد مى‏برد.هر فردى كه اين مقررات را بشكند به خود ستم كرده است.بعد يكمرتبه مى‏فرمايد: و كاين من قرية عتت عن امر ربها و رسله فحاسبناها حسابا شديدا و عذبناها عذابا نكرا .يكدفعه حكم را مى‏برد روى يك جامعه.(هميشه گفته‏ايم كه در اصطلاح متداول وقتى ما مى‏گوييم قريه،يعنى ده در مقابل شهر.قريه از ماده‏«قرى‏»به معنى جمع است.در قرآن به شهر هم گاهى قريه گفته مى‏شود،به ده هم قريه گفته مى‏شود،يعنى مردمى كه در يك جا باشند،به اصطلاح امروز يك جامعه.)چقدر در دنيا جمعيتها بودند كه در مقابل امر الهى طغيان كردند(چون امر الهى را دنبال اين مسائل مى‏گويد اگر چه كلى بيان مى‏كند اما اشاره به همين دستورهايى دارد كه در مورد روابط زوجيت هست و مردم كوچك مى‏شمارند.)چقدر جامعه‏هايى كه اين دستورها را كوچك شمردند و در مقابل امر الهى طغيان كردند(«عتو»يعنى طغيان و سركشى و بى‏اعتنايى)ولى ما در همين دنيا(تصريح است كه در همين دنيا،مساله آخرت حسابش جداگانه است)به حسابشان رسيديم،يعنى عكس العمل كارشان در همين دنيا به آنها رسيد،آنهم شديد.مفسرين گفته‏اند«شديد»در اينجا يعنى در كمال دقت و مو به مو. فحاسبناها حسابا شديدا و عذبناها عذابا نكرا و در همين دنيا آنها را عذاب كرديم،عذاب منكر و نشناخته‏اى.منكر يعنى نشناخته،وقتى مى‏خواهند بگويند يك شى‏ء خيلى عظيم بى‏سابقه،[اين كلمه را به كار مى‏برند.] عذابا نكرا در واقع يعنى يك عذاب بى‏سابقه،نشناخته و وحشتناك.اين همان مفهوم و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه است ولى در مقياس اجتماع.آنجا به مقياس فرد فرمود كه هر كسى كه خودش اين كار را بكند به جان خود ستم كرده است،اينجا مى‏گويد:اگر جامعه‏اى و عموم مردمى اين گونه باشند،تعدى و تجاوز به مرزها و مقررات زوجيت چقدر جامعه‏هايى را به باد داده است.و اين عجيب است كه قرآن كريم در اين مسائل كه خيلى كوچك به نظر رسيده است(اين مطلب را در مقدمه كتاب نظام حقوق زن در اسلام بيان كرده‏ام)وارد جزئيات شده است.

تحقير مسائل حقوق خانوادگى در دنياى امروز

جزء مسائلى كه دنياى امروز به عللى اين مسائل را كوچك شمرد و تحقير كرد،مسائل حقوق و احكام خانوادگى است.گويا عربها آن را«حقوق شخصيه‏»مى‏نامند.از قديم اين مسالة مطرح بوده است كه آيا منطق نظام خانوادگى همان منطق نظام اجتماعى است؟يعنى هيچ فرق نيست ميان نظام خانوادگى و ساير نظامات اجتماعى؟اين هم يك تشكيلاتى است مثل همه تشكيلات اجتماعى و بايد تابع مقررات ديگر اجتماعى باشد؟يا خير،نظام خانوادگى يك واحد بالخصوص است و منطق مخصوص به خود دارد،حقوقش حقوق مخصوص به خود است، احكامش احكام مخصوص به خود است و منطقش منطق جدايى است؟بزرگان بشريت در قديم اينچنين نظر مى‏دادند كه منطق زندگى خانوادگى يك منطق خاص به خود است،آن را نبايد با منطق جامعه بزرگ يكى دانست.حقوقش هم يك حقوق مخصوص به خود است. مقررات و احكامش،حتى مجازاتهايش هم مخصوص به خود است.فيلسوفان دنيا از قديم الايام از افلاطون و ارسطو و بو على سينا گرفته[تا ديگران]اين طور نظر مى‏دادند.قرآن هم براى زندگى خانوادگى به منطق خاص قائل است و قياسش را به منطق اجتماع غلط مى‏داند.

در دنياى اروپا جزء كارهايى كه صورت گرفت‏يكسان كردن زندگى خانوادگى با زندگى اجتماعى بود يعنى هر دو را با يك چوب راندن و تابع يك منطق دانستن،يعنى زن و شوهرى هم يك شركت‏ساده‏اى است بر اساس آن منطق،مثل شركت زراعى يا شركت تجارى.چطور دو نفر براى يك مقصد تجارى با همديگر يك شركت تشكيل مى‏دهند و شركت تشكيل دادن كار خيلى ساده‏اى است،اين هم يك شركت‏خيلى ساده‏اى است نظير ساير شركتها.و همين امر سبب يك سلسله ناراحتيهاى فوق العاده در دنيا شده است كه الآن عواقبش را دنيا دارد مى‏بيند و مى‏چشد،عواقب بسيار بدى.مساله گسيخته شدن روابط خانوادگى اكنون بلاى بزرگى است در دنيا.

برخى مسائل دنياى امروز

شما اگر نشرياتى كه مؤسسات وابسته به سازمان ملل متحد منتشر مى‏كنند-كه بر اساس آمارهايى از همه كشورهاى دنياست-مطالعه كنيد مى‏بينيد چند مساله است كه جزء مسائل دنياى امروز تلقى مى‏شود.يكى مساله آلودگى محيط زيست است كه كم كم در ميان ما هم عنوان شده،ولى در دنياى اروپا و آمريكا الآن يك مساله حساس حياتى شده است،اينكه در اثر ازدياد وسائل صنعتى و ماشين و كارخانه و زياد شدن دود و لوازم سوختى ديگر و جارى شدن نفت و بنزين و روغن سوخته و امثال اينها رودخانه‏ها و درياها آلوده شده و نسل برخى حيوانات و گياهها از بين رفته است و اكنون خود بشر را تهديد مى‏كند،و اگر همين طور پيش برود كم كم دنيا به حالتى در مى‏آيد كه غير قابل زندگى خواهد بود.نه مى‏شود جلو اين ازدياد روز افزون وسايل صنعت را گرفت(در ايران ما كه تازه پيدا شده است)و نه مى‏شود با آن ساخت.آينده بسيار خطرناكى دارد.اين مساله جزء مسائل حاد دنياى امروز تلقى مى‏شود.

يكى ديگر از آن مسائل حاد و حساس،مسائل مربوط به جوانان است به طور كلى.مساله جوانان در دنيا يك مساله حاد است.بايد نشرياتى را كه در سطح جهانى پخش و منتشر مى‏شود مطالعه كرد.در همه جاى دنيا يك حالت عصيانى در نسل جوان نسبت به نسل گذشته هست در شكلهاى مختلف.در خود اروپا به صورت يك نوع اعتراض عليه تمدن[ظاهر شده است]كه اين هيپيگرى و غير آن تقريبا مظهرى از آن قضيه است.

يكى ديگر از آن مسائل،مساله گسيخته شدن روابط خانوادگى است به طور عموم،كه حتى مساله جوانان تابعى از اين مساله است.حال چطور شد كه به اين شكل در آمد؟اول يك خطاهاى كوچكى سبب مى‏شود،ولى بعد به جايى مى‏رسد كه غير قابل جبران است.مثلا يكى از توابع اين قضيه مساله كودكهايى است كه نه پدر و نه مادر شناخته شده دارند.با اينهمه وسائل جلوگيرى كه هست،پيدايش فرزندهايى كه از روابط نامشروع پديد آمده‏اند يك مساله است.اين فقط يك امر عاطفى نيست.بچه‏هايى كه از اين راه به دنيا مى‏آيند-و مادرها هم اغلب اينها را به مؤسسات عمومى واگذار كرده و رفته‏اند-بعد كه بزرگ مى‏شوند نه پدرى را مى‏شناسند و نه مادرى و اين امر بدترين ناراحتيهاى روحى را در آنها به وجود مى‏آورد،چون فطرى هر انسانى است كه مى‏خواهد با گذشته خودش ارتباط داشته باشد و بداند از پاى كدام بوته در آمده است،پدرش كيست،پدر بزرگش كيست،برادرانش چه كسانى هستند، مادرش كيست،خاله‏اش كيست و...انسانى كه اين جور به دنيا بيايد هيچ وقت‏يك انسان سالم نخواهد بود.در آمارى كه اخيرا انگليسى‏ها خودشان براى خودشان تهيه كرده بودند آمده بود كه از هر ده انگليسى يك نفر حرامزاده است.كار به اينجا رسيده است.اين امر قطع نظر از هر چيزى يك انسانهاى بيمار و طاغى به وجود مى‏آورد،انسانى كه چون دستش به پدر و مادر نمى‏رسد با جامعه خودش دشمن مى‏شود.اينها تازه بعضى از آن عوارض است،و اين گونه عوارض است كه وقتى زياد و زيادتر شود به كلى جامعه‏اى را دگرگون مى‏كند.

اين است كه قرآن كريم(البته اين نكته‏اى است كه مفسرين هم متوجه آن هستند و برخى گفته‏اند)يك عنايتى دارد كه در مسائل مربوط به حقوق زوجيت،تاكيد و اصرار زياد بكند و توجه زياد افراد را به اين مطلب جلب كند و بعد عواقب سوئش حتى در دنيا را بيان كند،تا چه رسد به آخرت.اين بود كه دنبال همين آيات يكمرتبه فرمود: و كاين من قرية عتت عن امر ربها و رسله چه بسيارند جماعاتى كه از امر پروردگار و از امر و ارشادهاى پيغمبران پروردگار سرپيچى كردند و طغيان ورزيدند،ولى اين چيزى نيست كه براى دنياى ديگر بماند،در همين دنيا عواقبش را چشيده‏اند. فحاسبناها حسابا شديدا كلمه‏«حساب‏»آورده است.اين كلمه يك مفهوم خاصى دارد.حساب يعنى رسيدگى به پرونده.به دقايق اين پرونده در همين دنيا رسيدگى مى‏شود،يعنى عكس العمل دقيق تكوينى در همين دنيا براى اين[عمل]پيدا مى‏شود. و عذبناها عذابا نكرا و در همين دنيا ما آنها را معذب ساختيم به عذابى منكر فذاقت وبال امرها در همين دنيا عاقبت و نتيجه كار خود را چشيدند و كان عاقبة امرها خسرا پايان كارشان زيان بود و زيان.

شباهت و تفاوت دستورات خدا و دستورات طبيب

گفتيم كه مرزهاى الهى شبيه مرزهايى است كه طبيب براى بيمار مشخص مى‏كند.كار طبيب صرفا جنبه ارشادى و راهنمايى دارد.اگر طبيب مى‏گويد:تو به دليل اينكه بيمارى قند دارى پس خربزه نخور،اين به دليل زيانى است كه خربزه به حال تو دارد.اگر بخورى به خود ستم كرده‏اى،و الا به حال طبيب هيچ فرق نمى‏كند كه تو بخورى يا نخورى.

اوامر الهى از يك نظر عينا همين طور است.متكلمين اصطلاحى دارند،مى‏گويند:«الواجبات الشرعية الطاف فى الواجبات العقلية‏»يعنى چيزى را كه شرع واجب كرده است‏يك لطف و يك راهنمايى است به چيزى كه عقل آن را واجب مى‏كند،يعنى چيزى است كه اگر خود عقل انسان هم آن را كشف كند واجب مى‏كند.شارع راهنمايى مى‏كند به چيزى كه اگر عقل به آن برسد خود عقل هم كافى است.طبيب اگر به انسان مى‏گويد:تو بيمارى قند دارى خربزه نخور،اين چيزى است كه تو خودت هم اگر معلومات طبيب را مى‏داشتى نمى‏خوردى،يعنى عقل خودت هم حكم مى‏كرد كه نبايد بخورى.

ولى يك تفاوت ميان امر خدا و امر طبيب هست و آن اين است كه طبيب فقط راهنماست و بس،او ديگر مقام مطاعيت ندارد،يعنى مريض مقامش نسبت به طبيب مقام عبد و مولى نيست.[رابطه]عبد و مولى حساب ديگرى هم[ايجاد مى‏كند.فرض كنيم دستورى از طرف خدا هست كه]براى ما هيچ گونه مصلحتى ندارد.البته چنين امرى وجود ندارد،ولى اگر ما فرض كنيم كه خدا به ما امر كرده به چيزى كه هيچ گونه مصلحتى براى ما ندارد،آيا باز عقل مى‏گويد اطاعت امر خدا واجب است‏يا نه؟اگر طبيب به ما دستورى مى‏داد كه ما يقين داشتيم اين دستور هيچ فايده‏اى به حال ما ندارد ما نبايد عمل كنيم،چون طبيب فقط راهنماست.اما اگر خدا امرى كند و ما فرض كنيم-كه فرض امر غير واقع است-در آن هيچ گونه مصلحتى براى ما نيست،باز هم به حكم عقل واجب است،چرا؟چون او خداى ماست و ما عبد هستيم.وظيفه عبد تسليم در مقابل امر مولى است.و حتى ما ضمن اينكه مى‏دانيم كه هيچ دستور خدا خالى از مصلحت نيست،اگر دستور را رفتار كنيم،از نظر حالت روحى خود ما دو حالت ممكن است داشته باشد:يكى اينكه ما به اين دستور عمل مى‏كنيم به حكم مصلحتى كه در اين دستور هست،و ديگر اينكه ما به اين دستور عمل مى‏كنيم به حكم اينكه خدا دستور داده است،درست است،مصلحت هم دارد ولى من از آن جهت انجام مى‏دهم كه خدا دستور داده است.مثلا به ما گفته‏اند روزه بگير،به ما گفته‏اند مشروب نخور.يقين دارم اينكه گفته‏اند مشروب نخور يا روزه بگير،به خاطر مصلحت‏خودم بوده است،ولى من روزه مى‏گيرم چون خدا امر كرده است،اگر مصلحت هم نمى‏داشت مى‏گرفتم.مشروب نمى‏خورم چون خدا گفته نخور،اگر مفسده هم برايم نمى‏داشت نمى‏خوردم.اين خيلى بالاتر از آن است.

حضرت امير مى‏فرمود:اگر خدا به من دستور بدهد،چنانچه بهشت و جهنمى هم نمى‏داشت من عمل مى‏كردم،چون خداست.(وقتى مى‏گويد بهشت و جهنم،ديگر مصالح دنيا[به طريق اولى مطرح نيست].)اگر خدا به من امر كند و دستورى بدهد،نه به دنبال آن دنيا باشد و نه آخرت،براى من فرق نمى‏كند،[عمل مى‏كنم،]چون او خداست و من بنده هستم،و لهذا ما يك سلسله دستورها داريم كه مصلحت اين دستورها تا حدودى مخفى است،و شايد هم تعمد بوده است در اينكه مخفى نگه داشته شود.اين براى آن است كه ما به هر دستورى كه رسيديم نگوييم:فلسفه‏اش چيست؟من اول فلسفه‏اش رابايد بفهمم بعد عمل كنم.تو اگر بخواهى اول فلسفه‏اش را بفهمى بعد عمل كنى،پس تو خدا را بندگى نمى‏كنى.طبيب هم وقتى چيزى بگويد و مصلحتش را بدانى عمل مى‏كنى.بندگى آن وقت است كه در عين اينكه من يقين دارم و مى‏دانم خدا براى خودش دستور نمى‏دهد براى من دستور مى‏دهد،ولى اطاعت من به خاطر آن مصلحت نيست.آن وقت‏خودپرستى مى‏شود،اگر به خاطر امر او باشد مى‏شود خداپرستى.سعى بين صفا و مروه چه فلسفه‏اى دارد؟ما مى‏دانيم خدا چون بدون فلسفه امر نمى‏كند فلسفه‏اى دارد،اما من اين كار را انجام مى‏دهم فقط چون خدا گفته است.از نظر عبوديت،اين[عمل،]كامل است،يعنى انسان امر خدا را از آن جهت اطاعت كند كه امر اوست: من عبدم و او رب،عبد وظيفه‏اش اين است(نه وظيفه به معنى تكليف)يعنى دستور عقل و وجدانش اين است كه عبدى كه همه چيز را از مولاى خود دارد،هستى و سلامتش از اوست، همه وسايل زندگى‏اش از اوست،از آن هوايى كه در آن نفس مى‏كشد[تا ساير نعمتها،بدون چون و چرا عمل كند.]

حال اگر انسان امر طبيب را مخالفت كند،فقط همان يك ضرر را متحمل شده كه آن مصلحت را از دست داده،اما اگر امر خدا را مخالفت كند دو چيز را از دست داده است:يكى اينكه آن مصلحت را از دست داده،و ديگر اينكه تمرد كرده است در مقابل حقيقتى كه او استحقاق اطاعت دارد،به اصطلاح عبدى است كه بر ضد فرمان مولاى خودش طغيان كرده است.يك قسمت از عذابهاى اخروى معلول حالت طغيان عبد است در مقابل مولاى خودش.اين است كه قرآن مى‏گويد:در اين گونه موارد،هم عذاب دنياست و هم عذاب آخرت،عذاب دنياست به حكم آنكه شما به مصالح و مفاسد خودتان راهنمايى شديد و عمل نكرديد،اين عكس العمل طبيعى است و لا يتخلف،و عذاب آخرت است به حكم اينكه شما به وظيفه عبوديت‏خودتان عمل نكرديد.اين است كه بعد از عذاب دنيا كه در دو سه آيه فرمود،مى‏فرمايد: اعد الله لهم عذابا شديدا .«فذاقت‏»را به صورت ماضى گفت كه گذشته‏ها را چشيدند و واقع شد،علاوه بر اين،عذاب دردناكى هم در آينده براى آنها مهياست.

 

پى‏نوشتها:

1-طلاق/8-11

2-طلاق/7.