دو تعهد از ناحيه بنده و خدا
در واقع در كلمه«توكل»عهدهدار شدن بنده هم هست،يعنى دو عهدهدارى و دو
تعهد است، يك عهدهدار شدن از طرف بنده،كه كلمه«توكل»از اين جهت است،و يك
عهدهدار شدن از طرف خدا:تو عهدهدار وظيفه خودت و طاعتخدا باشد،در سرنوشت
اعتمادت بر خدا باشد. در«على الله»كلمه«معتمدا»تضمين شده است.تو در هر كارى
توجهت به وظيفه خودت باشد، ولى انسان كه نمىتواند نگران سرنوشتخودش نباشد،در
آن جهت تكيهات بر خدا باشد. «توكل معتمدا على الله»عهدهدار كار خود و وظيفه
خودت باش،در حالى كه تكيهات به خدا باشد،در سرنوشت تكيهات به خودت نباشد،به
خدا باشد.تو اگر وظيفه خودت را خوب انجام بدهى،مطمئن باش سرنوشتت به دست او خوب
خواهد شد و از بين نخواهد رفت.
از اينجا معلوم مىشود كه توكل به معناى يك كار يك طرفه،يعنى من هيچ تعهدى
را نپذيرم، فقط سرنوشتم را به خدا بسپارم،بعد هم بروم بخوابم،[مردود است،]پس
تكليف وظيفه چه مىشود؟خدا آن وقت متعهد سرنوشت انسان مىشود كه انسان متعهد
وظايف خودش بشود. تو راه خدا را پيش بگير و در هر كارى ببين وظيفه چيست،به
تكليف خودت عمل كن،آن وقت ببين خدا چگونه سرنوشت تو را خوب مىسازد.
پس در مفهوم توكل دو چيز خوابيده است:از طرف بنده قبول كردن وظايف الهى كه
به او واگذار شده است،از طرف خدا قبول كردن سرنوشتخوب كه بنده به او واگذار
كرده است. خدا تكليف به تو واگذار كرده است،تو آن را بپذير،تو سرنوشتت را به
خدا بسپار،خدا آن را مىپذيرد.
و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شىء قدرا.
اين جمله وسط همين آيات طلاق بود،وسط آيهاى كه فرمود زنها را كه طلاق
مىدهيد،در مدت عده بايد در همان خانه خودشان با همان وضع زندگى سابقشان بمانند
و شما هم بر آنها انفاق كنيد و از آنها پذيرايى كنيد،ولى حق رجوع داريد،تا
پايان كار مىرسد،يعنى نزديك است كه عده تمام بشود،حق رجوع شما باقى است،اما
شما اگر خواستيد رجوع كنيد به نيكى و خوبى رجوع كنيد،و اگر خواستيد رها كنيد،به
نيكى رها كنيد.عرض كرديم مقصود از«به خوبى رجوع كنيد»اين است كه يك وقت با سوء
نيت رجوع نكنيد كه بگوييد:الآن دارد مدتش تمام مىشود،وقتى مدتش تمام مىشود
مىرود شوهر مىكند،پس من رجوع مىكنم براى اينكه مانع شوهر كردنش بشوم،وقتى كه
رجوع كردى باز همان آش و همان كاسه،نه،رجوعى كه از سر حسن نيت و به قصد يك
زندگى واقعى باشد،و اگر نخواستيد رجوع كنيد به خوبى از آنها جدا بشويد،كه به
خوبى جدا شدن همان است كه در آيات ديگر نامش را«تمتيع»گذاشتهاند، يعنى نه
تنها حقوق او را به وى بدهيد،در حد امكان خودتان زائد بر حقوق زن مطلقه هم يك
چيزى از تمكن مالى بدرقه و همراهش كنيد كه سرشار از تمكن مالى از شما جدا
بشود.بعد مساله شهادت عدلين را مطرح فرمود،و بعد موعظهاى كه ذلكم يوعظ به من
كان يؤمن بالله . بعد هم مساله تقوا و توكل،كه در اين جور مسائل تا انسان تقواى
الهى نداشته باشد و تا به خدا توكل نداشته باشد اين وظايف را عمل نمىكند.پس
اينها كه در خلال اين آيات آمده است براى اين است كه زندگى خانوادگى هم-و بلكه
بيشتر-نياز به تقوا و توكل دارد.البته آيات تقوا و توكل اختصاص به زندگى
خانوادگى ندارد،ولى اينكه در خلال آمده است براى اين است كه در اين مسائل هم
تقوا و توكل لازم است.
مدت عده
و اللائى يئسن من المحيض من نسائكم ان ارتبتم فعدتهن ثلاثة اشهر و اللائى لم
يحضن .در آيات ديگر كه در سوره بقره آمده است راجع به مدت عده كه عده زن چقدر
است،مشخص شده است كه و المطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثة قروء زنهاى مطلقه
سه«قرء»-كه درباره سه قرء بعضى گفتهاند سه«طهر»يا سه عادت-تربص مىكنند،يعنى
بايد سه عادت بعد از طلاق براى اينها پيدا بشود تا عدهشان تمام شود.ممكن است
زنى باشد كه از سن حيض گذشته باشد،اصطلاحا به او«يائسه»مىگويند.ممكن است زنى
باشد كه از سن حيض نگذشته است ولى حائض نمىشود.اين هم باز دو جور است،گاهى محل
شك است،معلوم نيست كه لتحائض نشدنش سن استيا يك بيمارى،و گاهى محل شك
نيست.زنهايى كه حائض نمىشوند ولى قطعا در سن حائض شدن هستند،آنها تكليفشان اين
است كه به جاى سه عادت سه ماه عده نگه دارند.زنهايى كه حائض نمىشوند ولى مورد
شك است(در قديم بالخصوص كه شناسنامه نبوده و سن و سالها مشخص نبوده است،گاهى
زنى احساس مىكرد كه عادت نمىشود،ولى نمىدانست كه آيا به سن ياس رسيده استيا
به علتيك بيمارى است، كه اينها را معمولا مىگويند:«مسترابه»يعنى محل
شك)درباره اينها هم قرآن مىفرمايد سه ماه عده نگه دارند: و اللائى يئسن من
المحيض من نسائكم ان ارتبتم فعدتهن ثلاثة اشهر زنانى كه از حيض شدن مايوساند
ولى شما شك داريد كه علتحيض نشدن سن استيا علت ديگرى دارد،عده اينها سه ماه
است،و همچنين زنانى كه به علت بيمارى اصلا حائض نمىشوند.
زنان حامله تكليفشان چيست؟ و اولات الاحمال اجلهن ان يضعن حملهن
.كلمه«اولى»به معنى دارنده و صاحب است.«اولوا الامر»يعنى دارندگان امر،واليان
امر.«اولات الاحمال»-كه مؤنث است-يعنى دارندگان حمل.ترجمه فارسىاش همين
كلمه«باردار»است.حمل يعنى بار. در اصطلاح عربى و در اصطلاح فارسى هر دو(شايد
در بعضى زبانهاى ديگر هم اين جور باشد) شايع اين است كه به بچهاى كه در رحم
مادر است«بار»مىگويند،و لهذا ما هم در زبان فارسى زن حامله را«بار
دار»مىگوييم،و در عربى«حامل»مىگويند،«حامله»نمىگويند چون اين امر اختصاص
به زنها دارد.مثل حائض است كه ديگر حائضه نمىگويند،چون مرد حائض نداريم كه
بگوييم زن حائضه،براى اينكه معلوم بشود كه زن استيا مرد. اولات الاحمال همان
معناى حامل را دارد:صاحبان بار،دارندگان بار،يعنى زنهاى حامل.تكليف عده اينها
چيست؟زن معمولا در مدت حمل عادت نمىشود،استثنائى است كه بعضى از زنها عادت
بشوند.آيا اينها هم سه ماه عده نگه دارند؟نه،صاحبان حمل عده طلاقشان وضع حمل
است.اگر ما فرض كنيم كه يك روز هم به حملش مانده است،اگر زن طلاق داده بشود،با
صرف وضع حمل عدهاش منقضى مىشود،و حتى اگر يك لحظه باقى مانده باشد.و اگر
ابتداى حملش باشد و تا وقتى كه بخواهد وضع حمل كند نه ماه مانده باشد عدهاش
اين نه ماه است.
عدههايى كه در اينجا ذكر مىكنيم عده طلاق است.ما يك عده وفات هم داريم كه
اگر مرد بميرد زن بايد عده نگه دارد.عده وفات چهار ماه و ده روز است اربعة اشهر
و عشرا كه نص آيه قرآن است.چون عده وفات چهار ماه و ده روز است،گاهى اشتباه
مىشود،بعضى خيال مىكنند عده طلاق هم در جايى كه سه عادت نيستسه ماه و ده روز
است،مىگويند عده اين زن سه ماه و ده روز است،خير،ما سه ماه و ده روز
نداريم،چهار ماه و ده روز داريم.در عده وفات، سه ماه داريم در عده بعضى از
زنها،و سه عادت داريم در عده بعضى ديگر از زنها.عده وفات اختصاص ندارد،همه
زنها،حتى زنى كه يائسه واقعى استيعنى سنش از سن عادت شدن و بچه آوردن گذشته
است بايد عده نگه دارد،در صورتى كه در طلاق اگر زن به سن يائسگى برسد اصلا عده
ندارد.
حال مسالهاى پيش مىآيد كه اگر زنى شوهرش مرد و زن حامله بود،عده زن چقدر
است؟آيا چهار ماه و ده روز استيا وضع حمل است؟به حسب فقه شيعه-كه از مسلمات
فقه شيعه است و از همان اول حضرت امير عليه السلام اين مطلب را توضيح دادند-زنى
كه حامل باشد و شوهرش بميرد،عدهاش«ابعد الاجلين»است،يعنى دورترين مدتها،يعنى
از اين چهار ماه و ده روز و مدت حمل،هر كدام دورتر باشد عدهاش همان است.اگر زن
تازه حامله شده است و شوهرش مرد،نه ماه بعد مىخواهد بزايد،مدتش آن نه ماه
است.اگر زن وضع حملش قريب است،مثلا يك روز ديگر خواهد زاييد،بايد عده چهار ماه
و ده روز را نگه دارد.
اينجا امر تقوا را تكرار مىفرمايد.تكرار اينها براى اين است-از آيه بعد هم
استنباط خواهيم كرد-كه قرآن مىخواهد اهميت فوق العاده رعايتحدود خانوادگى را
ذكر كند،چون تقوا خود نگهدارى و رعايتحدود الهى است كه در ابتداى سوره هم
فرمود: و تلك حدود الله و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه اينها حدود الهى
است،هر كه از اين حدود تجاوز كند به خود ستم كرده است.تقوا هم خود نگهدارى يعنى
تجاوز نكردن از حدود و مقررات الهى است.اينكه تقوا و حفظ حدود الهى تكرار
مىشود،اشعار به اين است كه مسائل خانوادگى فوق العاده اهميت دارد،و قبلا عرض
كرديم كه در كمتر مسالهاى قرآن به اندازه مسائل خانوادگى به جزئيات مساله
پرداخته است،و اين نهايت درجه[اهميت]مسائل مربوط به حدود خانوادگى را نشان
مىدهد.
تقوا و آسان شدن كارها
و من يتق الله يجعل له من امره يسرا هر كسى كه تقواى الهى را پيشه كند خدا
براى او در كارش سهولت و آسانى قرار مىدهد.اين جمله و جمله و من يتق الله يجعل
له مخرجا نزديك به يكديگر است.باز انسان،با بصيرت ناقص خودش خيال مىكند تقوا
براى انسان اشكال ايجاد مىكند،كار او را سخت و مشكل مىكند.قرآن مىگويد:عكس
قضيه است،كار را آسان مىكند.شما تقواى الهى را پيشه كنيد،بعد ببينيد چگونه
كارهاى سخت براى شما آسان مىشود.همين طور كه براى متقى بن بست وجود ندارد،براى
متقى كار سخت و مشكل وجود ندارد. ذلك امر الله انزله اليكم باز تاكيد مطلب
است.آن(يعنى اين دستورهايى كه به شما مىدهيم)فرمان خداست.معلوم است
كه[چون]قرآن مىگويد،فرمان خداست،ولى اين، تاكيد و تذكر ثانوى مطلب است:شوخى
نيست،فرمان خداست كه به سوى شما فرود آمده است.دوباره تكرار مىشود: و من يتق
الله يكفر عنه سيئاته و يعظم له اجرا (اين دفعه عطف به ما سبق مىكند)اگر تقواى
الهى را پيشه كنيد،تقوا آن بىتقواييها و گناهان گذشته شما را محو مىكند.تقوا
نه تنها نگهدارى است،شستشو هم هست.تقوا شستشوى گذشته هم هست، پس تقوا پيشه كنيد
تا آلودگيهاى گذشته شما شستشو بشود و از بين برود.هر كسى كه تقواى الهى را پيشه
كند خداوند از ناحيه او گناهان او را جبران مىكند،اين تقواى فعلى كفاره
آلودگيهاى گذشته مىشود و يعظم له اجرا اجر را-يا اجرى را-براى او عظيم
مىكند،خداى متعال اجر عظيم به او مىدهد.پاداشهاى گذشته كه در مورد تقوا
بود،به زندگى اين دنيا مربوط مىشد(البته زندگى اين دنيا مقدمه زندگى آخرت
است،به همديگر مربوط است): و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا
يحتسب،و من يتق الله يجعل له من امره يسرا .اينجا بيشتر جنبه اخروى دارد:كسى كه
تقواى الهى داشته باشد،گناهانش شستشو مىشود،وارد به پروردگار مىشود در حالى
كه از گناهان گذشته پاك شده است.هر كسى كه تقواى الهى داشته باشد خداوند اجر او
را(كه قدر مسلم اجر اخروى است،شايد اجر دنيوى را هم شامل شود)عظيم مىگرداند.
نحوه زندگى زن در مدت عده و فلسفه آن
عرض كرديم اين تقواها را در لابلاى مسائل مربوط به طلاق و روابط زوجيت بيان
مىكند،دو مرتبه سراغ همان مطلب مىرود:
اسكنوهن من حيثسكنتم من وجدكم و لا تضاروهن لتضيقوا عليهن و ان كن اولات
حمل فانفقوا عليهن حتى يضعن حملهن فان ارضعن لكم فاتوهن اجورهن و اتمروا بينكم
بمعروف و ان تعاسرتم فسترضع له اخرى .
در آيه پيش كه فرمود: لا تخرجوهن من بيوتهن گفتيم خود اين كلمه اشعار دارد
كه زن در مدت عده كه مرد متعهد و عهدهدار سكنا و نفقه و همه چيز اوست[بايد
مانند گذشته زندگى كند.]وقتى قرآن مىفرمايد:اينها را از خانه خودشان بيرون
نكنيد،مقصود اين است كه اين خانه مال اوست،همان طور كه قبل از طلاق در اين خانه
بوده است،به همان وضع و به همان حال باقى بماند،و در اين جهت دو نكته مورد نظر
است.يكى اينكه مرد نگويد ما حداقل وظيفه را انجام مىدهيم،ما مدت حدود سه ماهى
كه اين زن بايد اينجا باشد وظيفه داريم جايى به او بدهيم،مىرويم در گوشهاى از
همين منزل يك اتاقى به او مىدهيم مىگوييم همين جا باش،بعد هم يك غذاى بخور و
نميرى به او مىدهيم،لباس هم به قدر احتياج به او مىدهيم،مثل يك آدم
بيگانه.قرآن مىگويد:در مدت عده در همان حد كه قبلا زندگى مىكرده است زندگى
مىكند.اين از يك جهت احترامى است به آن زن كه تحقير نشود.يك جنبه ديگر قضيه
اين است كه اساسا اين عده و سكناى در زمان عده در همان جاى اولى،براى اين است
كه وسيلهاى باشد براى آشتى،چون گفتيم طلاق«ابغض الحلال»است،قرآن مىخواهد
حتى الامكان مفارقتحاصل نشود،و يكى از امكاناتى كه اسلام براى بازگشت به وجود
مىآورد،همين وضع سكونت زن در مدت عده در خانه است.و عجيب اين است كه با اينكه
زن در مدتى كه مطلقه است همسر نيست،گو اينكه بعضى از احكام زوجيت باقى است، ولى
مخصوصا در روايات دارد(در تفسير الميزان مخصوصا اين حديث را نقل كرده است)كه زن
مىتواند در اين مدت خودش را بيارايد،براى اينكه بار ديگر در دل اين مرد نفوذ
پيدا كند و قضيه به حالت اول باز گردد.اين يگانه جايى است كه به زن در حالى كه
رسما همسر نيست اجازه خودنمايى و خود آرايى نسبت به مرد نيمه بيگانه داده شده
است.
حال با اينكه اين مطلب به اشاره از كلمه لا تخرجوهن من بيوتهن فهميده
مىشد،ولى قرآن به واسطه كمال اهميتى كه مىدهد تصريح مىكند: اسكنوهن من
حيثسكنتم آنها را همان جا سكنا بدهيد كه در زمان زوجيت داده بوديد،نه اينكه
تحقيرشان كنيد،يك جاى پايينتر و پستتر به آنها بدهيد.در حدود وجد و
وجدانتان(وجدان يعنى دريافت)يعنى در حدود قدرت و تمكنتان به آنها جا بدهيد،همان
جا كه در حد قدرت خودتان جا داده بوديد.اين كلمه«در حد قدرتتان»اينجا اضافه
شده چون ممكن استيك مردى باشد كه در همان زمانى هم كه شوهر واقعى بود متناسب
با قدرت و تمكنش از اين زن پذيرايى نمىكرد.كلمه من وجدكم آمده است،كانه دو
مقياس بايد در كار باشد و هر يك كه بالاتر است[عمل شود:]آنجا كه سكنا
مىداديد،و در حدود قدرت خودتان،يعنى نه كمتر از شان و قدرت خودتان،نه اينكه
شما كه يك آدم قدرتمندى هستيد بگوييد من در اين مساله خودم را مثل فلان آدم
فقير در نظر مىگيرم.
حيله شرعى
و لا تضاروهن لتضيقوا عليهن با آنها مضاره نكنيد.مضاره يعنى آنها را تحت
فشار زيان قرار ندهيد كه كار برايشان تنگ بشود كه بعد خودشان از اينجا بيرون
بروند.گاهى مؤمنين دست به حيله شرعىشان خوب است.مثلى هميشه ما طلبهها ذكر
مىكرديم،مىگفتند:يك طلبهاى،گربهاى خيلى مزاحمش بود،هميشه اين گربه مىآمد
گوشتهايش را مىبرد.آخر يك روز به اين گربه گفت:اى حيوان آخرش به وجه شرعى
حلالتخواهم كرد.به وجه شرعى اين شد كه اين گربه را در يك جوالى كرد و رفت در
صحرا،با خودش نان هم نبرد،دو روز ماند، گرسنهاش شد،ديگر نمىتوانست
برگردد.واقعا آن وقت اكل ميته در مخمصه برايش مصداق پيدا مىكرد.گربه را كشت و
به وجه شرعى حلالش كرد.گاهى مؤمنين كه دست به حيله شرعىشان خيلى خوب
است،مىگويند بسيار خوب،خدا به ما تكليف كرده كه خانه و سكنا بدهيد،اين غذا،اين
آب،اين هم خانه خيلى خوب.اما يك موجباتى فراهم مىكند كه خود آن زن از اينجا
فرار كند.فرض كنيد كه مادرش با او خيلى بد بوده و مىداند كه اگر اتاق كنارى را
به مادرش بدهد مادرش آنچنان او را اذيت مىكند كه بعد از يك هفته خودش فرار
مىكند و از اينجا مىرود.موجباتى فراهم مىكند كه خودش نماند.
اين مسائل دليل اهميت دادن قرآن است كه جزئيات را مطرح كرده است.اينكه
مىگويند قرآن در مسائل مربوط به حقوق واقعى زن نهايت دقت را به كار برده است
اينهاست. و لا تضاروهن لتضيقوا عليهن به آنها زيان وارد نكنيد(يا موجبات زيان و
ناراحتى آنها را فراهم نكنيد)تا به اين وسيله بر آن تضييق كنيد،كار را بر آنها
سخت بگيريد كه خودشان فرار كنند. خلاصه حيله شرعى به كار نبريد.
وضعيت زن حامل
و ان كن اولات حمل فانفقوا عليهن حتى يضعن حملهن اگر اينها باردار
باشند،انفاق بر اينها را تا پايان باردارى ادامه بدهيد.ممكن است اينجا گفته شود
كه شايد اين جمله تاكيد يا اضافه است،براى اينكه وقتى درباره زن مطلقه در مدت
عده گفتيم: لا تخرجوهن من بيوتهن و فانفقوا عليهن شامل اينجا هم مىشود.ولى
نه،اين معنايى است كه به اصطلاح«عموم و خصوص من وجه»است،موردى را در بر
مىگيرد كه آن در بر نمىگرفت.مسالهاى در فقه مطرح است و آن مساله اين است كه
آيا همه زنهاى مطلقه بايد تا پايان عده در خانه بمانند و حق نفقه دارند يا فقط
زنهايى كه طلاقشان طلاق رجعى است.عرض كرديم كه فلسفه اينكه زن در اين مدت در
خانه باشد و مرد هم بر او انفاق كند اين است كه امكانى براى آشتى كردن در كار
باشد.اما اگر امكان آشتى كردن در كار نبود،ديگر اين فلسفه وجود ندارد،مثل طلاق
سوم،چون اگر مرد زن را سه طلاق بدهد،ديگر در طلاق سوم حق رجوع ندارد،حتى بعد از
انقضاى عده هم حق ازدواج كردن با او را ندارد مگر اينكه با محلل مجازات
بشود،يعنى يك مرد ديگر با اين زن ازدواج كند،او هم به عقد دائم ازدواج كند،و
بعد از ازدواج هم حتما با او آميزش كند،و الا صيغه عقد خواندن و طلاق دادن كافى
نيست،بعد اگر به ميل خودش طلاق داد آنوقتشوهر اول حق دارد او را بگيرد.پس در
طلاق سوم حق رجوع ندارد.بنابراين مساله اينكه آن وقت زن در آن خانه بماند و
انفاق بشود[منتفى است و]آن فلسفه از بين مىرود.اين است كه مىگويند:در طلاق
سوم ديگر اين حقوق ساقط مىشود.حال اگر اين طلاق سوم،طلاق سومى بود كه زن در آن
وقتحامله بود،مساله چگونه مىشود؟اينجا براى زن حامله يك فلسفه ديگر وجود دارد
كه در مدت عدهاش كه همان مدت حمل است بايد مرد متكفل مخارجش باشد،و آن نفس
همان حامل بودن است،يعنى اين فلسفه غير از فلسفه رجوع در عده است.حتى اگر زنى
كه الآن در حال حمل و باردار است فرضا در وضعى باشد كه غير قابل رجوع هم
باشد،باز بايد بر او انفاق بشود،چون مساله اين است كه بچهاى از همين مرد در
رحم دارد.بچهاى كه بچه اين مرد است و نفقه آن بچه بر عهده اين پدر است نه بر
عهده اين مادر،الآن دارد از وجود اين زن تغذى مىكند،پس تا وقتى كه اين زن به
اين وضع ستحتما مرد بايد زندگىاش را متكفل شود،چون بچه او در رحمش هست،خواه
قابل رجوع باشد و خواه نباشد.اين است كه اين را جداگانه ذكر فرموده است: و ان
كن اولات حمل فانفقوا عليهن حتى يضعن حملهن .گفتيم اين ملاك ديگرى دارد.
وضعيت زن مرضعه
بعد مساله مرضعه در كار مىآيد.حال اگر وقتى كه زن را طلاق دادند قبلا وضع
حمل كرده و اكنون دارد بچه شير مىدهد،تكليف چيست؟آن حالت اجبار و جبر[در كار
نيست،]چون تا زن حامله بود بچه الزاما از همين زن بايد تغذى كند،راه ديگرى
برايش وجود ندارد،پس الزاما خود آن زن بايد بر نفقه اين مرد باشد،ولى زن مرضعه
يعنى زنى كه بچه شيرده است چطور؟ اينجا الزامى نيست كه تغذى بچه از شير مادر
باشد و نگهدارش هم مادر باشد(در زمان حمل نگهدارش هم بود)يا به زن
ديگرى(دايه)بدهند.الزام نيست ولى اولويت هست،و اولويت به اين معناست كه آن كسى
كه بايد متعهد مخارج نگهدارى و عهدهدارى اين بچه بشود مرد است،ولى زن براى
نگهدارى اولويت دارد،يعنى اگر گفت:من نگه مىدارم،بايد به او بدهيم و آن مزد و
اجرى كه بايد بگيرد(چون بچه او را دارد شير مىدهد و نگه مىدارد)در حد معمولى
و متعارف دريافت كند،يعنى اگر يك زن بيگانه بخواهد دايه باشد و شير بدهد و نگه
دارد، چقدر حق دارد مزد بگيرد،اينجا هم مادر حق دارد آن مقدار مزد بگيرد،و تا
مادر هست به ديگرى نمىرسد،حق حضانت با مادر است،مگر اينكه مادر بگويد:اصلا من
نمىخواهم،بچهات مال خودت،يا مادر دست بالا را بگيرد،از حد متعارف
بيشتر[مطالبه كند،]يعنى اجرت المثل اين مقدار است،او بالاتر از آن را
مىگويد،كه اينجا مادر مىخواهد ضررى به پدر برساند.اگر مادر اضافه از حق خودش
بخواهد،بچه را از مادر مىگيرند و به فرد ديگر مىدهند. فان ارضعن لكم اگر
اينها به سود شما شير بدهند(اين كلمه ارضعن لكم عجيب است،نمىفرمايد: ان ارضعن
اولادهن اگر بچههايشان را شير بدهند.معلوم است،مقصود اين است كه بچهها را شير
بدهند،ولى مىفرمايد اگر شير بدهند به سود شما،يعنى وظيفه توست،تو بايد غذاى
اين بچه و موجبات نگهدارىاش را فراهم كنى) فاتوهن اجورهن مزد و اجرت آنها را
بايد بدهيد... (1)