آشنايى با قرآن جلد ۷

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۸ -


تفسير سوره جمعه (3)

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

يا ايها الذين امنوا اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله‏و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون×فاذا قضيت الصلاة‏فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل الله و اذكروا الله كثيرا لعلكم‏تفلحون×و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما قل ماعند الله خير من اللهو و من التجارة و الله خير الرازقين (1) .

اين سه آيه قسمت آخر اين سوره مباركه است كه به نام سوره‏«جمعه‏»

ناميده مى‏شود.جمعه به صورت جمعه هم تلفظ مى‏شود.علت اينكه اين‏سوره را جمعه يا جمعه مى‏نامند همين آيه‏اى است كه در مورد نماز جمعه‏است.

ابتدا مقدمه‏اى براى شب و روز جمعه عرض كنم و آن اين است كه دراسلام اعياد ساليانه داريم و عيد هفتگى.بعضى اعياد ساليانه نه به علت‏حادثه‏اى كه در آن روزها واقع شده‏«عيد»ناميده شده است‏بلكه به اعتباروضع خاصى كه در ايام سال دارد عيد اسلامى ناميده شده است مانند عيدفطر;و اعياد ديگرى داريم كه به مناسبتهاى خاص است مثل مبعث ومولودها.عيد هفتگى كه آن هم‏«عيد»ناميده مى‏شود همين شبانه روزجمعه است.در جلسه پيش به مناسبت ديگرى به اين مطلب اشاره كردم‏كه در اسلام آن چيزى هم كه عنوان عيد دارد باز از مراسم عبادت خالى‏نيست.عيد به معناى پايكوبى و مانند آن در اسلام نداريم.

شبانه روز جمعه اختصاصاتى دارد و براى يك سلسله عبادات‏اولويتى نسبت‏به ساير شب و روزها دارد كه معمولا در كتابهايى كه براى‏دعوات و زيارات نوشته‏اند ذكر شده است.براى يهوديها هم يك روزخاص روز هفته است كه روز شنبه است و براى مسيحى‏ها روز يكشنبه.

قهرا اين يك وظيفه عمومى است‏براى همه مسلمين كه اين اختصاص وخصوصيت جمعه را حفظ كنند.

در همه دنيا در هر هفته يك روز تعطيل است و يك چنين تعطيلى‏اى‏ضرورت دارد.البته ما در اسلام تصريحى نداريم كه حتما شبانه روزجمعه را تعطيل كنيم;در همين آيات مى‏خوانيم كه به مردم اجازه داده شده‏است كه بعد از مراسم جمعه باز به همان كارها و شغلهاى خودشان به‏عنوان يك امر مباح بپردازند.ولى قهرا دستورهاى خاصى كه در روزجمعه هست مثل عبادتهاى بدنى يا رفت و آمدها و صله رحم‏ها كه اگر درجمعه صورت گيرد اجر و ثواب بيشترى دارد،اقتضا مى‏كند كه آن روزى‏كه مسلمانها مى‏خواهند تعطيل هفتگى خود قرار دهند همان روز جمعه‏باشد.

تغيير مبدا تاريخ در كشورهاى اسلامى

از چيزهايى كه مايه تاسف است اين است كه در كشورهاى اسلامى‏غير از ايران و عربستان سعودى و افغانستان-كه گاهى در ايران خودمان‏هم اين زمزمه را بعضى از نويسندگان مى‏كنند-تاريخ را تغيير داده‏اند.

اينها البته از دوران استعمار تاريخ خودشان را به تاريخ مسيحى تبديل‏كرده‏اند.از زمانى كه كشور عثمانى كه يك دولت نسبتا مستقل بود متلاشى‏شد و استعمار انگلستان و فرانسه و برخى كشورهاى ديگر نفوذ كرد،يكى‏از كارهايى كه كردند اين بود كه تاريخ اسلامى و هجرى را تبديل به تاريخ‏مسيحى كردند و هنوز هم به همان صورت است.شما الان اگر در مصر هم‏برويد كه عاصمه كشورهاى عربى اهل تسنن است ماههايشان ماههاى‏فرنگى و تاريخشان تاريخ مسيحى است.براى آنها اينكه الآن سال 1354شمسى و يا 1397 قمرى است مفهومى ندارد،آنها فقط سال 1976 رامى‏شناسند كه مبدا ميلاد مسيح است.

البته اين،كار بسيار زشتى است.مردم اين شعارها را به جهت آثارى‏كه در روح آنان مى‏گذارد جزء فرهنگ مى‏شمارند و حق هم دارند.امروزه‏در دنيا به يك سلسله مسائل كه از بعضى جهات هيچ فرقى ندارد ولى ازاين نظر كه عنصرى از فرهنگ آن مردم است و در روحيه آن مردم اثرمى‏گذارد و بلكه روحيه آنان را تشكيل مى‏دهد،فوق العاده اهميت‏مى‏دهند.اگر گفته شود مثلا براى تعيين تاريخ يك نامه يا سند،ماهمين قدر مى‏خواهيم بدانيم كه در چه روزى بوده است و بنابراين بايدامرى را مبدا قرار داد،ديگر چه فرق مى‏كند كه مبدا،ميلاد مسيح باشد ياهجرت پيامبر؟پاسخ اين است كه براى آن كار هيچ فرقى نمى‏كند اما ازجنبه‏هاى ديگرى فوق العاده فرق مى‏كند.

شما اگر سراغ همين فرنگيها برويد مى‏بينيد براى يك سنت‏بسيار بسيار كوچك،خود را به كشتن مى‏دهند.ببينيد همين ايرانيهاى‏خودمان براى اينكه سنتهاى ايرانى و به قول خودشان فرهنگ ايرانى رابخواهند زنده كنند،كوشش مى‏كنند كارهايى را كه از اول اول خرافه‏محض بوده است زنده كنند،چون فكر مى‏كنند كه مليت ايرانى را بدون‏اينها نمى‏توان نگه داشت.مثلا تخم مرغ رنگ كردن در نوروز يك رسم‏ايرانى است.اين كار با اينكه كار چرندى است ولى مى‏گويند براى اينكه‏اين رسم ايرانى و عمومى كه همه مردم به آن خو گرفته‏اند به صورت يك‏مشخص روحى ايرانى از غير ايرانى باقى بماند اين رسم تخم مرغ‏رنگ كردن در نوروز را نگذاريد فراموش شود،آن را زنده نگه داريد.درمورد آتش شب چهارشنبه آخر سال-كه نمونه‏اى از آتش‏پرستى‏هاى‏قديم است كه نه تنها چيز خوبى نيست‏بلكه خيلى چيز بدى هم هست‏همين را مى‏گويند فقط براى اينكه به قول اينها فرهنگ را(اين فرهنگ، معنايش علم و فلسفه نيست‏بلكه به معنى سنت است)بايد زنده نگه‏داشت.ولى همين آقايان وقتى كه پاى تاريخ به ميان مى‏آيد مى‏گويند حالاچه فرق دارد كه ما مبدا تاريخ را مبدا مسيحى بگيريم يا مبدا اسلامى؟!

مساله تعطيلى جمعه

مساله تعطيلى جمعه هم از آن مسائلى است كه در بعضى كشورهاى‏اسلامى از وقتى كه استعمار آمد آن را تغيير داد.مثلا در پاكستان انگليسيهااز زمان ورودشان به هند سعى كردند همه سنتهاى آنها را به سنتهاى‏خودشان تبديل كنند.از جمله اينكه روز تعطيل را از جمعه به يكشنبه‏تبديل كردند.هنوز هم در پاكستان همين طور است;اگر يك چيزى‏برگشت،عود دادنش به حالت اول بسيار مشكل است.پاكستان اساسا به‏نام اسلام مستقل شد،يعنى پاكستان در مقابل هندوستان هيچ جهتى براى اينكه يك واحد مستقل باشد نداشت مگر جهت روحى و معنوى و فكرى‏و ايمانى كه ما مسلمانيم و شما هندو هستيد و از نظر فرهنگ معنوى ازيكديگر جدا هستيم و نمى‏خواهيم با شما زندگى كنيم و مى‏خواهيم‏مستقل شويم. در عين حال اينها كه در مقابل هنديها آنقدر مقاومت كردندهنوز اين سنت مسيحى را در ميان خودشان حفظ كرده‏اند;مبدا سالشان‏مبدا مسيحى و تعطيل هفتگى آنها هم يكشنبه است.

اين را عرض مى‏كنم براى اين كه ما بايد توجه داشته باشيم به‏نغمه‏هايى كه كم و بيش در مجله‏ها و در مقالات ادبى و به اصطلاح علمى‏و نيمه علمى شنيده مى‏شود.مى‏نويسند اين براى ايران سبب ركودكارهاست كه تعطيلات خودمان را جمعه قرار بدهيم در حالى كه اكثريت‏مردم دنيا كه ما با آنها سر و كار داريم تعطيلاتشان يكشنبه است.آن وقت مامجبوريم كه در هفته دو روز تعطيل داشته باشيم،روز جمعه به خاطرخودمان و روز يكشنبه براى اينكه دنيا تعطيلى دارد.پس ما براى اينكه‏كارمان بيشتر جريان داشته باشد،بياييم تعطيلى جمعه را تبديل به يكشنبه‏كنيم.درباره تاريخ هم مى‏گويند:اكثريت مردم دنيا سال مسيحى را انتخاب‏كرده‏اند ولى ما سال هجرى را انتخاب كرده‏ايم و اين اسباب زحمت است‏كه ما تاريخ خودمان را به هجرى بنويسيم و آنها به مسيحى،پس بياييم‏تاريخ هجرى را به تاريخ مسيحى تبديل كنيم.اينها همه مقدمه جذب شدن‏و مقدمه هضم شدن فرهنگى در هاضمه ديگران است.

مطلب ديگر كه اين آيه در آن مورد است نماز جمعه است.اساساجمعه و حتى اسم‏«جمعه‏»هم اسم اسلامى است‏يعنى قبل از اسلام اين‏روز به نام روز جمعه ناميده نمى‏شد;اسمهاى ديگرى ذكر كرده‏اند.خوداسلام اين اسم‏«جمعه‏»را گذاشت و چه اسم خوبى است.در ميان اسمهاى‏هفته كلمه‏«سبت‏»(شنبه)ريشه يهودى دارد و كلمه‏«جمعه‏»يك لفظ عربى است و عربى الاصل است و اين نشان مى‏دهد كه چرا اين روز به نام‏جمعه ناميده شده است;به اين دليل كه روز اجتماع مردم بوده است.درروزهاى ديگر،هر كس به دنبال كار اختصاصى خودش است،و در مدارشخصى خودش مى‏چرخد.يك روز در هفته به اين كار اختصاص داده‏شده است كه افراد دور يكديگر جمع شوند.در ايام هفته هر كس در يك‏مسير و مدارى است;روزى هم بايد باشد كه افراد دور هم جمع شوند،روز اجتماع.براى اين روز يك كار بسيار بزرگ در اسلام تاسيس شد كه‏فوق العاده كار مهمى بود و آن مساله‏«نماز جمعه‏»است.

نماز جمعه چه نمازى است؟نماز جمعه همان نماز ظهر است درروز جمعه با كيفيت‏خاصى و به عبارت ديگر نمازى است در روز جمعه‏جانشين نماز ظهر.نماز ظهر چهار ركعت است و نماز جمعه دو ركعت،ولى به جاى آن دو ركعت ديگر،دو خطبه قرار داده شده است.در احاديث‏ائمه عليهم السلام اين تعبير به طور مكرر آمده است كه فرموده‏اند:«جعلتا مكان‏الركعتين‏» (2) دو خطبه جمعه جانشين آن دو ركعت‏شده است و نكته قابل‏توجه اين است كه قرآن از آن دو خطبه با اينكه منبر و سخنرانى است،مانند نماز تعبير به‏«ذكر الله‏»كرده است.

نماز جماعت و نماز جمعه

در اينجا برخى خصوصيات نماز جماعت و نماز جمعه را ذكرمى‏كنم.مى‏دانيم نماز جماعت در اسلام سنت‏بسيار مؤكدى است ولى‏مستحب است نه واجب،مگر اينكه به شكل اعراض از جماعت‏باشديعنى كسى به هيچ شكلى در هيچ جماعتى شركت نكند كه اين كارش‏حرام است و اگر زمانى باشد كه حكومت،حكومت اسلامى باشد چنين‏فردى را مجبور به شركت در جماعت مى‏كنند.پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حتى‏قصد كردند كه خانه كسانى را كه اعراض از جماعت داشتند خراب كنند;

فرمودند:شركت نكردن به طور مطلق در جماعت مسلمين نوعى نفاق‏است.به هر حال مساله نماز جماعت‏يكى از خصوصياتش اين است كه‏فى حد ذاته مستحب است.

خصوصيت ديگر نماز جماعت اين است كه نماز جماعت را به‏صورت متعدد هم مى‏شود اقامه كرد;يعنى در يك شهر،مسجد هر محلى‏و مسجد جامع شهر هر كدام مى‏توانند نماز جماعت مستقلى داشته باشند.

در شيعه‏گاهى يك مسجد ده تا نماز جماعت دارد كه اين ديگر تقريبا نمازتفرقه است.برخى نماز جماعت‏هاى شيعه شده است نمازهاى تفرقه،چون در بسيارى از مساجد چندين نماز جماعت‏بر پا مى‏شود.

خصوصيت‏سوم اين است كه نماز جماعت‏با نماز فرادى اختلاف‏زيادى ندارد،همان نماز فرادى است كه به صورت جمعى خوانده‏مى‏شود و تفاوت فقط در اين جهت است كه امام،قرائت‏يعنى حمد وسوره را مى‏خواند و مامومين استماع مى‏كنند.امام نيابت مى‏كند از آنها درقرائت‏حمد و سوره.البته مامومين در حركات و سكنات و اذكار و اورادهم بايد پيرو و تابع امام باشند،قبل از امام به ركوع نروند،قبل از امام به‏سجود نروند و ذكرى نگويند.

ولى نماز جمعه يك نماز جماعت‏خاص است.اولين تفاوت آن بانماز جماعت اين است كه واجب است،جز بر افرادى كه عذر داشته باشندمثلا مريض باشند.همچنين بر زنان هم واجب نيست،مثل جهاد است كه‏بر زنان،مريضها و مسافران و چند دسته ديگر واجب نيست ولى بر باقى‏مردان واجب است كه شركت كنند. فرق ديگر نماز جمعه با نماز جماعت اين است كه بر خلاف نمازجماعت كه در يك شهر مسجد هر محلى مى‏تواند يك نماز جماعت‏داشته باشد، نماز جمعه را در يك شهر به صورت متعدد نمى‏شود اقامه‏كرد;يعنى يك نماز جمعه بايد اقامه شود و بس.اين كه مى‏گوييم يك شهر،ملاك يك شهر نيست.بر مكلفين اگر فاصله آنها از دوازده كيلومتر بيشترنيست،واجب است كه شركت كنند.اين را در نظر داشته باشيد كه مردم‏قديم كه پياده و يا با الاغ و اسب و قاطر مى‏آمدند براى طى دوازده كيلومترحداقل دو ساعت در راه بودند.دو ساعت مى‏رفتند و دو ساعت‏بر مى‏گشتند كه رفت و آمدشان چهار ساعت طول مى‏كشيد.

مساله ديگر اين است كه در فاصله كمتر از شش كيلومتر،تشكيل‏دادن نماز جمعه ديگر حرام است;يعنى اگر نماز جمعه‏اى در اين نقطه‏تشكيل مى‏شود،تا شش كيلومتر كسى حق تشكيل نماز جمعه را ندارد.

آن وقت قهرا مى‏شود يك نماز عمومى.وقتى كه تا شعاع دو فرسخ،آمدن‏مردم واجب است و در شعاع يك فرسخ تشكيل دادن نماز جمعه ديگرحرام است و شركت در نماز جمعه هم واجب است،معنايش اين مى‏شودكه در هفته يك روز،همه مردم به استثناى معذورها و به استثناى زنها و به‏استثناى كسانى كه وظيفه شرطه‏گرى و مانند آن دارند كه حضورشان دركوچه‏ها و خيابانها براى حفظ امنيت مردم لازم و ضرورى است،در يك‏نماز عمومى شركت مى‏كنند.حتى زندانيهاى شرعى واقعى را بايد اززندان تحت مراقبت مامورين بياورند و در نماز جمعه شركت‏بدهند وپس از انجام نماز به زندان برگردانند.اين قدر اين كار ضرورى است.

آيا اين فقط براى به جماعت‏خواندن يك نماز است؟خواندن نماز به‏جماعت كه در تمام ايام هفته هست.البته مى‏شود گفت اين هم خودش‏فلسفه‏اى است كه هفته‏اى يك بار همه يك جماعت‏بخوانند.ولى اگر تنها فلسفه‏اش جماعت‏خواندن عمومى مى‏بود،ديگر وضع نماز ظهر عوض‏نمى‏شد،تبديل به نماز جمعه نمى‏شد.تبديل شدنش چنانكه گفتيم به اين‏صورت است كه چهار ركعت تبديل شده است‏به دو ركعت و به جاى آن‏دو ركعت ديگر دو خطبه ايراد مى‏شود.

يك وقت در سخنرانيهايى در سابق تحت عنوان‏«خطابه و منبر»

بحث كردم (3) و آنجا اين مطلب را گفتم كه اسلام يگانه دينى است كه‏سخنرانى جزء فريضه دين در آن قرار گرفته است و سر اينكه مساله خطابه‏و سخنرانى در اسلام نسبت‏به همه دنيا خيلى پيشرفت كرد-كه البته درشيعه يك وجه علاوه‏اى هم دارد كه مساله ذكر مصيبت امام حسين عليه السلام‏است-همين است كه اساسا خطابه خواندن در متن اسلام و جزء عبادات‏اسلام است،خصوصا براى زمامداران و آن كسانى كه مى‏خواهند اقامه‏جماعت كنند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تا وقتى كه در مكه بودند در حال خفازندگى مى‏كردند و چون دائما در شكنجه بودند برايشان امكان تشكيل‏نماز جماعت نبود چه رسد به نماز جمعه،ولى هنوز وارد خود مدينه‏نشده بودند و در همين محلى كه امروز«قبا»ناميده مى‏شود چند روزى‏اقامت كرده بودند كه جمعه رسيد;در همين محل مسجد قبا كه الان درمدينه است، اولين جمعه در اسلام تاسيس شد.اين مسجد قبا خيلى‏مسجد عزيزى است‏براى اسلام. مسجدى است كه قرآن به عظمت آن‏شهادت داده است:«لمسجد اسس على التقوى من اول يوم‏»يعنى از اولين‏روزى كه تاسيس شده است،هيچ غش و دغلى در كار آن نبوده است،برپايه تقوا اين مسجد تاسيس شده است.«لمسجد اسس على التقوى من اول يوم‏احق ان تقوم فيه رجال يحبون ان يتطهروا و الله يحب المطهرين‏» (4) .

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خطبه‏هاى خود را بيشتر در همين نماز جمعه‏هاايراد مى‏كرده‏اند و مسائل مهم را در نماز جمعه‏ها به مردم عرضه‏مى‏داشتند.قسمت عمده خطبه‏هاى امير المؤمنين عليه السلام كه در نهج البلاغه‏است‏خطبه‏هايى است كه در نماز جمعه ايراد شده است.دلايل تاريخى براين امر زياد است كه يكى را عرض مى‏كنم.در يكى از خطبه‏ها هست كه‏گفته‏اند آخرين خطبه‏اى است كه امير المؤمنين عليه السلام به صورت خطبه‏يعنى در منبر ايراد كرده‏اند.البته كلمات امير المؤمنين منحصر به خطبه‏نيست.وصايا دارند يا مسائلى كه در مجلسى بيان كرده‏اند و ضبط شده‏است.حضرت در آن خطبه آخر مردم را تحريض مى‏كنند براى اينكه عليه‏معاويه حركت كنند و بروند و خطر معاويه را براى مردم بازگو مى‏كنند وبعد به ياد ياران باوفا و خالص گذشته خود مى‏افتند.در همان منبرمى‏گويند:«اين عمار؟و اين ابن التيهان؟و اين ذو الشهادتين؟» (5) كجاست عمارياسر!يعنى ما حالا عمار ياسرى نداريم،كه وقتى حضرت اينها را گفتند وبه ياد اين دوستان خالصشان افتادند،در منبر شروع كردند به گريه كردن.

حضرت خيلى خطبه مؤثرى در آنجا ايراد كردند به طورى كه مردم‏فوق العاده گريستند و بعد از آن بود كه عده زيادى هم حركت كردند و به‏نخيله كوفه رفتند و در آنجا چادر و پرچم زدند و آماده شدند.تاريخ‏مى‏نويسد:«فما دارت الجمعة حتى ضربه الملعون ابن ملجم‏» (6) اين جمعه به جمعه‏بعد نرسيد كه ضربت ابن ملجم به حضرت وارد شد.اين نشان مى‏دهد كه‏خطبه مذكور در روز جمعه بوده است.

بعدها هم اين كار بوده است،منتها ديگران چون چنين قدرت وتوانايى را نداشته‏اند ديگر چيزى به نام خطبه و خطابه از آنها باقى نمانده‏است كه قابل توجه باشد.در دوره ابو بكر نماز جمعه اقامه مى‏شد وهمچنين در دوره عمر.

از جمله خصوصيات خلافت عثمان اين است كه شايد دو سه روزبود كه خليفه شده بود روز جمعه پيش آمد.بالاى منبر رفت.چشمش كه‏به جمعيت افتاد زبانش بند آمد.نتوانست‏سخنى بگويد و پايين آمد.وقتى‏پايين آمد اين جمله را گفت:«انتم الى امام عادل احوج منكم الى امام خطيب‏» (7) شما به يك پيشواى عادل بيشتر احتياج داريد تا به يك پيشواى سخنور.

مروان حكم گفت:اگر همين دو كلمه را بالاى منبر گفته بودى خيلى‏خطيب خوبى بودى;يعنى خوب بود همين دو كلمه را بالاى منبرمى‏گفتى،چرا پايين گفتى؟البته او نه عادل بود و نه خطيب،ادعايى بود كه‏مى‏كرد.

 

پى‏نوشتها:

1.جمعه/9-11.

2.وسائل الشيعه،ج 7/ص 331.

3.[اين سخنرانى در كتاب ده گفتار چاپ شده است.]

4.توبه/108.

5.نهج البلاغه،خطبه 182.

6.مناقب،ج 3/ص 194.

7.شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 13/ص 13.