موضع اولياء الله در برابر مرگ
اما اينجا باز يك نكته ديگرى هست.حال كه مرگ براى اولياء الله
يكآرزوست،آيا آنها در صدد تحقق بخشيدن به اين آرزو هستند يا در عيناينكه
مرگ براى آنها يك امر آرزويى استبا آن مبارزه هم مىكنند؟نكتهاين است كه
هم آرزويش را دارند و هم با آن مبارزه مىكنند(مگر در دوصورت كه خواهيم
گفت)،چرا؟براى اينكه مثل آنان همان مثلدانشجوست:دانشجويى كه در خارج از
كشور است تا آن آخرين لحظهاىكه هنوز فرصت كار كردن و پيشرفت دارد با
بيرون رفتن از اين محلمبارزه مىكند با اينكه آرزوى آن را دارد،مگر آن
ساعتى كه احساس كند كهديگر در اينجا كارى برايش نمانده است;يعنى آنچه بايد
انجام مىداده،انجام داده است.
اين است مضمون اين فراز از دعاى مكارم الاخلاق كه زين العابدينسلام
الله عليه به خداوند عرض مىكند:«الهى و عمرنى مادام عمرى بذلة فىطاعتك
فاذا كان مرتعا للشيطان فاقبضنى اليك» (1) خدايا به من طول عمر
بدهولى نه هميشه.اولياء الله در عين اينكه مرگ برايشان آرزوست هميشه ازخدا
طول عمر مىخواهند زيرا براى اولياء الله و غير اولياء الله در همينفرصت
عمر است كه انسان مراتب قرب به حق را طى مىكند.مىدانند ازاينجا كه
رفتند،ديگر در آنجا درجهشان همان است كه هنگام رفتن از اينعالم داشتهاند
و لهذا خودكشى هيچ وقتحتى براى اولياء الله مجاز نيست،چرا؟زيرا خودكشى
يعنى فرصت عمل را به دستخود از بين بردن،فرصت انجام تكليف و مسؤوليت را به
دستخود از بين بردن. امامزين العابدين سلام الله عليه به خداوند عرض
مىكند كه خدايا به من طولعمر بده مادامى كه عمر من مبذول در راه توست و
سرمايهاى است كه درراه تو بذل مىشود;از آن ساعت كه اين سرمايه چراگاه
شيطان است آن رانمىخواهم.اگر بناست من زنده بمانم ولى آن زندگى براى من
مايه خير وبركتيعنى خدمت در راه تو نباشد،بذله در راه تو نباشد-كه ديگر در
آنصورت زندگى براى من تكامل نيست نقص است-خدا اينچنين زندگىرا نمىخواهم.
پس در اين مكتب مرگ براى همه مردم يك امر آرزويى نيست.براىبعضى از مردم
منفور است و بايد هم منفور باشد،چون مرگ در واقع ورودبر خود و بر حقيقتخود
است;و براى بعضى از مردم امرى آرزويىاست.ولى بايد توجه داشت كه براى آنها
كه مرگ يك امر آرزويى استاين طور نيست كه بخواهند اين فرصت را از
دستبدهند،چرا كه عمربراى آنها فرصت است،مىخواهند در اين فرصتحداكثر تقرب
به حق وتكامل را حاصل كنند.
مرگ در دو حالت،بلاشرط مطلوب اولياء الله است
فقط در دو حالت است كه مرگ براى اولياء الله بلاشرط مطلوبمىشود.حالت
اول اينكه بداند كه بعد از اين اگر زنده هم بماند كارىندارد كه انجام
بدهد.قبل از بيان حالت دوم لازم است در مورد حالت اولمقدارى توضيح دهيم.
كسانى كه مىخواهند روى اصول مادى خودكشى را توجيه كنند،آنهاهم بر اساس
همين مسؤوليت اين حرف را مىزنند.دو سال پيش بود كهيك نفر كه نمىخواهم
نامش را ببرم-كه با اينكه مرد دانشمندى است ولى چرت و پرت هم احيانا زياد
مىگويد-در دفاع از خودكشى يك آدمپليدى كه در حدود سى سال پيش خودكشى كرده
است،گفته بود كه يكانسان مسؤول وقتى كه احساس مىكند مسؤوليتش را انجام
داده و ديگركارى ندارد،بايد هم خودكشى كند;عمر را براى مسؤوليت مىخواهدولى
وقتى مىبيند كه ديگر چيزى در چنته ندارد بايد هم خودكشى كند.
اينجاست كه حديثى هست(من در كتاب سيرى در نهج البلاغه آن راطرح
كردهام)كه جزء معماهاى احاديث است و در همين زمينه موردبحث ماست.اين حديث
در تعابير مختلفى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ازامير المؤمنين
عليه السلام و از حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام و از بعضى ائمهديگر
وارد شده است.عبارتى كه مىخوانم تعبيرى است كه از حضرتامام مجتبى عليه
السلام رسيده است.
در همان حالى كه ايشان مسموم بودند مردى به نام«جناده»خدمتايشان
رسيد.راوى مىگويد ايشان در بستر افتاده بودند در حالى كه خونقى
مىكردند.احساس كردم كه ديگر لحظات آخر است.عرض كردمنصايحى به من
بفرماييد.جملاتى فرمودند كه يك جملهاش اين است:«واعمل لدنياك كانك تعيش
ابدا و اعمل لآخرتك كانك تموت غدا» (2) براى دنيايتآنچنان عمل
كن كه گويى هميشه در اين دنيا هستى،يعنى آنچنان فكر كنكه نمىميرى،جاويد
زندگى مىكنى،و براى آخرتت چنان عمل كن كهگويى اصلا عمرى براى تو باقى
نمانده و همين فردا مىخواهى بميرى.
بعضى در معناى اين حديث درماندهاند.گفتهاند اين دستور بهاهمالكارى
در امر دنيا و جدى چسبيدن به كار آخرت است.بعد ديدند كهاهمالكارى در امر
دنيا با تعليمات ديگر اسلام جور در نمىآيد و لذا گفتندمقصود اين است كه در
كار دنيا مثل آدمهايى باش كه فكر مىكنند هميشههستند و مىگويند«حال كه ما
هميشه هستيم،به اندازه كافى وقت داريمپس كارهايمان را بعد انجام
مىدهيم»،ولى براى آخرتت جدى باش.
بعضى برعكس،گفتهاند كه مقصود اين است كه كار دنياست كهخودت بايد انجام
بدهى، آخرت را خدا كريم است!كار دنيا كه مىرسدجدى بچسب:ما در اين دنيا
هنوز خيلى بايد باشيم،حالا كه هستيم خانهبايد داشته باشيم،زندگى بايد
داشته باشيم،فردا كه نمىميريم. مدتى بايدزندگى كنيم،بالاخره آدم زنده
وسايل مىخواهند;آخرت هم مالخداست،خدا كريم است.
بر خلاف اين دو نظر اين حديث از آن احاديث معجزه آساست كهدستور به جدى
بودن در هر دو مورد است.حضرت مىخواهد بفرمايد توآن كسى هستى كه در خانهاى
زندگى مىكنى و بعد هم از آن خانهمىخواهى منتقل به خانه ديگرى بشوى و در
آنجا زندگى كنى، ولىنمىدانى از اين خانه كه در آن زندگى مىكنى فردا
منتقل مىشوى يا پنجسال ديگر يا ده سال ديگر.اگر بدانى فردا از اينجا
منتقل مىشوى كه ديگربراى اينجا كارى نمىكنى;تمام كارهايت را براى آنجا
متمركز مىكنى.اگرمثلا گوشهاى از اين خانه يك ذره گچ بخواهد، مىگويى ما
كه فردامىخواهيم برويم،ديگر چرا بياييم اينجا را گچ كنيم؟بياييم براى آنجا
كهفردا مىخواهيم برويم كارى انجام دهيم.اما اگر بدانى كه تا پنجسال
ديگردر اينجا بايد زندگى كنى و بعد از پنجسال به آنجا مىروى،مىگويى
حالاكارهاى اينجا را انجام دهيم،هر وقتخواستيم آنجا برويم كارهايش راهم
انجام مىدهيم.
اين حديث مىگويد هيچكدام از ايندو را نكن.وقتى براى اينجا
فكرمىكنى،فكر كن كه از كجا معلوم است كه ما فردا بميريم،شايد زنده باشيم.
مثلا مىخواهى برنامهاى بريزى براى اينكه مدرسهاى تاسيس كنى،باغىدرست
كنى و ده سال هم بايد براى آن كاركنى.اگر بگويى من كه شايد فردابميرم پس
اين كار را براى چه كسى انجام دهم،درست نيست،بلكه فكركن كه انشاء الله زنده
هستى.يا مىخواهى درسى را شروع كنى و شش سالوقت مىخواهد.اينجا فكر كن
انشاء الله زنده هستى،چرا فكر كنى كه فردامىميرى،فكر كن كه زنده هستى.اما
اگر گناهى مرتكب شدهاى ومىخواهى توبه كنى،حق مردم را مىخواهى
بدهى،نمازهايت رامىخواهى قضا كنى،خودت را مىخواهى اصلاح كنى،نگو انشاء
الله منده سال ديگر زنده هستم،بگو شايد فردا بميرم.پس براى بعضى
كارهاانسان بايد بگويد كه انشاء الله زنده هستم و براى بعضى كارها بايد
بگويدشايد بميرم.
اولياء الله هميشه اين طور فكر مىكنند و از يك نظر جمع ميان
ضدينمىكنند كه جمع ميان ضدين به معنى واقعى نيست.از يك نظر فكرمىكنند كه
هميشه زنده هستند و از يك نظر فكر مىكنند كه شايد فردابميرند.
خلاصه بحث تا اينجا اين است كه اين آيه كه مىفرمايد: «قل يا ايهاالذين
هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت» يك
قياساستثنايى است كه اساسش يك ملازمه است:اگر شما اولياء الله هستيد
مرگرا آرزو كنيد.در اينجا دو شبهه در اذهان پيدا مىشود.
يكى اينكه بعضى كه توجه نمىكنند اين سخن در مورد اولياء اللهاست
مىگويند:طبق اين آيه مرگ بايد براى همه مردم يك امر آرزويىباشد،پس آيا
خدا آدم را در اين دنيا آورده تا هميشه آرزوى مرگ داشتهباشد؟نه،قرآن
نمىگويد همه مردم،بلكه مىگويد مرگ براى اولياء الله يكآرزوست. شبهه دوم
اين است كه آيا اولياء الله فقط بايد آرزوى مرگ داشته باشندو آرزوى طول عمر
نبايد داشته باشند؟اگر چنين است پس چرا خوداولياء الله در دعاها از خدا طول
عمر خواستهاند و به ما هم دستور دادهاند كهاز خدا طول عمر
بخواهيد؟«اللهم اجعل فيما تقضى و تقدر من الامر المحتوم و فيماتفرق من
الامر الحكيم فى ليلة القدر من القضاء الذى لا يرد و لا يبدل ان تكتبنى
منحجاج بيتك الحرام،المبرور حجهم،المشكور سعيهم،المغفور ذنوبهم،المكفر
عنهمسيئاتهم و اجعل فيما تقضى و تقدر ان تطيل عمرى فى خير و عافية»
(3) . در بخش آخراين دعا به خداوند عرض مىكند:از تو مىخواهم عمرم
را زياد كنى ولىدر خير و عافيت.هم خودشان آرزوى طول عمر دارند و هم از
ماخواستهاند كه از خداوند عمر طولانى بخواهيم.نيز اگر مرگ موردآرزوست چرا
خودكشى مانند كشتن هر انسان ديگر گناه كبيره و نتيجهاشعذاب مخلد است؟چرا
اگر كسى و لو به همين خيالات،خودش را بكشد،نفس محترمى را كشته است و قرآن
فرموده است كه تا ابد در عذاب الهىاست؟
از توضيحاتى كه داديم معلوم شد كه در عين اينكه مرگ براىاولياء الله يك
امر مورد آرزوست معنايش اين نيست كه آنان مجازند اينفرصت را از
دستبدهند،بلكه هر وقت آن فرصتبه قضا و قدر الهىتمام شد آرزو دارند به
آنجا بروند.
گفتيم كه در دو مورد است كه براى اولياء الله مرگ به طور مطلق يكامر
آرزويى مىشود و ديگر از خدا طول عمر نمىخواهند.يكىهمانطور كه عرض كردم
آنجا كه احساس كنند ديگر بعد از اين فرصتكار نيست.
مساله شهادت
دوم مساله شهادت است.مرگ به صورت شهادت،جمع ميانهر دوست.از يك طرف ولى
الله از اين جهان به جهان ديگر منتقل شده و ازطرف ديگر فرصت را از دست
نداده است،چرا كه شهادت يعنى تبديلكردن عمر به بهترين شكل عمل;يعنى به
صورت يك عمل و به صورتيك تكليف و يك مسؤوليت،عمر را به پايان رساندن،كه
ديگر انساننمىتواند چنين فرض كند و بگويد كه اگر من شهيد نشوم و در دنيا
عمركنم ممكن است كار بالاترى انجام دهم;كار بالاترى نيست.
پيغمبر فرمود:هر ذى برى يعنى هر صاحب عمل نيكى،فوق عملبرش،برى هست،مگر
شهادت كه ديگر مافوق اين بر،برى نيست (4) ;يعنىكسى نمىتواند
بگويد من آرزوى شهادت در راه خدا را ندارم،براى اينكهمىخواهم به جاى
شهادت كار بالاترى در اين دنيا انجام بدهم. پيغمبرفرمود كار بالاترى وجود
ندارد.اين است كه در مقابل آرزوى مرگ بهصورت شهادت، ديگر خواستن طول عمر
معنى ندارد و ما مىبينيم كهاولياء الله هميشه مرگ به صورت شهادت را آرزو
مىكنند.آن جملهاى كهعلى عليه السلام فرمود كه اگر هزار ضربتشمشير بر من
وارد شود و شهيد شومآن را بر مرگ در بستر ترجيح مىدهم،معنايش همين است.
آن كسانى كه اولياء الله واقعى هستند آن دنيا را به راى العين
دارندمىبينند و از آنچه پيش فرستادهاند[خشنودند].
در نهج البلاغه آمده است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به امير
المؤمنين عليه السلامفرمود:يا على!مرگ تو به صورت شهادت است و تو شهيد از
دنيا خواهىرفت.على عليه السلام مىفرمايد وقتى كه در احد هفتاد نفر از
مسلمين شهيدشدند و من از شهادت محروم شدم متاثر شدم.(ايشان در اين زمان
يكجوان سى ساله است،كسى كه بيش از سه چهار سال از ازدواجش نگذشتهو دو پسر
كوچك هم در خانه دارد.بايد اين قرائن و شواهد مادى را همدر نظر گرفت.)رفتم
خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و عرض كردم يا رسول الله!
آيا شما به من نفرموديد كه من شهيد خواهم شد،پس چرا من شهيد نشدم؟
فرمود:يا على!تو شهيد خواهى شد و شهادت براى تو مقدر است و تو باشهادت
از دنيا خواهى رفت.بعد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مىفرمايد:يا على!
صبر تو در موطن شهادت چگونه خواهد بود؟عرض كردم:«ليس هذا منمواطن الصبر
هذا من مواطن البشرى و الشكر» (5) بفرماييد كه شهادت چقدربا
صفاست;اينجا كه جاى صبر نيست.صبر در يك امر مكروه است،شهادت آرزوى من
است،محبوب من است،عطيه الهى است.
ابراهيم عليه السلام در ميان پيغمبران به خلت معروف است.پيغمبران درعين
اينكه همه پيغمبر هستند شؤون روحى آنها و يا به قول اهل معرفتمظهريت آنها
براى صفات الهى تفاوت دارد.يكى مظهر بكاء و خوفاست و ديگرى مظهر محبت و
عشق است و مانند آن.مثلا كار ابراهيم يكوجهه دارد و كار يحيى بن زكريا يا
عيسى بن مريم عليهم السلام وجهه ديگرىدارد.ابراهيم خليل الله،پيغمبر عشق
است،پيغمبر محبت است و لهذالقبش هم خليل الله است.يك شب ابراهيم در حالىكه
در صحرا دنبال گلهگوسفندش است صدايى مىشنود: «سبوح قدوس،ربنا و رب
الملائكةو الروح».اين صدا را كه مىشنود از خود بى خود مىشود. يكدفعه
مىگويدكه بود؟كه بود كه نام محبوب من را برد؟يك بار ديگر تكرار كن،ثلث
اينگوسفندانم را به تو مىدهم.بار ديگر تكرار مىكند.هيجانش
بيشترمىشود;مىگويد بار ديگر تكرار كن ثلث ديگر گوسفندانم را هم به
تومىدهم و هيجانش بيشتر مىشود...
ابراهيم عليه السلام در وقت مرگ باز با خدا مغازله و عشقبازى
مىكند.درهنگام قبض روح مىگويد:«هل رايتخليلا يميتخليله؟»آيا ديدهاى
خليل ودوست روح دوستخود را قبض كند؟فرشته از ناحيه خدا به او مىگويد:
«هل رايتخليلا يكره لقاء خليله» (6) آيا ديدهاى دوستى
لقاى دوستخود رامكروه بشمارد؟!در همان حال هم در حال مغازله است;در همان
حالى كهدارد مىرود،باز دارد حرف مىزند و عشقبازى مىكند.به قول حافظ:
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت رختبربندم و تا ملك سليمان بروم به
هوادارى او ذره صفت رقصكنان تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم
به هر حال اين خود حقيقتى غير قابل انكار است و فقط براى اولياء
اللهاست كه مرگ به صورت يك آرزوى واقعى در مىآيد.مرگ به صورتشهادت براى
اولياء الله،ديگر به صورت يك مرگ آرزويى غير مشروطاست كه هرگز با آن
مبارزه نمىكنند.شهادت،هم انتقال از جهانى به جهانديگر است و هم خودش درجه
است،خودش بالا رفتن است.
البته اين حرف هم گفته مىشود كه اگر انسان قائل به دنياى ديگر
همنباشد،باز زندگى كميت دارد و كيفيت دارد و انسان زندگى را براىارزشهايش
مىخواهد.مساله ارزشها در زندگى مساله درستى است ولىپايه همه ارزشها يك
ارزش است و آن توحيد است.اگر اين يك ارزشوجود نداشته باشد ديگر ارزشى در
دنيا معنى ندارد.
پروردگارا دلهاى ما به نور ايمان منور بگردان!
نيتهاى ما را خالص بفرما!
پرتوى از انوارى كه بر دلهاى بندگان خالص و مخلصت ومتهجدينت تابانيدهاى
بر دلهاى ما هم بتابان!
خدايا دست ما را از دامان ولاى على و آل على كوتاه نفرما!
ما را پيرو واقعى آنان قرار بده!
پروردگارا!قلب مقدس امام زمان عليه السلام را از همه ما راضىبفرما!
اموات ما را مشمول عنايت و مغفرت خودت قرار بده!
رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات
2.بحار الانوار،ج 44/ص 138.
3.بحار الانوار،ج 97/ص 375،با اندك اختلاف.
4.بحار الانوار،ج 74/ص 60.
5.نهج البلاغه،خطبه 154.
6.بحار الانوار،ج 6/ص 127.