تفسير سوره ممتحنه (1)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:
بسم الله الرحمن الرحيم يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكماولياء
تلقون اليهم بالمودة و قد كفروا بما جائكم من الحق يخرجونالرسول و اياكم ان
تؤمنوا بالله ربكم ان كنتم خرجتم جهادافى سبيلى و ابتغاء مرضاتى تسرون اليهم
بالمودة و انا اعلم بما اخفيتم وما اعلنتم و من يفعله منكم فقد ضل سواء السبيل×
(1)
اين سوره مباركه به نام«سوره ممتحنه»است و مدنيه هم هست واين كه اين سوره
را«ممتحنه»مىگويند-مثل اغلب سور-به مناسبتمطلبى است كه در ضمن سوره آمده
است. آن مطلب،مطلبى است كهدر آيه دهم خواهد آمد راجع به زنانى كه از مكه
مهاجرت مىكردند و بهمدينه مىآمدند و احيانا كسانى هم بودند كه از شوهران
كافر خودشانفرار مىكردند يعنى شوهرى به كفر و عناد خودش باقى مىماند و زنى
مسلمان مىشد و بعد از آنجا فرار مىكرد و مىآمد در ميان مسلمين.آيهمىفرمايد
اگر زنان مؤمنهاى اينچنين هجرت كردند و نزد شما آمدند،آنها را از نظر ايمانشان
بيازماييد و امتحان كنيد و اگر مطلب حقيقت بوداينها را ديگر به سوى شوهرهاى
كافرشان باز نگردانيد.(درباره خود آيهبعد بحث مىكنيم.) يك قسمت هم البته بعد
مىآيد راجع به بيعت زنانبا پيغمبر كه دستور مىدهد اگر زنان براى بيعت آمدند
با چه شرايطى باآنها بيعت كن.ولى بيشتر آيات اين سوره درباره مطلب ديگرى است
كهآن مطلب در آيات ديگر قرآن هم احيانا هست و شايد در هيچ جا بهاندازه اينجا
مفصل بيان نشده است و آن مساله ولاء كفار استيعنىپيوند و دوستى با كافران و
با دشمنان دين و ايمان و قهرا با دشمنانمؤمنين و مسلمين داشتن.اينجا دو مقدمه
كوچك بايد عرض كنم.
اين آيات شان نزولى دارد كه خود موضوع نشان مىدهد كه از نظرخود آن موضوع
براى پيغمبر اكرم اهميت زيادى نداشته است ولى آياتيك سلسله دستورهاى كلى
است.در شان نزول اين آيات اينچنينگفتهاند كه مردى بود از صحابه-كه اتفاقا از
بدريون و از مهاجرين همهست-به نام«حاطب بن ابى بلتعه».او خودش به مدينه آمده
بود و زن وبچهاش در مكه بودند.(حال اين براى من روشن نيست كه زن و
بچهاشمسلمان بودند يا نه،ظاهرا مسلمان هم بودند.خودش به مدينه آمده بودو
مهاجر بود.)يك وقتى كفار از خانواده او سؤال كردند كه آيا پيغمبرقصد فتح مكه را
دارد يا ندارد؟آنها هم براى اينكه به نوعى دل قريش رابه دست آورده باشند
نامهاى به حاطب نوشتند كه آيا چنين چيزىهستيا نه؟حاطب هم در نامهاى به آنها
همين قدر نوشت كه بلى،وبعد آن را همراه زنى كه به مكه مىرفت-كه آن زن هم حتما
از مسلميننبوده است-فرستاد،و شايد خود زن هم جاسوس بوده به دليل اينكه او هم
نامه را پنهان كرد به گونهاى كه احدى كشف نكند.به پيغمبر اكرموحى شد كه چنين
قضيهاى هست(يعنى قرائن چنين نشان مىدهد كهجز وحى چيز ديگرى نبوده).اين روايت
را شيعه و سنى همه نقلكردهاند.حضرت،امير المؤمنين و زبير و مقداد را فرستاد و
فرمودمىرويد،زنى به چنين نشانى از مدينه به قصد مكه خارج شده،درنزديكى
مدينه،به روضه«خاخ»كه مىرسيد چنين زنى مىبينيد،نامهاىدارد،آن را از او
بگيريد.امير المؤمنين و زبير و مقداد رفتند و از او مطالبهنامه كردند.انكار
كرد،گفت نامهاى همراه من نيست.تفتيشش كردند، هرچه اثاثش را گشتند پيدا
نكردند.بعد زبير گفت پس برگرديم،معلوممىشود نيست.امير المؤمنين فرمود چنين
چيزى محال است و اگر نبودپيغمبر نمىگفت،حتما هست.بعد به اين زن گفت كه من
مىدانم نامهاىهست،بايد نامه را بدهى و الا سرت را نزد پيغمبر مىبرم. شمشيرش
راكشيد.زن گفت پس دور برويد،بعد از لاى موهايش نامه درآمد.نامه راآوردند دادند
خدمت پيغمبر اكرم،ديدند در آن نامه نوشته است كهپيغمبر قصد فتح مكه را دارد.
بديهى است كه اين كار خيلى خطايى بود.
حضرت رسول حاطب را خواست،فرمود اين چه كارى بود كه كردى؟ قسم خورد كه يا
رسول الله من بر ايمان خودم هستم.اصل قضيه ايناست:من بر خلاف خيلى افراد ديگر
كه نزد قريش عزتى دارند و درنبودن آنها زن و بچهشان را اذيت و آزار
نمىكنند[چنين نيستم]، پيشخودم گفتم كه شايد اين مقدار سبب شود كه وضع زن و
بچه من بهترشود.خلاصه اگر گناهى هم بوده من از ايمانم برنگشتم،نخواستم
واقعاخيانتى كرده باشم و مرا ببخشيد. پيغمبر هم زود بخشيد و قبول كرد كهاو قصد
خيانت بزرگى نداشته يعنى يك غير مسلمانى نيست كه بخواهدواقعا خيانتى كرده
باشد،فقط مىخواسته به خيال خودش از اين راه به خانوادهاش خدمتى كرده باشد.عمر
گفت:يا رسول الله اين مرتد شده،اجازه بدهيد الآن من اين را بكشم.پيغمبر
فرمود:نه (2) .
مطلب ديگر:يكى از مسائل بسيار اساسى كه فرق اسلام را با سايراديان و بالخصوص
مسيحيت بلكه با جميع اديان روشن مىكند همينمساله است:از نظر مسيحيها[ايمان يك
امر قلبى است و...]كه مىبينيدهمين تبليغ را در همه جا كردهاند و حتى بسيارى
از مسلمين هم گاهىهمين حرفها را مىزنند بدون اينكه توجه داشته باشند كه اينها
اصلا بااسلام جور درنمىآيد.مىگويند ايمان فقط يك امر قلبى است،مربوطاست به
رابطه انسان با خدا،غير از اين چيزى نيست،به روابط انسان باانسان كارى
ندارد.ايمان امرى است قلبى،وجدانى،مربوط به رابطهانسان با خدا،و اما رابطه
انسان با انسان مسالهاى است كه به ايمانارتباط ندارد.تو در دلت رابطهات را
با خدا درست كن،ديگر رابطهات باانسانها را بر هر اساس ديگرى مىخواهى تنظيم
كنى تنظيم كن.گاهى كهمىخواهند ايمان رابطه انسان با انسان را هم در بر بگيرد
به اين شكلذكر مىكنند كه رابطه يك نفر مؤمن با همه انسانها على
السويه[است]،باهمه انسانها بايد رابطه دوستى و مودت داشته باشد و نبايد ميان
انسانىو انسانى فرق بگذارد.فقط انساندوست بايد بود(نوع خاصى ازانساندوستى كه
اينها مىگويند)كه اين موضوع را بعد بيشتر بايد تشريحكنم.اين حرف دومشان خيلى
حرف جالبى هم به نظر مىرسد كه ايمانمربوط است به رابطه انسان با خدا و اما
رابطه انسان با انسان،آن طرفهمين قدر كه انسان شد ديگر كافى است كه انسان
هرگونه ارتباطى با او داشته باشد و بكله بايد با همه انسانها رابطه دوستى داشت
بدون اينكهميان انسان مؤمن و انسان غير مؤمن فرق بگذاريم.
اين مطلب با تعليمات اسلامى جور درنمىآيد و قرآن بعدمىفرمايد-مثل اينكه
تعريضى به مسيحيت هم هست-كه سيره و سنتابراهيم كه خود مسيحيها و يهوديها هم
قبول دارند اين نبوده است ونبايد باشد،و قدر مسلم اين است كه اين امر با دين
جامعهساز يعنىدينى كه مسؤوليتساختن يك جامعه را به عهده گرفته است جور
درنمىآيد.فرق است ميان تعليماتى كه صرفا يك تعليمات اخلاقى وفردى است و
تعليماتى كه علاوه بر جنبه فردى،جنبه اجتماعى همدارد.در اين تعليمات نمىتواند
ميان انسان مؤمن و انسان ضد ايمانهيچ فرقى گذاشته نشود.
اتفاقا خود قرآن اين مساله را در آيات بعد طرح كرده است
كهبنابراين[آيا]رابطه انسان فقط با انسانهاى مؤمن بايد رابطه دوستى وخوبى باشد
و انسان با هر كس كه غير مؤمن شد بايد رابطه دشمنى وعداوت داشته باشد و هيچ به
او احسان و خوبى نكند،پسانساندوستى اساسا غلط است؟در آيه هشتم اين را هم توضيح
مىدهد:
«لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان
تبروهمو تقسطوا اليهم» از اين[مطلب]شما اينچنين استنباط نكنيد كه كسانى
كهدين و ايمان ندارند و اسلام ندارند اگر با شما سر ستيزه و دشمنى ندارندصرف
احسان به آنها را خدا نهى مىكند، به آنها احسان كنيد،ولىمساله،مساله ديگر
است،كسانى كه با اسلام و مسلمين سر ستيزهجويىدارند،كسانى كه اگر شما با
سادهدلى بخواهيد با آنها رابطه دوستى برقراركنيد آنها زهر خودشان را حتما
خواهند ريخت،آنها را ما داريممىگوييم،و چنين چيزى هست،آنها دشمن مسلكى شما
هستند.آنچه كه ما مىگوييم در واقع هشدارى است به شما كه از كينهتوزى
وكينهورزى آنها غافل نمانيد.در اين جهت،آيات قرآن بسيار حساسيتدارد و هشدار
مىدهد كه شما گاهى غافل مىشويد و به اينها حسن ظنپيدا مىكنيد و يك وقت
مىبينيد آنها كار شما را ساختهاند.در آيهاى درسوره نساء مىفرمايد: «ود
الذين كفروا لو تغفلون عن اسلحتكم و امتعتكمفيميلون عليكم ميلة واحدة»
(3) شما اشتباه مىكنيد،اگر امروز آنها روى خوشبه شما نشان مىدهند از
قدرت شما مىترسند،اگر بتوانند شما راغافلگير كنند-به تعبير ما-يك لقمهتان
مىكنند،اينقدر از آنها غافلنباشيد.
در آن مقاله«ولاء و ولايتها» (4) من مفصل در اين زمينه بحث
كردهامكه ما انواع ولاءها داريم: ولاء اثباتى و ولاء منفى،...از نظر اسلام
جامعهاسلامى حكم پيكر واحد را دارد،تفاوتى كه ميان مسلمان و غير مسلمانهست
اين است كه با مسلمانان بايد آن طور رفتار كند كه با اعضاى پيكرخودش رفتار
مىكند و با غير مسلمان بايد آن طور رفتار كند كه خوبى واحسان هم كه مىكند
بايد توجه داشته باشد كه او فردى استخارج وبيرون از اين پيكره.حال مقدارى از
اين آيات را ترجمه كنيم بعد بهتفصيل بيشتر به اين مطلب مىپردازيم.
«يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء» اى اهل ايمان،دشمنان
مرا[و دشمنان خودتان را دوستان نگيريد].دشمنان خداكسانى هستند كه منكر خدا و
پيام خدا هستند.هر كس كه بر ضد ايمانبه خدا يا بر ضد پيام خدا-كه همان وحى و
رسالت است-قيام كرد اودشمن خداست.دشمنى معنى ديگرى ندارد.عدهاى از
روشنفكرهاىاخير مثل فروغى به سعدى ايراد مىگيرند كه چرا گفته است:
اى كريمى كه از خزانه غيب گبر و ترسا وظيفهخور دارى دوستان را كجا كنى
محروم تو كه با دشمنان نظر دارى
مىگويند مگر مىشود خدا دشمن كسى باشد يا مگر كسى مىتوانددشمن خدا
باشد؟!چون سعدى در اين شعرش پيوند خودش را بااسلام روشن مىكند و غير مسلمان[را
دشمن خدا معرفى مىكند]-كهحساسيت اينها بيشتر روى كلمه«گبر»است،گبر و زردشتى
و دوره قبلاز اسلام و از اين حرفها-ناراحتند كه چرا سعدى عليه گبر اين جور
حرفمىزند،مىگويند اين حرف سعدى قابل قبول نيست كه«اى كريمى كهاز خزانه
غيب-گبر و ترسا وظيفه خور دارى»،آنگاه مسلمانها را«دوستان»مىنامد و گبر و
ترسا را«دشمنان».گبرها كه همين زردشتيهاىخودمان هستند،ترساها هم كه اربابهاى
خودمان هستند!بنابراين چطورما اينها را«دشمنان خدا»بدانيم؟
اينها همه حرف مفت است.هر كسى كه بر خلاف فطرت خودشكه فطرت توحيد است و بر
ضد ايمان به خدا و بر ضد پيام خدا قيام كنددشمن خداست.اينها فرض مىكنند كه خدا
از نظر مسلك-العياذ باللهيك صلح كلى است،يعنى هر كسى هر مسلكى و هر
راهىمىخواهد، داشته باشد،اينها ديگر به خدا مربوط نيست،دوست ودشمن ديگر معنى
ندارد.ولى قرآن تصريح مىكند،مشركين را،منكرينخدا و منكرين پيام خدا را دشمنان
خدا معرفى مىكند.
حال نكته اين است كه بعد از آن كه مىفرمايد: «عدوى» مىگويد: «وعدوكم» نه
فقط به دليل اينكه دشمنان پيام من و ضد ايمان به من هستند،اينها دشمن شما هم از
آن جهت كه مؤمن هستيد هستند،يعنى دشمن مؤمن بما هو مؤمن هم هستند.اگر شما را از
ايمان عارى كنند با شمادوستند.تا شما در لباس ايمان هستيد و اين جامه را به تن
كردهايددشمن شما هستند. پس در واقع اين هشدار درباره دشمنهاى خودتانهم
هست.دشمنان مرا و دشمنان خود را دوستان و نزديكان خود قرارندهيد.
در يك آيه ديگر در سوره آل عمران مىفرمايد: لا تتخذوا بطانة مندونكم
(5) .آنجا تعبير ديگرى است.«بطانه»يعنى آستر.لباسى كه انسانمىپوشد يك
رويه دارد[و يك آستر].شعر نصاب مىگويد:«الظهارة ابرهدان و البطانة آستر».عرب
رويه پارچه لباس را«ظهاره»مىگويد و آستر را«بطانه».اين تشبيهى است كه قرآن
مىكند.مىفرمايد در جامعه از غيرخود بطانه نگيريد.خيلى تعبير عجيبى است!يعنى
در جامعه مسلمان،غير مسلمان هم شركت داشته باشد مانعى ندارد ولى يك وقت هستبه
صورت ظهاره شركت دارد،پارچه رو،يعنى پارچه شناخته شده،آنكه ديده مىشود،[و يك
وقت به صورت بطانه و آستر]،يعنى تشكيلاتجامعه اسلامى يك كارهاى علنى دارد،يك
كارهاى سرى و مخفى مثلآن كارهايى كه به سياست اجتماع مربوط است.غير مسلمان
بخواهدكارهايى در جامعه اسلامى داشته باشد كه روست، مثلا تجارت يازراعت داشته
باشد،مانعى ندارد،اما غير مسلمان را در اسرار جامعهمسلمان،در كارهاى اساسى و
پنهانى و نهانى و كارهايى كه در زير و باطناجتماع است[شركت دادن،جايز نيست].
«لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء تلقون اليهم بالمودة» شما القاء دوستىميان
خود و آنها برقرار مىكنيد.القاء مودت يعنى در دل مودتى نسبت به آنها
داريد،علاقهاى پيدا مىكنيد و بعد اين علاقه را آشكار و ظاهرمىسازيد و روابط
دوستانه با آنها برقرار مىكنيد «و قد كفروا بما جائكم منالحق» در حالى كه
آنها كفر مىورزند.(هميشه گفتهايم كه مفهوم«كفر»
صرف قبول نكردن اسلام نيست،قبول نكردن و به عناد و ستيزهبرخاستن است)،و حال
آنكه آنها با حقى كه بر شما نازل شده و براىشما آمده است(يعنى همين پيام
خدا،همين قرآن) ستيزه مىكنند.
معنايش اين است:پس مسلكى بودن كجا رفت؟آنها اينقدر نسبت بهدين و ايمان و
مسلك شما مخالفت مىكنند،باز شما آنها را برادر خواندهخودتان قرار دادهايد؟!
«يخرجون الرسول و اياكم ان تؤمنوا بالله ربكم» اينهامردمى هستند كه پيامبر را
و شما را از شهر و ديارتان اخراج كردند به گناهاينكه به رب خودتان،به
پروردگارتان ايمان آورديد.چرا فراموشمىكنيد؟اينها نگذاشتند كه پيغمبر و شما
در زادگاه خودتان زندگىكنيد،شما را مجبور به مهاجرت كردند(واقعا هم مجبور به
مهاجرتكردند يعنى اگر به آنها آزادى مىدادند مهاجرت نمىكردند)،شما را ازشهر
و ديارتان اخراج كردند به گناه ايمانتان،ايمان به چه؟آيا به يكبيگانه؟مثل
اينكه مردم شهرى افرادى را به دليل اينكه با يك بيگانهارتباط برقرار كردهاند
اخراج مىكنند؟[خير]،مىگويد چرا تو به خداىخالق و پروردگارت ايمان آوردى؟در
واقع خود آيه نشان مىدهد،مىگويد آنها به دليل مسلك با شما مخالفند،آن وقتشما
چطورمىخواهيد بين آنها و غير آنها به دليل مسلك فرق نگذاريد؟
نظير اين آيه است آيهاى كه در سوره مباركه حج است و اولين آيهاىاست كه در
مورد جهاد نازل شده است و مىفرمايد: «اذن للذين يقاتلونبانهم ظلموا و ان الله
على نصرهم لقدير الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا ان يقولوا ربنا الله»
(6) به مقاتلان و مجاهدان اجازه داده شد(براى اولين باراست كه اجازه
داده مىشود)كه دست به اسلحه ببرند به دليل اينكهمظلوم واقع شدهاند و خدا
قادر است كه آنها را يارى بفرمايد.بعد[بيان]مىفرمايد كه كدام مجاهدين و
مقاتلين را مىگوييم:همين مردمى كهاينها را به زور از شهر و ديارشان اخراج
كردند به گناه اينكه گفتهاند: «ربنا الله» .
«ان كنتم خرجتم جهادا فى سبيلى و ابتغاء مرضاتى» اگر شما راست مىگوييداى
مؤمنين،اگر واقعا شما به نيت جهاد در راه خدا و براى طلب رضاىالهى خارج
شدهايد،[پس بايد آن طور باشيد كه رابطهتان را با دشمنانخدا و خودتان قطع
كنيد].[درباره]اين شرطى كه در اينجا ذكر شدهاست،مفسرين گفتهاند در زبان
عرب(در فارسى هم اين مطلب هست)
شرط گاهى واقعا به مفهوم شرط استيعنى در يك صورت بله و درصورت ديگر نه،و
گاهى معنايش اين است كه«و حال آنكه چنيناست»،مثل اينكه به پسرى كه آمادگى
ندارد كه به پدرش نيكى كند،مىگوييم اگر اين پدرت هست كه تو بايد اين طور با او
رفتار كنى! اين«اگر»نه به اين معنى است كه ما شك داريم كه آيا او پدرش
هستيانيست،بلكه يعنى به دليل اينكه پدرت هست(پس حالا كه پدرتهست)تو بايد
رفتارت با او چنين باشد.اينجا هم «ان كنتم خرجتم جهادافى سبيلى» يعنى شما كه
به نيت جهاد در راه خدا از شهر و ديارتان خارجشدهايد و شما كه هدفتان رضاى
الهى است پس بايد اينجور باشيد،يعنى لازمه مجاهد در راه خدا بودن و در راه خدا
گام برداشتن اين استكه اين پيوندها را با دشمنان خدا و دشمنان خودتان ببريد.
«تسرون اليهم بالمودة و انا اعلم بما اخفيتم و ما اعلنتم» شما كه
مدعىايمان به خدا هستيد(به طور جمع ذكر كرده ولى همين طور كه عرضكردم شان
نزول آيه در مورد يك فرد است كه همان حاطب باشد)در سرو خفاء علقه خودتان را به
كفار و مسلمين اظهار مىكنيد،مخفيانه علقهخودتان را به آنها مىرسانيد،مثل
اينكه يادتان رفته كه شما مؤمن هستيدو به خدا ايمان داريد كه آن خدا همه چيز را
مىداند،آنچه را كه شماظاهر كنيد و آنچه را كه مخفى كنيد،يعنى مگر غافليد از
اينكه خدا ازاسرار شما آگاه است و از ظاهر و باطن شما[و از]همه چيز آگاه است؟!
«و انا اعلم بما اخفيتم و ما اعلنتم» من كه خداى شما هستم به آنچه شما
پنهانكنيد و به آنچه شما آشكار كنيد،از خود شما آگاهترم «و من يفعله منكم
فقدضل سواء السبيل» هر كسى كه چنين كارى را بكند،از راه راست منحرفشده است.
آيه بعد باز توضيحى در همين زمينه است.(كمى به صورتمختصرتر تا آخر اين آيات
تفسير مىكنيم بعد شرح مفصلترى عرضمىكنم). «ان يثقفوكم يكونوا لكم اعداء و
يبسطوا اليكم ايديهم و السنتهمبالسوء و ودوا لو تكفرون» (7) .عرض
كرديم كه قرآن كريم مكرر در مكرر اينهشدار را مىدهد كه مساله اين نيست كه ما
مىگوييم شما فقط به دليلاينكه آنها مسلمان نيستند با آنها رابطه دوستى و
احسان برقرار نكنيد،مساله اين است كه شما غافليد كه در زير پرده اين چهره ظاهرى
كه اينهانشان مىدهند[چه نياتى نهفته است!].احيانا به شما مىگويند كه
شمامسلمانيد،ما مسلمان نيستيم ولى در عين حال اهل يك قبيله هستيم،يك فاميل
هستيم،بالاخره قوم و خويش هستيم،ما قبل از اينكه مسلمان يا غير مسلمان
باشيم-مثلا-همهمان مكى هستيم،يعنى اينيك مساله سطحى است،چيز مهمى نيست،حالا
شما اين جور باشيد ياآنجور.دروغ مىگويند.اگر امروز چنين حرفى مىزنند دنبال
فرصتهستند.(قرآن خيلى روى فرصتطلبى آنها تكيه مىكند.)اگر امروزچنين حرفى
مىزنند ته دلشان حرف ديگرى است. «ان يثقفوكم يكونوالكم اعداء» اگر بر شما دست
بيابند يعنى روزى فرصت دستشان بيايد كهضربه خودشان را وارد كنند-تعبير اين است
كه-آن وقت دشمنان شماخواهند بود،با اينكه قبلا فرمود الآن دشمنان شما هستند.اين
كهمىگويد: «دشمنان شما هستند»يعنى من كه از اسرار آگاهم الآن مىدانمدشمن
شما هستند ولى شما احساس نمىكنيد،آن روزى كه آنها فرصتپيدا كنند و بر شما دست
بيابند آن وقت مىبينيد كه چگونه اينهادشمنان شما هستند.«دشمنان شما خواهند
بود»يعنى خواهيد ديد كهاين دلهايشان از دشمنى مىجوشد.آيا فقط همان دلهايشان
خواهدجوشيد،كارى به كارتان ندارند؟ «و يبسطوا اليكم ايديهم» ببينيد
دستشانچگونه بر روى شما دراز مىشود! «و السنتهم» و زبانشان.دست وزبانشان به
بدى بر روى شما دراز خواهد شد «و ودوا لو تكفرون» تمامآرزوهايشان اين است كه
شما را از اين ايمان و دين و مسلكتان برگردانند.
«لن تنفعكم ارحامكم و لا اولادكم يوم القيامة يفصل بينكم و الله بما
تعملونبصير» (8) .ضمنا اين سؤال پيش مىآمده است-هم به حسب مورد و
همهميشه-كه چه بكنيم؟از طرف ديگر پاى ارحام و خويشاوندان و زن وبچه ما در ميان
است،جانب آنها را هم كه نمىشود رعايت نكرد.قرآنالبته نهى نمىكند از اين كه
كسى به ارحام خودش و لو اينكه كافر باشند از آن جهت كه ارحام هستند احسان
كند-كه در آيه بعد خواهيم خواندولى آيا احسان به آنها به قيمتخيانت به جامعه
اسلامى؟احسان به آنهابه قيمتخيانت به خدا و رسول؟نه.
در آيات زيادى از قرآن اين مطلب تصريح شده است كه ايمان آنوقت ايمان است كه
هر جا كه در سر دوراهى قرار گرفتيد كه يا خدا يامثلا-پدر،يا خدا يا مادر،يا خدا
يا فرزند،يا خدا يا زن،يا خدا يا مال،ياخدا يا مسكن،همه جا بگوييد خدا: «قل ان
كان اباؤكم و اخوانكمو ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون
كسادها و مساكنترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى
ياتى اللهبامره» (9) به آنها بگو ايمان مساوى است با
پاكباختگى،ايمان مساوىاست با اينكه هر چه غير ايمان است در درجه بعد قرار
بگيرد. نمىگوييمآنها را به كلى نفى كنيد بلكه مىگوييم آنها در درجه بعدى
استيعنى تا آنحدى است كه با اين تضاد نداشته باشد.بگو اگر پدران و فرزندان
وخويشاوندانتان و اگر تجارت و بازرگانىتان-كه خوف و بيم ورشكستگىو كسادش را
داريد-و اگر خانهها و كاخها و منزلهايى كه علاقه به نشيمندر آنها داريد،اگر
اينها در نزد شما محبوبتر از خدا و پيامبر باشد پس فعلابرويد،عجالتا برويد تا
بعد خبرش را به شما بدهيم،يعنى برويد دنبالكارتان.ايمان آن وقت ايمان است كه
در درجه اول واقع شود و هيچچيزى هم درجه با آن نباشد،اگر هم درجه شد مىشود
شرك.اصلاتوحيد معنايش اين است،يعنى خدا محبوب و مطلوب اول انسان و هرچه غير خدا
هست تابع اين محبوب و به خاطر اين محبوب،محبوبباشد،و اگر چيزى محبوبيتش در اين
عرض يا بيشتر از آن باشد اين ديگربا توحيد جور در نمىآيد و شرك است.
اينجا هم حاطب بن ابى بلتعه حرفش اين بود كه زن و بچهام الآن درآنجا
هستند،من جانب آنها را هم بايد رعايت كنم.نه،ديگر«جانب آنهارا هم»،يك مقدار
جانب اين را يك مقدار جانب آن را،يك جا به نفع اينيك جا به نفع آن،[با
ايمان]جور در نمىآيد.قرآن مىخواهد بفرمايد كهاين روابط:رابطه با
ارحام،خويشان،فرزندان،اينها يك رابطههايى استكه در چهار صباح دنيا بين انسان
و اشياء و اشخاص هست و يگانهرابطهاى كه براى انسان الى الابد باقى مىماند
رابطه با خداستيا بادوستان خدا. «لن تنفعكم ارحامكم و لا اولادكم يوم
القيامة» ارحام وخويشاوندان و فرزندانتان در روز قيامتسودى به حال
شمانمىبخشند.در روز قيامت ميان انسان و همه اينها جدايى واقعمىشود،جز يك
سبب[باقى نمىماند]: «اذ تبرا الذين اتبعوا من الذين اتبعواو راوا العذاب و
تقطعت بهم الاسباب» (10) رابطهها در آنجا قطع مىشود جزرابطههايى
كه از ناحيه حق برقرار باشد. «الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدوالا المتقين»
(11) در قيامت همه دوستان تبديل به دشمنان يكديگر مىشوندمگر دوستانى كه
از روى تقوا با يكديگر دوست بودند يعنى دوستانى كهپيوندشان با يكديگر ناشى از
پيوندشان با خدا بوده. زن و بچه و ارحام واولاد و همه اينها اين جور است،تا حدى
كه پيوند انسان با اينها ناشى ازپيوند ايمانى باشد و آنها با انسان شركت داشته
باشند،اين پيوند درقيامت باقى مىماند، ولى اگر از اين راه نباشد به كلى از بين
مىرود.اصلادر قيامت انسان[از اينها]تبرى مىجويد و فرار مىكند (يوم يفر المرء
من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه) (12) .
«و الله بما تعملون بصير» خدا به همه كارهاى شما بيناست.
«قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا
برءؤامنكم و مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و
البغضاءابدا حتى تؤمنوا بالله وحده» اين درس را از ابراهيم و گروهى كه
همراهابراهيم بودند-نشان مىدهد كه البته گروهى از تربيتشدگان ابراهيمهم
بودهاند-از ابراهيم و ابراهيميان ياد بگيريد كه آنها چگونه به خاطرايمانشان از
همه بريدند حتى از نزديكترين ارحام خودشان.
اينجا كلمه«اسوة»آمده است.تعبير اين آيه راجع به ابراهيم عليه السلام
وتعبير آيهاى در سوره احزاب راجع به رسول اكرم خيلى به يكديگرنزديك است.در
سوره احزاب داريم: «لقد كان لكم فى رسول الله اسوةحسنة» (13) براى
شما در وجود پيغمبر اسوهاى است.اسوه به تعبير امروزيهايعنى الگو(در فارسى شايد
كلمهاى نداريم كه به جاى آن بگذاريم)،يعنى شخصيتى كه بايد مقتدا قرار بگيرد و
ميزان و معيار باشد و ديگرانخودشان را با او بسنجند.
از نظر تعبيرات ادبى اين را«تجديد»مىنامند.تجديد-كه در علمبديع ذكر
مىكنند-اين است كه مثلا انسانى كه داراى خصلت وخصوصيتى هست،آن خصلت و خصوصيت
او را به صورت شىءمجسمى جدا از او فرض مىكنند،مثلا مىگويند:«رايت فى زيد
اسدا»
من در زيد شيرى را ديدم.كانه در وجود او شيرى نهفته است.يامىگويند:«او از
زيد يك دانشمند ساخت»و حال آنكه مقصود اين است كه خود زيد را دانشمند كرد ولى
گويى الآن اين زيد يك چيز است ودانشمند چيز ديگر،فقط زيد مايه شده براى اينكه
شخص ديگرىدانشمند شود.اين را در ادبيات عربى و در علم بديع«تجديد»مىگويند.
اين تعبير در قرآن آمده است،مىفرمايد كه در وجود پيغمبر يكالگو وجود
دارد.البته مقصود اين است كه خود پيغمبر الگوى شماست.
اما به اين تعبير[مىفرمايد كه]در وجود پيغمبر يك الگو وجود دارد.
كانه اين پيغمبر دو شخصيت است:شخصيتى كه شما الآن به طورسطحى داريد
مىبينيد،و شخصيت ديگرى كه به آن پى نبردهايد كه آنشخصيتى كه شما به آن پى
نبردهايد و بايد او را بشناسيد در اينشخصيت پنهان است و آن شخصيت است كه اگر
به آن پى ببريد و آن رابشناسيد بايد الگوى شما قرار بگيرد.
همين تعبير درباره ابراهيم عليه السلام آمده است: «قد كانت لكم اسوة حسنةفى
ابراهيم» يك تاسى نيكى و يك اسوه نيكى در وجود ابراهيم براى شماهستيعنى در
وجود ابراهيم هم الگويى[وجود دارد]،منتها اين مربوطبه خصوص همين مساله ولاء
دشمنان[است].يك الگويى در وجودابراهيم و همراهان ابراهيم براى شما مسلمين
هست.مگر آنها چهكردهاند؟ «اذ قالوا لقومهم انا برءؤا منكم» .آنها هم با قوم
خودشان بودند وبا همه آنها صله قوم و خويشى داشتند، آن يكى پسر عمويش
مىشد،آنيكى پسر خالهاش،آن يكى نوه عمهاش،او برادر زنش و... ابراهيم
وهمراهان ابراهيم هم كه-به تعبير عوامانه-از پاى بته بلند نشده بودند،آنها هم
مردمى بودند كه فاميل و قوم و خويش و دوستان داشتند،ولى بهخاطر ايمانشان و
اينكه قومشان با اينها ستيزه كردند به كلى از آنهابريدند،گفتند ما از شما تبرى
مىجوييم.حال از اينجا ما به كلمه«تولى وتبرى»[مىرسيم]كه فقط پوستهاش براى
ما مانده و معنايش هيچ باقى نمانده است و به غلط هم«تولى و تبرى»به كار
مىبريم.تولى و تبرىيعنى پيوند دوستى با دوستان خدا برقرار كردن و پيوند
بيزارى بادشمنان خدا برقرار كردن. «اذ قالوا لقومهم انا برءوا منكم» به قومشان
گفتندما از شما تبرى مىجوييم،هم از شما و هم از معبودهاى شما(آنمعبودها سمبل
مسلك و عقيده و ايمان شماست)،يعنى از شما و از فكرو عقيده و راه شما تبرى
مىجوييم. «كفرنا بكم» (اين تعبير جالب است ودر قرآن مكرر آمده است)تنها شما
كافر نيستيد،ما هم كافريم،شماكافريد به آنچه ما ايمان داريم،ما هم كافريم به
شما و به عقيده و مسلكشما(گفتيم در مفهوم«كفر»ستيزه كردن و مبارزه و مخالفت
كردن عملىخوابيده است)يعنى به شدت با شما و با عقيده شما مبارزه خواهيمكرد.
اين كه مىگويند كلمه«لا اله الا الله»جمعى است ميان نفى واثبات،سخن درستى
است.«لا اله»نفى و انكار است،كفر به غيرخداست،«الا الله»اثبات ايمان به
خداست،كه در«آية الكرسى»اين طورمىخوانيم: «لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد
من الغى فمن يكفر بالطاغوت ويؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى» (14)
.تنها نفرمود:«من يؤمن بالله»،قبلاز ايمان به الله،كفر به طاغوت را ذكر
كرد: «فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن باللهفقد استمسك بالعروة الوثقى» .
اين است كه هر مؤمنى شرط مؤمن بودنش كافر بودن هم هست واين نكته اساسى است
در آنچه كه در اين آيه در مورد ولاء كفار نداشتنآمده است،كه عرض كرديم
مىخواهيم اينها را تا آخر بخوانيم بعدبيشتر درباره فلسفه اين[مطلب]بحث
كنيم.اين در واقع همان مطلب را مىخواهد بگويد كه براى مردم مسلمان و جامعه
اسلامى تنها جنبهاثباتى كافى نيست.در مسيحيت ادعا مىكنند كه فقط جنبه اثباتى
هستو اساسا هيچ عنصرى از كفر و انكار وجود ندارد.ولى اسلام دين تولى وتبرى
است،دين نفى و اثبات با يكديگر است،دينى است كه حتىنفيش تقدم دارد بر
اثباتش،به قول علماى اخلاق«تخليه»تقدم دارد بر«تحليه»،يعنى اول بريدن از غير
او،بعد به او پيوند كردن.سعدى خوبمىگويد:
ما در خلوت به روى غير ببستيم از همه باز آمديم و با تو نشستيم
البته او يك امر عرفانى و معنوى را مىگويد،چون اين قانون در همه جاجارى
است.در همان امر عرفانى و معنوى(يعنى در اين كه انسان حالتخلوص و ذكر پيدا
كند)مىگويند اول طرد خاطرات ديگر است.به قولحافظ:
ز فكر تفرقه باز آى تا شوى مجموع به حكم آنكه چو شد اهرمن سروش آمد
عرض كردم آنها معنى عرفانى را مىگويند:در دل،اول تفرقه و تفرق راطرد كن تا
حالت مجموعيتخاطر(كه اصطلاح عرفانى خاصىاست)يعنى حالت تمركز ذهن،حالتى كه
بتوانى دو ساعت در حالخلوت با خدا به سر ببرى و كوچكترين خاطرهاى در ذهن تو
يايد[برايتحاصل شود].تا اهرمن نرود سروش نمىآيد.اول بايد اهرمنبرود بعد سروش
بيايد.
حديثى پيغمبر اكرم دارد كه خواجه نصير الدين طوسى از اينحديثحتى يك معنى
عرفانى هم فهميده است.فرمود:«لا يدخل الملائكة بيتا فيه كلب او صورة كلب»
(15) فرشتگان در خانهاى كه در آن سگ ياصورت سگ باشد وارد نمىشوند،يعنى
فرشته رحمت در دل انسان، آن دلى كه در آن هزاران صورت زشت و پليد و كثيف
هست،هرگز واردنمىشود.
ما در خلوت به روى غير ببستيم از همه باز آمديم و با تو نشستيم آنچه نه
پيوند يار بود بريديم و آنچه نه پيمان دوست بود شكستيم مردم هشيار از اين
معامله دورند شايد اگر عيب ما كنند كه مستيم
تعبير قرآن اين است كه «كفرنا بكم» .قرآن مىگويد از اينها ياد بگيريد:
«قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه» از ابراهيم و
ابراهيميان(آنكسانى كه با ابراهيم بودند،تربيتشدگان ابراهيم،آن گروه و لو
شايد كمبودند)از اينها ياد بگيريد،چه درسى؟درس كفر را از اينها ياد
بگيريد،گفتند: «كفرنا بكم» ما به شما كفر مىورزيم «و بدا بيننا و بينكم
العداوة والبغضاء» اعلام مىكنيم كه ميان ما و شما جز دشمنى،اصل ديگرىحكومت
نمىكند،به قول امروز آشتى ناپذيرى. حتى تؤمنوا بالله وحده .
اين رابطه آشتى ناپذيرى كى تبديل به آشتى پذيرى مىشود؟آنگاه كهخدا را به
وحدت و يگانگى بپذيريد و ايمان پيدا كنيد.اينجا قهرامسالهاى طرح مىشود كه پس
مساله رابطه ابراهيم با پدرش يا عمويشكه او را پدر مىخواند(آزر)چه بود كه با
اينكه كافر بود به او وعده داد كهمن با تو استغفار مىكنم؟قرآن در قسمت بعد آن
را توضيح مىدهد كه اشتباه نكنيد، آن تولى نبود،حال چه بود،چون وقت گذشته و روز
عرفههم هست آن قسمت را مىگذاريم براى بعد.
امروز به حسب افق ما روز عرفه است كه در افق حجاز،برادرانمسلمان ما امروز
يكى از بهترين و بزرگترين روزها را مىگذرانند كه روزعيد قربان است و
مسلمين-اين طور كه مىگويند-امسال قريب سهميليون جمعيت در منى جمع شدهاند و
حتما در ميان اينها مردمانخالص و مخلص هست و زياد هم هست.ولى به هر حال روز
عرفه ازروزهاى عبادت است،شب و روز عرفه از ايام و ليالى متبركه است،اعماز
اينكه انسان در منى و عرفات باشد يا نباشد(البته روز عرفه را درعرفات
هستند).اين[مطلب]را يك وقتى راجع به شب قدر هم عرضكرديم:روزها گاهى شرافت و
فضيلتخود را از همان دستورى كه در آنروز رسيده است كسب مىكنند و اين يك جنبه
روانى و روحى هم دارد.
اينكه انسان در يك حال تنهاى تنها عبادت كند و خدا را بخواند و بهدرگاه
الهى ابتهال و تضرع كند،با اين كه صدايش همراه صداى جمعباشد عملا هم فرق[دارد
و اثر آن]در روح خود انسان هم متفاوتاست.ما در سوره مباركه حمد مىخوانيم:
«اياك نعبد و اياك نستعين»
خدايا همه با هم تو را مىپرستيم،در صورتى كه انسان نماز را با حالتانفراد
مىخواند.نماز، اصلش نماز فرادى است،نماز جماعتسنتىاست كه اگر انسان نخواند
هم نخواند.ولى در نماز فرادى هم انسان بهخدا اين طور مىگويد:خدايا ما همه با
هم تو را مىپرستيم و همه با هم ازتو مدد مىخواهيم و كمك مىجوييم.
امام فخر رازى معروف،صاحب التفسير الكبير(تفسيرمفاتيح الغيب)در همين سوره
حمد و در همين آيه تعبير شاعرانه و زيبايى معايبى در اين آدم هست ولى مرد فوق
العاده باهوش با استعداد و فاضلمتتبع متبحرى بوده است).از يك اصل فقهى استفاده
مىكند و آن ايناست كه در موارد زيادى مىگويند فروشنده يا خريدار،خيار پيدا
مىكنديعنى خيار فسخ پيدا مىكند.يكى از موارد را«خيار تبعض صفقه»
مىگويند.مقصود از«صفقه»همان«كالا»است.انسان وقتى معاملهمىكند،چه از نظر
فروشنده چه از نظر خريدار،تمام اين جنس رامىفروشد به تمام اين پول.حال اگر بعد
جريانى پيدا شد كه قسمتى ازاين جنس قابل معامله نبود مثل اينكه فروشنده ده
خروار گندم فروختهاست به فلان قيمت،بعد معلوم مىشود او شريكى هم دارد و
پنجخروارآن مال آن شريك است،شريكش بايد امضا كند و قبول نكرده،بنابراينهمه
اين ده خروار نمىتواند مال آن شخص بشود،پنجخروارش كنارمىرود،آيا نسبت به آن
نجخروار ديگر،مشترى الزام دارد بگيرد يا نه؟ ... (16) .
2.[شان نزول اين سوره همراه با اين قضيه در مجمع البيان جلد 5 صفحه 269 و
270 آمده است.]
3.نساء/102.
5.آل عمران/118.
6.حج/39 و 40.
7.ممتحنه/2.
8.ممتحنه/3.
9.توبه/24.
10.بقره/166.
11.زخرف/67.
12.عبس/34-36.
13.احزاب/21.
14.بقره/256.
15.جامع السعادات،ج 1/ص 46.
16.[چند دقيقهاى از بيانات استاد شهيد به دليل به پايان رسيدن نوار
متاسفانه ضبط نشده است.]