آشنايى با قرآن جلد ۵

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۳ -


تفسير سوره ممتحنه (1)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:

بسم الله الرحمن الرحيم يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم‏اولياء تلقون اليهم بالمودة و قد كفروا بما جائكم من الحق يخرجون‏الرسول و اياكم ان تؤمنوا بالله ربكم ان كنتم خرجتم جهادافى سبيلى و ابتغاء مرضاتى تسرون اليهم بالمودة و انا اعلم بما اخفيتم وما اعلنتم و من يفعله منكم فقد ضل سواء السبيل× (1)

اين سوره مباركه به نام‏«سوره ممتحنه‏»است و مدنيه هم هست واين كه اين سوره را«ممتحنه‏»مى‏گويند-مثل اغلب سور-به مناسبت‏مطلبى است كه در ضمن سوره آمده است. آن مطلب،مطلبى است كه‏در آيه دهم خواهد آمد راجع به زنانى كه از مكه مهاجرت مى‏كردند و به‏مدينه مى‏آمدند و احيانا كسانى هم بودند كه از شوهران كافر خودشان‏فرار مى‏كردند يعنى شوهرى به كفر و عناد خودش باقى مى‏ماند و زنى مسلمان مى‏شد و بعد از آنجا فرار مى‏كرد و مى‏آمد در ميان مسلمين.آيه‏مى‏فرمايد اگر زنان مؤمنه‏اى اينچنين هجرت كردند و نزد شما آمدند،آنها را از نظر ايمانشان بيازماييد و امتحان كنيد و اگر مطلب حقيقت بوداينها را ديگر به سوى شوهرهاى كافرشان باز نگردانيد.(درباره خود آيه‏بعد بحث مى‏كنيم.) يك قسمت هم البته بعد مى‏آيد راجع به بيعت زنان‏با پيغمبر كه دستور مى‏دهد اگر زنان براى بيعت آمدند با چه شرايطى باآنها بيعت كن.ولى بيشتر آيات اين سوره درباره مطلب ديگرى است كه‏آن مطلب در آيات ديگر قرآن هم احيانا هست و شايد در هيچ جا به‏اندازه اينجا مفصل بيان نشده است و آن مساله ولاء كفار است‏يعنى‏پيوند و دوستى با كافران و با دشمنان دين و ايمان و قهرا با دشمنان‏مؤمنين و مسلمين داشتن.اينجا دو مقدمه كوچك بايد عرض كنم.

اين آيات شان نزولى دارد كه خود موضوع نشان مى‏دهد كه از نظرخود آن موضوع براى پيغمبر اكرم اهميت زيادى نداشته است ولى آيات‏يك سلسله دستورهاى كلى است.در شان نزول اين آيات اينچنين‏گفته‏اند كه مردى بود از صحابه-كه اتفاقا از بدريون و از مهاجرين هم‏هست-به نام‏«حاطب بن ابى بلتعه‏».او خودش به مدينه آمده بود و زن وبچه‏اش در مكه بودند.(حال اين براى من روشن نيست كه زن و بچه‏اش‏مسلمان بودند يا نه،ظاهرا مسلمان هم بودند.خودش به مدينه آمده بودو مهاجر بود.)يك وقتى كفار از خانواده او سؤال كردند كه آيا پيغمبرقصد فتح مكه را دارد يا ندارد؟آنها هم براى اينكه به نوعى دل قريش رابه دست آورده باشند نامه‏اى به حاطب نوشتند كه آيا چنين چيزى‏هست‏يا نه؟حاطب هم در نامه‏اى به آنها همين قدر نوشت كه بلى،وبعد آن را همراه زنى كه به مكه مى‏رفت-كه آن زن هم حتما از مسلمين‏نبوده است-فرستاد،و شايد خود زن هم جاسوس بوده به دليل اينكه او هم نامه را پنهان كرد به گونه‏اى كه احدى كشف نكند.به پيغمبر اكرم‏وحى شد كه چنين قضيه‏اى هست(يعنى قرائن چنين نشان مى‏دهد كه‏جز وحى چيز ديگرى نبوده).اين روايت را شيعه و سنى همه نقل‏كرده‏اند.حضرت،امير المؤمنين و زبير و مقداد را فرستاد و فرمودمى‏رويد،زنى به چنين نشانى از مدينه به قصد مكه خارج شده،درنزديكى مدينه،به روضه‏«خاخ‏»كه مى‏رسيد چنين زنى مى‏بينيد،نامه‏اى‏دارد،آن را از او بگيريد.امير المؤمنين و زبير و مقداد رفتند و از او مطالبه‏نامه كردند.انكار كرد،گفت نامه‏اى همراه من نيست.تفتيشش كردند، هرچه اثاثش را گشتند پيدا نكردند.بعد زبير گفت پس برگرديم،معلوم‏مى‏شود نيست.امير المؤمنين فرمود چنين چيزى محال است و اگر نبودپيغمبر نمى‏گفت،حتما هست.بعد به اين زن گفت كه من مى‏دانم نامه‏اى‏هست،بايد نامه را بدهى و الا سرت را نزد پيغمبر مى‏برم. شمشيرش راكشيد.زن گفت پس دور برويد،بعد از لاى موهايش نامه درآمد.نامه راآوردند دادند خدمت پيغمبر اكرم،ديدند در آن نامه نوشته است كه‏پيغمبر قصد فتح مكه را دارد. بديهى است كه اين كار خيلى خطايى بود.

حضرت رسول حاطب را خواست،فرمود اين چه كارى بود كه كردى؟ قسم خورد كه يا رسول الله من بر ايمان خودم هستم.اصل قضيه اين‏است:من بر خلاف خيلى افراد ديگر كه نزد قريش عزتى دارند و درنبودن آنها زن و بچه‏شان را اذيت و آزار نمى‏كنند[چنين نيستم]، پيش‏خودم گفتم كه شايد اين مقدار سبب شود كه وضع زن و بچه من بهترشود.خلاصه اگر گناهى هم بوده من از ايمانم برنگشتم،نخواستم واقعاخيانتى كرده باشم و مرا ببخشيد. پيغمبر هم زود بخشيد و قبول كرد كه‏او قصد خيانت بزرگى نداشته يعنى يك غير مسلمانى نيست كه بخواهدواقعا خيانتى كرده باشد،فقط مى‏خواسته به خيال خودش از اين راه به خانواده‏اش خدمتى كرده باشد.عمر گفت:يا رسول الله اين مرتد شده،اجازه بدهيد الآن من اين را بكشم.پيغمبر فرمود:نه (2) .

مطلب ديگر:يكى از مسائل بسيار اساسى كه فرق اسلام را با سايراديان و بالخصوص مسيحيت بلكه با جميع اديان روشن مى‏كند همين‏مساله است:از نظر مسيحيها[ايمان يك امر قلبى است و...]كه مى‏بينيدهمين تبليغ را در همه جا كرده‏اند و حتى بسيارى از مسلمين هم گاهى‏همين حرفها را مى‏زنند بدون اينكه توجه داشته باشند كه اينها اصلا بااسلام جور درنمى‏آيد.مى‏گويند ايمان فقط يك امر قلبى است،مربوط‏است به رابطه انسان با خدا،غير از اين چيزى نيست،به روابط انسان باانسان كارى ندارد.ايمان امرى است قلبى،وجدانى،مربوط به رابطه‏انسان با خدا،و اما رابطه انسان با انسان مساله‏اى است كه به ايمان‏ارتباط ندارد.تو در دلت رابطه‏ات را با خدا درست كن،ديگر رابطه‏ات باانسانها را بر هر اساس ديگرى مى‏خواهى تنظيم كنى تنظيم كن.گاهى كه‏مى‏خواهند ايمان رابطه انسان با انسان را هم در بر بگيرد به اين شكل‏ذكر مى‏كنند كه رابطه يك نفر مؤمن با همه انسانها على السويه[است]،باهمه انسانها بايد رابطه دوستى و مودت داشته باشد و نبايد ميان انسانى‏و انسانى فرق بگذارد.فقط انساندوست بايد بود(نوع خاصى ازانساندوستى كه اينها مى‏گويند)كه اين موضوع را بعد بيشتر بايد تشريح‏كنم.اين حرف دومشان خيلى حرف جالبى هم به نظر مى‏رسد كه ايمان‏مربوط است به رابطه انسان با خدا و اما رابطه انسان با انسان،آن طرف‏همين قدر كه انسان شد ديگر كافى است كه انسان هرگونه ارتباطى با او داشته باشد و بكله بايد با همه انسانها رابطه دوستى داشت بدون اينكه‏ميان انسان مؤمن و انسان غير مؤمن فرق بگذاريم.

اين مطلب با تعليمات اسلامى جور درنمى‏آيد و قرآن بعدمى‏فرمايد-مثل اينكه تعريضى به مسيحيت هم هست-كه سيره و سنت‏ابراهيم كه خود مسيحيها و يهوديها هم قبول دارند اين نبوده است ونبايد باشد،و قدر مسلم اين است كه اين امر با دين جامعه‏ساز يعنى‏دينى كه مسؤوليت‏ساختن يك جامعه را به عهده گرفته است جور درنمى‏آيد.فرق است ميان تعليماتى كه صرفا يك تعليمات اخلاقى وفردى است و تعليماتى كه علاوه بر جنبه فردى،جنبه اجتماعى هم‏دارد.در اين تعليمات نمى‏تواند ميان انسان مؤمن و انسان ضد ايمان‏هيچ فرقى گذاشته نشود.

اتفاقا خود قرآن اين مساله را در آيات بعد طرح كرده است كه‏بنابراين[آيا]رابطه انسان فقط با انسانهاى مؤمن بايد رابطه دوستى وخوبى باشد و انسان با هر كس كه غير مؤمن شد بايد رابطه دشمنى وعداوت داشته باشد و هيچ به او احسان و خوبى نكند،پس‏انساندوستى اساسا غلط است؟در آيه هشتم اين را هم توضيح مى‏دهد:

«لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم‏و تقسطوا اليهم‏» از اين[مطلب]شما اينچنين استنباط نكنيد كه كسانى كه‏دين و ايمان ندارند و اسلام ندارند اگر با شما سر ستيزه و دشمنى ندارندصرف احسان به آنها را خدا نهى مى‏كند، به آنها احسان كنيد،ولى‏مساله،مساله ديگر است،كسانى كه با اسلام و مسلمين سر ستيزه‏جويى‏دارند،كسانى كه اگر شما با ساده‏دلى بخواهيد با آنها رابطه دوستى برقراركنيد آنها زهر خودشان را حتما خواهند ريخت،آنها را ما داريم‏مى‏گوييم،و چنين چيزى هست،آنها دشمن مسلكى شما هستند.آنچه كه ما مى‏گوييم در واقع هشدارى است به شما كه از كينه‏توزى وكينه‏ورزى آنها غافل نمانيد.در اين جهت،آيات قرآن بسيار حساسيت‏دارد و هشدار مى‏دهد كه شما گاهى غافل مى‏شويد و به اينها حسن ظن‏پيدا مى‏كنيد و يك وقت مى‏بينيد آنها كار شما را ساخته‏اند.در آيه‏اى درسوره نساء مى‏فرمايد: «ود الذين كفروا لو تغفلون عن اسلحتكم و امتعتكم‏فيميلون عليكم ميلة واحدة‏» (3) شما اشتباه مى‏كنيد،اگر امروز آنها روى خوش‏به شما نشان مى‏دهند از قدرت شما مى‏ترسند،اگر بتوانند شما راغافلگير كنند-به تعبير ما-يك لقمه‏تان مى‏كنند،اينقدر از آنها غافل‏نباشيد.

در آن مقاله‏«ولاء و ولايتها» (4) من مفصل در اين زمينه بحث كرده‏ام‏كه ما انواع ولاءها داريم: ولاء اثباتى و ولاء منفى،...از نظر اسلام جامعه‏اسلامى حكم پيكر واحد را دارد،تفاوتى كه ميان مسلمان و غير مسلمان‏هست اين است كه با مسلمانان بايد آن طور رفتار كند كه با اعضاى پيكرخودش رفتار مى‏كند و با غير مسلمان بايد آن طور رفتار كند كه خوبى واحسان هم كه مى‏كند بايد توجه داشته باشد كه او فردى است‏خارج وبيرون از اين پيكره.حال مقدارى از اين آيات را ترجمه كنيم بعد به‏تفصيل بيشتر به اين مطلب مى‏پردازيم.

«يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء» اى اهل ايمان،دشمنان مرا[و دشمنان خودتان را دوستان نگيريد].دشمنان خداكسانى هستند كه منكر خدا و پيام خدا هستند.هر كس كه بر ضد ايمان‏به خدا يا بر ضد پيام خدا-كه همان وحى و رسالت است-قيام كرد اودشمن خداست.دشمنى معنى ديگرى ندارد.عده‏اى از روشنفكرهاى‏اخير مثل فروغى به سعدى ايراد مى‏گيرند كه چرا گفته است:

اى كريمى كه از خزانه غيب گبر و ترسا وظيفه‏خور دارى دوستان را كجا كنى محروم تو كه با دشمنان نظر دارى

مى‏گويند مگر مى‏شود خدا دشمن كسى باشد يا مگر كسى مى‏توانددشمن خدا باشد؟!چون سعدى در اين شعرش پيوند خودش را بااسلام روشن مى‏كند و غير مسلمان[را دشمن خدا معرفى مى‏كند]-كه‏حساسيت اينها بيشتر روى كلمه‏«گبر»است،گبر و زردشتى و دوره قبل‏از اسلام و از اين حرفها-ناراحتند كه چرا سعدى عليه گبر اين جور حرف‏مى‏زند،مى‏گويند اين حرف سعدى قابل قبول نيست كه‏«اى كريمى كه‏از خزانه غيب-گبر و ترسا وظيفه خور دارى‏»،آنگاه مسلمانها را«دوستان‏»مى‏نامد و گبر و ترسا را«دشمنان‏».گبرها كه همين زردشتيهاى‏خودمان هستند،ترساها هم كه اربابهاى خودمان هستند!بنابراين چطورما اينها را«دشمنان خدا»بدانيم؟

اينها همه حرف مفت است.هر كسى كه بر خلاف فطرت خودش‏كه فطرت توحيد است و بر ضد ايمان به خدا و بر ضد پيام خدا قيام كنددشمن خداست.اينها فرض مى‏كنند كه خدا از نظر مسلك-العياذ بالله‏يك صلح كلى است،يعنى هر كسى هر مسلكى و هر راهى‏مى‏خواهد، داشته باشد،اينها ديگر به خدا مربوط نيست،دوست ودشمن ديگر معنى ندارد.ولى قرآن تصريح مى‏كند،مشركين را،منكرين‏خدا و منكرين پيام خدا را دشمنان خدا معرفى مى‏كند.

حال نكته اين است كه بعد از آن كه مى‏فرمايد: «عدوى‏» مى‏گويد: «وعدوكم‏» نه فقط به دليل اينكه دشمنان پيام من و ضد ايمان به من هستند،اينها دشمن شما هم از آن جهت كه مؤمن هستيد هستند،يعنى دشمن مؤمن بما هو مؤمن هم هستند.اگر شما را از ايمان عارى كنند با شمادوستند.تا شما در لباس ايمان هستيد و اين جامه را به تن كرده‏ايددشمن شما هستند. پس در واقع اين هشدار درباره دشمنهاى خودتان‏هم هست.دشمنان مرا و دشمنان خود را دوستان و نزديكان خود قرارندهيد.

در يك آيه ديگر در سوره آل عمران مى‏فرمايد: لا تتخذوا بطانة من‏دونكم (5) .آنجا تعبير ديگرى است.«بطانه‏»يعنى آستر.لباسى كه انسان‏مى‏پوشد يك رويه دارد[و يك آستر].شعر نصاب مى‏گويد:«الظهارة ابره‏دان و البطانة آستر».عرب رويه پارچه لباس را«ظهاره‏»مى‏گويد و آستر را«بطانه‏».اين تشبيهى است كه قرآن مى‏كند.مى‏فرمايد در جامعه از غيرخود بطانه نگيريد.خيلى تعبير عجيبى است!يعنى در جامعه مسلمان،غير مسلمان هم شركت داشته باشد مانعى ندارد ولى يك وقت هست‏به صورت ظهاره شركت دارد،پارچه رو،يعنى پارچه شناخته شده،آن‏كه ديده مى‏شود،[و يك وقت به صورت بطانه و آستر]،يعنى تشكيلات‏جامعه اسلامى يك كارهاى علنى دارد،يك كارهاى سرى و مخفى مثل‏آن كارهايى كه به سياست اجتماع مربوط است.غير مسلمان بخواهدكارهايى در جامعه اسلامى داشته باشد كه روست، مثلا تجارت يازراعت داشته باشد،مانعى ندارد،اما غير مسلمان را در اسرار جامعه‏مسلمان،در كارهاى اساسى و پنهانى و نهانى و كارهايى كه در زير و باطن‏اجتماع است[شركت دادن،جايز نيست].

«لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء تلقون اليهم بالمودة‏» شما القاء دوستى‏ميان خود و آنها برقرار مى‏كنيد.القاء مودت يعنى در دل مودتى نسبت به آنها داريد،علاقه‏اى پيدا مى‏كنيد و بعد اين علاقه را آشكار و ظاهرمى‏سازيد و روابط دوستانه با آنها برقرار مى‏كنيد «و قد كفروا بما جائكم من‏الحق‏» در حالى كه آنها كفر مى‏ورزند.(هميشه گفته‏ايم كه مفهوم‏«كفر»

صرف قبول نكردن اسلام نيست،قبول نكردن و به عناد و ستيزه‏برخاستن است)،و حال آنكه آنها با حقى كه بر شما نازل شده و براى‏شما آمده است(يعنى همين پيام خدا،همين قرآن) ستيزه مى‏كنند.

معنايش اين است:پس مسلكى بودن كجا رفت؟آنها اينقدر نسبت به‏دين و ايمان و مسلك شما مخالفت مى‏كنند،باز شما آنها را برادر خوانده‏خودتان قرار داده‏ايد؟! «يخرجون الرسول و اياكم ان تؤمنوا بالله ربكم‏» اينهامردمى هستند كه پيامبر را و شما را از شهر و ديارتان اخراج كردند به گناه‏اينكه به رب خودتان،به پروردگارتان ايمان آورديد.چرا فراموش‏مى‏كنيد؟اينها نگذاشتند كه پيغمبر و شما در زادگاه خودتان زندگى‏كنيد،شما را مجبور به مهاجرت كردند(واقعا هم مجبور به مهاجرت‏كردند يعنى اگر به آنها آزادى مى‏دادند مهاجرت نمى‏كردند)،شما را ازشهر و ديارتان اخراج كردند به گناه ايمانتان،ايمان به چه؟آيا به يك‏بيگانه؟مثل اينكه مردم شهرى افرادى را به دليل اينكه با يك بيگانه‏ارتباط برقرار كرده‏اند اخراج مى‏كنند؟[خير]،مى‏گويد چرا تو به خداى‏خالق و پروردگارت ايمان آوردى؟در واقع خود آيه نشان مى‏دهد،مى‏گويد آنها به دليل مسلك با شما مخالفند،آن وقت‏شما چطورمى‏خواهيد بين آنها و غير آنها به دليل مسلك فرق نگذاريد؟

نظير اين آيه است آيه‏اى كه در سوره مباركه حج است و اولين آيه‏اى‏است كه در مورد جهاد نازل شده است و مى‏فرمايد: «اذن للذين يقاتلون‏بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا ان يقولوا ربنا الله‏» (6) به مقاتلان و مجاهدان اجازه داده شد(براى اولين باراست كه اجازه داده مى‏شود)كه دست به اسلحه ببرند به دليل اينكه‏مظلوم واقع شده‏اند و خدا قادر است كه آنها را يارى بفرمايد.بعد[بيان]مى‏فرمايد كه كدام مجاهدين و مقاتلين را مى‏گوييم:همين مردمى كه‏اينها را به زور از شهر و ديارشان اخراج كردند به گناه اينكه گفته‏اند: «ربنا الله‏» .

«ان كنتم خرجتم جهادا فى سبيلى و ابتغاء مرضاتى‏» اگر شما راست مى‏گوييداى مؤمنين،اگر واقعا شما به نيت جهاد در راه خدا و براى طلب رضاى‏الهى خارج شده‏ايد،[پس بايد آن طور باشيد كه رابطه‏تان را با دشمنان‏خدا و خودتان قطع كنيد].[درباره]اين شرطى كه در اينجا ذكر شده‏است،مفسرين گفته‏اند در زبان عرب(در فارسى هم اين مطلب هست)

شرط گاهى واقعا به مفهوم شرط است‏يعنى در يك صورت بله و درصورت ديگر نه،و گاهى معنايش اين است كه‏«و حال آنكه چنين‏است‏»،مثل اينكه به پسرى كه آمادگى ندارد كه به پدرش نيكى كند،مى‏گوييم اگر اين پدرت هست كه تو بايد اين طور با او رفتار كنى! اين‏«اگر»نه به اين معنى است كه ما شك داريم كه آيا او پدرش هست‏يانيست،بلكه يعنى به دليل اينكه پدرت هست(پس حالا كه پدرت‏هست)تو بايد رفتارت با او چنين باشد.اينجا هم «ان كنتم خرجتم جهادافى سبيلى‏» يعنى شما كه به نيت جهاد در راه خدا از شهر و ديارتان خارج‏شده‏ايد و شما كه هدفتان رضاى الهى است پس بايد اين‏جور باشيد،يعنى لازمه مجاهد در راه خدا بودن و در راه خدا گام برداشتن اين است‏كه اين پيوندها را با دشمنان خدا و دشمنان خودتان ببريد.

«تسرون اليهم بالمودة و انا اعلم بما اخفيتم و ما اعلنتم‏» شما كه مدعى‏ايمان به خدا هستيد(به طور جمع ذكر كرده ولى همين طور كه عرض‏كردم شان نزول آيه در مورد يك فرد است كه همان حاطب باشد)در سرو خفاء علقه خودتان را به كفار و مسلمين اظهار مى‏كنيد،مخفيانه علقه‏خودتان را به آنها مى‏رسانيد،مثل اينكه يادتان رفته كه شما مؤمن هستيدو به خدا ايمان داريد كه آن خدا همه چيز را مى‏داند،آنچه را كه شماظاهر كنيد و آنچه را كه مخفى كنيد،يعنى مگر غافليد از اينكه خدا ازاسرار شما آگاه است و از ظاهر و باطن شما[و از]همه چيز آگاه است؟!

«و انا اعلم بما اخفيتم و ما اعلنتم‏» من كه خداى شما هستم به آنچه شما پنهان‏كنيد و به آنچه شما آشكار كنيد،از خود شما آگاهترم «و من يفعله منكم فقدضل سواء السبيل‏» هر كسى كه چنين كارى را بكند،از راه راست منحرف‏شده است.

آيه بعد باز توضيحى در همين زمينه است.(كمى به صورت‏مختصرتر تا آخر اين آيات تفسير مى‏كنيم بعد شرح مفصلترى عرض‏مى‏كنم). «ان يثقفوكم يكونوا لكم اعداء و يبسطوا اليكم ايديهم و السنتهم‏بالسوء و ودوا لو تكفرون‏» (7) .عرض كرديم كه قرآن كريم مكرر در مكرر اين‏هشدار را مى‏دهد كه مساله اين نيست كه ما مى‏گوييم شما فقط به دليل‏اينكه آنها مسلمان نيستند با آنها رابطه دوستى و احسان برقرار نكنيد،مساله اين است كه شما غافليد كه در زير پرده اين چهره ظاهرى كه اينهانشان مى‏دهند[چه نياتى نهفته است!].احيانا به شما مى‏گويند كه شمامسلمانيد،ما مسلمان نيستيم ولى در عين حال اهل يك قبيله هستيم،يك فاميل هستيم،بالاخره قوم و خويش هستيم،ما قبل از اينكه مسلمان يا غير مسلمان باشيم-مثلا-همه‏مان مكى هستيم،يعنى اين‏يك مساله سطحى است،چيز مهمى نيست،حالا شما اين جور باشيد ياآن‏جور.دروغ مى‏گويند.اگر امروز چنين حرفى مى‏زنند دنبال فرصت‏هستند.(قرآن خيلى روى فرصت‏طلبى آنها تكيه مى‏كند.)اگر امروزچنين حرفى مى‏زنند ته دلشان حرف ديگرى است. «ان يثقفوكم يكونوالكم اعداء» اگر بر شما دست بيابند يعنى روزى فرصت دستشان بيايد كه‏ضربه خودشان را وارد كنند-تعبير اين است كه-آن وقت دشمنان شماخواهند بود،با اينكه قبلا فرمود الآن دشمنان شما هستند.اين كه‏مى‏گويد: «دشمنان شما هستند»يعنى من كه از اسرار آگاهم الآن مى‏دانم‏دشمن شما هستند ولى شما احساس نمى‏كنيد،آن روزى كه آنها فرصت‏پيدا كنند و بر شما دست بيابند آن وقت مى‏بينيد كه چگونه اينهادشمنان شما هستند.«دشمنان شما خواهند بود»يعنى خواهيد ديد كه‏اين دلهايشان از دشمنى مى‏جوشد.آيا فقط همان دلهايشان خواهدجوشيد،كارى به كارتان ندارند؟ «و يبسطوا اليكم ايديهم‏» ببينيد دستشان‏چگونه بر روى شما دراز مى‏شود! «و السنتهم‏» و زبانشان.دست وزبانشان به بدى بر روى شما دراز خواهد شد «و ودوا لو تكفرون‏» تمام‏آرزوهايشان اين است كه شما را از اين ايمان و دين و مسلكتان برگردانند.

«لن تنفعكم ارحامكم و لا اولادكم يوم القيامة يفصل بينكم و الله بما تعملون‏بصير» (8) .ضمنا اين سؤال پيش مى‏آمده است-هم به حسب مورد و هم‏هميشه-كه چه بكنيم؟از طرف ديگر پاى ارحام و خويشاوندان و زن وبچه ما در ميان است،جانب آنها را هم كه نمى‏شود رعايت نكرد.قرآن‏البته نهى نمى‏كند از اين كه كسى به ارحام خودش و لو اينكه كافر باشند از آن جهت كه ارحام هستند احسان كند-كه در آيه بعد خواهيم خواندولى آيا احسان به آنها به قيمت‏خيانت به جامعه اسلامى؟احسان به آنهابه قيمت‏خيانت به خدا و رسول؟نه.

در آيات زيادى از قرآن اين مطلب تصريح شده است كه ايمان آن‏وقت ايمان است كه هر جا كه در سر دوراهى قرار گرفتيد كه يا خدا يامثلا-پدر،يا خدا يا مادر،يا خدا يا فرزند،يا خدا يا زن،يا خدا يا مال،ياخدا يا مسكن،همه جا بگوييد خدا: «قل ان كان اباؤكم و اخوانكم‏و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن‏ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياتى الله‏بامره‏» (9) به آنها بگو ايمان مساوى است با پاكباختگى،ايمان مساوى‏است با اينكه هر چه غير ايمان است در درجه بعد قرار بگيرد. نمى‏گوييم‏آنها را به كلى نفى كنيد بلكه مى‏گوييم آنها در درجه بعدى است‏يعنى تا آن‏حدى است كه با اين تضاد نداشته باشد.بگو اگر پدران و فرزندان وخويشاوندانتان و اگر تجارت و بازرگانى‏تان-كه خوف و بيم ورشكستگى‏و كسادش را داريد-و اگر خانه‏ها و كاخها و منزلهايى كه علاقه به نشيمن‏در آنها داريد،اگر اينها در نزد شما محبوبتر از خدا و پيامبر باشد پس فعلابرويد،عجالتا برويد تا بعد خبرش را به شما بدهيم،يعنى برويد دنبال‏كارتان.ايمان آن وقت ايمان است كه در درجه اول واقع شود و هيچ‏چيزى هم درجه با آن نباشد،اگر هم درجه شد مى‏شود شرك.اصلاتوحيد معنايش اين است،يعنى خدا محبوب و مطلوب اول انسان و هرچه غير خدا هست تابع اين محبوب و به خاطر اين محبوب،محبوب‏باشد،و اگر چيزى محبوبيتش در اين عرض يا بيشتر از آن باشد اين ديگربا توحيد جور در نمى‏آيد و شرك است.

اينجا هم حاطب بن ابى بلتعه حرفش اين بود كه زن و بچه‏ام الآن درآنجا هستند،من جانب آنها را هم بايد رعايت كنم.نه،ديگر«جانب آنهارا هم‏»،يك مقدار جانب اين را يك مقدار جانب آن را،يك جا به نفع اين‏يك جا به نفع آن،[با ايمان]جور در نمى‏آيد.قرآن مى‏خواهد بفرمايد كه‏اين روابط:رابطه با ارحام،خويشان،فرزندان،اينها يك رابطه‏هايى است‏كه در چهار صباح دنيا بين انسان و اشياء و اشخاص هست و يگانه‏رابطه‏اى كه براى انسان الى الابد باقى مى‏ماند رابطه با خداست‏يا بادوستان خدا. «لن تنفعكم ارحامكم و لا اولادكم يوم القيامة‏» ارحام وخويشاوندان و فرزندانتان در روز قيامت‏سودى به حال شمانمى‏بخشند.در روز قيامت ميان انسان و همه اينها جدايى واقع‏مى‏شود،جز يك سبب[باقى نمى‏ماند]: «اذ تبرا الذين اتبعوا من الذين اتبعواو راوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب‏» (10) رابطه‏ها در آنجا قطع مى‏شود جزرابطه‏هايى كه از ناحيه حق برقرار باشد. «الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدوالا المتقين‏» (11) در قيامت همه دوستان تبديل به دشمنان يكديگر مى‏شوندمگر دوستانى كه از روى تقوا با يكديگر دوست بودند يعنى دوستانى كه‏پيوندشان با يكديگر ناشى از پيوندشان با خدا بوده. زن و بچه و ارحام واولاد و همه اينها اين جور است،تا حدى كه پيوند انسان با اينها ناشى ازپيوند ايمانى باشد و آنها با انسان شركت داشته باشند،اين پيوند درقيامت باقى مى‏ماند، ولى اگر از اين راه نباشد به كلى از بين مى‏رود.اصلادر قيامت انسان[از اينها]تبرى مى‏جويد و فرار مى‏كند (يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه) (12) .

«و الله بما تعملون بصير» خدا به همه كارهاى شما بيناست.

«قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا برءؤامنكم و مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاءابدا حتى تؤمنوا بالله وحده‏» اين درس را از ابراهيم و گروهى كه همراه‏ابراهيم بودند-نشان مى‏دهد كه البته گروهى از تربيت‏شدگان ابراهيم‏هم بوده‏اند-از ابراهيم و ابراهيميان ياد بگيريد كه آنها چگونه به خاطرايمانشان از همه بريدند حتى از نزديكترين ارحام خودشان.

اينجا كلمه‏«اسوة‏»آمده است.تعبير اين آيه راجع به ابراهيم عليه السلام وتعبير آيه‏اى در سوره احزاب راجع به رسول اكرم خيلى به يكديگرنزديك است.در سوره احزاب داريم: «لقد كان لكم فى رسول الله اسوة‏حسنة‏» (13) براى شما در وجود پيغمبر اسوه‏اى است.اسوه به تعبير امروزيهايعنى الگو(در فارسى شايد كلمه‏اى نداريم كه به جاى آن بگذاريم)،يعنى شخصيتى كه بايد مقتدا قرار بگيرد و ميزان و معيار باشد و ديگران‏خودشان را با او بسنجند.

از نظر تعبيرات ادبى اين را«تجديد»مى‏نامند.تجديد-كه در علم‏بديع ذكر مى‏كنند-اين است كه مثلا انسانى كه داراى خصلت وخصوصيتى هست،آن خصلت و خصوصيت او را به صورت شى‏ءمجسمى جدا از او فرض مى‏كنند،مثلا مى‏گويند:«رايت فى زيد اسدا»

من در زيد شيرى را ديدم.كانه در وجود او شيرى نهفته است.يامى‏گويند:«او از زيد يك دانشمند ساخت‏»و حال آنكه مقصود اين است كه خود زيد را دانشمند كرد ولى گويى الآن اين زيد يك چيز است ودانشمند چيز ديگر،فقط زيد مايه شده براى اينكه شخص ديگرى‏دانشمند شود.اين را در ادبيات عربى و در علم بديع‏«تجديد»مى‏گويند.

اين تعبير در قرآن آمده است،مى‏فرمايد كه در وجود پيغمبر يك‏الگو وجود دارد.البته مقصود اين است كه خود پيغمبر الگوى شماست.

اما به اين تعبير[مى‏فرمايد كه]در وجود پيغمبر يك الگو وجود دارد.

كانه اين پيغمبر دو شخصيت است:شخصيتى كه شما الآن به طورسطحى داريد مى‏بينيد،و شخصيت ديگرى كه به آن پى نبرده‏ايد كه آن‏شخصيتى كه شما به آن پى نبرده‏ايد و بايد او را بشناسيد در اين‏شخصيت پنهان است و آن شخصيت است كه اگر به آن پى ببريد و آن رابشناسيد بايد الگوى شما قرار بگيرد.

همين تعبير درباره ابراهيم عليه السلام آمده است: «قد كانت لكم اسوة حسنة‏فى ابراهيم‏» يك تاسى نيكى و يك اسوه نيكى در وجود ابراهيم براى شماهست‏يعنى در وجود ابراهيم هم الگويى[وجود دارد]،منتها اين مربوطبه خصوص همين مساله ولاء دشمنان[است].يك الگويى در وجودابراهيم و همراهان ابراهيم براى شما مسلمين هست.مگر آنها چه‏كرده‏اند؟ «اذ قالوا لقومهم انا برءؤا منكم‏» .آنها هم با قوم خودشان بودند وبا همه آنها صله قوم و خويشى داشتند، آن يكى پسر عمويش مى‏شد،آن‏يكى پسر خاله‏اش،آن يكى نوه عمه‏اش،او برادر زنش و... ابراهيم وهمراهان ابراهيم هم كه-به تعبير عوامانه-از پاى بته بلند نشده بودند،آنها هم مردمى بودند كه فاميل و قوم و خويش و دوستان داشتند،ولى به‏خاطر ايمانشان و اينكه قومشان با اينها ستيزه كردند به كلى از آنهابريدند،گفتند ما از شما تبرى مى‏جوييم.حال از اينجا ما به كلمه‏«تولى وتبرى‏»[مى‏رسيم]كه فقط پوسته‏اش براى ما مانده و معنايش هيچ باقى نمانده است و به غلط هم‏«تولى و تبرى‏»به كار مى‏بريم.تولى و تبرى‏يعنى پيوند دوستى با دوستان خدا برقرار كردن و پيوند بيزارى بادشمنان خدا برقرار كردن. «اذ قالوا لقومهم انا برءوا منكم‏» به قومشان گفتندما از شما تبرى مى‏جوييم،هم از شما و هم از معبودهاى شما(آن‏معبودها سمبل مسلك و عقيده و ايمان شماست)،يعنى از شما و از فكرو عقيده و راه شما تبرى مى‏جوييم. «كفرنا بكم‏» (اين تعبير جالب است ودر قرآن مكرر آمده است)تنها شما كافر نيستيد،ما هم كافريم،شماكافريد به آنچه ما ايمان داريم،ما هم كافريم به شما و به عقيده و مسلك‏شما(گفتيم در مفهوم‏«كفر»ستيزه كردن و مبارزه و مخالفت كردن عملى‏خوابيده است)يعنى به شدت با شما و با عقيده شما مبارزه خواهيم‏كرد.

اين كه مى‏گويند كلمه‏«لا اله الا الله‏»جمعى است ميان نفى واثبات،سخن درستى است.«لا اله‏»نفى و انكار است،كفر به غيرخداست،«الا الله‏»اثبات ايمان به خداست،كه در«آية الكرسى‏»اين طورمى‏خوانيم: «لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت ويؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى‏» (14) .تنها نفرمود:«من يؤمن بالله‏»،قبل‏از ايمان به الله،كفر به طاغوت را ذكر كرد: «فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله‏فقد استمسك بالعروة الوثقى‏» .

اين است كه هر مؤمنى شرط مؤمن بودنش كافر بودن هم هست واين نكته اساسى است در آنچه كه در اين آيه در مورد ولاء كفار نداشتن‏آمده است،كه عرض كرديم مى‏خواهيم اينها را تا آخر بخوانيم بعدبيشتر درباره فلسفه اين[مطلب]بحث كنيم.اين در واقع همان مطلب را مى‏خواهد بگويد كه براى مردم مسلمان و جامعه اسلامى تنها جنبه‏اثباتى كافى نيست.در مسيحيت ادعا مى‏كنند كه فقط جنبه اثباتى هست‏و اساسا هيچ عنصرى از كفر و انكار وجود ندارد.ولى اسلام دين تولى وتبرى است،دين نفى و اثبات با يكديگر است،دينى است كه حتى‏نفيش تقدم دارد بر اثباتش،به قول علماى اخلاق‏«تخليه‏»تقدم دارد بر«تحليه‏»،يعنى اول بريدن از غير او،بعد به او پيوند كردن.سعدى خوب‏مى‏گويد:

ما در خلوت به روى غير ببستيم از همه باز آمديم و با تو نشستيم

البته او يك امر عرفانى و معنوى را مى‏گويد،چون اين قانون در همه جاجارى است.در همان امر عرفانى و معنوى(يعنى در اين كه انسان حالت‏خلوص و ذكر پيدا كند)مى‏گويند اول طرد خاطرات ديگر است.به قول‏حافظ:

ز فكر تفرقه باز آى تا شوى مجموع به حكم آنكه چو شد اهرمن سروش آمد

عرض كردم آنها معنى عرفانى را مى‏گويند:در دل،اول تفرقه و تفرق راطرد كن تا حالت مجموعيت‏خاطر(كه اصطلاح عرفانى خاصى‏است)يعنى حالت تمركز ذهن،حالتى كه بتوانى دو ساعت در حال‏خلوت با خدا به سر ببرى و كوچكترين خاطره‏اى در ذهن تو يايد[برايت‏حاصل شود].تا اهرمن نرود سروش نمى‏آيد.اول بايد اهرمن‏برود بعد سروش بيايد.

حديثى پيغمبر اكرم دارد كه خواجه نصير الدين طوسى از اين‏حديث‏حتى يك معنى عرفانى هم فهميده است.فرمود:«لا يدخل الملائكة بيتا فيه كلب او صورة كلب‏» (15) فرشتگان در خانه‏اى كه در آن سگ ياصورت سگ باشد وارد نمى‏شوند،يعنى فرشته رحمت در دل انسان، آن دلى كه در آن هزاران صورت زشت و پليد و كثيف هست،هرگز واردنمى‏شود.

ما در خلوت به روى غير ببستيم از همه باز آمديم و با تو نشستيم آنچه نه پيوند يار بود بريديم و آنچه نه پيمان دوست بود شكستيم مردم هشيار از اين معامله دورند شايد اگر عيب ما كنند كه مستيم

تعبير قرآن اين است كه «كفرنا بكم‏» .قرآن مى‏گويد از اينها ياد بگيريد:

«قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه‏» از ابراهيم و ابراهيميان(آن‏كسانى كه با ابراهيم بودند،تربيت‏شدگان ابراهيم،آن گروه و لو شايد كم‏بودند)از اينها ياد بگيريد،چه درسى؟درس كفر را از اينها ياد بگيريد،گفتند: «كفرنا بكم‏» ما به شما كفر مى‏ورزيم «و بدا بيننا و بينكم العداوة والبغضاء» اعلام مى‏كنيم كه ميان ما و شما جز دشمنى،اصل ديگرى‏حكومت نمى‏كند،به قول امروز آشتى ناپذيرى. حتى تؤمنوا بالله وحده .

اين رابطه آشتى ناپذيرى كى تبديل به آشتى پذيرى مى‏شود؟آنگاه كه‏خدا را به وحدت و يگانگى بپذيريد و ايمان پيدا كنيد.اينجا قهرامساله‏اى طرح مى‏شود كه پس مساله رابطه ابراهيم با پدرش يا عمويش‏كه او را پدر مى‏خواند(آزر)چه بود كه با اينكه كافر بود به او وعده داد كه‏من با تو استغفار مى‏كنم؟قرآن در قسمت بعد آن را توضيح مى‏دهد كه اشتباه نكنيد، آن تولى نبود،حال چه بود،چون وقت گذشته و روز عرفه‏هم هست آن قسمت را مى‏گذاريم براى بعد.

امروز به حسب افق ما روز عرفه است كه در افق حجاز،برادران‏مسلمان ما امروز يكى از بهترين و بزرگترين روزها را مى‏گذرانند كه روزعيد قربان است و مسلمين-اين طور كه مى‏گويند-امسال قريب سه‏ميليون جمعيت در منى جمع شده‏اند و حتما در ميان اينها مردمان‏خالص و مخلص هست و زياد هم هست.ولى به هر حال روز عرفه ازروزهاى عبادت است،شب و روز عرفه از ايام و ليالى متبركه است،اعم‏از اينكه انسان در منى و عرفات باشد يا نباشد(البته روز عرفه را درعرفات هستند).اين[مطلب]را يك وقتى راجع به شب قدر هم عرض‏كرديم:روزها گاهى شرافت و فضيلت‏خود را از همان دستورى كه در آن‏روز رسيده است كسب مى‏كنند و اين يك جنبه روانى و روحى هم دارد.

اينكه انسان در يك حال تنهاى تنها عبادت كند و خدا را بخواند و به‏درگاه الهى ابتهال و تضرع كند،با اين كه صدايش همراه صداى جمع‏باشد عملا هم فرق[دارد و اثر آن]در روح خود انسان هم متفاوت‏است.ما در سوره مباركه حمد مى‏خوانيم: «اياك نعبد و اياك نستعين‏»

خدايا همه با هم تو را مى‏پرستيم،در صورتى كه انسان نماز را با حالت‏انفراد مى‏خواند.نماز، اصلش نماز فرادى است،نماز جماعت‏سنتى‏است كه اگر انسان نخواند هم نخواند.ولى در نماز فرادى هم انسان به‏خدا اين طور مى‏گويد:خدايا ما همه با هم تو را مى‏پرستيم و همه با هم ازتو مدد مى‏خواهيم و كمك مى‏جوييم.

امام فخر رازى معروف،صاحب التفسير الكبير(تفسيرمفاتيح الغيب)در همين سوره حمد و در همين آيه تعبير شاعرانه و زيبايى معايبى در اين آدم هست ولى مرد فوق العاده باهوش با استعداد و فاضل‏متتبع متبحرى بوده است).از يك اصل فقهى استفاده مى‏كند و آن اين‏است كه در موارد زيادى مى‏گويند فروشنده يا خريدار،خيار پيدا مى‏كنديعنى خيار فسخ پيدا مى‏كند.يكى از موارد را«خيار تبعض صفقه‏» مى‏گويند.مقصود از«صفقه‏»همان‏«كالا»است.انسان وقتى معامله‏مى‏كند،چه از نظر فروشنده چه از نظر خريدار،تمام اين جنس رامى‏فروشد به تمام اين پول.حال اگر بعد جريانى پيدا شد كه قسمتى ازاين جنس قابل معامله نبود مثل اينكه فروشنده ده خروار گندم فروخته‏است به فلان قيمت،بعد معلوم مى‏شود او شريكى هم دارد و پنج‏خروارآن مال آن شريك است،شريكش بايد امضا كند و قبول نكرده،بنابراين‏همه اين ده خروار نمى‏تواند مال آن شخص بشود،پنج‏خروارش كنارمى‏رود،آيا نسبت به آن نج‏خروار ديگر،مشترى الزام دارد بگيرد يا نه؟ ... (16) .

 

پى‏نوشتها:

1.ممتحنه/1.

2.[شان نزول اين سوره همراه با اين قضيه در مجمع البيان جلد 5 صفحه 269 و 270 آمده است.]

3.نساء/102.

4.[اين مقاله اكنون به صورت كتاب درآمده است.]

5.آل عمران/118.

6.حج/39 و 40.

7.ممتحنه/2.

8.ممتحنه/3.

9.توبه/24.

10.بقره/166.

11.زخرف/67.

12.عبس/34-36.

13.احزاب/21.

14.بقره/256.

15.جامع السعادات،ج 1/ص 46.

16.[چند دقيقه‏اى از بيانات استاد شهيد به دليل به پايان رسيدن نوار متاسفانه ضبط نشده است.]