تفسير سوره ممتحنه (2)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:
يا ايها الذين امنوا اذا جاءكم المؤمنات مهاجرات فامتحنوهن اللهاعلم
بايمانهن فان علمتموهن مؤمنات فلا ترجعوهن الى الكفار لاهن حل لهم،و لا هم
يحلون لهن و اتوهم ما انفقوا و لا جناح عليكمان تنكحوهن اذا اتيتموهن اجورهن و
لا تمسكوا بعصم الكوافرو اسئلوا ما انفقتم و ليسئلوا ما انفقوا ذلكم حكم الله
يحكم بينكمو الله عليم حكيم×و ان فاتكم شىء من ازواجكم الى الكفار
فعاقبتمفاتوا الذين ذهبت ازواجهم مثل ما انفقوا و اتقوا الله الذى انتم
بهمؤمنون× (1)
اين آيه و آيه بعد و همچنين يك آيه بعد،از بحث ولاء خارج استو بحث ديگرى
است ولى در عين حال اين بحث ديگر باز ارتباط با آنبحث دارد.گفتيم بحث ولاء
كفار مربوط به كيفيت روابطى است كه يك نفر مسلمان با غير مسلمان بايد داشته
باشد.اين آيهاى كه الآنمىخوانيم اگر چه موضوع ديگرى است ولى دقت كه مىكنيم
مىبينيم باهمان موضوع هم ارتباط دارد.آن موضوع مساله زن و شوهرهايى استكه
زن،مسلمان مىشود و شوهر كافر مىماند و يا برعكس مرد مسلمانمىشود و زن كافر
مىماند.در صدر اسلام بيشتر قضيه به اين شكل بوديعنى به شكل ابقاء بود.چون مردم
همه مشرك بودند،اغلب اينجوربود كه خانوادهها با يكديگر مسلمان مىشدند،اشكالى
پيش نمىآمد.
ولى بسيار هم اتفاق مىافتاد كه مرد،مسلمان مىشد و زن به كفر خودشباقى
مىماند و يا بر عكس زن مسلمان مىشد و مرد به كفر خودش باقىمىماند.اين دستور
براى اين مطلب است و البته از دستوراتى است كهدر مدينه بعد از صلح حديبيه نازل
شده است.
مساله ديگر اصلا خود مساله ازدواج ابتدايى مسلم با كافر(غيرمسلم)است كه اين
مساله جداگانهاى است ولى مىدانيم كه با اين مسالهمربوط است.ابتدا اين مساله
را عرض مىكنيم بعد وارد آنچه كه در آيهاست مىشويم.آيا جايز استيك مرد
مسلمان با يك زن غير مسلمانازدواج كند؟اگر آن غير مسلمان غير مسلمانى باشد كه
اهل كتاب همنباشد-مثلا مشرك باشد يا ملحد باشد به شكل ديگرى،و لو مشرك
بهمعناى بتپرست نباشد ولى يك آدم به اصطلاح ماترياليست،مادى ومنكر خدا
باشد-آيا چنين ازدواجى جايز استيا نه؟مورد اتفاق همهمسلمين اعم از شيعه و سنى
است كه ازدواج با كافر مشرك(يعنى باكسى كه از ابتدا منكر خداست،به مبدا و معاد
و به خدا اعتقاد ندارد) جايز نيست.مرد مسلمان نمىتواند با چنين زنى ازدواج
كند.و به طريقاولى زن مسلمان هم نمىتواند با چنين مردى ازدواج كند.ولى اگر
يكطرف اهل كتاب باشد چطور؟مثلا زن،مسلمان است و مرد اهل كتاب(مسيحى يا يهودى و
به قول شايد اكثر علما مجوسى هم در رديفاينهاست).اينجا هم باز اتفاق نظر است
كه زن مسلمان نمىتواند به عقدغير مسلمان درآيد.ولى اگر مرد،مسلمان باشد و زن
غير مسلمان كتابى(كتابيه)تكليف چيست؟
در اينجا فقه شيعه با فقه اهل تسنن اختلاف دارد.اهل تسنن ازدواجيك مرد
مسلمان را با يك زن كتابيه جايز مىدانند و چون آنها قائل بهعقد ازدواج متعه و
ازدواج موقت نيستند و فقط ازدواج دائم را قبولدارند قهرا پس آنها ازدواج دائم
را جايز مىدانند.ولى در شيعه ازدواجدائم با زن كتابيه جايز نيست اما ازدواج
موقت با آنها جايز است.اين درابتدا.
اما اگر مساله مساله ابقاء باشد،يعنى زن و مردى قبل از اينكهمسلمان شوند با
يكديگر ازدواج كردهاند و بعد مرد مسلمان شده و زنكافر مانده يا بر عكس زن
مسلمان شده و مرد كافر مانده است.اين آيهابتدا حكم آن موردى را بيان مىكند كه
زن،مسلمان مىشود و مرد كافرمىماند.
اينجا يك مقدمهاى بايد عرض كنيم.در سوره «انا فتحنا» داستانصلح حديبيه را
به تفصيل نقل كرديم.رسول اكرم در سال ششم هجرىبه عنوان زيارت مكه[از مدينه
خارج شدند].ايام ماه حرام بود و در ماهحرام رسم جاهليت هم اين بود كه دشمنان
متعرض يكديگر نمىشدندو خود قريش هم اين رسم را درباره ديگران عمل
مىكردند.رسول اكرمبه استناد اين سنت-كه بعد در خود اسلام هم محترم است-با
عدهاىبراى انجام عمل حج در مكه روانه شدند.ولى وقتى به نزديك مكهرسيدند،در
محل حديبيه،كفار قريش كه متوجه شدند آمدند مانعشدند. هر چه كه مسلمين گفتند
اين بر خلاف سنتى است كه خود شما قبول داريد،قبول نكردند و نزديك بود كه جنگ در
بگيرد،مسلمين هماصرار داشتند كه ما به زور و عنف وارد مكه مىشويم،ولى خود
رسولاكرم با اصرار مسلمين موافقت نكردند.آنجا يك قرارداد صلحى امضاشد و در آن
قرارداد صلح به حسب ظاهر پيغمبر اكرم خيلى به آنها امتيازداد،يعنى قرارداد طورى
تنظيم شد كه مسلمين اغلب ناراضى بودند ومىگفتند اين بيشتر به نفع كفار است تا
به نفع ما.ولى البته بعد معلوم شدكه اين قرارداد به نفع مسلمين بوده و خيلى هم
به نفع مسلمين بودهاست.جزء اصول قرارداد يكى اين بود-كه مسلمين از همين هم
خيلىناراحت بودند-كه بعد از اين اگر كسى از مردم مكه مسلمان شد و فراركرد و به
مدينه آمد،قريش حق داشته باشند كه او را برگردانند ولى اگريك نفر مسلمان مرتد
شد و فرار كرد و به مكه رفت،مسلمين حق نداشتهباشند بروند او را پس
بگيرند.اين[ماده قرارداد]مسلمين را خيلىناراحت كرد كه يا رسول الله!قرارداد
عادلانه نيست،اين كه به ضررماست!فرمود:و اما اگر كسى از ما مرتد شود و برود ما
اصلا دنبالشنمىرويم.مسلمانى كه به زور بخواهيم او را به آنجا بياوريم كه به
درد مانمىخورد!هر كس همين قدر كه مرتد شد و رفت،ديگر رفت،ما دنبالشنمىرويم
كه به زور او را بياوريم.و اما راجع به مسلمينى كه در آنجاهستند،ما از آنها
مىخواهيم كه فعلا تحمل كنند(چون به حسبقرارداد،ديگر كفار قريش حق زجر كردن
آنها را نداشتند و بلكه آنهاآزادى هم پيدا مىكردند كه اعمال خودشان را آزادانه
انجام بدهند) وبعد از آن دوره شكنجه و سختى آزادى پيدا مىكنند.ما از
آنهامىخواهيم آنجا باشند و وجودشان در آنجا نافع است،بايد باشند،واين سياست
فوق العاده مفيد واقع شد.اگر رسول اكرم آن اجازه را مىدادكه اگر مسلمين هم
فرار كردند ما برنمىگردانيم،بعد از اين قرارداد مسلمين مكه پشتسر يكديگر فرار
مىكردند و به مدينه مىآمدند درصورتى كه رسول اكرم مىخواست از اين آزادى كه
براى مسلمين درمكه پيدا مىشود استفاده كند كه بعد يك زمينه تبليغى در آنجا
فراهمشود و براى يك سال و دو سال ديگر مكه خود به خود تسليم شود وهمين طور هم
شد،به واسطه همين قرارداد صلح حديبيه،در ظرف اينيكى دو سال آنقدر مردم مسلمان
شدند كه در تمام آن ده بيستسالگذشته مسلمان نشده بودند.
پس اينچنين قراردادى بود كه اگر كسى از مسلمين مكه فرار كرد آنهاحق
برگرداندن داشته باشند.در اين بين مساله زنها مطرح شد.گاهى همزنهايى اسلام
اختيار مىكردند و بعد هجرت مىكردند و به مدينهمىآمدند.يكى دو تا زن چنين
كارى را كردند.از مكه آمدند دنبال اينها كهطبق قرار داد اينها را
برگردانيد.پيغمبر اكرم فرمود:اين قرارداد شامل زنهانمىشود. دستور رسيد كه اگر
زنهايى هجرت كنند،از خانههايشان فراركنند و به مدينه،حوزه اسلامى، بيايند اول
اينها را امتحان كنيد.اينخودش يك نكتهاى است و آن اين است:اسلام در باب
مسلمان شدنامتحان را لازم نمىداند،يعنى اگر مردى بخواهد اظهار اسلام
كندنمىگويد امتحانش كنيد ببينيد راست مىگويد يا دروغ،يا اگر زنىشوهرش كافر
نباشد و بيايد اظهار اسلام كند،مثلا زن و شوهرى بايكديگر آمدهاند اظهار اسلام
مىكنند،ما اينجا وظيفه نداريم كه بياييمبه گونهاى آزمايش كنيم،به اصطلاح
بازپرسى و بازجويى كنيم و اينها راتفتيش كنيم ببينيم از روى حقيقت استيا از
روى حقيقت نيست.
دستور قرآن است: «و لا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤمنا» (2)
ولى اگر زنى زن يك كافر باشد،مىآيد اظهار اسلام مىكند،قرآن در
اينجااختصاصا مىفرمايد تفتيش كنيد، امتحان كنيد،ببينيد اين اسلام از روىحقيقت
استيا از روى حقيقت نيست.بسا هستيك امر ديگر سببشده است،كه وقتى اينچنين
زنهايى مىآمدند،پيغمبر اكرم دستورمىداد تفتيش كنيد،نكند عشق يك مرد به سرش
زده و آمده،نكند چيزديگرى هست.در مورد اينچنين زنهايى قرآن بالخصوص دستور
آزمايشو امتحان و تفتيش مىدهد كه كوشش كنيد ايمان اينها ايمان واقعى و ازروى
صداقت و حقيقت باشد.حال اگر آزمايش مىكردند و معلوممىشد واقعا اين زن اسلام
اختيار كرده و به خاطر اسلام از آن خانوادهفرار كرده است(چون حكم اسلام اين
است كه يك زن مسلمان واقعىنمىتواند در خانه يك كافر بماند، همينطور كه يك زن
كافر همنمىتواند و نبايد در خانه يك مسلمان باقى بماند)آيه مىفرمايد كه
اگرفهميديد و دانستيد و يقين كرديد كه اينها مؤمن هستند،اينها را به كفار وبه
شوهرهاى اول بازنگردانيد «لا هن حل لهم و لا هم يحلون لهن» اينها بر آنهاديگر
حلال نيستند،آنها هم بر اينها ديگر حلال نيستند.
اينجا قهرا پاى يك مساله مالى در ميان مىآيد.مىدانيم كه در روابطمسلمان و
كافر اگر كافر، حربى باشد[خون و مالش بر مسلمان حلالاست].(كافر حربى در وقتى
است كه روابط مسلمان با كافر روابطىاست كه خون يكديگر و به طريق اولى مال
يكديگر را بر يكديگر حلالمىدانند.)ولى فرض اين است كه در موردى است كه مورد
حرب وجنگ نيست،صلحى قرارداد شده،اينجا پاى يك مساله مالى در ميانمىآيد و آن
مساله مالى اين است كه آن شوهر كافر حق دارد بگويد اينزنى كه من زن خودم قرار
دادهام من مهرى پرداختهام كه اين زن زن منشده است(چون در جاهليت هم مهر بوده
است)پس تكليف مهر من چه مىشود؟قرآن مىفرمايد آن ميزان مهرى را كه آن كافر
پرداخته استبپردازيد،از بيت المال يا اگر شوهر جديدى براى او پيدا مىشود[از
مهرجديد]،و اگر كسى از شما خواست با اين زن ازدواج كند مىتواندازدواج كند و
مهر جديد هم بايد براى او قرار بدهد.
-مثل اين است كه از او طلاق گرفته باشد.
اين خودش حكم طلاق است،مثل ارتداد است.ارتداد همهمين جور است،يعنى اگر يك
شوهرى مرتد شود،مسلمان است ومرتد مىشود،زن ديگر بر او حرام است،از همان ساعت
بايد عدهوفات نگه دارد.اگر شوهرى مرتد شد،از همان ساعتى كه مرتد شدهحكم ميت
را پيدا مىكند،زنش بر او حرام است و اين زن از همان وقتبايد عده وفات نگه
دارد،يعنى چهار ماه و ده روز.بعد از چهار ماه و دهروز مىتواند با هر كس كه
بخواهد ازدواج كند.
آيا مقصود از«اهل كتاب»همينهايى هستند كه معتقد به اب و ابن وروح
القدساند؟
بله،همينها كه به يك كتاب آسمانى منتسبند اهل كتاباند با اينكهاينها موحد
واقعى نيستند،ولى چون وابسته هستند به يك كتابآسمانى و به يك پيغمبر حقيقى كه
تعليمات اصلى اين پيغمبر تعليماتتوحيدى بوده است[اهل كتاب شمرده مىشوند]گو
اينكه حالا يكانحرافاتى پيدا كردهاند.همين مقدار كافى است.
-ازدواج دائم هم نمىشود كرد.
به حسب فقه ما،فقه شيعه،ازدواج دائم نمىشود كرد ولى ازدواجموقت مانعى
ندارد.در واقع مساله ازدواج موقت هم اگر انسان خوبدقت كند،معلوم است كه براى
يك حالت ضرورى است.اعتبار عقلىهم حكم مىكند كه اين حرفى كه اهل تسنن مىزنند
درست نباشد.يك زن و شوهر فقط با يكديگر همكارى ندارند.دو شريك در يك
مغازهمانعى ندارد كه يكى كافر باشد يكى مسلمان،ولى ازدواج علاوه بر اين،همروحى
است.روح ازدواج اين است كه يك زن و شوهر خواه ناخواهوحدت روحى پيدا مىكنند.در
اين صورت چگونه ممكن است كه يكمردى كه در روح خودش بعد از توحيد هيچ اصلى
اصيلتر و شريفتر ومحبوبتر از شهادت به رسالت رسول اكرم نيست،آن اصلى كه با
آنزندگى مىكند،با يك شخصيتى،با يك زنى زندگى كند كه-العياذ باللهاصلا قرآن
را قبول ندارد،پيغمبر را قبول ندارد و او را-العياذ بالله-مردكذابى
مىداند،بخواهد يك زندگى مشترك با چنين زنى تشكيل بدهد.
اين عملا نشدنى است،يا آن زن بايد برگردد به اين طرف،يا اگر اوبرنگردد اين
مىرود به آن طرف.بعد تكليف بچههايى كه پيدا مىشوندچه مىشود؟آن زن بالاخره
به يك اصل ديگرى معتقد است.آن زن همخير بچه خودش را مىخواهد يا لا اقل دلش
مىخواهد آن بچه مطابقروح او تربيتشود و اين مرد مىخواهد اين بچه مطابق روح
او تربيتشود.مرد چكار مىكند؟يا اصلا بىتفاوت مىماند،بچه از آن
طرفمىرود،[و يا بىتفاوت نمىماند].اگر فرض كنيم مرد جدى باشد زن همجدى
باشد،آن بچه بدبختيكى از بدترين بچهها خواهد شد، دوتربيت متناقض دائما وارد
روح اين بچه مىشود،پدر مىگويد اين جور،مادر مىگويد نه، دروغ مىگويد،اين جور
نيست،اين جور است،مادرمىگويد اين جور،پدر مىگويد نه،اين جور است.اين،حرف
درستىنيست،و بعلاوه تاريخ نشان داده است (3) كه ازدواجهاى مسلمانها
با زنهاى كتابيه-چون اهل تسنن جايز مىدانستند-عواقب وخيم براىجامعه اسلامى به
وجود آورده،خصوصا كه اين قضايا اغلب در ميانطبقات متعين(امرا،خلفا،فرماندهان
سپاهها)يعنى مردمى كه نبضجامعه در دست آنهاست رخ مىدهد.زن در وجود مرد اثر
فوق العادهمىگذارد و اتفاقا زنها در مردهايى كه داراى فكر بلندتر و
احساساتبيشتر هستند بيشتر مؤثرند تا در مردهاى مثلا دهاتى و امثال آن.
يك حديثى پيغمبر اكرم دارند كه اين حديث به قولى در حد اعجازاست:«انهن يغلبن
العاقل و يغلبهن الجاهل»اينها بر عاقلان غلبه مىكنند وجاهلان بر اينها غلبه
مىكنند.جاهل يك آدمى است كه جز خشونتسرش نمىشود ولى آن كه دلى و فكرى و
احساسى دارد بيشتر مغلوبقرار مىگيرد.
آن وقت مىبينيد يك مملكت در اختيار يك خليفه قرار مىگيردولى آن خليفه روحش
در دستيك زن مسيحى يا يهودى است.آن زنبعد عملا در سرنوشتيك جامعه اسلامى از
يك سپاه دشمن بيشترمؤثر واقع مىشود،و تاريخ نشان داده است كه اين زنها در
خلفاىفاطمى مصر و خلفاى اموى اندلس-كه با زنهاى غير مسلمان
ازدواجمىكردند-فوق العاده اثر گذاشتند و اين اثر گذاشتن آنها به نكبت وبدبختى
جامعه اسلامى منتهى شد.اين[كار]منطقا غلط است و ازهمين جهت است كه ائمه اطهار
به شدت با اين مطلب مبارزه كردند،گفتند ازدواج با«كتابى»جايز نيست،فقط ازدواج
موقت جايز است،ومسلم منظور از«ازدواج موقت»اين است كه در يك مواقعى
ضرورتاست،مثلا جوانى است مىرود در يك كشور غير مسلمان،اين كه با يكزن كتابيه
ازدواج موقت كند اولويت دارد بر اينكه عذب بماند و بهشكلى مثلا به گناه بيفتد.
-[نا مفهوم]
اين در يك مواردى است ولى به طور كلى نمىشود اين مطلب رااجازه داد.اين حرفى
كه اهل تسنن مىگويند گذشته از اينكه از جنبه ادلهفقهى حرف نادرستى است،منطقا
هم حرف نادرستى است،مخصوصاشواهد تاريخى در اين مطلب زياد است.
«يا ايها الذين امنوا اذا جاءكم المؤمنات مهاجرات فامتحنوهن» اگر
زنانمؤمنه هجرت كنند(مقصود زنان مؤمنهاى است كه شوهر دارند،اگر چهظاهر آيه
شامل غير آنها هم مىشود) آزمايششان كنيد.اين مسالهآزمايش-عرض كردم-يكى از آن
جهت است كه زن تحت تاثيرجريانهاى ديگر مانند-همان طور كه خود پيغمبر اكرم
فرمود-عشق بهيك مرد مسلمان و امثال آن هم هست،و بعلاوه اين خطر هست كه اينزن
دروغ بگويد و در باطنش چيز ديگرى باشد،خصوصا اگر زيبايىاىداشته باشد بعد
مىآيد زن يك مرد مسلمان متنفذى مىشود و بعدممكن است در روح اين مرد مسلمان
تاثير كند.اين است كه قرآنمىفرمايد بدون امتحان قبول نكنيد.
بعد مىفرمايد اين امتحان براى شماست نه براى خدا: «الله اعلمبايمانهن»
براى اين نيست كه بعد بياييد به خدا اطلاع بدهيد كه اين جورهستيا اين جور
نيست.اين براى شما كه انسانهايى هستيد و احيانااشتباه مىكنيد لازم است.
«فان علمتموهن مؤمنات» اگر دانستيد و يقين كرديد(البته علم عادى،علم مثل
آفتاب لازم نيست)و كشف كرديد كه اينها واقعا مؤمنه هستند واز روى ايمان حقيقى
آمدهاند «لا هن حل لهم و لا هم يحلون لهن» نه اينها بهآنها حلالند و نه آنها
به اينها حلالند.البته اين تاكيد است. ممكن استكسى بگويد اينها كه به آنها
حلال نيستند آنها هم به اينها حلال نيستند. ولى در عين حال،چون در يك مواردى
ممكن است كه تفكيك شوديعنى از يك نظر حلال باشد و از يك نظر ديگر حرام
باشد،براى يكىحلال باشد براى ديگرى حرام باشد(البته آن،موردش اينجاها نيست)
[لذا به اين صورت فرموده است].
«و اتوهم ما انفقوا» جواب اين سؤال است كه تكليف مساله مالىاشچه
مىشود؟آنها كه كافر حربى نيستند،قرارداد صلح با مسلمين امضاكردهاند،پس تكليف
خرجهايى كه براى اين زنها كردهاند(كه در درجهاول شامل مهر مىشود)چه
مىشود؟قرآن مىفرمايد آنها را بپردازيد.
نفرمود كه اينها را از همان زنها بگيريد و بپردازيد يا صبر كنند وقتى
زنهاشوهر كردند و مهر جديدى پيدا كردند از آن مهر جديد بپردازند،مىفرمايد شما
بپردازيد،يعنى از بيت المال بپردازيد. «و لا جناح عليكمان تنكحوهن اذا
اتيتموهن اجورهن» و باكى نيست اگر با اينها ازدواج كنيد ولىبه شرط اينكه مهر
به آنها بپردازيد.
قرآن روى مساله مهر تكيه دارد،زياد هم تكيه دارد كه حتما مهر درازدواج بايد
باشد.اين موج ناميمونى كه امروز پيدا شده كه عدهاى با مهرمبارزه مىكنند،قرآن
با اين[فكر]مبارزه مىكند.
«و لا تمسكوا بعصم الكوافر» .مقصود از«عصمتها»همان رابطه ازدواجاست.رابطه
ازدواج با زنان كافر را نگهدارى نكنيد.(نقطه مقابل آن قضيهاست.)اگر شما
مسلمانيد و زنتان كافر،ديگر نگهش نداريد،رهايشكنيد. «و اسئلوا ما انفقتم و
ليسئلوا ما انفقوا» باز مساله مالى مطرح مىشود.
حال اگر زنى كافر شد و رفت در ميان كفار،تكليف مخارجى كه يكمسلمان به عنوان
مهر و غير مهر كرده چه مىشود؟مىفرمايد حق داردآن مقدارى را كه خرج و انفاق
كرده و مهر داده پس بگيرد،همچنانكه آنهاحق دارند آنچه را كه خرج كردهاند
بگيرند. «ذلكم حكم الله يحكم بينكمو الله عليم حكيم» اين استحكم خداوند كه
در ميان شما حكم مىكند،خداداناست و خداوند كارهايش بر اساس حكمت و مصلحت است.
يك مساله ديگر اينجا مطرح مىشود و آن اين است كه گاهى زنيك مرد مسلمان
كه[آن مرد] ،براى او به عنوان مهر و غير مهر خرجهاكرده كافر مىشود و
مىرود،بعد هم ديگر دسترسى پيدا نمىشود كهاين مرد بتواند آن خرجها را پس
بگيرد،در اينجا تكليف چه مىشود؟
قرآن مىفرمايد در چنين مواردى باز از بيت المال[پرداختشود]،صبركنيد يك
وقتى اگر غنيمتى به دست آمد از همان غنيمت عمومى،ضررى را كه اين مسلمان از راه
فرار زنش متحمل شده است جبران كنيد:
«و ان فاتكم شىء من ازواجكم الى الكفار» اگر چيزى از ناحيه زنهاى شما،يعنى
همان خرجهايى كه كردهايد،از دستشما رفت و بعد نتوانستيدبگيريد «فعاقبتم» بعد
معاقبه كرديد، يعنى به دنبال اين كار-اينجا گفتهاندمقصود اين است كه-يك غنيمتى
به دست آورديد «فاتوا الذين ذهبتازواجهم مثل ما انفقوا» آن افرادى كه از اين
نظر متضرر شدهاند،ازبيت المال از اين غنيمت جديد جبران كنيد و به آنها
بپردازيد. «و اتقوا اللهالذى انتم به مؤمنون» و بپرهيزيد از خدايى كه به آن
خدا ايمان داريد.
اين دو آيهاى كه خواندم-همين طورى كه عرض كردم و مفسرينگفتهاند-بعد از
صلح حديبيه نازل شده است.آيه بعد على الظاهرآن طورى كه گفتهاند-بعد از فتح مكه
نازل شده است.ولى اينها چونمطالبش همه به يكديگر وابسته است از اين جهت فرق
نمىكند كه با همنازل شده باشند يا نه.اين آيه راجع به بيعت زنان است،زنانى
كهمسلمان مىشوند و بعد مىخواهند بيايند با پيغمبر بيعت كنند.عجيباين است كه
در مورد بيعت هم مثل مورد اسلام،همين طورى كه مردوقتى مسلمان شود آزمايش كردن
ايمانش لازم نيست،اگر مردى با پيغمبر بيعت مىكند[نيز]ديگر شروط خاصى در بيعت
نمىگنجانند،ولى زنان كه مىآيند بيعت كنند قرآن يك شروط خاصى را[ذكر
مىكندو]مىفرمايد حتما اين شروط را قيد كنيد و اينها را در متن بيعت
قراربدهيد.همينطورى كه عرض كرديم،صلح حديبيه نتايجش از همهجنگهايى كه در
گذشته بود بيشتر شد،چون صلحى بود كه درست ودقيق در جاى خودش صورت گرفت.مكه
تقريبا زمينهاش آماده شد.درفاصله اين دو سال صلح حديبيه تا فتح مكه،عده زيادى
مسلمان شدند.
مسلمين هم آزادى پيدا كرده بودند و در مكه تبليغ مىكردند.ديگراساسا رمقى از
نظر روحى براى كفار باقى نمانده بود.تبليغات دروغى كهكفار كرده بودند(خيلى
تبليغات دروغ راجع به پيغمبر مىكردند)بعدمعلوم شد كه همهاش دروغ است،و اين
آرزو در دل توده مردم مكه پيداشده بود كه مسلمان شوند.
بعد از فتح مكه-كه آن را هم پيغمبر اكرم به گونهاى فتح كرد كه هيچخونريزى
واقع نشود و نشد جز يك شلوغكارى مختصرى كه خالد وليدكرد و پيغمبر اكرم هم از آن
كار تبرى جست-خواه ناخواه حتى هماندشمنان سرسخت اسلام هم آمدند و اسلام
آوردند،گروه گروه مرد و زنمىآمدند و اسلام مىآوردند.مردها مىآمدند و با
پيغمبر بيعتمىكردند و زنها هم مىآمدند.البته-همان طورى كه تاريخ و حديث
بيانكردهاند-وقتى زنها آمدند با پيغمبر بيعت كنند فرمود نه،من با زنهادست
نمىدهم.مردها مىآمدند دست مىدادند و زنها مىآمدند،فرمود نه،گفتند پس ما
چگونه بيعت كنيم؟فرمود يك ظرف آببياوريد،دستشان را زدند در آن ظرف آب و در
آوردند،بعد گفتند هر كسمىخواهد با من بيعت كند دستش را در اين ظرف آب
بگذارد،اين درحكم همان بيعت است.قرآن مىفرمايد: «يا ايها النبى اذا جاءك
المؤمنات يبايعنك على ان لا يشركن بالله شيئا و لا يسرقن و لا يزنين و لا يقتلن
اولادهن ولا ياتين ببهتان يفترينه بين ايديهن و ارجلهن و لا يعصينك فى معروف
فبايعهن»
اگر زنان مؤمنه-كه مدعى ايمان هستند-آمدند با تو بيعت كنند،اينشروط را با
اينها مخصوصا قيد كن،اگر با اين قيدها آمدند بيعت كنند باآنها بيعت كن.اول،بيعت
به اينكه شريك براى خدا قرار ندهند.ايناصل اول.در بيعت هر مردى هم اين اصل را
گنجاندهاند. (گفتهاند مواداينجا بعضى اختصاص به زنان دارد،اكثرش مشترك است
ميان زنان ومردان، ولى در مورد زنان بالخصوص تصريح و روى آن تاكيد مىشود.)
بعد از اين ديگر گرد بتپرستى و شرك به هيچ وجه نگردند.اين اولينشرط. «و لا
يسرقن» دزدى نكنند.منظور آن دزديهايى است كه بعضىزنها گاهى دزدى مىكنند ولى
خودشان آن را دزدى نمىشمارند،يعنىدزدى از مال شوهر.از جمله زنانى كه آمده
بود،هند زن ابو سفيان و مادرمعاويه بود (4) .وقتى كه حضرت رسول اين
جمله را خواندند: «و لا يسرقن»
بيعت كنند زنان به شرط اينكه سرقت نكنند،گفتيا رسول الله!شوهرمابو سفيان
مرد خسيسى است،من چارهاى ندارم،اگر بخواهم[اين كار رانكنم]بايد از خرج
زندگىام بزنم.آنچه او مىدهد با آن،زندگى ادارهنمىشود،آيا مىتوانم[اين كار
را بكنم]يا نه؟در صورتى كه او خودش برابو سفيان مسلط بود و ابو سفيان بدون
اجازه او كارى نمىتوانست بكند.
«و لا يزنين» بيعت كنند به شرط اينكه زناكارى نكنند.هند گفت:يارسول الله!يك
زن شوهردار كه زنا كردن درباره او معنى ندارد!عمرنشسته بود،قاه قاه خنديد و
خنديد به طورى كه به پشت افتاد.گفتمعناى اين خنده اين بود كه آخر من خودم در
جاهليت با تو حسابداشتم در حالى كه شوهردار بودى.
«و لا يقتلن اولادهن» بچههاى خود را نكشند.مخصوصا تصريحكردهاند كه و لو
به نحو سقط.
-اولاد را مادر نمىكشد.
اولاد وقتى كه بزرگ شود اغلب او را پدر مىكشد،و الابچه همين قدر كه به دنيا
آمد ديگر بسيار بعيد است كه مادر اورا بكشد(البته باز هم اتفاق مىافتد).در
جاهليت هم پدرهابودند كه مىكشتند،چون مسؤول انفاق بودند و بعلاوهعارشان
مىآمد (و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق) (5) .ولى زنها سقط
جنينمىكنند،چون هنوز بچه به دنيا نيامده كه به او علاقهمند باشند.ببينيد!
اين شرط مسلمانى بوده،شرط مسلمانى اين است كه زن سقط جنيننكند.
«و لا ياتين ببهتان يفترينه بين ايديهن و ارجلهن» خلاصه تعبيرش اين است كه
بچهاى را كه از جاى ديگر آورده به ريشمرد نبندد،چون اين باز حساب جداگانهاى
دارد.زنا يك گناهاست، بستن ولد الزنا به ريش مرد گناه ديگرى است،گناه
دوماست.اگر زنى زنا كرده است،بعد هم خودش[نزد شوهرش]اقرار مىكند كه اين بچه
مال تو نيست،بنابراين رابطهاى با توندارد. [ولى اگر]بعد بيايد نسل را هم خراب
كند و به دروغبگويد نه،اين بچه مخصوصا مال توست، [او مرتكب دو گناهشده است].
«و لا يعصينك فى معروف» امر تو را هم مطلقا اطاعت كنند.امر پيغمبريعنى سنت
پيغمبر، دستور پيغمبر.تكاليف شرعىاى كه پيغمبر از ناحيهخدا ابلاغ مىكند يك
مساله است، [دستورهاى ديگرى كه دارد مسالهديگرى است].خود پيغمبر به عنوان
اينكه خدا او را ولى امر مسلمين وحاكم مسلمين قرار داده است امرش مطاع است:
«اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» (6) . «اطيعوا
الله» يعنى در احكامى كه تشريعشده است، «اطيعوا الرسول» در دستورهايى كه
پيغمبر به حسب مصالحمسلمين در دوره خودش مىدهد، «و اولى الامر منكم» و
دستورهايى كهاولى الامر مىدهند. «و لا يعصينك فى معروف» در كارهاى خوبى كه
تو امرمىكنى تمرد نكنند،اگر چنين بود «فبايعهن» [پس با آنها بيعت كن]
«واستغفر لهن الله» و براى آنها از خداى متعال استغفار كن،طلب مغفرت كن «ان
الله غفور رحيم» .
«يا ايها الذين امنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم قد يئسوا من الاخرة
كمايئس الكفار من اصحاب القبور» .آن سه چهار آيهاى كه خوانديم اگر چه باولاء
كفار به ظاهر ارتباط نداشت ولى در باطن ارتباط داشت،مساله اينبود كه يك زنى
مسلمان مىشود،شوهرش كافر است،رابطه اين مسلمانبا كافر چگونه بايد باشد،يا
مردى مسلمان است،زنش كافر است،رابطهاين مرد مسلمان و زن كافر چگونه بايد
باشد،باز به آنجا مربوط است،ولى آيه آخر دو مرتبه در كمال صراحت برمىگردد به
همان مساله ولاءكفار: «يا ايها الذين امنوا» اى اهل ايمان،ولى در اينجا خصوص
يهود را ناممىبرد،يعنى به اصطلاح خطر يهود را(الخطر اليهودى به قول عربها)
گوشزد مىكند.قرآن به مساله خطر يهود توجه خاص دارد.در قرآنمسالهاى به
عنوان خطر مسيحى كه خصوصيت داشته باشد،و يا هردين و مذهب ديگرى،[وجود ندارد]،آن
عنوان كلى دارد،عنوان خاصندارد،ولى يهودى يك عنوان خاص دارد،به خطر خاص يهودى
توجهمىدهد. «لا تتولوا قوما غضب الله عليهم» ولاء و دوستى و ارتباط نزديك
باآن قومى كه خدا بر آنها غضب كرده است[نداشته باشيد]،ولاء آنها رانپذيرد.
بعد قرآن يك نكته ديگر ذكر مىكند.آن نكته روحش اين است كهيهوديت بيش از
مقدارى كه دين باشد نژاد است و[يهوديان]در عينيك همبستگى كاملى كه به عنوان
يهوديت با يكديگر دارند،به اصولمسلمى كه موسى آورده از جمله معاد اعتقاد
ندارند.اينها اصلا به معاداعتقادى ندارند.همين طور كه مشركين،كفار
مشرك،عقيدهشان ايناست كه اگر كسى مرد ديگر تمام شد،ديگر نه حشرى است و نه
نشرى،يهود[هم]اين جور فكر مىكند. «قد يئسوا من الاخرة كما يئس الكفار مناصحاب
القبور» اينها به كلى نوميدند از اينكه آخرتى در كار باشد آنچنان كهكفار(مقصود
از«كفار»در اينجا مشركين هستند)از مردگان نوميدند.
همان طورى كه مشركين منكر خدا در اين جهت فكر مىكنند،اينها هم در اين جهت
عينا همين طور فكر مىكنند.پس آيه آخر دو مرتبه برگشتبه مساله ولاء.
-مقصود از اصحاب القبور چيست؟
اصحاب القبور يعنى مردگان.
-[نامفهوم]
اينجا را البته دو سه جور تفسير كردهاند كه من يك جورش را گفتم.
بعضى مىگويند«كفر»ستر و پوشاندن است و در اينجا كفار يعنى كسانىكه اموات
را دفن مىكنند،يعنى همين طور كه وقتى كسى ميت را دفنكرد ديگر بعد مايوس
برمىگردد از نظر اينكه او به دنيا برگردد،اينها هم ازنظر اينكه آخرتى باشد در
آن حد مايوس هستند،ولى همان طور كهتفاسير ديگر گفتهاند اينجا«كفار»ينى اين
كفار معهود،يعنى مشركينقريش،و معنى صحيح آيه همين است كه آنچنان كه اين قريش
مايوسنداز اموات كه دو مرتبه محشور شوند،يهود هم[درباره آخرت]مثل آنهافكر
مىكنند و مايوسند.
ايام محرم نزديك است و ايام مصيبت است،و عجيب است كهمن در سال 41(سال فوت
مرحوم آقاى بروجردى)كه دو سه ماه بود[ايشان فوت كرده بودند](ايشان در ماه شوال
فوت كردند)در مثلهمين ايام كه محرم نزديك بود و چند روزى به محرم بيشتر نمانده
بود،ايشان را خواب ديدم،حال آن خواب كيفيتى دارد و به تفصيل است،وخودم معنى اين
خواب را نفهميدم.شخصى بود به نام آقاى حاج آقااحمد كه قمى بود و فوت كرد.او
عجيب تعبير خواب مىكرد.حتى خودمرحوم آقاى بروجردى گاهى يك خوابهايى كه
مىديدند حاج آقا احمدرا براى تعبير مىخواستند.من به آقاى حاج آقا احمد تلفن
كردم و تعبير خواب را خواستم.من حقيقتش وجهش را نفهميدم كه او از كجاى آنخوابى
كه من ديده بودم اين جور فهميد.(آن وقتها من منبر نمىرفتم،مدتى بود منبر را
ترك كرده بودم.)گفت معنى اين خواب اين است كهمنبر را ترك نكن،يعنى معنى اين
خواب اين است كه-حال تعبير او چهبود يادم نيست-نوكرى امام حسين را به كلى رها
نكن.من ديگر به همانكه او گفت عمل كردم و به تعبيرى كه او كرد ترتيب اثر
دادم.ديروز صبحبعد از نماز-كه من معمولا مىخوابم-خوابيدم، خواب ديدم كه
يكمجلس معظمى است،همه اهل علم و علما هستند و ما يك جايىنشستهايم و مثل
اينكه انتظار داريم كه آقاى بروجردى وارد شوند و بعدگفتند ايشان عن قريب
مىخواهند وارد شوند.مجلس از جا حركت كرد،مثل همان زمان حياتشان،من هم به
سرعت[تلاش]كردم كه بلند شوم،عبايم پيچيد به دست و پايم،خودم را كشيدم به يك طرف
و بعد عبايمرا از دست و پايم باز كردم و بلند شدم.ايشان هم اتفاقا آمدند همان
جاكه من نشسته بودم.جا را خالى كردم.مثل اينكه من مىدانستم ايشانهمين جا بايد
بنشينند كه جا را آنجا خالى كردم.بعد ديدم ايشان رفتندروى صندلى و مىخواهند
براى مردم صحبت كنند،آنهم نمىخواهنددرس بگويند،مىخواهند منبر بروند.ديدم
ايشان در منبر گفتند كه«ماواعظها».من در عالم خواب تعجب كردم،با خود گفتم آقاى
بروجردى!
(مىدانستم ايشان در همان زمان منبر هم مىرفتند،در دوره مرجعيتشانمخصوصا
در بروجرد در ماه رمضان گاهى منبر هم مىرفتند،ولىبالاخره ايشان مرجع تقليد
بودند نه واعظ) چطور ايشان مىگويند«ماواعظها»؟!بعد هم نگاه كردم ديدم شال سفيد
هم به سرشان است.
تعجب كردم.بعد-خواب است،صحنهها عوض مىشود-ديدم ايشاندر شهر ديگرى هستند و
در آنجا هم باز همينطور منبر مىروند ولى با همان احترامات مرجعيتى كه
دارند.در يك باغى بود،همين قدر كهآمدم پايين،يك وقت ديدم كه ايشان در كنار آبى
هستند و آنجا مثلاينكه مىخواهند وضو بگيرند.فكر كردم بروم جلو،كه يادم
افتاد[ما]شاگرد ايشان بوديم، گفتم بروم دست آقا را ببوسم.رفتم آنجا و
ديدمايشان پشتسر هم صورتشان را زير آب مىكنند،بعد يكدفعه متوجهشدم،مثل
اينكه جوى آبى بود و آب صافى داشت مىآمد،ديدم ايشانصورتشان را داخل آب
گذاشتهاند،نصف صورتشان داخل آب است ونصف صورت بيرون، چشمها را هم روى همديگر
گذشتهاند،يكحالى،مثل حال استغراق عارفانهاى،مثل يك عارفى در حال استغراقكه
از دنيا و ما فيها غافل است،حال گريهاى و اين قلب مثل اينكه همينجور تپش
مىكند و ناله مىكند و اسم مبارك حضرت امام حسين رامىآورند:اى حسين،اى حسين
فرزند على،اى حسين فرزند زهرا،همين جور ناله مىكند و ناله مىكند، براى
خودش،يعنى خودش براىخودش دارد روضه مىخواند و خودش هم دارد همين جور گريه
مىكند،آنهم چه جور گريهاى،نه گريهاى كه اثرش در اشكش خيلى نمايان باشد،يك
حالتى كه اصلا مثل اينكه حس نمىكند كه دنيايى هم وجود دارد،يعنى اين طور غرق
شده در امام حسين!بعد كه بيدار شدم،يادم افتاد كهآن خوابى هم كه من چند سال
پيش ديدم دو سه روز قبل از محرم بود.
حالا هم باز مىبينم كه چند روز قبل از محرم است... (7) چند كلمه
هم دعا كنيم:
باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله...
پروردگارا دلهاى ما را به نور ايمان منور بگردان.
پروردگارا به ما توبه قبل الموت عنايت بفرما
به ما راحت عند الموت روزى بفرما
مغفرت بعد الموت را شامل حال ما بگردان
پروردگارا پردههاى غفلت را از جلوى چشمها و گوشها و دلهاى ما به لطف و
عنايتخودت بردار
توفيق توبه و اخلاص به همه ما عنايت بفرما
بيماريهاى روحى و جسمى ما را به كرم و لطف خودت شفا ببخش
پروردگارا اموات ما مشمول مغفرت و عنايتخودت بفرما
رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات.
2.نساء/94.
3.اين از آن چيزهايى بوده كه من دلم مىخواست دنبال آن بگردم،ولى خيلى تتبع
مىخواهد.
4.هند زن عجيبى است،خيلى زن زباندارى است و زن خبيثهاى هم هست و اين
همانكسى است كه در احد با يك عده زنهايى شركت كرده بود و اينها مردان كافر را
تشجيع مىكردند در جنگيدن.يك اشعار تصنيف مانندى هم بود كه آن تصنيفها را
مىخواندند و كف مىزدند و دف مىزدند:
[ما دختران طارقيم،روى فرشهاى گرانبها]راه مىرويم،اگر شما بجنگيد بعد
مىتوانيد با ماهم آغوش باشيد ولى اگر فرار كنيد از شما جدا مىشويم،و اين زنها
را تشويق مىكرد،وكينه پيغمبر اكرم و امير المؤمنين و حمزه را هم به شدت در دلش
داشت،چون پدر و[برادر]و عمويش در جنگ بدر كشته شده بودند،[برادرش]به دست امير
المؤمنين،پدرش به دست عبيدة بن الحارث و عمويش به دست[حمزه].
5.اسراء/31.
6.نساء/59.