آشنايى با قرآن جلد ۶

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۴ -


تفسير سوره ممتحنه (2)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:

يا ايها الذين امنوا اذا جاءكم المؤمنات مهاجرات فامتحنوهن الله‏اعلم بايمانهن فان علمتموهن مؤمنات فلا ترجعوهن الى الكفار لاهن حل لهم،و لا هم يحلون لهن و اتوهم ما انفقوا و لا جناح عليكم‏ان تنكحوهن اذا اتيتموهن اجورهن و لا تمسكوا بعصم الكوافرو اسئلوا ما انفقتم و ليسئلوا ما انفقوا ذلكم حكم الله يحكم بينكم‏و الله عليم حكيم×و ان فاتكم شى‏ء من ازواجكم الى الكفار فعاقبتم‏فاتوا الذين ذهبت ازواجهم مثل ما انفقوا و اتقوا الله الذى انتم به‏مؤمنون× (1)

اين آيه و آيه بعد و همچنين يك آيه بعد،از بحث ولاء خارج است‏و بحث ديگرى است ولى در عين حال اين بحث ديگر باز ارتباط با آن‏بحث دارد.گفتيم بحث ولاء كفار مربوط به كيفيت روابطى است كه يك نفر مسلمان با غير مسلمان بايد داشته باشد.اين آيه‏اى كه الآن‏مى‏خوانيم اگر چه موضوع ديگرى است ولى دقت كه مى‏كنيم مى‏بينيم باهمان موضوع هم ارتباط دارد.آن موضوع مساله زن و شوهرهايى است‏كه زن،مسلمان مى‏شود و شوهر كافر مى‏ماند و يا برعكس مرد مسلمان‏مى‏شود و زن كافر مى‏ماند.در صدر اسلام بيشتر قضيه به اين شكل بوديعنى به شكل ابقاء بود.چون مردم همه مشرك بودند،اغلب اين‏جوربود كه خانواده‏ها با يكديگر مسلمان مى‏شدند،اشكالى پيش نمى‏آمد.

ولى بسيار هم اتفاق مى‏افتاد كه مرد،مسلمان مى‏شد و زن به كفر خودش‏باقى مى‏ماند و يا بر عكس زن مسلمان مى‏شد و مرد به كفر خودش باقى‏مى‏ماند.اين دستور براى اين مطلب است و البته از دستوراتى است كه‏در مدينه بعد از صلح حديبيه نازل شده است.

مساله ديگر اصلا خود مساله ازدواج ابتدايى مسلم با كافر(غيرمسلم)است كه اين مساله جداگانه‏اى است ولى مى‏دانيم كه با اين مساله‏مربوط است.ابتدا اين مساله را عرض مى‏كنيم بعد وارد آنچه كه در آيه‏است مى‏شويم.آيا جايز است‏يك مرد مسلمان با يك زن غير مسلمان‏ازدواج كند؟اگر آن غير مسلمان غير مسلمانى باشد كه اهل كتاب هم‏نباشد-مثلا مشرك باشد يا ملحد باشد به شكل ديگرى،و لو مشرك به‏معناى بت‏پرست نباشد ولى يك آدم به اصطلاح ماترياليست،مادى ومنكر خدا باشد-آيا چنين ازدواجى جايز است‏يا نه؟مورد اتفاق همه‏مسلمين اعم از شيعه و سنى است كه ازدواج با كافر مشرك(يعنى باكسى كه از ابتدا منكر خداست،به مبدا و معاد و به خدا اعتقاد ندارد) جايز نيست.مرد مسلمان نمى‏تواند با چنين زنى ازدواج كند.و به طريق‏اولى زن مسلمان هم نمى‏تواند با چنين مردى ازدواج كند.ولى اگر يك‏طرف اهل كتاب باشد چطور؟مثلا زن،مسلمان است و مرد اهل كتاب(مسيحى يا يهودى و به قول شايد اكثر علما مجوسى هم در رديف‏اينهاست).اينجا هم باز اتفاق نظر است كه زن مسلمان نمى‏تواند به عقدغير مسلمان درآيد.ولى اگر مرد،مسلمان باشد و زن غير مسلمان كتابى(كتابيه)تكليف چيست؟

در اينجا فقه شيعه با فقه اهل تسنن اختلاف دارد.اهل تسنن ازدواج‏يك مرد مسلمان را با يك زن كتابيه جايز مى‏دانند و چون آنها قائل به‏عقد ازدواج متعه و ازدواج موقت نيستند و فقط ازدواج دائم را قبول‏دارند قهرا پس آنها ازدواج دائم را جايز مى‏دانند.ولى در شيعه ازدواج‏دائم با زن كتابيه جايز نيست اما ازدواج موقت با آنها جايز است.اين درابتدا.

اما اگر مساله مساله ابقاء باشد،يعنى زن و مردى قبل از اينكه‏مسلمان شوند با يكديگر ازدواج كرده‏اند و بعد مرد مسلمان شده و زن‏كافر مانده يا بر عكس زن مسلمان شده و مرد كافر مانده است.اين آيه‏ابتدا حكم آن موردى را بيان مى‏كند كه زن،مسلمان مى‏شود و مرد كافرمى‏ماند.

اينجا يك مقدمه‏اى بايد عرض كنيم.در سوره «انا فتحنا» داستان‏صلح حديبيه را به تفصيل نقل كرديم.رسول اكرم در سال ششم هجرى‏به عنوان زيارت مكه[از مدينه خارج شدند].ايام ماه حرام بود و در ماه‏حرام رسم جاهليت هم اين بود كه دشمنان متعرض يكديگر نمى‏شدندو خود قريش هم اين رسم را درباره ديگران عمل مى‏كردند.رسول اكرم‏به استناد اين سنت-كه بعد در خود اسلام هم محترم است-با عده‏اى‏براى انجام عمل حج در مكه روانه شدند.ولى وقتى به نزديك مكه‏رسيدند،در محل حديبيه،كفار قريش كه متوجه شدند آمدند مانع‏شدند. هر چه كه مسلمين گفتند اين بر خلاف سنتى است كه خود شما قبول داريد،قبول نكردند و نزديك بود كه جنگ در بگيرد،مسلمين هم‏اصرار داشتند كه ما به زور و عنف وارد مكه مى‏شويم،ولى خود رسول‏اكرم با اصرار مسلمين موافقت نكردند.آنجا يك قرارداد صلحى امضاشد و در آن قرارداد صلح به حسب ظاهر پيغمبر اكرم خيلى به آنها امتيازداد،يعنى قرارداد طورى تنظيم شد كه مسلمين اغلب ناراضى بودند ومى‏گفتند اين بيشتر به نفع كفار است تا به نفع ما.ولى البته بعد معلوم شدكه اين قرارداد به نفع مسلمين بوده و خيلى هم به نفع مسلمين بوده‏است.جزء اصول قرارداد يكى اين بود-كه مسلمين از همين هم خيلى‏ناراحت بودند-كه بعد از اين اگر كسى از مردم مكه مسلمان شد و فراركرد و به مدينه آمد،قريش حق داشته باشند كه او را برگردانند ولى اگريك نفر مسلمان مرتد شد و فرار كرد و به مكه رفت،مسلمين حق نداشته‏باشند بروند او را پس بگيرند.اين[ماده قرارداد]مسلمين را خيلى‏ناراحت كرد كه يا رسول الله!قرارداد عادلانه نيست،اين كه به ضررماست!فرمود:و اما اگر كسى از ما مرتد شود و برود ما اصلا دنبالش‏نمى‏رويم.مسلمانى كه به زور بخواهيم او را به آنجا بياوريم كه به درد مانمى‏خورد!هر كس همين قدر كه مرتد شد و رفت،ديگر رفت،ما دنبالش‏نمى‏رويم كه به زور او را بياوريم.و اما راجع به مسلمينى كه در آنجاهستند،ما از آنها مى‏خواهيم كه فعلا تحمل كنند(چون به حسب‏قرارداد،ديگر كفار قريش حق زجر كردن آنها را نداشتند و بلكه آنهاآزادى هم پيدا مى‏كردند كه اعمال خودشان را آزادانه انجام بدهند) وبعد از آن دوره شكنجه و سختى آزادى پيدا مى‏كنند.ما از آنهامى‏خواهيم آنجا باشند و وجودشان در آنجا نافع است،بايد باشند،واين سياست فوق العاده مفيد واقع شد.اگر رسول اكرم آن اجازه را مى‏دادكه اگر مسلمين هم فرار كردند ما برنمى‏گردانيم،بعد از اين قرارداد مسلمين مكه پشت‏سر يكديگر فرار مى‏كردند و به مدينه مى‏آمدند درصورتى كه رسول اكرم مى‏خواست از اين آزادى كه براى مسلمين درمكه پيدا مى‏شود استفاده كند كه بعد يك زمينه تبليغى در آنجا فراهم‏شود و براى يك سال و دو سال ديگر مكه خود به خود تسليم شود وهمين طور هم شد،به واسطه همين قرارداد صلح حديبيه،در ظرف اين‏يكى دو سال آنقدر مردم مسلمان شدند كه در تمام آن ده بيست‏سال‏گذشته مسلمان نشده بودند.

پس اينچنين قراردادى بود كه اگر كسى از مسلمين مكه فرار كرد آنهاحق برگرداندن داشته باشند.در اين بين مساله زنها مطرح شد.گاهى هم‏زنهايى اسلام اختيار مى‏كردند و بعد هجرت مى‏كردند و به مدينه‏مى‏آمدند.يكى دو تا زن چنين كارى را كردند.از مكه آمدند دنبال اينها كه‏طبق قرار داد اينها را برگردانيد.پيغمبر اكرم فرمود:اين قرارداد شامل زنهانمى‏شود. دستور رسيد كه اگر زنهايى هجرت كنند،از خانه‏هايشان فراركنند و به مدينه،حوزه اسلامى، بيايند اول اينها را امتحان كنيد.اين‏خودش يك نكته‏اى است و آن اين است:اسلام در باب مسلمان شدن‏امتحان را لازم نمى‏داند،يعنى اگر مردى بخواهد اظهار اسلام كندنمى‏گويد امتحانش كنيد ببينيد راست مى‏گويد يا دروغ،يا اگر زنى‏شوهرش كافر نباشد و بيايد اظهار اسلام كند،مثلا زن و شوهرى بايكديگر آمده‏اند اظهار اسلام مى‏كنند،ما اينجا وظيفه نداريم كه بياييم‏به گونه‏اى آزمايش كنيم،به اصطلاح بازپرسى و بازجويى كنيم و اينها راتفتيش كنيم ببينيم از روى حقيقت است‏يا از روى حقيقت نيست.

دستور قرآن است: «و لا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤمنا» (2) ولى اگر زنى زن يك كافر باشد،مى‏آيد اظهار اسلام مى‏كند،قرآن در اينجااختصاصا مى‏فرمايد تفتيش كنيد، امتحان كنيد،ببينيد اين اسلام از روى‏حقيقت است‏يا از روى حقيقت نيست.بسا هست‏يك امر ديگر سبب‏شده است،كه وقتى اينچنين زنهايى مى‏آمدند،پيغمبر اكرم دستورمى‏داد تفتيش كنيد،نكند عشق يك مرد به سرش زده و آمده،نكند چيزديگرى هست.در مورد اينچنين زنهايى قرآن بالخصوص دستور آزمايش‏و امتحان و تفتيش مى‏دهد كه كوشش كنيد ايمان اينها ايمان واقعى و ازروى صداقت و حقيقت باشد.حال اگر آزمايش مى‏كردند و معلوم‏مى‏شد واقعا اين زن اسلام اختيار كرده و به خاطر اسلام از آن خانواده‏فرار كرده است(چون حكم اسلام اين است كه يك زن مسلمان واقعى‏نمى‏تواند در خانه يك كافر بماند، همين‏طور كه يك زن كافر هم‏نمى‏تواند و نبايد در خانه يك مسلمان باقى بماند)آيه مى‏فرمايد كه اگرفهميديد و دانستيد و يقين كرديد كه اينها مؤمن هستند،اينها را به كفار وبه شوهرهاى اول بازنگردانيد «لا هن حل لهم و لا هم يحلون لهن‏» اينها بر آنهاديگر حلال نيستند،آنها هم بر اينها ديگر حلال نيستند.

اينجا قهرا پاى يك مساله مالى در ميان مى‏آيد.مى‏دانيم كه در روابطمسلمان و كافر اگر كافر، حربى باشد[خون و مالش بر مسلمان حلال‏است].(كافر حربى در وقتى است كه روابط مسلمان با كافر روابطى‏است كه خون يكديگر و به طريق اولى مال يكديگر را بر يكديگر حلال‏مى‏دانند.)ولى فرض اين است كه در موردى است كه مورد حرب وجنگ نيست،صلحى قرارداد شده،اينجا پاى يك مساله مالى در ميان‏مى‏آيد و آن مساله مالى اين است كه آن شوهر كافر حق دارد بگويد اين‏زنى كه من زن خودم قرار داده‏ام من مهرى پرداخته‏ام كه اين زن زن من‏شده است(چون در جاهليت هم مهر بوده است)پس تكليف مهر من چه مى‏شود؟قرآن مى‏فرمايد آن ميزان مهرى را كه آن كافر پرداخته است‏بپردازيد،از بيت المال يا اگر شوهر جديدى براى او پيدا مى‏شود[از مهرجديد]،و اگر كسى از شما خواست با اين زن ازدواج كند مى‏تواندازدواج كند و مهر جديد هم بايد براى او قرار بدهد.

-مثل اين است كه از او طلاق گرفته باشد.

اين خودش حكم طلاق است،مثل ارتداد است.ارتداد هم‏همين جور است،يعنى اگر يك شوهرى مرتد شود،مسلمان است ومرتد مى‏شود،زن ديگر بر او حرام است،از همان ساعت بايد عده‏وفات نگه دارد.اگر شوهرى مرتد شد،از همان ساعتى كه مرتد شده‏حكم ميت را پيدا مى‏كند،زنش بر او حرام است و اين زن از همان وقت‏بايد عده وفات نگه دارد،يعنى چهار ماه و ده روز.بعد از چهار ماه و ده‏روز مى‏تواند با هر كس كه بخواهد ازدواج كند.

آيا مقصود از«اهل كتاب‏»همينهايى هستند كه معتقد به اب و ابن وروح القدس‏اند؟

بله،همينها كه به يك كتاب آسمانى منتسبند اهل كتاب‏اند با اينكه‏اينها موحد واقعى نيستند،ولى چون وابسته هستند به يك كتاب‏آسمانى و به يك پيغمبر حقيقى كه تعليمات اصلى اين پيغمبر تعليمات‏توحيدى بوده است[اهل كتاب شمرده مى‏شوند]گو اينكه حالا يك‏انحرافاتى پيدا كرده‏اند.همين مقدار كافى است.

-ازدواج دائم هم نمى‏شود كرد.

به حسب فقه ما،فقه شيعه،ازدواج دائم نمى‏شود كرد ولى ازدواج‏موقت مانعى ندارد.در واقع مساله ازدواج موقت هم اگر انسان خوب‏دقت كند،معلوم است كه براى يك حالت ضرورى است.اعتبار عقلى‏هم حكم مى‏كند كه اين حرفى كه اهل تسنن مى‏زنند درست نباشد.يك زن و شوهر فقط با يكديگر همكارى ندارند.دو شريك در يك مغازه‏مانعى ندارد كه يكى كافر باشد يكى مسلمان،ولى ازدواج علاوه بر اين،همروحى است.روح ازدواج اين است كه يك زن و شوهر خواه ناخواه‏وحدت روحى پيدا مى‏كنند.در اين صورت چگونه ممكن است كه يك‏مردى كه در روح خودش بعد از توحيد هيچ اصلى اصيلتر و شريفتر ومحبوبتر از شهادت به رسالت رسول اكرم نيست،آن اصلى كه با آن‏زندگى مى‏كند،با يك شخصيتى،با يك زنى زندگى كند كه-العياذ بالله‏اصلا قرآن را قبول ندارد،پيغمبر را قبول ندارد و او را-العياذ بالله-مردكذابى مى‏داند،بخواهد يك زندگى مشترك با چنين زنى تشكيل بدهد.

اين عملا نشدنى است،يا آن زن بايد برگردد به اين طرف،يا اگر اوبرنگردد اين مى‏رود به آن طرف.بعد تكليف بچه‏هايى كه پيدا مى‏شوندچه مى‏شود؟آن زن بالاخره به يك اصل ديگرى معتقد است.آن زن هم‏خير بچه خودش را مى‏خواهد يا لا اقل دلش مى‏خواهد آن بچه مطابق‏روح او تربيت‏شود و اين مرد مى‏خواهد اين بچه مطابق روح او تربيت‏شود.مرد چكار مى‏كند؟يا اصلا بى‏تفاوت مى‏ماند،بچه از آن طرف‏مى‏رود،[و يا بى‏تفاوت نمى‏ماند].اگر فرض كنيم مرد جدى باشد زن هم‏جدى باشد،آن بچه بدبخت‏يكى از بدترين بچه‏ها خواهد شد، دوتربيت متناقض دائما وارد روح اين بچه مى‏شود،پدر مى‏گويد اين جور،مادر مى‏گويد نه، دروغ مى‏گويد،اين جور نيست،اين جور است،مادرمى‏گويد اين جور،پدر مى‏گويد نه،اين جور است.اين،حرف درستى‏نيست،و بعلاوه تاريخ نشان داده است (3) كه ازدواجهاى مسلمانها با زنهاى كتابيه-چون اهل تسنن جايز مى‏دانستند-عواقب وخيم براى‏جامعه اسلامى به وجود آورده،خصوصا كه اين قضايا اغلب در ميان‏طبقات متعين(امرا،خلفا،فرماندهان سپاهها)يعنى مردمى كه نبض‏جامعه در دست آنهاست رخ مى‏دهد.زن در وجود مرد اثر فوق العاده‏مى‏گذارد و اتفاقا زنها در مردهايى كه داراى فكر بلندتر و احساسات‏بيشتر هستند بيشتر مؤثرند تا در مردهاى مثلا دهاتى و امثال آن.

يك حديثى پيغمبر اكرم دارند كه اين حديث به قولى در حد اعجازاست:«انهن يغلبن العاقل و يغلبهن الجاهل‏»اينها بر عاقلان غلبه مى‏كنند وجاهلان بر اينها غلبه مى‏كنند.جاهل يك آدمى است كه جز خشونت‏سرش نمى‏شود ولى آن كه دلى و فكرى و احساسى دارد بيشتر مغلوب‏قرار مى‏گيرد.

آن وقت مى‏بينيد يك مملكت در اختيار يك خليفه قرار مى‏گيردولى آن خليفه روحش در دست‏يك زن مسيحى يا يهودى است.آن زن‏بعد عملا در سرنوشت‏يك جامعه اسلامى از يك سپاه دشمن بيشترمؤثر واقع مى‏شود،و تاريخ نشان داده است كه اين زنها در خلفاى‏فاطمى مصر و خلفاى اموى اندلس-كه با زنهاى غير مسلمان ازدواج‏مى‏كردند-فوق العاده اثر گذاشتند و اين اثر گذاشتن آنها به نكبت وبدبختى جامعه اسلامى منتهى شد.اين[كار]منطقا غلط است و ازهمين جهت است كه ائمه اطهار به شدت با اين مطلب مبارزه كردند،گفتند ازدواج با«كتابى‏»جايز نيست،فقط ازدواج موقت جايز است،ومسلم منظور از«ازدواج موقت‏»اين است كه در يك مواقعى ضرورت‏است،مثلا جوانى است مى‏رود در يك كشور غير مسلمان،اين كه با يك‏زن كتابيه ازدواج موقت كند اولويت دارد بر اينكه عذب بماند و به‏شكلى مثلا به گناه بيفتد.

-[نا مفهوم]

اين در يك مواردى است ولى به طور كلى نمى‏شود اين مطلب رااجازه داد.اين حرفى كه اهل تسنن مى‏گويند گذشته از اينكه از جنبه ادله‏فقهى حرف نادرستى است،منطقا هم حرف نادرستى است،مخصوصاشواهد تاريخى در اين مطلب زياد است.

«يا ايها الذين امنوا اذا جاءكم المؤمنات مهاجرات فامتحنوهن‏» اگر زنان‏مؤمنه هجرت كنند(مقصود زنان مؤمنه‏اى است كه شوهر دارند،اگر چه‏ظاهر آيه شامل غير آنها هم مى‏شود) آزمايششان كنيد.اين مساله‏آزمايش-عرض كردم-يكى از آن جهت است كه زن تحت تاثيرجريانهاى ديگر مانند-همان طور كه خود پيغمبر اكرم فرمود-عشق به‏يك مرد مسلمان و امثال آن هم هست،و بعلاوه اين خطر هست كه اين‏زن دروغ بگويد و در باطنش چيز ديگرى باشد،خصوصا اگر زيبايى‏اى‏داشته باشد بعد مى‏آيد زن يك مرد مسلمان متنفذى مى‏شود و بعدممكن است در روح اين مرد مسلمان تاثير كند.اين است كه قرآن‏مى‏فرمايد بدون امتحان قبول نكنيد.

بعد مى‏فرمايد اين امتحان براى شماست نه براى خدا: «الله اعلم‏بايمانهن‏» براى اين نيست كه بعد بياييد به خدا اطلاع بدهيد كه اين جورهست‏يا اين جور نيست.اين براى شما كه انسانهايى هستيد و احيانااشتباه مى‏كنيد لازم است.

«فان علمتموهن مؤمنات‏» اگر دانستيد و يقين كرديد(البته علم عادى،علم مثل آفتاب لازم نيست)و كشف كرديد كه اينها واقعا مؤمنه هستند واز روى ايمان حقيقى آمده‏اند «لا هن حل لهم و لا هم يحلون لهن‏» نه اينها به‏آنها حلالند و نه آنها به اينها حلالند.البته اين تاكيد است. ممكن است‏كسى بگويد اينها كه به آنها حلال نيستند آنها هم به اينها حلال نيستند. ولى در عين حال،چون در يك مواردى ممكن است كه تفكيك شوديعنى از يك نظر حلال باشد و از يك نظر ديگر حرام باشد،براى يكى‏حلال باشد براى ديگرى حرام باشد(البته آن،موردش اينجاها نيست)

[لذا به اين صورت فرموده است].

«و اتوهم ما انفقوا» جواب اين سؤال است كه تكليف مساله مالى‏اش‏چه مى‏شود؟آنها كه كافر حربى نيستند،قرارداد صلح با مسلمين امضاكرده‏اند،پس تكليف خرجهايى كه براى اين زنها كرده‏اند(كه در درجه‏اول شامل مهر مى‏شود)چه مى‏شود؟قرآن مى‏فرمايد آنها را بپردازيد.

نفرمود كه اينها را از همان زنها بگيريد و بپردازيد يا صبر كنند وقتى زنهاشوهر كردند و مهر جديدى پيدا كردند از آن مهر جديد بپردازند،مى‏فرمايد شما بپردازيد،يعنى از بيت المال بپردازيد. «و لا جناح عليكم‏ان تنكحوهن اذا اتيتموهن اجورهن‏» و باكى نيست اگر با اينها ازدواج كنيد ولى‏به شرط اينكه مهر به آنها بپردازيد.

قرآن روى مساله مهر تكيه دارد،زياد هم تكيه دارد كه حتما مهر درازدواج بايد باشد.اين موج ناميمونى كه امروز پيدا شده كه عده‏اى با مهرمبارزه مى‏كنند،قرآن با اين[فكر]مبارزه مى‏كند.

«و لا تمسكوا بعصم الكوافر» .مقصود از«عصمتها»همان رابطه ازدواج‏است.رابطه ازدواج با زنان كافر را نگهدارى نكنيد.(نقطه مقابل آن قضيه‏است.)اگر شما مسلمانيد و زنتان كافر،ديگر نگهش نداريد،رهايش‏كنيد. «و اسئلوا ما انفقتم و ليسئلوا ما انفقوا» باز مساله مالى مطرح مى‏شود.

حال اگر زنى كافر شد و رفت در ميان كفار،تكليف مخارجى كه يك‏مسلمان به عنوان مهر و غير مهر كرده چه مى‏شود؟مى‏فرمايد حق داردآن مقدارى را كه خرج و انفاق كرده و مهر داده پس بگيرد،همچنانكه آنهاحق دارند آنچه را كه خرج كرده‏اند بگيرند. «ذلكم حكم الله يحكم بينكم‏و الله عليم حكيم‏» اين است‏حكم خداوند كه در ميان شما حكم مى‏كند،خداداناست و خداوند كارهايش بر اساس حكمت و مصلحت است.

يك مساله ديگر اينجا مطرح مى‏شود و آن اين است كه گاهى زن‏يك مرد مسلمان كه[آن مرد] ،براى او به عنوان مهر و غير مهر خرجهاكرده كافر مى‏شود و مى‏رود،بعد هم ديگر دسترسى پيدا نمى‏شود كه‏اين مرد بتواند آن خرجها را پس بگيرد،در اينجا تكليف چه مى‏شود؟

قرآن مى‏فرمايد در چنين مواردى باز از بيت المال[پرداخت‏شود]،صبركنيد يك وقتى اگر غنيمتى به دست آمد از همان غنيمت عمومى،ضررى را كه اين مسلمان از راه فرار زنش متحمل شده است جبران كنيد:

«و ان فاتكم شى‏ء من ازواجكم الى الكفار» اگر چيزى از ناحيه زنهاى شما،يعنى همان خرجهايى كه كرده‏ايد،از دست‏شما رفت و بعد نتوانستيدبگيريد «فعاقبتم‏» بعد معاقبه كرديد، يعنى به دنبال اين كار-اينجا گفته‏اندمقصود اين است كه-يك غنيمتى به دست آورديد «فاتوا الذين ذهبت‏ازواجهم مثل ما انفقوا» آن افرادى كه از اين نظر متضرر شده‏اند،ازبيت المال از اين غنيمت جديد جبران كنيد و به آنها بپردازيد. «و اتقوا الله‏الذى انتم به مؤمنون‏» و بپرهيزيد از خدايى كه به آن خدا ايمان داريد.

اين دو آيه‏اى كه خواندم-همين طورى كه عرض كردم و مفسرين‏گفته‏اند-بعد از صلح حديبيه نازل شده است.آيه بعد على الظاهرآن طورى كه گفته‏اند-بعد از فتح مكه نازل شده است.ولى اينها چون‏مطالبش همه به يكديگر وابسته است از اين جهت فرق نمى‏كند كه با هم‏نازل شده باشند يا نه.اين آيه راجع به بيعت زنان است،زنانى كه‏مسلمان مى‏شوند و بعد مى‏خواهند بيايند با پيغمبر بيعت كنند.عجيب‏اين است كه در مورد بيعت هم مثل مورد اسلام،همين طورى كه مردوقتى مسلمان شود آزمايش كردن ايمانش لازم نيست،اگر مردى با پيغمبر بيعت مى‏كند[نيز]ديگر شروط خاصى در بيعت نمى‏گنجانند،ولى زنان كه مى‏آيند بيعت كنند قرآن يك شروط خاصى را[ذكر مى‏كندو]مى‏فرمايد حتما اين شروط را قيد كنيد و اينها را در متن بيعت قراربدهيد.همين‏طورى كه عرض كرديم،صلح حديبيه نتايجش از همه‏جنگهايى كه در گذشته بود بيشتر شد،چون صلحى بود كه درست ودقيق در جاى خودش صورت گرفت.مكه تقريبا زمينه‏اش آماده شد.درفاصله اين دو سال صلح حديبيه تا فتح مكه،عده زيادى مسلمان شدند.

مسلمين هم آزادى پيدا كرده بودند و در مكه تبليغ مى‏كردند.ديگراساسا رمقى از نظر روحى براى كفار باقى نمانده بود.تبليغات دروغى كه‏كفار كرده بودند(خيلى تبليغات دروغ راجع به پيغمبر مى‏كردند)بعدمعلوم شد كه همه‏اش دروغ است،و اين آرزو در دل توده مردم مكه پيداشده بود كه مسلمان شوند.

بعد از فتح مكه-كه آن را هم پيغمبر اكرم به گونه‏اى فتح كرد كه هيچ‏خونريزى واقع نشود و نشد جز يك شلوغكارى مختصرى كه خالد وليدكرد و پيغمبر اكرم هم از آن كار تبرى جست-خواه ناخواه حتى همان‏دشمنان سرسخت اسلام هم آمدند و اسلام آوردند،گروه گروه مرد و زن‏مى‏آمدند و اسلام مى‏آوردند.مردها مى‏آمدند و با پيغمبر بيعت‏مى‏كردند و زنها هم مى‏آمدند.البته-همان طورى كه تاريخ و حديث بيان‏كرده‏اند-وقتى زنها آمدند با پيغمبر بيعت كنند فرمود نه،من با زنهادست نمى‏دهم.مردها مى‏آمدند دست مى‏دادند و زنها مى‏آمدند،فرمود نه،گفتند پس ما چگونه بيعت كنيم؟فرمود يك ظرف آب‏بياوريد،دستشان را زدند در آن ظرف آب و در آوردند،بعد گفتند هر كس‏مى‏خواهد با من بيعت كند دستش را در اين ظرف آب بگذارد،اين درحكم همان بيعت است.قرآن مى‏فرمايد: «يا ايها النبى اذا جاءك المؤمنات يبايعنك على ان لا يشركن بالله شيئا و لا يسرقن و لا يزنين و لا يقتلن اولادهن ولا ياتين ببهتان يفترينه بين ايديهن و ارجلهن و لا يعصينك فى معروف فبايعهن‏»

اگر زنان مؤمنه-كه مدعى ايمان هستند-آمدند با تو بيعت كنند،اين‏شروط را با اينها مخصوصا قيد كن،اگر با اين قيدها آمدند بيعت كنند باآنها بيعت كن.اول،بيعت به اينكه شريك براى خدا قرار ندهند.اين‏اصل اول.در بيعت هر مردى هم اين اصل را گنجانده‏اند. (گفته‏اند مواداينجا بعضى اختصاص به زنان دارد،اكثرش مشترك است ميان زنان ومردان، ولى در مورد زنان بالخصوص تصريح و روى آن تاكيد مى‏شود.)

بعد از اين ديگر گرد بت‏پرستى و شرك به هيچ وجه نگردند.اين اولين‏شرط. «و لا يسرقن‏» دزدى نكنند.منظور آن دزديهايى است كه بعضى‏زنها گاهى دزدى مى‏كنند ولى خودشان آن را دزدى نمى‏شمارند،يعنى‏دزدى از مال شوهر.از جمله زنانى كه آمده بود،هند زن ابو سفيان و مادرمعاويه بود (4) .وقتى كه حضرت رسول اين جمله را خواندند: «و لا يسرقن‏»

بيعت كنند زنان به شرط اينكه سرقت نكنند،گفت‏يا رسول الله!شوهرم‏ابو سفيان مرد خسيسى است،من چاره‏اى ندارم،اگر بخواهم[اين كار رانكنم]بايد از خرج زندگى‏ام بزنم.آنچه او مى‏دهد با آن،زندگى اداره‏نمى‏شود،آيا مى‏توانم[اين كار را بكنم]يا نه؟در صورتى كه او خودش برابو سفيان مسلط بود و ابو سفيان بدون اجازه او كارى نمى‏توانست بكند.

«و لا يزنين‏» بيعت كنند به شرط اينكه زناكارى نكنند.هند گفت:يارسول الله!يك زن شوهردار كه زنا كردن درباره او معنى ندارد!عمرنشسته بود،قاه قاه خنديد و خنديد به طورى كه به پشت افتاد.گفت‏معناى اين خنده اين بود كه آخر من خودم در جاهليت با تو حساب‏داشتم در حالى كه شوهردار بودى.

«و لا يقتلن اولادهن‏» بچه‏هاى خود را نكشند.مخصوصا تصريح‏كرده‏اند كه و لو به نحو سقط.

-اولاد را مادر نمى‏كشد.

اولاد وقتى كه بزرگ شود اغلب او را پدر مى‏كشد،و الابچه همين قدر كه به دنيا آمد ديگر بسيار بعيد است كه مادر اورا بكشد(البته باز هم اتفاق مى‏افتد).در جاهليت هم پدرهابودند كه مى‏كشتند،چون مسؤول انفاق بودند و بعلاوه‏عارشان مى‏آمد (و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق) (5) .ولى زنها سقط جنين‏مى‏كنند،چون هنوز بچه به دنيا نيامده كه به او علاقه‏مند باشند.ببينيد!

اين شرط مسلمانى بوده،شرط مسلمانى اين است كه زن سقط جنين‏نكند.

«و لا ياتين ببهتان يفترينه بين ايديهن و ارجلهن‏» خلاصه تعبيرش اين است كه بچه‏اى را كه از جاى ديگر آورده به ريش‏مرد نبندد،چون اين باز حساب جداگانه‏اى دارد.زنا يك گناه‏است، بستن ولد الزنا به ريش مرد گناه ديگرى است،گناه دوم‏است.اگر زنى زنا كرده است،بعد هم خودش[نزد شوهرش]اقرار مى‏كند كه اين بچه مال تو نيست،بنابراين رابطه‏اى با توندارد. [ولى اگر]بعد بيايد نسل را هم خراب كند و به دروغ‏بگويد نه،اين بچه مخصوصا مال توست، [او مرتكب دو گناه‏شده است].

«و لا يعصينك فى معروف‏» امر تو را هم مطلقا اطاعت كنند.امر پيغمبريعنى سنت پيغمبر، دستور پيغمبر.تكاليف شرعى‏اى كه پيغمبر از ناحيه‏خدا ابلاغ مى‏كند يك مساله است، [دستورهاى ديگرى كه دارد مساله‏ديگرى است].خود پيغمبر به عنوان اينكه خدا او را ولى امر مسلمين وحاكم مسلمين قرار داده است امرش مطاع است: «اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اولى الامر منكم‏» (6) . «اطيعوا الله‏» يعنى در احكامى كه تشريع‏شده است، «اطيعوا الرسول‏» در دستورهايى كه پيغمبر به حسب مصالح‏مسلمين در دوره خودش مى‏دهد، «و اولى الامر منكم‏» و دستورهايى كه‏اولى الامر مى‏دهند. «و لا يعصينك فى معروف‏» در كارهاى خوبى كه تو امرمى‏كنى تمرد نكنند،اگر چنين بود «فبايعهن‏» [پس با آنها بيعت كن] «واستغفر لهن الله‏» و براى آنها از خداى متعال استغفار كن،طلب مغفرت كن «ان الله غفور رحيم‏» .

«يا ايها الذين امنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم قد يئسوا من الاخرة كمايئس الكفار من اصحاب القبور» .آن سه چهار آيه‏اى كه خوانديم اگر چه باولاء كفار به ظاهر ارتباط نداشت ولى در باطن ارتباط داشت،مساله اين‏بود كه يك زنى مسلمان مى‏شود،شوهرش كافر است،رابطه اين مسلمان‏با كافر چگونه بايد باشد،يا مردى مسلمان است،زنش كافر است،رابطه‏اين مرد مسلمان و زن كافر چگونه بايد باشد،باز به آنجا مربوط است،ولى آيه آخر دو مرتبه در كمال صراحت برمى‏گردد به همان مساله ولاءكفار: «يا ايها الذين امنوا» اى اهل ايمان،ولى در اينجا خصوص يهود را نام‏مى‏برد،يعنى به اصطلاح خطر يهود را(الخطر اليهودى به قول عربها)

گوشزد مى‏كند.قرآن به مساله خطر يهود توجه خاص دارد.در قرآن‏مساله‏اى به عنوان خطر مسيحى كه خصوصيت داشته باشد،و يا هردين و مذهب ديگرى،[وجود ندارد]،آن عنوان كلى دارد،عنوان خاص‏ندارد،ولى يهودى يك عنوان خاص دارد،به خطر خاص يهودى توجه‏مى‏دهد. «لا تتولوا قوما غضب الله عليهم‏» ولاء و دوستى و ارتباط نزديك باآن قومى كه خدا بر آنها غضب كرده است[نداشته باشيد]،ولاء آنها رانپذيرد.

بعد قرآن يك نكته ديگر ذكر مى‏كند.آن نكته روحش اين است كه‏يهوديت بيش از مقدارى كه دين باشد نژاد است و[يهوديان]در عين‏يك همبستگى كاملى كه به عنوان يهوديت با يكديگر دارند،به اصول‏مسلمى كه موسى آورده از جمله معاد اعتقاد ندارند.اينها اصلا به معاداعتقادى ندارند.همين طور كه مشركين،كفار مشرك،عقيده‏شان اين‏است كه اگر كسى مرد ديگر تمام شد،ديگر نه حشرى است و نه نشرى،يهود[هم]اين جور فكر مى‏كند. «قد يئسوا من الاخرة كما يئس الكفار من‏اصحاب القبور» اينها به كلى نوميدند از اينكه آخرتى در كار باشد آنچنان كه‏كفار(مقصود از«كفار»در اينجا مشركين هستند)از مردگان نوميدند.

همان طورى كه مشركين منكر خدا در اين جهت فكر مى‏كنند،اينها هم در اين جهت عينا همين طور فكر مى‏كنند.پس آيه آخر دو مرتبه برگشت‏به مساله ولاء.

-مقصود از اصحاب القبور چيست؟

اصحاب القبور يعنى مردگان.

-[نامفهوم]

اينجا را البته دو سه جور تفسير كرده‏اند كه من يك جورش را گفتم.

بعضى مى‏گويند«كفر»ستر و پوشاندن است و در اينجا كفار يعنى كسانى‏كه اموات را دفن مى‏كنند،يعنى همين طور كه وقتى كسى ميت را دفن‏كرد ديگر بعد مايوس برمى‏گردد از نظر اينكه او به دنيا برگردد،اينها هم ازنظر اينكه آخرتى باشد در آن حد مايوس هستند،ولى همان طور كه‏تفاسير ديگر گفته‏اند اينجا«كفار»ينى اين كفار معهود،يعنى مشركين‏قريش،و معنى صحيح آيه همين است كه آنچنان كه اين قريش مايوسنداز اموات كه دو مرتبه محشور شوند،يهود هم[درباره آخرت]مثل آنهافكر مى‏كنند و مايوسند.

ايام محرم نزديك است و ايام مصيبت است،و عجيب است كه‏من در سال 41(سال فوت مرحوم آقاى بروجردى)كه دو سه ماه بود[ايشان فوت كرده بودند](ايشان در ماه شوال فوت كردند)در مثل‏همين ايام كه محرم نزديك بود و چند روزى به محرم بيشتر نمانده بود،ايشان را خواب ديدم،حال آن خواب كيفيتى دارد و به تفصيل است،وخودم معنى اين خواب را نفهميدم.شخصى بود به نام آقاى حاج آقااحمد كه قمى بود و فوت كرد.او عجيب تعبير خواب مى‏كرد.حتى خودمرحوم آقاى بروجردى گاهى يك خوابهايى كه مى‏ديدند حاج آقا احمدرا براى تعبير مى‏خواستند.من به آقاى حاج آقا احمد تلفن كردم و تعبير خواب را خواستم.من حقيقتش وجهش را نفهميدم كه او از كجاى آن‏خوابى كه من ديده بودم اين جور فهميد.(آن وقتها من منبر نمى‏رفتم،مدتى بود منبر را ترك كرده بودم.)گفت معنى اين خواب اين است كه‏منبر را ترك نكن،يعنى معنى اين خواب اين است كه-حال تعبير او چه‏بود يادم نيست-نوكرى امام حسين را به كلى رها نكن.من ديگر به همان‏كه او گفت عمل كردم و به تعبيرى كه او كرد ترتيب اثر دادم.ديروز صبح‏بعد از نماز-كه من معمولا مى‏خوابم-خوابيدم، خواب ديدم كه يك‏مجلس معظمى است،همه اهل علم و علما هستند و ما يك جايى‏نشسته‏ايم و مثل اينكه انتظار داريم كه آقاى بروجردى وارد شوند و بعدگفتند ايشان عن قريب مى‏خواهند وارد شوند.مجلس از جا حركت كرد،مثل همان زمان حياتشان،من هم به سرعت[تلاش]كردم كه بلند شوم،عبايم پيچيد به دست و پايم،خودم را كشيدم به يك طرف و بعد عبايم‏را از دست و پايم باز كردم و بلند شدم.ايشان هم اتفاقا آمدند همان جاكه من نشسته بودم.جا را خالى كردم.مثل اينكه من مى‏دانستم ايشان‏همين جا بايد بنشينند كه جا را آنجا خالى كردم.بعد ديدم ايشان رفتندروى صندلى و مى‏خواهند براى مردم صحبت كنند،آنهم نمى‏خواهنددرس بگويند،مى‏خواهند منبر بروند.ديدم ايشان در منبر گفتند كه‏«ماواعظها».من در عالم خواب تعجب كردم،با خود گفتم آقاى بروجردى!

(مى‏دانستم ايشان در همان زمان منبر هم مى‏رفتند،در دوره مرجعيتشان‏مخصوصا در بروجرد در ماه رمضان گاهى منبر هم مى‏رفتند،ولى‏بالاخره ايشان مرجع تقليد بودند نه واعظ) چطور ايشان مى‏گويند«ماواعظها»؟!بعد هم نگاه كردم ديدم شال سفيد هم به سرشان است.

تعجب كردم.بعد-خواب است،صحنه‏ها عوض مى‏شود-ديدم ايشان‏در شهر ديگرى هستند و در آنجا هم باز همين‏طور منبر مى‏روند ولى با همان احترامات مرجعيتى كه دارند.در يك باغى بود،همين قدر كه‏آمدم پايين،يك وقت ديدم كه ايشان در كنار آبى هستند و آنجا مثل‏اينكه مى‏خواهند وضو بگيرند.فكر كردم بروم جلو،كه يادم افتاد[ما]شاگرد ايشان بوديم، گفتم بروم دست آقا را ببوسم.رفتم آنجا و ديدم‏ايشان پشت‏سر هم صورتشان را زير آب مى‏كنند،بعد يكدفعه متوجه‏شدم،مثل اينكه جوى آبى بود و آب صافى داشت مى‏آمد،ديدم ايشان‏صورتشان را داخل آب گذاشته‏اند،نصف صورتشان داخل آب است ونصف صورت بيرون، چشمها را هم روى همديگر گذشته‏اند،يك‏حالى،مثل حال استغراق عارفانه‏اى،مثل يك عارفى در حال استغراق‏كه از دنيا و ما فيها غافل است،حال گريه‏اى و اين قلب مثل اينكه همين‏جور تپش مى‏كند و ناله مى‏كند و اسم مبارك حضرت امام حسين رامى‏آورند:اى حسين،اى حسين فرزند على،اى حسين فرزند زهرا،همين جور ناله مى‏كند و ناله مى‏كند، براى خودش،يعنى خودش براى‏خودش دارد روضه مى‏خواند و خودش هم دارد همين جور گريه مى‏كند،آنهم چه جور گريه‏اى،نه گريه‏اى كه اثرش در اشكش خيلى نمايان باشد،يك حالتى كه اصلا مثل اينكه حس نمى‏كند كه دنيايى هم وجود دارد،يعنى اين طور غرق شده در امام حسين!بعد كه بيدار شدم،يادم افتاد كه‏آن خوابى هم كه من چند سال پيش ديدم دو سه روز قبل از محرم بود.

حالا هم باز مى‏بينم كه چند روز قبل از محرم است... (7) چند كلمه هم دعا كنيم:

باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله...

پروردگارا دلهاى ما را به نور ايمان منور بگردان.

پروردگارا به ما توبه قبل الموت عنايت بفرما

به ما راحت عند الموت روزى بفرما

مغفرت بعد الموت را شامل حال ما بگردان

پروردگارا پرده‏هاى غفلت را از جلوى چشمها و گوشها و دلهاى ما به لطف و عنايت‏خودت بردار

توفيق توبه و اخلاص به همه ما عنايت بفرما

بيماريهاى روحى و جسمى ما را به كرم و لطف خودت شفا ببخش

پروردگارا اموات ما مشمول مغفرت و عنايت‏خودت بفرما

رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات.

 

پى‏نوشتها:

1.ممتحنه/10 و 11.

2.نساء/94.

3.اين از آن چيزهايى بوده كه من دلم مى‏خواست دنبال آن بگردم،ولى خيلى تتبع مى‏خواهد.

4.هند زن عجيبى است،خيلى زن زباندارى است و زن خبيثه‏اى هم هست و اين همان‏كسى است كه در احد با يك عده زنهايى شركت كرده بود و اينها مردان كافر را تشجيع مى‏كردند در جنگيدن.يك اشعار تصنيف مانندى هم بود كه آن تصنيفها را مى‏خواندند و كف مى‏زدند و دف مى‏زدند:

نحن بنات طارق نمشى على النمارق ان تقبلوا نعانق او تدبروا نفارق

[ما دختران طارقيم،روى فرشهاى گرانبها]راه مى‏رويم،اگر شما بجنگيد بعد مى‏توانيد با ماهم آغوش باشيد ولى اگر فرار كنيد از شما جدا مى‏شويم،و اين زنها را تشويق مى‏كرد،وكينه پيغمبر اكرم و امير المؤمنين و حمزه را هم به شدت در دلش داشت،چون پدر و[برادر]و عمويش در جنگ بدر كشته شده بودند،[برادرش]به دست امير المؤمنين،پدرش به دست عبيدة بن الحارث و عمويش به دست[حمزه].

5.اسراء/31.

6.نساء/59.

7.[چند ثانيه‏اى از بيانات استاد شهيد ضبط نشده است.]