تفسير سوره حديد (2)
بسم الله الرحمن الرحيمالحمد لله رب العالمين...اعوذ بالله من الشيطان
الرجيم:
«يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و امنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمتهو
يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم و الله غفور رحيم×لئلايعلم اهل الكتاب الا
يقدرون على شىء من فضل الله و ان الفضلبيد الله يؤتيه من يشاء و الله ذو
الفضل العظيم (1) ×»
دو آيه آخر اين سوره مباركه است.در آيه اول خطاب به اهل ايمانمىفرمايد:اى
اهل ايمان تقواى الهى را داشته باشيد و به پيامبر خداايمان بياوريد تا خداى
متعال دو بهره و دو حظ از رحمتخود به شمابدهد و به شما نورى عنايت كند كه در
پرتو آن نور راه برويد و تا خداىمتعال شما را بيامرزد و خدا آمرزنده و مهربان
است.اين ترجمهاى بود ازاين آيه.نكاتى كه در اين آيه هست،يكى نكتهاى است كه در
آيات اولاين سوره هم داشتيم و در واقع به منزله عود بر مطلبى است كه درگذشته
بود.آن مطلب اين است كه در آيه هفتم اين سوره خطاب بهمؤمنين داشتيم كه «امنوا
بالله و رسوله» اى مؤمنين ايمان به خدا و رسولبياوريد. گفتيم اين سؤال قهرا
به وجود مىآيد كه ايمان اهل ايمان كهتحصيل حاصل است!فرض اين است كه مخاطب خود
اهل ايمانهستند،چگونه به اهل ايمان امر مىشود به ايمان؟مثل اين است كه بهكسى
كه روزه دارد امر كنيم كه روزه بگير.آن كه روزه دارد،ديگر«روزهبگير»يعنى
چه؟!امر به كارى به كسى بايد كرد كه كارى را كه نكرده استانجام بدهد،و اما اگر
كسى چيزى را واجد است امر به ايجاد آن از قبيلتحصيل حاصل است.پس چگونه است كه
در اين سوره اين تعبير راجعبه اهل ايمان آمده است؟
جواب اين سؤال واضح و روشن است به حكم«القران يفسر بعضهبعضا»كه از خود
آيات كريمه قرآن اين مطلب كاملا استفاده مىشود كهامورى از قبيل ايمان-و
مخصوصا ايمان-تقوا، احسان،حتى صبر،رضا،امورى به اصطلاح يكنواخت و يكدرجه
نيستند،امورى هستند صاحبدرجات.مثلا تقوا يك حقيقت صاحب درجات استيعنى يك
درجهتقوا يك حكم دارد و درجه ديگر حكم ديگرى دارد،و حتى اين مطلبشامل اعمال
هم مىشود و اين از آن اصول و حقايق و معارف اسلامىاست.من از يك امر واضحتر
مثال ذكر مىكنم،از روزه.روزه يك درجهعام دارد كه آن را صوم عوام مىگويند.آن
درجه عام روزه همين است كهانسان امساك كند از اين امور معروفهاى كه در روزه
هست:امساك كند ازخوردن،از نوشيدن،از جنب شدن عمدى،از داخل صبح شدن در
حالجنابت،از سر زير آب كردن،از غبار غليظ در حلق فرو كردن،از دروغبستن عمدى
بر خدا و رسول.اين خودش درجهاى از روزه است.هركسى كه اينها را رعايت كند آن
روزه عوام را گرفته است.اما روزه يك درجه بالاترش اين است كه با اين امساكهاى
ظاهرى(امساك از خوردنهاو آشاميدنها و امثال اينها)توام بشود امساك از گناهان به
طور كلى،يعنىدهان انسان كه روزه مىگيرد،زبان انسان هم روزه بگيرد،زبان هم
درحال روزه امساك كند نه تنها از حرامهايى از قبيل غيبت و دروغ و
امثالاينها،بلكه امساك كند حتى از سخنان لغو و بيهوده و بىاثر و بىفايده;
چشم انسان هم امساك كند از نظر به حرام;گوش انسان هم امساك كند ازاستماع امر
حرام;دست و پاى انسان هم امساك كند از انجام دادن يكعمل حرام.حال اگر كسى اين
كارها را نكرد و زبان و چشم و گوش ودست و پايش صائم نبود،آيا او روزه دارد يا
روزه ندارد؟ هم دارد و همندارد.روزه دارد،آن درجه پايينش را،اولين درجه روزه
را،روزه عوام را;
روزه ندارد،يك درجه از آن بالاتر را.مرتبه ديگر روزه اين است كه انساندر
حال روزه از پارهاى حلالها هم امساك كند.اين مىشود يك درجهبالاتر و درجه
سوم.بالاترين و چهارمين درجهاش امساك از غير اللهاست،يعنى در حال روزه قلب
انسان از غير خدا به طور كلى خوددارىكرده باشد و جز خدا در قلب انسان چيزى
نباشد.همه اينها روزه است،اما اينها مراتب و درجات يك حقيقت هستند.
يا مثلا طهارت هم همينطور است.يك درجه نازل طهارت همينطهارت از حدث و
طهارت از خبث است،همين كه انسان مثلا بدنشآلوده به اين نجاسات معهود نباشد و
طهارت داشته باشد به معناى اينكهوضو يا غسل يا تيمم داشته باشد.ولى خود طهارت
هم همينطوردرجه به درجه دارد تا بالاترين درجات.
اساسا راجع به خود تقوا قرآن مىفرمايد: «...اذا ما اتقوا و امنوا و عملوا
الصالحات ثم اتقوا و امنوا ثم اتقوا و احسنوا» (2) ...هنگامى كه
تقوا پيداكردند و ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند،سپس تقوا پيدا كردندو
ايمان آوردند،سپس تقوا پيدا كردند و اهل احسان شدند.پس سخن ازتقوا و ايمانى است
و از تقوا و ايمان بعد از تقوا و ايمان و باز از تقواىبعد از تقوا و ايمانى و
از احسانى.اينها همه مراتب و درجات رامىفهماند.راجع به خود ايمان اين مطلب
خيلى واضحتر و روشنتراست: «يرفع الله الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم
درجات» (3) كه ايماندرجات و مراتب دارد.آن مرتبه دانى ايمان كه
اسمش«اسلام»استهمان اقرار به زبان است.همين قدر كه به مرحله قلب برسد و
يكاعتقادى در قلب انسان پيدا بشود،اين مرحله اول ايمان است ولى
خوداعتقاد،مراتب و مراحل دارد;مىرسد به مرحلهاى كه انسان را كاملاتحت تاثير و
نفوذ خودش قرار مىدهد به گونهاى كه انسان از شرك وثنويت در وجود خودش خلاصى
پيدا مىكند.پس ايمان يك امرصاحب مراتب و صاحب درجات است و صحيح است كه به اهل
ايمانگفته بشود اى اهل ايمان باز ايمان بياوريد،يعنى اى كسانى كه در اولينپله
ايمان قرار گرفتهايد،پايتان را روى پله بالاتر بگذاريد.
اين كه مىفرمايد: «يؤتكم كفلين من رحمته» يعنى ايمان بعد از ايمانپيدا
كنيد تا دو بهره از رحمتحق ببريد;يعنى ايمان اولتان شما رامستحق يك رحمت از
رحمتهاى حق مىكند و ايمان بعد از ايمانتان،ايمان دومتان[شما را مستحق]رحمتى
فوق رحمت و رحمتى بالاتر ازرحمت[مىكند].البته مىبينيد كه اين تقسيمبندىها و
درجهبندىهاىايمان قراردادى است;مىتوانيم بگوييم ده درجه،مىتوانيم
بگوييمصد درجه،مىتوانيم بگوييم هزار درجه. مثل اين است كه اين ديوار را
مامىتوانيم تقسيم كنيم به ده قسمت متساوى،مىتوانيم تقسيم كنيم بهصد قسمت
مساوى،مىتوانيم تقسيم كنيم به هزار قسمت متساوى.
مثلا مىتوانيم به يك اعتبار ايمان را داراى دو درجه معرفى كنيم:ايمانتا در
مرحله قلب است و هنوز از قلب نفوذ در اعضا و جوارح نكردهاستيعنى اعضا و جوارح
مسخر اين عقيده و ايمان نشدهاند يعنى هنوزبه مرحله طاعت كامل نرسيده است،[و
ايمان در مرحله طاعت كامل].
پس مىتوان گفت ايمان داراى دو مرحله است:مرحله اعتقاد و مرحلهاعتقاد مؤثر
در عمل و طاعت،مرحلهاى كه ايمان از مرحله اعتقاد خارجشده و بروز كرده و به
مرحله عمل رسيده است;مثل بذر زندهاى كه درزمين باشد و ريشه داشته باشد و هنوز
به بيرون بروز نكرده باشد، وبذرى كه بعد از مدتى بيرون دميده باشد و ظاهر و
شكوفا شده باشد.
آثار ايمان در مرحله عمل است.
حال مطلب ديگرى كه باز جزء اصول معارف قرآنى است اين استكه در جواب اين
سؤال كه آيا روح انسان اصل است و بدن فرع،يعنى آياهميشه اثر از روان به بدن
مىرسد يا عكس قضيه است،بدن اصل استو روان فرع،يعنى هميشه روح از بدن متاثر
مىشود،كدام يك از اينها؟
مىگوييم هر دو;روح و بدن در يكديگر تاثير متقابل دارند.آنگاه نتيجهاين
است:ايمان در اصل و ريشه،عمل قلب است نه عمل اعضا وجوارح،ولى اطاعت و عمل از
اعضا و جوارح است;آيا ايمان مبداعمل استيا عمل مبدا ايمان؟جواب اين است:هر
دو;ايمان عملمىزايد و عمل بر ايمان مىافزايد.ايندو روى يكديگر اثر
مىگذارند.
احاديثى به اين مضمون در كافى و كتب ديگر هست كه:«من علم عمل و من عمل
علم»آن كه بداند عمل مىكند و آن كه عمل مىكند مىداند;
يعنى علم به دنبال خود عمل مىآورد و عمل به دنبال خود علممىآورد.از اين
جهت نظير علوم تجربى است كه عمل است كه علم راتوليد مىكند و مىافزايد و زياد
مىكند.اين است كه اين مطلب در قرآنآمده است كه ايمان را به مرحله عمل برسانيد
تا عمل به نوبه خودش برايمان شما و بر نورانيت و روشنايى شما بيفزايد.
«يا ايها الذين امنوا اتقوا الله» .اول امر به تقواست.در تعبير قرآن تقوادر
مقابل احسان است (ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون» (4)
.تقواجنبه منفى قضيه است،يعنى پاكى و طهارت. اينكه اول امر به تقوامىشود،چون
اول تخليه است،اول طهارت و پاكى است.اى اهلايمان پاك بشويد.يعنى:اين كه گفتيم
طاعت و عمل مثبت بر ايمان و برنورانيت مىافزايد،شرط اولش پاكى و تقواست.اگر
انسان تقوا را كناربگذارد يعنى در عين اينكه اهل طاعت است و عمل مثبتخوب
انجاممىدهد ولى در مورد عملهاى منفى هم اهل خوددارى نيست،مثلشمثل بيمارى است
كه دستورهاى مثبت طبيب را خوب به كار مىبنددولى پرهيزهايى را كه او دستور
مىدهد به كار نمىبندد.اگر گفته فلانغذا و فلان دوا را بخور اما انگور و
خربزه نخور، آن دواها و غذاها رامىخورد ولى خربزه را هم به جاى خودش حسابى
مىخورد.اين،نتيجه نمىبخشد يا اگر نتيجه ببخشد،اين نتيجهها يكديگر را
خنثىمىكنند،يعنى اين روى آن اثر منفى مىگذارد و آن روى اين،بالاخره آننتيجه
نهايى گرفته نمىشود.اين است كه «قد افلح من زكيها» رستگار شدكسى كه نفس را پاك
و پاكيزه نگه داشت.لذا قبل از آنكه امر به ايمانطاعتى بكند،بعد از ايمان
قلبى،اول دستور تقوا و طهارت و پاكى رامىدهد،بعد امر مىفرمايد به ايمان
طاعتى،يعنى طاعت رسول را به كارببريد.
«يؤتكم كفلين من رحمته» ايمان بعد از ايمان موجب مىشود كه شماداراى دو حظ
و دو بهره از رحمت الهى بشويد.ايمان اول يك حظ وبهره مخصوص به خود به شما
مىرساند و ايمان دوم حظ و بهرهجداگانهاى. «و يجعل لكم نورا تمشون به» (اين
همان اثرى است كه گفتيمعمل روى ايمان مىگذارد،روى قلب مىگذارد كه يك اصل
مسلم درقرآن مجيد است) تا خداى متعال براى شما و در قلب شما نورى قراربدهد،به
شما روشنايىاى بدهد كه در پرتو آن روشنايى راه برويد.البتهمقصود راه در
خيابان نيست;يعنى روش شما.اين مثل اين است كه مامىگوييم«راه و روشى كه فلانى
در زندگى دارد»;مقصود آن قدم زدن درخيابان نيست كه آيا قدمهايش را تند
برمىدارد يا كند،يا خودش را كجمىكند يا نمىكند;مقصود آن رفتارى است كه در
ميان مردم و به طوركلى در زندگى دارد.يعنى طاعتحق و طاعت پيامبر حق به انسان
يكروشنايى مىدهد كه رفتارش در زندگى در پرتو آن روشنايى باشد،كه بهاين مضمون
باز ما در قرآن داريم: «او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشىبه فى
الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها» (5) آيا آن كه مرده بود
و ما او رازنده گردانيديم و براى او نورى قرار داديم كه در ميان مردم با آن نور
راهمىرود[مثل او مانند كسى است كه در تاريكيها قرار دارد و راهى بهخارج
ندارد؟].«آن مردهاى كه زنده كرديم»مقصود مرده قبرستاننيست.سخن از مرده
قبرستان نيست كه مردهاى از قبرستان زنده شده;
صحبت از به اصطلاح مرده اجتماع است،مرده به صورت زنده،آن كهدر پرتو ايمان
زنده شده است.يا در همين سوره حديد،ما قبلا خوانديمكه «يوم يقول المنافقون و
المنافقات للذين امنوا انظرونا نقتبس من نوركم قيلارجعوا وراءكم فالتمسوا
نورا» در قيامت مردان منافق و زنان منافق-چونآنجا حقايق آشكار مىشود-وقتى كه
مىبينند اهل ايمان در پرتو نورحركت مىكنند مىگويند كمى مهلت بدهيد كه ما هم
از نور شما اقتباسكنيم.خيال مىكنند نور اقتباس كردنى و عاريه گرفتنى است.آنها
جوابمىدهند متاسفانه اين نور عاريهاى نيست، بايد برگرديد به دنيا،اين نوررا
از آنجا بايد كسب كنيد.
«و يجعل لكم نورا تمشون به» و قرار مىدهد براى شما نورى كه در پرتوآن نور
رفتار كنيد و به راه برويد. «و يغفر لكم» .گفتهايم كه مفهوم
اصلى«غفران»پوشش يا به يك اعتبار«جبران»است. اصل مغفرت،اصلىاست كه شامل حال
همه افراد انسان بايد بشود;يعنى كسريها ونقصهايى كه در وجود شما هست و بوده
استخداى متعال روى آنها رامىپوشاند،مثل شئ شكستهاى كه از نو آن را ترميم
كنند و مثل ديوارىكه يك خرابى پيدا كرده،بعد يك استاد بنا مىآيد جايش را پر
مىكند ورويش را مىپوشاند به گونهاى كه مانند اول مىشود. «و يغفر لكم»
كهخلاصهاش اين است:شما را مانند اول سالم و پاك مىگردانيم. «و اللهغفور»
ذات مقدس پروردگار آمرزنده است،غفور است،پوشاننده است «رحيم» مهربان است.
«لئلا يعلم اهل الكتاب الا يقدرون على شىء من فضل الله» .اين مطلبى كه
مادر اين آيه خوانديم-گفتيم-مطلبى است كه از آيات ديگر قرآن مجيدهم استنباط
مىشود ولى خصوص اين آيه گويا شان نزول خاصى داردكه آيه بعد روشن مىكند و آن
اين است كه قرآن مطلبى دارد درباره اهل كتاب،يهوديها و مسيحيهايى كه در آن زمان
بودند كه آنها اگر به خاتمانبياء ايمان بياورند داراى دو اجر خواهند بود.قهرى
هم هست،بايد همداراى دو اجر باشند،براى اينكه آنها در ابتدا و در آن وقت وظيفه
وتكليفشان همين بوده،مثلا به حضرت مسيح ايمان آوردند،چونايمانشان ايمان صحيح
بوده اجرى داشتند،بعد كه پيغمبر اكرم ظهورمىفرمايد و به ايشان ايمان مىآورند
اين ايمان دومشان براى آنها اجرثانوى ايجاد مىكند.در آيهاى دارد كه به اهل
كتاب بگو كه اگر ايمانبياورند[دو اجر خواهند داشت].اين سؤال برايشان بود كه
آيا براى مامزيد اجرى هست؟قرآن فرمود: «اولئك يؤتون اجرهم مرتين» (6)
البتهاينچنين است. اين[موضوع]بعد مسالهاى به وجود آورده بود.آن
اهلكتابى كه مسلمان مىشدند به مسلمين مىگفتند ما بر شما برترى داريمبراى
اينكه ما مثل كسى هستيم كه دوبار متولد شده باشد، دوبار تشريفايمان پيدا
كردهايم:يك بار ايمان به پيغمبر خودمان،بار ديگر به پيغمبراسلام، ولى شما چون
مشرك بودهايد و ايمان آوردهايد،يك بار واردحوزه ايمان شدهايد;ما داراى دو
اجر هستيم،شما صاحب يك اجر.
اين براى مسلمين سؤالى ايجاد كرده بود كه آيا اين فضيلتى است براىاهل كتاب
نسبت به مسلمين اصلى يا نه؟
قرآن جواب مىدهد كه شما از اين نظر كه دوبار وارد ايمان شدهباشيد(يك بار
ايمان به پيغمبرى،بعد به اين پيغمبر)مانند آنها نيستيد،ولى ايمان در جهت قوس
صعودى و در جهت اعتلاء،خودش درجاتو مراتب دارد.شما از ايمانى وارد ايمان ديگر
بشويد و از ايمانى واردايمان ديگر ولى در طول ايمان;يعنى ايمان به پيغمبر آخر
الزمان خودشيك امر صاحب درجات است.در واقع قرآن مىخواهد بگويد شمامىتوانيد
اجر ده ايمان را پيدا كنيد و اجر صد ايمان را پيدا كنيد ولى بهشرط اينكه اين
مراحل و مراتب ايمان را يكى بعد از ديگرى طى كنيد وبه هر مرحلهاى كه بالا
برويد،به فضلى و رحمتى جديد از پروردگاردست مىيابيد.پس،از اين جهت ناراحت
نباشيد كه ما در وضعى قرارگرفتهايم كه فقط يك اجر و يك رحمتشامل حال ما
مىشود;نه،شمادرجات و مراحل و مراتب ايمان را طى كنيد تا دائما به فضلى بعد
ازفضلى و به رحمتى بعد از رحمتى برسيد.اين است كه مىفرمايد: «لئلايعلم اهل
الكتاب الا يقدرون على شىء من فضل الله» تا اهل كتاب گمان نبرند(علم در اينجا
به معنى زعم است)،اعتقاد نكنند و خيال نكنندمخاطب خود پيغمبر اكرم است-كه
مؤمنين و مسلمانان،ديگر بر فضل ورحمت پروردگار دست نمىيابند،يعنى يك بار كه
ايمان آوردند كار تمامشده;نه،بدانند كه در جهت صعودى هر چه بالا بروند باز جا
دارد. «و انالفضل بيد الله» و اينكه فضل به ستخداست،به هر كه بخواهدمىدهد،و
خدا صاحب فضل عظيم است.
امشب شب سيزدهم ماه مبارك رمضان است.ضمنا داريم نزديكمىشويم به شبهاى
احياء از يك طرف و ايام مصيبت و شهادتامير المؤمنين عليه السلام از طرف
ديگر.يك حادثهاى مربوط به امير المؤمنينعلى عليه السلام است كه نقل كردهاند
در روز سيزدهم ماه مبارك رمضان رخداده است و آن اين است كه در روز سيزدهم ماه
رمضان-و ظاهرا آنروز،روز جمعه بوده است-ايشان موعظه مىكردند و
خطبهمىخواندند،براى مردم صحبت مىكردند و مردم در مسجد نشستهبودند و از جمله
كسانى كه در مسجد نشسته بودند دو فرزند بزرگوارشان امام حسن و امام حسين عليهما
السلام بودند.يكمرتبه وسط حبتخطابمىكنند به امام حسن،مىفرمايند فرزندم
حسن!چند روز از اين ماهگذشته است؟عرض مىكند پدر جان!سيزده روز(معلوم است
كهمطلبى را مىخواهد بگويد،خودش بهتر از ديگران مىداند چند روزگذشته است).باز
به امام حسين مىفرمايد:فرزندم!چند روز از اين ماهمانده است؟پدر جان!هفده
روز.آنگاه دستى به محاسن مباركش مىبردو مىفرمايد چيزى نمانده است كه اين
محاسن به خون اين سر خضاببشود.امير المؤمنين على عليه السلام در اين ماه مبارك
رمضان به طور اشاره وكنايه و گاهى صريح ولى بدون اينكه جزئيات و خصوصيات و
وقت[حادثه شهادت خود]را دقيقا تعيين بفرمايد يك حالتى را نشان مىدادكه نگرانى
كلى براى همه و در درجه اول براى خاندان ايشان به وجودآورده بود.و صلى الله على
محمد و اله الطاهرين.
باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم يا الله...
پروردگارا عاقبت امر همه ما ختم به خير بفرما،دلهاى ما بهنور ايمان منور
بگردان،ما را اهل طاعتخود قرار بده،توفيق تجنب از معاصى به همه ما[عنايت
بفرما].
2.مائده/93.
3.مجادله/11.
4.نحل/128.
5.انعام/122.
6.قصص/54.