تفسير سوره حديد (1)
بسم الله الرحمن الرحيمالحمد لله رب العالمين...اعوذ بالله من الشيطان
الرجيم:
«و لقد ارسلنا نوحا و ابراهيم و جعلنا فى ذريتهما النبوة و الكتابفمنهم
مهتد و كثير منهم فاسقون×ثم قفينا على اثارهم برسلنا وقفينا بعيسى بن مريم و
اتيناه الانجيل و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوهرافة و رحمة و رهبانية ابتدعوها
ما كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوانالله فما رعوها حق رعايتها فاتينا الذين
امنوا منهم اجرهم و كثيرمنهم فاسقون (1) ×»
در جلسه گذشته آيه قبل از اين آياتى كه تلاوت كردم تلاوت و تفسيرشد (2)
و همچنان كه عرض كرديم در آن آيه فلسفه نبوت و ارسال رسل وانزال كتب بيان
شد.عرض كرديم كه اين مساله از قديم الايام مطرح بودهاست كه فلسفه ارسال رسل و
انزال كتب چيست؟چرا خداى متعالپيغمبران را مىفرستد؟معلوم است،جواب ابتدائى كه
داده مىشود ايناست كه خدا پيغمبران را براى هدايت و راهنمايى مردم و براىخوب
شدن و اصلاح مردم مىفرستد. شتسر اين مطلب يك سؤال وگاهى به صورت ايراد و
اشكال مطرح مىشود و آن اينكه اگر خداىمتعال-به تعبير آنها-علاقهمند به هدايت
و اصلاح مردم است،او كهقادر است،قادر متعال و قادر على الاطلاق است،چه ضرورتى
هست كهپيغمبران را براى هدايت و اصلاح مردم بفرستد؟آيا بهتر نبود كه خودشبه
قدرت غير متناهى كه دارد مردم را مهتدى و راه يافته خلق كند،مردمرا اصلاح شده
و تربيتشده و خوب خلق كند تا اساسا نيازى بهفرستادن انبياء در كار نباشد؟اگر
چنين علاقهاى از طرف خداى متعال بههدايت و خوبى مردم مىبود[مىبايست]از اول
مردم را جور ديگرخلق مىكرد نه اين جور كه نيازمند باشند به عدهاى به
نام«انبياء»كه براىهدايت مردم بيايند.
در آن جلسه عرض كرديم كه در اين آيه كريمه مطلب به گونهاىطرح شده است كه
پيشاپيش به اين سؤالات يا به اين ايراد و اشكالهاجواب داده شود.نمىخواهيم
آنچه را كه در جلسه پيش عرض كرديمتكرار كنيم;فقط براى يادآورى،خلاصه و تتمهاش
را عرض مىكنيم و آناينكه پىبردن به راز اين مطلب از يك جهت مربوط به خداست و
از يكجهت مربوط به انسان،و به عبارت ديگر اين سؤال و اين ايراد ناشى
ازخدانشناسى است از يك جهت(خدا را آنچنان كه بايد در علو و عزتشنشناختن از يك
جهت)و انسان را نشناختن از جهت ديگر.اما خدا رانشناختن از آن جهت است كه غالبا
در اينگونه مسائل،در ميان صفاتخداوند فقط به يك صفت تكيه مىشود و آن
صفت«قدرت»است:
خدا كه قدرت دارد همه انسانها را خوب بيافريند،پس چرا خوب نيافريده است؟اگر
مىخواست مردم هدايت بشوند او كه مىتوانستبدون اينكه نيازى به اين اسباب و
مسببات و به اين مقدمات واسبابچينىها باشد از اول مردم را صالح و خوب و مهتدى
و كامل خلقكند و بعد هم آنها را به بهشت ببرد.اينها توجه نكردهاند و
نمىدانند كهخداوند همينطور كه قادر على الاطلاق است،حكيم على الاطلاقاست و
اين نظام عالم هستى به اصطلاح نظام احسن و نظام اكمل استو معنى حكمت اين است
كه هر چيزى بر نظام خودش وجود پيدا كند وبلكه محال است كه بر غير نظام خودش
وجود پيدا كند.گفتيم اين مثلاين است كه كسى بگويد چرا خداى متعال مثلا دندانها
را اينچنين خلقكرده،بعضى دندانها را قاطع و برنده خلق كرده و بعضى را طاحن
وآسيا؟بعد كسى بگويد براى اين است كه انسان-و همينطور حيواناتدر جذب كردن غذا
اولا نياز دارد به اينكه ماكولات را ببرد،و ثانيااحتياج دارد به اين كه اينها
را با وسيله ديگرى نرم كند براى اينكه درمعده و بعد در روده قابل جذب باشد;[و
بعد آن شخص اول بگويد]خدا كه قادر است،خدا كه قدرت على الاطلاق دارد،خدا
مىتوانستبدون اين اسباب و وسايل هم اين كار را انجام بدهد;انسان غذاها
راهمينطور دربسته بفرستد در معده،بعد خدا اينها را همينطور بدون ايناسباب به
هضم برساند;مگر خدا قدرت ندارد؟!خدا كه قادر است همهماكولات را از اول به صورت
جويده شده و كامل شده خلق كند كه انسانوقتى به دهانش گذاشت ديگر نيازى به
جويدن و حتى فرو بردن نداشتهباشد.
معناى اين حرف اين است كه اصلا در عالم نظامى وجود نداشتهباشد،هيچ چيزى در
عالم شرط هيچ چيزى نباشد.گذشته از اينكهچنين چيزى خيال انسان است و از نظر عقل
محال است،ضد حكمت بارى تعالى است.اين كه در آخر آيه اشاره مىفرمايد: «ان الله
قوى عزيز»
يعنى بعد از آنكه اشاره مىكند كه ما پيغمبران را با دلايل،با
معجزات،بابينات فرستاديم، كتاب و ميزان با آنها فرستاديم و هدف اصلاح مردمبود
و هست و بعد اشاره مىكند به مسؤوليتى كه-غير از انبياء-خودمردم هم دارند و آن
مسؤوليت مجاهده در راه حق است: «و انزلنا الحديدفيه باس شديد و منافع للناس و
ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب» (3) كه از مردماستنصار كرده و
خواسته است كه به كمك اين هدايت و اين دينبرخيزند،بعد از اشاره به اينها
مىخواهد بگويد شما اينها را به حسابعجز و ناتوانى نگذاريد;خداوند در عين
اينكه فاعل بالاسباب است(ابىالله ان يجرى الامور الا باسبابها)در عين حال فاعل
به آلت يستيعنى نيازبه اين امور ندارد،منشا اينها عجز و ضعف و ذلت و ناتوانى
نيست;لهذامىفرمايد: «ان الله قوى عزيز» در عين قدرت و عزت و در كمال قدرت
وعزت،اين امور هست;يعنى اينها را به حساب كمبودى در قدرت وعزت نگذاريد.
و اما آن جهتش كه به انسان بستگى دارد،عرض كرديم كه كمال هرموجودى متناسب با
خود آن موجود است.كمال انسان با كمال يك فلزدوگونه است;يعنى فلز آن كمالى كه
مىتواند داشته باشد اگر تمامش هموابسته به عوامل بيرون از وجود آن باشد باز
اين كمال،كمال است. اگرما مثلا يك برليان را در نظر بگيريم و آن را بهترين
برليانهاى دنيا بدانيم درعين حال توجيه همه صفات خوب و انواع خوبيهايش[در
ارتباط باخارج خودش است].به چه دليل اين صفت را دارد؟به دليل فلان عاملكه مثلا
عامل محيطى است.به چه دليل آن صفت ديگر را دارد؟به دليلاينكه مثلا صنعتگران
روى آن خوب كار كردهاند.و لو اينكه همه اينخصوصيات را از بيرون خودش كسب كرده
است در عين حال اينخوبيها را دارد;يعنى شرط خوبى يك برليان اين نيست كه خود
براىخود كسب كرده باشد.ولى انسان در ميان موجودات،رسيده به مرحلهآزادى و
اختيار و خليفة اللهى و انتخاب و به مرحلهاى كه خود بايد براىخود نيكى را
انتخاب كند و آن نيكى كه خود براى خود انتخاب نكرده واز خارج به او تحميل شده
است اصلا آن برايش نيكى نيست.مثلاصداقت،امانت،راستى،آزاديخواهى،آزاد منشى،تقوا
همه اينها آنوقت براى انسان فضيلت است كه اين انسانى كه در سر دو راهى
انتخابقرار مىگيرد طرف خوب را براى خود انتخاب كند.همين قدر كه ازخارج به او
تحميل شد يعنى طبيعى و ذاتى شد،آن كمال ديگر كمالانسانى و آن فضيلت ديگر فضيلت
انسانى نيست.شرط فضيلت انسانىاين است كه خود انسان قيام به آن فضيلت بكند.
بعد ما مىآييم سراغ بهشت و مقابل آن،جهنم.طبيعت بهشتيعنى تجسم اعمال
اختيارى انسان.اگر عملى اختيارى نباشد اصلابهشتى وجود ندارد.بهشتيعنى مخلوق
خود انسان، يعنى تجسماعمال اختيارى خود انسان.اگر انسانى نباشد و اگر اختيارى
و عملاختيارى وجود نداشته باشد اصلا بهشتى نمىتواند وجود داشته باشد.
پس اين،حرف مهمل است كه خدا انسان را خلق كند بعد هم ببرد بهبهشت.خيال
كردهاند بهشت مثل باغى است در شميرانات،انسان هممثل يك فلز يا گياه است،اين
را ببرند آنجا بگذارند،قضيه حل مىشود.
اين جهت را عرض كرديم كه آيه كريمه با اين تعبير بيان مىكند: «ليقوم الناس
بالقسط» (4) براى اينكه خود مردم قيام به قسط و عدالت
بكنند،خودمردم خوبى را براى خود كسب كنند. «انا خلقنا الانسان من نطفة
امشاجنبتليه فجعلناه سميعا بصيرا انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا»
(5) .
پس گذشته از اينكه حكمت بارى تعالى اقتضا مىكند كه هر مسببىبه وسيله سبب
خاص خودش صورت بگيرد،وضع خاص انسان چنينامرى را اقتضا مىكند;و حتى نكتهاى در
اينجا هست-كه در آيات بعدآن را بيشتر توضيح مىدهيم-و آن اين است كه مسؤول دين،
يعنىمسؤول ترويج و پخش دين،مسؤول حفظ و نگهدارى و صيانت دينفقط انبياء
نيستند، مردم هم در اينجا مسؤوليتى دارند و اين مسؤوليت رابسا هست با زور و با
نيرو بايد انجام بدهند.اينجاست كه مساله آهن رامطرح مىكند: «و انزلنا الحديد
فيه باس شديد و منافع للناس» .هر چيزى درعالم طبيعت براى غايتى خلق شده است و
احيانا براى غايات ديگرىكه هدف اصلى نيست[و]در موارد ديگر هم مورد استفاده
قرار مىگيرد.
خدا آهن را فرستاده است در عالم به اين معنى كه آهن را نازل كردهچون گفتيم
خدا همه چيز را نازل كرده و نازل شدن يعنى از اراده حقناشى شدن-براى اينكه يكى
از ابزارها و وسايلى است كه بشر در عالممىتواند از آن استفاده كند بلكه از
مهمترين موادى است كه بشر در اينعالم آنها را مورد استفاده خودش قرار داده
است.آنگاه استفادهاى كه ازآهن در جنگها مىشود ممكن است كسى بگويد اين ديگر
استفاده بهاصطلاح عرضى است نه استفاده اصلى. ولى قرآن مىخواهد بگويد نه،اين
در خلقت آهن اصالت دارد: «و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافعللناس» ما آهن
را فرود آورديم كه در آن نيروى دفاعى شديدى و منافعىبراى مردم است،يعنى ايندو
را در كنار يكديگر ذكر مىكند «و ليعلم اللهمن ينصره و رسله بالغيب» و براى
اينكه خدا ياران خودش را در دنيا بداند.
گفتيم«بداند»يعنى تحقق بپذيرد،چون علم حق تعالى و تحقق اشياء درمرتبه فعل
يك چيز است;يعنى:و براى اينكه ناصران دين الهى در دنياوجود پيدا كنند.اينجاست
كه اشاره به مسؤوليتخود مردم هم در اينزمينه مىشود.اين خلاصهاى بود از آنچه
كه در جلسه پيش به تفصيلبيشتر گفتيم.حال آيات بعد:
«و لقد ارسلنا نوحا و ابراهيم و جعلنا فى ذريتهما النبوة و الكتاب» ما
قبلانوح و ابراهيم را فرستاديم و در نسل ايندو«پيامبرى»قرار دادهايم،يعنىدر
ميان ذريه اينها افرادى هستند كه پيغمبرند،و در ميان نسل اينها كتابرا قرار
دادهايم يعنى كتابهاى آسمانى بر افرادى از نسل اين دو نفر فرودآمده است.
«فمنهم مهتد و كثير منهم فاسقون» .حساب عالم حساب جبر واجبار نبوده كه مثلا
خدا همه مردم را خوب خلق كند يا لا اقل ذريهپيغمبران را خوب خلق كند،ذريه
پيغمبران همه خوب باشند،مثلاذريههاى نوح همه خوب باشند(البته همه مردم به حكم
«و جعلنا ذريتههم الباقين» (6) از ذريه نوح هستند،ولى ذريه
ابراهيم كه اين جور نيست)، ذريه ابراهيم همه خوب باشند.نه،ذريه پيغمبران هم مثل
همه مردمديگر هستند;آنها هم مىتوانند خوب باشند مىتوانند بد باشند.درعمل هم
اين جور بوده،بعضى از اينها مهتدى و راه يافته بودند يعنى ازآن چراغى كه به
وسيله پيغمبران به مردم ارائه شده است استفاده كردندو بسيارى از آنها هم فاسق و
منحرف از آب درآمدند.
«ثم قفينا على اثارهم برسلنا» اين سنت،كه اينجا قرآن از نوح شروعكرده
است،پى در پى ادامه داشت.جاى پاى آنها و پشتسر آنهاپى در پى پيامبرانى
فرستاديم.اين رشته لا ينقطع ادامه داشت.كلمه «قفينا»
مصدرش«تقفيه»و از ماده«قفا»است.«قفا»پشت گردن را مىگويند.
وقتى كه افرادى رديف و پشت گردن يكديگر بايستند،مثل يك صفنظامى،چهره هر يك
از آنها به پشت گردن ديگرى است;كانه تمام چهرهاين شخص در پشت گردن آن ديگرى
قرار گرفته است.ما در فارسىمىگوييم«پشتسر»منتها«سر»چيزى است كه شامل جلو
مىشود، شامل عقب هم مىشود،ولى وقتى«پشت گردن»بگوييم نشان مىدهدكه يكى جلو
است و ديگرى واقعا در پشت او قرار گرفته.اما در فارسىوقتى كه
مىگوييم«پشتسر»آن قسمت عقب سر منظور ماست. «ثمقفينا...» يعنى پشتسر هم...
قافيه را كه در شعر قافيه مىگويند براى همين است.مىگويند قافيهو
رديف.مثلا در يك قصيده يا غزل آخرهاى ابيات،رديف يكديگر،پشتسر يكديگر و مانند
يكديگر هستند.مثلا اگر آخر يك شعر«بازآمد»باشد اين«باز»را«قافيه»مىگويند.بعد
ديگرى مىآيد مثلا«راز»وديگرى«دمساز».اينها را كه پشتسر همديگر قرار
مىگيرند«قافيه»
مىگويند.اين هم باز تشبيه به همين است.گويى انسانهايى هستند كهپشت گردن
يكديگر قرار گرفتهاند.
قرآن مىفرمايد كه ما پيغمبران خود را يك يك پشتسر يكديگرقرار
داديم;پيغمبرى بعد از پيغمبرى و پيغمبرى بعد از پيغمبرى براىهمين رسالت و
ماموريت آمد.جمله «ثم قفينا على اثارهم» متضمن ايننكته است كه هر پيغمبر بعدى
از همان راه رفته است كه پيغمبران قبلىرفتهاند;يعنى كسى خيال نكند پيغمبران
راههاى مختلف دارند;راه يكى بوده،از نوح تا خاتم الانبياء راه يكى
است.اختلافاتى كه در شرايعو قوانين هست-كه اختلافات در فروع است-به شكلى نيست
كه راه رادو راه كند.به تعبيرى كه علامه طباطبائى مىفرمايند شاهراه يكى
استولى راههاى فرعى كه متصل به شاهراه مىشود احيانا اختلاف پيدامىكند.اين
است كه كلمه «على اثارهم» را مىفرمايد.آثار جمع«اثر»استو اثر يعنى جاى
پا.در قديم[مسافتها را] يا پياده مىرفتند يا با مال.جاىپاى انسانها يا جاى
پاى حيواناتى كه رفته بودند[باقى مىماند]. اساساهمان اثر پاها راه درست
مىكرد.غير از اين بود كه حالا بشر در اثر تكاملصنعت،اول راه را با اصول هندسى
مىسازد بعد مىرود.در قديم اولمىرفتند بعد راه ساخته مىشد;يعنى از رفتن،راه
ساخته مىشد.آنشعر معروف مىگويد:
اين خط راهها كه به صحرا نوشتهاند ياران رفته با قلم پا نوشتهاند سنگ
مزارها همه سر بسته نامههاست كز آخرت به عالم دنيا نوشتهاند
غرض اين است كه راه در قديم يعنى آن چيزى كه جاى پاها آن رادرست كرده بود و
با مفهوم راه امروز خيلى فرق مىكرد.مفهوم راه امروزيعنى آن كه اول بشر آن را
مىسازد بعد در آن راه مىرود،ولى راه درقديم يعنى آن كه انسان مىرفت و با
رفتن درست مىشد.اين است كهاينجا تعبير «على اثارهم» [آمده است]:پيغمبران هر
كدام آمدند پا جاىپاى ديگران گذاشتند.وقتى مىخواهد بگويد از راه آنها
رفتند،چون راههمان بوده كه جاى پاها درست مىكرده،مىگويد پا جاى پاى
ديگرانگذاشتند،بر آثار آنها[قدم نهادند]،يعنى از همان راهى كه آنها رفته
بودندرفتند كه اين هم اشاره به اين است كه راه انبياء يك راه بيشتر نيست،
تفاوتى كه در اين راهها هست از نظر اصل راه نيست،از نظر خصوصياتديگر است،كه آن
را بايد در فرصت ديگرى عرض كنيم و گاهى هم بهاين مطلب اشاره كردهايم.اين مطلب
البته در آيات زيادى از قرآن آمدهاست و قرآن همه اينها را
هم«اسلام»مىنامد.در تعبير قرآن اسلاممنحصر[به دين اسلام]نيست آنطور كه در
اصطلاح ماست.مامىگوييم«اديان»داريم;يك دين مثلا نوح از جانب خدا آورده
بود،دينديگرى ابراهيم آورده بود،دين ديگرى موسى آورده بود،دين ديگرىعيسى
آورده بود و دين ديگرى حضرت رسول آورده است.هرگز درقرآن«دين»جمع بسته نشده
است.دين يكى بيشتر نيست و آن هماناسلام است (ان الدين عند الله الاسلام)
(7) . دينى كه نوح آورد غير از همانيك چيز نبود،همان است
كه«اسلام»ناميده مىشود.بعد مردم منحرفمىشوند،چيزهايى مىسازند كه آنها دين
خدا و اسلام نيست.ابراهيممىآيد،ابراهيم همان راهى را مىرود كه نوح رفته.باز
آنچه كه ابراهيمآورده-كه حقيقت است-نامش«دين»و«اسلام»است.موسى مىآيد،عيسى
مىآيد،خاتم الانبياء مىآيد و هر پيغمبرى مىآيد،اينها هماندين خدا را كه يك
چيز بيشتر نيست و نامش«اسلام»است مىآورند.مابه اين جهت دين خاتم
را«اسلام»مىگوييم كه مىخواهيم بگوييم دينحقيقى و آن دينى كه همان حقيقت دين
است و تكامل يافته همانحقيقت است و بقيه همه انحرافات است اين دين است.ما دين
خودمانرا از اين جهت«اسلام»مىگوييم كه مىخواهيم بگوييم ادامه حقيقىهمان
دين حقيقىاى است كه از اول تا آخر عالم بوده است (ما كانابراهيم يهوديا و لا
نصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما» (8) .اين هم يك نكته.
در اين ميان ظاهرا براى اينكه مىخواهد نكته خاصى را دربارهاتباع عيسى بن
مريم گوشزد بفرمايد كه اين نكته خاص مربوط است بهجملهاى كه در آيه پيش
خوانديم (و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافعللناس و ليعلم الله من ينصره و
رسله بالغيب) يعنى عملا انحرافى است ازآن،چون اين نكته مىخواهد گوشزد شود عيسى
را اختصاصا با حسابجدايى ذكر كرده است.اسمى از هيچ پيغمبرى بعد از ابراهيم
حتىموسى-با اينكه يك پيغمبر خيلى بزرگ است-نيامده،همين قدر آمدهكه «ثم قفينا
على اثارهم برسلنا» و بعد: «و قفينا بعيسى بن مريم» و در قفا قرارداديم و
پشتسر آنها قرار داديم عيسى بن مريم را. «و اتيناه الانجيل» و بهاو انجيل
داديم،نازل كرديم «و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رافة و رحمة» دردل پيروان او
رافت و رحمت قرار داديم.بعضى گفتهاند رافت و رحمتاصلا يك معنا دارد،همان است
كه ما در فارسى به آن«مهربانى»و«محبت»مىگوييم.بعضى مىگويند فى الجمله فرقى
دارد;مهربانىاىكه براى دفع شرور باشد«رافت»گفته مىشود و مهربانىاى كه
براىجلب خير باشد«رحمت».به هر حال مقصود معلوم است.در اينجا لازماست به بخشى
از آن نكتهاى كه مىخواستيم اشاره كنيم و نكرديم اشارهكنيم:
حضرت عيساى مسيح بيشتر مبلغ رافت و رحمت بود.قرآن درعين اينكه مىگويد همه
پيغمبران يك راه را مىرفتند و يك برنامه رااجرا مىكردند،با كمال صراحت اين
مطلب را ذكر مىكند كه هرپيغمبرى ماموريتخاصى داشت،به اين معنا كه شما
مىبينيد يكپيغمبر تكيه او فقط روى حيف و ميلهاى كسبى است،مثل شعيب;
يك پيغمبر ديگر تمام تكيهاش روى اين است كه مىخواهد به قومشحركت و نيرو
بدهد و سستى و تنبلى را از آنها بزدايد،مثل موسى;و يكپيغمبر ديگر بر عكس
مىخواهد به مردم تلقين محبت و مهربانى بكند،مثل عيسى.اين چگونه است؟در واقع
برنامهها اختلاف ندارد. هر كدامدر زمانى مبعوث شدهاند كه بايد آن انحراف
زمان خودشان را اصلاحكنند.اين مثل اين است كه ما دو طبيب داشته باشيم،هر دو در
يك حدمتخصص.ايندو را مىفرستيم به دو ده براى بهداشت آنجا،ولى در ايندو ده دو
بيمارى وجود دارد;در اين ده يك بيمارى وجود دارد،در آنده بيمارى ديگر.قهرا اين
طبيب كه در دهش بيمارى مالاريا وجود داردو آن ديگرى كه در دهش بيمارى تيفوس
وجود دارد،هر يك بايد بيمارىده خودش را معالجه كند. ولى اين معنايش اين نيست
كه اينها دو برنامهدارند.برنامه اين با برنامه آن يكى است ولى مريضها با هم
اختلافدارند.
عيساى مسيح در زمانى مبعوث شد كه بيمارى قومش بيمارىاىبود كه او بايد مردم
را بيشتر به رافت و رحمت و مهربانى دعوت مىكرديعنى كسرى در ميان مردم اين بود
و قهرا عيسى هم همين اثر را گرفتيعنى در ميان امت و ملتخودش تا حد زيادى[اين
امر را ترويج كرد].
قرآن تصديق و اعتراف مىكند كه اين محبت به وسيله عيساى مسيح درميان امت
مسيح پخش شد و هميشه مسيحيها را به اين صفت بر يهوديهاترجيح مىدهد.ما در دل
پيروان مسيح رافت و رحمت قرار داديم،يكچيزى هم خودشان از پيش خود ساختند،بدعتى
هم خودشان آوردند،بدعتى كه-عجيب اين است-قرآن مىگويد اگر همين بدعت را خوبعمل
مىكردند مىتوانست مطابق رضاى خدا هم باشد ولى همان بدعت را هم خوب عمل
نكردند. بدعتشان چه بود؟رهبانيت،همينحالت به اصطلاح غارنشينى و
صومعهنشينى،حالت گريز از خلق ونجات دادن خود;براى نجات دادن خود و دين خود
فرار كردن از خلق.
«رهبانية ابتدعوها» يعنى ما ديگر رهبانيت را براى آنها فرض نكرده بوديم;
يعنى خيال نكنيد كه اين رياضت و رهبانيتى كه در ميان پيروان مسيحهست اين هم
جزو تعليمات مسيح بوده;نه،اين جزو تعليمات مسيحنبوده،اين را ابتداع كردند يعنى
از خود ساختند،از خود به وجودآوردند. «ما كتبناها عليهم» .[اين جمله]تاكيد و
توضيح همان «ابتدعوها»
است:بدعتى بود كه خود ايجاد كردند و ما بر آنها اين را ننوشته بوديم.
حال آنها چرا اين كار را كردند،هدفشان در ابتدا چه بود؟آيا از اول هدفبدى
داشتند يا هدف خوبى داشتند؟قرآن مىگويد از اول هدفشانرضاى خدا بود،اين كار را
براى رضاى خدا كردند: «الا ابتغاء رضوان الله» .
استثناء است از يك امر مقدر;يعنى اينها اين رهبانيت را ابتداع نكردندجز براى
رضاى حق، ولى همين بدعتى را هم كه براى رضاى حق ايجادكردند آنچنان كه بايد
رعايت نكردند،يعنى از مسير چيزى كه خودشانخلق كرده بودند و بدعتى كه ايجاد
كرده بودند نيز منحرف شدند.
روايتى هست از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كه خيلى عجيب و عالىاين
آيه را تفسير مىكند.در حديث است كه يك وقتى[حضرت]با ابنمسعود بودند و ظاهرا
سوار بودند. (ابن مسعود همان صحابى معروفاست كه از غلامان مكه و غلام ابو جهل
بود و بعد مسلمان شد و جزومسلمين خيلى جليل القدر قرار گرفت و جزو محدثين خيلى
بزرگوار و ازصحابه جليل و به اصطلاح مبالى امير المؤمنين على عليه السلام
است.او از آنغلامهايى بود كه در جاهليت اصلا هيچ به حساب نمىآمد و در
اثراسلام مقام عالى پيدا كرد.ظاهرا يك وقتى پشتسر حضرت رسول سوار بود.)حضرت به
او فرمود:«يابن ام عبد»(گويا به مادرش«ام عبد»
مىگفتند.كنيه مادرش بوده.او را به نام مادرش خطاب كرد،فرمود:«يابنام
عبد»)آيا مىدانى كه چگونه شد كه نصارى رهبانيت را از پيش خوداختراع كردند،منشا
رهبانيت چه بود و از كجا پيدا شد؟او گفت:«الله ورسوله اعلم»خدا و رسولش بهتر
مىدانند،شما بفرماييد.فرمود در مياناتباع عيسى فسق و فجور و كفر پيدا شد و
مؤمنين امت عيسى عليهكفرها و فسق و فجورها قيام كردند و جنگيدند ولى چون نيروى
طرفبيشتر بود اينها مكرر شكستخوردند به طورى كه از اينها باقى نماندمگر عده
كمى.اينها ديدند كه ديگر تاب مقاومت ندارند;گفتند اگر ما بازهم به مبارزه ادامه
بدهيم همه ما كشته مىشويم و كسى در روى زمينباقى نمىماند كه بخواهد دعوت به
دين بكند;پس مصلحت اين استكه ما در بلاد متفرق و مخفى بشويم تا وقتى كه
پيغمبرى كه عيسى به ماوعده داده است كه خواهد آمد(يعنى خاتم الانبياء) ظهور كند
و آن وقتاگر ما زنده باشيم در ركاب آن پيغمبر اين مبارزه را ادامه بدهيم.اين
بودكه اينها رفتند در شعاب جبال مخفى شدند.اين كار،كارى بود كه خدا برآنها
ننوشته بود ولى خلاف رضاى خدا هم نبود،كار معقولى بود.اينعمل را آنها نكردند
مگر براى رضاى خدا، يعنى اين جور نبود كه صرفابراى حفظ جانشان،براى طمع به مال
دنيا،براى طمع به بقاى در زندگىدنيا ترك جهاد كنند،بلكه براى يك امر معقول اين
كار را كردند;يعنىوقتى كه ديدند واقعا ديگر عملشان فايده ندارد و اگر اينها هم
كشتهشوند كسان ديگرى نيستند كه دعوت به اين دين بكنند ناچار رفتند ومتفرق شدند
و فلسفه اعراضشان از خلق اين شد كه ما تنها مىرويم دردامنه كوهها خدا را عبادت
مىكنيم تا وقتى كه آن پيغمبرى كه خداىمتعال به وسيله عيسى وعده داده است ظهور
كند.(آنها كه نمىدانستند در چه تاريخى ظهور مىكند). ابتداى انعزال اينها از
مردم[ناشى از]يكچنين هدف معقول و صحيح و درستى بود،[اين دستور]از ناحيه
عيسىنيامده بود،از ناحيه خدا نيامده بود،دستورى بود كه با فكر
خودشان[اختراع]كردند ولى غلط هم نكردند اما بعد كم كم خود همين كار براىاينها
اصالت پيدا كرد;كم كم خود رهبانيت و گوشهگيرى و انعزال ازخلق،مجرد از اين
فلسفهاى كه در ابتدا آن پيشروان به وجود آوردندموضوعى برايشان شد;برايش
تشريفات و آداب قرار دادند كه همانامرى را هم كه اول خودشان اختراع كردند
بودند رعايت نكردند يعنى آنرا تبديل به چيز ديگرى كردند.
بعد فرمود:يابن ام عبد!آيا مىدانى كه رهبانيت امت من چيست؟
باز ابن مسعود گفت:«الله و رسوله اعلم»خدا و پيامبرش داناترند.فرمود:
«رهبانية امتى الهجرة والجهاد و الصلوة و الصيام و الحج و العمرة» (9)
هجرت و جهادو نماز و روزه و حج و عمره رهبانيت امت من است;يعنى در امت
منديگر رهبانيت به هيچ معنا نيست، همينها به جاى آن رهبانيتهاست،بااينكه
تقريبا ضد آنهاست.
«فاتينا الذين امنوا منهم اجرهم و كثير منهم فاسقون» اتباع عيسى هم قهرابه
دو گروه تقسيم شدند:گروه مؤمن،و ما اجر گروه مؤمن را به آنهاعنايت كرديم،و
بسيارى از آنها هم فاسق و منحرف شدند.و صلى اللهعلى محمد و آله الطاهرين.
3.حديد/25.
4.حديد/25.
5.انسان/1 و 2.
6.صافات/77.
7.آل عمران/19.
8.آل عمران/67.
9.تفسير مجمع البيان،ج 5/ص 243.