آشنايى با قرآن جلد ۶

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۵ -


تفسير سوره واقعه (1)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:

بسم الله الرحمن الرحيم×اذا وقعت الواقعة×ليس لوقعتها كاذبة×خافضة رافعة×اذا رجت الارض رجا×و بست الجبال بسا×فكانت هباء منبثا×و كنتم ازواجا ثلاثة×فاصحاب الميمنة مااصحاب الميمنة×و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة×و السابقون السابقون×اولئك المقربون×فى جنات النعيم×ثلة‏من الاولين×و قليل من الاخرين× (1)

سوره مباركه واقعه است كه به نام‏«واقعه‏»هم ناميده شده است.

تقريبا مى‏توان گفت كه تمام اين سوره مربوط به قيامت است.اينچنين‏شروع مى‏شود: «اذا وقعت الواقعة‏» آنگاه كه واقع شد«واقع شده‏».كلمه‏«وقوع‏»،ظاهرا كلمه ديگرى وجود نداشته باشد كه معنايش از خودش‏روشنتر باشد.با هر كلمه ديگرى بخواهيم آن را تفسير كنيم باز به اندازه‏خودش يا بيشتر از خودش روشن نيست.گاهى مى‏گويند وقوع يعنى‏حدوث.ولى وقوع با حدوث متفاوت است.هر وقت‏«حدوث‏»گفته‏شود عنايت به اين است كه يك چيزى كه نبود بعد وجود پيدا كرد.

مى‏گويند حدوث يعنى وجود بعد از عدم.ولى در«وقوع‏»اين جهت قيدنشده يعنى شى‏ء اگر وجود بعد از عدم پيدا كند وقوع پيدا كرده است واگر وجودش بعد از عدم هم نباشد باز واقعيت و واقع است.در اصطلاح‏قديم خودمان و مخصوصا در اصطلاح جديد، كلمه‏«واقعيت‏»زياداستعمال مى‏شود،مى‏گويند واقعيت‏يعنى حقيقت قطع نظر از تصور وفكر ما يعنى قطع نظر از اينكه ما بدانيم كه آن هست‏يا نيست،آن رامى‏گوييم واقعيتى است،يعنى خودش فى حد ذاته وجود دارد،حقيقت‏دارد.اينجا كه راجع به قيامت،تعبير به‏«واقعه‏»مى‏شود يعنى امرى‏محقق و امرى موجود،كما اينكه در آيه ديگر تعبير به‏«حاقه‏»شده است:

«الحاقة ما الحاقة‏» (2) .مى‏شود گفت كه در اين تعبيرات اين معنا نهفته است كه‏شما به قيامت به چشم يك امرى كه واقع نشده است و در آينده بايدواقع شود نگاه نكنيد،آن را يك امر واقع شده بدانيد،حال يا از آن جهت‏كه به تعبير بعضى آنچنان قطعى الوقوع است كه بايد آن را واقع شده‏فرض كنيد و يا از آن جهت كه مساله قيامت،مساله زمان نيست كه درزمان آينده‏اى مى‏خواهد رخ بدهد،مساله به اصطلاح‏«اطوار»است واينكه الآن هم آن عالمى كه نامش‏«عالم قيامت‏»است به يك معنا وجوددارد،آن يك واقعيتى است كه وجود دارد.عجيب اين است كه در سوره‏واقعه وقتى كه راجع به دنيا صحبت مى‏كند گويى از امر گذشته صحبت مى‏كند.مثلا: «و لقد علمتم النشاة الاولى‏» (3) نشئه اولى را قبلا مى‏دانستيد.ياراجع به اصحاب الشمال مى‏فرمايد(اين خيلى صريح است): «و اصحاب‏الشمال ما اصحاب الشمال فى سموم و حميم و ظل من يحموم لا بارد و لا كريم انهم كانواقبل ذلك مترفين‏» (4) .مثل اينكه الآن ما در قيامت واقع هستيم بعد مى‏گويدكه چرا اصحاب الشمال اينچنين سرنوشت‏شومى دارند و چرا اينقدرمعذبند؟[مى‏فرمايد]اينها قبلا مترف بودند.آيه مطلب را به گونه‏اى بيان‏مى‏كند كه[گويى]دنيا در مرحله گذشته است. «انهم كانوا قبل ذلك مترفين‏و كانوا(و چنين بودند نه چنين هستند)يصرون على الحنث العظيم و كانوايقولون (چنين مى‏گفتند)...» (5) .تعبيرات، اين گونه است.

به هر حال:آنگاه كه امر واقع شده واقع شد،يعنى قيامت. «ليس‏لوقعتها كاذبة‏» .اين آيه را مفسرين دو جور تفسير كرده‏اند:يكى اينكه‏«كاذبة‏»را مصدر گرفته‏اند به معنى كذب.در زبان عربى گاهى اين وزن به‏معنى مصدر هم مى‏آيد،مثل‏«عافية‏».گفته‏اند كه «ليس لوقعتها كاذبة‏»

جمله‏اى است مستقل از «اذا وقعت الواقعة‏» ،آن،جزايش محذوف است:

آنگاه كه واقع شد امر واقع شده.«آنگاه چه‏»يعنى ديگر نمى‏گوييم كه چه‏شد؟خودت ديگر فكرهايش را بكن كه چه شد.به عقيده بعضى ازمفسرين «ليس لوقعتها كاذبة‏» جمله‏اى است مستقل كه معنايش اين است‏كه در وقوع اين قضيه هيچ گونه دروغى وجود ندارد يعنى حقى است كه‏هيچ گونه احتمال خلافى در آن نيست.ولى اين كمى خلاف ظاهر جمله‏است چون بايد «كاذبة‏» را كه به صيغه اسم فاعل است به معنى مصدربگيريم و لام «فى وقعتها» را هم به

معنى‏«فى‏»بگيريم يعنى ليس في وقعتها بعضى ديگر از مفسرين به همان ظاهرش گرفته‏اند و آن به نظر مادرست‏تر است.كاذبة يعنى تكذيب كننده،كسى كه بتواند درباره آن‏دروغى بگويد.مقصود اين است كه در ظرف قيامت و در مرحله قيامت‏ديگر تكذيب و دروغ گفتنى يعنى دروغگويى وجود ندارد چون در ن‏وقت‏حقايق همه مكشوف است (فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم‏حديد) (6) .تكذيب مربوط به مرحله دنيا و ظرف دنياست.در آنجا حتى‏كافرترين كافرها هم ديگر نمى‏تواند تكذيب كند چون واقع شده.آنجاهر كسى به راى العين شهود مى‏كند و مى‏بيند.

«خافضة رافعة‏» پايين برنده است و بالا برنده،پست كننده است وبلند كننده.يك مصداق واضح از پست كردن و بلند كردن اين است كه‏خيلى از بلندهاى در دنيا،آنهايى كه در دنيا در مقامات رفيع قرار گرفته‏اندآنجا پستند و خيلى افرادى كه در دنيا پست و حقير و كوچك شمرده‏مى‏شوند آنجا بالا هستند.در آنجا بالاهاى دنيا پست‏خواهند شد وپستهاى دنيا بالا خواهند شد.نه مقصود اين است كه هر بالايى پست‏مى‏شود و هر پستى بالا،بالاهايى از بالا به پايين خواهند آمد و پايينهايى‏از پايين به بالا خواهند رفت.البته بدون شك اين يك مصداقش است،ولى همان طور كه بسيارى يا همه مفسرين گفته‏اند مقصود اين است كه‏تمام شؤون دنيا در آنجا زير و رو مى‏شود يعنى اصلا عالم زير و رومى‏شود،باطنهايى ظاهر مى‏شود و ظاهرهايى باطن.البته آن تعبيرامير المؤمنين در مقام امتحانهاست ولى در آنجا هم صادق است:مثل‏ديگى كه وقتى به جوش مى‏آيد آن چيزهايى كه در زير است مى‏آيد رو وآنهايى كه در رو هست مى‏رود زير:«لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة و لتساطن‏سوط القدر حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم‏» (7) .مى‏فرمايد در آينده‏امتحاناتى پيش خواهد آمد،مورد ابتلا قرار خواهيد گرفت چگونه،وغربال خواهيد شد چگونه.مثل غربالى كه به دست‏يك-در خراسان‏مى‏گويند-«رهواردار»است كه وقتى تكان مى‏دهد اين دانه‏ها پايين[و]بالا مى‏روند، ريزها در مى‏روند و درشتها باقى مى‏مانند،همين‏طورتكانهاى سختى بر شما مسلمين وارد خواهد شد و مانند غربال عده‏اى‏خارج خواهيد شد،و آنچنان كه ديگ[حاوى آب و مواد ديگر] وقتى كه‏زيرش آتش و حرارتى نباشد يك حالت آرامشى دارد،جسمهايى كه‏سنگين‏تر هستند و وزن مخصوصشان از آب بيشتر است پايين مى‏روند،آنهايى كه سبكترند رو باقى مى‏مانند، آنهايى هم كه پايين مى‏روندسنگين‏ترها زودتر مى‏روند و سبكترها ديرتر،همين قدر كه حرارت آمد وآن را به جوش آورد،مى‏بينيد مثلا آن نخود يا آن لوبيايى كه در آن ته‏خوابيده بود چگونه قل مى‏زند مى‏آيد بالا،وضع جامعه مردم هم درحرارت امتحانات اين جور مى‏شود، زيرها بالا مى‏آيند،بالاها زيرمى‏روند،خلاصه انقلاب به تمام معنا.كلمه‏«انقلاب‏»هم-كه امروزمعمول شده و انقلابات اجتماعى را«انقلاب‏»مى‏گويند-يعنى‏زير و رو شدن.

اين «خافضة رافعة‏» [را]مفسرين هم تعبير به‏«تقليب‏»كرده‏اند،يعنى‏تمام عالم زير و رو مى‏شود، چون در آيات ديگر قرآن هم هست: «يوم‏تبدل الارض غير الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار» (8) .مثلا درانسانها،باطنها كه در اينجا همه مستور و مخفى است،همه ظاهرمى‏شود و اين ظاهرها در تحت‏سيطره آن باطنها مخفى مى‏شود.دراينجا حكومت بر ظاهر است.همه ما در اينجا يك عده انسانهاى خيلى‏مؤدب و معقولى هستيم كه در اينجا نشسته‏ايم يا در خيابانها داريم راه‏مى‏رويم،همه مثل همديگر هستيم و همه هم انسان هستيم ولى‏باطنهاى ما ممكن است از زمين تا آسمان تفاوت داشته باشد،در باطن،يكى زيبا باشد يكى زشت،يكى انسان باشد يكى غير انسان.در اينجاظاهر بر باطن غالب و حاكم است‏يعنى باطن مخفى است.ولى در آنجاقضايا كه زير و رو مى‏شود ظاهرها تابع باطنهاست‏يعنى هر كسى حشرش‏بر اساس همان نيت و باطنش است،باطنش هر جور هست ظاهرش هم‏تابع باطنش است‏يعنى اگر فرض كنيد يك آدم باطنش با باطن يك گرگ‏شبيه است ديگر ظاهرش هم ظاهر همان گرگ خواهد شد.به هر حال درعالم آخرت اوضاع تغيير مى‏كند، همه چيز زير و رو مى‏شود.

يا مثلا در اين دنيا نظام اسباب حاكم و ظاهر است(نه اينكه در آن‏دنيا نظام اسباب نيست)، مسبب الاسباب با چشمها ديده نمى‏شود،انسان بايد با ديده عقل دقت كند و در وراى اين اسباب،مسبب الاسباب‏را ببيند.ولى در آنجا فقط مسبب الاسباب است كه نمايان است، اسباب‏مخفى است‏يعنى هر كسى مى‏بيند كه آن اسبابى هم كه تا حالا مى‏ديدواقعا اسباب هستند يعنى زمان كارها به دست پروردگار است: «لمن الملك‏اليوم لله الواحد القهار» (9) .الآن هم همين‏طور است،الآن هم «لم يكن له‏شريك فى الملك‏» (10) ،ولى اكنون اين مطلب ظهور ندارد مگر براى كسانى كه‏اهل حقيقت هستند و حقيقت را مى‏بينند.

«اذا رجت الارض رجا و بست الجبال بسا فكانت هباء منبثا» .در قرآن‏مكرر مساله زلزله زمين، تكان خوردن زمين،آنهم زلزله‏اى كه نه از قبيل‏اين زلزله‏هايى باشد كه ما تا حالا ديده‏ايم، [ذكر شده است].حركات‏شديد و عنيفى كه ما سراغ داريم،شديدترينش زلزله‏هاست.ديگر از آن‏بيشتر را ما سراغ نداريم.تازه شديدترين زلزله‏هايى هم كه در دنيا رخ‏مى‏دهد،در قسمتى از زمين رخ مى‏دهد كه آن هم باز شايد به آن اعماق‏زمين نمى‏رسد،قسمتى از قشر زمين تكانهايى مى‏خورد كه ما احساس‏مى‏كنيم.ولى در عالم قيامت،طبق آنچه كه از قرآن كريم استفاده مى‏شوداصلا مساله يك نوع زير و رو شدن و تكان و زلزله‏اى است كه نه فقطشامل زمين است بلكه تمام عالم يكسره مى‏شود.حالا اين چگونه است‏خدا عالم است ولى به هر حال در قرآن هست: «يا ايها الناس اتقوا ربكم ان‏زلزلة الساعة شى‏ء عظيم يوم ترونها تذهل كل مرضعة عما ارضعت و تضع كل‏ذات حمل حملها و ترى الناس سكارى و ما هم بسكارى و لكن عذاب الله‏شديد» (11) .قرآن خبر داده از يك زلزله‏اى كه اسمش را گذاشته «زلزلة‏الساعة‏» يعنى زلزله قيامت،مى‏فرمايد:آن،بزرگ و عظيم است.آن روزى‏كه آن زلزله را ببينيد،مى‏بينيد كه ديگر هيچ كس به فكر هيچ كس نيست.

در مقام مثل-چون عواطف مادر خصوصا براى طفل شيرخوارشديدترين مرحله عطوفت است-در حدى است كه اگر مادر[طفل]شيرخوارى آنجا وجود داشته باشد يادش مى‏رود كه طفل شيرخوارى‏دارد.

-[سؤال نامفهوم]

هر دو وجهش را عرض كردم:يكى اينكه آيا اينكه مى‏فرمايد«قيامت واقع شده‏»از باب مستقبل محقق الوقوع است‏يا نه؟بعلاوه‏آنهايى كه مى‏گويند قيامت واقع شده،يعنى عالم قيامت الآن وجود داردولى براى ما كه هنوز وجود ندارد.در توحيد صدوق هست،وقتى كه[ازمعصوم]سؤال مى‏كنند آيا بهشت و جهنم مخلوق است‏يا مخلوق‏نيست؟مى‏فرمايد بهشت و جهنم مخلوق است‏يعنى الآن هم وجوددارد (12) ،ولى الآن كه بهشت و جهنم وجود دارد آيا براى ما هم الآن وجوددارد يا براى ما در زمان بعد هست؟عالم قيامت‏خودش وجود دارد،نه‏عالمى است كه بعد مى‏خواهد حادث شود،ولى براى همه اشياء عالم[در زمان بعد وجود دارد]،چون حشر اختصاص به انسان ندارد،شامل‏همه چيز مى‏شود،اين زمين ما هم همين‏طور كه ما روزى مى‏ميريم و به‏قيامت مى‏رسيم روزى مى‏ميرد و به قيامت مى‏رسد.آن درخت و آن‏خورشيد هم همين‏طور است.پس اينكه مى‏گوييم[قيامت الآن]وجوددارد،نه اين است كه قيامت ما هم الآن وجود دارد،نه،ما هر وقت كه‏مرديم آن وقت وارد عالم قيامت مى‏شويم و لهذا پيغمبر فرمود(ظاهراحديث نبوى است):«من مات قامت قيامته‏»هر كسى كه بميرد قيامتش بپامى‏شود.يك قيامت مستقل به آن معنا كه نيست،چون قيامتى وجوددارد، هر كسى كه مى‏ميرد به عالم قيامت‏خودش وارد مى‏شود.

كوهها چنان در هم كوبيده مى‏شوند مثلا مانند گندمى كه بخواهندتبديل به آرد كنند و يا سنگهايى كه در كارخانه‏ها تبديل به پودر مى‏كنند.

«و بست الجبال بسا فكانت هباء منبثا» اين كوهها به صورت غبارهاى پراكنده‏در مى‏آيد «و كنتم ازواجا ثلاثة‏» و شما سه صنف مردم خواهيد بود،و شمامردم به سه دسته تقسيم خواهيد شد كه دو دسته شما اهل نجاتند و يك‏دسته اهل هلاك «فاصحاب الميمنة ما اصحاب الميمنة و اصحاب المشئمة مااصحاب المشئمة و السابقون السابقون‏» آن سه نوع و سه صنف به اين شكل‏است:گروهى اصحاب ميمنه هستند.ميمنه به دو معناست:يكى به‏معناى يمين است، راست در مقابل چپ.در آيات بعد خواهد آمد:

«اصحاب اليمين و اصحاب الشمال‏» دست راستى‏ها و دست چپى‏ها.

اصطلاح‏«دست راستى و دست چپى‏»در زمان ما پيدا شده ولى البته‏اينها به مقصود ديگر و اصطلاح ديگرى است.اصطلاح قرآن هزار ودويست‏سال قبل از اين اصطلاح پيدا شده است. بعد در آن آيه ببينيم كه‏به چه عنايت «اصحاب اليمين و اصحاب الشمال‏» مى‏گويند،دست راستى‏هاو دست چپى‏ها،ياران راست و ياران چپ.

اصطلاح جديد كه مى‏گويند«دست راستى و دست چپى‏»اصطلاح‏رايجى است كه از زمان هگل فيلسوف معروف آلمانى كه از بزرگان‏فلاسفه غرب و دنيا شمرده مى‏شود رايج‏شده است. هگل شاگردهاى‏زيادى داشته و مى‏گويند روى كرسى تدريسش كه ى‏نشست‏شاگردانش‏معمولا جاهاى مشخصى داشتند،يك عده در دست راست كرسى‏اش‏مى‏نشستند و يك عده در دست چپ.از نظر فكر هم دست راستى‏ها بادست چپى‏ها متفاوت بودند يعنى افكار دست راستى‏ها افكارمعتدلترى بود و افكار دست چپى‏ها افكار تندترى.دست راستى‏هامحافظه‏كارانه فكر مى‏كردند و دست چپى‏ها انقلابى و تند.كم كم اين، اصطلاح شد:دست راستى‏ها و دست چپى‏ها.بعد در غير شاگردهاى‏هگل هم در هر جامعه‏اى هر گروهى را كه نسبتا محافظه‏كارانه فكر كند«دست راستى‏»گفتند و هر گروهى را كه انقلابى و تند فكر كند«دست‏چپى‏».امروز به سرمايه‏دارها چون روش سياسى‏شان روش محافظه‏كارانه است مى‏گويند«دست راستى‏ها»،به كمونيستها كه‏روششان روش انقلابى است مى‏گويند«دست چپى‏ها».

ولى عرض كرديم اصطلاح قرآن هزار و دويست‏سال قبل از اين‏پيدا شده.قرآن اصحاب اليمين را اهل سعادت مى‏داند و اصحاب‏الشمال را اهل شقاوت و گروه ديگرى را اختصاصا ذكر مى‏كند كه آنها را«سابقون‏»(پيشى گيرندگان)مى‏نامد و آنها هم اهل سعادتند و مقامشان‏از اصحاب اليمين هم خيلى بالاتر است.در عين حال قرآن براى همه‏اينها عظمت قائل است‏يعنى اگر سابقين بر اصحاب ميمنه تقدم دارندخيال نكنيد خود اصحاب الميمنه وضعشان وضع كوچكى است.اول به‏يك صورت تعظيم و تبجيل دارد: «فاصحاب الميمنة‏» يك دسته اصحاب‏الميمنه هستند «ما اصحاب الميمنة‏» چى هست اصحاب الميمنة؟يعنى چه‏مى‏دانى چى هست؟البته بعد خود قرآن مقدارى از سعادتهاى آنها راتشريح مى‏كند ولى مقدمتا مى‏گويد اصحاب الميمنة و چيست اصحاب‏ميمنه «و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة‏».

گفتيم كه‏«ميمنه‏»به دو معنى است.يكى به معنى راست است درمقابل چپ.يكى هم به معناى همين ميمنتى كه امروز مى‏گوييم يعنى‏يمن و بركت و خير،كه[اصحاب ميمنه]در واقع مى‏شود اصحاب خير ويمن،و اصحاب مشئمه بر عكس،يعنى اصحاب شؤم،اصحاب‏شئامت، شومها.در واقع اين جور مى‏شود:اصحاب ميمنت:ميمونها،با سعادتها،اصحاب مشئمه:شومها، بدبختها.«و اصحاب مشئمه وچيست اصحاب مشئمه؟»يعنى كار اينها هم خيلى بزرگ و عظيم است.

درباره اين دو گروه فرمود:«اصحاب ميمنه،چيست اصحاب ميمنه؟

اصحاب مشئمه،چيست اصحاب مشئمه؟»،به‏«سابقون‏»كه مى‏رسدحتى كلمه‏«چيست‏»را هم برمى‏دارد: «و السابقون السابقون‏» اماپيشى‏گيرندگان همان پيشى‏گيرندگان‏اند،يعنى كافى است كه مادرباره‏شان بگوييم‏«پيشى‏گيرندگان‏».اول اين سه دسته را ذكر[مى‏كند وبعد مطالبى] (13) درباره نعيمهاى سابقين و نعيمهاى اهل ميمنت وعذابهاى اهل مشئمت-كه بعد هم از اهل مشئمه به‏«اصحاب الشمال‏»تعبير مى‏شود-بيان مى‏فرمايد.

اينجا چون تقسيم سه گانه شده است نه دو گانه،قهرا يك عنايتى‏در آن هست.اين سؤال مطرح است كه چرا قرآن تقسيم را دوگانه نكرد؟

در بعضى جاهاى ديگر هم تقسيم دوگانه شده،مسلم اينجا هم اگرتقسيم دوگانه مى‏شد صحيح بود ولى چون سه‏گانه شده است معلوم‏مى‏شود يك عنايت‏خاصى به اينها هست.اگر تقسيم دوگانه مى‏شد اين‏بود كه مثلا بفرمايد مردم دو دسته مى‏شوند:سعدا و اشقيا. مطلب‏درست هم بود،هيچ ايرادى هم نداشت كما اينكه در آيات ديگرى درقرآن هست: «اما الذين سعدوا ففى الجنة‏» (14) ، «فاما الذين شقوا ففى النار» (15) .ولى‏قرآن خواسته است كه سعدا را هم يك تيپ معرفى نكند و به اصطلاح‏به يك چوب نراند و بيان كند كه سعدا هم در عين اينكه همه سعداهستند ولى آنقدر ميانشان تفاوت هست كه اينها را ما بايد در دو گروه‏بشماريم،كه گروهى را«سابقون‏»ناميده است و بعد هم مى‏فرمايد:

«اولئك المقربون‏» اينها مقربان هستند،و گروه ديگر را«اصحاب ميمنه‏» ناميده است كه در سوره واقعه آيه‏اى نداريم كه كلمه‏«ابرار»را بر آنهااطلاق كرده باشد ولى در جاى ديگر ما داريم كه به اينها كلمه‏«ابرار» اطلاق شده است.اينها نيكانند و آنها مقربان،و فرق است ميان نيكان ومقربان.اين جمله معروف است،به حديث هم نسبت داده مى‏شود.

الآن من قطعا نمى‏دانم كه اين جمله حديث است‏يا كلام عرفاست كه‏مى‏گويند:«حسنات الابرار سيئات المقربين‏»كارهاى نيك ابرار،گناهان است‏براى مقربين،يعنى درجه آنها آنقدر بالا است كه كارهايى كه براى اينهاحسنه و درجه است و اينها را بالا مى‏برد براى آنها سيئه است و آنها راپايين مى‏آورد.حسنات اينها در درجه گناهان مقربين است.پس معلوم‏مى‏شود فاصله ميان سابقون و اصحاب ميمنه خيلى زياد است.

حال تعريف‏«سابقين‏»چيست؟اين سابقين(پيشى گيرندگان)راچگونه مى‏توانيم تعريف كنيم؟ نمى‏دانيم چگونه بايد تعريف كنيم ولى‏از خود كلمه‏«سابق‏»و از اينكه اين كلمه در قرآن در جاهاى ديگر هم به‏كار برده شده است‏شايد بشود اين را به دست آورد.سابقون كسانى‏هستند كه در همه خيرات پيشى گرفته‏اند،پيشى گيرندگان هستند.اهل‏ميمنه هم مسلم به خيرات رسيده‏اند ولى بعد از همه رسيده‏اند.اهل‏ميمنه-از آياتش هم چنين مى‏شود استفاده كرد-مردمى هستند كه يا درابتدا اهل گناه بوده‏اند و بعد تائب شده‏اند و يا مردمى هستند كه گناه وطاعتشان،غفلت و تذكرشان با يكديگر بوده ولى در عين حال جانب‏طاعت و عمل صالح در آنها چربيده است.ولى سابقين و پيشى‏گيرندگان‏اصلا مردمى هستند كه در اين راه هميشه پيشتاز و جلو بوده‏اند.اينهاافرادى نيستند كه يك مدتى در راه ديگر بوده‏اند يا يك حالت نوسانى‏داشته باشند،گاهى از اين طرف بروند گاهى از آن طرف ولى در نهايت‏امر بگوييم در راه راست هستند،نه،اينها كسانى هستند كه در هر كارخيرى سابق و مقدم بر ديگران هستند. در آيه‏اى در قرآن داريم كه: «ثم‏اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات‏» (16) .بعيد نيست-همين‏طور كه بعضى مفسرين گفته‏اندمضمون آن آيه با اين آيه يكى باشد.ابتدا اين است كه ما كتاب را(قرآن‏را)به ارث مى‏دهيم به گروهى از مردم كه آنها را برگزيده‏ايم،كه درروايات ما آمده است كه اين آيه دليل بر اين است كه هميشه يك گروه‏برگزيده‏اى كه علم قرآن در نزد آنها باشد وجود دارد و اين گروه ائمه‏هستند.از نظر اهل تسنن چنين كسانى ما نداريم كه حتى خودشان هم‏قائل باشند كه علم حقيقى قرآن نزد آنهاست.بنابر اين يك چنين گروه‏خاصى ما داريم.پس مردم سه دسته هستند:آنان كه به خود ستم‏كرده‏اند.اينها همان اصحاب المشئمه هستند.اينجا تعبير قرآن اين است:

مردمى كه شومى همراه خودشان دارند.قرآن در مساله‏«شومى‏»اين معنارا تفسير كرده كه شومى و شئامت براى هيچ كسى در خارج وجودش‏نيست،شئامت هر كسى در اعمال خودش است: «قالوا انا تطيرنا بكم لئن‏لم تنتهوا لنرجمنكم و ليمسنكم منا عذاب اليم قالوا طائركم معكم ائن ذكرتم‏» (17) .آيه‏ديگر: «فاذا جائتهم الحسنة قالوا لنا هذه‏» .از موسى و قوم موسى نقل مى‏كندوقتى كه نيكى و خيرى به آنها مى‏رسيد مى‏گفتند اين ديگر استحقاق‏خود ماست «و ان تصبهم سيئة‏» احيانا اگر يك بدى به ايشان مى‏رسيد «يطيروا بموسى و من معه‏» (18) مى‏گفتند از شئامت اين موسى و همراهانش‏است.از آيات قرآن اين مطلب كاملا استفاده مى‏شود كه شومى يعنى‏شئامت به معناى يك امر ذاتى شخص نيست كه بگوييم كسى درسرشتش شوم آفريده شده است،يا شئامت‏شخص در امور خارج ازوجودش نيست كه بگوييم فلان كس براى من شوم است،اين اسب‏براى من شوم بود،اين زن براى من شوم بود، آن زن بگويد اين شوهربراى من شوم بود،اين بچه من اصلا بچه شومى است،از اين حرفهايى‏كه بشر هميشه وقتى مى‏خواهد از مسؤوليت‏خودش بگريزد ونمى‏خواهد خودش را مسؤول بدبختى خودش بشناسد مى‏رود به سراغ‏اشياء ديگر،به سراغ زمان،به سراغ مكان،به سراغ افراد،به سراغ‏حيوانات:اين حيوان شوم است،اين انسان شوم است،اين بچه شوم‏است، اين زن شوم است،اين زمان شوم است،اين مكان شوم است،روزش چنين بوده،شبش چنين بوده،ساعتش چنين بوده است.بنابر اين «اصحاب المشئمة‏» با «ظالم لنفسه‏» تطبيق مى‏شود. در اينجا فرموده‏«ياران شومى‏»،در جاى ديگر فرموده‏«آنهايى كه به خود ستم كرده‏اند».

پس شومى‏شان از اين پيدا شد كه اعمالشان بد بوده.

«و منهم مقتصد» و قومى هم هستند حد وسط،بين «ظالم لنفسه‏» و آن‏دسته ديگر. «و منهم سابق بالخيرات‏» و يك دسته ديگر هم هستند كه پيشى‏گرفته‏اند به خيرات،خيرات را با خود برده‏اند.در اينجا هم اين جور آمده‏است: «اصحاب الميمنة ما اصحاب الميمنة و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة‏و السابقون السابقون‏» اما«پيشى گيرندگان‏»در شانشان همين كافى است كه‏بگوييم پيشى گيرندگان هستند. «اولئك المقربون‏» آنها هستند مقربان،يعنى‏نه اصحاب الميمنة،اصحاب المشئمة كه به جاى خود.«مقربان‏»هر گاه در قرآن‏اطلاق شود-كه يك بار ديگر در آخر همين سوره واقعه باز نامى ازمقربان برده خواهد شد-همانها هستند كه ما آنها را«سابقان‏»مى‏ناميم.

«فى جنات النعيم‏» مقربان در جناتى از نعيم هستند. «جنة نعيم‏» (19) هم ماداريم.اگر «جنة نعيم‏» فرموده بود،يك بهشت بيشتر نبود.ولى وقتى كه‏«جنات النعيم‏» مى‏گويد(بهشتهايى از نعيم)انواعى از بهشتها را مخصوصابراى اهل اخلاص بيان مى‏كند كه در آيات سوره رحمن هم خوانديم،بهشتهاى روحى و معنوى‏اى كه وجود دارد و درجاتى بالاتر از بهشتهاى‏مادى است.آنها امورى است غير قابل توصيف،برعكس بهشت مادى‏كه قابل توصيف است.اول مى‏فرمايد: «فى جنات النعيم‏» يعنى در بهشتهاى‏قابل توصيف و بهشتهاى غير قابل توصيف. درباره آن بهشتهاى غير قابل‏توصيف همين قدر فرموده: «فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين‏» (20) كسى‏نمى‏تواند بفهمد كه چه چيزهايى در آنجا پنهان است.

«ثلة من الاولين و قليل من الاخرين‏» گروه كثيرى از اولين و كمى ازآخرين از زمره سابقان‏اند. اين آيه معركه آراء ميان مفسرين شده است كه‏مقصود از«اولين‏»و«آخرين‏»چيست.بعضى گفته‏اند«اولين‏»يعنى ما قبل‏پيغمبر اكرم،از آدم تا رسول خدا و«آخرين‏»يعنى از رسول خدا به بعد،يعنى امت پيغمبر آخر الزمان.اگر اين جور باشد معناى آيه اين مى‏شودكه گروه سابقين كه مقربان هستند اكثرشان از امتهاى ديگر يعنى از مردم‏قبل از زمان حضرت رسول هستند، در دوره حضرت رسول به بعد گروه‏كمى هستند كه به مقام سابقين رسيده‏اند.معناى اين سخن اين است كه‏چون در امم سابقه پيغمبران زياد بوده‏اند و ما صد و بيست و چهار هزارپيغمبر داريم،لا اقل همه پيغمبران را بايد در زمره سابقين شمرد اگر ازاوصياى پيغمبران كسى جزو آنها نباشد،ولى در امت آخر الزمان فقط‏ائمه‏اند كه در رديف سابقين هستند و عده كمى از غير ائمه هم ممكن‏است جزو سابقين باشند.

ولى عده‏اى ديگر از مفسرين اين نظر را قبول ندارند كه‏«اولين‏»يعنى‏مردم قبل از پيغمبر و«آخرين‏»يعنى امت آخر الزمان،بلكه مى‏گويندمقصود از«اولين‏»و«آخرين‏»هر دو همين امت آخر الزمان هستند منتها[سابقين]در ميان اولينشان بيشتر است تا آخرينشان.قرينه‏اش هم اين‏است كه در اول مخاطب مى‏فرمايد: «و كنتم ازواجا ثلاثة‏» شما سه نوع‏هستيد.اين‏«شما»كه مى‏گويد،مى‏توانيم بگوييم مخاطب در اينجا[امت آخر الزمان است].البته محال نيست ولى بعيد است كه بگوييم اين «كنتم‏» يعنى شما بشرها از اول عالم تا آخر عالم.ظاهر اين است كه «كنتم‏» خطاب به امت آخر الزمان است:شما امت آخر الزمان سه دسته‏خواهيد بود:سابقين، اصحاب الميمنة يا اصحاب اليمين و اصحاب‏المشئمه يا اصحاب الشمال،خصوصا كه ما قرائن ديگر هم از خارج برهمين مطلب داريم از جمله اين حديثى كه فريقين نقل كرده‏اند كه پيغمبراكرم فرمود:«علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل(يا:افضل من انبياء بنى اسرائيل)» (21) علماى امت من مانند انبياء بنى اسرائيل‏اند يا افضل از انبياء بنى اسرائيل‏هستند.و باز احاديث زيادى داريم كه پيغمبر اكرم فرمود اتباع من درقيامت از اتباع تمام پيغمبران ديگر بيشتر است‏يعنى كسانى كه به وسيله‏من به سعادت مى‏رسند با مقايسه تمام امتهاى ديگر بيشتر هستند.دريك حديث فرمود در حدود سه ربع اهل بهشت امت پيغمبر آخر الزمان‏هستند.در اين صورت بعيد است كه كسى بتواند اين جور بگويد كه درتربيت پيغمبرهاى گذشته افرادى كه به مقام سابقين رسيده‏اند زيادبوده‏اند و در امت آخر الزمان افرادى كه به مقام سابقين برسند كمترهستند.بنابر اين ظاهر اين است كه قضيه از همين قرار است كه در هر دو، خطاب به امت آخر الزمان است‏يعنى نظر فعلا درباره اينهاست.شما اى‏امت آخر الزمان سه گروه هستيد:سابقان،اصحاب الميمنة،اصحاب‏المشئمة،ولى در ميان اولين شما از سابقان بيشترند تا آخرين شما.

مطلبى هست از بوعلى سينا راجع به همين آيه و راجع به اينكه آيامجموعا اهل سعادت بيشترند يا اهل شقاوت؟بعضى مى‏گويندمجموعا اهل شقاوت بيشترند يعنى آنهايى كه عاقبت كارشان عذاب‏است بيشترند از آنهايى كه عاقبت كارشان نعيم است.اينجا يك ايراد ويك شبهه وارد شده است كه چگونه مى‏تواند چنين باشد كه مآل كاراكثريت مردم بر شقاوت باشد و مآل كار اقليت بر سعادت؟فلاسفه اين‏مساله را به شكل خاصى تقرير كرده‏اند.بوعلى سينا در اينجا يك حرف‏خيلى خوب و شيرين و زيبايى دارد كه بعد ملا صدرا و ديگران همان‏حرف او را نقل كرده‏اند و چيزهايى هم به آن اضافه كرده‏اند.خلاصه‏حرفش اين است: مقصود ما از اهل شقاوت و اهل عذاب چه كسانى‏هستند؟اگر مقصود همه مردمى باشد كه به نوعى عذاب مى‏كشند و لودر برزخ،و بعد در قيامت پاك مى‏شوند يا قبل از تمام شدن حساب، ياحتى به جهنم مى‏روند ولى بعد آزاد و خلاص مى‏شوند،[به عبارت‏ديگر]اگر مقصود از اهل نعيم كسانى است كه به هيچ وجه هيچ عذابى‏نمى‏كشند،از همان لحظه‏اى كه از اين دنيا مى‏روند غرق در نعيم‏اندالى الابد،و اهل عذاب يعنى كسانى كه به نوعى و لو در وقت مردن،و لودر عالم برزخ عذاب مى‏كشند،مى‏شود گفت اكثريت مردم اهل عذابنديعنى به نوعى رنج را خواهند چشيد.ولى اين حساب درست نيست،عاقبت را بايد سنجيد.اگر ما عاقبت را بخواهيم بسنجيم اكثريت مردم‏در نهايت امر اهل نجات هستند منتها گروهى از اول اهل نجاتند، گروهى‏عذاب مختصرى مى‏كشند(ممكن است كه همان قبض روحشان‏پاك كننده‏شان بشود و بعد از قبض روح كارشان صاف است)،عده‏اى ممكن است در همان ابتداى عالم برزخ كارشان حل شود،عده‏اى‏ممكن است در تمام عالم برزخ گرفتارى داشته باشند بعد كارشان حل‏شود،عده‏اى ممكن است در قيامت گرفتارى داشته باشند بعد كارشان‏حل شود-چون خود قرآن سخن از معذبهايى كه در نهايت امر نجات‏پيدا مى‏كنند آورده است-و آنهايى كه خيلى گرفتار هستند «لابثين فيهااحقابا» (22) ولى بعد از احقاب نجات پيدا مى‏كنند.حتى كسانى كه استحقاق‏عذاب مخلد دارند زياد هستند ولى مغفرت الهى شامل حال افرادمى‏شود و شايد آنهايى كه در عذاب مخلد باقى مى‏مانند خيلى قليل‏باشند.

بوعلى حرفش اين است كه سعادت اخروى و معنوى يا به عبارت‏ديگر سلامت روحى و معنوى درست مانند سلامت جسم و مانندزيبايى جسم است.مى‏گويد همان طور كه در ميان مردم زيباى زيبا كم‏است،زشت زشت هم كه نفرت‏آور باشد كم است،اكثريت مردم‏متوسط ميان زشت و زيبا هستند يعنى نه زيباى مطلق‏اند نه زشت مطلق،[همين‏طور در ميان مردم افرادى كه از نظر روحى و معنوى زيباى زيبا يازشت زشت باشند كم‏اند،اكثريت مردم در حد متوسط هستند]،و چون‏طبيب است مثال به سلامت مى‏زند،مى‏گويد در ميان مردم از نظرجسم،سالم سالم كه اگر يك طبيب به اصطلاح امروز بيايد«چكاپ‏»كندتمام جهازات بدنى‏اش را سالم تشخيص بدهد،جهاز باصره‏اش،جهازسامعه‏اش،جهاز هاضمه‏اش،قلبش، كبدش،اعصابش همه سالم سالم‏باشد،اينها يك اقليتى هستند.در ميان مردم،مريض مريض هم دراقليت است.اكثريت مردم متوسطها هستند كه سالم‏اند ولى خالى از يك‏است،ولى مى‏بينيد يك ناراحتى هم مثلا در كبد يا روده يا اعصاب دارد.

اكثريت مردم حالت متوسط ميان دو طرف را دارند.آنگاه او مى‏گويد درقرآن كه سخن از«سابقون‏»آمده است-كه مقربين‏اند-آنها كسانى هستندكه از نظر روحى و معنوى و كمال نفسانى در حد سلامت‏سلامت‏انديعنى هيچ نقصى،عيبى در وجودشان نيست.آنها انسانهاى كاملند.البته‏اينها كمند و نسبت به مردم ديگر زياد نيستند.عده ديگر افرادى[هستند]كه ناسالم ناسالم‏اند،ديگر اميدى به سلامت و بهبودشان وحتى شمول مغفرت درباره‏شان نيست، آنقدر غرق در گناه هستند كه‏ديگر مغفرت الهى نمى‏تواند شامل حالشان شود،هيچ نقطه سفيدى دروجودشان باقى نمانده،راهى و روزنى در وجودشان باقى نمانده كه‏رحمت الهى شاملش شود.مى‏گويد اينها همان اصحاب المشئمه واصحاب الشمال‏اند،اينها هم كم‏اند. اكثريت مردم را اصحاب الميمنة يابه تعبير قرآن‏«مقتصدها»تشكيل مى‏دهند،اينهايى كه سالم‏اند اما سالم‏نسبى نه سالم كامل.

عرض كرديم تعبير قرآن درباره‏«سابقين‏»اين است كه اينها جناتى ازنعيم دارند و اين جنات نعيم بعضى توصيف شدنى است و بعضى‏توصيف نشدنى.توصيف شدنى‏ها آنهايى است كه شباهت با كار دنيادارد يعنى جسمانى است.آنها را قرآن بيان مى‏كند.توصيف نشدنى‏هاكه اصلا قابل توصيف نيست و اگر بخواهند بگويند بايد در لباس تمثيل‏و بيان ديگر بگويند.حال آن قسمتهايى كه توصيف شدنى است: «على‏سرر موضونة‏» بر تختهايى مرصع قرار گرفته‏اند. تختى را كه بر آن‏جواهرهاى خيلى قيمتى دوخته باشند مى‏گويند«موضونه‏». «متكئين‏عليها متقابلين‏» تكيه داده‏اند بر روى آن تختها در حالى كه روبروى يكديگرقرار گرفته‏اند يعنى از مصاحبت‏يكديگر هم بهره مى‏برند و استفاده قرار گرفته‏اند يعنى از مصاحبت‏يكديگر هم بهره مى‏برند و استفاده‏مى‏كنند. «يطوف عليهم ولدان مخلدون‏» خدمت مى‏كنند آنها را جوانانى زيباكه براى هميشه به صورت جوان و زيبا باقى مى‏مانند «باكواب و اباريق‏»

در حالى كه كوبه‏ها[و ابريقها در دست دارند].كوبه يعنى ظرف پياله‏مانند كه تمام اطرافش يك جور است.ابريق كه معرب آبريز است آن‏است كه لبه‏اى برايش درست مى‏كنند،مثل تنگ. «و كاس من معين‏» وجامهايى از آب جارى(حال شما اينها را با آنچه كه راجع به اصحاب‏الميمنة مى‏گويد مقايسه كنيد و تفاوتهايشان را در نظر داشته باشيد)،جامهايى از آشاميدنيهاى جارى اما آشاميدنيهايى كه تمام خوبيهاى‏آشاميدنيها و شرابهاى دنيا را دارد ولى بديها و ضررهاى آنها را ندارد،خمار،درد سر و پريدن عقل از سر ديگر ندارد: «لا يصدعون عنها و لاينزفون‏» آنجا ديگر درد سر و از خود بيخود شدنى وجود ندارد. «و فاكهة‏مما يتخيرون‏» و نوعى ميوه است غير قابل توصيف از آنچه كه خود انتخاب‏كنند و گوشت مرغ از آنچه[مايل باشند]... (23)

 

پى‏نوشتها:

1.واقعه/1-14.

2.حاقه/1 و 2.

3.واقعه/62.

4.واقعه/41-45.

5.واقعه/45-47.

6.ق/22.

7.نهج البلاغه فيض الاسلام،خطبه 16.

8.ابراهيم/48.

9.غافر/16.

10.فرقان/2.

11.حج/1 و 2.

12.توحيد صدوق،ص 118.

13.[چند ثانيه‏اى از بيانات استاد شهيد روى نوار ضبط نشده است.]

14.هود/108.

15.هود/106.

16.فاطر/32.

17.يس/18 و 19.

18.اعراف/131.

19.واقعه/89.

20.سجده/17.

21.علم اليقين فيض كاشانى،ص 750 با عبارت‏«علماء هذه الامة كانبياء بنى اسرائيل‏».

22.نبا/23.

23.[در اينجا نوار به پايان مى‏رسد.]