تفسير سوره واقعه (1)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:
بسم الله الرحمن الرحيم×اذا وقعت الواقعة×ليس لوقعتها كاذبة×خافضة رافعة×اذا
رجت الارض رجا×و بست الجبال بسا×فكانت هباء منبثا×و كنتم ازواجا ثلاثة×فاصحاب
الميمنة مااصحاب الميمنة×و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة×و السابقون
السابقون×اولئك المقربون×فى جنات النعيم×ثلةمن الاولين×و قليل من الاخرين×
(1)
سوره مباركه واقعه است كه به نام«واقعه»هم ناميده شده است.
تقريبا مىتوان گفت كه تمام اين سوره مربوط به قيامت است.اينچنينشروع
مىشود: «اذا وقعت الواقعة» آنگاه كه واقع شد«واقع شده».كلمه«وقوع»،ظاهرا
كلمه ديگرى وجود نداشته باشد كه معنايش از خودشروشنتر باشد.با هر كلمه ديگرى
بخواهيم آن را تفسير كنيم باز به اندازهخودش يا بيشتر از خودش روشن نيست.گاهى
مىگويند وقوع يعنىحدوث.ولى وقوع با حدوث متفاوت است.هر وقت«حدوث»گفتهشود
عنايت به اين است كه يك چيزى كه نبود بعد وجود پيدا كرد.
مىگويند حدوث يعنى وجود بعد از عدم.ولى در«وقوع»اين جهت قيدنشده يعنى شىء
اگر وجود بعد از عدم پيدا كند وقوع پيدا كرده است واگر وجودش بعد از عدم هم
نباشد باز واقعيت و واقع است.در اصطلاحقديم خودمان و مخصوصا در اصطلاح جديد،
كلمه«واقعيت»زياداستعمال مىشود،مىگويند واقعيتيعنى حقيقت قطع نظر از تصور
وفكر ما يعنى قطع نظر از اينكه ما بدانيم كه آن هستيا نيست،آن رامىگوييم
واقعيتى است،يعنى خودش فى حد ذاته وجود دارد،حقيقتدارد.اينجا كه راجع به
قيامت،تعبير به«واقعه»مىشود يعنى امرىمحقق و امرى موجود،كما اينكه در آيه
ديگر تعبير به«حاقه»شده است:
«الحاقة ما الحاقة» (2) .مىشود گفت كه در اين تعبيرات اين معنا
نهفته است كهشما به قيامت به چشم يك امرى كه واقع نشده است و در آينده
بايدواقع شود نگاه نكنيد،آن را يك امر واقع شده بدانيد،حال يا از آن جهتكه به
تعبير بعضى آنچنان قطعى الوقوع است كه بايد آن را واقع شدهفرض كنيد و يا از آن
جهت كه مساله قيامت،مساله زمان نيست كه درزمان آيندهاى مىخواهد رخ بدهد،مساله
به اصطلاح«اطوار»است واينكه الآن هم آن عالمى كه نامش«عالم قيامت»است به يك
معنا وجوددارد،آن يك واقعيتى است كه وجود دارد.عجيب اين است كه در سورهواقعه
وقتى كه راجع به دنيا صحبت مىكند گويى از امر گذشته صحبت مىكند.مثلا: «و لقد
علمتم النشاة الاولى» (3) نشئه اولى را قبلا مىدانستيد.ياراجع به
اصحاب الشمال مىفرمايد(اين خيلى صريح است): «و اصحابالشمال ما اصحاب الشمال
فى سموم و حميم و ظل من يحموم لا بارد و لا كريم انهم كانواقبل ذلك مترفين»
(4) .مثل اينكه الآن ما در قيامت واقع هستيم بعد مىگويدكه چرا
اصحاب الشمال اينچنين سرنوشتشومى دارند و چرا اينقدرمعذبند؟[مىفرمايد]اينها
قبلا مترف بودند.آيه مطلب را به گونهاى بيانمىكند كه[گويى]دنيا در مرحله
گذشته است. «انهم كانوا قبل ذلك مترفينو كانوا(و چنين بودند نه چنين
هستند)يصرون على الحنث العظيم و كانوايقولون (چنين مىگفتند)...» (5)
.تعبيرات، اين گونه است.
به هر حال:آنگاه كه امر واقع شده واقع شد،يعنى قيامت. «ليسلوقعتها كاذبة»
.اين آيه را مفسرين دو جور تفسير كردهاند:يكى اينكه«كاذبة»را مصدر گرفتهاند
به معنى كذب.در زبان عربى گاهى اين وزن بهمعنى مصدر هم
مىآيد،مثل«عافية».گفتهاند كه «ليس لوقعتها كاذبة»
جملهاى است مستقل از «اذا وقعت الواقعة» ،آن،جزايش محذوف است:
آنگاه كه واقع شد امر واقع شده.«آنگاه چه»يعنى ديگر نمىگوييم كه
چهشد؟خودت ديگر فكرهايش را بكن كه چه شد.به عقيده بعضى ازمفسرين «ليس لوقعتها
كاذبة» جملهاى است مستقل كه معنايش اين استكه در وقوع اين قضيه هيچ گونه
دروغى وجود ندارد يعنى حقى است كههيچ گونه احتمال خلافى در آن نيست.ولى اين
كمى خلاف ظاهر جملهاست چون بايد «كاذبة» را كه به صيغه اسم فاعل است به معنى
مصدربگيريم و لام «فى وقعتها» را هم به
معنى«فى»بگيريم يعنى ليس في وقعتها بعضى ديگر از مفسرين به همان ظاهرش
گرفتهاند و آن به نظر مادرستتر است.كاذبة يعنى تكذيب كننده،كسى كه بتواند
درباره آندروغى بگويد.مقصود اين است كه در ظرف قيامت و در مرحله قيامتديگر
تكذيب و دروغ گفتنى يعنى دروغگويى وجود ندارد چون در نوقتحقايق همه مكشوف است
(فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليومحديد) (6) .تكذيب مربوط به مرحله
دنيا و ظرف دنياست.در آنجا حتىكافرترين كافرها هم ديگر نمىتواند تكذيب كند
چون واقع شده.آنجاهر كسى به راى العين شهود مىكند و مىبيند.
«خافضة رافعة» پايين برنده است و بالا برنده،پست كننده است وبلند كننده.يك
مصداق واضح از پست كردن و بلند كردن اين است كهخيلى از بلندهاى در دنيا،آنهايى
كه در دنيا در مقامات رفيع قرار گرفتهاندآنجا پستند و خيلى افرادى كه در دنيا
پست و حقير و كوچك شمردهمىشوند آنجا بالا هستند.در آنجا بالاهاى دنيا
پستخواهند شد وپستهاى دنيا بالا خواهند شد.نه مقصود اين است كه هر بالايى
پستمىشود و هر پستى بالا،بالاهايى از بالا به پايين خواهند آمد و
پايينهايىاز پايين به بالا خواهند رفت.البته بدون شك اين يك مصداقش است،ولى
همان طور كه بسيارى يا همه مفسرين گفتهاند مقصود اين است كهتمام شؤون دنيا در
آنجا زير و رو مىشود يعنى اصلا عالم زير و رومىشود،باطنهايى ظاهر مىشود و
ظاهرهايى باطن.البته آن تعبيرامير المؤمنين در مقام امتحانهاست ولى در آنجا هم
صادق است:مثلديگى كه وقتى به جوش مىآيد آن چيزهايى كه در زير است مىآيد رو
وآنهايى كه در رو هست مىرود زير:«لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة و لتساطنسوط
القدر حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم» (7) .مىفرمايد در
آيندهامتحاناتى پيش خواهد آمد،مورد ابتلا قرار خواهيد گرفت چگونه،وغربال
خواهيد شد چگونه.مثل غربالى كه به دستيك-در خراسانمىگويند-«رهواردار»است كه
وقتى تكان مىدهد اين دانهها پايين[و]بالا مىروند، ريزها در مىروند و درشتها
باقى مىمانند،همينطورتكانهاى سختى بر شما مسلمين وارد خواهد شد و مانند غربال
عدهاىخارج خواهيد شد،و آنچنان كه ديگ[حاوى آب و مواد ديگر] وقتى كهزيرش آتش
و حرارتى نباشد يك حالت آرامشى دارد،جسمهايى كهسنگينتر هستند و وزن مخصوصشان
از آب بيشتر است پايين مىروند،آنهايى كه سبكترند رو باقى مىمانند، آنهايى هم
كه پايين مىروندسنگينترها زودتر مىروند و سبكترها ديرتر،همين قدر كه حرارت
آمد وآن را به جوش آورد،مىبينيد مثلا آن نخود يا آن لوبيايى كه در آن
تهخوابيده بود چگونه قل مىزند مىآيد بالا،وضع جامعه مردم هم درحرارت
امتحانات اين جور مىشود، زيرها بالا مىآيند،بالاها زيرمىروند،خلاصه انقلاب
به تمام معنا.كلمه«انقلاب»هم-كه امروزمعمول شده و انقلابات اجتماعى
را«انقلاب»مىگويند-يعنىزير و رو شدن.
اين «خافضة رافعة» [را]مفسرين هم تعبير به«تقليب»كردهاند،يعنىتمام عالم
زير و رو مىشود، چون در آيات ديگر قرآن هم هست: «يومتبدل الارض غير الارض و
السموات و برزوا لله الواحد القهار» (8) .مثلا درانسانها،باطنها كه
در اينجا همه مستور و مخفى است،همه ظاهرمىشود و اين ظاهرها در تحتسيطره آن
باطنها مخفى مىشود.دراينجا حكومت بر ظاهر است.همه ما در اينجا يك عده انسانهاى
خيلىمؤدب و معقولى هستيم كه در اينجا نشستهايم يا در خيابانها داريم
راهمىرويم،همه مثل همديگر هستيم و همه هم انسان هستيم ولىباطنهاى ما ممكن
است از زمين تا آسمان تفاوت داشته باشد،در باطن،يكى زيبا باشد يكى زشت،يكى
انسان باشد يكى غير انسان.در اينجاظاهر بر باطن غالب و حاكم استيعنى باطن مخفى
است.ولى در آنجاقضايا كه زير و رو مىشود ظاهرها تابع باطنهاستيعنى هر كسى
حشرشبر اساس همان نيت و باطنش است،باطنش هر جور هست ظاهرش همتابع باطنش
استيعنى اگر فرض كنيد يك آدم باطنش با باطن يك گرگشبيه است ديگر ظاهرش هم
ظاهر همان گرگ خواهد شد.به هر حال درعالم آخرت اوضاع تغيير مىكند، همه چيز زير
و رو مىشود.
يا مثلا در اين دنيا نظام اسباب حاكم و ظاهر است(نه اينكه در آندنيا نظام
اسباب نيست)، مسبب الاسباب با چشمها ديده نمىشود،انسان بايد با ديده عقل دقت
كند و در وراى اين اسباب،مسبب الاسبابرا ببيند.ولى در آنجا فقط مسبب الاسباب
است كه نمايان است، اسبابمخفى استيعنى هر كسى مىبيند كه آن اسبابى هم كه تا
حالا مىديدواقعا اسباب هستند يعنى زمان كارها به دست پروردگار است: «لمن
الملكاليوم لله الواحد القهار» (9) .الآن هم همينطور است،الآن هم
«لم يكن لهشريك فى الملك» (10) ،ولى اكنون اين مطلب ظهور ندارد
مگر براى كسانى كهاهل حقيقت هستند و حقيقت را مىبينند.
«اذا رجت الارض رجا و بست الجبال بسا فكانت هباء منبثا» .در قرآنمكرر مساله
زلزله زمين، تكان خوردن زمين،آنهم زلزلهاى كه نه از قبيلاين زلزلههايى باشد
كه ما تا حالا ديدهايم، [ذكر شده است].حركاتشديد و عنيفى كه ما سراغ
داريم،شديدترينش زلزلههاست.ديگر از آنبيشتر را ما سراغ نداريم.تازه شديدترين
زلزلههايى هم كه در دنيا رخمىدهد،در قسمتى از زمين رخ مىدهد كه آن هم باز
شايد به آن اعماقزمين نمىرسد،قسمتى از قشر زمين تكانهايى مىخورد كه ما
احساسمىكنيم.ولى در عالم قيامت،طبق آنچه كه از قرآن كريم استفاده مىشوداصلا
مساله يك نوع زير و رو شدن و تكان و زلزلهاى است كه نه فقطشامل زمين است بلكه
تمام عالم يكسره مىشود.حالا اين چگونه استخدا عالم است ولى به هر حال در قرآن
هست: «يا ايها الناس اتقوا ربكم انزلزلة الساعة شىء عظيم يوم ترونها تذهل كل
مرضعة عما ارضعت و تضع كلذات حمل حملها و ترى الناس سكارى و ما هم بسكارى و
لكن عذاب اللهشديد» (11) .قرآن خبر داده از يك زلزلهاى كه اسمش را
گذاشته «زلزلةالساعة» يعنى زلزله قيامت،مىفرمايد:آن،بزرگ و عظيم است.آن
روزىكه آن زلزله را ببينيد،مىبينيد كه ديگر هيچ كس به فكر هيچ كس نيست.
در مقام مثل-چون عواطف مادر خصوصا براى طفل شيرخوارشديدترين مرحله عطوفت
است-در حدى است كه اگر مادر[طفل]شيرخوارى آنجا وجود داشته باشد يادش مىرود كه
طفل شيرخوارىدارد.
-[سؤال نامفهوم]
هر دو وجهش را عرض كردم:يكى اينكه آيا اينكه مىفرمايد«قيامت واقع شده»از
باب مستقبل محقق الوقوع استيا نه؟بعلاوهآنهايى كه مىگويند قيامت واقع
شده،يعنى عالم قيامت الآن وجود داردولى براى ما كه هنوز وجود ندارد.در توحيد
صدوق هست،وقتى كه[ازمعصوم]سؤال مىكنند آيا بهشت و جهنم مخلوق استيا
مخلوقنيست؟مىفرمايد بهشت و جهنم مخلوق استيعنى الآن هم وجوددارد (12)
،ولى الآن كه بهشت و جهنم وجود دارد آيا براى ما هم الآن وجوددارد يا
براى ما در زمان بعد هست؟عالم قيامتخودش وجود دارد،نهعالمى است كه بعد
مىخواهد حادث شود،ولى براى همه اشياء عالم[در زمان بعد وجود دارد]،چون حشر
اختصاص به انسان ندارد،شاملهمه چيز مىشود،اين زمين ما هم همينطور كه ما روزى
مىميريم و بهقيامت مىرسيم روزى مىميرد و به قيامت مىرسد.آن درخت و
آنخورشيد هم همينطور است.پس اينكه مىگوييم[قيامت الآن]وجوددارد،نه اين است
كه قيامت ما هم الآن وجود دارد،نه،ما هر وقت كهمرديم آن وقت وارد عالم قيامت
مىشويم و لهذا پيغمبر فرمود(ظاهراحديث نبوى است):«من مات قامت قيامته»هر كسى
كه بميرد قيامتش بپامىشود.يك قيامت مستقل به آن معنا كه نيست،چون قيامتى
وجوددارد، هر كسى كه مىميرد به عالم قيامتخودش وارد مىشود.
كوهها چنان در هم كوبيده مىشوند مثلا مانند گندمى كه بخواهندتبديل به آرد
كنند و يا سنگهايى كه در كارخانهها تبديل به پودر مىكنند.
«و بست الجبال بسا فكانت هباء منبثا» اين كوهها به صورت غبارهاى پراكندهدر
مىآيد «و كنتم ازواجا ثلاثة» و شما سه صنف مردم خواهيد بود،و شمامردم به سه
دسته تقسيم خواهيد شد كه دو دسته شما اهل نجاتند و يكدسته اهل هلاك «فاصحاب
الميمنة ما اصحاب الميمنة و اصحاب المشئمة مااصحاب المشئمة و السابقون
السابقون» آن سه نوع و سه صنف به اين شكلاست:گروهى اصحاب ميمنه هستند.ميمنه
به دو معناست:يكى بهمعناى يمين است، راست در مقابل چپ.در آيات بعد خواهد آمد:
«اصحاب اليمين و اصحاب الشمال» دست راستىها و دست چپىها.
اصطلاح«دست راستى و دست چپى»در زمان ما پيدا شده ولى البتهاينها به مقصود
ديگر و اصطلاح ديگرى است.اصطلاح قرآن هزار ودويستسال قبل از اين اصطلاح پيدا
شده است. بعد در آن آيه ببينيم كهبه چه عنايت «اصحاب اليمين و اصحاب الشمال»
مىگويند،دست راستىهاو دست چپىها،ياران راست و ياران چپ.
اصطلاح جديد كه مىگويند«دست راستى و دست چپى»اصطلاحرايجى است كه از زمان
هگل فيلسوف معروف آلمانى كه از بزرگانفلاسفه غرب و دنيا شمرده مىشود رايجشده
است. هگل شاگردهاىزيادى داشته و مىگويند روى كرسى تدريسش كه
ىنشستشاگردانشمعمولا جاهاى مشخصى داشتند،يك عده در دست راست
كرسىاشمىنشستند و يك عده در دست چپ.از نظر فكر هم دست راستىها بادست چپىها
متفاوت بودند يعنى افكار دست راستىها افكارمعتدلترى بود و افكار دست چپىها
افكار تندترى.دست راستىهامحافظهكارانه فكر مىكردند و دست چپىها انقلابى و
تند.كم كم اين، اصطلاح شد:دست راستىها و دست چپىها.بعد در غير شاگردهاىهگل
هم در هر جامعهاى هر گروهى را كه نسبتا محافظهكارانه فكر كند«دست
راستى»گفتند و هر گروهى را كه انقلابى و تند فكر كند«دستچپى».امروز به
سرمايهدارها چون روش سياسىشان روش محافظهكارانه است مىگويند«دست
راستىها»،به كمونيستها كهروششان روش انقلابى است مىگويند«دست چپىها».
ولى عرض كرديم اصطلاح قرآن هزار و دويستسال قبل از اينپيدا شده.قرآن اصحاب
اليمين را اهل سعادت مىداند و اصحابالشمال را اهل شقاوت و گروه ديگرى را
اختصاصا ذكر مىكند كه آنها را«سابقون»(پيشى گيرندگان)مىنامد و آنها هم اهل
سعادتند و مقامشاناز اصحاب اليمين هم خيلى بالاتر است.در عين حال قرآن براى
همهاينها عظمت قائل استيعنى اگر سابقين بر اصحاب ميمنه تقدم دارندخيال نكنيد
خود اصحاب الميمنه وضعشان وضع كوچكى است.اول بهيك صورت تعظيم و تبجيل دارد:
«فاصحاب الميمنة» يك دسته اصحابالميمنه هستند «ما اصحاب الميمنة» چى هست
اصحاب الميمنة؟يعنى چهمىدانى چى هست؟البته بعد خود قرآن مقدارى از سعادتهاى
آنها راتشريح مىكند ولى مقدمتا مىگويد اصحاب الميمنة و چيست اصحابميمنه «و
اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة».
گفتيم كه«ميمنه»به دو معنى است.يكى به معنى راست است درمقابل چپ.يكى هم به
معناى همين ميمنتى كه امروز مىگوييم يعنىيمن و بركت و خير،كه[اصحاب ميمنه]در
واقع مىشود اصحاب خير ويمن،و اصحاب مشئمه بر عكس،يعنى اصحاب شؤم،اصحابشئامت،
شومها.در واقع اين جور مىشود:اصحاب ميمنت:ميمونها،با سعادتها،اصحاب
مشئمه:شومها، بدبختها.«و اصحاب مشئمه وچيست اصحاب مشئمه؟»يعنى كار اينها هم
خيلى بزرگ و عظيم است.
درباره اين دو گروه فرمود:«اصحاب ميمنه،چيست اصحاب ميمنه؟
اصحاب مشئمه،چيست اصحاب مشئمه؟»،به«سابقون»كه مىرسدحتى كلمه«چيست»را هم
برمىدارد: «و السابقون السابقون» اماپيشىگيرندگان همان
پيشىگيرندگاناند،يعنى كافى است كه مادربارهشان بگوييم«پيشىگيرندگان».اول
اين سه دسته را ذكر[مىكند وبعد مطالبى] (13) درباره نعيمهاى سابقين
و نعيمهاى اهل ميمنت وعذابهاى اهل مشئمت-كه بعد هم از اهل مشئمه به«اصحاب
الشمال»تعبير مىشود-بيان مىفرمايد.
اينجا چون تقسيم سه گانه شده است نه دو گانه،قهرا يك عنايتىدر آن هست.اين
سؤال مطرح است كه چرا قرآن تقسيم را دوگانه نكرد؟
در بعضى جاهاى ديگر هم تقسيم دوگانه شده،مسلم اينجا هم اگرتقسيم دوگانه
مىشد صحيح بود ولى چون سهگانه شده است معلوممىشود يك عنايتخاصى به اينها
هست.اگر تقسيم دوگانه مىشد اينبود كه مثلا بفرمايد مردم دو دسته مىشوند:سعدا
و اشقيا. مطلبدرست هم بود،هيچ ايرادى هم نداشت كما اينكه در آيات ديگرى درقرآن
هست: «اما الذين سعدوا ففى الجنة» (14) ، «فاما الذين شقوا ففى
النار» (15) .ولىقرآن خواسته است كه سعدا را هم يك تيپ معرفى نكند
و به اصطلاحبه يك چوب نراند و بيان كند كه سعدا هم در عين اينكه همه سعداهستند
ولى آنقدر ميانشان تفاوت هست كه اينها را ما بايد در دو گروهبشماريم،كه گروهى
را«سابقون»ناميده است و بعد هم مىفرمايد:
«اولئك المقربون» اينها مقربان هستند،و گروه ديگر را«اصحاب ميمنه» ناميده
است كه در سوره واقعه آيهاى نداريم كه كلمه«ابرار»را بر آنهااطلاق كرده باشد
ولى در جاى ديگر ما داريم كه به اينها كلمه«ابرار» اطلاق شده است.اينها
نيكانند و آنها مقربان،و فرق است ميان نيكان ومقربان.اين جمله معروف است،به
حديث هم نسبت داده مىشود.
الآن من قطعا نمىدانم كه اين جمله حديث استيا كلام عرفاست
كهمىگويند:«حسنات الابرار سيئات المقربين»كارهاى نيك ابرار،گناهان استبراى
مقربين،يعنى درجه آنها آنقدر بالا است كه كارهايى كه براى اينهاحسنه و درجه است
و اينها را بالا مىبرد براى آنها سيئه است و آنها راپايين مىآورد.حسنات اينها
در درجه گناهان مقربين است.پس معلوممىشود فاصله ميان سابقون و اصحاب ميمنه
خيلى زياد است.
حال تعريف«سابقين»چيست؟اين سابقين(پيشى گيرندگان)راچگونه مىتوانيم تعريف
كنيم؟ نمىدانيم چگونه بايد تعريف كنيم ولىاز خود كلمه«سابق»و از اينكه اين
كلمه در قرآن در جاهاى ديگر هم بهكار برده شده استشايد بشود اين را به دست
آورد.سابقون كسانىهستند كه در همه خيرات پيشى گرفتهاند،پيشى گيرندگان
هستند.اهلميمنه هم مسلم به خيرات رسيدهاند ولى بعد از همه
رسيدهاند.اهلميمنه-از آياتش هم چنين مىشود استفاده كرد-مردمى هستند كه يا
درابتدا اهل گناه بودهاند و بعد تائب شدهاند و يا مردمى هستند كه گناه
وطاعتشان،غفلت و تذكرشان با يكديگر بوده ولى در عين حال جانبطاعت و عمل صالح
در آنها چربيده است.ولى سابقين و پيشىگيرندگاناصلا مردمى هستند كه در اين راه
هميشه پيشتاز و جلو بودهاند.اينهاافرادى نيستند كه يك مدتى در راه ديگر
بودهاند يا يك حالت نوسانىداشته باشند،گاهى از اين طرف بروند گاهى از آن طرف
ولى در نهايتامر بگوييم در راه راست هستند،نه،اينها كسانى هستند كه در هر
كارخيرى سابق و مقدم بر ديگران هستند. در آيهاى در قرآن داريم كه: «ثماورثنا
الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق
بالخيرات» (16) .بعيد نيست-همينطور كه بعضى مفسرين گفتهاندمضمون
آن آيه با اين آيه يكى باشد.ابتدا اين است كه ما كتاب را(قرآنرا)به ارث
مىدهيم به گروهى از مردم كه آنها را برگزيدهايم،كه درروايات ما آمده است كه
اين آيه دليل بر اين است كه هميشه يك گروهبرگزيدهاى كه علم قرآن در نزد آنها
باشد وجود دارد و اين گروه ائمههستند.از نظر اهل تسنن چنين كسانى ما نداريم كه
حتى خودشان همقائل باشند كه علم حقيقى قرآن نزد آنهاست.بنابر اين يك چنين
گروهخاصى ما داريم.پس مردم سه دسته هستند:آنان كه به خود ستمكردهاند.اينها
همان اصحاب المشئمه هستند.اينجا تعبير قرآن اين است:
مردمى كه شومى همراه خودشان دارند.قرآن در مساله«شومى»اين معنارا تفسير
كرده كه شومى و شئامت براى هيچ كسى در خارج وجودشنيست،شئامت هر كسى در اعمال
خودش است: «قالوا انا تطيرنا بكم لئنلم تنتهوا لنرجمنكم و ليمسنكم منا عذاب
اليم قالوا طائركم معكم ائن ذكرتم» (17) .آيهديگر: «فاذا جائتهم
الحسنة قالوا لنا هذه» .از موسى و قوم موسى نقل مىكندوقتى كه نيكى و خيرى به
آنها مىرسيد مىگفتند اين ديگر استحقاقخود ماست «و ان تصبهم سيئة» احيانا
اگر يك بدى به ايشان مىرسيد «يطيروا بموسى و من معه» (18)
مىگفتند از شئامت اين موسى و همراهانشاست.از آيات قرآن اين مطلب كاملا
استفاده مىشود كه شومى يعنىشئامت به معناى يك امر ذاتى شخص نيست كه بگوييم
كسى درسرشتش شوم آفريده شده است،يا شئامتشخص در امور خارج ازوجودش نيست كه
بگوييم فلان كس براى من شوم است،اين اسببراى من شوم بود،اين زن براى من شوم
بود، آن زن بگويد اين شوهربراى من شوم بود،اين بچه من اصلا بچه شومى است،از اين
حرفهايىكه بشر هميشه وقتى مىخواهد از مسؤوليتخودش بگريزد ونمىخواهد خودش را
مسؤول بدبختى خودش بشناسد مىرود به سراغاشياء ديگر،به سراغ زمان،به سراغ
مكان،به سراغ افراد،به سراغحيوانات:اين حيوان شوم است،اين انسان شوم است،اين
بچه شوماست، اين زن شوم است،اين زمان شوم است،اين مكان شوم است،روزش چنين
بوده،شبش چنين بوده،ساعتش چنين بوده است.بنابر اين «اصحاب المشئمة» با «ظالم
لنفسه» تطبيق مىشود. در اينجا فرموده«ياران شومى»،در جاى ديگر
فرموده«آنهايى كه به خود ستم كردهاند».
پس شومىشان از اين پيدا شد كه اعمالشان بد بوده.
«و منهم مقتصد» و قومى هم هستند حد وسط،بين «ظالم لنفسه» و آندسته ديگر.
«و منهم سابق بالخيرات» و يك دسته ديگر هم هستند كه پيشىگرفتهاند به
خيرات،خيرات را با خود بردهاند.در اينجا هم اين جور آمدهاست: «اصحاب الميمنة
ما اصحاب الميمنة و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمةو السابقون السابقون»
اما«پيشى گيرندگان»در شانشان همين كافى است كهبگوييم پيشى گيرندگان هستند.
«اولئك المقربون» آنها هستند مقربان،يعنىنه اصحاب الميمنة،اصحاب المشئمة كه
به جاى خود.«مقربان»هر گاه در قرآناطلاق شود-كه يك بار ديگر در آخر همين سوره
واقعه باز نامى ازمقربان برده خواهد شد-همانها هستند كه ما آنها
را«سابقان»مىناميم.
«فى جنات النعيم» مقربان در جناتى از نعيم هستند. «جنة نعيم» (19)
هم ماداريم.اگر «جنة نعيم» فرموده بود،يك بهشت بيشتر نبود.ولى وقتى
كه«جنات النعيم» مىگويد(بهشتهايى از نعيم)انواعى از بهشتها را مخصوصابراى
اهل اخلاص بيان مىكند كه در آيات سوره رحمن هم خوانديم،بهشتهاى روحى و
معنوىاى كه وجود دارد و درجاتى بالاتر از بهشتهاىمادى است.آنها امورى است غير
قابل توصيف،برعكس بهشت مادىكه قابل توصيف است.اول مىفرمايد: «فى جنات
النعيم» يعنى در بهشتهاىقابل توصيف و بهشتهاى غير قابل توصيف. درباره آن
بهشتهاى غير قابلتوصيف همين قدر فرموده: «فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة
اعين» (20) كسىنمىتواند بفهمد كه چه چيزهايى در آنجا پنهان است.
«ثلة من الاولين و قليل من الاخرين» گروه كثيرى از اولين و كمى ازآخرين از
زمره سابقاناند. اين آيه معركه آراء ميان مفسرين شده است كهمقصود
از«اولين»و«آخرين»چيست.بعضى گفتهاند«اولين»يعنى ما قبلپيغمبر اكرم،از آدم
تا رسول خدا و«آخرين»يعنى از رسول خدا به بعد،يعنى امت پيغمبر آخر الزمان.اگر
اين جور باشد معناى آيه اين مىشودكه گروه سابقين كه مقربان هستند اكثرشان از
امتهاى ديگر يعنى از مردمقبل از زمان حضرت رسول هستند، در دوره حضرت رسول به
بعد گروهكمى هستند كه به مقام سابقين رسيدهاند.معناى اين سخن اين است كهچون
در امم سابقه پيغمبران زياد بودهاند و ما صد و بيست و چهار هزارپيغمبر
داريم،لا اقل همه پيغمبران را بايد در زمره سابقين شمرد اگر ازاوصياى پيغمبران
كسى جزو آنها نباشد،ولى در امت آخر الزمان فقطائمهاند كه در رديف سابقين
هستند و عده كمى از غير ائمه هم ممكناست جزو سابقين باشند.
ولى عدهاى ديگر از مفسرين اين نظر را قبول ندارند كه«اولين»يعنىمردم قبل
از پيغمبر و«آخرين»يعنى امت آخر الزمان،بلكه مىگويندمقصود
از«اولين»و«آخرين»هر دو همين امت آخر الزمان هستند منتها[سابقين]در ميان
اولينشان بيشتر است تا آخرينشان.قرينهاش هم ايناست كه در اول مخاطب
مىفرمايد: «و كنتم ازواجا ثلاثة» شما سه نوعهستيد.اين«شما»كه
مىگويد،مىتوانيم بگوييم مخاطب در اينجا[امت آخر الزمان است].البته محال نيست
ولى بعيد است كه بگوييم اين «كنتم» يعنى شما بشرها از اول عالم تا آخر
عالم.ظاهر اين است كه «كنتم» خطاب به امت آخر الزمان است:شما امت آخر الزمان
سه دستهخواهيد بود:سابقين، اصحاب الميمنة يا اصحاب اليمين و اصحابالمشئمه يا
اصحاب الشمال،خصوصا كه ما قرائن ديگر هم از خارج برهمين مطلب داريم از جمله اين
حديثى كه فريقين نقل كردهاند كه پيغمبراكرم فرمود:«علماء امتى كانبياء بنى
اسرائيل(يا:افضل من انبياء بنى اسرائيل)» (21) علماى امت من مانند
انبياء بنى اسرائيلاند يا افضل از انبياء بنى اسرائيلهستند.و باز احاديث
زيادى داريم كه پيغمبر اكرم فرمود اتباع من درقيامت از اتباع تمام پيغمبران
ديگر بيشتر استيعنى كسانى كه به وسيلهمن به سعادت مىرسند با مقايسه تمام
امتهاى ديگر بيشتر هستند.دريك حديث فرمود در حدود سه ربع اهل بهشت امت پيغمبر
آخر الزمانهستند.در اين صورت بعيد است كه كسى بتواند اين جور بگويد كه درتربيت
پيغمبرهاى گذشته افرادى كه به مقام سابقين رسيدهاند زيادبودهاند و در امت آخر
الزمان افرادى كه به مقام سابقين برسند كمترهستند.بنابر اين ظاهر اين است كه
قضيه از همين قرار است كه در هر دو، خطاب به امت آخر الزمان استيعنى نظر فعلا
درباره اينهاست.شما اىامت آخر الزمان سه گروه هستيد:سابقان،اصحاب
الميمنة،اصحابالمشئمة،ولى در ميان اولين شما از سابقان بيشترند تا آخرين شما.
مطلبى هست از بوعلى سينا راجع به همين آيه و راجع به اينكه آيامجموعا اهل
سعادت بيشترند يا اهل شقاوت؟بعضى مىگويندمجموعا اهل شقاوت بيشترند يعنى آنهايى
كه عاقبت كارشان عذاباست بيشترند از آنهايى كه عاقبت كارشان نعيم است.اينجا يك
ايراد ويك شبهه وارد شده است كه چگونه مىتواند چنين باشد كه مآل كاراكثريت
مردم بر شقاوت باشد و مآل كار اقليت بر سعادت؟فلاسفه اينمساله را به شكل خاصى
تقرير كردهاند.بوعلى سينا در اينجا يك حرفخيلى خوب و شيرين و زيبايى دارد كه
بعد ملا صدرا و ديگران همانحرف او را نقل كردهاند و چيزهايى هم به آن اضافه
كردهاند.خلاصهحرفش اين است: مقصود ما از اهل شقاوت و اهل عذاب چه
كسانىهستند؟اگر مقصود همه مردمى باشد كه به نوعى عذاب مىكشند و لودر برزخ،و
بعد در قيامت پاك مىشوند يا قبل از تمام شدن حساب، ياحتى به جهنم مىروند ولى
بعد آزاد و خلاص مىشوند،[به عبارتديگر]اگر مقصود از اهل نعيم كسانى است كه به
هيچ وجه هيچ عذابىنمىكشند،از همان لحظهاى كه از اين دنيا مىروند غرق در
نعيماندالى الابد،و اهل عذاب يعنى كسانى كه به نوعى و لو در وقت مردن،و لودر
عالم برزخ عذاب مىكشند،مىشود گفت اكثريت مردم اهل عذابنديعنى به نوعى رنج را
خواهند چشيد.ولى اين حساب درست نيست،عاقبت را بايد سنجيد.اگر ما عاقبت را
بخواهيم بسنجيم اكثريت مردمدر نهايت امر اهل نجات هستند منتها گروهى از اول
اهل نجاتند، گروهىعذاب مختصرى مىكشند(ممكن است كه همان قبض روحشانپاك
كنندهشان بشود و بعد از قبض روح كارشان صاف است)،عدهاى ممكن است در همان
ابتداى عالم برزخ كارشان حل شود،عدهاىممكن است در تمام عالم برزخ گرفتارى
داشته باشند بعد كارشان حلشود،عدهاى ممكن است در قيامت گرفتارى داشته باشند
بعد كارشانحل شود-چون خود قرآن سخن از معذبهايى كه در نهايت امر نجاتپيدا
مىكنند آورده است-و آنهايى كه خيلى گرفتار هستند «لابثين فيهااحقابا»
(22) ولى بعد از احقاب نجات پيدا مىكنند.حتى كسانى كه استحقاقعذاب مخلد
دارند زياد هستند ولى مغفرت الهى شامل حال افرادمىشود و شايد آنهايى كه در
عذاب مخلد باقى مىمانند خيلى قليلباشند.
بوعلى حرفش اين است كه سعادت اخروى و معنوى يا به عبارتديگر سلامت روحى و
معنوى درست مانند سلامت جسم و مانندزيبايى جسم است.مىگويد همان طور كه در ميان
مردم زيباى زيبا كماست،زشت زشت هم كه نفرتآور باشد كم است،اكثريت مردممتوسط
ميان زشت و زيبا هستند يعنى نه زيباى مطلقاند نه زشت مطلق،[همينطور در ميان
مردم افرادى كه از نظر روحى و معنوى زيباى زيبا يازشت زشت باشند كماند،اكثريت
مردم در حد متوسط هستند]،و چونطبيب است مثال به سلامت مىزند،مىگويد در ميان
مردم از نظرجسم،سالم سالم كه اگر يك طبيب به اصطلاح امروز بيايد«چكاپ»كندتمام
جهازات بدنىاش را سالم تشخيص بدهد،جهاز باصرهاش،جهازسامعهاش،جهاز
هاضمهاش،قلبش، كبدش،اعصابش همه سالم سالمباشد،اينها يك اقليتى هستند.در ميان
مردم،مريض مريض هم دراقليت است.اكثريت مردم متوسطها هستند كه سالماند ولى خالى
از يكاست،ولى مىبينيد يك ناراحتى هم مثلا در كبد يا روده يا اعصاب دارد.
اكثريت مردم حالت متوسط ميان دو طرف را دارند.آنگاه او مىگويد درقرآن كه
سخن از«سابقون»آمده است-كه مقربيناند-آنها كسانى هستندكه از نظر روحى و معنوى
و كمال نفسانى در حد سلامتسلامتانديعنى هيچ نقصى،عيبى در وجودشان نيست.آنها
انسانهاى كاملند.البتهاينها كمند و نسبت به مردم ديگر زياد نيستند.عده ديگر
افرادى[هستند]كه ناسالم ناسالماند،ديگر اميدى به سلامت و بهبودشان وحتى شمول
مغفرت دربارهشان نيست، آنقدر غرق در گناه هستند كهديگر مغفرت الهى نمىتواند
شامل حالشان شود،هيچ نقطه سفيدى دروجودشان باقى نمانده،راهى و روزنى در وجودشان
باقى نمانده كهرحمت الهى شاملش شود.مىگويد اينها همان اصحاب المشئمه واصحاب
الشمالاند،اينها هم كماند. اكثريت مردم را اصحاب الميمنة يابه تعبير
قرآن«مقتصدها»تشكيل مىدهند،اينهايى كه سالماند اما سالمنسبى نه سالم كامل.
عرض كرديم تعبير قرآن درباره«سابقين»اين است كه اينها جناتى ازنعيم دارند
و اين جنات نعيم بعضى توصيف شدنى است و بعضىتوصيف نشدنى.توصيف شدنىها آنهايى
است كه شباهت با كار دنيادارد يعنى جسمانى است.آنها را قرآن بيان مىكند.توصيف
نشدنىهاكه اصلا قابل توصيف نيست و اگر بخواهند بگويند بايد در لباس تمثيلو
بيان ديگر بگويند.حال آن قسمتهايى كه توصيف شدنى است: «علىسرر موضونة» بر
تختهايى مرصع قرار گرفتهاند. تختى را كه بر آنجواهرهاى خيلى قيمتى دوخته
باشند مىگويند«موضونه». «متكئينعليها متقابلين» تكيه دادهاند بر روى آن
تختها در حالى كه روبروى يكديگرقرار گرفتهاند يعنى از مصاحبتيكديگر هم بهره
مىبرند و استفاده قرار گرفتهاند يعنى از مصاحبتيكديگر هم بهره مىبرند و
استفادهمىكنند. «يطوف عليهم ولدان مخلدون» خدمت مىكنند آنها را جوانانى
زيباكه براى هميشه به صورت جوان و زيبا باقى مىمانند «باكواب و اباريق»
در حالى كه كوبهها[و ابريقها در دست دارند].كوبه يعنى ظرف پيالهمانند كه
تمام اطرافش يك جور است.ابريق كه معرب آبريز است آناست كه لبهاى برايش درست
مىكنند،مثل تنگ. «و كاس من معين» وجامهايى از آب جارى(حال شما اينها را با
آنچه كه راجع به اصحابالميمنة مىگويد مقايسه كنيد و تفاوتهايشان را در نظر
داشته باشيد)،جامهايى از آشاميدنيهاى جارى اما آشاميدنيهايى كه تمام
خوبيهاىآشاميدنيها و شرابهاى دنيا را دارد ولى بديها و ضررهاى آنها را
ندارد،خمار،درد سر و پريدن عقل از سر ديگر ندارد: «لا يصدعون عنها و لاينزفون»
آنجا ديگر درد سر و از خود بيخود شدنى وجود ندارد. «و فاكهةمما يتخيرون» و
نوعى ميوه است غير قابل توصيف از آنچه كه خود انتخابكنند و گوشت مرغ از
آنچه[مايل باشند]... (23)
2.حاقه/1 و 2.
3.واقعه/62.
4.واقعه/41-45.
5.واقعه/45-47.
6.ق/22.
7.نهج البلاغه فيض الاسلام،خطبه 16.
8.ابراهيم/48.
9.غافر/16.
10.فرقان/2.
11.حج/1 و 2.
12.توحيد صدوق،ص 118.
14.هود/108.
15.هود/106.
16.فاطر/32.
17.يس/18 و 19.
18.اعراف/131.
19.واقعه/89.
20.سجده/17.
21.علم اليقين فيض كاشانى،ص 750 با عبارت«علماء هذه الامة كانبياء بنى
اسرائيل».
22.نبا/23.