تفسير سوره جاثيه (2)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين...
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:
ويل لكل افاك اثيم×يسمع ايات الله تتلى عليه ثم يصر مستكبرا كان لم يسمعها
فبشره بعذاب اليم×و اذا علم من اياتنا شيئا اتخذها هزوا اولئك لهم عذاب مهين×من
ورائهم جهنم و لا يغنى عنهم ما كسبوا شيئا و لا ما اتخذوا من دون الله اولياء و
لهم عذاب عظيم×هذا هدى و الذين كفروا بايات ربهم لهم عذاب من رجز اليم×الله
الذى سخر لكم البحر لتجرى الفلك فيه بامره و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون
(1)
سوره مباركه جاثيه است كه چند آيه از اول اين سوره را در جلسه پيش
خوانديم.در آن چند آيه،دو آيه اول راجع به قرآن كريم بود و آيات بعد آيات
توحيدى بود،يعنى آيات قرآن بود كه مساله توحيد و خداشناسى را ارائه مىداد.اول
از خلقت آسمانها و زمين به طور كلى بحث كرد و فرمود كه در اينها آيات و
نشانههايى براى اهل ايمان است.بعد در خلقت انسان و هر جاندارى و بعد راجع به
گردش شب و روز،نزول باران،گردش باد و امثال اينها مطلبى را ذكر كرد و بعد
فرمود: تلك ايات الله نتلوها عليك بالحق فباى حديث بعد الله و اياته يؤمنون
اينها آيات الهى است كه ما به حق بر تو تلاوت مىكنيم،بعد از خدا و آيات خدا
ديگر چه باقى مىماند اگر به چيزى مىخواهند ايمان بياورند؟مگر غير از اين چيزى
وجود دارد؟مقصود اين است كه اگر اينها بخواهند به چيزى در عالم ايمان داشته
باشند همين است،يعنى اگر به اين ايمان نياورند ديگر به هيچ چيزى در عالم ايمان
نخواهند داشت.آن چيست؟در نظام عالم، خدا و در نظام تشريع،آيات الهى يعنى آيات
قرآن.كانه مىخواهد بفرمايد كه اگر در كسى مايهاى از ايمان باشد و كوچكترين
ميل و رغبتى به اينكه به چيزى ايمان داشته باشد وجود داشته باشد ديگر همين
است،اگر كسى به اين ايمان نياورد ديگر به هيچ چيزى در عالم ايمان نخواهد
آورد.نظير آن تعبيرى است كه ما در فارسى مىگوييم،البته در عربى بوده،ترجمه
فارسى هم مىگويند:«ليس ورا ابادان قرية»ما وراء ابادان ديگر جايى نيست.آنوقت
اين آيات شروع مىشود،يعنى در واقع بىايمانها توصيف و نشان داده مىشوند كه
اينها چه كسانى و چگونه هستند و چه روحى و چه روحيهاى دارند.با يك تعبير قوى و
شديد و محكمى مىفرمايد: ويل لكل افاك اثيم .ما كلمه«ويل»را معمولا در فارسى
به«واى»ترجمه مىكنيم. ممكن است كلمه«واى»همين مفهوم را برساند ولى در اصل
در عربى اين[كلمه]مفهومى مثل«هلاك باد»را مىرساند. ويل لكل افاك اثيم هلاك
باد هر دروغگوى دروغ بند گناهكارى. كلمه«افاك»صيغه مبالغه
در«افك»است.«افك»يعنى دروغ و معمولا در مورد هر دروغى به كار برده نمىشود
بلكه در مورد دروغهايى به كار برده مىشود كه عنوان تهمت دارد.
ريشه«افك»انحراف است.در قرآن هر جا يؤفكون به كار برده مىشود
يعنى«يصرفون».مثلا اگر مردمى از راهى بروند كه راه درست باشد بعد كسى بيايد
اينها را از آن راه برگرداند و به جاى ديگر ببرد،اينجا تعبير«افك»يا«افك»به
كار برده مىشود.بديهى است كه اثر دروغ منحرف كردن افراد است،يعنى انسان وقتى
كه به كسى دروغ مىگويد مىخواهد او را مشتبه كند، مىخواهد او را از آنچه كه
راست و حقيقت است به چيز ديگر منحرف و منصرف كند.از اين جهت
به«دروغ»«افك»مىگويند،و كلمه«افك»بيشتر در مطلق دروغها استعمال
نمىشود.مثلا فرض كنيد يك كسى ديشب فلان غذا را خورده مىگويد نخوردم،پيش طبيب
مىرود،طبيب مىگويد ديشب چه خوردى،يك چيز ديگر مىگويد.اين هم يك دروغ است،يك
افك است.ولى معمولا«افك»را در موردى مىگويند كه پاى تهمتى در ميان باشد،مثلا
براى اينكه شخصى، كتابى،دينى را خراب و لكهدار كنند و مردم را از او منصرف و
منحرف نمايند به او تهمت مىزنند و دروغ مىبندند،و بدترين انواع دروغ همين
است.اين است كه ما در قرآن ويل للمكذبين داريم نسبت به كسانى كه پيغمبران را
تكذيب مىكنند،اينجا هم به اين تعبير به شكل ديگرى داريم: ويل لكل افاك به مكذب
كار ندارد،به خود دروغگو كار دارد ولى دروغگويى كه تهمت مىزند:واى به حال هر
دروغبند گنهكار،يا:تباه باد هر دروغبند تباهكار گناهكار.اين جمله را قرآن
مىگويد چون خود قرآن-و هر پيغمبرى-به درد دروغبندى ديگران گرفتار بوده است.دو
چيز هست كه همه پيغمبران و شايد هر حقيقتى در دنيا با آن مواجه شده است و مواجه
مىشود،يكى مساله تهمت و دروغبندى،يعنى طرف وقتى كه با حقيقتى مواجه
مىشود،مىبيند با راستى كه نمىشود با آن برابرى و مواجهه و مبارزه كرد،با
حربه دروغ بستن و تهمت زدن مىآيد با آن مواجه مىشود.مساله دوم مسخره كردن
است. مسخره ديگر مايهاى نمىخواهد.وقتى آدم بخواهد كسى را به اصطلاح هو كند،با
هوچيگرى و مسخره كردن مىخواهد طرف را از بين ببرد.هر حقيقتى را،هر درستى را
مىشود به يك شكلى مسخره كرد.اين است كه قرآن اين دو موضوع را تكرار مىكند.
ويل لكل افاك اثيم تباه باد هر چه دروغ بند گنهكارى هست. يسمع ايات الله تتلى
عليه (قبلا داشتيم: تلك ايات الله نتلوها عليك بالحق )آيات الهى را مىشنود در
حالى كه بر او تلاوت مىشود،اما چه عكس العملى نشان مىدهد؟ ثم يصر مستكبرا كان
لم يسمعها در حالى كه مستكبر است و تكبر مىورزد.در جلسه پيش عرض كرديم
بالاترين و شنيعترين تكبرها تكبر بر خداست.مقصود از«تكبر بر خدا»تكبر بر حقيقت
است،يعنى انسان وقتى حقيقتى را به او عرضه بدارند كسر شان خودش بداند كه آن را
قبول كند.اين را مىگويند تكبر بر خدا.وقتى كه انسان يك چيزى را حق ببيند و بعد
زورش بيايد حق را قبول كند و كسر شان خودش بداند كه اين حق را بپذيرد و تكبر
كند بر قبول حق،اين را مىگويند«استكبار بر خدا».قرآن مىخواهد بگويد اين حس
مىكند كه حقيقت است اما آن تكبرش و آن خودخواهى و خودپرستى و خودپسندىاش به
او اجازه نمىدهد،در حالى كه مستكبر است پشت مىكند،اعراض مىكند، و قرآن يك
كلمه ديگر هم اضافه مىكند،نمىفرمايد:«ثم يستكبر»مىفرمايد: ثم يصر مستكبرا در
استكبار خودش اصرار مىورزد.
تاكيد و تكرار را مىگويند«اصرار».شنيدهايد مىگويند«گناه كبيره»،مىگويند
چيزى كه يك نفر عادل به موجب آن از عدالتخارج مىشود و فاسق مىگردد،يكى
ارتكاب كبيره است و ديگر اصرار بر صغيره، يعنى يك گناه ممكن است گناه كبيره
نباشد ولى اين گناه را هى تكرار مىكند،در اثر تكرار،يك گناه صغيره حكم يك گناه
كبيره را پيدا مىكند.لهذا مىگويند:«لا صغيرة مع الاصرار»يعنى هر گناه صغيره
هم اگر اصرار روى آن واقع شد و تاكيد و تكرار گرديد ديگر نبايد آن را صغيره
بشماريد،بايد كبيره بشماريد،چرا؟علتش روشن است:هر گناهى يك مقدار روى قلب انسان
و روى روح انسان اثر مىگذارد و روح انسان را قسى و فاسد مىكند.گناه صغيره يك
ذره اثر مىگذارد نه زياد،ولى يك ذره اگر تكرار شد مىشود دو ذره و ده ذره و صد
ذره،بعد اثرش برابر مىشود با يك گناه كبيره.حال اگر اصرار بر كبيره باشد
چطور؟آنهم كبيرهاى كه از اكبر كبائر باشد.آن ديگر اثرش مسخ شدن روح انسان
است،يعنى روح انسان آن فطرت انسانى خودش را به كلى از دست مىدهد.يك وقت انسان
در يك مورد بالخصوص استكبار مىورزد،يعنى حقيقت بر او عرضه مىشود،خودش حس
مىكند كه حقيقت است ولى پوزش را بالا مىكند و مىگويد اين جور نيست.يك بار
است،بعد ممكن است توجه كند و اين يك بار از بين برود.ولى اگر كسى بر همين
استكبار خودش اصرار بورزد و اصرار بر اين كبيره داشته باشد واى به حال چنين
آدمى!البته اين ديگر اختصاص به استكبار ندارد،هر گناه كبيرهاى و هر گناهى همين
طور است.مثلا دروغ از گناهان كبيره است.اگر انسان دائما دروغ بگويد و اصرار بر
دروغگويى داشته باشد،غيبت گناه كبيره است، اصرار بر غيبت كردن داشته
باشد،زنا،شراب[خوردن]،قمار،تكبر ورزيدن،حسد ورزيدن و اظهار حسد كردن با
ديگران،همه اينها گناه كبيره است،حال اگر انسان بر گناه كبيره اصرار بورزد،اين
اصرار بر گناه كبيره تدريجا انسان را به حالت مسخ شده در مىآورد،و مكرر عرض
كردهايم كه انسان روحش بر روى عملش اثر مىگذارد و عملش بر روى روحش،يعنى همين
طور كه اگر روح انسان خوب باشد عمل خوب انجام مىدهد،[همچنين]عمل اگر خوب باشد
روح را خوبتر مىكند،و همين طور اگر روح انسان فاسد بود منشا عمل بد مىشود،عمل
بد هم به نوبه خودش باز روح انسان را فاسدتر مىكند.
يسمع ايات الله تتلى عليه آيات خدا را كه بر او تلاوت مىشود مىشنود،اما چه
مىكند؟ ثم يصر مستكبرا بعد در حالى كه مستكبر است اصرار مىورزد بر استكبار
خودش كان لم يسمعها گويى اصلا چنين آيات حقى نشنيده است،به گوشش نخورده،يعنى
كوچكترين اثر خوبى روى روح او نمىگذارد. فبشره بعذاب اليم يك چنين آدمى جز
اينكه ما به تو بگوييم يك بشارتى،يك مژدهاى به او بده،چيز ديگرى باقى
نمانده،مژده بده چنين آدمى را به عذابى دردناك.اين،تعبير به اصطلاح تحكمآميز و
مسخرهآميز است.
بعد مىفرمايد: و اذا علم من اياتنا شيئا اتخذها هزوا هر گاه علم پيدا كند
به چيزى از آيات(مقصود آيات قرآن است كه بر مردم تلاوت مىشود)شروع مىكند آيات
ما را به مسخره گرفتن و مسخره كردن.عرض كرديم دو چيز است كه قرآن مكرر اينها را
نقل مىكند و اينها مصيبتهايى بوده است كه همه انبياء در همه زمانها گرفتار آن
بودهاند و قهرا همه اهل حق و حقيقت به فراخور حالشان گرفتار اينها
بودهاند;يكى مساله افك،دروغ بستن،تهمت بستن،و ديگر مساله مسخره كردن.اينها هم
دو چيزى است كه منطق بر نمىدارد;يعنى دروغ حدى ندارد،كسى اگر بخواهد دروغ
بگويد همه جور دروغى[مى تواند بگويد].راست است كه محدود است.انسان اگر بخواهد
راست بگويد قهرا مقيد و محدود مىشود;يعنى چون حقيقت و واقعيتى هست و بايد خودش
را با آن تطبيق بدهد نمىتواند از آن تجاوز كند،ولى دروغ گفتن ديگر افسار پاره
كردن است و اين زبان انسان در اختيارش است،هر چه كه دلش بخواهد بگويد گفته
است.مساله دوم مسخره كردن و به سخريه گرفتن است.اين هم از آن چيزهايى است كه
روى مردم اثر مىگذارد ولى هيچ مقياسى ندارد،يعنى هر چيزى را با منطق مسخره
مىشود مسخره كرد.چنين نيست كه يك چيز را در دنيا بشود مسخره كرد،يك چيز ديگر
را نشود مسخره كرد.هر چه كه در دنيا شما پيدا كنيد يك آدم مسخرهچى مىتواند آن
را موضوع مسخره قرار بدهد و اتفاقا در روح مردم هم اثر مىگذارد،يعنى مسخره اثر
تبليغاتى زياد دارد.اتفاق افتاده است;بعضى افراد،چه مرد و زن(شايد در زنها
بيشتر)[زود تحت تاثير مسخره شدن قرار مىگيرند].مثلا شما با هزار دليل و منطق
براى بعضى زنها ثابت كنيد كه پوشش خوب است به اين دلايل،همه را هم قبول مىكند
ولى آخرش در يك جلسه كه مىخواهد شركت كند كه در آن از زنهاى جور ديگر
هستند،خودش را همرنگ آنها مىكند، مىگوييد چرا؟مىگويد مرا مسخره مىكنند.در
مقابل مسخره ديگر تاب مقاومت ندارد;يعنى همه آن منطقها يك طرف و مسخرهاى كه
بكنند طرف ديگر.
و اذا علم من اياتنا شيئا اتخذها هزوا هرگاه به بعضى از آيات ما علم پيدا
كند شروع مىكند به مسخره كردن در ميان مردم;و چون مسخره كردن در مردم اثر زياد
مىبخشد اين است كه قرآن آن را ذكر مىكند.قبلا بود: يسمع ايات الله آيات ما را
كه مىشنود خودش اين كار را مىكند.در اينجا دارد و اذا علم من اياتنا وقتى علم
پيدا مىكند;اين بيشتر نشان مىدهد كه حتى در وقتى هم كه علم و معرفت دارد و صد
در صد به آيات ما يقين دارد و آيات ما را«آيات ما»مىشناسد با اين حال عالما
عامدا و با معرفت كامل به مبارزه با آن بر مىخيزيد.
اولئك لهم عذاب مهين باز تهديد ديگرى است:اينها كه اينچنين با مسخره به آيات
الهى اهانت مىكنند عذابى كه در قبال اين عملشان هست عذاب خواركننده و
ذليلكنندهاى است. مكرر اين مطلب را عرض كردهايم كه هر گناهى يك عذاب مخصوص
به خود دارد كه با خود آن گناه تناسب دارد،چون عذابهاى اخروى مثل نعمتهاى اخروى
هر دو تجسم اعمال انسان در دنياست.آن كسى كه كارش در دنيا اهانت كردن و خوار
كردن چيزى است كه استحقاق چنين خوارى را ندارد،نوع عذابى كه در آخرت گرفتار آن
مىشود عذابى است كه تنها درد نيست،اهانت هم در آن وجود دارد.
من ورائهم جهنم .كلمه«وراء»بيشتر به معنى«پشتسر»به كار برده مىشود ولى
اختصاص به آن ندارد،در مورد جلو و رو هم گفته مىشود.در سوره مباركه كهف در
داستان موسى و عبد صالح(خضر)آنجا كه خضر كشتى را سوراخ كرد و مورد اعتراض موسى
قرار گرفت،با اينكه خضر شرط كرده بود كه تو بايد در مقابل من تسليم باشى و به
هيچ وجه اعتراض نداشته باشى اما موسى تاب نياورد چون مىديد به اصطلاح شريعت
دارد شكسته مىشود،قانون دارد نقض مىشود،با اينكه قول داده بود حرف نزند معذلك
اعتراض كرد،آخر كار كه قرار شد از يكديگر جدا بشوند خضر گفتحالا كه از همديگر
جدا مىشويم من راز كارهاى خودم را به تو مىگويم تا بر تو روشن بشود كه من
بىجهت كارى نكردم،من چيزى را مىدانستم كه تو نمىدانستى: اما السفينة فكانت
لمساكين يعملون فى البحر فاردت ان اعيبها و كان ورائهم ملك ياخذ كل سفينة غصبا
(2) اين كشتى(البته شايد چيزى نظير بلم بوده چون در آن زمان كشتيهاى
بزرگ وجود نداشته)مال يك عده مردم فقير است كه در دريا كارگرند و من اطلاع
داشتم كه در جلوى روى اينها،در مسير اينها،در ساحلى كه اين كشتى پهلو مىگيرد،
زورمندى،ملكى هست كه كشتيها را يك يك غصب مىكند.من خواستم اين كشتى را معيوب
كنم كه بعد به عذر اين عيب آن را نگيرند،مثل آدمهايى كه خودشان را معيوب نشان
مىدهند كه آنها را به سربازى نبرند.براى اينكه او غصب نكند من اين كار را
كردم.غرضم اين جهت است: و كان ورائهم ملك ياخذ كل سفينة غصبا .«وراء»در آنجا
يعنى«جلو».مسلم آنجا مقصود«پشتسر»نيست.ادباى مفسرين مثل كشاف و طبرسى در مجمع
البيان تصريح كردهاند كه كلمه«وراء»به هر دو مورد اطلاق مىشود.
در اينجا كلمه«وراء»را به معنى«پشتسر»هم بگيريم درست است و به معنى«جلوى
رو»هم بگيريم درست است.اگر بگوييم جهنم از پشتسر آنهاست،به اعتبار خود
اينهاست،يعنى به اعتبار فكر اينهاست،يعنى چون اين افكار قيامت و بهشت و اين
حرفها را پشتسر خودشان انداختهاند و براى اينها يك فكر پشتسر انداختنى
بوده،مىگويد آن چيزهايى كه پشتسر انداختهايد وجود دارد،و اگر«وراء»به
معنى«جلو»باشد-كه ظاهر اين است كه همين دومى اينجا درست است-آن به اعتبار خود
حقيقت است:درست است كه اينها خيال مىكنند كه اينها را پشتسر انداختهاند و از
اين حرفها گذشتهاند اما واقعيت در جلوى رويشان هست، يعنى اينها همين طور كه
دارند مىروند توجه ندارند كه به سوى جهنم دارند مىروند و جهنم در جلويشان
قرار گرفته است.
و لا يغنى عنهم ما كسبوا شيئا .معلوم مىشود همه مخالفتهاى اينها با قرآن سر
پول و مال دنيا بوده.اين سرمايهها و ثروتهايى كه اينها در دنيا به دست
آوردهاند و همينها بت واقعى اينها شده است كه با قرآن مبارزه مىكنند[آنجا يك
ذره به دردشان نمىخورد].عرض كرديم كه اين سوره از سور مكيه است و در مكه نازل
شده است.در مكه آنهايى كه با قرآن طرف بودند و آيات قرآن ناظر به آنهاست و شان
نزول آيات قرآن متوجه آنهاست اشراف مكه بودند.بر عكس مؤمنين و مسلمين كه بيشتر
يا همهشان از طبقه مستضعف بودند،مخالفين از طبقه اشراف و مستكبرين و ملا مكه
بودند كه قرآن اين تعبيرات را درباره آنها ذكر كرده است. بيشتر آيات ربا هم در
مكه نازل شد،و اينها نزول قرآن را خطر بزرگى براى كيان و هستى و زندگى و وضع
خودشان مىديدند و[به اين مطلب]تصريح هم مىكردند.بت واقعى اينها پولها و
ثروتها و سرمايههاشان بود و تكيه اينها هم بيشتر روى همين بود،و حتى مفسرين
نقل كردهاند-و از خود آيات قرآن كاملا اين مطلب استنباط مىشود،اين توهم و
غرور كه براى خيلى افراد پيدا مىشود-اينها پولها را كه جمع مىكردند،مىگفتند
اين پولها را كى به ما داده؟ (چون آنها به خداى بزرگ عقيده داشتند،او را عبادت
نمىكردند بتها را پرستش مىكردند ولى خدا را خالق مىدانستند)مىگفتند اينها
را كى به ما داده؟خدا به ما داده.چرا خدا به ما داده؟لا بد ما را بهتر از
ديگران مىدانسته كه به ما داده.اينهايى كه ندارند چرا ندارند؟چون خدا به اينها
نداده.چرا نداده؟از بس آدمهاى بدى هستند.اينها از بس آدمهاى بدى هستند خدا به
اينها چيزى نداده و ما از بس آدمهاى خوبى هستيم خدا به ما داده.آخرت را هم به
مقياس دنيا حساب كنيد و نتيجه بگيريد،مسلم آخرت ما هم از آخرت اينها بهتر
است.به همين دليل كه دنياى ما بهتر است آخرت ما هم بهتر است!از آيات زيادى از
قرآن اين نكته استفاده مىشود.در سوره«يس»خوانديم كه: و اذا قيل لهم انفقوا
مما رزقكم الله قال الذين كفروا للذين امنوا انطعم من لو يشاء الله اطعمه
(3) وقتى مىگفت از اين مالتان به فقرا بدهيد، [مىگفتند]به اينها
بدهيم؟!اينها اگر قابل اين دادن بودند خدا خودش به اينها مىداد،چرا ما
بدهيم؟به دليل اينكه خدا نداده ما هم نبايد بدهيم،براى اينكه اينها خيلى آدمهاى
بدى هستند!در آيه ديگر بود: انا اكثر منك مالا و اعز نفرا (4) و در
آيه ديگر: و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا (5) .در
داستان آن دو برادر،آن برادر كافر به آن برادر مسلمان و مؤمنش گفت كه من،هم
ثروتم از تو بيشتر است و هم[از حيث افراد قويترم].به همين دليل، مسلم اگر ما
بميريم و آن طورى كه تو مىگويى پيش خدا برويم در آنجا قطعا وضع من از وضع تو
بهتر است.
قرآن مىگويد: و لا يغنى عنهم ما كسبوا شيئا اين پول و ثروتها كه امروز در
دنيا براى اينها مايه هر چيز است و خيال مىكنند اينها همه چيز به اينها خواهد
داد(بتهاى واقعىشان)آنجا يك ذره به دردشان نمىخورد، و لا ما اتخذوا من دون
الله اولياء و نه بتهاى ظاهرىشان،يعنى آن بتهايى كه مىروند در مقابل آنها
قربانى مىكنند،نياز مىكنند (6) ،خم و راست مىشوند، [مانند]بت
هبل،بت عزى.آنجا نه پولشان به دردشان خواهد خورد و نه اين بتها.باز تاكيد
مىفرمايد كه و لهم عذاب عظيم براى اينها عذاب بسيار بزرگى وجود دارد.
هذا هدى و الذين كفروا بايات ربهم لهم عذاب من رجز اليم (در اين آيه پنج بار
تهديد به عذاب آمده است)قرآن هدايت است(نمىگويد قرآن هدايت كننده است،مىگويد
قرآن محض هدايت است)آنها كه به آيات پروردگارشان-كه محض هدايت است-كفر و عناد
مىورزند عذابى دردناك از نوع پليدى(عذاب بسيار پليدى)خواهند داشت.
در آن آيه ما داشتيم كه تلك ايات الله نتلوها عليك بالحق اينها آيات الهى
است كه ما به حق بر تو تلاوت مىكنيم.قبلش هم آيات كونيه را ذكر كرده بود.در
وسط وارد شد درباره افرادى كه آيات خدا را تكذيب مىكنند و در مقابل آيات حق
مىايستند و مىگويند همه اين حرفها دروغ است،هيچ چيزى را قبول نداريم،درباره
اينها بحث كرد،دو مرتبه وارد اصل مطلب مىشود.اينجا باز مخاطب همه مردم دنيا
هستند: الله الذى سخر لكم البحر لتجرى الفلك فيه بامره و لتبتغوا من فضله و
لعلكم تشكرون .عطف به آيات اول است كه فرمود: ان فى السموات و الارض لايات
للمؤمنين و فى خلقكم و ما يبث من دابة ايات لقوم يوقنون و اختلاف الليل و
النهار و ما انزل الله من السماء من رزق فاحيا به الارض بعد موتها و تصريف
الرياح ايات لقوم يعقلون .دو مرتبه وارد همين گونه مسائل مىشود:الله است،خداست
آن كسى كه درياها را مسخر شما قرار داده است كه كشتيها بر روى اين درياها جريان
پيدا كنند و شما از منافع درياها استفاده كنيد و شما يك بهره معنوى ببريد و آن
اين است كه خداى خودتان را بشناسيد و شكرگزار باشيد.
قرآن كريم كوشش دارد كه ما اين نكته را درك كنيم كه هيچ چيزى در دنيا بر
اساس تصادف به وجود نيامده و به وجود نمىآيد.همه اينها حساب شده است.از نظر
علمى اين مطلب مسلم است كه دنيايى كه ما مىبينيم،با اين همه اشياء مختلف و
متنوعى كه دارد:يكى خورشيد است،يكى زمين،يكى ماه،يكى آب و يكى هوا،هوا باز
اكسيژن دارد،ازت دارد،در زمين عنصرهاى زيادى وجود دارد،درخت وجود دارد،انسان
وجود دارد،اين نظامى كه امروز ما مىبينيم،زمين به دور خودش و به دور خورشيد
مىچرخد،حسابهايى كه در اينجاها وجود دارد[تصادفا به وجود نيامده است].اگر فرض
كنيم كسى بيايد يك قالى را كه بافتهاند باز كند، تبديل مىشود به يك رشته
نخها،بعد بيايد نخها را هم از يكديگر باز كند،تبديل مىشود به يك مقدار پشم و
احيانا پنبه.آنوقتشما نگاه كنيد،همه چيز را على السويه مىبينيد، مىگوييد پس
آن نقش كو؟آن نظم كو؟آن تركيب كو؟ديگر وجود ندارد.در اصل چه بوده؟در اصل همه
اين قالى با اين همه اختلافاتى كه شما اكنون مىبينيد،تودهاى از پشم بوده كه
همه چيز در آن على السويه بوده است و اگر اين پشم را به حال خود گذاشته بودند و
دست صنعتگر و هنرمندى آن را تبديل به نخ نكرده بود،بعد رنگ نكرده بود و بعد اين
نخهاى رنگ شده را در يك نظام معين با يكديگر نبافته بود،يك چنين موجود زيبايى
با اين نظم و ترتيب هرگز به وجود نمىآمد،يعنى خود اين توده پشم قابل اينكه
خودش را به يك قالى تبديل كند نيست،يك دست هنرمند است كه اين را تبديل كرده
است.
اين دنياى ما،اول همين جور بوده،بعد هم همين جور خواهد شد،يعنى اگر همين
طورى كه خدا وعده داده-و روزى هم خواهد شد-قدرت قاهره الهى بيايد بافتههاى اين
عالم را از هم باز كند(ما خودمان به منزله يك بافته هستيم،هر انسانى يك بافته
است،هر درختى بافته ديگرى است،هر حيوانى بافته ديگرى است،آب و هوا همين طور)ما
به يك ماده يكنواخت مىرسيم كه هيچ چيزى با هيچ چيزى فرق ندارد،و اولش هم همين
بوده،همه آن موادى كه اين همه اشياء متنوع[از آن]ساخته شده است امورى متشابه
بوده،يعنى در ابتدا گازهاى پراكندهاى در عالم بوده و جز اين چيزى نبوده،از
اينها اين همه چيزها و اين همه نظم و ترتيبها درستشده است.حال همين طور
تصادفى بوده كه از اين ماده يكنواخت در روى زمين يك مقدار آب به وجود
بيايد،اقيانوسها به وجود بيايد،موجود زنده به وجود بيايد،انسان به وجود
بيايد،اين چيزهايى كه همه به درد يكديگر و به كار يكديگر مىخورند،هواى قابل
تنفس وجود داشته باشد،روى زمين به اين شكل در بيايد كه هم سفت باشد و هم نه
آنقدر سفت كه غير قابل سكونت باشد و نشود در آن كشاورزى كرد؟اينها را همين طور
تصادف به وجود آورد،يا نه،تمام اينها روى نظم و حساب و تدبيرى بوده؟قرآن اسم
اين را مىگذارد«تسخير»،تسخير الهى.البته در مسائلى كه كوچكتر است انسان زودتر
درك مىكند تا در نظام كل،[ولى]نظام كل و نظام جزء فرق نمىكند.
مثلا يك حيوان پستاندار،انسان يا غير انسان،يك زن آبستن مىشود كمكم بچه در
رحم او رشد مىكند.اولا قبل از اينكه اين زن به دنيا بيايد با او دستگاهى به
نام«پستان»ساخته شده كه با پستان مرد فرق مىكند.ماههاى آخر حملش كه مىشود
تدريجا اين پستان بزرگ مىشود و شير در آن پيدا مىشود به طورى كه آن روزهاى
آخرى كه اين بچه دارد به دنيا مىآيد اين پستان پر از شير و پر از مايعى است كه
از نظر علمى مفيدترين غذا براى آن كودكى است كه از رحم به دنيا مىآيد.ما دو
جور مىتوانيم روى اين[مطلب]فكر كنيم،يكى اينكه بگوييم تصادفا اين زن وقتى
مىخواست از مادرش متولد بشود دختر شد،و تصادفا در هر دخترى دستگاه شيرسازى و
شيردهى به نام«پستان»و جهازاتى كه شير را مىسازد به وجود آمد.اين پستان هم
شير نمىكند ولى همين قدر كه بچه در رحم پيدا شد و بزرگ و بزرگتر شد،مقارن
ايامى كه مىخواهد به دنيا بيايد تصادفا بدون اينكه ارتباطى ميان اينها باشد پر
شير مىشود.اين يك جور طرز تفكر است كه هيچ عاقلى نمىتواند چنين احتمالى
بدهد.يكى ديگر اين است كه خير،در آن طرح اصلى خلقت همه اينها طرحريزى شده،يعنى
ميان پيدايش يك بچه در رحم و فعاليت كردن دستگاه پستان در وجود اين زن ارتباط
مستقيمى برقرار است،ايندو با اينكه به ظاهر با يكديگر بىارتباط هستند،در متن
واقع براى يكديگر خلق شدهاند.اگر در متن خلقت قرار نبود بچهاى در رحم اين زن
خلق بشود دستگاه پستان هم خلق نمىشد،و اگر دستگاه پستان در اين جنس خلق نمىشد
اساسا بچهاى خلق نمىشد،ايندو با يكديگر ارتباط دارند.افراد استثنائى،همان
استثنائى بودنشان خودش دليل است.وقتى شما از يك متخصص بپرسيد چرا فلان زن آبستن
نمىشود،مىگويد اين لتخاصى دارد،يعنى يك بيمارى است،عاملى آمده و خلقت و
طبيعت را از مسير اصلى خودش منحرف كرده.پس مسير اصلى اين است كه[اين توانايى
را]داشته باشد.هميشه يك عامل خارجى سبب مىشود كه بيمارى پيدا شود.
پس اينجا ما دو طرز تفكر داريم،يكى اينكه ميان بچه و شير پستان هيچ ارتباطى
قائل نباشيم،و ديگر اينكه ميان ايندو ارتباط قائل باشيم،يعنى بگوييم آن نيرويى
كه بچه را خلق مىكند همان نيروست كه دستگاه پستان را در جنس ماده پستاندار
قرار داده است.
عين همين مطلب در كل عالم هست،يعنى خورشيدى باشد،زمينى باشد،عوامل جوى باشد،
عوامل زمينى باشد[و ميان اينها ارتباط نباشد و نيروى واحدى خالق اينها
نباشد،چنين چيزى قابل قبول نيست].اصلا نسبت عوامل جوى با زمين به اصطلاح فلاسفه
نسبت پدر و مادر است،آنها را«آباء سبعه»،مىگفتند و اينها را«امهات
اربعه».مىگفتند چهار مادر و هفت پدر، از باب اينكه آن عوامل،عوامل مذكر تشخيص
داده مىشد و اين عوامل،عوامل مؤنث.انسان و حيوان و گياه را مىگفتند«مواليد
ثلاث»يعنى سه بچه.هفت پدر،چهار مادر،سه بچه.اين بچهها كه پيدا مىشوند اين
زمين به منزله مادر آنهاست.يك كشاورز كه مىرود سينه زمين را مىشكافد،او حكم
همان بچهاى را دارد كه چنگال به پستان مادرش مىزند و مىخواهد از آن شير
بگيرد،و از هر عالم حقوقى اگر شما بپرسيد شير پستان يك مادر مال بچه اوستيا
مال او نيست،مىگويد مال بچه است.اگر مادرى بخواهد بچه را از شير خود محروم كند
هر قانونى آن مادر را قابل مجازات مىداند،چرا؟مىگويند چون شير مال اين بچه
است،تو چرا او را محروم مىكنى؟اگر مادر بخواهد اين شير را به يك بچه ديگر بدهد
و به اين بچه ندهد مىگويند تو چرا شير اين بچه را به بچه ديگر دادهاى؟من
نمىفهمم ماترياليستها اينجا چه فكر مىكنند در صورتى كه آنها نبايد هيچ فرقى
قائل باشند.از نظر آنها شير مادر هيچ ارتباطى با بچه نبايد داشته باشد.به همين
دليل مواليد زمين هم مال همين موجودات روى زمين است.تعبير خود قرآن است: و
جعلنا لكم فيها معايش (7) ، و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين
(8) شما را از زمين آفريديم،از خاك آفريديم و در روى زمين آفريديم و
در همين زمين هم مايه معيشتشما را قرار داديم،يعنى در پستان همين زمين
مايههايى قرار دادهايم كه شما از اين مايهها زندگى مىكنيد،و به همين دليل
آنچه كه در پستان زمين وجود دارد از مختصات هيچ فردى نخواهد بود،براى همه مردم
است.همه مردم بچههاى زمين هستند و هر چه كه در پستان اين زمين هست قهرا مال
همه مردم است با اين تفاوت كه بچه به حكم آن ضعفش شيره كاملا آماده به دهانش
گذاشته مىشود ولى به انسان بزرگ مىگويند يك مقدار كارش را خودت بايد بكنى و
به تناسب كارى كه ايجاد مىكنى ذيحق مىشوى،كه اين خودش داستان ديگرى است.
قرآن مىخواهد بگويد كه تمام نظام عالم اين جور است.آن اقيانوس را اگر شما
مىبينيد، همان ماده بسيط يكرنگ[است كه]يك جايش به صورت اقيانوس در آمده.اگر
كشتى را مىبينيد،چوب يك جنسى است كه در اصل از چنس همين آب و خاك بوده ولى به
گونهاى ساخته شده است كه سبكتر از آب است و چون سبكتر از آب است در آب غرق
نمىشود.باد در دنيا وجود دارد كه در كشتيهاى بادى از همان باد استفاده
مىكردند و كشتيها را مىراندند. يك وقتخيال نكنيد كه اينها يك سلسله عوامل
تصادفى است كه به وجود آمده،تمام اينها در نقشه تدبير اين عالم گنجانده شده
است،و در واقع به ما مىگويد شما به عالم به چشم يك كتاب نگاه كنيد،هر چه بيشتر
مطالعه كنيد بيشتر مطلب كشف مىكنيد و اصلا بيشتر آگاهى را در عالم حس و لمس
مىكنيد.
چقدر فرق است ميان اينكه انسان تفكرش تفكر مادى باشد و وقتى كه در روى زمين
راه مىرود خودش را با اشياء بيگانه و احيانا دشمن احساس كند،بعد هم بگويد
زندگى تنازع بقاست،زندگى جنگ است و جز جنگ نيست،من يك موجود تك و تنها هستم و
هيچ موجودى از ازل در فكر من نبوده و الآن هم در فكر من نيست و هيچ وقت در فكر
من نخواهد بود،هيچ مهربانى و رحمتى در دنيا در پيدايش من دخالت نداشته،هيچ مهر
و محبتى در عالم وجود نداشته است كه مرا به وجود آورده باشد و الآن هم وجود
ندارد كه بخواهد مرا در خودش پناه بدهد،يك موجود تك هستم در ميان ميلياردها
دشمن(آنوقتيك چنين آدمى چه احساساتى پيدا مىكند!)آرى چقدر فرق است ميان اين
آدم و كسى كه مىگويد: ظهر الوجود بسم الله الرحمن الرحيم تمام هستى مظهر بسم
الله الرحمن الرحيم است،مظهر رحمانيتيك رحمان و مظهر رحيميتيك رحيم است.عالم
را رحمانيت و رحيميت به وجود آورده،و به قول يكى از نويسندههاى عرب،حالتيك
نفر مؤمن در وقتى كه در دنيا قدم مىزند حالت انسانى است كه در يك مهرگان و جشن
قدم بر مىدارد،در جايى قدم بر مىدارد كه قبلا دعوتش كردهاند،گفتهاند بيا
اينجا.مثل اينكه انسان را در يك مهمانى دعوت كنند بعد برود آنجا،هر چه كه آنجا
مىبيند ميان آن و خودش رابطه برقرار مىكند،مىگويد ببين،آن گل را آنجا
گذاشتهاند،براى ما آنجا گذاشتهاند،براى اينكه ما استفاده كنيم چون مهمان
هستيم،ببين،منزلشان را چه زينت و آرايش كردهاند!آن تابلو را آنجا مىبينى،اين
فرش را اينجا مىبينى؟همه اينها را آماده شده و حساب شده مىبيند و با آمدن
خودش ارتباط قائل است.قرآن مىخواهد كه انسان خودش را در عالم اين جور احساس
كند،حالت كسى كه دعوتش كردهاند به منزلى و در آن منزل آنچه كه وجود دارد حساب
دارد و با آمدن او ارتباط دارد.آن وقت است كه انسان در خودش احساس مسؤوليت
مىكند،بعد فكر مىكند پس براى چه ما را دعوت كردهاند؟دعوت كردهاند كه بياييم
بخوريم و بچريم و برويم يا مساله ديگرى هم هست؟پس ما كه به يك مهمانى و به
منزلى كه براى ما آماده شده است آمدهايم، بايد بدانيم كه چه هدفى از اصل آمدن
ما هست.
الله الذى سخر لكم البحر الله است آن كسى كه اين دريا را مسخر شما قرار
داده. معناى«مسخر قرار داده»يعنى آب را طورى خلق كرده،شما را به شكلى خلق
كرده،چوب را به شكلى خلق كرده،هوا را به شكلى خلق كرده و باد را به شكلى خلق
كرده،همه اينها را به گونهاى خلق كرده كه نتيجهاش اين است كه شما از اين آب
با كشتى استفاده مىكنيد،يعنى اينها حساب شده آفريده شدهاند. لتجرى الفلك فيه
بامره كه كشتى به امر و اراده او و به خواست او[حركت كند].او خواسته است كه
كشتى روى دريا حركت كند كه حركت مىكند،و در نتيجه مسافرتها بكنيد،تجارتها
بكنيد،نقل مكانها بكنيد. و لتبتغوا من فضله و از فضل الهى خير طلب
كنيد.گفتهاند مقصود استفادههاى[مختلف از درياست].يك استفاده از دريا همان است
كه به وسيله كشتى انجام مىشود كه انسان قارهها را طى مىكند،و ديگر اينكه از
خود دريا بهرهها ببريد،از حيوانات دريا،از گوهرهاى دريايى كه از دريا گرفته
مىشود،يعنى آن ماهىاى كه در دريا هست و هر حيوانى كه در دريا هست و قابل
استفاده است و آن گوهرهايى كه در دريا هست،لؤلؤى اگر هست،مرجانى هست،هر چه
هست،باز اينها هم يك كار حساب شده است و تصادفى نيست.آن هدف نهايى و اصلى،آن
جنبه مدرسه بودن اينهاست.
تا اينجا همان بهرهگيرى مادى است.ولى در عين حال چون انسان كودكى است كه در
اين دنيا مىآيد و در اين دنياست كه بايد معرفت پيدا كند: و لعلكم تشكرون باشد
كه شما سپاسگزار خداى خود باشيد،يعنى خداى خودتان را به اين وسيله بشناسيد و
بعد از شناختن سپاسگزار او باشيد،و معنى«سپاسگزار»را هميشه گفتهايم كه
سپاسگزارى يعنى هر چه كه او به شما داده است،در همان مسيرى كه بايد،مورد
استفاده قرار بدهيد.
بعد مىفرمايد: و سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعا منه .در هيچ
كتابى«انسان»به اندازهاى كه در قرآن،بزرگ است بزرگ نيست.در عصر ما فلسفههاى
به اصطلاح اومانيستى زياد پيدا شده،دم از«انسان»مىزنند،ولى هيچ كسى به اندازه
قرآن شان انسان را بالا نبرده و در واقع انسان را آنچنان كه هست معرفى نكرده
است.اينجا فرمود كه دريا را مسخر شما قرار داده،دريا را طورى خلق كرده كه شما
بتوانيد از وجود آن استفاده كنيد،يكدفعه يك كاسه مىكند:هر چه در آسمانها و
زمين هست مسخر شماست.شما را طورى خلق كرده و عالم را طورى خلق كرده كه شما
مىتوانيد تمام عالم را در تسخير خودتان قرار بدهيد نه فقط درياها را.«منه»در
حالى كه همه اينها از ناحيه اوست،يعنى او اين جور قرار داده و اين كيفيت را
عنايت كرده است. ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون در اين مطالبى كه ما گفتيم خيلى
نشانهها و علامتها هست اما براى مردمى كه اهل تفكر باشند يعنى انديشههاى
خودشان را به كار بيندازند،بر علم خودشان بيفزايند،دقت كنند،تامل كنند، خيلى
مطالب از اينها در مىيابند،يعنى اينها كه ما مىگوييم فهرست مطالب است و اجمال
مىگوييم براى اينكه شما را به راه بيندازيم،بعد شما برويد از راه علم و فكر
حقايقى در اين زمينهها به دست بياوريد.
قل للذين امنوا يغفروا للذين لا يرجون ايام الله ليجزى قوما بما كانوا
يكسبون .عرض كرديم كه اين آيات در مكه نازل شده است و در مكه كفار قريش مسلمين
را خيلى اذيت مىكردند و آزار مىدادند،انواع آزارها،آزار روحى و آزار جسمى،و
آزارهاى روحىشان شايد بدتر از آزارهاى جسمى بود.افرادى كه به حقيقتى،به كتابى
ايمان دارند،به پيغمبر ايمان دارند و نهايت ايمان را دارند و شيفته پيغمبر اكرم
هستند،وقتى كه مثلا مىديدند كفار قريش نسبت به پيغمبر اكرم يا نسبت به آيات
قرآن جسارت مىكنند،عجيب ناراحت مىشدند و مكرر مىآمدند از رسول اكرم اجازه
بگيرند كه[با آنها مقابله كنند].مىگفتند به اقليت بودن ما توجه نكنيد،ما كم
هستيم كم باشيم،دهان اينها را خرد مىكنيم،چنين مىكنيم،حداكثر اين است كه
اينها ما را بكشند.قرآن اينها را امر به آرامش مىكند: قل للذين امنوا يغفروا
للذين لا يرجون ايام الله (در دوران مكه است)به اينها بگو ببخشايند و بگذرند از
اين مردمى كه به روزهاى الهى اميدوار نيستند،هر چه كه از اينها مىبينند اهميت
ندهند،يغفروا.دوره هنوز دوره غفران و گذشت بود.اينهايى كه مىگويند اسلام
همهاش جنگ بود،بايد توجه داشته باشند كه از بيست و سه سالى كه دوره بعثت
پيغمبر اكرم بود تمام دوره سيزده سال مكه دوره يغفروا بود يعنى دوره گذشت
بود.در ده سال مدينه هم تقريبا... (9)
2- كهف/79.
3- يس/47.
4- كهف/34.
5- كهف/36.
7- حجر/20.
8- اعراف/24.
9- [در اينجا نوار به پايان خود رسيد و دو سه دقيقهاى از بيانات استاد شهيد
ضبط نشده است.]