آشنايى با قرآن جلد ۵

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۹ -


تفسير سوره جاثيه (2)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين...

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:

ويل لكل افاك اثيم×يسمع ايات الله تتلى عليه ثم يصر مستكبرا كان لم يسمعها فبشره بعذاب اليم×و اذا علم من اياتنا شيئا اتخذها هزوا اولئك لهم عذاب مهين×من ورائهم جهنم و لا يغنى عنهم ما كسبوا شيئا و لا ما اتخذوا من دون الله اولياء و لهم عذاب عظيم×هذا هدى و الذين كفروا بايات ربهم لهم عذاب من رجز اليم×الله الذى سخر لكم البحر لتجرى الفلك فيه بامره و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون (1)

سوره مباركه جاثيه است كه چند آيه از اول اين سوره را در جلسه پيش خوانديم.در آن چند آيه،دو آيه اول راجع به قرآن كريم بود و آيات بعد آيات توحيدى بود،يعنى آيات قرآن بود كه مساله توحيد و خداشناسى را ارائه مى‏داد.اول از خلقت آسمانها و زمين به طور كلى بحث كرد و فرمود كه در اينها آيات و نشانه‏هايى براى اهل ايمان است.بعد در خلقت انسان و هر جاندارى و بعد راجع به گردش شب و روز،نزول باران،گردش باد و امثال اينها مطلبى را ذكر كرد و بعد فرمود: تلك ايات الله نتلوها عليك بالحق فباى حديث بعد الله و اياته يؤمنون اينها آيات الهى است كه ما به حق بر تو تلاوت مى‏كنيم،بعد از خدا و آيات خدا ديگر چه باقى مى‏ماند اگر به چيزى مى‏خواهند ايمان بياورند؟مگر غير از اين چيزى وجود دارد؟مقصود اين است كه اگر اينها بخواهند به چيزى در عالم ايمان داشته باشند همين است،يعنى اگر به اين ايمان نياورند ديگر به هيچ چيزى در عالم ايمان نخواهند داشت.آن چيست؟در نظام عالم، خدا و در نظام تشريع،آيات الهى يعنى آيات قرآن.كانه مى‏خواهد بفرمايد كه اگر در كسى مايه‏اى از ايمان باشد و كوچكترين ميل و رغبتى به اينكه به چيزى ايمان داشته باشد وجود داشته باشد ديگر همين است،اگر كسى به اين ايمان نياورد ديگر به هيچ چيزى در عالم ايمان نخواهد آورد.نظير آن تعبيرى است كه ما در فارسى مى‏گوييم،البته در عربى بوده،ترجمه فارسى هم مى‏گويند:«ليس ورا ابادان قرية‏»ما وراء ابادان ديگر جايى نيست.آنوقت اين آيات شروع مى‏شود،يعنى در واقع بى‏ايمانها توصيف و نشان داده مى‏شوند كه اينها چه كسانى و چگونه هستند و چه روحى و چه روحيه‏اى دارند.با يك تعبير قوى و شديد و محكمى مى‏فرمايد: ويل لكل افاك اثيم .ما كلمه‏«ويل‏»را معمولا در فارسى به‏«واى‏»ترجمه مى‏كنيم. ممكن است كلمه‏«واى‏»همين مفهوم را برساند ولى در اصل در عربى اين[كلمه]مفهومى مثل‏«هلاك باد»را مى‏رساند. ويل لكل افاك اثيم هلاك باد هر دروغگوى دروغ بند گناهكارى. كلمه‏«افاك‏»صيغه مبالغه در«افك‏»است.«افك‏»يعنى دروغ و معمولا در مورد هر دروغى به كار برده نمى‏شود بلكه در مورد دروغهايى به كار برده مى‏شود كه عنوان تهمت دارد. ريشه‏«افك‏»انحراف است.در قرآن هر جا يؤفكون به كار برده مى‏شود يعنى‏«يصرفون‏».مثلا اگر مردمى از راهى بروند كه راه درست باشد بعد كسى بيايد اينها را از آن راه برگرداند و به جاى ديگر ببرد،اينجا تعبير«افك‏»يا«افك‏»به كار برده مى‏شود.بديهى است كه اثر دروغ منحرف كردن افراد است،يعنى انسان وقتى كه به كسى دروغ مى‏گويد مى‏خواهد او را مشتبه كند، مى‏خواهد او را از آنچه كه راست و حقيقت است به چيز ديگر منحرف و منصرف كند.از اين جهت به‏«دروغ‏»«افك‏»مى‏گويند،و كلمه‏«افك‏»بيشتر در مطلق دروغها استعمال نمى‏شود.مثلا فرض كنيد يك كسى ديشب فلان غذا را خورده مى‏گويد نخوردم،پيش طبيب مى‏رود،طبيب مى‏گويد ديشب چه خوردى،يك چيز ديگر مى‏گويد.اين هم يك دروغ است،يك افك است.ولى معمولا«افك‏»را در موردى مى‏گويند كه پاى تهمتى در ميان باشد،مثلا براى اينكه شخصى، كتابى،دينى را خراب و لكه‏دار كنند و مردم را از او منصرف و منحرف نمايند به او تهمت مى‏زنند و دروغ مى‏بندند،و بدترين انواع دروغ همين است.اين است كه ما در قرآن ويل للمكذبين داريم نسبت به كسانى كه پيغمبران را تكذيب مى‏كنند،اينجا هم به اين تعبير به شكل ديگرى داريم: ويل لكل افاك به مكذب كار ندارد،به خود دروغگو كار دارد ولى دروغگويى كه تهمت مى‏زند:واى به حال هر دروغ‏بند گنهكار،يا:تباه باد هر دروغ‏بند تباهكار گناهكار.اين جمله را قرآن مى‏گويد چون خود قرآن-و هر پيغمبرى-به درد دروغ‏بندى ديگران گرفتار بوده است.دو چيز هست كه همه پيغمبران و شايد هر حقيقتى در دنيا با آن مواجه شده است و مواجه مى‏شود،يكى مساله تهمت و دروغ‏بندى،يعنى طرف وقتى كه با حقيقتى مواجه مى‏شود،مى‏بيند با راستى كه نمى‏شود با آن برابرى و مواجهه و مبارزه كرد،با حربه دروغ بستن و تهمت زدن مى‏آيد با آن مواجه مى‏شود.مساله دوم مسخره كردن است. مسخره ديگر مايه‏اى نمى‏خواهد.وقتى آدم بخواهد كسى را به اصطلاح هو كند،با هوچيگرى و مسخره كردن مى‏خواهد طرف را از بين ببرد.هر حقيقتى را،هر درستى را مى‏شود به يك شكلى مسخره كرد.اين است كه قرآن اين دو موضوع را تكرار مى‏كند. ويل لكل افاك اثيم تباه باد هر چه دروغ بند گنهكارى هست. يسمع ايات الله تتلى عليه (قبلا داشتيم: تلك ايات الله نتلوها عليك بالحق )آيات الهى را مى‏شنود در حالى كه بر او تلاوت مى‏شود،اما چه عكس العملى نشان مى‏دهد؟ ثم يصر مستكبرا كان لم يسمعها در حالى كه مستكبر است و تكبر مى‏ورزد.در جلسه پيش عرض كرديم بالاترين و شنيع‏ترين تكبرها تكبر بر خداست.مقصود از«تكبر بر خدا»تكبر بر حقيقت است،يعنى انسان وقتى حقيقتى را به او عرضه بدارند كسر شان خودش بداند كه آن را قبول كند.اين را مى‏گويند تكبر بر خدا.وقتى كه انسان يك چيزى را حق ببيند و بعد زورش بيايد حق را قبول كند و كسر شان خودش بداند كه اين حق را بپذيرد و تكبر كند بر قبول حق،اين را مى‏گويند«استكبار بر خدا».قرآن مى‏خواهد بگويد اين حس مى‏كند كه حقيقت است اما آن تكبرش و آن خودخواهى و خودپرستى و خودپسندى‏اش به او اجازه نمى‏دهد،در حالى كه مستكبر است پشت مى‏كند،اعراض مى‏كند، و قرآن يك كلمه ديگر هم اضافه مى‏كند،نمى‏فرمايد:«ثم يستكبر»مى‏فرمايد: ثم يصر مستكبرا در استكبار خودش اصرار مى‏ورزد.

تاكيد و تكرار را مى‏گويند«اصرار».شنيده‏ايد مى‏گويند«گناه كبيره‏»،مى‏گويند چيزى كه يك نفر عادل به موجب آن از عدالت‏خارج مى‏شود و فاسق مى‏گردد،يكى ارتكاب كبيره است و ديگر اصرار بر صغيره، يعنى يك گناه ممكن است گناه كبيره نباشد ولى اين گناه را هى تكرار مى‏كند،در اثر تكرار،يك گناه صغيره حكم يك گناه كبيره را پيدا مى‏كند.لهذا مى‏گويند:«لا صغيرة مع الاصرار»يعنى هر گناه صغيره هم اگر اصرار روى آن واقع شد و تاكيد و تكرار گرديد ديگر نبايد آن را صغيره بشماريد،بايد كبيره بشماريد،چرا؟علتش روشن است:هر گناهى يك مقدار روى قلب انسان و روى روح انسان اثر مى‏گذارد و روح انسان را قسى و فاسد مى‏كند.گناه صغيره يك ذره اثر مى‏گذارد نه زياد،ولى يك ذره اگر تكرار شد مى‏شود دو ذره و ده ذره و صد ذره،بعد اثرش برابر مى‏شود با يك گناه كبيره.حال اگر اصرار بر كبيره باشد چطور؟آنهم كبيره‏اى كه از اكبر كبائر باشد.آن ديگر اثرش مسخ شدن روح انسان است،يعنى روح انسان آن فطرت انسانى خودش را به كلى از دست مى‏دهد.يك وقت انسان در يك مورد بالخصوص استكبار مى‏ورزد،يعنى حقيقت بر او عرضه مى‏شود،خودش حس مى‏كند كه حقيقت است ولى پوزش را بالا مى‏كند و مى‏گويد اين جور نيست.يك بار است،بعد ممكن است توجه كند و اين يك بار از بين برود.ولى اگر كسى بر همين استكبار خودش اصرار بورزد و اصرار بر اين كبيره داشته باشد واى به حال چنين آدمى!البته اين ديگر اختصاص به استكبار ندارد،هر گناه كبيره‏اى و هر گناهى همين طور است.مثلا دروغ از گناهان كبيره است.اگر انسان دائما دروغ بگويد و اصرار بر دروغگويى داشته باشد،غيبت گناه كبيره است، اصرار بر غيبت كردن داشته باشد،زنا،شراب[خوردن]،قمار،تكبر ورزيدن،حسد ورزيدن و اظهار حسد كردن با ديگران،همه اينها گناه كبيره است،حال اگر انسان بر گناه كبيره اصرار بورزد،اين اصرار بر گناه كبيره تدريجا انسان را به حالت مسخ شده در مى‏آورد،و مكرر عرض كرده‏ايم كه انسان روحش بر روى عملش اثر مى‏گذارد و عملش بر روى روحش،يعنى همين طور كه اگر روح انسان خوب باشد عمل خوب انجام مى‏دهد،[همچنين]عمل اگر خوب باشد روح را خوبتر مى‏كند،و همين طور اگر روح انسان فاسد بود منشا عمل بد مى‏شود،عمل بد هم به نوبه خودش باز روح انسان را فاسدتر مى‏كند.

يسمع ايات الله تتلى عليه آيات خدا را كه بر او تلاوت مى‏شود مى‏شنود،اما چه مى‏كند؟ ثم يصر مستكبرا بعد در حالى كه مستكبر است اصرار مى‏ورزد بر استكبار خودش كان لم يسمعها گويى اصلا چنين آيات حقى نشنيده است،به گوشش نخورده،يعنى كوچكترين اثر خوبى روى روح او نمى‏گذارد. فبشره بعذاب اليم يك چنين آدمى جز اينكه ما به تو بگوييم يك بشارتى،يك مژده‏اى به او بده،چيز ديگرى باقى نمانده،مژده بده چنين آدمى را به عذابى دردناك.اين،تعبير به اصطلاح تحكم‏آميز و مسخره‏آميز است.

بعد مى‏فرمايد: و اذا علم من اياتنا شيئا اتخذها هزوا هر گاه علم پيدا كند به چيزى از آيات(مقصود آيات قرآن است كه بر مردم تلاوت مى‏شود)شروع مى‏كند آيات ما را به مسخره گرفتن و مسخره كردن.عرض كرديم دو چيز است كه قرآن مكرر اينها را نقل مى‏كند و اينها مصيبتهايى بوده است كه همه انبياء در همه زمانها گرفتار آن بوده‏اند و قهرا همه اهل حق و حقيقت به فراخور حالشان گرفتار اينها بوده‏اند;يكى مساله افك،دروغ بستن،تهمت بستن،و ديگر مساله مسخره كردن.اينها هم دو چيزى است كه منطق بر نمى‏دارد;يعنى دروغ حدى ندارد،كسى اگر بخواهد دروغ بگويد همه جور دروغى[مى تواند بگويد].راست است كه محدود است.انسان اگر بخواهد راست بگويد قهرا مقيد و محدود مى‏شود;يعنى چون حقيقت و واقعيتى هست و بايد خودش را با آن تطبيق بدهد نمى‏تواند از آن تجاوز كند،ولى دروغ گفتن ديگر افسار پاره كردن است و اين زبان انسان در اختيارش است،هر چه كه دلش بخواهد بگويد گفته است.مساله دوم مسخره كردن و به سخريه گرفتن است.اين هم از آن چيزهايى است كه روى مردم اثر مى‏گذارد ولى هيچ مقياسى ندارد،يعنى هر چيزى را با منطق مسخره مى‏شود مسخره كرد.چنين نيست كه يك چيز را در دنيا بشود مسخره كرد،يك چيز ديگر را نشود مسخره كرد.هر چه كه در دنيا شما پيدا كنيد يك آدم مسخره‏چى مى‏تواند آن را موضوع مسخره قرار بدهد و اتفاقا در روح مردم هم اثر مى‏گذارد،يعنى مسخره اثر تبليغاتى زياد دارد.اتفاق افتاده است;بعضى افراد،چه مرد و زن(شايد در زنها بيشتر)[زود تحت تاثير مسخره شدن قرار مى‏گيرند].مثلا شما با هزار دليل و منطق براى بعضى زنها ثابت كنيد كه پوشش خوب است به اين دلايل،همه را هم قبول مى‏كند ولى آخرش در يك جلسه كه مى‏خواهد شركت كند كه در آن از زنهاى جور ديگر هستند،خودش را همرنگ آنها مى‏كند، مى‏گوييد چرا؟مى‏گويد مرا مسخره مى‏كنند.در مقابل مسخره ديگر تاب مقاومت ندارد;يعنى همه آن منطقها يك طرف و مسخره‏اى كه بكنند طرف ديگر.

و اذا علم من اياتنا شيئا اتخذها هزوا هرگاه به بعضى از آيات ما علم پيدا كند شروع مى‏كند به مسخره كردن در ميان مردم;و چون مسخره كردن در مردم اثر زياد مى‏بخشد اين است كه قرآن آن را ذكر مى‏كند.قبلا بود: يسمع ايات الله آيات ما را كه مى‏شنود خودش اين كار را مى‏كند.در اينجا دارد و اذا علم من اياتنا وقتى علم پيدا مى‏كند;اين بيشتر نشان مى‏دهد كه حتى در وقتى هم كه علم و معرفت دارد و صد در صد به آيات ما يقين دارد و آيات ما را«آيات ما»مى‏شناسد با اين حال عالما عامدا و با معرفت كامل به مبارزه با آن بر مى‏خيزيد.

اولئك لهم عذاب مهين باز تهديد ديگرى است:اينها كه اينچنين با مسخره به آيات الهى اهانت مى‏كنند عذابى كه در قبال اين عملشان هست عذاب خواركننده و ذليل‏كننده‏اى است. مكرر اين مطلب را عرض كرده‏ايم كه هر گناهى يك عذاب مخصوص به خود دارد كه با خود آن گناه تناسب دارد،چون عذابهاى اخروى مثل نعمتهاى اخروى هر دو تجسم اعمال انسان در دنياست.آن كسى كه كارش در دنيا اهانت كردن و خوار كردن چيزى است كه استحقاق چنين خوارى را ندارد،نوع عذابى كه در آخرت گرفتار آن مى‏شود عذابى است كه تنها درد نيست،اهانت هم در آن وجود دارد.

من ورائهم جهنم .كلمه‏«وراء»بيشتر به معنى‏«پشت‏سر»به كار برده مى‏شود ولى اختصاص به آن ندارد،در مورد جلو و رو هم گفته مى‏شود.در سوره مباركه كهف در داستان موسى و عبد صالح(خضر)آنجا كه خضر كشتى را سوراخ كرد و مورد اعتراض موسى قرار گرفت،با اينكه خضر شرط كرده بود كه تو بايد در مقابل من تسليم باشى و به هيچ وجه اعتراض نداشته باشى اما موسى تاب نياورد چون مى‏ديد به اصطلاح شريعت دارد شكسته مى‏شود،قانون دارد نقض مى‏شود،با اينكه قول داده بود حرف نزند معذلك اعتراض كرد،آخر كار كه قرار شد از يكديگر جدا بشوند خضر گفت‏حالا كه از همديگر جدا مى‏شويم من راز كارهاى خودم را به تو مى‏گويم تا بر تو روشن بشود كه من بى‏جهت كارى نكردم،من چيزى را مى‏دانستم كه تو نمى‏دانستى: اما السفينة فكانت لمساكين يعملون فى البحر فاردت ان اعيبها و كان ورائهم ملك ياخذ كل سفينة غصبا (2) اين كشتى(البته شايد چيزى نظير بلم بوده چون در آن زمان كشتيهاى بزرگ وجود نداشته)مال يك عده مردم فقير است كه در دريا كارگرند و من اطلاع داشتم كه در جلوى روى اينها،در مسير اينها،در ساحلى كه اين كشتى پهلو مى‏گيرد، زورمندى،ملكى هست كه كشتيها را يك يك غصب مى‏كند.من خواستم اين كشتى را معيوب كنم كه بعد به عذر اين عيب آن را نگيرند،مثل آدمهايى كه خودشان را معيوب نشان مى‏دهند كه آنها را به سربازى نبرند.براى اينكه او غصب نكند من اين كار را كردم.غرضم اين جهت است: و كان ورائهم ملك ياخذ كل سفينة غصبا .«وراء»در آنجا يعنى‏«جلو».مسلم آنجا مقصود«پشت‏سر»نيست.ادباى مفسرين مثل كشاف و طبرسى در مجمع البيان تصريح كرده‏اند كه كلمه‏«وراء»به هر دو مورد اطلاق مى‏شود.

در اينجا كلمه‏«وراء»را به معنى‏«پشت‏سر»هم بگيريم درست است و به معنى‏«جلوى رو»هم بگيريم درست است.اگر بگوييم جهنم از پشت‏سر آنهاست،به اعتبار خود اينهاست،يعنى به اعتبار فكر اينهاست،يعنى چون اين افكار قيامت و بهشت و اين حرفها را پشت‏سر خودشان انداخته‏اند و براى اينها يك فكر پشت‏سر انداختنى بوده،مى‏گويد آن چيزهايى كه پشت‏سر انداخته‏ايد وجود دارد،و اگر«وراء»به معنى‏«جلو»باشد-كه ظاهر اين است كه همين دومى اينجا درست است-آن به اعتبار خود حقيقت است:درست است كه اينها خيال مى‏كنند كه اينها را پشت‏سر انداخته‏اند و از اين حرفها گذشته‏اند اما واقعيت در جلوى رويشان هست، يعنى اينها همين طور كه دارند مى‏روند توجه ندارند كه به سوى جهنم دارند مى‏روند و جهنم در جلويشان قرار گرفته است.

و لا يغنى عنهم ما كسبوا شيئا .معلوم مى‏شود همه مخالفتهاى اينها با قرآن سر پول و مال دنيا بوده.اين سرمايه‏ها و ثروتهايى كه اينها در دنيا به دست آورده‏اند و همينها بت واقعى اينها شده است كه با قرآن مبارزه مى‏كنند[آنجا يك ذره به دردشان نمى‏خورد].عرض كرديم كه اين سوره از سور مكيه است و در مكه نازل شده است.در مكه آنهايى كه با قرآن طرف بودند و آيات قرآن ناظر به آنهاست و شان نزول آيات قرآن متوجه آنهاست اشراف مكه بودند.بر عكس مؤمنين و مسلمين كه بيشتر يا همه‏شان از طبقه مستضعف بودند،مخالفين از طبقه اشراف و مستكبرين و ملا مكه بودند كه قرآن اين تعبيرات را درباره آنها ذكر كرده است. بيشتر آيات ربا هم در مكه نازل شد،و اينها نزول قرآن را خطر بزرگى براى كيان و هستى و زندگى و وضع خودشان مى‏ديدند و[به اين مطلب]تصريح هم مى‏كردند.بت واقعى اينها پولها و ثروتها و سرمايه‏هاشان بود و تكيه اينها هم بيشتر روى همين بود،و حتى مفسرين نقل كرده‏اند-و از خود آيات قرآن كاملا اين مطلب استنباط مى‏شود،اين توهم و غرور كه براى خيلى افراد پيدا مى‏شود-اينها پولها را كه جمع مى‏كردند،مى‏گفتند اين پولها را كى به ما داده؟ (چون آنها به خداى بزرگ عقيده داشتند،او را عبادت نمى‏كردند بتها را پرستش مى‏كردند ولى خدا را خالق مى‏دانستند)مى‏گفتند اينها را كى به ما داده؟خدا به ما داده.چرا خدا به ما داده؟لا بد ما را بهتر از ديگران مى‏دانسته كه به ما داده.اينهايى كه ندارند چرا ندارند؟چون خدا به اينها نداده.چرا نداده؟از بس آدمهاى بدى هستند.اينها از بس آدمهاى بدى هستند خدا به اينها چيزى نداده و ما از بس آدمهاى خوبى هستيم خدا به ما داده.آخرت را هم به مقياس دنيا حساب كنيد و نتيجه بگيريد،مسلم آخرت ما هم از آخرت اينها بهتر است.به همين دليل كه دنياى ما بهتر است آخرت ما هم بهتر است!از آيات زيادى از قرآن اين نكته استفاده مى‏شود.در سوره‏«يس‏»خوانديم كه: و اذا قيل لهم انفقوا مما رزقكم الله قال الذين كفروا للذين امنوا انطعم من لو يشاء الله اطعمه (3) وقتى مى‏گفت از اين مالتان به فقرا بدهيد، [مى‏گفتند]به اينها بدهيم؟!اينها اگر قابل اين دادن بودند خدا خودش به اينها مى‏داد،چرا ما بدهيم؟به دليل اينكه خدا نداده ما هم نبايد بدهيم،براى اينكه اينها خيلى آدمهاى بدى هستند!در آيه ديگر بود: انا اكثر منك مالا و اعز نفرا (4) و در آيه ديگر: و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا (5) .در داستان آن دو برادر،آن برادر كافر به آن برادر مسلمان و مؤمنش گفت كه من،هم ثروتم از تو بيشتر است و هم[از حيث افراد قويترم].به همين دليل، مسلم اگر ما بميريم و آن طورى كه تو مى‏گويى پيش خدا برويم در آنجا قطعا وضع من از وضع تو بهتر است.

قرآن مى‏گويد: و لا يغنى عنهم ما كسبوا شيئا اين پول و ثروتها كه امروز در دنيا براى اينها مايه هر چيز است و خيال مى‏كنند اينها همه چيز به اينها خواهد داد(بتهاى واقعى‏شان)آنجا يك ذره به دردشان نمى‏خورد، و لا ما اتخذوا من دون الله اولياء و نه بتهاى ظاهرى‏شان،يعنى آن بتهايى كه مى‏روند در مقابل آنها قربانى مى‏كنند،نياز مى‏كنند (6) ،خم و راست مى‏شوند، [مانند]بت هبل،بت عزى.آنجا نه پولشان به دردشان خواهد خورد و نه اين بتها.باز تاكيد مى‏فرمايد كه و لهم عذاب عظيم براى اينها عذاب بسيار بزرگى وجود دارد.

هذا هدى و الذين كفروا بايات ربهم لهم عذاب من رجز اليم (در اين آيه پنج بار تهديد به عذاب آمده است)قرآن هدايت است(نمى‏گويد قرآن هدايت كننده است،مى‏گويد قرآن محض هدايت است)آنها كه به آيات پروردگارشان-كه محض هدايت است-كفر و عناد مى‏ورزند عذابى دردناك از نوع پليدى(عذاب بسيار پليدى)خواهند داشت.

در آن آيه ما داشتيم كه تلك ايات الله نتلوها عليك بالحق اينها آيات الهى است كه ما به حق بر تو تلاوت مى‏كنيم.قبلش هم آيات كونيه را ذكر كرده بود.در وسط وارد شد درباره افرادى كه آيات خدا را تكذيب مى‏كنند و در مقابل آيات حق مى‏ايستند و مى‏گويند همه اين حرفها دروغ است،هيچ چيزى را قبول نداريم،درباره اينها بحث كرد،دو مرتبه وارد اصل مطلب مى‏شود.اينجا باز مخاطب همه مردم دنيا هستند: الله الذى سخر لكم البحر لتجرى الفلك فيه بامره و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون .عطف به آيات اول است كه فرمود: ان فى السموات و الارض لايات للمؤمنين و فى خلقكم و ما يبث من دابة ايات لقوم يوقنون و اختلاف الليل و النهار و ما انزل الله من السماء من رزق فاحيا به الارض بعد موتها و تصريف الرياح ايات لقوم يعقلون .دو مرتبه وارد همين گونه مسائل مى‏شود:الله است،خداست آن كسى كه درياها را مسخر شما قرار داده است كه كشتيها بر روى اين درياها جريان پيدا كنند و شما از منافع درياها استفاده كنيد و شما يك بهره معنوى ببريد و آن اين است كه خداى خودتان را بشناسيد و شكرگزار باشيد.

قرآن كريم كوشش دارد كه ما اين نكته را درك كنيم كه هيچ چيزى در دنيا بر اساس تصادف به وجود نيامده و به وجود نمى‏آيد.همه اينها حساب شده است.از نظر علمى اين مطلب مسلم است كه دنيايى كه ما مى‏بينيم،با اين همه اشياء مختلف و متنوعى كه دارد:يكى خورشيد است،يكى زمين،يكى ماه،يكى آب و يكى هوا،هوا باز اكسيژن دارد،ازت دارد،در زمين عنصرهاى زيادى وجود دارد،درخت وجود دارد،انسان وجود دارد،اين نظامى كه امروز ما مى‏بينيم،زمين به دور خودش و به دور خورشيد مى‏چرخد،حسابهايى كه در اينجاها وجود دارد[تصادفا به وجود نيامده است].اگر فرض كنيم كسى بيايد يك قالى را كه بافته‏اند باز كند، تبديل مى‏شود به يك رشته نخها،بعد بيايد نخها را هم از يكديگر باز كند،تبديل مى‏شود به يك مقدار پشم و احيانا پنبه.آنوقت‏شما نگاه كنيد،همه چيز را على السويه مى‏بينيد، مى‏گوييد پس آن نقش كو؟آن نظم كو؟آن تركيب كو؟ديگر وجود ندارد.در اصل چه بوده؟در اصل همه اين قالى با اين همه اختلافاتى كه شما اكنون مى‏بينيد،توده‏اى از پشم بوده كه همه چيز در آن على السويه بوده است و اگر اين پشم را به حال خود گذاشته بودند و دست صنعتگر و هنرمندى آن را تبديل به نخ نكرده بود،بعد رنگ نكرده بود و بعد اين نخهاى رنگ شده را در يك نظام معين با يكديگر نبافته بود،يك چنين موجود زيبايى با اين نظم و ترتيب هرگز به وجود نمى‏آمد،يعنى خود اين توده پشم قابل اينكه خودش را به يك قالى تبديل كند نيست،يك دست هنرمند است كه اين را تبديل كرده است.

اين دنياى ما،اول همين جور بوده،بعد هم همين جور خواهد شد،يعنى اگر همين طورى كه خدا وعده داده-و روزى هم خواهد شد-قدرت قاهره الهى بيايد بافته‏هاى اين عالم را از هم باز كند(ما خودمان به منزله يك بافته هستيم،هر انسانى يك بافته است،هر درختى بافته ديگرى است،هر حيوانى بافته ديگرى است،آب و هوا همين طور)ما به يك ماده يكنواخت مى‏رسيم كه هيچ چيزى با هيچ چيزى فرق ندارد،و اولش هم همين بوده،همه آن موادى كه اين همه اشياء متنوع[از آن]ساخته شده است امورى متشابه بوده،يعنى در ابتدا گازهاى پراكنده‏اى در عالم بوده و جز اين چيزى نبوده،از اينها اين همه چيزها و اين همه نظم و ترتيب‏ها درست‏شده است.حال همين طور تصادفى بوده كه از اين ماده يكنواخت در روى زمين يك مقدار آب به وجود بيايد،اقيانوسها به وجود بيايد،موجود زنده به وجود بيايد،انسان به وجود بيايد،اين چيزهايى كه همه به درد يكديگر و به كار يكديگر مى‏خورند،هواى قابل تنفس وجود داشته باشد،روى زمين به اين شكل در بيايد كه هم سفت باشد و هم نه آنقدر سفت كه غير قابل سكونت باشد و نشود در آن كشاورزى كرد؟اينها را همين طور تصادف به وجود آورد،يا نه،تمام اينها روى نظم و حساب و تدبيرى بوده؟قرآن اسم اين را مى‏گذارد«تسخير»،تسخير الهى.البته در مسائلى كه كوچكتر است انسان زودتر درك مى‏كند تا در نظام كل،[ولى]نظام كل و نظام جزء فرق نمى‏كند.

مثلا يك حيوان پستاندار،انسان يا غير انسان،يك زن آبستن مى‏شود كم‏كم بچه در رحم او رشد مى‏كند.اولا قبل از اينكه اين زن به دنيا بيايد با او دستگاهى به نام‏«پستان‏»ساخته شده كه با پستان مرد فرق مى‏كند.ماههاى آخر حملش كه مى‏شود تدريجا اين پستان بزرگ مى‏شود و شير در آن پيدا مى‏شود به طورى كه آن روزهاى آخرى كه اين بچه دارد به دنيا مى‏آيد اين پستان پر از شير و پر از مايعى است كه از نظر علمى مفيدترين غذا براى آن كودكى است كه از رحم به دنيا مى‏آيد.ما دو جور مى‏توانيم روى اين[مطلب]فكر كنيم،يكى اينكه بگوييم تصادفا اين زن وقتى مى‏خواست از مادرش متولد بشود دختر شد،و تصادفا در هر دخترى دستگاه شيرسازى و شيردهى به نام‏«پستان‏»و جهازاتى كه شير را مى‏سازد به وجود آمد.اين پستان هم شير نمى‏كند ولى همين قدر كه بچه در رحم پيدا شد و بزرگ و بزرگتر شد،مقارن ايامى كه مى‏خواهد به دنيا بيايد تصادفا بدون اينكه ارتباطى ميان اينها باشد پر شير مى‏شود.اين يك جور طرز تفكر است كه هيچ عاقلى نمى‏تواند چنين احتمالى بدهد.يكى ديگر اين است كه خير،در آن طرح اصلى خلقت همه اينها طرحريزى شده،يعنى ميان پيدايش يك بچه در رحم و فعاليت كردن دستگاه پستان در وجود اين زن ارتباط مستقيمى برقرار است،ايندو با اينكه به ظاهر با يكديگر بى‏ارتباط هستند،در متن واقع براى يكديگر خلق شده‏اند.اگر در متن خلقت قرار نبود بچه‏اى در رحم اين زن خلق بشود دستگاه پستان هم خلق نمى‏شد،و اگر دستگاه پستان در اين جنس خلق نمى‏شد اساسا بچه‏اى خلق نمى‏شد،ايندو با يكديگر ارتباط دارند.افراد استثنائى،همان استثنائى بودنشان خودش دليل است.وقتى شما از يك متخصص بپرسيد چرا فلان زن آبستن نمى‏شود،مى‏گويد اين لت‏خاصى دارد،يعنى يك بيمارى است،عاملى آمده و خلقت و طبيعت را از مسير اصلى خودش منحرف كرده.پس مسير اصلى اين است كه[اين توانايى را]داشته باشد.هميشه يك عامل خارجى سبب مى‏شود كه بيمارى پيدا شود.

پس اينجا ما دو طرز تفكر داريم،يكى اينكه ميان بچه و شير پستان هيچ ارتباطى قائل نباشيم،و ديگر اينكه ميان ايندو ارتباط قائل باشيم،يعنى بگوييم آن نيرويى كه بچه را خلق مى‏كند همان نيروست كه دستگاه پستان را در جنس ماده پستاندار قرار داده است.

عين همين مطلب در كل عالم هست،يعنى خورشيدى باشد،زمينى باشد،عوامل جوى باشد، عوامل زمينى باشد[و ميان اينها ارتباط نباشد و نيروى واحدى خالق اينها نباشد،چنين چيزى قابل قبول نيست].اصلا نسبت عوامل جوى با زمين به اصطلاح فلاسفه نسبت پدر و مادر است،آنها را«آباء سبعه‏»،مى‏گفتند و اينها را«امهات اربعه‏».مى‏گفتند چهار مادر و هفت پدر، از باب اينكه آن عوامل،عوامل مذكر تشخيص داده مى‏شد و اين عوامل،عوامل مؤنث.انسان و حيوان و گياه را مى‏گفتند«مواليد ثلاث‏»يعنى سه بچه.هفت پدر،چهار مادر،سه بچه.اين بچه‏ها كه پيدا مى‏شوند اين زمين به منزله مادر آنهاست.يك كشاورز كه مى‏رود سينه زمين را مى‏شكافد،او حكم همان بچه‏اى را دارد كه چنگال به پستان مادرش مى‏زند و مى‏خواهد از آن شير بگيرد،و از هر عالم حقوقى اگر شما بپرسيد شير پستان يك مادر مال بچه اوست‏يا مال او نيست،مى‏گويد مال بچه است.اگر مادرى بخواهد بچه را از شير خود محروم كند هر قانونى آن مادر را قابل مجازات مى‏داند،چرا؟مى‏گويند چون شير مال اين بچه است،تو چرا او را محروم مى‏كنى؟اگر مادر بخواهد اين شير را به يك بچه ديگر بدهد و به اين بچه ندهد مى‏گويند تو چرا شير اين بچه را به بچه ديگر داده‏اى؟من نمى‏فهمم ماترياليستها اينجا چه فكر مى‏كنند در صورتى كه آنها نبايد هيچ فرقى قائل باشند.از نظر آنها شير مادر هيچ ارتباطى با بچه نبايد داشته باشد.به همين دليل مواليد زمين هم مال همين موجودات روى زمين است.تعبير خود قرآن است: و جعلنا لكم فيها معايش (7) ، و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين (8) شما را از زمين آفريديم،از خاك آفريديم و در روى زمين آفريديم و در همين زمين هم مايه معيشت‏شما را قرار داديم،يعنى در پستان همين زمين مايه‏هايى قرار داده‏ايم كه شما از اين مايه‏ها زندگى مى‏كنيد،و به همين دليل آنچه كه در پستان زمين وجود دارد از مختصات هيچ فردى نخواهد بود،براى همه مردم است.همه مردم بچه‏هاى زمين هستند و هر چه كه در پستان اين زمين هست قهرا مال همه مردم است با اين تفاوت كه بچه به حكم آن ضعفش شيره كاملا آماده به دهانش گذاشته مى‏شود ولى به انسان بزرگ مى‏گويند يك مقدار كارش را خودت بايد بكنى و به تناسب كارى كه ايجاد مى‏كنى ذيحق مى‏شوى،كه اين خودش داستان ديگرى است.

قرآن مى‏خواهد بگويد كه تمام نظام عالم اين جور است.آن اقيانوس را اگر شما مى‏بينيد، همان ماده بسيط يكرنگ[است كه]يك جايش به صورت اقيانوس در آمده.اگر كشتى را مى‏بينيد،چوب يك جنسى است كه در اصل از چنس همين آب و خاك بوده ولى به گونه‏اى ساخته شده است كه سبكتر از آب است و چون سبكتر از آب است در آب غرق نمى‏شود.باد در دنيا وجود دارد كه در كشتيهاى بادى از همان باد استفاده مى‏كردند و كشتيها را مى‏راندند. يك وقت‏خيال نكنيد كه اينها يك سلسله عوامل تصادفى است كه به وجود آمده،تمام اينها در نقشه تدبير اين عالم گنجانده شده است،و در واقع به ما مى‏گويد شما به عالم به چشم يك كتاب نگاه كنيد،هر چه بيشتر مطالعه كنيد بيشتر مطلب كشف مى‏كنيد و اصلا بيشتر آگاهى را در عالم حس و لمس مى‏كنيد.

چقدر فرق است ميان اينكه انسان تفكرش تفكر مادى باشد و وقتى كه در روى زمين راه مى‏رود خودش را با اشياء بيگانه و احيانا دشمن احساس كند،بعد هم بگويد زندگى تنازع بقاست،زندگى جنگ است و جز جنگ نيست،من يك موجود تك و تنها هستم و هيچ موجودى از ازل در فكر من نبوده و الآن هم در فكر من نيست و هيچ وقت در فكر من نخواهد بود،هيچ مهربانى و رحمتى در دنيا در پيدايش من دخالت نداشته،هيچ مهر و محبتى در عالم وجود نداشته است كه مرا به وجود آورده باشد و الآن هم وجود ندارد كه بخواهد مرا در خودش پناه بدهد،يك موجود تك هستم در ميان ميلياردها دشمن(آنوقت‏يك چنين آدمى چه احساساتى پيدا مى‏كند!)آرى چقدر فرق است ميان اين آدم و كسى كه مى‏گويد: ظهر الوجود بسم الله الرحمن الرحيم تمام هستى مظهر بسم الله الرحمن الرحيم است،مظهر رحمانيت‏يك رحمان و مظهر رحيميت‏يك رحيم است.عالم را رحمانيت و رحيميت به وجود آورده،و به قول يكى از نويسنده‏هاى عرب،حالت‏يك نفر مؤمن در وقتى كه در دنيا قدم مى‏زند حالت انسانى است كه در يك مهرگان و جشن قدم بر مى‏دارد،در جايى قدم بر مى‏دارد كه قبلا دعوتش كرده‏اند،گفته‏اند بيا اينجا.مثل اينكه انسان را در يك مهمانى دعوت كنند بعد برود آنجا،هر چه كه آنجا مى‏بيند ميان آن و خودش رابطه برقرار مى‏كند،مى‏گويد ببين،آن گل را آنجا گذاشته‏اند،براى ما آنجا گذاشته‏اند،براى اينكه ما استفاده كنيم چون مهمان هستيم،ببين،منزلشان را چه زينت و آرايش كرده‏اند!آن تابلو را آنجا مى‏بينى،اين فرش را اينجا مى‏بينى؟همه اينها را آماده شده و حساب شده مى‏بيند و با آمدن خودش ارتباط قائل است.قرآن مى‏خواهد كه انسان خودش را در عالم اين جور احساس كند،حالت كسى كه دعوتش كرده‏اند به منزلى و در آن منزل آنچه كه وجود دارد حساب دارد و با آمدن او ارتباط دارد.آن وقت است كه انسان در خودش احساس مسؤوليت مى‏كند،بعد فكر مى‏كند پس براى چه ما را دعوت كرده‏اند؟دعوت كرده‏اند كه بياييم بخوريم و بچريم و برويم يا مساله ديگرى هم هست؟پس ما كه به يك مهمانى و به منزلى كه براى ما آماده شده است آمده‏ايم، بايد بدانيم كه چه هدفى از اصل آمدن ما هست.

الله الذى سخر لكم البحر الله است آن كسى كه اين دريا را مسخر شما قرار داده. معناى‏«مسخر قرار داده‏»يعنى آب را طورى خلق كرده،شما را به شكلى خلق كرده،چوب را به شكلى خلق كرده،هوا را به شكلى خلق كرده و باد را به شكلى خلق كرده،همه اينها را به گونه‏اى خلق كرده كه نتيجه‏اش اين است كه شما از اين آب با كشتى استفاده مى‏كنيد،يعنى اينها حساب شده آفريده شده‏اند. لتجرى الفلك فيه بامره كه كشتى به امر و اراده او و به خواست او[حركت كند].او خواسته است كه كشتى روى دريا حركت كند كه حركت مى‏كند،و در نتيجه مسافرتها بكنيد،تجارتها بكنيد،نقل مكان‏ها بكنيد. و لتبتغوا من فضله و از فضل الهى خير طلب كنيد.گفته‏اند مقصود استفاده‏هاى[مختلف از درياست].يك استفاده از دريا همان است كه به وسيله كشتى انجام مى‏شود كه انسان قاره‏ها را طى مى‏كند،و ديگر اينكه از خود دريا بهره‏ها ببريد،از حيوانات دريا،از گوهرهاى دريايى كه از دريا گرفته مى‏شود،يعنى آن ماهى‏اى كه در دريا هست و هر حيوانى كه در دريا هست و قابل استفاده است و آن گوهرهايى كه در دريا هست،لؤلؤى اگر هست،مرجانى هست،هر چه هست،باز اينها هم يك كار حساب شده است و تصادفى نيست.آن هدف نهايى و اصلى،آن جنبه مدرسه بودن اينهاست.

تا اينجا همان بهره‏گيرى مادى است.ولى در عين حال چون انسان كودكى است كه در اين دنيا مى‏آيد و در اين دنياست كه بايد معرفت پيدا كند: و لعلكم تشكرون باشد كه شما سپاسگزار خداى خود باشيد،يعنى خداى خودتان را به اين وسيله بشناسيد و بعد از شناختن سپاسگزار او باشيد،و معنى‏«سپاسگزار»را هميشه گفته‏ايم كه سپاسگزارى يعنى هر چه كه او به شما داده است،در همان مسيرى كه بايد،مورد استفاده قرار بدهيد.

بعد مى‏فرمايد: و سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعا منه .در هيچ كتابى‏«انسان‏»به اندازه‏اى كه در قرآن،بزرگ است بزرگ نيست.در عصر ما فلسفه‏هاى به اصطلاح اومانيستى زياد پيدا شده،دم از«انسان‏»مى‏زنند،ولى هيچ كسى به اندازه قرآن شان انسان را بالا نبرده و در واقع انسان را آنچنان كه هست معرفى نكرده است.اينجا فرمود كه دريا را مسخر شما قرار داده،دريا را طورى خلق كرده كه شما بتوانيد از وجود آن استفاده كنيد،يكدفعه يك كاسه مى‏كند:هر چه در آسمانها و زمين هست مسخر شماست.شما را طورى خلق كرده و عالم را طورى خلق كرده كه شما مى‏توانيد تمام عالم را در تسخير خودتان قرار بدهيد نه فقط درياها را.«منه‏»در حالى كه همه اينها از ناحيه اوست،يعنى او اين جور قرار داده و اين كيفيت را عنايت كرده است. ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون در اين مطالبى كه ما گفتيم خيلى نشانه‏ها و علامتها هست اما براى مردمى كه اهل تفكر باشند يعنى انديشه‏هاى خودشان را به كار بيندازند،بر علم خودشان بيفزايند،دقت كنند،تامل كنند، خيلى مطالب از اينها در مى‏يابند،يعنى اينها كه ما مى‏گوييم فهرست مطالب است و اجمال مى‏گوييم براى اينكه شما را به راه بيندازيم،بعد شما برويد از راه علم و فكر حقايقى در اين زمينه‏ها به دست بياوريد.

قل للذين امنوا يغفروا للذين لا يرجون ايام الله ليجزى قوما بما كانوا يكسبون .عرض كرديم كه اين آيات در مكه نازل شده است و در مكه كفار قريش مسلمين را خيلى اذيت مى‏كردند و آزار مى‏دادند،انواع آزارها،آزار روحى و آزار جسمى،و آزارهاى روحى‏شان شايد بدتر از آزارهاى جسمى بود.افرادى كه به حقيقتى،به كتابى ايمان دارند،به پيغمبر ايمان دارند و نهايت ايمان را دارند و شيفته پيغمبر اكرم هستند،وقتى كه مثلا مى‏ديدند كفار قريش نسبت به پيغمبر اكرم يا نسبت به آيات قرآن جسارت مى‏كنند،عجيب ناراحت مى‏شدند و مكرر مى‏آمدند از رسول اكرم اجازه بگيرند كه[با آنها مقابله كنند].مى‏گفتند به اقليت بودن ما توجه نكنيد،ما كم هستيم كم باشيم،دهان اينها را خرد مى‏كنيم،چنين مى‏كنيم،حداكثر اين است كه اينها ما را بكشند.قرآن اينها را امر به آرامش مى‏كند: قل للذين امنوا يغفروا للذين لا يرجون ايام الله (در دوران مكه است)به اينها بگو ببخشايند و بگذرند از اين مردمى كه به روزهاى الهى اميدوار نيستند،هر چه كه از اينها مى‏بينند اهميت ندهند،يغفروا.دوره هنوز دوره غفران و گذشت بود.اينهايى كه مى‏گويند اسلام همه‏اش جنگ بود،بايد توجه داشته باشند كه از بيست و سه سالى كه دوره بعثت پيغمبر اكرم بود تمام دوره سيزده سال مكه دوره يغفروا بود يعنى دوره گذشت بود.در ده سال مدينه هم تقريبا... (9)

 

پى‏نوشتها:

1- جاثيه/7-12.

2- كهف/79.

3- يس/47.

4- كهف/34.

5- كهف/36.

6- [نياز كردن يعنى ادا كردن نذر.]

7- حجر/20.

8- اعراف/24.

9- [در اينجا نوار به پايان خود رسيد و دو سه دقيقه‏اى از بيانات استاد شهيد ضبط نشده است.]