آشنايى با قرآن جلد ۵

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۸ -


تفسير سوره جاثيه (1)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين ...

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم:

حم × تنيزل الكتاب من الله العزيز الحكيم × ان فى السموات و الارض لايات للمؤمنين × و فى خلقكم و ما يبث من دابة ايات لقوم يوقنون × و اختلاف الليل و النهار و ما انزل الله من السماء من رزق فاحيا به الارض بعد موتها و تصريف الرياح ايات لقوم يعقلون × تلك ايات الله نتلوها عليك بالحق فباى حديث بعد الله و اياته يؤمنون

اين سوره، سوره مباركه جاثيه اس تكه يكى از به اصطلاح «حواميم‏» است، يعنى سوره‏هايى كه با «حم‏» شروع مى‏شوند. علت نامگذارى اين سوره مباركه به «سوره جاثيه‏» يكى از آياتى است كه در خود اين سوره است و ارجع به قيامت است: «و ترى كل امة جاثية‏». به مناسبت كلمه «جاثيه‏» كه [در اين آيه] آمده است و بعد ان شاء الله تفسير خواهد شد، اين سوره به نام «سورة الجاثيه‏» ناميده شده است و از سور مكيه است، از سوره‏هايى است كه در مكه نازل شده است، در زمانى كه پيغمبر اكرم در مكه بوده‏اند، در ابتداى اين سوره كه با حروف مقطعه شروع مى‏شود (حم) پشت‏سرش دارد: «تنزل الكتاب من الله العزيز الحكيم‏». در اول سوره دخان و همچنين در اول سوره حمعسق و قبلش راجع به اين حروف مقطعه اوايل برخى از سوره‏هاى قرآن بحث‏شده است و تكرار نمى‏كنيم. ولى درباره مطلبى كه يك بار ديگر به مناسبتى كه در يك جاى ديگر همين تعبير بود (تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم) مورد بحث قرار گرفت باز توضيحى مى‏دهيم، ضمنا بحثى هم راجع به خود كلمه «حم‏» خواهد شد. سوره دخان بعد از «حم‏» اين طور شروع شد: «انا انزلناه فى ليلة‏» ما قرآن را در يك شب پربركت فرود آورديم. با تعبير «انزلناه‏» كه از باب افعال است آمده: قرآن در يك شب فرود آمد. آنجا عرض كرديم كه مطابق آنچه از خود قرآن دو گونه فرود آمدن داشته است، يك فرود آمدن به اصطلاح اجمالى و جمعى، كه تمام قرآن به صورت آيه نبوده بلكه به صورت يك حقيقت واحد بر پيغمبر اكرم نزول كرده و فرود آمده است كه اين در يك شب و شايد در يك لحظه صورت گرفته است. در صوره مباركه قدر هم كه مى‏فرمايد: «انا انزلناه فى ليلة القدر و ما ادريك ما ليلة القدر» نظر به چنين فرود آمدنى دارد. باز در خود قرآن آنجا كه ما مى‏خوانيم كه قرآن در ماه رمضان فرود آمد - كه تمام قرآن در ماه رمضان فرود آمد - اين جور فرود آمدن است. ولى در بعضى موارد، تعبير «تنزيل‏» دارد كه باب تفعيل است كه مفهوم تدريج را دارد، يعنى تدريجا، يكى بعد از ديگرى، و [مفهوم] تفصيل را دارد. ما در قرآن هيچ جا نداريم كه آيه آمده باشد كه ما تنيزل كرديم قرآن را در يك شب يا در يك ماه; نه، تعبيراتى ك در كلمه «انزال‏» به كار برده شده است، «تنزيل‏» در آنجاها آورده نشده، و در جالى كه جاى كلمه «تنيزل‏» بوده كلمه «انزال‏» آورده نشده است. نظير اين تعبير كه «تنيزل الكتاب من الله العزيز الحكيم‏» كه در چندين جاى قرآن تكرار شده است كلمه «انزال‏» هيچ وقت در آن نيامده: «آنزال الكتاب من الله العزيز الحكيم‏»; چرا؟ براى اينكه آنچه كه در اينجا آمده است همان حالت فرود آمدن به صورت آيه آيه را بيان مى‏كند.

حال توضيح مطلب: تعبير قرآن در اينجا تعبير خاصى است: «حم تنيزل الكتاب من الله العزيز الحكيم‏» ترجمه‏اش اين است: (حال «حم‏» هر چه معنايش باشد) ح،م (دو حرف از حروف الفبا) فرود آمدن قرآن فرود آمدن اين كتاب از ناحيه اللهغلب قاهر حكيم يا فرود آمدن كتاب است از ناحيه خدا الله عزيز حكيم اين جمله ب حسب ظاهر يك جمله تمام نيست فرود آمدن كتاب است چى فرود آمدن كتاب است بعضى مفسرين بهخيال خودشان براى اينكه توحيهى از اين جوز ايات كرده باشند اين طور مى گويند كه كلمه تبزيل با بانكخ مصدر است به معنى اسم مفعول است تنزيل دراينجا معنى منزل آنوقت تازه اين جوز ايم مفعول است در اينجامنزل آنوقت تازه اين جور مى شود «منزل الكتاب من الله العزير الحكيم‏» مى گويند اين اصافه صفت به موصوف است و شايعاست كه گاهى صفت به موصوف اضافه مى شود تقريرش اين مى شودالكتاب الفمنزل من الله العزيز الحكيم‏» باز يك چيز ديگر را بايد در تقدير بگيريم بگويى اين است كتاب نازل شده از ناحيه خداى عزير حكيم مطلب چند پيچ مى خورد تنزيل كه مصدر است و معنايش فرود آمدن است مى گويند كه اين مصدر به معنى اسم مفعول است تازه اسم مفعول كه مى شود «منزل الكتاب‏» مى شود مى گويند اضافه صفت به مصوف است‏يعنى الكتاب المنزل تازه‏«الكتاب المنزل‏» هم كه تعبير مى كنيم باز يك چيزى را بايد در تقدير بگيريم و اين جوز بگوييم اين كتاب فرود آمده شده از ناحيه خداى عزيز حكيم است. حال چرا؟اين همه تعدير و توجيج براى چه؟! اين براى اين است كه ما كلام خدا يعنى سخن گفتن خدا با پيغمبر ار از نوع سخن كفتن يك ايسان با انسان فرض مى كنيم اين معنى ندارد كه خدا وقتى مى خواخد قرآن را نازل كند به پيعمبر اين جور بگويد اين است كتاب فرود آمده شده نه قرآن بر قلب مبارك پيامبر اكرم فرود آمد اول كه (مى گويد «حم‏») اين منزله زنگ اخبار ايت به قلب پيامبر اكرم مثل يك نوع حالت هشدار و بيدار باش و آگاه كن متوجه باش تشبيه كرديم گفتيم مثل كسى كه پشت دستگاه تلگراف نشسته در حالى كه به خود مشعول است و توجهى به اطراف ندارد يكمرتبه مى بيند دستگاه از آن پشت صدا كرد يك الفبايى را گفت او تازه متوجه مى شود كه بايد خبر بگيرد اول كه مى گويد«حم‏»اين دو حرف حالت اخبار و الام است به پيغمبر اكرم و هشدار دادن به قلب پيغمبر و متمركز كردن او براى گرفتن وحى و گفتيم اين حرفى كه اخيرا آن مرد مصرى درحسابهاى خودش به آن رسيده بسيار حرف بجايى است كه در اول هر سوره‏اى آن حروفى تكرار شده است كه به نسبت از هر حرف ديگرى در آن سوره بيشتر آمده و لو با كسرها و اعشاريهاى خيلى زياد يعنى مثلا سوره يس واقعا به نسبت اگر حساب كنيم سوره‏«ى‏» و «س‏» بيشتر آمده منتها با يك حساب آنقدر رياضى و دقيقى كه عقل بشر قادر نيست آن را حساب كند.

امروز هم تا اين ماشينها پيدانشده بود كسى نمى‏توانسب به اين حساب برسد يعنى اين قدر حسابش دقيق ورياضى و كسورش زياد است‏حال جه رابطه‏هايى ميان حروف و معانى هست مطلب ديگرى است اين يك واقعيتى است كه ميان حروف و معانى يك رابطه‏اى در واقع وجود دارد اين مطلب اگر جه به مرحله قطعى و علمى نرسيده ولى به صورت يك فرضيه موجود است اول كه مى گويد«حم‏» اين «حم‏» پيغمبر را متوجه مى كند به اينكه آغاز وحى است و وحى دارد آغاز مى شود و هم توجه مى دهد كه سوره هم سوره «ح‏»و «م‏» است.

«تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم‏».اين ديگر تقدير نمى خواهد تنزيل منزل است منزل اضافه شده به كتاب باز الكتاب المنزل با هو در تقدير اينها معنى ندارد در حالى كه وحى دارد فرود مى آيد خودش دارد خودش را بيان ميكند تنزيل: فرود آمدن كتاب است اين خودش مبتداى خودش است و خودش خبر خودش نظير اين است كه شما از جلوى يك مسجد مى‏گذريد مى بينيد آنجا نوشته مسجد نور است اين معنى ندارد كه بگوييم در اينجا يك چيزى در تقدير است اين مسجد نوز است اين‏اش خود همان هيكل مسجد است كه آنجاست ديگر لازم نيست كسى بيايد بگويد كه اين مسجد نور است «اين‏» را در جايى بايد گفت كه بايد با حرف «اين‏»نشان داد اما آنجايى كه مسجد نور نوشته‏اند وحود عينى مسجد خودش جانشين وجود لفظى است وجود لفظى درجايى لازم است كه وجود عينى مخفى و پنهان است اما آنجا كه خود وجود عينى در آنجاست(نيازى به وجود لفظى نيست)مثل آن كارمند ادارى كه در آنجا اسم خودش را نوشته فرض كنيد كه احمد حسينى(نبايد گفت كه او) بنويسد اين شخص احمد حسينى است وجود عينى او حكايت) مى كند از وجود لفظى آنجا كه وحى دارد برپيغمبر نازل مى شود از وجود لفظى. آنجا كه وحى دارد بر پيغمبر نازل مى شود و پيغمبر دارد وحى را لمس مى كند مثل آنجاست كه كسى پشت دستگاه تلگراف نشسته و آن دارد همين طور حرف مى زند ديگر آنجا لازم نيست دستگاه بگويد« اين بى سيم است،با تو حرف مى زند» بديهى است كه دارد حرف مى زند آنجا ديگر «اين‏» نمى خواهد اين خودش حرف زدن است‏خود حرف را دارد تلقى ميكند اين است كه اينجا ديگر تقديرى چيزى نمى خواهد همان خودش است «تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم‏»اين تنزيل خودش همان وجود عينى تنزيل هم هست نه (فقط)وجود لفظى.

كلمه تنزيل فرود آمدن تدريجى را مى گويند كلمه تنزيل يعنى يك چيزى را از يك مقام عالى فوقانى به يك مقام پايين‏تر بيايد و تدريجا هم بيايد نه دفعتا«تنريل الكتاب من الله العزيز الحكيم‏» از مقام ذات الله عزير غالب حكيم دارد فرو ميريزد زبان وحى با زبان مكالمه دو تا انسان فرق مى‏كند اين تقديهايى كه ما مى گيريم به قياس گرفتن با حرف زدن‏ها دو تا انسان است بنابر اين هيچ تقديرى نمى خواهد انسان وقتى حالت وحى را مجسم كند كه پيغمبر اكرم چگونه به سوى آن كشيده مى شد مطلب برايش روشن مى شود آنچنان از درون خودش به سوى وحى كشيده مى شد كه در بعضى ازاوقات وحى همين طور لخت مى افتاد در زمستان سرد عرق ميكرد در آن آيه قرآن مى خوانيم كه‏«انا سنلقى عليك قولا ثقيلا»ما عن قريب سخن سنگينى به تو القا خواهيم كرد.

بنابراين «حم تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم‏»اين همان خودش فرود آمدن وحى است و بيان كردن اينكه وحى دارد فرود مى آيد و از يك مقام عالى و بالا الله عزيز حكيم دارد وحى مى ريزد (وحى دارد) نزول مى كند پايين مى آيد بر قلب تو اى پيغمبر اين نكته را مفسرين عالبا گفته اند كه هر جا كه اين حروف مقطعه در قرآن آمده است پشت‏سرش به مناسبت ذكر قرآن و نزول قرآن و وحى شده يعنى اين خودش نشان مى دهد كه يك رابطه‏هاى هست ميان اين حروف و بيان خود قرآن تا مى گويد«حم‏»، «الم‏»،«الر»، «يس‏»،«طه‏»كانه مى گويد ما مى خواهيم يك چيزى درباره قرآن بگوييم

«ان فى السموات و الارض لايات للمؤمنين‏»همانا تحقيقا در آسمانها و زمين آيتها و علامتها و اشاره‏ها براى مؤمنين است.

اساس دعوت پيغمبران براى عبور دادن مردم از به اصطلاح شهادت است به غيب ولى از راه شهادت البته كلمه «عبور دادن‏»اسباب اشتباه نشود يكى از كارها و اساسى‏ترين كارهاى انبيا كه زير بناى همه كارهاى ديگرشان است عبارت است از ايجاد ايمان به غيب(الذى يؤمنون بالغيب) يعنى بشر با همان حواس حيوانى خودش عالم را مى‏بيند همان طور كه حيوانات هم مى‏بينند رنگها را ما مى بينيم حيوانها هم مى‏بينند با اختلافهايى كه ميان انسانها و حيوانها در ديدن رنگها هست بعضى رنگها را بعضى حيوانات نمى‏بينند انسان مى‏بيند باز حيواناتى هستند كه ممكن است بعضى رنگها را به شكلى ببينند كه ما نمى‏بينيم بعضى صداها را حيوانات مى‏شنوند و ما نمى‏شنويم و به عكس ولى به هر حال ديدن اين عالم به اين صورت كه الان ما داريم مى بينيم يك چيزى است كه انسان و غير انسان همه مى بينند واين اسمش مى شود شهادت پيغمبران براى اين آمده اند كه نهانى هم هست همه هستى و وجود در همانچه كه شما به چشم مى بينيد و لمس مى كنيد در محسوس و ملموس خلاصه نمى شود بلكه اساس عالم در عيب است اين شهادت يك ظهورى است از غيب از چه راه مؤمن كنند آيا از راه طرد كردن شهادت بگويند اين را رها كنيد تا به غيب برسيد با نه خود عالم شهادت آيه است نشانه است علامت است براى عالم غيب يعنى ما از همين عالم شهادت به عالم غيب پى مى بريم اين است كه در تعبير قرآن هميشه كلمه آيه مى آيد كلمه آيه رساترين كلمه اى است كه در اين زمينه مى شد گفت آيه را درجايى مى گويند كه يك جيزى ماهيتش اشاره به جاى ديگر باشد سر چهار راه ها يا سر كوچه ها و خيابانها مى بينيم مثلا يك فلش نصب كرده‏اند يك وقت فلش سفيد و در زمينه آبى است اين را كه شما نگاه كنيد خودش اشاره است مى گويد راه از اين طرف باز است‏يا اگر مستطيل سفيد در زمينه قرمز باشد علامت عبور ممنوع است اين را مى گويندآيه يعنى جيزى كه وجودش علامت است اصلا وجودش وجود علامتى است اشاره به يك جيز ديگر است‏يك مطلبى را دارد به ما مى‏فهماند.

تفاوت يك نفر موحد و غير موحد در اين است كه غير موحد وقتى كه به اين عالم نگاه مى كند مثل اين است كه يك بچه سه ساله يك آدم بى خبر از اين علائم قرار دادى (به اين علائم نگاه مى‏كند) اگر يك آدم دهاتى كه به عمرش شهر رانديده و با مقررات راهنمايى و رانندگى آشنا نيست بيايد سر كوچه آن فلش را ببيند از آنچه مى فهمد فقط بك تابلويى مى‏بيند يك زمينه آبى و يك رنگ سفيد برايش معنى ندارد آن دهاتى بى خبر از همه مقررات راهنمايى همان را مى بيند كه شما مى بينيد چشم او به چشم شما يك چيز مى بيند دو چيز نمى بيند چنين نيست كه چشم شما از او بيشتر ببيند چشم او كمتر ببيند ممكن است چشم او تيزتر هم باشد بيشتر هم ببيند ولى براى او آن تابلو معنى ندارد اما براى شما معنى دارد يا خطى كه روى كاغذ مى نويسند بچه كه آن را نگاه مى‏كند همان را مى بيند كه آدم بزرگ مى بيند ولى براى آدم بزرگ معنى دارد هرحرفش هرنقطه‏اش اشاره به چيزى است ولى براى آدم بى سواد معنى و مفهوم ندارد معنى باطن است و لفظ ظاهر آنجا هم تابلو ظاهر است آن مقصودى كه ميان مردم قراردادى است معنى است.

تفاوت يك آدم موحد با غير موحد اين است كه عالم موحد براى يك نفر موحد معنى دارد يعنى كتابى است نوشته معنى دار و هر لفظش اشاره به يك معناست اما براى آدم غير موحد براى آدم مادى معنى ندارد مثل خطوطى است كه يك آدم بى سواد آن را نگاه مى كند از نظر آدم بى سواد غير از خطهايى چيز ديگرى وجود ندارد اين خطوط براى فهماندن يك مقصود نيست اينكه قرآن كريم اين همه روى كلمه آيه تكيه دارد براى همين است‏يعنى مى خواهد يك نفر موحد عالم را آنچنان مطالعه كند كه يك آدم با سواد كتابى را مطالعه ميكند از آن معنى و مقصود بفهمد لدا تعبير به كتاب مى شود عالم كتاب حق تعالى است و اين تعبيرى بوده كه از قديم به كار مى‏بردند محمودشبسترى ميگويد:

به نزد آن كه جانش در تجللاست همه عالم كتاب حق تعالى است

اساسا تعبيرات خود قرآن از اين مطلب حكايت مى كند درآن شعر منسوب به اميرالمومنين كه مى فرمايد:

دواءك فيك و ماتشعى وداؤك منك و ما تبصر اتزعم انك جرم صغير وفيك انطوى العالم الاكبر

منظورم اين شعر است:

و انت الكتاب المبين الذى باحرفه يظهر المضمر

تو آن كتاب آشكار هستى با حروف آن معانى پنهان آشكار مى شود يعنى اى انسان تو يك كتابى هستى كه حروف و كلماتى كه در آن هست رازها را نشان مى دهد قرآن هم آيات خود را مى گويد آيه و هم به كوه و دريا و خورشيد و ماه و ستاره و خلقت انسان مى گويد آيه چرا قرآن كلمه اى را انتخاب كرده است كه آن را همانطور كه درباره جمله‏هايى از قرآن تعبير مى‏كند و مجموعى از جمله‏هاى قرآن را آيه مى‏گويد دستگاهى از دستگاههاى آفرينش را هم آيه مى گويد مى خواهد بگويد اين هم كتاب خداست همين طور كه اين حروف و الفاظى است داراى معانى آنها هم حروف و الفاظى هستند داراى معانى پس كوشش كنيد كه به معناى آنها پى ببريد يك شعرى هست كه در كتب فلسفه ذكر مى كنند خطاب به خداوند مى گويد:

الكل عبارة وانت المعنى با من هو للقلوب مغناطيس

همه ما به منزله عبارت لفظ هستيم معنى تويى اى كسى كه مغناطيس قلبها هستى معنى معانى آن كه از همه معنيها معنى‏تر است‏خود خداوند متعال است چرا به عيسى ين مريم گفته مى شود كلمه(بكلمة منه اسمه المسيح)؟ عيسى كه يك انسان است چرا به او كلمه گفته مى شود؟ به اعتبار اينكه معنى دارد پر از معنى است جرا ما نسبت به ائمه مى گوييم «الكلمات التامات‏» يا خودشان فرموده اند«نحن الكلمات التامات‏» ما كلمه‏هاى كامل و تمام هستيم چون پر از معنى هستند) اينجا مى فرمايد در آسمانها و زمين آياتى است براى اهل ايمان نكته اى در بعضى تقاسير مثل تفسير الميزان آمده است ميگويند كه در قرآن بعضى جاها اين جور آمده كه درخلقت آسمان و زمين آيه است و بعضى جا آمده خلقت آسمان و زمين آيه است آيا اينها تفاوت دارد؟ مى گويند بله قرآن گاهى مى گويد كه اصلا اين آسمان آيه است زمين آيه است‏يعنى اين محموع دستگاه را به منزله يك آيه تلقى مى‏كند ولى گاهى مى گويد در اين آسمان آيات است مى‏خواهد بگويد اين جنبه‏هايى دارد معناهايى دارد از جنبه‏هاى مختلف مى‏شود پى برد.

در اين آيه «ان فى السموات و الارض لايات للمؤمنين‏» يك نگاه جمعى كلى به همه عالم كرده است ولى بعد به طور خصوصى بعضى موضوعات را كه مهمتر بوده ذكر كرده است و كلمه‏اى بالاتر از كلمه مومنين يعنى درجه كاملى از ايمان را هم برايش ذكر فرموده‏«و فى خلقكم وما يبث من دابة ايات لقوم يوقنون‏» در خلقت‏شما انسانها و در آنچه كه خدا مى‏پراكند يعنى متفرق و پخش مى كند و به حركت وا مى دارد از جنبده‏ها آيه‏هايى براى اهل يقين است در اينجا انسان مطرح است بالخصوص و ساير جنبده‏ها يعنى از ميان همه مخلوقات عجالتا جنبده‏ها انتخاب شده است و از جنبندها انسان به طور خصوصى انتخاب شده است اين براى آن است كه انسان يك آيه مخصوص و خيلى عجيب و پرمعنايى است مسلم آيه بودن گياهها از آيه بودن جمادات بيشتر است چون وجود كاملترى است آيه بودن حيوانها از آيه بودن گياهها بيشتر است و آيه بودن انسان از آيه بودن هر موجود ديگرى بيشتر است و مضاعف است اين است كه در قرآن كريم راحع به آيه بودن خود انسان يك عنايت‏خاصى هست‏يعنى حساب راجع به آيه بودن خود انسان يك عنايت‏خاصى هست‏يعنى حساب اين موجود را جدا ميكند مثل اين كه در سوره «والذاريات‏»مى‏فرمايد«وفى الارض ايات للموقنين‏» در زمين آيه‏هايى هست براى اهل يقين انسان هم جزو موجوداتى است كه در زمين هستند ولى او را يك امر جداگانه ذكر ميكند«وفى انفسكم افلاتبصرون‏» و درخود شما نمى بينيد اين در خود شما حسابش جداگانه است با كلمه افلا تبصرون هم دكر شده و در خود شما آيا نمى بينيد يا در آيه سوره فصلت «سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق‏» همه چيز را به نام آفاق نام برده است ولى براى انسان يك حساب جدا باز كرده با اينكه انسان هم به يك اعتبار جزو موجودات آفاقى است اين براى اين است كه آيه بودن انسان از هر موجود ديگرى بيشتر است قرآن درباره انسان مى فرمايد« ونفخت فيه من روحى‏» اين مظهرى از روح الهى است چيزى درانسان هست كه در غير انسان وجود ندارد.

مولوى افسانه‏اى نقل ميكند كه مردى طالب گنج بود و هميشه دعا و تضرع و زارى و خدا خدا مى‏كرد كه خدايا اين همه گنجها را مردم زير خاك كردند و بعد رفتند و اينها مانده زير خاكها و كسى استفاده نمى‏كند، خدايا به من گجى را بنمايان كه بروم آن را اكتشاف كنم و بعد يك عمر راحت زندگى كنم.مدتها خدا خدا مى‏كرد،تا بالاخره در عالم رؤيا خواب نما شد كه مى‏روى در فلان جا،بالاى فلان كوه،فلان نقطه مى‏ايستى و تيرى هم به كمان مى‏كنى،هر جا كه اين تير افتاد گنج آنجاست.بيل و كلنگ و دستگاهش را برداشت و رفت به آن نقطه،ديد همه علامتها درست است.شك نكرد كه گنج را پيدا كرده.تير را به كمان كرد،گفت‏حالا به كدام طرف پرتاب كنيم،يادش افتاد كه به او نگفته‏اند به كدام طرف،گفت‏حالا يك طرف پرتاب مى‏كنم،به قوت كشيد و به يك طرف پرتاب كرد.نگاه كرد تير كجا افتاد،بعد با بيل و كلنگش رفت براى گنج،كند و كند،هر چه كند پيدا نكرد،بالاخره آنقدر كند كه گفت ديگر اگر كسى هم گنجى زير خاك كند از اين بيشتر پايين نمى‏رود.حتما من اشتباه كرده‏ام،بايد به يك طرف ديگر پرتاب كنم،رفت به يك طرف ديگر پرتاب كرد،باز آمد كند و هر چه كند پيدا نكرد،شمال و جنوب و مشرق و مغرب،چند روز كارش اين بود،بعد شمال شرقى و جنوب غربى و همه جهات.مدتى اين بيچاره زحمت كشيد جيزى پيدا نكرد.دو مرتبه رفت در مسجد و دعا و فرياد،تا بار ديگر خواب‏نما شد،همان شخص به خوابش آمد،به او گفت اين چه ارائه‏اى بود كه به ما كردى،ما كه هر چه گشتيم پيدا نكرديم.گفت چكار كردى؟گفت من رفتم آنجا ايستادم تير به كمان كردم،يك دفعه از اين طرف پرتاب كردم،يك دفعه از آن طرف.گفت ما كى به تو گفتيم تير را به قوت بكش و پرتاب كن؟ما گفتيم تير را به كمان بگذار هر جا خودش افتاد.روز بعد رفت و تير را به كمان كرد و هيچ نكشيد،رهايش كرد،همان جا جلوى پايش افتاد، زير پاى خودش را كند و گنج را پيدا كرد.

شخصى بود در مشهد به نام آقاى آقا شيخ مجتبى قزوينى،مى‏گفت ما اين داستان را در مثنوى خوانديم،به مرحوم ميرزاى كرمانشاهى(معروف است،مرد عارف و با حالى بوده در مشهد،منبر هم مى‏رفته)رسيدم و گفتم آقاى ميرزا،اين ملا در اين شعر چه مى‏خواهد بگويد؟ اين داستان هدفش چيست؟فقط يك جمله در جواب من گفت: و فى انفسكم افلا تبصرون . مى‏خواهد بگويد مطلب در خودت است،كجا اين طرف و آن طرف مى‏روى؟!

اين خودش يك منطقى است در قرآن كه و فى انفسكم .بزرگترين آيتهاى الهى در جان و روح آدمى است،يا بگوييم بزرگترين آئينه‏هاى الهى خود انسان است و لهذا در اينجا كلمه‏«ايقان‏»به كار رفته.آنجا فرمود: و فى الارض ايات للموقنين و فى انفسكم ،در اينجا هم مى‏فرمايد: و فى خلقكم و ما يبث من دابة ايات لقوم يوقنون براى مردمى كه به يقين مى‏رسند،يعنى اين يك چيزى است كه انسان را به مرحله يقين مى‏رساند.مقصود از«مرحله يقين‏»اين است كه ايمان مطلق مثل ايمان از پشت پرده‏هاست،ايمان داريم كه در پشت پرده‏ها چيزى هست،ولى يقين آن مرحله‏اى است كه يا شهود است‏يا مثل شهود،يعنى ديگر پرده‏ها برداشته شده است(لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا).انسان يك موجود ملكوتى است،اگر انسان خودش را آنچنان كه هست بشناسد،به عالم ملكوت آشنا شده و عالم ملكوت را شناخته است،و شناختن انسان خودش را مساوى است با پى بردن به عالم ملكوت،و اگر كسى پى نبرده است به دليل اين است كه خودش را آنچنان كه بايد نشناخته است.در داستان ابراهيم عليه السلام مى‏خوانيم: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين صحبت ارائه ملكوت كه[پيش] مى‏آيد اسم‏«ايقان‏»در كار مى‏آيد.

[مطلب را با]يك موضوع ديگر تفصيل مى‏دهد،كه باز درجه پايين‏تر است: و اختلاف الليل و النهار و ما انزل الله من السماء من رزق قاحيا به الارض بعد موتها و تصريف الرياح ايات لقوم يعقلون .سه مطلب به سه عبارت ذكر شد:يكى[اينكه]به طور كلى در آسمانها و زمين آياتى است براى اهل ايمان،در خلقت انسان و خلقت جاندارها آيات است براى اهل يقين بالخصوص. بعد جريانهايى از عالم ما را ذكر مى‏كند براى كسانى كه لا اقل اهل فكر و تعقل باشند.يكى از آنها گردش منظم شب و روز است.قرآن هميشه اين گردش منظم شب و روز و اين نظام را به عنوان يك آيه و يك شى‏ء معنى‏دار براى نشان دادن قدرت و حكمت پروردگار ذكر مى‏كند. و ما انزل الله من السماء من رزق روزى شما را از آسمان فرود مى‏آورد.مقصود باران است چون بعدش مى‏گويد: فاحيا به الارض بعد موتها و به وسيله اين روزى شما كه از آسمان مى‏آيد زمين را زنده مى‏كند.مى‏خواهد بگويد اين باران كه شما مى‏بينيد اوضاع عالم اين جور است، يكدفعه مى‏بينيد از بالا آب را-گويى در غربيل كرده باشند يا با آب‏پاش-مى‏پاشند روى زمين، اين را شما يك امر تصادفى تلقى نكنيد،خيال نكنيد كه همين طور تصادفا اين آبها مى‏آيد و تصادفا براى گياهاى زمين نافع است و تصادفا براى حيوانها نافع است و تصادفا براى انسانها نافع است،صحبت تصادف نيست،اينها كارهاى حساب شده است.آن ابر و باد و حركت باد و حركت ابر و ريزش باران و روييدن گياه و تمام اينها تقدير و حساب و در نظر گرفته شده و با نقشه و حساب قبلى بوده است و محال است كه علل تصادفى به اينجا كشيده شود.

كريسى موريسون كتابى دارد به نام‏«آفرينش انسان‏»،در آن كتاب اين موضوعات را خيلى خوب شرح داده است.از جمله بعد از آنكه اوضاع زمين و جو زمين و اكسيژن و گازهاى ديگرى كه در مجموع زمين وجود دارد و مجموع اوضاعى كه در روى زمين رخ داده و وضع ابرها و وضع هوا را كاملا تشريح مى‏كند،مى‏گويد اصلا محال و ممتنع است كه جريانات بى هدف عالم منتهى به اينجا شده باشد.مثل اين است كه كسى فرض كند كه كتابى مثل كليات سعدى نوشته شده ولى همين سعدى كه اين شعرها را گفته آدمى بوده در نهايت بى سوادى و بى ذوقى،اصلا شعر نمى‏فهميده،معنى شعر هم نمى‏فهميده،همين طور كه با قلم خط خط مى‏كرده اين طور در آمده است،تصادفا اين جور شده!محال و ممتنع است كه تصادف چنين اثرى را به وجود بياورد.تا حالا هيچ وقت‏شده كه يك روزنامه در بيايد در بيست صفحه،شما درباره يك مقاله‏اش،درباره نيم مقاله‏اش،درباره يك سطرش احتمال بدهيد حروفچين‏هايى بى سواد همين طور به گزاف حروف را برداشته و چيده‏اند اين مقاله در آمده است؟!هيچ وقت انسان مى‏تواند چنين احتمالى بدهد؟و حال آنكه ممكن است كسى بگويد چه مانعى دارد؟حروفش كه آنجا بوده،حروفچين هم كه آنجا وجود داشته،دست‏حروفچين را هم كه نبريده بودند،حروفچين بى سوادى برداشته همين طور بدون اينكه نقشه‏اى باشد،يك حرف الف از اينجا برداشته،ب از آنجا برداشته،هى برداشته جمع كرده،خودش هم نمى‏دانسته چكار مى‏خواهد بكند،بعد داده زير چاپ،حالا نگاه مى‏كنيم مى‏بينيم يك مقاله مفصل درباره مثلا«اوضاع سياسى جهان‏»از آب درآمد!

در گردش شب و روز،در اين روزى شما كه خدا از بالا فرود مى‏آورد[نشانه‏هايى است براى كسانى كه تعقل مى‏كنند].مكرر عرض كرده‏ايم كه‏«سماء»در عربى مساوى با كلمه‏«آسمان‏»در فارسى نيست.غلط است كه نصاب هم گفته:«سما آسمان‏».آسمان فارسى مركب از كلمه‏«آس‏»و كلمه‏«مان‏»مفهوم فلك را مى‏دهد،يعنى آس مانند(آس يعنى سنگ آسياب)،يعنى آن چيزى كه مانند سنگ آسيا مى‏چرخد.اين از اساس فلكيات قديم گرفته شده كه فلك مثل سنگ آسيا مى‏چرخد.كلمه‏«سماء»يعنى بالا.قرآن به ابر هم‏«سماء»مى‏گويد.گاهى به خود باران هم‏«سماء»مى‏گويد.گاهى به خدا هم موجودى سماوى مى‏گويد.هر چيزى كه به هر اعتبارى به او علو بشود گفت: ارسلنا السماء عليهم مدرارا يعنى اين سماء را همين طور داريم مى‏ريزيم به سر آنان.مقصود خود باران است.به خود باران قرآن گفته‏«سماء»چون از بالا مى‏آيد.به ابر هم مى‏گويد«سماء».اينجا كه مى‏فرمايد: و ما انزل الله من السماء يعنى آنچه كه از بالا براى شما فرود مى‏آورد«من رزق‏»از آن روزى.آب خودش روزى نيست،سبب روزى است ولى چيزى كه سبب چيز ديگر است[گاهى به جاى مسبب ذكر مى‏شود]،به اصطلاح ذكر سبب و اراده مسبب است. فاحيا به الارض بعد موتها به وسيله همين آب زمين مرده را زنده مى‏كند. و تصريف الرياح چرخاندن بادها.كلمه‏«تصريف‏»مفهوم گرداندن را مى‏دهد.در سابق چون اين موضوع براى علما محرز نبود توجه به اين نكته نمى‏كردند ولى امروز كه اطلاعات جو شناسى زياد شده است-كه باد جز هواى متحرك چيز ديگرى نيست،در اثر اختلاف منطقه‏ها،گرم و سرد شدن‏ها و اينكه هواى گرم سبكتر است و هواى سرد سنگينتر و آنها فشار مى‏آورند و حركتهايى پيدا مى‏شود-توانسته‏اند نشان بدهند كه اصلا باد مى‏چرخد،يك حركات چرخش مانندى دارد،و گفته‏اند اين امر با اين تعبير قرآن تطبيق مى‏كند كه مى‏فرمايد: و تصريف‏الرياح گرداندن بادها. ايات لقوم يعقلون در همه اينها براى مردمى كه تفكر و تعقل كنند و بخواهند بفهمند و بشناسند،آيات زياد است.

اينها همه دعوت به آسمان شناسى هست،زمين شناسى هست،انسان شناسى هست،جانور شناسى هست،جو شناسى هست.بعد مى‏فرمايد: تلك ايات الله نتلوها عليك بالحق (آيات تكوينى را به نام‏«آيه‏»ذكر كرده،بعد دو مرتبه آيات قرآنى را به نام‏«آيه‏»مى‏گويد)اين سه آيه‏اى كه ما درباره‏«آيات تكوينيه‏»گفتيم اينها آيات خداست،وحى الهى است كه به حق ما بر تو تلاوت مى‏كنيم فباى حديث بعد الله و اياته يؤمنون تعبير عجيبى است!اينها اگر به خدا و اين آيات روشن خدا ايمان نياورند ديگر به چه مى‏توانند ايمان بياورند؟!يعنى اگر كسى ايمانش را به قرآن و خدا از دست بدهد ايمانش را به همه چيز از دست داده است،ديگر آن مايه ايمانى[را] براى هيچ چيزى نخواهد داشت.و صلى الله على محمد و اله الطاهرين.