بسم الله الرحمن الرحيم
...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
ا لم تر ان الله يزجى سحابا ثم يؤلف بينه ثميجعله ركاما فترى الودق يخرج من
خلالهو ينزل من السماء من جبال فيها من بردفيصيب به من يشاء و يصرفه عن من
يشاءيكاد سنابرقه يذهب بالابصار،يقلب الله الليلو النهار ان فى ذلك لعبرة
لاولى الابصار .
اين آيات،همه دنباله همان آيه مباركه نور است و همه اينآيات يك هدف را
تعقيب مىكند و آن هدف همين است كه همهموجودات عالم در يك روشنايى به سر
مىبرند،روشناند به نور خدا وبا يك اراده حكيمانهاى تدبير مىشوند.در آيهاى
كه در دو جلسهپيش تفسير كرديم يك جريان عمومى پنهان از ديدهاى ظاهر رابيان
فرمود كه عبارت بود از تسبيح موجودات،ولى در اين آيه و آيه بعددو پديده ظاهر از
پديدههاى جهان را براى ما بيان مىكند-و مخصوصا در آخر اين آيات اين تعبير
هست-كه ما با چشم حقيقت بين و باديده عبرت-ديده نافذ و نفوذ كننده-در اينها
بنگريم.اين دو پديدهيكى مربوط است به مساله باد و ابر و باران و تگرگ و به
اصطلاحعلماى قديم«كائنات جويه»و ديگرى مربوط است به خلقتحيوانات،علم
الحيوان، زيستشناسى حيوانى،و البته قرآن هدفخودش را تعقيب مىكند،هدف قرآن از
بيان اين مطالب با هدف يكنفر دانشمند عالم به كائنات جويه يا دانشمند
زيستشناس متفاوتاست، قرآن از همه اينها مىخواهد آن راههايى را كه اين
مسائلبه توحيد و خدا شناسى و معنويت دارد،به بشر ارائه دهد.
كائنات جويه و توحيد
حال در مورد آيه اول كه عرض كردم مربوط به كائنات جويهاست،توضيح مختصرى عرض
بكنم.يك سلسله حوادث بسيار مهم،نه در زمين و نه به اصطلاح در آسمان به معناى
اينكه در حدود مثلا ماهو خورشيد و ستارگان رخ دهد،بلكه در اين جوى كه بر زمين
احاطهكرده است، در اين قشرى از هوا كه بر زمين احاطه كرده است رخمىدهد كه
اينها را مىگويند«كائنات جويه»،همين تشكيل ابر دراين فضا،حركت بادها،ريزش
باران،ريزش برف،ريزش تگرگ، طوفانها،انقلابها كه گاهى تبديل به يك نعمت و بلا
مىشود،ولىبه هر حال اينها يك سلسله چيزهايى است كه زندگى جاندارها و ازآن
جمله انسان بستگى به اينها دارد.آيا اگر باد نمىبود و هوا ساكنمطلق مىبود
مثل يك حوض آب صد در صد آرام كه هيچ تكانى به آنوارد نشود، امكان زندگى براى
بشر در هيچ نقطهاى بود حتى درمنطقهاى معتدله؟خيلى واضح است، اگر ابر و باران
نمىبود گياهىنبود،حيوانى نبود،انسانى نبود.من خودم نشمردهام ولى بعضى
كهشمردهاند مدعى هستند كه در 105 آيه قرآن از باد و ابر و باران و تگرگ و
امثال اينها سخن رفته است.علم كائنات جوى هم مانندهمه علوم ديگر تدريجا توسعه
پيدا كرده است و مخصوصا بعد ازاختراع و كشف وسائل جديد كه در قديم اين وسائل
نبود شناختنحوادثى كه در جو رخ مىدهد براى علما خيلى آسانتر شده است،مثلا
براى يك عالم هزار سال پيش مطالعه كردن ابرها كار بسيارمشكلى بود،گاهى چون
مىديدند كه بعضى از ابرها از كوهها همپايينتر مىآيد،مىرفتند بالاى
كوهها-چه مسافرت پر زحمتىكه از آنجا وضع ابرها را مشاهده كنند.بو على مىگويد
من مكررخودم در جاهايى قرار گرفتهام كه ابر را ديدهام كه پايينتر است ازجايى
كه من قرار گرفتهام يا در همين كه ابر از چه تشكيل مىشود اودر يكى از
نوشتههاى خودش مىگويد كه در يكى از مسافرتها اينمطلب براى من روشن شد كه ابر
گاهى از خود هوا به وجود مىآيد-چون در قديم مىگفتند ابر فقط و فقط بخار
است-او مىگويدمن عقيدهام اين شد كه گاهى هم خود هوا تبديل به ابر مىشود نه
بخارآب،و امروز هم اين مطلب ثابت است كه به طور كلى ابر عبارتاست از خود هواى
اشباع شده از بخار آب. حالا كه اين وسائل پيداشده،هواپيماى جتسوار مىشوند و
خيلى از ابرها بالاتر مىروند، همين جتهاى معمولى كه ما سوار مىشويم و همين
مسافرتهاىمعمولى را مىرويم،خيلى از ابر بالاتر مىرود كه وقتى انسان
نگاهمىكند خيال مىكند روى زمين برف زيادى آمده است، يا با پيدايشوسائل
راديويى،مخابراتى و غيره،كشفيات تازهاى در زمينه ابر و بادو باران شده
است.قرآن تعبيراتى در باب باد و باران و ابر و تگرگ وغيره كرده است[كه با توجه
به كشفيات جديد،شگفت انگيز است]با اينكه-عرض كردم-قرآن دنبال هدف خودش است.قرآن
هميشه در هر چيزى توحيد را جستجو مىكند،مىخواهد يك پلىميان انسان و خدا
بزند،يك راه ارتباطى ميان خدا و انسان برقراركند،هدف قرآن همين است،ولى
تعبيراتى كه قرآن در اينموضوعات كرده است،براى كسانى كه با تحقيقات علمى
مخصوصاعصر جديد آشنا هستند خيلى اعجاب آميز و بلكه اعجاز آميز از كار درآمده
است و من مخصوصا آقايان (1) و بالخصوص طبقه دانشجو را توصيهمىكنم
كه كتابى را كه چند سال پيش منتشر شده است به نام باد وباران در قرآن در اين
زمينه مطالعه كنند.اين كتاب داراى دو بخشاست:در يك بخش جريان حركت بادها و
تشكيل ابرها و ريزشباران و پيدايش تگرگ و اينجور چيزها را بر اساس آخرين
نظرياتعلمى امروز بيان مىكند،و در بخش دوم آيات قرآن در اين زمينه رايك يك
ذكر مىكند،و وقتى انسان مطالعه مىكند به حقيقت دچاراعجاب و شگفتى مىشود و به
قول آن كتاب شخص احساس مىكندكه اين تعبيرات به طور قطع از يك منبع آگاهى
ديگرى[است]كهنه فقط پيغمبر به عنوان يك فرد بشر امكان نداشته به اين مسائل
آگاهباشد، اصلا بشر گذشته تا نيم قرن اخير از اين جور مسائل اطلاعنداشته
است،و به هر حال تعبيرات قرآن تعبيرات خاصى است.مادو آيه در قرآن داريم كه اين
دو آيه خيلى به هم نزديك است،يعنىمثل اين است كه دو آيه مجموعا يك آيه باشند
با اندكى اختلافى.
يكى همين آيه 43 سوره نور است كه مىفرمايد: «الم تر ان اللهيزجى سحابا ثم
يؤلف بينه ثم يجعله ركاما فترى الودق يخرج منخلاله» ،يكى هم آيه چهل و هفتم
از سوره روم است كه مىفرمايد:
«الله الذى يرسل الرياح فتثير سحابا فيبسطه فى السماء كيفيشاء و يجعله كسفا
و ترى الودق يخرج من خلاله» .حال من هردو آيه را يك ترجمه ظاهرى مىكنم.
آيه سوره روم مىگويد:خداست،ذات حق است آنكه بادهارا مىفرستد.اولا يكى از
نكاتى كه گفتهاند اين است كه قرآن دربعضى موارد تعبير مىكند به ريح(باد)و در
بعضى موارد تعبير مىكندبه رياح(بادها).به حسب استقصايى كه كردهاند هر جا
كه[اين]كلمه،مفرد آمده است آنجا بادهايى ذكر شده كه آن بادها منشاخرابى و هلاكت
و عذاب بوده است،مثل «ارسلنا عليهم الريحالعقيم» (2) و هر جا كه
قرآن باد را به عنوان يك مبشر رحمت بيان كردهاست،به صورت جمع ذكر
كرده:«رياح»(بادها)،و علم امروزثابت كرده است كه بادهايى كه منشا بارانها
مىشوند يك جبههنيست،جبهههاى مختلفى است كه به شكل خاصى دست به دستيكديگر
مىدهند و فقط در آن وقت است[كه منشا باران مىشوند.]وعجيبتر اين است كه اين
نكتهاى كه از خود قرآن استفاده مىشوددر حديث تصريح شده است در يكى از دعاها
وارد شده است كه«اللهم اجعله لنا رياحا و لا تجعله لنا ريحا» (3)
خدايا باد را براى ما«رياح»قرار بده نه«ريح»، يعنى وقتى كه مىوزد،به آن
شكلشباشد چون تنها به آن شكل رحمت است.و حتى از ائمه سؤالكردهاند كه مگر چه
فرق است ميان«ريح»و«رياح»؟عين همينجواب را دادهاند،گفتهاند كه هر وقت باد
يك جناحى باشد عذاب
است و هر وقت چند جبههاى باشد رحمت است.و باز در حديثديگرى امير المؤمنين
على(عليه السلام)باد را تشبيه كرده است بهيك پرندهاى كه داراى سرى هست و
جناحهايى، عين اين تعبير راعلماى فرنگى امروز[به كار بردهاند و]حدود پنجاه سال
بيشتر ازعمرش نمىگذرد،ثابت كردهاند كه گاهى حركت باد به اين شكلاست،يعنى اگر
كسى جناحهاى مختلف و وضع حركت را ببيندخيال مىكند يك پرنده عظيمى روى دنيا را
گرفته است.
اينجا هم قرآن چون بادهاى رحمت را بيان مىكند كلمه«رياح»دارد.عرض كردم
اگر كسى بخواهد اين مطلب را بيشتردرك كند كتاب باد و باران در قرآن را مطالعه
كند و مخصوصا كسانىكه با علوم طبيعى امروز آشنا هستند و تا اندازهاى فرمولها
را مىتواننددرك كنند بهتر مىتوانند استفاده كنند.
«فتثير سحابا» .تثير از ماده ثور(ث-و-ر)است.اين مادهاصلش«انقلاب»است.عرب
به انقلاب مىگويد«ثوره»،و به گاونر از آن جهت مىگويد«ثور»كه وسيله شخم زدن
زمين يعنىزير و رو كردن زمين است،چون با شخم زدن،زمين را زير و رو مىكند،به
اعتبار زير و رو كردن به آن مىگويند«ثور»،و بنابراين معنى«اثاره»
پراكنده كردن نيست كه گاهى چنين گفتهاند،صرف پراكندهكردن
را«اثاره»نمىگويند، «اثاره»پراكنده كردنى است كه در آنزير و رو كردن هم
باشد.باز ثابت كردهاند كه در وقت تشكيل ابرها وبادها يك انقلابات و شورشهايى
در جو رخ مىدهد كه واقعا ثوره واثاره است نه يك حركت عادى.
«فيبسطه فى السماء كيف يشاء» در ابتدا اين ابرها راپهن مىكند-مثل اينكه
سفرهاى را پهن كنند،كه مىگويند«ابرهاى سفرهاى»-مطابق آنچه حكمت و مشيتش
اقتضا كردهاست،ولى ابر پهن شده منشا باران نيست مگر بعد از آنكه «و
يجعلهكسفا» جمع و درهم فشرده شود و حتى در مرحله بعد،ركام بشود،يعنى متراكم
بشود.اصلا خود اين بيان نشان مىدهد كه يك بارانكه مىخواهد نازل بشود،يك
نظامى در اين جوطى مىشود،بادىبايد باشد و...و در بسيارى از تعبيرات
قرآن،كلمه«تصريف رياح»
(گرداندن باد)دارد،اين را هم دليل ديگرى گرفتهاند[بر اعجازقرآن]،چون انسان
به حسب ديد ظاهرش خيال مىكند كه حركت بادحركت افقى استيعنى همين طور روى سطح
زمين،مستقيم حركتمىكند،ولى امروز ثابتشده كه حركت اصلى باد هميشه دورىاست،
مىگردد و مىچرخد،و البته ريشه همه اينها اختلاف دماىهواهاست،هواى گرم سبكتر
است و هواى سرد سنگينتر،ريشهاىدر نور خورشيد دارد و ريشههاى
ديگرى-گفتهاند-در بيرون جودارد،ولى به هر حال حركت باد همان حركت تصريفى
استيعنىبه صورت گردش و چرخش است.
بعد از اينها در آن آيه مىفرمايد: «فترى الودق يخرج منخلاله» دانههاى
باران را مىبينى كه از لابلا بيرون آمد.اين در آيهسوره روم.
در آيه سوره نور هم همان تعبيرات با يك اختلافى ذكر شده.
در اينجا ذكر باد نيامده است،همين قدر مىگويد: «الم تر ان اللهيزجى سحابا»
آيا نمىبينى كه خدا آرام آرام ابرها را مىداند؟در آنجافرمود باد را فرستاد
براى راندن ابرها،اينجا مىگويد خدا[ابرها را]مىراند.خود اين يك نكتهاى است و
آن نكته اين است كه شما اينرا بايد بدانيد كه قرآن هر چه را كه به خدا نسبت
مىدهد،به معنى نفى اسباب و وسائط نيست،به معنى اين است كه همه اسبابهابه اراده
او مىچرخد،پس اگر يك جا مىگويد باد را مىفرستد واين باد ابر را مىراند و يك
جا مىگويد خدا ابر را مىراند،اينتناقض نيست،آنجا هم كه باد مىراند خدا
مىراند چون باد همچيزى نيست جز يك سبب و وسيلهاى كه خداى متعال او را
خلقكرده و آفريده. «ثم يؤلف بينه» .مىبينيد نويسندگان كتابها
راگاهى«مؤلف»مىگويند و گاهى«مصنف».بعضى از نويسندگانكتابها مؤلفاند،يعنى
مطالب پراكندهاى را يك جا جمع كرده ودر ميانشان الفت و انس برقرار
كردهاند،كارشان فقط گردآورىبوده.ولى«مصنف»در جايى مىگويند كه نويسنده،خودش
در همهكتاب يا لا اقل در قسمتى از آن ابتكار داشته باشد.معروف است كهيكى از
شاگردان مرحوم مجلسى با ايشان يك شوخىاى كرده استو آن اين است كه در حضور
مرحوم مجلسى صحبت علامه حلى بوده وكتابهاى زيادى كه علامه در قسمتهاى مختلف
تاليف و تصنيفكرده است،در فقه-انواع فقه به اعتبارات مختلف:فقه
مختصر،فقهمفصل،فقهى كه فقط اختلافات علماى شيعه را ذكر كند مثلمختلف،فقهى كه
اختلافات شيعه و سنى را با هم ذكر كند مثلتذكرة-در منطق،در كلام،در رشتههاى
مختلف، و واقعا موجباعجاب است،گفتند مرحوم مجلسى به شاگردانش فرمودند آنچه
همكه ما نوشتهايم كمتر از آنچه كه علامه نوشتهاند نيست.شاگردشوخى
كرد،گفت«ولى با اين تفاوت كه آنچه ايشان نوشتهاندتصنيف است و آنچه شما
نوشتهايد تاليف».
حال تاليف يعنى امور موجود را يك جا جمع كردن وبينشان الفت و وحدت برقرار
كردن. در اين آيه باز موضوع«تاليف»آمده،يعنى خدا ابرهاىپراكندهاى را به
وسيله همين باد جمع مىكند،مثل يك مؤلفتاليف مىكند،يك جا گرد مىآورد و از
اينجا انبوهى از ابر[ايجادمىكند.]در آن آيه «يجعله كسفا» بود-يعنى[ابر
را]فشرده[مىكند]-و در اينجا «يجعله ركاما» .مرحله«ركام»يك مرحلهبالاتر
است،نه تنها ابرهاى گسترده باز و پشمك مانند،به صورتجمع شده و فشرده در
مىآيند،بلكه ابرهاى متراكم[تشكيل مىشود]،ابر روى ابر و ابر روى ابر قرار
مىگيرد كه اين،يك حالت فشردگىبيشتر را بيان مىكند. «فترى الودق يخرج من
خلاله» باز آننتيجهاى كه آنجا گفته اينجا هم گفته است:دانههاى باران
رامىبينيد از لابلا مىريزد.
در اين آيه سوره نور مطلبى ذكر شده است كه اين ديگر براىعلماى قديم جز يك
مطلب تعبدى هيچ معنى ديگرى نمىتوانستهداشته باشد و آن اين است: «و ينزل من
السماء» .اين مطلب را مامكرر عرض كردهايم كه«سماء»با كلمه«آسمان»كه
مامىگوييم،يكى نيست.نصاب مىگويد:«سما آسمان،ارض و غبرازمين»ولى نه،آسمان كه
كلمهاى است فارسى،مركب از دو كلمه«آس»و«مان»است،«آس»يعنى«سنگ آسيا»كه
مىچرخد.
حال اين آس،اين سنگ كه مىچرخد،اگر دستى باشد به آنمىگويند«دست آس»،اگر
آبى باشد به آن مىگويند«آسياب»
يعنى آس آبى،و به هر حال«آس»اسم آن سنگ است كهمىچرخد.آسمان يعنى آن چيزى
كه مانند (4) سنگ آسيا مىچرخد.
پس«آسمان»در زبان فارسى يعنى فلك كه مثل سنگ آسيامىچرخد.ولى«سماء»معنايش
اين نيست كه آنچه كه مثلسنگ آسيا مىچرخد،«سماء»يعنى آنچه كه در بالا قرار
گرفتهاست،از ماده«سمو»است و سمو يعنى علو.هر چه كه در بالاى ماقرار
گرفته،قرآن به آن«سماء»گفته است.خورشيد هم سماء است،ستاره هم سماء است،ابر هم
سماء است،و حتى گاهى به خودباران هم قرآن مىگويد«سماء»: «يرسل السماء عليكم
مدرارا» (5) چون از بالا مىآيد به آن مىگويد«سماء»،و امور غيبى و
ملكوتى ومعنوى را هم قرآن مىگويد«سماء»چون از نظر معنا در مقام بالاترىقرار
گرفتهاند: «و هو القاهر فوق عباده» (6) .آنچه كه قاهر بر ما ومسلط
بر ماست و ما فوق معنوى ما قرار گرفته است،قرآن به آن هم«سماء»مىگويد.پس اين
اشتباه نشود.همين قرآن كه در بسيارىاز موارد-و از جمله همين قرائن موجود در
اينجا-مىگويد از«ابر»
باران مىفرستيم،اينجا مىگويد از«سماء»باران مىفرستيم،چوندر اينجا سماء
خودش همان ابر است و ابر سماء است. «و ينزل منالسماء» از بالا فرو
مىفرستد(«ينزل»)يعنى تدريجا فرو مىفرستد.
فرق است ميان«انزال»و«تنزيل».«انزال»فرود آوردن يكدفعه رامىگويند،مثل
«انا انزلناه فى ليلة القدر» (7) كه نزول دفعى قرآن رابيان
مىكند.«تنزيل»نزول تدريجى است.معلوم است: چون بارانو تگرگ تدريجا
مىآيند،لذا تعبير«ينزل»مىكند) و ينزل منالسماء فرود مىآورد تدريجا از بالا
من جبال از كوههايى من برد ازكوههايى از يخ،از تگرگ،يعنى چه؟اخيرا از نظر علماى
امروز،مطلب كشف شده است كه در طبقات بالاى جو كه گاهى ابرهاروى يكديگر متراكم
مىشوند،در آن قسمتهاى بالا هوا بسيار سردمىشود و در آنجا درست مانند كوهى از
يخ واقعا وجود دارد،و اينتعبير قرآن واقعا اعجاز آميز است.چه كسى مىدانست كه
چنينچيزهايى در آن فضاهاى بالا وجود دارد؟ «و ينزل من السماء منجبال فيها من
برد» كه مقصود فرستادن تگرگ است.شايد«من برد»
متعلق به«ينزل»باشد:تگرگهايى از كوههايى كه در آنجا وجود داردمىفرستد.
«فيصيب به من يشاء و يصرفه عن من يشاء» اين تگرگهارا به[سوى]آنكه اراده خودش
تعلق بگيرد مىفرستد كه اصابت كندو از هر كه نخواهد بر مىگرداند،يعنى خيال
نكنيد كه كار خدا نظيركارهاى بشرى است كه تير همين قدر كه از نشانه بيرون رفت
ديگر ازاختيار تيرانداز خارج است،اين در كار بشر است،كار خدا هيچوقت از اراده
خدا و مشيتخدا و از سلطه الهى بيرون نمىرود. بعداشاره مىكند به آن وقتى كه
رعد و برق مىزند: «يكاد سنابرقهيذهب بالابصار» نزديك است نور برقش چشمها را
بربايد و ببرد.
اين هم يك آيه.در اين آيه هم باز قرآن ضمن آوردن كلماتى كهصددرصد با واقعيت
كائنات جويه تطبيق مىكند و بعد از هزار وچند صد سال علم بشر بايد به آنها برسد
باز هدف خودش را تعقيبمىكند:اينها همه آيات الهى هستند،نشانههاى خدا
هستند،خداست كه عالم را بر اين نظم و بر اين اساس قرار داده:خورشيدىبايد
باشد،خورشيد بتابد،به هر جا كه بتابد در آنجا حرارت پيداشود،حرارت حجم هوا را
زيادتر كند،هواى گرم بالا برود و هواىسرد پايين بماند،هواى گرم بريزد روى هواى
سرد،هواى سرد از زيرنفوذ كند در هواى گرم،باد پيدا شود،زمين را نسبت به خورشيد
دريك وضع خاصى قرار دهد،حركتشبانه روزى پيدا شود، كه بعدمىفرمايد: «يقلب الله
الليل و النهار» .خود حركتشبانه روزى كهطبعا ميزان تابش آفتاب را در نقاط
مختلف در حال متغيرى قرارمىدهد،از عوامل اين كائنات است.ولى به هر حال همه
ايننظامات،نظاماتى است كه خدا به مشيت كامله خودش برقرار كردهاست و اگر نبود
مشيت و حكمت الهى،چنين مسائلى در عالم نبود.
مىفرمايد: «يقلب الله الليل و النهار ان فى ذلك لعبرةلاولى الابصار»
.«تقليب»جابهجا كردن است.«قلب»هم از همينماده است.در اصطلاح علماى
علم«صرف»وقتى كه حروفكلمهاى پس و پيش شود مىگويند اينجا قلب شد.قلب انسان
راچرا مىگويند«قلب»؟چون دائما در حال تقلب-يعنى حركت وهيجان و ضربان-است،و
مخصوصا به روح انسان از آن جهت«قلب»مىگويند كه هر آنى در يك خيالى و يك
انديشهاى است،يك وقت رويش به اين طرف است و يك وقت به آن طرف.پيغمبراكرم مثل
عجيبى فرمود،فرمود:«انما مثل هذا القلب كمثل ريشةفى فلاة يقلبها الريح ظهرا
لبطن» (8) مثل دل انسان مثل پرى استدر صحرايى كه آن پر را به
درختى آويخته باشند،اگر شما پرى راكه در صحرا به درخت آويختهاند نگاه كنيد،يك
لحظه آن را آرامنمىبينيد،به اين طرف و آن طرف برمىگردد.قلب انسان همهمين
طور است،دائما معرض خاطرات مختلف،خيالات مختلف وتوجهات مختلف است، يك وقت در
اين موضوع فكر مىكند،يكوقت در آن موضوع مىانديشد،يك وقت از آن طرف، يك وقت
ازاين طرف،يك وقتحب،يك وقت بغض،يك وقت ناراحتى،يك وقت راحتى.اصل
معنى«قلب»همين طور كه عرض كردمجابهجا شدن است. «يقلب الله الليل و النهار»
خدا شب و روز راجا به جا مىكند،شب را مىبرد روز را مىآورد،روز را مىبرد شب
رامىآورد،البته بردن شب و روز به همين است كه زمين ما را يك كرهگردان قرار
داده،كرهاى كه علاوه بر اينكه در يك حركتساليانهسيصد و شصت و پنج روزه به
دور كره خورشيد مىچرخد،خودشهم دائما به دور محور خودش مىچرخد.مثل زمين درست
مثل سيبىاست كه انسان به هوا پرتاب كند ولى طورى پرتاب كند كههمين طور كه
حركت مىكند به دور خودش هم بچرخد.زمين به دليلاينكه به دور خودش مىچرخد
دائما شب و روز را جانشين يكديگرمىكند،و عرض كردم كه اين علما مىگويند خود
جانشين شدن شبو روز يكى از عوامل پيدايش كائنات جويه است،چون اختلاففشار هوا
ايجاد مىكند و طبعا جنبش و حركت براى باد ايجاد مىكندكه منشا خيلى حوادث ديگر
مىشود،و ظاهرا سر اينكه قرآن بعد ازموضوع پيدايش ابرها و ريزش باران اين موضوع
را ذكر كرده استتاثيرى است كه گردش شبانه روز در پيدايش كائنات جويه دارد.
«يقلب الله الليل و النهار» خدا جابهجا مىكند شب و روز را «ان فىذلك
لعبرة» همانا در اين مطلب عبرتى است براى صاحبان ديده،براى آنان كه ديده بينا
داشته باشند.«عبرت»از ماده عبور است.
ديدنها دو جور است.بعضى ديدنها هست كه از همان مقدارى كهبه چشم ديده مىشود
بيشتر نيست.ديدن حيوان همين طور است.يك حيوان و يا يك انسان در حد حيوان،فقط
جريانها را مىبيند،حوادثرا مىبيند اما پشت اين حوادث چيست،ديگر استنباطى
ندارد.
مثال سادهاى برايتان عرض مىكنم از امورى كه مورد ابتلاى همهاست:مسائل
اقتصادى. اجناس گران مىشود و بعد ارزان مىشود،ياارزان مىشود و بعد گران
مىشود.(اگر چه در محيط ما ديگر گرانكه شد هيچوقت ارزان نمىشود)به هر
حال،جنسى گران مىشود،جنسى ارزان مىشود،فروش يك جنس يكدفعه شما مىبينيد كه
بالارفت،يكى ديگر بر عكس فروش خودش را از دست داد،اين مقدار راهمه درك
مىكنند،ولى يك كسى كه وارد در اقتصاد باشد عواملاين گرانى و ارزانى را تشخيص
مىدهد،او مىتواند بگويد چرا فلانچيز گران شد، درست مثل يك معلم يك ساعت براى
انسان بيانمىكند كه علت اينكه فلان جنس گران شده است چيست،يا علتاينكه فلان
جنس ارزان شده چيست.پس يك نفر فقط گرانى وارزانى را مىبيند ولى ديگرى پشت اين
حوادث-علل به وجودآورنده گرانى و ارزانى-را هم مىبيند. به او
مىگويند«عالم»ولىبه اين نمىگويند«عالم».و همچنين حوادث ديگر مثل
حوادثاجتماعى.ما يك وقت مثلا احساس مىكنيم كه جوانان ما نسبتبه امور دينى
بىعلاقه شدهاند يا احساس مىكنيم علاقهمند شدهاند،(الحمد لله هر دو را
احساس مىكنيم، ما مىبينيم كه در يكجريانهايى جوانها واقعا علاقه نشان
مىدهند.)يك آدم ناوارد همينقدر مىگويد آقا جوانها بىعلاقه شدهاند،فقط به
تاسف قناعتمىكند.ديگرى مىگويد نه آقا در فلان وقت جوانها علاقهمند شدند.
او هم فقط همان خوشحالى را دارد.اما يك نفر ديگر مىخواهدبه عمق قضايا نفوذ
كند كه چرا بىعلاقه شدهاند؟مىخواهد علتش را كشف كند.چرا علاقهمند
شدند؟مىخواهد علتش را كشفكند.و فقط كسانى از حوادث بهره مىبرند و بر حوادث
تسلط پيدامىكنند و حوادث را در اختيار خودشان قرار مىدهند كه علل حوادثرا
بشناسند.فلان قوم در جنگ كستخورد،فلان قوم ديگر،پيروزشد.اگر انسان فقط بگويد
اين شكستخورد و آن پيروز شد، از ايندرسى نمىآموزد،ولى اگر علل شكست اين و
علل پيروزى آن رابه دست بياورد ممكن است كه بر حوادث مسلط بشود،يعنى
همانشكستخورده بار ديگر پيروز شود و كستخودش را تبديلبه پيروزى كند.اين در
مثالهاى نسبتا كوچك و عرفى خودمان.
قرآن مىخواهد ما از حوادث عالم عبرت بگيريم
قرآن مىخواهد كه ما در همه حوادث عالم دقت كنيم و راز وعلت و سر و حكمت
اينها را كشف كنيم،همين قدر بگوييم امسالالحمد لله باران خيلى خوب بود ولى سال
گذشته متاسفانه باران نبود،امسال برف چنين آمد،ابرى هست،بارانى هست،تگرگى هست،
نمىخواهد ما به همين مقدار قناعت كنيم،مىخواهد عبرتى در كارباشد،يعنى عبورى
در كار باشد،يعنى ما به راز اينها پى ببريم و دراين رازها هم باز راز اصلى و
راز رازها دستخداست،در آخر كاربفهميم كه تمام عالم را يك دست قدرت و يك مشيت
است،او رازرازهاست،يعنى هر پرده را كه عقب بزنيم پشتش يك چيزىمىبينيم،آن را
عقب بزنيم پشت آن چيزى مىبينيم، ولى قرآنمىگويد به اينها اكتفا نكنيد،اينقدر
برويد جلو تا ببينيد يك دستقدرت است و يك مشيت است و يك اراده است و يك علم
است ويك حكمت است كه تمام جهان را مىگرداند: «ان فى ذلك لعبرةلاولى الابصار»
.
2.ذاريات/41.
3.جامع الصغير،ج 2/ص 111.
4.«مان»يعنى مانند.
5.نوح/11.
6.انعام/18 و 61.
7.قدر/1.
8.جامع الصغير،ج 1/ص 103.