خلقتحيوانات و خداشناسى
بسم الله الرحمن الرحيم
...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
و الله خلق كل دابة من ماء فمنهم من يمشىعلى بطنه و منهم من يمشى على رجلين
ومنهم من يمشى على اربع،يخلق الله مايشاء،ان الله على كل شىء قدير،لقد
انزلناايات مبينات و الله يهدى من يشاء الى صراطمستقيم .
در دو آيه پيش كه در جلسه قبل تلاوت و تفسير شد مسائلىعنوان شد كه مربوط به
كائنات جو و حوادث جوى بود و هدف-همان طور كه عرض كردم-ارائه توحيد و معرفت
الهى است. دراين آيه مطلبى بيان شده است كه مربوط به خلقتحيوانات است وبه
اصطلاح علم امروز مربوط به زيستشناسى است،و باز در اينجاهم هدف،صرف يك مطلب
مربوط به يستشناسى نيست،هدفقرآن باز همان نشان دادن«الله»است،يعنى اينها را
قرآن-به تعبير خودش-به عنوان آيات الهى،به عنوان نشانههايى از قدرت وحكمت الهى
ذكر مىكند و لهذا، هم در اين آيه و هم در آن آيه،اولين كلمهاى كه گوش انسان
را مىكوبد كلمه«الله»است: «المتر ان الله يزجى سحابا ثم يؤلف بينه،ثم يجعله
ركاما» ،در اينجامىفرمايد: و الله خلق كل دابة من ماء .در اين آيه چه مطلبى
بيانشده است؟
در اين آيه غير از آن هدف اصلى كه خالق«الله»است،دومطلب ذكر شده است:يكى
اينكه اصل حيات همه جنبندهها آباست،دوم اينكه تنوع جنبندهها كه اينجا از يك
نظر بيان شده است:
از نظر راه رفتن،بعضى خزنده هستند و بعضى رونده،و روندههابعضى با دو پا و
بعضى با چهار پا حركت مىكنند،همه اينها بر طبقمشيت الهى به وجود آمده
است.قسمت اول كه مىفرمايد: «و اللهخلق كل دابة من ماء» هر جنبندهاى را ما از
آب آفريدهايم-كهدر يك آيه ديگر اين مطلب به صورت عامترى بيان شده
است،مىفرمايد: «و جعلنا من الماء كل شىء حى» (1) هر زندهاى را
ما ازآب قرار دادهايم-و اين مطلب كه اساسىترين عنصر براى حيات وزندگى آب
است،امروز از قطعىترين مسائل است از چند نظر:
يكى از نظر اينكه اساسا اندام هر موجود زنده،مثلا انسان،با اينهمهاعضا و
جوارح و پوست و رگ و پى و استخوان،اين اندام و اينهيكل چقدرش آب است و چقدرش
ساير عناصر.من البته از نظردقيق علمى نمىدانم،ولى طبيب بسيار متخصصى(آقاى
دكترقريب)يك وقتى كه خودم را توصيه مىكرد به اينكه آب زياد بخورم و همين آيه
را مىخواند: «و جعلنا من الماء كل شىء حى» مىگفتهر كسى صدى هشتادش آب
است،يعنى اگر كسى 50 كيلو وزنداشته باشد چهل كيلويش آب است و ده كيلو ساير
مواد.هر سلولىاز سلولهاى بدن ما كه مىگويند سه قسمت اصلى دارد:قسمت
هستهسلول،قسمت غشاء رو و قسمت مايع پروتوپلاسم،و همان قسمتمايع كه از نظر
حيات شايد اساسىترين قسمتهاى سلول است،قسمت اعظم آن آب است مبدا تكون هر
جنبندهاى[آب است.]دراينجا قرآن«جنبنده»ذكر كرده است، البته«دابة»شامل
همهجاندارها نمىشود،ولى منشا پيدايش ساير جانداران نيز يا مايعىاست مثل
نطفه،و يا آنهايى هم كه از تخم به وجود مىآيند باز در مادهاصلى هر تخمى آب از
هر چيز ديگر بيشتر دخالت دارد،و از همهبالاتر اينكه راجع به پيدايش حيات در
روى زمين كه علما زيادجستجو كردهاند ولى هنوز به يك نظر قاطع نرسيدهاند،تمام
فرضيههادر اطراف اين دور مىزند كه حيات بالاخره از آب پيدا شده است واز خشكى
شروع نشده است.اين است كه آب به طور كلى رمز حياتاست.در قرآن در بعضى جاهاى
ديگر كلمه آب(ماء)به عنوان رمز وكنايهاى از حيات آمده است و لو حيات
معنوى،مثلا در آيهاى كه درسوره مباركه «تبارك الذى بيده الملك»
داريم،مىفرمايد: «قلارايتم ان اصبح ماؤكم غورا فمن ياتيكم بماء معين»
(2) بگو اگر آبمورد استفاده شما يكمرتبه بخشكد،اگر چشمهها و چاهها
بخشكد،چه قدرتى است غير از قدرت خدا كه آب گوارا براى شما بيافريند
وبياورد.ظاهر آيه خيلى روشن است،ولى در تفاسير،از ائمه اطهار وارد شده است كه
اين را تعبير كردهاند به آب حيات معنوى،يعنىبگو اگر امام،اگر حجتخدا از ميان
شما برود چه قدرتى مىتواندچنين آب زلالى را براى شما بياورد؟پس ما مىبينيم در
آنجا نيز از«امام»كه منشا حيات معنوى است به«آب»تعبير شده است.
به هر صورت آب رمز و سر حيات است.حال اينكه رابطه حيات باآب از نظر علوم
طبيعى چيست،مطلبى است كه در علوم طبيعى ذكركردهاند و ديگران از ما بهتر تخصص
دارند در اينكه نظريات علومطبيعى را درباره رابطه حيات و آب بيان كنند،ولى قدر
مسلم ايناست كه در ميان موجودات و عناصر اين عالم هيچ موجودى و هيچمادهاى به
اندازه آب با حيات پيوند ندارد.
بعد كه مىفرمايد: «و الله خلق كل دابة من ماء»
مىفرمايد: «فمنهم من يمشى على بطنه و منهم من يمشى علىرجلين و منهم من
يمشى على اربع» .اين دواب،اين جنبندههامختلفاند،بعضى با شكم راه مىروند و
مىخزند،مثل مار و بسيارىاز كرمها،بعضى با دو پا راه مىروند،مثل انسان و
مرغها،و بعضى برچهار پا راه مىروند.
نظريه تبدل انواع
در اينجا چون انسان و غير انسان با هم در يك رديف ذكرشده است[كه]همه موجودات
از آب آفريده شدهاند و اول ازخزندگان نام مىبرد و بعد از روندگان،روندگان دو
پاو روندگان چهار پا، و در روندگان دو پا در درجه اول نظربه انسان است،بعضى
خواستهاند اين آيه را تاييدى براى نظريه تبدلانواع(تزانسفورميزم)بگيرند و در
كتابها و مجلات مطالبىمىنويسند.اصل نظريه،بسيار قديمى است،دو هزار سال هم
بيشتراز عمرش مىگذرد،ولى از وقتى كه تقريبا صورت علمى پيدا كرد دوقرن بيشتر
نمىگذرد.نظريهاى پيدا شد در باب زيستشناسى به نامنظريه«تسلسل
انواع»يا«تبدل انواع»،يعنى الآن ما انواعى ازحيوانات داريم،خود انسان يك نوع
بالخصوص است،اسب نوعديگرى است،الاغ نوع ديگر،گاو نوع ديگر،شتر نوع ديگر،
انواعىمرغها داريم،انواعى ماهيها داريم،انواعى سباع و درندگان داريم،آيا اجداد
نهايى اينها چيست؟آيا اجداد نهايى هر كدام از اينهاجداست؟اجداد نهايى شيرها در
اصل يك شير بوده؟ و اجداد نهايىگاوها در اصل يك گاو بوده؟و طبعا اجداد نهايى
انسانها يك انسان؟وآن جد نهايى،ديگر به هيچ جاندارى نسب نمىبرد؟يا
نه،اينهمهانواع با اينهمه اختلافاتى كه امروز مىبينيم اينها در واقع يك فاميل
وقبيله بزرگاند؟انسانها و اسبها و شترها و گاوها و ميمونها و انواعمرغها و
انواع ماهيها و انواع مارها و حشرات،اينها همه خانوادههاىمختلف يك فاميلاند
و همه به يك جد اصلى مىرسند،حال آن جداصلى چه بوده،به چه شكل بوده،در چه وضعى
بوده،البتهفرضيههايى در اين مورد هست.يك عده كه بيشتر تمايلشان ايناست كه
قرآن را بر آنچه كه از علوم يا غير علوم گرفتهاند تطبيق كنندگفتهاند اين آيه
آن مطلب را مىگويد،مىگويد همه جاندارها از يكآبى آفريده شدهاند،مقصود اين
است كه اول از يك موجود تكسلولى[به وجود آمدهاند]كه آن موجود تك سلولى،مثلا
در كنارمردابها براى اولين بار به وجود آمده است،پس نسب تمام جاندارهابه يك
حيوان تك سلولى مىرسد و نسب او هم به آب مىرسد،ولىتدريجا تكامل پيدا كرده
است:خزندگان و روندگان(چهار پا ودو پا)و بعد هم قرآن باقى انواع را فرموده كه
«يخلق الله ما يشاء»
خدا هر چه بخواهد خودش خلق مىكند. ولى انصاف اين است كه اين آيه دلالتى-و
حداقل بگوييمصراحتى و يا ظهورى-در اين مطلب ندارد.ما نمىتوانيم از اين
آيهقرآن استنباط كنيم كه اين آيه حتما نظريه تبدل انواع و تسلسل انواعرا بيان
مىكند،ولى البته اين مطلب هست: ما نبايد اشتباهى را كهبعضى جاهلها و نادانها
و در واقع خدانشناسها مرتكب شدهاند مرتكبشويم،بگوييم اگر انواع از يكديگر
اشتقاق يافته باشند پس دليل براين است كه خلقتى و دستخالقى در كار نيست بلكه
انواع ازيكديگر مشتق شدهاند،يك شير اول نبوده كه بگوييم او را خدا خلقكرده
است،يك اسب اول هم نبوده كه بگوييم[او را]خدا خلقكرده است،يك مرغابى اول هم
نبوده كه بگوييم[او را]خدا خلقكرده،...چون هيچكدام از اينها يك جد اول ندارند
بنابراين دليلىنداريم كه بگوييم اينها را خدا خلق كرده.چه حرف عوامانهاى!
اولا گيريم همه اينها برسد به يك جد و آن جد يك حيوان تكسلولى باشد،پس براى
اولين بار حيات در روى زمين در يك حيوانتك سلولى پيدا شد،او با چه عاملى پيدا
شد؟علم هنوز نتوانستهاست[نشان دهد]-و بلكه ضد آن را گفته است-كه يك حيوانو لو
يك حيوان تك سلولى خود به خود پيدا شود يعنى بدون سابقهاشتقاق از يك ذى حيات
پيدا شود،و لهذا خود داروين هم كه ايننظريه را گفت معتقد بود كه اجداد تمام
حيوانات منتهى مىشوندبه هفت تا،ولى آن هفت تا ديگر با نفخه الهى به وجود
آمدهاند.خودداروين يك مرد موحدى بوده، مسيحى و خيلى هم معتقد بود،مىگويند در
حال احتضار هم كتاب مقدس يعنى انجيل را به سينهاشچسبانده بود و آن را رها
نمىكرد.داروين خودش اينقدر داروينيستنبود كه اين جوجه فكليهاى بىسواد كه
چهارتا كلمه درباره نظريه تكامل(داروينيسم)مىخوانند،فورا از خدا و قيامت و همه
چيزمىخواهند بيگانه باشند.
ثانيا مگر خدا آن وقتخالق ماست كه جد اعلاى ما يكانسانى باشد كه آن انسان
را خدا دفعتا آفريده باشد؟آن به اين مطلبربط ندارد.ما به هر حال مخلوق خدا
هستيم.قرآن كه مىگويد خداشما را خلق كرد مىگويد شما ببينيد يك نطفه بوديد در
رحم،خدانطفه را علقه كرد و علقه را مضغه كرد،بعد مضغه را تبديل به
عظامكرد،عظام را گوشت پوشاند،چنين و چنان كرد(خلقت).همينخلقت تدريجى ما در
رحم مادر و[اينكه]بعد در بيرون به صورتجنينى هستيم كه دائما بزرگ مىشود[نشان
مىدهد كه]در حالخلق شدن هستيم، بلكه به قول عرفا عالم دائما در حال خلق
شدناست.اگر چنين مىبود كه خدا يك دفعه عالم را خلق كرده و العياذبالله كنار
رفته و ديگر چيز جديدى رخ نمىدهد،در عالم آب از آبتكان نمىخورد،هيچ تغييرى
پيدا نمىشد،ولى اينكه عالم دائما درگردش و حركت است و همه چيزش-از جوهرش و از
عرضشهمواره فانى مىشود و حادث مىشود،اين همان معناى اين است كهعالم هميشه
در حال خلق شدن است.از نظر خالقيتخدا و از نظرتوحيد،هيچ تفاوتى نمىكند كه
انواع دفعتا به وجود آمده باشند يا انواعاز يكديگر اشتقاق يافته باشند،يعنى
نظريه داروين همان اندازه يكنظريه توحيدى است كه نظريه غير داروين توحيدى
بوده،بله، يكمطلب هست و آن اين است كه بعضى اينجور خيال كردند-حتىخود داروين
اينجور خيال نكرد-كه يك سلسله قوانين طبيعى درزمينه تكامل جانداران كشف
كردهاند و همان قوانين طبيعى كافىاست براى تكامل جانداران و براى اينكه اين
نظام موجود به وجود بيايد و ديگر لزومى ندارد اصلى ماوراء
الطبيعى،تدبيرىماوراء الطبيعى در كار باشد،چطور؟قائل به اصولى شدند(هماناصولى
كه خود داروين هم ذكر كرد ولى البته با خصوصياتديگرى):اصل حب بقاى ذات.در هر
جاندارى چنين علاقهاىهست.هر جاندارى به موجب اينكه حب به بقاى ذات دارد،در
تلاشحفظ حيات خودش است و با جاندارهاى ديگر به تنازع برمىخيزد، پس اصل ديگرى
پيدا شد به نام«تنازع بقا».در تنازع بقا آنموجودى كه نيرومندتر و قوىتر و
براى زنده ماندن صالحتر است باقىمىماند،ضعيف از بين مىرود و پايمال
مىشود:اصل بقاى اصلح ياانتخاب اصلح.اصل ديگر اصل تاثير محيط است.محيط بر
روىحيوان تاثير مىبخشد،و ديگر اصل وراثت:آنچه كه يك نسلكسب مىكند در نسل
بعدى به ارث منتقل مىشود.البته خود ايناصول بعدها مخدوش قلمداد شد،ولى آنچه
كه علماى الهى ثابتكردند اين بود كه اگر ما فرض كنيم تمام اين قوانينى كه شما
براىتكامل مىگوييد قوانين درستى باشد:اصل تنازع بقا،اصل انتخاباصلح،اصل
وراثت و اصل تاثير محيط درست باشد،آيا اينها كافىاست براى اينكه يك موجود تك
سلولى و لو در طول ميليونها سالبه صورت يك انسان در بيايد،به صورت يك دستگاه
چنين منظم؟
خود داروين كه اصلى به نام«انطباق با محيط»ذكر مىكند ومىگويد موجود زنده
در هر محيطى كه باشد خودش را با محيط منطبقمىكند،اين اصل را به شكلى ذكر كرد
كه به او اعتراض كردند،گفتند تو از اصل«انطباق با محيط»مانند يك اصل ماوراء
الطبيعىسخن مىگويى،و حق هم همين بود،زيرا اين مطلب را ثابت كردكه هر موجودى
در هر محيطى كه هست،حتى بدون آنكه خود او بخواهد و اراده كند و بدون آنكه خود
او تشخيص بدهد،يك نيروىمرموز داخلى وضع اعضا و جوارح و شرايط زندگى او را در
داخلطورى مىسازد كه با محيط جديد متناسب باشد،و اين يكى از آنرموز عجيب خلقت
است،يعنى يكى از رموزى است كه نشان مىدهداصل هدايت الهى در بطون همه موجودات
هست،آن «نور السمواتو الارض» در همه جا هست،موجود را در هر شرايطى كه قرار
بگيرد،به سوى خير و كمال خودش هدايت مىكند بدون آنكه خود آن موجوددرك كند و
بفهمد.همين الآن كه ما اينجا نشستهايم قلب ما روىميزان معينى كار مىكند،كبد
ما روى ميزان معينى كار مىكند، خونما يك ميزان معينى دارد،گلبولهاى سفيد خون
ما يك مقدار معينىدارد،گلبولهاى قرمز خون ما يك مقدار معينى دارد.اگر جو ما
راعوض كنند،مثلا ما را ببرند در فضاى خيلى بالا كه فشار هوا كمترمىشود،نيازهاى
بدن تغيير مىكند،تا نيازها تغيير كرد-اگربه سرعت ما را از محيط خارج نكنند كه
مجالى براى آن نيروى مرموزباقى نماند،بلكه تدريجا ما را[به جو
جديد]ببرند-تدريجا ايندستگاه بدن ما خودش را تغيير مىدهد و با وضع موجود
منطبقمىكند،مثلا اگر از گلبولهاى سفيد خون يك مقدار زياد است و آنجاديگر لازم
نيست، يك مقدار را حذف مىكند،يا اگر برعكس،بدننياز به گلبول سفيد بيشترى
داشته باشد فورا شروع مىكند به ساختن.
حتى لازم نيست بگوييم محيط را عوض مىكنيم،يك انسان مثلا دراثر تصادف،پا
شكستگى و چاقو خوردگى،خون زيادى از بدنشمىرود،بدن به يك مقدار معينى خون نياز
دارد،در وقتى كه خونبه قدر كافى دارد راحت و آرام است،تا خون رفت و بدن نياز
به خونپيدا كرد فورا تمام بدن شروع مىكند به فعاليت براى ساختن خون، ولى خون
بىجهتساخته نمىشود،شرط اول ساختن خون[وجود]آب است،شما مىبينيد يك تشنگى فوق
العادهاى بر افراد مجروح كهخون از بدنشان رفته است مستولى مىشود.بدن نياز به
خون دارد و اينخون شرط اولش آب است،اين تشنگى را ايجاد مىكند كه فورا
آببنوشد،و بدن به سرعتشروع به ساختن خون مىكند.اين ديگر با ايناصول طبيعى
كور و كر جناب داروين قابل توجيه نيست، و خيلى ازاين مسائل هست.من خودم در چند
سال پيش مقالهاى نوشتم به نام«توحيد و تكامل»كه در«مكتب تشيع»چاپ شد،در
آنجا اينمطلب را ثابت كردم كه مساله داروينيزم، مىخواهد درست باشدمىخواهد
درست نباشد،به مساله توحيد ضررى نمىرساند،بلكه بيشترمساله توحيد را تاييد
مىكند،يعنى بيشتر ثابت مىكند كه يك نيروىمرموز تدبير و هدايتى در درون
جاندارها هست كه اينها را در جهتمصلحتحيات تطبيق مىدهد.
حال آن درسى كه ما بايد بگيريم چيست؟آيا صرف يكدرس زيستشناسى است كه همه
جانداران از آب آفريده شدهاند؟
اين علم است،حرف درستى هم هست،خداوند همه موجودات را-با اينكه اصلشان از آب
است-متنوع آفريده است،حال يابه شكلى كه داروين مىگويد:«تسلسل انواع»يا غير
تسلسل انواع،ولى به هر حال انواعى پيدا شده است كه براى يك فرد بشر شناختنآن
انواع امكان ندارد،يعنى اگر ما بخواهيم فقط انواع حيوانات رابشناسيم،سالهاى
زياد بايد درس بخوانيم، آخرش هم شايد نتوانيم،تازه يك متخصص اگر انواع صحرايى
را بشناسد،انواع دريايى راديگر نمىشناسد.پس قرآن نظرش به چيست؟نظرش به آن
كلمه«الله»است.قرآن هميشه مىخواهد ما به اين نكته توجه كنيم كه اين جريان
خلقت در عالم چگونه نشان مىدهد نورى را،چگونه نشانمىدهد كه اين حركتها و
تلاشها و جنبشها و پيدايشها،در ظلمات وكور كورانه نيست،نور الهى در باطن همه
ذرات عالم هست،همهنشان مىدهد مشيت الهى را،تقدير الهى را،حكمت الهى
را.لهذابعد كه همينها را ذكر مىكند كه خزندگان و روندگان(به دو پا و بهچهار
پا)،براى اينكه ذكر كند كه ما اينها را به عنوان مثال ذكركرديم و منحصر به
اينها نيست، مىفرمايد: «يخلق الله ما يشاء»
خدا آنچه را كه مشيتش اقتضا كند مىآفريند،يعنى همه اينها خلقتخداست و بر
طبق مشيت الهى به وجود آمده. «ان الله على كلشىء قدير» قدرت الهى محدود
نيست،براى قدرت الهى نمىشودمرز و حد قائل شد،خدا بر هر چيزى تواناست،هر چه را
بخواهد،هر جور كه بخواهد خلق مىكند.البته خداوند قدير است،عليم است،حكيم
است،مريد است،معناى اينكه خداوند بر هر چيزى تواناستو هر طور كه بخواهد خلق
مىكند،اين نيست كه همين طور به گزاف وبدون هدف و بدون حكمت چنين مىكند،چون
مشيت مطلق وقدرت بىپايانى دارد همين طور بىجهتخلق مىكند،نه،كارشبر اساس
حكمت است،ولى مشيتش محدود نيست،قدرتش هممحدود نيست.
از اول آيه نور تا اينجا تقريبا يك فصل مخصوص بود،فصلىبود توحيدى و در همه
اين فصل، قرآن مىخواهد اين «الله نورالسموات و الارض» را ارائه بدهد،گويى به
عنوان پايان اين فصل كهوارد فصل ديگر و مطلب ديگرى مىشود-كه البته باز آن
مطلب بااين فصل ارتباط دارد ولى فصل جداگانه شمرده مىشود-مىفرمايد: «لقد
انزلنا آيات مبينات» ما فرود آورديم آيههاى روشن كنندهاىرا.مفسرين گفتهاند
مقصود،از همان آيه نور به اين طرف است،درواقع در پايان فصل مىخواهد بگويد كه
بار ديگر شما را توجه مىدهيمبه آنچه گفتيم: «لقد انزلنا آيات مبينات» ما
آياتى فرود آوردهايمروشنگر.كار قرآن روشنگرى و هدايت است. «و الله يهدى من
يشاءانى صراط مستقيم» خدا هر كس را كه بخواهد به صراط مستقيم وبه راه راست
هدايت مىكند.آيات روشنگر براى همين است.چهچيز را مىخواهد روشن كند؟راه
را.بشر يك موجود سائر است،يعنى يك موجود سير كننده است،يك موجود متحرك
است،يكموجودى است كه بر يك راه قرار گرفته و به سوى مقصدى بايد برود.
اين آيات فرود آمده است كه روشنگر راه براى بشر باشد.بازمىفرمايد خدا هر كس
را كه بخواهد هدايت مىكند،يعنى هدايتهيچ كسى از مشيت الهى بيرون نيست،ولى باز
نبايد اشتباه كرد كهوقتى مىگوييم«خدا هر كسى را كه بخواهد به راه راست
هدايتمىكند»[يعنى خدا به گزاف چنين مىكند.]مشيتش چگونهاست؟آيا مثلا ميان
افراد قرعهكشى مىكند و مىگويد ببينيم به نامچه كسى بيرون مىآيد تا او را
هدايت كنيم؟نه،خودش در جاهاىديگر بيان مىكند كه مشيت او چه نظامى دارد،چه
افرادى رامشيتخدا اقتضا مىكند هدايت كند و چه افرادى مشمول هدايتالهى
نمىشوند.در آيات ديگر اين مطلب را روشن كرده است. دريكى از آيات اول سوره
بقره،راجع به قرآن چه پاكيزه مىفرمايد:
«يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا» خدا با قرآن گروه بسيارى را گمراهمىكند و
با همين قرآن گروه بسيارى را هدايت مىكند،چطور؟قرآن كهوسيله هدايت است،وسيله
گمراهى نيست! مىگويد: «و ما يضل به الا الفاسقين» (3) خدا گمراه
نمىكند به وسيله آن مگر فاسقان را، يعنىآنهايى كه زمينه روح و فطرت پاك
خودشان را فاسد،مسخ ومنحرف كردند.قرآن ريسمان خداست،ريسمانى است كه فرستادهتا
بشر را از چاه ظلمت طبيعت بيرون بياورد، چنگ زدن ريسمان باكيست؟با بشر است،ولى
آنكه نمىخواهد از اين ريسمان استفادهكند تقصير با خودش است «يضل به كثيرا و
يهدى به كثيرا و مايضل به الا الفاسقين» كه اين مضمون در آيات زيادى از قرآن
تكرارشده كه هدايت الهى و ضلالت الهى نظامى دارد و ضلالت الهىعقوبت است.خلاصه
مطلب اين است.نور الهى آن خانه را در اعلىدرجه روشن كرده است،كه مثال به آن
چراغ مىزند چون مثلاعلاى روشنى براى يك خانه بوده،نور الهى جهان را به حد
اعلىروشن كرده است.مطلب،مطلب درستى است.اگر بگوييم مثل،مثل انسان است،از نظر
عقل انسان هم بخواهيم پياده كنيم-كهبو على گفته است-درست است،از نظر ايمان
انسان هم پيادهكنيم-كه در روايات آمده-درست است،و البته اين نظر ايمان،
درستتر است،گذشته از اينكه در روايت است و قابل مقايسه نيستكه انسان حرف
بوعلى را با روايت مقايسه كند،با آيات بعد خوبتطبيق مىكند،چون آيات بعد مثل
براى كافر(دل كافر) ذكر مىكندكه در تاريكى است.اگر مثل،مثل مؤمن باشد مثل قلب
مؤمناست،يعنى قلب مؤمن روشن است مثل خانهاى كه در آن چنينچراغى باشد،بر عكس
قلب كافر كه تاريك است،و اگر مثل،مثلجامعه بشريت و چراغى كه جامعه بشريت را
روشن كرده استيعنى نور مقدس خاتم الانبياء(صلى الله عليه و اله و سلم)باشد
بازمىبينيم كه مثل،مثل كامل و جامعى است.ظاهرا هنوز آيه تتمهاى دارد،ان شاء
الله جلسه بعد برايتان عرض مىكنم (4) .و صلى الله على محمد و
الهالطاهرين.
باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم ياالله...
خدايا دلهاى ما را به همين نورى كه خودت درقرآن براى اهل ايمان فرمودهاى
روشن بگردان، نيتهاى ما را خالص بفرما،ظلمتها و تاريكيها وتيرگيها را از ما دور
بفرما،اموات ما ريقرحمتخودت بفرما.
2.ملك/30.
3.بقره/26.
4.[اينكه جلسات بعد تشكيل شده يا نه،مشخص نيست،به هر حال نوار ديگرى از
تفسير سوره نور توسط استاد شهيد در دست نيست].