آشنايى با قرآن جلد ۴

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۱ -


بسم الله الرحمن الرحيم

...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

و لله ملك السموات و الارض و الى الله‏المصير.الم تر ان الله يزجى سحابا ثم يؤلف‏بينه ثم يجعله ركاما فترى الودق يخرج من‏خلاله و ينزل من السماء من جبال فيها من‏برد فيصيب به من يشاء و يصرفه عن من يشاءيكاد سنابرقه يذهب بالابصار .

از اين دو آيه‏اى كه تلاوت كردم آيه اول كه آيه كوچكى‏است و مجموعا دو جمله است،به منزله تتمه‏اى است از آيه‏اى كه درجلسه قبل تفسير شد.مفاد اين دو جمله اين است،در حمله اول‏مى‏فرمايد: «و لله ملك السموات و الارض‏» قدرت و فرماندهى تمام‏آسمانها و زمين از آن اوست،همه چيز در قبضه اختيار و در فرمان‏اوست،هيچ موجودى از موجودات نيست كه از تحت نفوذ و فرمان اوخارج باشد.جمله دوم: «و الى الله المصير» .«مصير»از همان ماده‏«صيرورت‏»است و صيرورت يعنى از حالى به حالى رفتن،از وضعى‏به وضعى تغيير شكل دادن،مثل اينكه مى‏گوييم نطفه علقه گرديد وعلقه مضغه گرديد و مضغه عظام گرديد تا بالاخره يك بچه انسان‏شد،جنين صبى گرديد،صبى رجل گرديد.جهان ما جهان‏«گرديدن‏»است-به همين معنا كه عرض مى‏كنم-جهان صيرورت‏است.اگر يك قطعه چوب را در نظر بگيريم،آن چيزى كه امروزاين چوب هست هميشه اين چوب نبوده است، چيز ديگرى بوده‏است كه گرديده است‏«چوب‏»و اين چوب هم هميشه چوب باقى‏نخواهد ماند، باز خواهد گشت چيز ديگر.

يك سؤال هست و آن سؤال اين است:پايان اين گرديدنها:

خاكى آدم بشود،آدمى خاك بشود،آب و خاك و هوايى مثلادرخت بشوند،درختى حيوان بشود،حيوانى انسان بشود،پايان اين‏گرديدنها چيست؟همين طور يك گرديدنهاى بى هدفى است؟يك‏چيزى چيزى مى‏شود،باز آن چيز چيز ديگرى مى‏شود و آن چيزچيز ديگر و همين طور...؟يا نه،پايان همه گرديدنها به سوى‏خداست و روح و حقيقت معاد هم همين است؟اين جمله «و لله‏ملك السموات و الارض و الى الله المصير» در واقع همين مطلب رامى‏گويد:همه چيز از آن خداست و به سوى خداست،مفادش با مفادآيه كريمه‏اى كه به دستور خود قرآن وقتى كه انسان مصيبتى رامى‏شنود آن را تلاوت مى‏كند: «انا لله و انا اليه‏راجعون‏» (1) يكى است با اين تفاوت كه در آنجا«انا» مى‏گوييم،ظاهر كلمه اختصاص به انسانها دارد،ولى اين آيه حتى اين مقدار هم بوى اختصاص از آن نمى‏آيد،مى‏گويد:همه چيزاز آن اوست و همه چيز به سوى اوست،و در واقع به همان دليل كه‏همه چيز از اوست و از آن اوست،به سوى او هم هست.

از جمله دعاهايى كه در بين تكبيرات افتتاحيه-يعنى شش‏تكبيرى كه قبل از تكبيرة الاحرام مستحب است-مستحب مى‏باشداين دعاست:

لبيك و سعديك و الخير فى يديك و الشر ليس‏اليك و المهدى من هديت،عبدك و ابن‏عبديك ذليل بين يديك منك و بك و لك‏و اليك.

معنى توحيد

توحيد يعنى اين:از توست(همه چيز از توست)و به توست ومال توست و به سوى توست.

حال در اين آيات سوره نور دوتا از اينها:«لك‏»و«اليك‏» [آمده است:] «و لله ملك السموات و الارض و الى الله المصير» وچنين به نظر مى‏رسد كه اين آيه به منزله تعليل آيه پيش است، يعنى‏آيه پيش كه فرمود«همه موجودات تسبيح گوى خداوند هستند(اينكه‏عرض مى‏كنيم‏«همه موجودات‏»به كمك آيات ديگر است)و شناساو ثناگوى خالق خود هستند»دليلش اين است:چون همه چيز از آن‏اوست و چون از آن اوست به سوى اوست،اين است كه اصلاوجودشان تسبيح است،صيرورتشان تسبيح است،حركت وجنبش شان تسبيح است.در اين زمينه مولوى شعرهاى خيلى خوبى‏دارد،مى‏گويد: جزءها را رويها سوى كل است (2) بلبلان را عشق با روى گل است

صبغة الله نام آن رنگ لطيف لعنة الله بوى آن رنگ كثيف

آنچه از دريا،به دريا مى‏رود (3) از همان جا كامد آنجا مى‏رود (4)

از سر كه سيلهاى تيز رو وز تن ما جان عشق آميز رو

«لله ملك السموات و الارض‏» از آن اوست «و الى الله المصير» وبه سوى اوست.به همان دليل كه از اوست به سوى اوست.

اگر چه نوبت آيه بعد است كه راجع به كيفيت نزول باران-تشكيل ابرها و ريزش باران و تگرگ و خصوصيت اينها-بحث‏كرده است كه اين آيه هم-شايد بتوانيم ان شاء الله جلسه آينده‏توضيح بدهيم-از معجزات قرآن است،ولى من اكنون وارد اين آيه‏نمى‏شوم،جلسه بعد ان شاء الله درباره آن صحبت مى‏كنم،حال كه‏بحث تسبيح موجودات و بحث باز گشت همه موجودات به سوى‏پروردگار به ميان آمد و شبهاى ما هم شبهاى ماه مبارك رمضان است‏مطلبى را برايتان توضيح مى‏دهم.

دين يك رسالتى دارد كه اين رسالت از غير دين ساخته‏نيست،يعنى از عقل و علم و فكر بشر اين رسالت‏ساخته نيست و اگردر حدود علم و عقل بشر مى‏بود به همان عقل و علم بشر واگذار مى‏شدو ديگر پيغمبران مبعوث نمى‏شدند.اسلام براى عقل بشر فوق العاده‏ارزش قائل است،براى تفكر فوق العاده ارزش قائل است،براى علم‏و مطالعه و آزمايش و مشاهده موجودات-و به تعبير خود قرآن براى‏سير در آيات آفاق و انفس-فوق العاده ارزش قائل است، ولى‏اينچنين نيست كه عقل و فكر و استدلال و علم و مشاهده و آزمايش،هر اندازه ترقى بكند، بتواند آن نشانه‏هايى را كه دين از انسان ياجهان داده است،ارائه كند.اين ديگر فقط رسالت دين است،و آن‏مقدار كه شما مى‏بينيد علم و عقل بشر حقايقى را كه دين بيان كرده‏است تاييد مى‏كند،به قول ويليام جيمز،اين بعد از راهنمايى دين‏بوده،يعنى بعد از آن بوده كه دين حقايقى را ارائه داده،علم دو مرتبه‏رفته است ببيند قضيه از چه قرار است و نشانه‏هايى هم بر صدق وتاييدش پيدا كرده است.

جهانى كه نور وحى به ما ارائه مى‏دهد

يكى از آن رسالتها همين مطلب است كه-باز به تعبيرامروزيها-جهان بينى ما را تغيير مى‏دهد،يعنى بينش ما را درباره‏جهان تغيير مى‏دهد.جهانى كه ما با حس خودمان آن را احساس‏مى‏كنيم و با عقل خودمان آن را درك مى‏كنيم يك جور جهان است،جهانى كه نور وحى به ما ارائه مى‏دهد همين جهان است اما با يك‏تار و پود خيلى بيشترى.وحى به ما اينجور مى‏گويد: «سبح لله ما فى‏السموات و الارض‏» تمام ذرات هستى زبانشان به تسبيح خداگوياست ولى شما نمى‏فهميد،و[همين طور است]و در مورد خودانسان،و اين مهم است.ما براى خودمان چشم سراغ داريم،گوش‏سراغ داريم،لامسه سراغ داريم،شامه سراغ داريم،ذائقه سراغ‏داريم،عقل و فكر سراغ داريم و بيش از اين چيزى در خودمان سراغ‏نداريم،انبياء مى‏آيند به ما مى‏گويند-طبق مثل معروف-اى انسان!تو همين مقدار كه ظاهر هستى چند برابر اين مخفى هستى.

براى نزديك شدن به مطلب يك مثل عاميانه ذكر مى‏كنيم ويك مطلب علمى.

يادم هست كه وقتى بچه بوديم،اين بچه‏هاى شيطان رااينجور تعبير مى‏كردند،مى‏گفتند:اين بچه را مى‏بينى؟همين قدر كه‏هست دو برابر اين زير زمين است،يعنى اين را به اين كوچكى نبين،اين چند برابر است،اين قدرش را مى‏بينى،دو برابر زير زمين است.

اين مثل عاميانه.

علم امروز هم درباره روح انسان به يك چنين كشفى نائل‏شده است.در قديم غالبا اين طور خيال مى‏كردند (5) كه جسم من‏همين چيزى است كه دارم مى‏بينم،روح من هم همين است كه‏خودم در درون و ضمير خودم[مى‏يابم.]از ضمير و دل خودم كه‏خودم با خبرم.اين روح من، اين هم جسم من،پس من اگر از هر چه‏خبردار نباشم از جسم و روح خودم با خبرم.ولى روانكاوى،امروزثابت كرده است كه از روح انسان فقط مقدار كمى براى انسان‏پيداست و بيشترين او از خود انسان مخفى است.اينجور مثل‏مى‏زنند،مى‏گويند شما يك هندوانه يا يك قطعه يخ را بيندازيد درحوض،بعد ببينيد از اين هندوانه يا قطعه يخ چقدر از آب بيرون است‏و چقدر داخل آب است،وقتى نگاه مى‏كنيد،مى‏بينيد اين هندوانه يااين يخ مقدار كمى از آن از آب بيرون است،بقيه‏اش زير آب است.

مى‏گويند روح انسان هم اين طور است،مقدار كمى از روح انسان براى خود انسان آشكار است،مقدار بيشتر روح انسان از خود انسان‏هم مخفى است.هر كسى يك دنياى درون مخفى از خودش دارد،آن را مى‏گويند دنياى شعور باطن،كه گاهى آن دنياى درون مخفى‏كه خود انسان هم از آن بى‏خبر است،در خواب يا در بيدارى،درحال غضب و خشم اثرى بيرون مى‏دهد.

بخش اعظم روح انسان از انسان مخفى است

مولوى فوق العاده اعجوبه است،در مسائل روحى عجيب‏است،با اينكه اين نظريه را روانشناسان در قرن بيستم كشف‏كرده‏اند ولى اين عارف و خيلى از عارفهاى ديگر كه در مسائل‏روحى وارد هستند به نظير اينجور مطالب برخورد كرده‏اند،مى‏گويد:

اى انسان تو خيال نكن كه باطن خودت را خوب شناخته‏اى،مثل‏اينجور مى‏آورد،مى‏گويد:

تمثيل مولوى

بهر غسل آر در روى در جويبار بر تو آسيبى زند در آب،خار

گر چه پنهان خار در آب است پست چونكه در تو مى‏خلد دانى كه هست

مى‏گويد آيا اتفاق افتاده كه يك وقتى لباسهايت راكنده‏اى،رفته‏اى در جويبار كه غسل بكنى، آب از اينجا مى‏گذشته،نگاه كرده‏اى،ديده‏اى آب خيلى خوب و صافى است،چيزى هم‏در آن نيست،ولى سرت را كه زير آب مى‏كنى و مى‏روى ته آب،يكدفعه مى‏بينى سوزشى ناراحتت كرد،معلوم مى‏شود خارى در آنجاهست.اين خار در داخل آب وجود داشت ولى تو خبر نداشتى،وقتى‏كه رفتى زير آب و آن خار به تنت‏خليد[از آن آگاه شدى]،باز هم‏آن را نمى‏بينى ولى به دليل اينكه مى‏خلد و تو را ناراحت مى‏كند[به‏وجود آن پى مى‏برى.]بعد مى‏گويد:

خار خار حس‏ها و وسوسه از هزاران كس بود نى يك كسه (6)

مى‏گويد اى انسان!تو گاهى خيال مى‏كنى كه يك موجودبسيار پاكى هستى و هيچ عيب و نقصى ندارى،ولى اگر توجه كنى،گاهى از روى يك خار(خارهاى روحى كه در تو پيدا مى‏شود) ازروى يك ميلها،از سوى يك وسوسه‏ها بايد بفهمى كه در درونت‏يك چيزهايى هست،خودت از آن بى خبر هستى.

مثال ديگرى ذكر مى‏كند،در آن مثال انسان را به حوضى تشبيه‏مى‏كند كه در ته آن حوض كثافتهايى-سرگين و امثال آن-جمع‏مى‏شود،ولى اينها رسوب مى‏كند و ته نشين مى‏شود. صبح زود وقتى‏انسان مى‏رود سر حوض،به حوض نگاه مى‏كند مى‏بيند آب صاف‏است مثل اشك چشم و تا آن ته حوض پيداست.آدم احساس‏نمى‏كند كه در اينجا يك چيز ديگرى وجود داشته باشد،ولى دو سه‏ساعتى از طلوع آفتاب مى‏گذرد،آفتاب روى اين آب مى‏تابد، حرارت‏سبك را سنگين‏تر و سنگين را سبك‏تر مى‏كند،يكمرتبه مى‏بينيد ازآن ته حوض چه كثافتها بيرون مى‏زند،يكدفعه مى‏بينيد چيزى از ته‏حوض جستن كرد و آمد بالا،يك قطعه سرگين.آدم باور نمى‏كرد كه‏در ته اين حوض به اين صافى و پاكى يك چنين كثافتى وجودداشته باشد.مى‏گويد اى انسان تو روح خودت را گاهى نگاه مى‏كنى،در يك شرايطى، مى‏گويى الحمد لله وقتى كه من نگاه مى‏كنم‏مى‏بينم از اخلاق رذيله چيزى در من وجود ندارد،ولى اشتباه‏مى‏كنى،بگذار يك آفتاب بتابد،بگذار يك ناراحتى به وجود بيايد،آنگاه خودت را امتحان كن،بعد ببين چه چيزها از آن ته روحت بالامى‏آيد به صورت سخن،به صورت عمل،به صورت فحش،به صورت‏تهمت،به صورت غيبت و به صورتهاى ديگر.

غرضم اين جهت است:از نظر علم امروز اين مطلب ثابت‏است كه روح انسان،قسمتى از آن بر خودش مكشوف است و قسمت‏بيشترش از خود انسان هم مخفى است.در سوره طه اين طورمى‏خوانيم: «فانه يعلم السر و اخفى‏» (7) خدا از راز آگاه‏است و از پنهان‏تر از راز آگاه است.از امام سؤال كردند«از رازپنهان‏تر»چيست؟مگر چيزى از راز پنهان‏تر هم هست؟فرمود:

بله،از راز پنهان‏تر آن است كه يك چيزى در روح تو وجود داردخودت هم يادت نيست،راز آن است كه خودت آگاهى،ديگران‏خبردار نيستند،پنهان‏تر از راز آن است كه خودت هم آگاه نيستى ولى‏در تو وجود دارد.

در دعاى كميل جمله‏اى است كه همين حقيقت از آن‏كشف مى‏شود.امير المؤمنين به خدا عرض مى‏كند كه من بديهايى‏دارم،ملائكه تو كه رقيب (8) من هستند آنها مى‏دانند ولى‏«و كنت‏انت الرقيب على من ورائهم و الشاهد لما خفى عنهم‏»چيزهايى‏من در درون دارم كه ملائكه هم بى‏خبرند،فقط تو مى‏دانى(خيلى‏عجيب است)در من چيزهايى وجود دارد كه ملائكه هم از آن عمق‏بى‏خبرند،فقط تو خودت مى‏دانى.

آن تمثيل عاميانه و اين حرفى كه علما امروز ثابت كرده‏اندكه روح انسان يك مقدارش آشكار است و مقدار بيشترش مخفى وپنهان است،اينها را براى اين ذكر كردم[كه بگويم]نه تنها روح‏انسان چنين است.

باطن و جان عالم نيز از ما مخفى است

خود جهان هم همين طور است،ما مقدارى ازجهان را داريم مى‏بينيم،مقدار بيشترش حكم همان هندوانه زير آب‏را دارد،او باطن عالم است،او جان عالم است و ما از او بى خبريم.

و خود ما هم همين طور،ما غير از اين چشم،چشم ديگر داريم،غيراز اين گوش،گوش ديگر داريم،غير از اين ذائقه ذائقه ديگر داريم،غيراز اين لامسه،لامسه ديگر داريم،غير از اين شامه، شامه ديگر داريم،وباز غير از همه اينها قواى ديگر داريم.اينكه قبلا عرض كردم يك‏آدم پاك و مهذب و منزه،صداهايى را در همين جهان مى‏شنود كه‏ما نمى‏شنويم،معلوم مى‏شود كه يك حواس ديگرى هست.علم‏امروز وجود حواس زيادى را احتمال مى‏دهد،و حتى ممكن است‏حيوانات چيزهايى را احساس بكنند كه ما انسانها احساس‏نمى‏كنيم.حديث است كه پيغمبر اكرم فرمود من قبل از دوره‏رسالت،در مدتى كه گوسفند چرانى مى‏كردم،گاهى مى‏ديدم اين‏گوسفندها مثل اينكه يك تكانى مى‏خورند،ولى من چيزى احساس‏نمى‏كردم،اما بعد از اينكه به نبوت رسيدم پرسيدم،گفتند اين‏حيوانات صداهايى را مى‏شنوند كه انسانها نمى‏شنوند.

عبادت براى اين است كه با جان عالم آشنا شويم

اصلا عبادت براى چيست؟براى اين است كه در ما نورانيت پيداشود،يعنى همان حسى كه اسمش را مى‏خواهيد حس ششم بگذاريد ياحس دهم و يا حس صدم،[براى اين است كه]بلكه به آن عمق عالم،به آن‏جان عالم راه پيدا كنيم،خودمان جان و دل پيدا كنيم و با جان عالم آشناشويم.فخررازى يك رباعى دارد،رباعى خوبى است،مى‏گويد:

ترسم بروم عالم جان ناديده (9) بيرون روم از جهان،جهان ناديده

در عالم جان چون روم از عالم تن (10) در عالم تن عالم جان ناديده

مى‏گويد وقتى كه هنوز در اينجا هستم و با عالم جان آشنانشده‏ام،بعدش هم ديگر فايده ندارد،وقتى هم بميرم كور مرده‏ام،همان كه قرآن فرمود: «و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة‏اعمى و اضل سبيلا» (11) آنكه در اين جهان كور باشد در آخرت كور است‏و گمراه‏تر. مقصود از«اعمى‏»چيست؟آيا مقصود كسى است كه‏در اين دنيا چشم سر نداشته باشد؟اين كه براى كسى جرم‏نمى‏شود،و چقدر اولياء الله بوده‏اند كه چشم نداشته‏اند.مرحوم سيداحمد كربلايى يكى از بزرگان بوده است.نامه‏هايى ميان ايشان وعالم بسيار بزرگ مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصفهانى(رضوان‏الله عليه)استاد علامه طباطبائى رد و بدل شده است.گفتند مرحوم‏آقا سيد احمد يك چشمش كور بوده.علامه طباطبائى سلمه الله‏تعالى نقل مى‏كردند كه او در آخرين نامه‏اش مى‏نويسد«دوست دارم‏كه چشم ديگرم هم كور بشود كه جز او ديگر چيزى را نبينم‏».يك‏چنين كورى از هر بينايى بيناتر است.

ابو بصير از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق(عليهما السلام)است و كور بوده (12) .روزى حضرت باقر عليه السلام بابعضى از اصحاب در مسجد مدينه نشسته بودند.حضرت عملى راانجام دادند كه ممكن است‏شما تعجب كنيد،ولى تعجب نكنيد كه‏اين را خيلى از شيعيان كوچكشان هم دارند(من سراغ دارم).

حضرت به آنهايى كه آنجا بودند فرمود كه من الآن اينجا همين طوركه نشسته‏ام مخفى مى‏شوم،هر كسى كه مى‏آيد از او سراغ مرابگيريد،ببينيد چه جواب مى‏دهد؟افرادى آمدند و اينها مى‏پرسيدنداز ابى جعفر سراغى دارى؟مى‏گفتند نه(امام نشسته بود و آنهانمى‏ديدند). ابو بصير كور وارد شد.حضرت اشاره كرد فرمود از اين‏بپرسيد.گفتند:ابو بصير!از ابى جعفر خبرى دارى؟گفت:پس اين‏خورشيد تابان چيست كه اينجا نشسته؟

اين،مقام انسان را نشان مى‏دهد كه در انسان حسهايى‏وجود دارد كه اگر آنها را تربيت كند چيزهايى را مى‏بيند كه هيچ‏بينايى سرى آن چيزها را نمى‏بيند.اگر در قديم مردم[از اين سخن]تعجب مى‏كردند و مى‏گفتند پنج‏حس بيشتر نداريم،امروز ثابت‏شده‏كه حواس ديگرى هم در انسان هست،لا اقل بالقوه هست و مى‏تواندوجود داشته باشد.

پس آيه قرآن كه مى‏فرمايد: «من كان فى هذه اعمى فهوفى الاخرة اعمى و اضل سبيلا» چه مى‏خواهد بگويد؟هر كس دراين دنيا كور باشد در آن دنيا كورتر است.نمى‏خواهد بفرمايد كسى‏كه چشم سرش كور باشد چنين است(العياذ بالله).

ابن ام مكتوم از اصحاب حضرت رسول(صلى الله عليه و آله‏و سلم)كور بود.داستان سوره‏«عبس‏»را بعضى گفته‏اند مربوطبه خود حضرت رسول است،بعضى گفته‏اند مربوط به عثمان است وبعضى گفته‏اند حضرت رسول به اعتبار اينكه سرگرم هدايت ديگران بودند اين كار را كردند،يعنى وقتى او وارد شد حضرت آن احترامى را كه شايسته‏او بود بجا نياوردند به واسطه اينكه سرگرم هدايت ديگران بودند،بعضى‏گفته‏اند نه،منظور عثمان است و او تكبر كرد،به هر حال آيه قرآن نازل شد:

«عبس و تولى ان جاءه الاعمى‏» آن شخص(يا رسول اكرم و يا كس‏ديگر)[چهره خود را]عبوس كرد،رويش را ترش كرد و پشت كرد كه‏كورى وارد شد،چرا؟!كورى ظاهر كه عيبى شمرده نمى‏شود.

پس قرآن كه مى‏گويد«هر كه در اين جهان كور باشد در آن‏جهان كورتر است‏»خودش مى‏خواهد برساند كه اى مسلمان!تو تنهاهمين چشم سر نيستى،كوشش كن چشم دلت باز شود.

در آيه‏اى ديگر قرآن كريم مى‏فرمايد: «و من اعرض عن ذكرى‏فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى‏» آنكه از ياد من‏اعراض كند،آنكه خدا را-آن نور آسمان و زمين-را فراموش كند،آنكه در خانه دل خودش را بر اين نور ببندد و خانه دل خودش راتاريك نگه دارد،اثرش در اين دنيا اين است كه هميشه در زندگى‏احساس فشار مى‏كند،ثروت دنيا و سلطنت دنيا را هم كه به او بدهندباز هم در فشار است،و اما در آخرت ما او را كور محشور مى‏كنيم،واو در آخرت به ما اعتراض مى‏كند،مى‏گويد: «رب لم حشرتنى اعمى‏و قد كنت بصيرا» پروردگارا من كه در دنيا چشم داشتم،چرا مراكور به اين دنيا آوردى؟مى‏دانيد به او چه جواب مى‏دهند؟ جواب‏مى‏دهند كه بينايى آن دنيا به درد اين دنيا نمى‏خورد.اينجا يك‏بينايى ديگرى لازم دارد كه بايد در آنجا به دست مى‏آوردى: «قال كذلك‏اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى‏» (13) تو آن چشم بينا را در دنيا پيدا نكردى كه آيات ما را ببينى،آيات ما جلوى چشمت بودو نمى‏ديدى،كور بودى،بديهى است كه اينجا هم كورى،هر كه دردنيا چشم باطن داشته باشد اينجا هم چشم دارد،چشم ظاهر كه‏ملاك نيست.

در آيه‏اى از سوره مباركه حديد (14) نيز صحنه‏اى از قيامت رابيان مى‏كند: «يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين امنوا انظرونانقتبس من نوركم‏» منافقها،مردان و زنان منافق،در قيامت اهل‏ايمان را مى‏بينند كه با چراغ و نورانى وارد مى‏شوند[در حالى كه]خودشان تاريك‏اند و بى چراغ.اين روسياهان به مؤمنين مى‏گويندالتفاتى به ما بكنيد كه ما از نور شما استفاده كنيم.جواب مى‏دهند:

متاسفانه اين نور براى غير،قابل استفاده نيست: «قيل ارجعواوراءكم فالتمسوا نورا» اين نور را در دنيا بايد به دست آورد،برگرديدبه دنيا،از آنجا نور را بايد به دست آوريد،اين چراغى است كه آنجابايد به دست آورد. «فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة وظاهره من قبله العذاب‏» (15) دو نفر در قيامت ممكن است دوش‏به دوش يكديگر راه بروند در حالى كه براى يكى جهان روشن روشن‏باشد،همه جا روشن باشد،و آن ديگرى همه جا را تاريك مى‏بيند، براى اينكه آن چراغ،چراغ باطن است،هر كسى كه در باطنش آن‏چراغ روشن باشد،به نور آسمان و زمين روشن باشد،به نور خدا روشن‏باشد همه چيز براى او روشن است،و آنكه چراغ قلبش خاموش‏است و تاريك هست،همه جا را تاريك مى‏بيند،به اين و آن‏التماس مى‏كند كه همسايه!از آن نورت به ما هم به قرض بده،مى‏گويند متاسفانه قرض دادنى نيست.

شبهاى احيا دارد نزديك مى‏شود.چه تعبير عجيبى داردپيغمبر اكرم براى ماه مبارك رمضان، خيلى عجيب است،مى‏فرمايد:«دعيتم فيه الى ضيافة الله‏» (16) شما در اين ماه به مهمانى‏خدا خوانده شده‏ايد،در اين ماه،خدا ميزبان است و شما ميهمان.

پس به اين مقياس بفهميد چقدر درهاى رحمت الهى در اين ماه بازاست!چون مى‏دانيد در رابطه ميزبان و مهمان،اين ميزبان است كه‏شان مهمان را گرامى مى‏دارد.هر كس وقتى مهمان يك آدم كريم‏شد،به دليل اينكه مهمان است او وى را گرامى مى‏دارد.فقطكوشش كنيد كه لااقل بتوانيد به صورت يك مهمان بر سر سفره اين‏ميزبان وارد بشويد.اوج معنويت ماه مبارك رمضان شبهاى قدر است‏كه نزديك است.ما بايد در طول اين بيست روز لا اقل كارى‏كرده باشيم كه در اين ايام و ليالى قدر-نوزدهم،بيست و يكم وبيست و سوم-[بتوانيم به صورت يك مهمان بر سر سفره اين ميزبان‏وارد شويم.]اين روزه گرفتن‏ها،اين به خيال خودمان زنجير بر نفس‏اماره زدنها،با طبيعت مبارزه كردنها،روحانيت را غلبه دادن برطبيعت، ذكر زياد كردن خدا،دعاى زياد خواندن،تلاوت قرآن‏زياد كردن،در ياد خدا زياد بودن،اينها همه آمادگى است براى‏اينكه در اين شبهاى احياء بتوانيم مانند يك مهمان بر سر فره‏رحمت‏خالق خودمان وارد بشويم،توبه بكنيم،انابه بكنيم،استغفار بكنيم،از خداى متعال رحمت بخواهيم،سعادت بخواهيم براى‏خودمان،براى برادران مؤمن خودمان،براى جامعه اسلامى خودمان،اصلاح نفس خودمان را بخواهيم.عبادت اصلا براى نورانيت است.ماعبادت مى‏كنيم براى اينكه به وسيله عبادت و به ياد خدا بودن و غيرخدا را فراموش كردن از اين ظلمتها،از اين كدورتها،از اين تيرگيهابيرون بياييم و قلب ما به نور الهى منور بشود.

 

پى‏نوشتها:

1. بقره/156.

2. البته تعبير«جزء»و«كل‏»اندكى[نارساست]،شعر است ديگر.هر جزئى رويش‏به كل خودش است.

3. مى‏گويد اين بارانها را شما مى‏بينيد چگونه از دريا بر مى‏خيزد،آخر هم بر مى‏گرددبه همان جا كه بوده است.چون از درياست،به دريا هم بر مى‏گردد.

4. از همان جا كه آمده به اصل خودش باز مى‏گردد.

5.اينكه مى‏گويم‏«غالبا»براى اين است كه در قديم نيز بوده‏اند افرادى كه به حقيقت‏مطلب رسيده بودند.

6.مثنوى،دفتر اول.

7.طه/7.

8.[به معنى مراقب و شاهد].

9.مى‏ترسم بميرم و عالم جان را نديده باشم.

10.چگونه من مى‏توانم از عالم تن به عالم جان بروم؟

11.اسراء/72.

12.در اصفهان مؤسسه‏اى تاسيس كرده‏اند براى دستگيرى از كوران،اسم خوبى برايش‏انتخاب كرده‏اند:«مؤسسه ابا بصير».چون ابو بصير كور بوده،اصفهانيهاى‏خوش ذوق اسم اين مؤسسه را گذاشته‏اند«مؤسسه ابا بصير».

13.طه/124-126.

14.آن آيه هم عجيب است،اصلا قرآن همه‏اش عجيب است،واقعا قرآن سراسرش‏معارف منظم و مرتب است،درست نشان مى‏دهد كه قرآن از عالم جان آمده و كتاب‏جان است.

15.حديد/13.

16.خطبه شعبانيه.