بسم الله الرحمن الرحيم
...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
و لله ملك السموات و الارض و الى اللهالمصير.الم تر ان الله يزجى سحابا ثم
يؤلفبينه ثم يجعله ركاما فترى الودق يخرج منخلاله و ينزل من السماء من جبال
فيها منبرد فيصيب به من يشاء و يصرفه عن من يشاءيكاد سنابرقه يذهب بالابصار .
از اين دو آيهاى كه تلاوت كردم آيه اول كه آيه كوچكىاست و مجموعا دو جمله
است،به منزله تتمهاى است از آيهاى كه درجلسه قبل تفسير شد.مفاد اين دو جمله
اين است،در حمله اولمىفرمايد: «و لله ملك السموات و الارض» قدرت و فرماندهى
تمامآسمانها و زمين از آن اوست،همه چيز در قبضه اختيار و در فرماناوست،هيچ
موجودى از موجودات نيست كه از تحت نفوذ و فرمان اوخارج باشد.جمله دوم: «و الى
الله المصير» .«مصير»از همان ماده«صيرورت»است و صيرورت يعنى از حالى به حالى
رفتن،از وضعىبه وضعى تغيير شكل دادن،مثل اينكه مىگوييم نطفه علقه گرديد وعلقه
مضغه گرديد و مضغه عظام گرديد تا بالاخره يك بچه انسانشد،جنين صبى گرديد،صبى
رجل گرديد.جهان ما جهان«گرديدن»است-به همين معنا كه عرض مىكنم-جهان
صيرورتاست.اگر يك قطعه چوب را در نظر بگيريم،آن چيزى كه امروزاين چوب هست
هميشه اين چوب نبوده است، چيز ديگرى بودهاست كه گرديده است«چوب»و اين چوب هم
هميشه چوب باقىنخواهد ماند، باز خواهد گشت چيز ديگر.
يك سؤال هست و آن سؤال اين است:پايان اين گرديدنها:
خاكى آدم بشود،آدمى خاك بشود،آب و خاك و هوايى مثلادرخت بشوند،درختى حيوان
بشود،حيوانى انسان بشود،پايان اينگرديدنها چيست؟همين طور يك گرديدنهاى بى هدفى
است؟يكچيزى چيزى مىشود،باز آن چيز چيز ديگرى مىشود و آن چيزچيز ديگر و همين
طور...؟يا نه،پايان همه گرديدنها به سوىخداست و روح و حقيقت معاد هم همين
است؟اين جمله «و للهملك السموات و الارض و الى الله المصير» در واقع همين مطلب
رامىگويد:همه چيز از آن خداست و به سوى خداست،مفادش با مفادآيه كريمهاى كه به
دستور خود قرآن وقتى كه انسان مصيبتى رامىشنود آن را تلاوت مىكند: «انا لله و
انا اليهراجعون» (1) يكى است با اين تفاوت كه در آنجا«انا»
مىگوييم،ظاهر كلمه اختصاص به انسانها دارد،ولى اين آيه حتى اين مقدار هم بوى
اختصاص از آن نمىآيد،مىگويد:همه چيزاز آن اوست و همه چيز به سوى اوست،و در
واقع به همان دليل كههمه چيز از اوست و از آن اوست،به سوى او هم هست.
از جمله دعاهايى كه در بين تكبيرات افتتاحيه-يعنى ششتكبيرى كه قبل از
تكبيرة الاحرام مستحب است-مستحب مىباشداين دعاست:
لبيك و سعديك و الخير فى يديك و الشر ليساليك و المهدى من هديت،عبدك و
ابنعبديك ذليل بين يديك منك و بك و لكو اليك.
معنى توحيد
توحيد يعنى اين:از توست(همه چيز از توست)و به توست ومال توست و به سوى توست.
حال در اين آيات سوره نور دوتا از اينها:«لك»و«اليك» [آمده است:] «و لله
ملك السموات و الارض و الى الله المصير» وچنين به نظر مىرسد كه اين آيه به
منزله تعليل آيه پيش است، يعنىآيه پيش كه فرمود«همه موجودات تسبيح گوى خداوند
هستند(اينكهعرض مىكنيم«همه موجودات»به كمك آيات ديگر است)و شناساو ثناگوى
خالق خود هستند»دليلش اين است:چون همه چيز از آناوست و چون از آن اوست به سوى
اوست،اين است كه اصلاوجودشان تسبيح است،صيرورتشان تسبيح است،حركت وجنبش شان
تسبيح است.در اين زمينه مولوى شعرهاى خيلى خوبىدارد،مىگويد: جزءها را رويها
سوى كل است (2) بلبلان را عشق با روى گل است
صبغة الله نام آن رنگ لطيف لعنة الله بوى آن رنگ كثيف
آنچه از دريا،به دريا مىرود (3) از همان جا كامد آنجا مىرود
(4)
از سر كه سيلهاى تيز رو وز تن ما جان عشق آميز رو
«لله ملك السموات و الارض» از آن اوست «و الى الله المصير» وبه سوى اوست.به
همان دليل كه از اوست به سوى اوست.
اگر چه نوبت آيه بعد است كه راجع به كيفيت نزول باران-تشكيل ابرها و ريزش
باران و تگرگ و خصوصيت اينها-بحثكرده است كه اين آيه هم-شايد بتوانيم ان شاء
الله جلسه آيندهتوضيح بدهيم-از معجزات قرآن است،ولى من اكنون وارد اين
آيهنمىشوم،جلسه بعد ان شاء الله درباره آن صحبت مىكنم،حال كهبحث تسبيح
موجودات و بحث باز گشت همه موجودات به سوىپروردگار به ميان آمد و شبهاى ما هم
شبهاى ماه مبارك رمضان استمطلبى را برايتان توضيح مىدهم.
دين يك رسالتى دارد كه اين رسالت از غير دين ساختهنيست،يعنى از عقل و علم و
فكر بشر اين رسالتساخته نيست و اگردر حدود علم و عقل بشر مىبود به همان عقل و
علم بشر واگذار مىشدو ديگر پيغمبران مبعوث نمىشدند.اسلام براى عقل بشر فوق
العادهارزش قائل است،براى تفكر فوق العاده ارزش قائل است،براى علمو مطالعه و
آزمايش و مشاهده موجودات-و به تعبير خود قرآن براىسير در آيات آفاق و انفس-فوق
العاده ارزش قائل است، ولىاينچنين نيست كه عقل و فكر و استدلال و علم و مشاهده
و آزمايش،هر اندازه ترقى بكند، بتواند آن نشانههايى را كه دين از انسان ياجهان
داده است،ارائه كند.اين ديگر فقط رسالت دين است،و آنمقدار كه شما مىبينيد علم
و عقل بشر حقايقى را كه دين بيان كردهاست تاييد مىكند،به قول ويليام جيمز،اين
بعد از راهنمايى دينبوده،يعنى بعد از آن بوده كه دين حقايقى را ارائه داده،علم
دو مرتبهرفته است ببيند قضيه از چه قرار است و نشانههايى هم بر صدق وتاييدش
پيدا كرده است.
جهانى كه نور وحى به ما ارائه مىدهد
يكى از آن رسالتها همين مطلب است كه-باز به تعبيرامروزيها-جهان بينى ما را
تغيير مىدهد،يعنى بينش ما را دربارهجهان تغيير مىدهد.جهانى كه ما با حس
خودمان آن را احساسمىكنيم و با عقل خودمان آن را درك مىكنيم يك جور جهان
است،جهانى كه نور وحى به ما ارائه مىدهد همين جهان است اما با يكتار و پود
خيلى بيشترى.وحى به ما اينجور مىگويد: «سبح لله ما فىالسموات و الارض» تمام
ذرات هستى زبانشان به تسبيح خداگوياست ولى شما نمىفهميد،و[همين طور است]و در
مورد خودانسان،و اين مهم است.ما براى خودمان چشم سراغ داريم،گوشسراغ
داريم،لامسه سراغ داريم،شامه سراغ داريم،ذائقه سراغداريم،عقل و فكر سراغ داريم
و بيش از اين چيزى در خودمان سراغنداريم،انبياء مىآيند به ما مىگويند-طبق
مثل معروف-اى انسان!تو همين مقدار كه ظاهر هستى چند برابر اين مخفى هستى.
براى نزديك شدن به مطلب يك مثل عاميانه ذكر مىكنيم ويك مطلب علمى.
يادم هست كه وقتى بچه بوديم،اين بچههاى شيطان رااينجور تعبير
مىكردند،مىگفتند:اين بچه را مىبينى؟همين قدر كههست دو برابر اين زير زمين
است،يعنى اين را به اين كوچكى نبين،اين چند برابر است،اين قدرش را مىبينى،دو
برابر زير زمين است.
اين مثل عاميانه.
علم امروز هم درباره روح انسان به يك چنين كشفى نائلشده است.در قديم غالبا
اين طور خيال مىكردند (5) كه جسم منهمين چيزى است كه دارم
مىبينم،روح من هم همين است كهخودم در درون و ضمير خودم[مىيابم.]از ضمير و دل
خودم كهخودم با خبرم.اين روح من، اين هم جسم من،پس من اگر از هر چهخبردار
نباشم از جسم و روح خودم با خبرم.ولى روانكاوى،امروزثابت كرده است كه از روح
انسان فقط مقدار كمى براى انسانپيداست و بيشترين او از خود انسان مخفى
است.اينجور مثلمىزنند،مىگويند شما يك هندوانه يا يك قطعه يخ را بيندازيد
درحوض،بعد ببينيد از اين هندوانه يا قطعه يخ چقدر از آب بيرون استو چقدر داخل
آب است،وقتى نگاه مىكنيد،مىبينيد اين هندوانه يااين يخ مقدار كمى از آن از آب
بيرون است،بقيهاش زير آب است.
مىگويند روح انسان هم اين طور است،مقدار كمى از روح انسان براى خود انسان
آشكار است،مقدار بيشتر روح انسان از خود انسانهم مخفى است.هر كسى يك دنياى
درون مخفى از خودش دارد،آن را مىگويند دنياى شعور باطن،كه گاهى آن دنياى درون
مخفىكه خود انسان هم از آن بىخبر است،در خواب يا در بيدارى،درحال غضب و خشم
اثرى بيرون مىدهد.
بخش اعظم روح انسان از انسان مخفى است
مولوى فوق العاده اعجوبه است،در مسائل روحى عجيباست،با اينكه اين نظريه را
روانشناسان در قرن بيستم كشفكردهاند ولى اين عارف و خيلى از عارفهاى ديگر كه
در مسائلروحى وارد هستند به نظير اينجور مطالب برخورد كردهاند،مىگويد:
اى انسان تو خيال نكن كه باطن خودت را خوب شناختهاى،مثلاينجور
مىآورد،مىگويد:
تمثيل مولوى
بهر غسل آر در روى در جويبار بر تو آسيبى زند در آب،خار
گر چه پنهان خار در آب است پست چونكه در تو مىخلد دانى كه هست
مىگويد آيا اتفاق افتاده كه يك وقتى لباسهايت راكندهاى،رفتهاى در جويبار
كه غسل بكنى، آب از اينجا مىگذشته،نگاه كردهاى،ديدهاى آب خيلى خوب و صافى
است،چيزى همدر آن نيست،ولى سرت را كه زير آب مىكنى و مىروى ته آب،يكدفعه
مىبينى سوزشى ناراحتت كرد،معلوم مىشود خارى در آنجاهست.اين خار در داخل آب
وجود داشت ولى تو خبر نداشتى،وقتىكه رفتى زير آب و آن خار به تنتخليد[از آن
آگاه شدى]،باز همآن را نمىبينى ولى به دليل اينكه مىخلد و تو را ناراحت
مىكند[بهوجود آن پى مىبرى.]بعد مىگويد:
خار خار حسها و وسوسه از هزاران كس بود نى يك كسه (6)
مىگويد اى انسان!تو گاهى خيال مىكنى كه يك موجودبسيار پاكى هستى و هيچ عيب
و نقصى ندارى،ولى اگر توجه كنى،گاهى از روى يك خار(خارهاى روحى كه در تو پيدا
مىشود) ازروى يك ميلها،از سوى يك وسوسهها بايد بفهمى كه در درونتيك چيزهايى
هست،خودت از آن بى خبر هستى.
مثال ديگرى ذكر مىكند،در آن مثال انسان را به حوضى تشبيهمىكند كه در ته
آن حوض كثافتهايى-سرگين و امثال آن-جمعمىشود،ولى اينها رسوب مىكند و ته نشين
مىشود. صبح زود وقتىانسان مىرود سر حوض،به حوض نگاه مىكند مىبيند آب
صافاست مثل اشك چشم و تا آن ته حوض پيداست.آدم احساسنمىكند كه در اينجا يك
چيز ديگرى وجود داشته باشد،ولى دو سهساعتى از طلوع آفتاب مىگذرد،آفتاب روى
اين آب مىتابد، حرارتسبك را سنگينتر و سنگين را سبكتر مىكند،يكمرتبه
مىبينيد ازآن ته حوض چه كثافتها بيرون مىزند،يكدفعه مىبينيد چيزى از تهحوض
جستن كرد و آمد بالا،يك قطعه سرگين.آدم باور نمىكرد كهدر ته اين حوض به اين
صافى و پاكى يك چنين كثافتى وجودداشته باشد.مىگويد اى انسان تو روح خودت را
گاهى نگاه مىكنى،در يك شرايطى، مىگويى الحمد لله وقتى كه من نگاه
مىكنممىبينم از اخلاق رذيله چيزى در من وجود ندارد،ولى اشتباهمىكنى،بگذار
يك آفتاب بتابد،بگذار يك ناراحتى به وجود بيايد،آنگاه خودت را امتحان كن،بعد
ببين چه چيزها از آن ته روحت بالامىآيد به صورت سخن،به صورت عمل،به صورت
فحش،به صورتتهمت،به صورت غيبت و به صورتهاى ديگر.
غرضم اين جهت است:از نظر علم امروز اين مطلب ثابتاست كه روح انسان،قسمتى از
آن بر خودش مكشوف است و قسمتبيشترش از خود انسان هم مخفى است.در سوره طه اين
طورمىخوانيم: «فانه يعلم السر و اخفى» (7) خدا از راز آگاهاست و
از پنهانتر از راز آگاه است.از امام سؤال كردند«از رازپنهانتر»چيست؟مگر چيزى
از راز پنهانتر هم هست؟فرمود:
بله،از راز پنهانتر آن است كه يك چيزى در روح تو وجود داردخودت هم يادت
نيست،راز آن است كه خودت آگاهى،ديگرانخبردار نيستند،پنهانتر از راز آن است كه
خودت هم آگاه نيستى ولىدر تو وجود دارد.
در دعاى كميل جملهاى است كه همين حقيقت از آنكشف مىشود.امير المؤمنين به
خدا عرض مىكند كه من بديهايىدارم،ملائكه تو كه رقيب (8) من هستند
آنها مىدانند ولى«و كنتانت الرقيب على من ورائهم و الشاهد لما خفى
عنهم»چيزهايىمن در درون دارم كه ملائكه هم بىخبرند،فقط تو مىدانى(خيلىعجيب
است)در من چيزهايى وجود دارد كه ملائكه هم از آن عمقبىخبرند،فقط تو خودت
مىدانى.
آن تمثيل عاميانه و اين حرفى كه علما امروز ثابت كردهاندكه روح انسان يك
مقدارش آشكار است و مقدار بيشترش مخفى وپنهان است،اينها را براى اين ذكر
كردم[كه بگويم]نه تنها روحانسان چنين است.
باطن و جان عالم نيز از ما مخفى است
خود جهان هم همين طور است،ما مقدارى ازجهان را داريم مىبينيم،مقدار بيشترش
حكم همان هندوانه زير آبرا دارد،او باطن عالم است،او جان عالم است و ما از او
بى خبريم.
و خود ما هم همين طور،ما غير از اين چشم،چشم ديگر داريم،غيراز اين گوش،گوش
ديگر داريم،غير از اين ذائقه ذائقه ديگر داريم،غيراز اين لامسه،لامسه ديگر
داريم،غير از اين شامه، شامه ديگر داريم،وباز غير از همه اينها قواى ديگر
داريم.اينكه قبلا عرض كردم يكآدم پاك و مهذب و منزه،صداهايى را در همين جهان
مىشنود كهما نمىشنويم،معلوم مىشود كه يك حواس ديگرى هست.علمامروز وجود
حواس زيادى را احتمال مىدهد،و حتى ممكن استحيوانات چيزهايى را احساس بكنند كه
ما انسانها احساسنمىكنيم.حديث است كه پيغمبر اكرم فرمود من قبل از
دورهرسالت،در مدتى كه گوسفند چرانى مىكردم،گاهى مىديدم اينگوسفندها مثل
اينكه يك تكانى مىخورند،ولى من چيزى احساسنمىكردم،اما بعد از اينكه به نبوت
رسيدم پرسيدم،گفتند اينحيوانات صداهايى را مىشنوند كه انسانها نمىشنوند.
عبادت براى اين است كه با جان عالم آشنا شويم
اصلا عبادت براى چيست؟براى اين است كه در ما نورانيت پيداشود،يعنى همان حسى
كه اسمش را مىخواهيد حس ششم بگذاريد ياحس دهم و يا حس صدم،[براى اين است
كه]بلكه به آن عمق عالم،به آنجان عالم راه پيدا كنيم،خودمان جان و دل پيدا
كنيم و با جان عالم آشناشويم.فخررازى يك رباعى دارد،رباعى خوبى است،مىگويد:
ترسم بروم عالم جان ناديده (9) بيرون روم از جهان،جهان ناديده
در عالم جان چون روم از عالم تن (10) در عالم تن عالم جان ناديده
مىگويد وقتى كه هنوز در اينجا هستم و با عالم جان آشنانشدهام،بعدش هم ديگر
فايده ندارد،وقتى هم بميرم كور مردهام،همان كه قرآن فرمود: «و من كان فى هذه
اعمى فهو فى الاخرةاعمى و اضل سبيلا» (11) آنكه در اين جهان كور
باشد در آخرت كور استو گمراهتر. مقصود از«اعمى»چيست؟آيا مقصود كسى است كهدر
اين دنيا چشم سر نداشته باشد؟اين كه براى كسى جرمنمىشود،و چقدر اولياء الله
بودهاند كه چشم نداشتهاند.مرحوم سيداحمد كربلايى يكى از بزرگان بوده
است.نامههايى ميان ايشان وعالم بسيار بزرگ مرحوم حاج شيخ محمد حسين
اصفهانى(رضوانالله عليه)استاد علامه طباطبائى رد و بدل شده است.گفتند
مرحومآقا سيد احمد يك چشمش كور بوده.علامه طباطبائى سلمه اللهتعالى نقل
مىكردند كه او در آخرين نامهاش مىنويسد«دوست دارمكه چشم ديگرم هم كور بشود
كه جز او ديگر چيزى را نبينم».يكچنين كورى از هر بينايى بيناتر است.
ابو بصير از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق(عليهما السلام)است و كور بوده
(12) .روزى حضرت باقر عليه السلام بابعضى از اصحاب در مسجد مدينه نشسته
بودند.حضرت عملى راانجام دادند كه ممكن استشما تعجب كنيد،ولى تعجب نكنيد
كهاين را خيلى از شيعيان كوچكشان هم دارند(من سراغ دارم).
حضرت به آنهايى كه آنجا بودند فرمود كه من الآن اينجا همين طوركه نشستهام
مخفى مىشوم،هر كسى كه مىآيد از او سراغ مرابگيريد،ببينيد چه جواب
مىدهد؟افرادى آمدند و اينها مىپرسيدنداز ابى جعفر سراغى دارى؟مىگفتند
نه(امام نشسته بود و آنهانمىديدند). ابو بصير كور وارد شد.حضرت اشاره كرد
فرمود از اينبپرسيد.گفتند:ابو بصير!از ابى جعفر خبرى دارى؟گفت:پس اينخورشيد
تابان چيست كه اينجا نشسته؟
اين،مقام انسان را نشان مىدهد كه در انسان حسهايىوجود دارد كه اگر آنها را
تربيت كند چيزهايى را مىبيند كه هيچبينايى سرى آن چيزها را نمىبيند.اگر در
قديم مردم[از اين سخن]تعجب مىكردند و مىگفتند پنجحس بيشتر نداريم،امروز
ثابتشدهكه حواس ديگرى هم در انسان هست،لا اقل بالقوه هست و مىتواندوجود
داشته باشد.
پس آيه قرآن كه مىفرمايد: «من كان فى هذه اعمى فهوفى الاخرة اعمى و اضل
سبيلا» چه مىخواهد بگويد؟هر كس دراين دنيا كور باشد در آن دنيا كورتر
است.نمىخواهد بفرمايد كسىكه چشم سرش كور باشد چنين است(العياذ بالله).
ابن ام مكتوم از اصحاب حضرت رسول(صلى الله عليه و آلهو سلم)كور بود.داستان
سوره«عبس»را بعضى گفتهاند مربوطبه خود حضرت رسول است،بعضى گفتهاند مربوط به
عثمان است وبعضى گفتهاند حضرت رسول به اعتبار اينكه سرگرم هدايت ديگران بودند
اين كار را كردند،يعنى وقتى او وارد شد حضرت آن احترامى را كه شايستهاو بود
بجا نياوردند به واسطه اينكه سرگرم هدايت ديگران بودند،بعضىگفتهاند نه،منظور
عثمان است و او تكبر كرد،به هر حال آيه قرآن نازل شد:
«عبس و تولى ان جاءه الاعمى» آن شخص(يا رسول اكرم و يا كسديگر)[چهره خود
را]عبوس كرد،رويش را ترش كرد و پشت كرد كهكورى وارد شد،چرا؟!كورى ظاهر كه عيبى
شمرده نمىشود.
پس قرآن كه مىگويد«هر كه در اين جهان كور باشد در آنجهان كورتر است»خودش
مىخواهد برساند كه اى مسلمان!تو تنهاهمين چشم سر نيستى،كوشش كن چشم دلت باز
شود.
در آيهاى ديگر قرآن كريم مىفرمايد: «و من اعرض عن ذكرىفان له معيشة ضنكا
و نحشره يوم القيامة اعمى» آنكه از ياد مناعراض كند،آنكه خدا را-آن نور آسمان
و زمين-را فراموش كند،آنكه در خانه دل خودش را بر اين نور ببندد و خانه دل خودش
راتاريك نگه دارد،اثرش در اين دنيا اين است كه هميشه در زندگىاحساس فشار
مىكند،ثروت دنيا و سلطنت دنيا را هم كه به او بدهندباز هم در فشار است،و اما
در آخرت ما او را كور محشور مىكنيم،واو در آخرت به ما اعتراض مىكند،مىگويد:
«رب لم حشرتنى اعمىو قد كنت بصيرا» پروردگارا من كه در دنيا چشم داشتم،چرا
مراكور به اين دنيا آوردى؟مىدانيد به او چه جواب مىدهند؟ جوابمىدهند كه
بينايى آن دنيا به درد اين دنيا نمىخورد.اينجا يكبينايى ديگرى لازم دارد كه
بايد در آنجا به دست مىآوردى: «قال كذلكاتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم
تنسى» (13) تو آن چشم بينا را در دنيا پيدا نكردى كه آيات ما را
ببينى،آيات ما جلوى چشمت بودو نمىديدى،كور بودى،بديهى است كه اينجا هم كورى،هر
كه دردنيا چشم باطن داشته باشد اينجا هم چشم دارد،چشم ظاهر كهملاك نيست.
در آيهاى از سوره مباركه حديد (14) نيز صحنهاى از قيامت رابيان
مىكند: «يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين امنوا انظرونانقتبس من نوركم»
منافقها،مردان و زنان منافق،در قيامت اهلايمان را مىبينند كه با چراغ و
نورانى وارد مىشوند[در حالى كه]خودشان تاريكاند و بى چراغ.اين روسياهان به
مؤمنين مىگويندالتفاتى به ما بكنيد كه ما از نور شما استفاده كنيم.جواب
مىدهند:
متاسفانه اين نور براى غير،قابل استفاده نيست: «قيل ارجعواوراءكم فالتمسوا
نورا» اين نور را در دنيا بايد به دست آورد،برگرديدبه دنيا،از آنجا نور را بايد
به دست آوريد،اين چراغى است كه آنجابايد به دست آورد. «فضرب بينهم بسور له باب
باطنه فيه الرحمة وظاهره من قبله العذاب» (15) دو نفر در قيامت
ممكن است دوشبه دوش يكديگر راه بروند در حالى كه براى يكى جهان روشن
روشنباشد،همه جا روشن باشد،و آن ديگرى همه جا را تاريك مىبيند، براى اينكه آن
چراغ،چراغ باطن است،هر كسى كه در باطنش آنچراغ روشن باشد،به نور آسمان و زمين
روشن باشد،به نور خدا روشنباشد همه چيز براى او روشن است،و آنكه چراغ قلبش
خاموشاست و تاريك هست،همه جا را تاريك مىبيند،به اين و آنالتماس مىكند كه
همسايه!از آن نورت به ما هم به قرض بده،مىگويند متاسفانه قرض دادنى نيست.
شبهاى احيا دارد نزديك مىشود.چه تعبير عجيبى داردپيغمبر اكرم براى ماه
مبارك رمضان، خيلى عجيب است،مىفرمايد:«دعيتم فيه الى ضيافة الله» (16)
شما در اين ماه به مهمانىخدا خوانده شدهايد،در اين ماه،خدا ميزبان است
و شما ميهمان.
پس به اين مقياس بفهميد چقدر درهاى رحمت الهى در اين ماه بازاست!چون
مىدانيد در رابطه ميزبان و مهمان،اين ميزبان است كهشان مهمان را گرامى
مىدارد.هر كس وقتى مهمان يك آدم كريمشد،به دليل اينكه مهمان است او وى را
گرامى مىدارد.فقطكوشش كنيد كه لااقل بتوانيد به صورت يك مهمان بر سر سفره
اينميزبان وارد بشويد.اوج معنويت ماه مبارك رمضان شبهاى قدر استكه نزديك
است.ما بايد در طول اين بيست روز لا اقل كارىكرده باشيم كه در اين ايام و
ليالى قدر-نوزدهم،بيست و يكم وبيست و سوم-[بتوانيم به صورت يك مهمان بر سر سفره
اين ميزبانوارد شويم.]اين روزه گرفتنها،اين به خيال خودمان زنجير بر
نفساماره زدنها،با طبيعت مبارزه كردنها،روحانيت را غلبه دادن برطبيعت، ذكر
زياد كردن خدا،دعاى زياد خواندن،تلاوت قرآنزياد كردن،در ياد خدا زياد
بودن،اينها همه آمادگى است براىاينكه در اين شبهاى احياء بتوانيم مانند يك
مهمان بر سر فرهرحمتخالق خودمان وارد بشويم،توبه بكنيم،انابه بكنيم،استغفار
بكنيم،از خداى متعال رحمت بخواهيم،سعادت بخواهيم براىخودمان،براى برادران مؤمن
خودمان،براى جامعه اسلامى خودمان،اصلاح نفس خودمان را بخواهيم.عبادت اصلا براى
نورانيت است.ماعبادت مىكنيم براى اينكه به وسيله عبادت و به ياد خدا بودن و
غيرخدا را فراموش كردن از اين ظلمتها،از اين كدورتها،از اين تيرگيهابيرون
بياييم و قلب ما به نور الهى منور بشود.
2. البته تعبير«جزء»و«كل»اندكى[نارساست]،شعر است ديگر.هر جزئى رويشبه كل
خودش است.
3. مىگويد اين بارانها را شما مىبينيد چگونه از دريا بر مىخيزد،آخر هم بر
مىگرددبه همان جا كه بوده است.چون از درياست،به دريا هم بر مىگردد.
4. از همان جا كه آمده به اصل خودش باز مىگردد.
5.اينكه مىگويم«غالبا»براى اين است كه در قديم نيز بودهاند افرادى كه به
حقيقتمطلب رسيده بودند.
6.مثنوى،دفتر اول.
7.طه/7.
8.[به معنى مراقب و شاهد].
9.مىترسم بميرم و عالم جان را نديده باشم.
11.اسراء/72.
12.در اصفهان مؤسسهاى تاسيس كردهاند براى دستگيرى از كوران،اسم خوبى
برايشانتخاب كردهاند:«مؤسسه ابا بصير».چون ابو بصير كور بوده،اصفهانيهاىخوش
ذوق اسم اين مؤسسه را گذاشتهاند«مؤسسه ابا بصير».
13.طه/124-126.
14.آن آيه هم عجيب است،اصلا قرآن همهاش عجيب است،واقعا قرآن سراسرشمعارف
منظم و مرتب است،درست نشان مىدهد كه قرآن از عالم جان آمده و كتابجان است.
15.حديد/13.
16.خطبه شعبانيه.