بسم الله الرحمن الرحيم
...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
الم تر ان الله يسبح له من فى السموات والارض و الطير صافات كل قد علم صلاته
وتسبيحه و الله عليم بما يفعلون .
مخاطب،رسول اكرم است.مىفرمايد آيا مشاهده نمىكنى-يعنى مشاهده مىكنى و
مىبينى-كه هر كه در آسمانهاست و هركه در زمين است و هم مرغان در حالى كه در
آسمان بال گشاده وصف كشيدهاند همه تسبيح گوى ذات اقدس الهى هستند. «كل قدعلم
صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون» و هر كدام از اينها به نمازخود(يا به
خواندن و دعاى خود)و به تسبيح خود آگاه است و خدا همبه آنچه آنها مىكنند آگاه
است.
آياتى كه در اين چند جلسه تفسير كرديم،از اول آيه نور تااينجا،مىبينيم همه
ارائه صحنههاى مختلف نور و ظلمت است،والبته ظلمت چيزى نيست جز همان بهره
نگرفتن از نور،و فقط در مورد انسانهايى صادق است كه از يكى از پرتوهايى كه خداى
متعالفرستاده است و انسان موظف و مكلف است كه خود را به آن پرتوروشن
كند[استفاده نكند.]ظلمت از آنجا پيدا مىشود،يعنىانسان مكلف و موظف است كه از
پرتو نور وحى و نبوت،با كمك ازنور فطرت خودش بهرهگيرى كند،و وقتى از اين نورها
استفاده نكندآنگاه انسان در ظلمت قرار مىگيرد، و نور خدا سراسر هستى رافرا
گرفته است: «الله نور السموات و الارض» سراسر هستى روشنبه نور خداست و سراسر
هستى آگاه از وجود خداوند است(چون درروشنايى است نه در تاريكى)و شناساى خالق و
بارىء خودش است.
در اين آيه مطلبى را ذكر مىفرمايد كه اين مطلب به عبارات مختلفدر قرآن
مجيد آمده است.مطالب قرآن مجيد هميشه از بشر جلوتراست،طبعا اينطور است،يعنى بشر
بايد كوشش كند خودش را به اينحقايق برساند.انسان هرگز نبايد انتظار داشته باشد
كه قرآن مطالب راهميشه در سطح معلومات ما بيان كند،چون معلومات قابل پيشروىو
توسعه و تكامل است.يك كتاب بشرى اين طور است.يك نفر كهمىخواهد به نور قرآن
مهتدى باشد بايد گوشش به نداى قرآن باشد وببيند از اين حرفها چه در مىآيد.
تسبيح و تحميد موجودات
يكى از حرفهايى كه قرآن روى آن تكيه كرده است مسالهتسبيح موجودات و تحميد
موجودات-هر دو-است.قرآن در بعضىاز بيانات خودش مىگويد تمام ذرات وجود،خدا را
تسبيح مىكنند وحمد مىكنند،يعنى طبق منطق قرآن مثلا چوب و فلز،خدا را
تسبيحمىكنند،ذرات هوا تسبيح گوى خدا هستند،هر ملكول از ملكولهاىآب و هر ذره
از ذرات اتمى و هر ذره كوچكتر از اتم خدا را تسبيحمىكند.
حال ما اول بايد ببينيم اصلا قرآن چنين حرفى را مىزند يانمىزند.ابتدا آيات
را مىخوانيم، بعد ببينيم بشر به حسب عقل وفهم و عرفان خودش چقدر توانسته خود
را به اين منطق قرآن نزديككند.پس ما دو مرحله داريم:يكى اينكه آيا قرآن چنين
مطلبى رابيان كرده يا نكرده است،دوم اينكه بشر در تلاش و تكاپوى خودشچقدر خود
را به اين حقيقت نزديك كرده است.
قرآن اين مطلب را با عبارات مختلف در جاهاى مختلفگفته است.من مقدارى را كه
در نظر دارم و حفظ هستم برايتانعرض مىكنم.يكى در سوره بنى اسرائيل است كه
شايد از همه جاعامتر و صريحتر بيان فرموده است،مىفرمايد: «و ان من شىء
الايسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم» (1) هيچ چيزى نيست(«ان من
شىء» يعنى«ما من شىء»)چيزى نيست مگر آنكه خدارا تسبيح مىكند،تسبيح مقرون به
حمد،ولى شما تسبيح آنها رانمىفهميد،يعنى نگو من گوشم را كه پاى اين چوب يا
درختمىگذارم نمىشنوم كه او خدا را تسبيح مىكند، همين طور ذرات بدنخودم.طبق
گفته قرآن هر سلول از سلولهاى پوست و گوشت واستخوان و خون من و هر مويى از
موهاى بدن من دائما در تسبيح حقتعالى است،در حالى كه من نمىشنوم.قرآن مىگويد
بله،شمانمىشنويد،و بلكه«نمىفهميد»تعبير مىكند، نمىگويد«لا
تسمعون»،مىگويد: «و لكن لا تفقهون» و ميان ايندو فرق است.
اگر«لا تسمعون»باشد[يعنى]ممكن است ما بفهميم چنينچيزى هست ولى
نمىشنويم،مثل اينكه ما الآن مىفهميم كه دراين فضا امواج راديويى از
ايستگاههاى مختلف راديويى دنيا هستولى نمىشنويم.اما قرآن مىگويد«ولى اين
مطلب را نمىفهميد»،نه تنها نمىشنويد، بلكه نمىفهميد،فهم نمىكنيد،هنوز
فهمتان كوتاهاست.
فرق ميان تسبيح و حمد
قبل از اينكه به آيات ديگر بپردازم،فرق ميان«تسبيح»و«حمد»را عرض كنم كه
مىفرمايد: «الا يسبح بحمده» .چونتسبيح و حمد كار ماست اقلا بفهميم وقتى در
نماز مىگوييم«سبحانربى العظيم و بحمده»كه خلاصهاش اين است«تسبيح
پروردگارعظيم مىكنم و حمد پروردگار عظيم»يا مىگوييم:«سبحان ربىالاعلى و
بحمده»يعنى تسبيح مىكنم پروردگار برتر را و حمد مىكنماو را،«تسبيح
مىكنم»يعنى چه؟و«حمد مىكنم»يعنى چه؟
ثناى خدا به دو شكل است:يكى تسبيح و ديگرى تحميد.
تسبيح يعنى تنزيه،يعنى خدا را از آنچه كه ذات او مبراست منزهكردن،و برتر
دانستن او از آنچه كه شان مخلوقين است،از آنچه كهحاكى از نوعى نقص و ناتوانى و
نارسايى است.اصلا كلمه«سبحان»معنايش اين است كه من او را تسبيح و تنزيه
مىكنم ازاينكه به چشم ديده شود، با دست لمس شود،او را جسم بدانم وبگويم در
جايى قرار گرفته است،او را محتاج و نيازمند بدانم به هرچيزى از جمله به عبادت
خودم،خير،او منزه است از نياز و احتياج،تنزيه مىكنم او را از اينكه به او نسبت
ظلم و ستم بدهم،براى اوشريكى قائل باشم،او را مركب و داراى اجزاء بدانم،بگويم
از چهدرستشده و از كجا آمده است.پس تسبيح يعنى يك سلسلهچيزهايى را كه من
مىفهمم كه خدا از اينها برتر و بالاتر است،باكلمه«سبحان»از او نفى مىكنم.
ثناى الهى نظير اقرار به توحيد است كه مجموع نفى و اثباتاست،وقتى مىگوييم«لا
اله الا الله»نفى مىكنيم معبوديت غير را واثبات مىكنيم ذات او را.ثناى الهى
هم هميشه نفى است و اثبات،نفىاش همين است:منزه است
از...،ولى«حمد»توصيفپروردگار است به صفات اثباتى، او را ستايش مىكنم كه همه
نعمتهااز اوست،همه كمالات از اوست و به او بر مىگردد،او به هر چيزىداناست:
«بكل شىء عليم» ،بر هر چيزى تواناست: «و هو علىكل شىء قدير» ،او سميع
است،او بصير است،او حى است،اوقيوم است،او ملك است،او مؤمن است،مهيمن است،
عزيزاست،جبار است،متكبر است (2) .اين صفات اثباتى.پس ما با
يك«سبحان ربى العظيم و بحمده»،يا يك«سبحان ربى الاعلى وبحمده»يك دنيا نقص
را به نظر مىآوريم و مىگوييم خداى ما ازاينها منزه است،و يك سلسله كمالات
را[به نظر مىآوريم ومىگوييم]خداى ما داراى چنين صفاتى است.در نماز وقتى
سورهتوحيد را مىخوانيم مىگوييم: «قل هو الله احد، الله الصمد،لم يلدو لم
يولد و لم يكن له كفوا احد» هم صفات اثباتى در آن است وهم صفات سلبى.بعد
مىگوييم:«كذلك الله ربى»چنان استپروردگار من،آن صفات كمالى اثباتى را دارد و
من او را به آنصفات ستايش و حمد مىكنم.نقصى در او نيست،اينكه فرزندداشته
باشد، فرزند چيزى باشد،مثل و مانند داشته باشد،در اونيست«كذلك الله ربى».
قرآن مىگويد اين كار تسبيح و تحميد كه شما در اين شعور ظاهرى و انسانى تان
بايد آن را با تعليمات انبياء ياد بگيريد و با ارادهو اختيار خودتان انجام
دهيد،تمام ذرات عالم وجود،خدا را تسبيحمىكنند و حمد مىكنند.اين يك آيه از
آيات قرآن[راجع به تسبيح وتحميد موجودات].
همچنين ما در قرآن پنجسوره داريم-بلكه با سوره «سبحاسم» به اعتبارى شش
سوره داريم-كه با تسبيح شروع مىشوند واينها را«مسبحات»مىگويند.سوره حديد اين
طور شروع مىشود:
«سبح لله ما فى السموات و الارض» هر چه در آسمانها و زمين استخدا را تسبيح
مىكند.
سوره حشر و سوره صف به اين شكل شروع مىشود: «سبحلله ما فى السموات و ما فى
الارض» .در اينجا كلمه«ما»تكرار شدهاست.باز مفاد همان است:هر چه در
آسمانهاست و هر چه-نه هركه-در زمين استخدا را تسبيح كرده است.
سوره جمعه و سوره تغابن[اينطور شروع مىشوند:] «يسبحلله ما فى السموات و ما
فى الارض و هو العزيز الحكيم» .
«سبح اسم» نيز امر به تسبيح است.
در اين پنجسوره[فعل تسبيح را]در سه مورد به صورتماضى و در دو مورد به صورت
مضارع ذكر مىكند ولى با كلمه«ما»:
«هر چه»در آسمانها و زمين استخدا را تسبيح مىكند.اما قرآنمىگويد[همه
موجودات خدا را سجود مىكنند]آن حقيقتسجود،كه اين سجود شما نمايندهاى و
نمايشگرى از آن است.ما كه سجودمىكنيم عمل ما نمايشگر خضوع ماست.قرآن مىگويد
همه موجوداتخدا را سجود مىكنند،خورشيد و ماه و ستاره هم خدا را
سجودمىكنند،ولى البته معلوم است مقصود اين نيست كه مثلا خورشيد هم يك پيشانى
دارد و پيشانىاش را روى خاك مىگذارد،نه،اينعمل شما كه نمايشگر منتهاى خضوع
است (3) براى اين است كهروحتان خضوع پيدا كند.پس ما يك چنين آياتى
در قرآن داريمكه در آنها تعبير«سبح»يا«يسبح»به كار رفته است.
بعضى آيات ديگر داريم كه در آن آيات مطلب به شكلديگرى بيان شده است،مثلا
بيان شده كه جمادات يا نباتات و ياحيوانات با فلان مقام مقدس معنوى الهى در
تسبيح و حمد خداهماهنگى مىكردند.قرآن در سوره مباركه«ص»درباره داوود
پيغمبرچنين مىگويد: «و اذكر عبدنا داوود ذ الايد انه اواب» (4)
ياد كن بندهما داوود نيرومند را،او بسيار بازگشت كننده به خدا بود،يعنى از
غيرخدا بريده و به خدا پيوسته بود (5) .
بعد مىگويد: «انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى والاشراق،و الطير محشورة
كل له اواب» كوهها را مسخر كرده بود،هرصبحگاهان و شامگاهان كه داوود خداى خودش
را تسبيح مىكرد،كوهها و مرغها با داوود هم آواز بودند و تسبيح خدا
مىگفتند.اين همآيات ديگرى به اين مضمون.
از جمله[آيات مذكور]همين آيات[سوره نور است]كه بازنظيرش در قرآن هست.در
اينجا مخاطب شخص پيغمبر اكرم است،مىفرمايد: «الم تر ان الله يسبح له من فى
السموات و الارض» آيانديدى (6) ؟«هر كه در زمين است»را هم اختصاص
به مؤمنين نمىدهد:
اى پيغمبر!آيا تسبيح مرغان را در حالى كه در اوج آسمان صفكشيدهاند
نديدى؟بالاتر اينكه بعد مىگويد: «كل قد علم صلاتهو تسبيحه» هر كدام از
اينها-كوهها،درختها،مرغها،انسانها و هرموجودى كه تسبيح مىكند-به تسبيح خود
آگاه است،به نماز خودآگاه است.عجيب اين است كه اين امر را تعبير
به«نماز»مىكند.
گفتيم يك جا تعبير به«تسبيح»و«حمد»مىكند و يك جا
تعبيربه«سجود»مىكند،اينجا اصلا تعبير به«صلاة»كرده است،گواينكه بعضى مفسرين
گفتهاند مقصود از«صلاة»دعاست ولى هماننماز است،روح نماز هم دعاست.خود قرآن
تعبير به«صلاة»كردهاست:اينها نماز دارند و به نماز خودشان آگاهند و خداى
آنها همبه كار آنها آگاه است.
بنابراين ما چنين آياتى در قرآن داريم و نبايد اول برويمببينيم كه آيا
مىتوانيم معنى بكنيم كه مقصود از مثلا تسبيح چيست.
نه،قرآن چنين مطلبى مىگويد كه تمام ذرات عالم هستى خدا راتسبيح مىكنند و
حمد مىكنند،و به ما هم مىگويد:ولى شما اى مردمفهم نمىكنيد اما چنين چيزى
وجود دارد. البته خدا هم كه اينمطلب را بيان كرده نخواسته يك معمايى را كه هيچ
وقت بشر به هيچشكل آن را حل نمىكند بيان كرده باشد،قرآن اين را مىگويد
براىاينكه ما تلاش كنيم تا به اين حقيقت برسيم و اين حقيقت را به
اندازهظرفيتخودمان كشف كنيم.
گفتيم مرحله دوم اين است كه ببينيم تلاشى كه افراد بشربعد از اين راهنمايى
قرآن،در اين راه كردهاند چه بوده و در واقع اينآيات را چگونه خواستهاند
تفسير كنند.اين سلسله آيات در قرآنمجموعا دو گونه تفسير شده است كه ما
مىتوانيم اين دو گونه را«حكيمانه»و«عارفانه»بناميم.بعضى اين آيات را حكيمانه
تفسيركردهاند و گفتهاند مقصود قرآن از اينكه مىگويد هر چيزى خدا راتسبيح
مىكند و حمد مىكند،تسبيح«تكوينى»و به«زبان حال»
است.ما يك«زبان حال»داريم و يك«زبان قال».زبان حال ايناست كه يك موجودى
مثلا يك انسان حالتى پيدا مىكند كه بااينكه دهانش بسته است اما وضعش دارد با
آدم حرف مىزند. مثلاشما دو نفر در خيابان ايستادهايد و با همديگر صحبت
مىكنيد،يكوقتشخص مفلوكى با يك قيافه ژندهاى مىآيد در مقابل شما دو
نفرمىايستد و گردنش را كج مىكند،حالتش نشان مىدهد كه[مىگويد]من نيازمندم،به
من كمك كنيد.اين را«زبان حال»
مىگويند.ولى يك وقت كسى مىآيد به زبان مىآورد كه كمكىبه من بكنيد،اين
مىشود«زبان قال».بنابراين خيلى اوقات حالتبيرون انسان از ضمير انسان خبر
مىدهد، چنانكه مىگويند«رنگرخسار خبر مىدهد از سر ضمير».چگونه خبر
مىدهد؟حرف كهنمىزند،دلالت مىكند.انسان خيلى حرفها را به زبان بى
زبانىمىزند.شايد افراد انسان با يكديگر كه برخورد مىكنند بيش ازمقدارى كه با
زبان ظاهر با هم حرف مىزنند،به زبان بىزبانى با همديگر حرف مىزنند و خودشان
را به يكديگر معرفى مىكنند.
من در يكى از كتابهايم(مساله حجاب)نوشتهام كه بعضىاز لباسها و بعضى از
ژستها زبان دار است.آدمى كه وقتى راه مىرودبادى به غبغب مىاندازد،صدايش را
كلفت مىكند و پايش را محكمبه زمين مىكوبد در واقع مىخواهد به ديگران
بگويد:دور باش،از منبترس.همچنين يك زن دو جور لباس مىپوشد:يك وقت طورىلباس
مىپوشد و در خيابانها راه مىرود كه خود وضعش داد مىزند ومىگويد كه من
عفيفم،كسى را نرسد كه طمع به من بدوزد، اصلاخود ژست و خود لباس مىگويد من
چنينم و طبعا افرادى هم كهدنبال شكارى مىروند و مىخواهند ببينند كسى اهلش
هستيا نه،سراغ آنها نمىروند (7) ،و يك وقت نقطه مقابل آن است:همان
طور كه آنشخص طورى لباس مىپوشد كه مىگويد از من بترس،يك زن همممكن است طورى
لباس بپوشد كه مىگويد بيا دنبال من،با زبانخودش حرف نمىزند ولى ژستش همه را
دعوت مىكند كه بيا سراغمن و مرا تعقيب كن،من اينكاره هستم.اين را
مىگويند«زبانحال».از مطلب خيلى خارج شديم.
حال بعضى گفتهاند اينكه قرآن مىگويد همه چيز خدا راتسبيح مىكند و حمد
مىكند، مقصود به زبان حال است،چون همهاينها مخلوق خدا هستند و«مخلوق»خاصيتش
اين است كه يكجنبه نقص دارد و يك جنبه كمال،جنبه نقص لازمه مخلوقيت استو جنبه
كمال[از ناحيه خالق]،هر چه نقص دارد از ذات خودشاست و هر چه كمال دارد از
خالقش(هر چه كمال در موجودات عالممىبينيد از او بدانيد)پس در واقع به زبان
حال خالق خودش را توصيف وحمد مىكند،به زبان بىزبانى مىگويد:«بارك الله به
آنكه مرا آفريد»،تسبيحش هم اين است كه مىگويد اگر نقصى در من مىبينى،اين
نقصلازمه ذات من است،او از اين نقص منزه است.
البته در اينكه هر مخلوقى به زبان حال حامد و مسبح خالقخودش هستشكى
نيست،حرف درستى است،مخلوقات به زبانتكوين،خدا را تسبيح و حمد مىكنند،و هر
اثرى حمد گو وتسبيح گوى مؤثر خودش است.گلستان سعدى هم سعدى را حمدمىكند،يعنى
به زبان حال مىگويد بارك الله به آنكه چنين اثرفوق العادهاى را ايجاد
كرده،اگر نقصى هم در يك جا باشد مىگويدعالم الفاظ است و بيش از اين ديگر
نمىتوانسته.ولى آيا قرآن كهمىگويد: «ان من شىء الا يسبح بحمده» نظرش به
همين است؟
تفسير دوم-كه من آن را به تفسير«عارفانه»تعبير مىكنممىگويد حرف شما درست
است كه موجودات به زبان حال مسبح وحامد پروردگارند،ولى قرآن بالاتر از اين را
مىگويد،چون در ادامهآيه مىفرمايد: «و لكن لا تفقهون تسبيحهم» ولى اين تسبيح
را شمانمىفهميد.تسبيح به زبان حال را همه مىفهمند.بعلاوه قرآنمىگويد«هيچ
چيزى نيست مگر...»يعنى همه اشياء را مىگويد نه تنها عاقلها و ذى شعورها را،ولى
ضمير را آنچنان بر مىگرداند كهگويى همه موجودات عالم عاقلند و شاعر،چون
مىگويد: «و لكن لاتفقهون تسبيحهم» .«هم»در زبان عرب ضميرى است كه براىاشخاص
مىآورند نه براى اشياء،و قرآن با اينكه سخنش دربارهاشياء است ضمير را ضمير
اشخاص آورده،يعنى مىخواهد بگويد كههمه اشياء از يك نظر اشخاصند[و شعور
دارند]،و در همين آيهاىكه خوانديم«مرغان»را هم اضافه كرده،
اگر«مرغان»نمىبودمىگفتيم قرآن مىگويد«كسانى كه در آسمان و زمين
هستند»،كسانى كه در آسماناند يعنى ملائكه و كسانى كه در زميناند
يعنىانسانها،مقصود از انسانها هم انسانهاى مؤمن است«كل قد علمصلاته و
تسبيحه»همه اينها به نماز و تسبيح خودشان آگاهند،مىگفتيم اين ديگر مانعى
ندارد،انسانها و ملائكه به تسبيح خودشانآگاهند.ولى مىگويد«...و مرغان»،مرغان
را هم داخل كردهاست،مرغ كه مسلم شعور انسان و شعور ملائكه را ندارد،پس
معلوممىشود در عالم مرغان هم يك حسابى هست كه ما وارد نيستيم ونمىدانيم.
گفتيم تفسير اول تفسير حكيمانه است.حكيم ابو نصر فارابىكه يكى از حكماى
بسيار بزرگ جهان اسلام است عبارت خيلىشيرينى-ظاهرا در كتاب فصوص-دارد.او همين
مطلب را ولىبيشتر با موضوع«زبان حال»بيان كرده است،مىگويد:«صلتالسماء
بدورانها و الارض برججانها و المطر بهطلانه»آسمان كهگردش مىكند،با گردش خود
به درگاه الهى نماز مىبرد. گردشآسمان نماز آسمان است.زمين كه تكان
مىخورد،تكان خوردن زميننماز زمين است. باران كه مىريزد،ريزش باران نماز
باران است،چون روح و حقيقت نماز چيزى جز تسليم بودن در مقابل امر حق وخالصانه و
مخلصانه امر او را اطاعت كردن نيست.مىگويد آسمانكه مىگردد و زمين كه تكان
مىخورد و باران كه مىريزد همه اينهاامر پروردگارشان را اطاعت مىكنند،نماز
آنها همين است.
ولى مولوى كه مرد عارفى است و مسائل را عارفانه تفسيرمىكند اين طور
نمىگويد،مىگويد انسانهاى عادى[تسبيح و تحميدموجودات را]نمىفهمند،واقعا
موجودات جهان خداى خودشان رامىفهمند و درك مىكنند و مىشناسند و تسبيح و حمد
مىكنند،و اينرا مكرر و در جاهاى متعدد گفته است،اشعار معروفى است كهمرحوم
حاج شيخ عباس قمى هم در مفاتيح نقل كرده است،مىگويد:
جمله ذرات عالم در نهان با تو مىگويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم
چون شما سوى جمادى مىرويد محرم جان خدادان كى شويد
در جاى ديگر شعرهاى خيلى عالىاى دارد كه متاسفانههمه آن را حفظ
نيستم،مىگويد:
معنى«الله»گفت آن سيبويه يولهون فى الحوائج هم لديه
«الله»يعنى موجودى كه همه موجودات نياز خودشان رابه درگاه او مىبرند.بعد
مىگويد خاك چنين،باد چنين،هواچنين،دريا چنين و صحرا چنين[و به اين شكل نياز
خود رابه درگاه او مىبرند.]
بلكه جمله ماهيان در موجها×جمله پرندگان در اوجهاو خلاصه مىگويد ذرهاى در
عالم نيست الا اينكه اينطوراست. حال آنها كه مىگويند واقعا غلغلهاى از تسبيح
موجودات درذرات عالم هست مقصودشان چيست؟آيا مقصودشان اين است كهدر همين فضا
الآن صدا پراكنده است-همين طور كه امواج راديوهست-ولى ما نمىشنويم؟نه،مقصودشان
اين است كه هرموجودى و هر ذرهاى كه در اين عالم هست دو وجهه و دو رو دارد،يك
رو به اين جهان دارد كه در اين رو مرده است،و يك رو به جهانديگر دارد،يك وجهه
ملكوتى دارد كه در آن رو و در آن وجهه هرموجودى زنده و شاعر است.مىگويند مثلا
چوبى كه شما مىبينيد،همه حقيقت آن را درك نمىكنيد.عميقترين علوم بشر،آنجا كه
علمبشر به عمق اتمها هم راه پيدا مىكند، يك روى اين موجود را دركمىكند و
آن«وجهه ملكى»اين موجود است،همين موجود يك«وجهه ملكوتى»دارد كه از دستحس و
علم ظاهر بشر خارجاست.انسان بايد اهل دل و اهل معنا و اهل حقيقت بشود تا آن
روىموجودات را هم درك كند.وقتى آن روى موجودات را درك كردمىبيند موجودات
چگونه در آن رو همه دراك و هوشيار و عالم ومسبح و حامدند. داوود كه كوهها و
مرغها با او تسبيح مىگفتند،نهاين است كه اگر ما كنار داوود بوديم صداى كوهها
را مىشنيديم،مردم ديگر بودند و نمىشنيدند.داوود گوش ديگرى داشت كهبه باطن و
ملكوت اشياء راه پيدا كرده بود و صداى ملكوت آنها رامىشنيد.اگر گوش باطن ما
باز بشود ما هم مىشنويم،و خيال نكنيدكه اين يك مطلب به اصطلاح دورى است و فقط
پيغمبرى بايدباشد،نه،لزومى ندارد حتى پيغمبر باشد.
شنيدهايد كه سنگريزه در كف مبارك پيغمبر اكرم تسبيحگفت.از جمله معجزات
پيغمبر اكرم اين بود كه مشتى سنگريزه را به دست گرفتند و مردم ديدند
سنگريزهها.در مشت پيغمبر تسبيح خدامىگويند.در اينجا معجزه پيغمبر اين نبود كه
سنگريزه را به تسبيحدر آوردند،معجزه پيغمبر اين بود كه گوش افراد را باز كردند
و آنهاصداى سنگريزه را شنيدند.آن سنگريزه هميشه تسبيح مىگفت،معجزه پيغمبر در
شنواندن اين صدا به آن گوشها بود نه در به صدادر آوردن آن سنگريزهها.
حال من براى اينكه نشان دهم كه اين امور خيلى همفوق العاده نيستيك نمونه
نزديك از كسى كه خيلى مورد اعتماد وايمان همه شما و ماست عرض مىكنم.
داستان مرحوم حاج شيخ عباس قمى در وادى السلام
،اين (8) داستان را در قم بالاى منبر نقل كردهبود و من آن را از
دو نفر از مراجع تقليد زنده حاضر كه پاى منبرشبودهاند شنيدم،يكى آيت الله
گلپايگانى است،ايشان گفتند منخودم پاى منبرش بودم،گفت من در جوانى كه حالم خوب
بود-ولى حالا چنين نيستم-يك وقتى كه حالى داشتم،رفتمبه زيارت وادى السلام يك
وقت احساس كردم كه يك صداىمهيبى از آن دور دستها مىآيد،درست مثل اينكه شترى
را بخواهندداغ كنند و اين شتر نعره بكشد.ولى هر چه اطرافم را نگاه كردمشترى
نديدم اما صداى نعره،عجيب مىآمد.وادى السلام خلوت بود.
در اين بين متوجه شدم كه در آن سر وادى السلام چند نفر حركتمىكنند.گفتم
شايد اينها دارند شتر داغ مىكنند.همين طور آرام آرامراه افتادم و به طرف آنها
رفتم.ديدم بله،صدا از همان جا مىآيد ولىوقتى كه رسيدم ديدم آنجا شترى
نيست،ميتى را آوردهاند ومىخواهند دفن كنند و اين صدا صداى همين ميت است و من
به اينشدت مىشنوم و اينها نمىشنوند، من از آن سر وادى السلام اين صدارا
مىشنيدم،خيال مىكردم شتر داغ مىكنند،حالا هم آمدهام اينجا ومىشنوم،ولى
اينها نمىشنوند.
حال خيال نكنيد هر آواز و هر صدايى كه در عالم باشد همهمىشنوند.آن
صدا،صداى ديگرى است و آن گوش هم بايد گوشديگرى باشد.
داستان شيخ بهايى در تخت فولاد اصفهان
مجلسى اول-پدر مرحوم مجلسى معروف-كه او هم مردبسيار جليل القدر و عالم و
متقى و فوق العادهاى بوده و از شاگردانشيخ بهايى است نقل مىكند كه شش ماه
قبل از وفات شيخ بهايى،روزى ما در خدمت ايشان به زيارت اهل قبور در تخت فولاد
اصفهان-كه قبر بابا ركن الدين در آن بوده است و شايد هنوز هم باشدرفتيم.يك وقت
ديدم ايشان رو كرد به ما و فتشما چيزىنشنيديد؟گفتم نه.ديگر سكوت كرد و حرفى
نزد،راه افتاد و آمد.ازآن روز ما ديديم حال شيخ تغيير كرده،بيشتر به خود
پرداخته،حالتوبه و انابه پيدا كرده و يك حال ديگرى غير از حال سابق دارد.
همه ما شاگردها حدس زديم هر چه بود آن روز اتفاق افتاد.ايشان مىگويد من از
ساير شاگردها جسورتر بودم.قرار شد من از ايشانبپرسم كه منشا اين تغيير
حالتشما چيست؟ رفتم از ايشانپرسيدم،ايشان گفت من آن روز وقتى از كنار قبر
عبور مىكرديم اينصدا را از قبر شنيدم كه«شيخ در فكر خود باش،مرگت
نزديكاست،چرا به خودت نمىآيى؟»و شش ماه بعد مرد.
حال مىبينيد كه از يك گروه،يك صدا را يكى مىشنود وديگرى نمىشنود.
عالم ما عميقتر و پيچيدهتر و رشتهدارتر از اينحرفهاست كه وقتى قرآن به
ما گفت تمام ذرات عالم تسبيح مىكنند،بگوييد من كه گوشم را مىگذارم نمىشنوم!و
چرا در لابراتوارهاهر چه تجزيه كردهاند،اين صدا را نشنيدهاند؟!اين حرفها از
روىنادانى است، حقيقت چيز ديگرى است.
پيغمبر اكرم فرمود اول بار كه در كوه حرا به من وحى نازلشد و جبرئيل نازل
گرديد آيات اول سوره«اقرا»را آورد:
اقرا باسم ربك الذى خلق،خلق الانسان منعلق،اقرا و ربك الاكرم،الذى علم
بالقلم،علم الانسان ما لم يعلم .
[رسول اكرم]يكمرتبه احساس كرد كه گويا همه جهاندگرگون شده،حركت كرد و به
طرف منزل آمد.فرمود قدم به قدم كهبر مىداشتم سنگها و تمام ذرات عالم وجود را
مىديدم كه به من سلاممىكنند و با من حرف مىزنند.
اصلا معنى «الله نور السموات و الارض» همين است. كجاست كه در آنجا نور خدا
نباشد،و مگر مىشود نور خدا در جايىباشد و آگاهى و شعور و ادراك در آنجا
نباشد؟البته هر موجودىادراك و شعور و آگاهىاش به آن درجه وجودى خودش
بستگىدارد.
بنابراين وقتى كه ما مىگوييم جمادات حيات ندارند راستمىگوييم،نمىخواهيم
بگوييم جمادات حيات دارند به آن معنا كهنباتات حيات دارند،نه،نباتات حياتى
دارند،حيوانات حياتعالىترى دارند و انسان حيات عالى تر و كاملترى دارد در اين
رو،ودر اين رو جمادات هيچ حياتى ندارند،ولى در آن روى ديگرجمادات هم داراى نوعى
حيات و بينش و دانش و آگاهى هستند واين حقيقتى است كه قرآن به ما آموخته است:
الم تر ان الله يسبح له من فى السمواتو الارض و الطير صافات كل قد علم
صلاته وتسبيحه .
عرض كردم راجع به اين «الم تر» بعضى گفتهاند يعنى«المتعلم»آيا
نمىدانى؟كه منظورشان اين بوده كه تسبيح را به زبان حالبدانند،ولى مرحوم فيض
در تفسير صافى (9) از يك مرد بزرگى نقلمىكند كه در اينجا مخاطب
شخص پيغمبر است،به پيغمبر مىگويد:
«آيا شهود نكردى؟»يعنى تو كه اينها را به شهود درك كردى.
«الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض» [آياشهود نكردى كه]خدا را
تسبيح مىكند هر كه در آسمانهاست و هر كهدر زمين است.در اينجا چون«هر
كه»(من)فرموده است، بعضىگفتهاند اين آيه عموميت ندارد،خصوص ملائكه را در
آسمانها وانسان را در زمين شامل مىشود،ولى عده ديگرى مىگويند نه،«من» در
اينجا با«ما»در جاى ديگر فرق نمىكند چون فعلى را به اينهانسبت مىدهد كه از
نوع[افعال مخصوص]«ذوى العقول»است.
اينكه كلمه«من»را به كار برده،نمىخواهد بگويد آنها[كه خدا راتسبيح
مىكنند]انساناند يا فرشته،ولى چون كارى كه مىكنند شبيهكار انسان است آنها
را«كس»خوانده است نه«چيز»: آيانمىبينى كه خداوند را تسبيح مىكند هر كس در
آسمان است و هركس در زمين است و هم مرغان در حالى كه صف كشيدهاند؟
«كل قد علم صلاته و تسبيحه»
اين جمله را هم دو جور تفسير كردهاند:بعضى گفتهاند خدااز نماز همه اينها و
تسبيح همه اينها آگاه است،ولى نظر بهتر-كهقرينهاش هم آيه بعد است چون آن مطلب
را در جمله بعد بيان كردهاست-اين است كه خود اينها به نماز خودشان و به تسبيح
خودشانآگاهند.«كل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون»
اينها به كار خودشان آگاهند و خداى متعال به تمام كارهاى اينهاآگاه است.و
صلى الله على محمد و اله الطاهرين.
2. حشر/32-34.
3. البته نمايشگر خيلى ظاهرى:آدمى كه نماز مىخواند و فكرش صد جاى ديگر
كارمىكند، و لو آنكه سرش را هم روى خاك بگذارد،ظاهر بدنش نمايشگر خضوع
كاملهست اما روحش خضوع ندارد.
4. ص/17.
5. داوود از پيغمبران بنى اسرائيل است.يهود به داوود و سليمان رنگ يهوديگرى
دادهاندو اينها را پادشاهان دنيايى و-العياذ بالله-شهوت پرست معرفى
كردهاند،ولى قرآناينها را به آن مقامى كه شايسته است توصيف كرده.
6. بعضى مفسرين«ا لم تر»را«ا لم تعلم»معنى كردهاند و خواستهاند آن را به
غيرپيغمبر تعميم بدهند،ولى بعضى ديگر مىگويند: «ا لم تر» همان «ا لم تر» است
ومخاطب هم همان شخص پيغمبر است.
7. قرآن در آن آيه كريمه در سوره احزاب مىفرمايد:
يا ايها النبى قل لازواجك و بناتك و نسآء المؤمنين يدنين عليهن من
جلابيبهنذلك ادنى ان يعرفن فلا يؤذين .(احزاب/59)
منظورم اين جمله است: «ذلك ادنى ان يعرفن فلا يؤذين» .
در شان نزول اين آيه ذكر كردهاند و خلاصه مطلب هم آنطور كه استنباطكردهايم
اين است كه طورى لباس بپوشند كه آدمهاى هرزه مشترى خودشان را بشناسند،يعنى به
نحو لباس پوشيدن زنان آماده براى شكار لباس نپوشند.
8. ما دوره ايشان را درك نكرديم به اين معنا كه تا ايشان در مشهد بودند ما
بچه وكوچك بوديم و وقتى هم كه ايشان به قم آمده بودند باز ما در قم نبوديم.وقتى
مابه قم رفتيم ايشان تازه از قم رفته بودند و بعد هم طولى نكشيد كه در گذشتند و
شرف[ملاقات و مصاحبت ايشان]نصيب ما نشد،ولى از هر كس كه با اين مرد بزرگبوده
استشنيديم،اين مرد را به عنوان مجسمهاى از تقوا و خدا ترسى و خدا
شناسىشناخته بود.افراد شكاك بدبين-كه چنين اشخاصى را من ديدهام كه اينهابه
اصطلاح به فلك ايمان پيدا نمىكنند،به همه مردم بدبين هستند و هر آدم عادلى
راكه بگوييد،به او بدبينى دارند-به حاج شيخ عباس كه مىرسيدند
مىگفتند:نه،اوآدم خوبى است.يك چنين آدمى بود.
9. ج 3/ص 439.