بسم الله الرحمن الرحيم
...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوةفيها مصباح المصباح فى زجاجة
الزجاجةكانها كوكب درى يوقد من شجرة مباركةزيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد
زيتها يضيىءو لو لم تمسسه نار نور على نور يهدى الله لنورهمن يشاء و يضرب
الله الامثال للناس و اللهبكل شىء عليم .
آيه نور
سوره مباركه نور را به دليل همين آيه«سوره نور»مىگويند،چون آيه نور در اين
سوره آمده است اسم آن«سوره نور»شده است.
اين آيه كريمه از نظر تفسير،يكى از آيات مشكله قرآن مجيد است ومخصوصا قرآن
كريم در آخر همين آيه جملهاى ذكر مىكند كه نشانمىدهد اين آيه بسيار بسيار
قابل تدبر و تامل است و هر كسى به اندازه ظرفيتخود چيزى از اين آيه كريمه
مىفهمد،چون در آخر آيه بعد ازذكر مثل مىفرمايد: «و يضرب الله الامثال للناس»
خدا مثلها را براىمردم ذكر مىكند.در بعضى آيات ديگر مىفرمايد«خدا مثلها را
براىمردم ذكر مىكند ولى به عمق اين مثلها نمىرسند مگر عالمان».ايننشان
مىدهد كه مثلهاى قرآن عمقهايى دارد كه هر كس نمىتواندادعا كند كه من به عمق
آنها رسيدهام.حال ما به كمك آنچهمفسرين بزرگ گفتهاند و در روايات آمده
است،يك سلسله مطالبىدرباره اين آيه عرض مىكنيم.تعبير آيه اين است:« الله نور
السمواتو الارض» خدا نور آسمانها و زمين است.
با توجه به اينكه آسمانها و زمين كه در قرآن ذكر مىشود نهبه عنوان قسمتى
از مخلوقات عالم است بلكه به عنوان همه اينمخلوقات و همه مخلوقات علوى و سفلى
و غيب و شهادت است،معناى آيه اين مىشود كه خدا نور تمام جهان است. پس در
ابتداىاين آيه به خداوند متعال كلمه«نور»اطلاق شده است.
آنچه بشر ابتدائا از كلمه«نور»مىفهمد همين نورهاىمحسوس است كه هنوز هم صد
در صد حقيقت آن از نظر فيزيكدانان كشف نشده است،قدر مسلم اين است كه در جهان
ماده يك چيزىبه نام«نور»وجود دارد اگر چه از نظر علمى شناخت آن دشوار باشد.
بعضى از اجسام نيرند و نور مىپراكنند مثل خورشيد،ستارگان،چراغها و لامپهايى
كه خودمان داريم كه اگر اين نورها نمىبود جهان سراسر تاريك بود و به
اصطلاح«چشم،چشم رانمىديد»ولى اين نور كه هست فضا روشن است.اين را مىگويند
نورحسى و مادى.
آنچه مسلم است اين است كه مقصود از اينكه خدا نور آسمانها و زمين است اين
نور نيست، اين نور يكى از مخلوقات خداونداست.در اول سوره مباركه انعام
مىخوانيم: «الحمد لله الذى خلقالسموات و الارض و جعل الظلمات و النور ثم
الذين كفروا بربهميعدلون» :«سپاس خداى آفريننده آسمانها و زمين و قرار دهنده
نور وظلمت را...».خدا خالق اين نور است[نه خود اين نور].اين يكمطلبى است كه
ديگر از نظر قرآن جاى بحث نيست،چون نه تنهاخود اين نور مخلوق خداست بلكه قرآن
دائما درباره منبع اين نور يعنىخورشيد و ستارگان بحث مىكند كه اينها خودشان
مخلوقاتذات اقدس الهى هستند.اگر كسى درباره خدا چنين تصورى كندكه معروف است به
تصور«پير زنى»-كه خيال مىكنند خداوند يكقلمبه نور است در بالاى عرش و نور را
هم چيزى نظير نور برق وخورشيد و غيره تصور مىكنند-و واقعا چنين اعتقادى داشته
باشد،در توحيد و در ايمانش خلل است.اين نور چيزى است كه ما بهچشم مىبينيم[در
حالى كه]قرآن درباره خدا مىگويد: «لا تدركهالابصار و هو يدرك الابصار»
(1) خدا به چشم ديده نمىشود.اگر كسىخدا را-العياذ بالله-موجودى از جنس
اين نور بداند مسلم درتوحيدش خلل است چون مجسم است و خدا را جسم و قابل ابصار
وديدن فرض كرده است (2) .
ولى كلمه نور مصداقش منحصر به نور حسى نيست.لفظ«نور»وضع شده است براى هر
چيزى كه روشن و روشن كننده باشد يعنى پيدا و پيدا كننده باشد.ما به نور حسى از
آن جهت«نور»
مىگوييم كه خودش براى چشم ما،هم پيداست و هم پيدا كننده،هر چيزى كه پيدا و
پيدا كننده باشد مىتوانيم به آن«نور»بگوييم-و مىگوييم-و لو اينكه جسم
نباشد،حسى نباشد. مثلا درباره علممىگوييم«علم نور است»و در حديث است:«العلم
نور يقذفه اللهفى قلب من يشاء» (3) حرف درستى هم هست،واقعا علم نور
است،چون علم روشن و روشن كننده است،علم خودش در ذات خودشروشنايى است و جهان را
بر انسان روشن مىكند.اما مسلم است كهعلم از نوع نور برق و نور خورشيد و غيره
نيست،اصلا علم از نوع جسمو جسمانى نيست ولى در عين حال ما به
علم «نور» مىگوييم، به عقل«نور» مىگوييم. عقل خودش يك نور است. قرآن كريمبه
ايمان،«نور»اطلاق كرده است: «او من كان ميتا فاحييناه وجعلنا له نورا يمشى به
فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليسبخارج منها» (4) :«آيا آنكه مرده
بود و ما زندهاش كرديم و براى اونورى قرار داديم كه با آن نور در ميان مردم
راه مىرود...»آن نور هماننور ايمان و روشنايى قلب است،ولى ايمان كه ديگر از
قبيل نورچراغ موشى و چراغ ركابى و چراغ برق و يا نور خورشيد و امثال
اينهانيست،ايمان خودش يك حقيقت غير جسمانى است كه خاصيتشروشن كردن است،چون
انسان را در باطنش نوعى آگاهى مىدهد،هدف و مقصد را به انسان نشان مىدهد،چون
به انسان مقصد مىدهدو انسان را به سوى مقصد سعادت بخش مىكشاند،به ايمان
هم«نور»
مىگوييم.عرفا به خود عشق«نور»مىگويند.مولوى مىگويد:
عشق قهار است و من مقهور عشق
چون قمر روشن شدم از نور عشق
وقتى كه ما نور را به اين معنى گرفتيم،يعنى حقيقت پيدا وپيدا كننده،حقيقت
روشن و روشن كننده،و ديگر بيش از اين در آننگنجانديم كه پيدا براى چشم يا براى
عقل يا براى دل، و به اينجهت كارى نداشتيم كه چگونه پيداست و پيدا كننده،به
اين معنىدرست است كه ما خداى متعال را هم«نور»بدانيم.«خدا نوراست»يعنى
حقيقتى است در ذات خود پيدا و پيدا كننده.
به اين معنا ديگر هيچ چيزى در مقابل خدا نور نيست،يعنىهمه نورها در مقابل
خدا ظلمتاند چون آن چيزى كه در ذاتخودش پيدا و پيدا كننده است فقط خداست،ساير
اشياء اگر پيدا وپيدا كننده هستند در ذات خودشان تاريك هستند،خدا آنها
را «پيدا» و «پيدا كننده» كرده است.در آيه قرآن مىخوانيم: «هوالاول و الاخر و
الظاهر...» (5) خدا ظاهر است، «ظاهر است» يعنى پيداست. خدا خالق
اشياء استيعنى پديد آورنده و پيدا كنندهاشياء است،و لهذا مىبينيم كه
كلمه«نور»را در دعاها و در رواياتبه عنوان اسمى از اسماء الهى ذكر كردهاند،
نور از اسماء خداست.
در اوايل دعاى كميل دو جمله هست كه مؤيد همين مطلب است.
عرض مىكند به خداوند متعال:«يا نور يا قدوس»اى نور و اى بسياربسيار منزه و
دور از نقص. شايد علت اينكه«يا قدوس» پشت سر عبارت«يا نور»آمده است اين است كه
كسى توهم نكند خدا نوراست آن طور كه مانويان خيال مىكردند،يعنى خدا نور جسمانى
است،خدا منزه از اين نسبتها است،نور هست ولى نه از اين نورها.
در چند جمله قبل جمله عجيبى است:«و بنور وجهك الذى اضاء لهكل شىء»تو را
قسم مىدهيم به نور چهرهات كه همه چيز به نورچهره تو روشن است،به فروغ چهره تو
همه چيز روشن است.
به قدرى اين تعبير،عالى و لطيف و عارفانه است كه من نمىتوانمبرايش نظيرى
پيدا كنم. تعبير خيلى عجيبى است:«و بنور وجهكالذى اضاء له كل شىء».
عرفا و شعرا از«محبوب»تعبير به«شاهد»مىكنند(و ايناختصاص به زبان فارسى
ندارد،در زبان عربى هم هست). شاهد يعنى آن كسى كه در آن محفل بزم حاضر است.اين
تعبير را مىآورندكه اى محبوب!تو كه بيايى چهره تو محفل ما را روشن
مىكند،اگرچهره تو نباشد محفل ما تاريك تاريك است.حافظ مىگويد:
اينهمه عكس مى و نقش مخالف كه نمود
يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد
امير
المؤمنين(ع)هم مىفرمايد:«و بنور وجهك الذى اضاءله كل شىء»تو را سوگند به نور
چهرهات كه همه چيز به آن روشناست،اگر نور چهره تو و نور ذات تو نباشد همه چيز
تاريك است(يعنى همه چيز به تو روشن است).«همه چيز تاريك است»
معنايش اين است كه هيچ چيز نيست،همه چيز در تاريكى عدماست نه اينكه اشياء
در يك تاريكى هستند نظير تاريكىاى كه ما درشب در آن هستيم،اگر نور ذات تو
نباشد همه اشياء در تاريكى«نيستى»هستند.
همه عالم به نور اوست پيدا
كجا او گردد از عالم هويدا
روايتى است در توحيد صدوق كه شخصى غير مسلمان آمدخدمت امير المؤمنين على(ع)و
عرض كرد:يا على!خدا كجاست؟
على(ع)فرمود:هيزم بياوريد.هيزم آوردند(گويا شب هم بودهاست).فرمود آتش
بزنيد.تا آتش زدند همه جا روشن شد.فرمود ايننور كجاست؟در كجاى اينجاست؟گفت:همه
جا.فرمود:اين نور،مخلوقى از مخلوقهاى خداست،تو نمىتوانى بگويى كجاست،مىگويى
تا هر جا كه روشن كرده همه جا هست،خدا هم همه جاهست و تا هر جا كه روشن
كرده،[هست]و هر جا كه هست اوروشن كرده و جا هم جايى است كه او روشن كرده و
ماوراء ندارد،وبنور وجهك الذى اضاء له كل شىء».
آيا ما مىتوانيم به خدا كلمه «نور» را اطلاق كنيم
پس يك بحث اين است كه آيا ما مىتوانيم به خداوندمتعال كلمه«نور»را اطلاق
كنيم يا نه؟ بله،مىتوانيم،به دليل اينكههم ائمه دين اطلاق كردهاند،هم ظاهر
آيه قرآن در اينجا همين استو هم از نظر به اصطلاح دليل عقلى مانعى ندارد.ولى
بايد بدانيم كهاگر مىگوييم خدا نور است،نه مقصود اين است كه-العياذ باللهاز
نوع نورهاى حسى است[چرا]كه اينها از مخلوقات خدا هستند،بلكه فقط به معنى اين
است كه ذات الهى ذات پيدا و پيدا كنندهاست، پيداترين پيداها و روشنترين
روشنها اوست و هر چيزى كهروشن است،از پرتو او روشن است، هر چيزى كه پيداست
ازپرتو او پيداست.به اين معنا خدا نور است.خداست آنچه كهپيداست به خود و به
ذات خود،چيزى او را پيدا نكرده است،چيزىاست كه هر چيز ديگر به او پيداست و به
نور او پيداست و از فروغ او پيداست.به اين معنا خداوند متعال نور است و
مىتوانيم به خداوندكلمه«نور»را اطلاق كنيم.
بعلاوه،يك خصوصيات ديگر در نور است و آن مسالههدايت و راهنمايى است كه
لازمه روشنى است،و يك مساله ديگركه بعد عرض مىكنم.
يك نكتهاى در اينجا عرض كنم و آن اين است كه ما بهخداوند«نور»مىگوييم ولى
هرگز«نور اعظم»نمىگوييم كهمعنايش اين است كه نورهايى داريم كه يكى بزرگتر
است و ديگرىكوچكتر و خدا نور بزرگتر است،نه،در آنجا كه مىگوييم خدا
نوراست[يعنى]همه چيز[غير او]ظلمت است.بله،به خدا كهكارى نداشته باشيم و اشياء
را نسبت به يكديگر بسنجيم،يكى نوراست و يكى نور نيست،مثلا علم نور است،ايمان
نور است،همينقوه باصره نور است،قوه عاقله نور است.خدا به اين معنى«نور النور»
است (6) .خدا نه نور بزرگتر است،بلكه نور همه نورها است،يعنى
همهنورها نسبت به خداوند،ظلمت است و خداوند نور بودن را به آنها دادهاست.از
اينكه بگذريم اشياء ديگر هر كدام به سهم خودشان سهمى ازنور دارند، ايمان خودش
نور است،علم نور است،و از اين قبيل.
عرض كرديم كه خود قرآن مجيد به يك چيزهايى اطلاق«نور»كرده است،از جمله به
قرآن اطلاق«نور»كرده كه قرآن نور خداست، يعنى نورى است كه مخلوق خداست: «قد
جائكم من اللهنور و كتاب مبين يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و
يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراطمستقيم» (7)
قرآن نور است و به سوى نور كه معرفتخداوند استهدايت مىكند،پس معرفة الله،نور
است.
اگر از افرادى كه فهمشان يك مقدار سطح پايين استبپرسند معنى «الله نور
السموات» چيست،خيال مىكنند نور حسى[مقصود]است،اما اگر كسى بتواند مطلب را خوب
بفهمد به اومىگوييم خدا نه تنها نور دهنده است،بلكه خودش هم واقعا نور استو
نور از اسماء خداوند است و معناى نور آن نيست كه انسان خيالكند محصور و منحصر
به نور حسى است.اين جمله اول آيه.
مثلى براى نور خدا
جمله دوم مثلى است براى نور خدا نه براى خود خدا.اولمىفرمايد: «الله نور
السموات و الارض» خدا خودش نور آسمانها وزمين است:ولى خداوند در مخلوقات خودش
نورهايى براى هدايتآنان فرستاده است.
در اينجا مثلى براى«نور خدا»ذكر شده است،آن نورى كهبه وسيله آن مردم را
هدايت مىكند، كه در اين مثل خيلى سخنان گفته شده است،مثل مىزند به يكى از آن
ابزارهاى قديمى براى نور:
خداوند خانه يا خانههاى بزرگ و بلند مرتبه و معابد و مشاهدى رامثال مىآورد
كه در آنجا مشكاتى هست. «مشكات» يعنى چراغدان. مقصود از چراغدان آن جايى است كه
در داخل ديوار تهيهمىديدند براى اينكه چراغ را در آنجا بگذارند. چراغى را قرآن
مثلمىآورد كه خود اين چراغ در داخل يك جسم شفاف[مثل]يكقنديل و يا در داخل يك
شيشهاى قرار گرفته باشد. مىدانيم وقتى نوردر داخل يك شيشه قرار مىگيرد،يا به
علت اينكه نورها متعاكسمىشوند و يا از جهت اينكه احتراق كاملتر مىشود-حال
از هرجهت كه باشد-نور بيشتر مىشود.
آن چراغ با شيشه و قنديلش در يك مشكاتى در اتاقى هستو اين چراغ از روغن
زيتون كه بهترين روغن براى احتراق بوده است،آن هم بهترين زيتون[استفاده
مىكند]،زيتونى كه خودش آنچنانآماده براى احتراق است كه گويى قبل از آنكه آتشى
با آن تماسبگيرد خودش مىخواهد لمعان داشته باشد و نور بدهد.
در آن زمان در ميان مصنوعات بشر چيزى كه از هر چيزديگر روشنتر و نورانىتر
و بهترين وسيله باشد همين وسيله بوده است.
خدا براى نور خودش مثل چنين چراغى را كه در آنچنان وضعى كهاز اين روغن
استفاده مىكند و در چنين خانهاى باشد آورده است.
بعد مىفرمايد ما مثلى ذكر مىكنيم و تدبرش را به عهده مردممىگذاريم.و ما
مكرر عرض كردهايم كه داب قرآن دعوت كردنمردم به تفكر است نه تنها از راه
اينكه بگويد برويد فكر كنيد،بلكهخود قرآن گاهى از يك طرف دعوت به تدبر مىكند
و از طرف ديگرموضوع را به شكلى ذكر مىكند كه افكار برانگيخته شوند و درباره
آنزياد فكر كنند تا بهتر به عمق مطلب برسند،بلا تشبيه مثل اينكه شمابراى اينكه
بخواهيد ذهن فرزندتان[ورزيدگى]پيدا كند بعضى ازمسائل را به صورت معما برايش طرح
مىكنيد تا او برانگيخته شود وفكرش را به كار بيندازد و بيشتر تامل كند.
نظر غزالى و ابن سينا
با اين مثل،همين هدفى كه قرآن در نظر داشته در واقععملى شده،يعنى نه تنها
مفسرين وادار شدهاند كه درباره اين مثلبينديشند،غير مفسرين هم درباره اين مثل
قرآن به فكر فرو رفتهاند كه منظور قرآن از اين چراغ و شيشه و چراغدان و آن
روغن و درخت پربركت و آن روغنى كه خود به خود و بدون آتش مىخواهد
برافروختهشود و نور بدهد،چيست؟مثلا ابو على سينا كه مفسر نيست و فنشتفسير
نبوده،درباره اين آيه فكر كرده و يك چيزى به نظرش رسيده وگفته است.غزالى مفسر
نيست ولى يك كتاب درباره اين آيه نوشتهاست.هم غزالى و هم ابن سينا معتقدند كه
اين مثل،مثل انساناست،اين نورى كه قرآن مىگويد:«مثل نور خدا مثل چراغدانىاست
كه در آن چراغى باشد و چراغ در قنديلى قرار گرفته باشدالى آخر»مثل براى انسان
است،البته با اختلاف فى الجملهاى كهبين تقرير بو على سينا و تقرير غزالى هست.
يكى از كارهاى فلسفه،انسان شناسى و روانشناسى است وفيلسوف در مسائل روانى
بيشتر از هر چيزى تكيهاش روى قوه عاقلهاست و معتقد است جوهر انسان قوه عاقله
اوست و كمال انسان همفقط كمال قوه عاقله است و سعادت انسان هم در كمال قوه
عاقلهاست،حال چه عقل عملى باشد و چه عقل نظرى و در درجه اولعقل نظرى.لهذا
وقتى قائل شدند كه اين مثل درباره انسان است،آنرا راجع به جوهر اصلى انسان كه
قوه عاقله است دانستند،آنگاه آن رابر مراحل و مراتبى كه خودشان در باب قوه
عاقله تشخيص مىدادندتطبيق كردند كه مثلا مقصود از«مشكات»به قول
آنها«عقلهيولانى»است،يعنى عقل در مرحله قوه و استعداد محض، منظور اززجاجه و
شيشه و آنچه كه نور را مضاعف و زياد مىكند مرحله«عقلبالملكه»است، مقصود از
مصباح مرحله«عقل بالفعل»است ومقصود از آن درخت،درخت فكر است،تا آخر.حال كار
ندارم بهاينكه حرف آنها چقدر مىتواند درست باشد،مىخواهد درست باشد يا نباشد،
البته اندكى بعيد است.بو على سينا نمىگويد من تفسيرمىكنم،آنچه كه خودش در باب
مراتب عقل انسان گفته،تعبيراتقرآن را آنجا پياده كرده بدون اينكه بگويد من
مىخواهم آيه قرآن راتفسير كرده باشم،ولى غزالى جورى بيان كرده كه خواسته آيه
قرآنرا تفسير كرده باشد.
بعضى ديگر گفتهاند خداوند از مثال به مشكات و مصباح وزجاجه،در مجموع يك
منظور بيشتر ندارد،يعنى يك نور بسيار بسيارروشن.اگر در شب در يك فضايى مثل اين
مسجد باشيم كهنورانىترين چراغ (8) در آن باشد چه حالتى دارد؟ديگر
هيچ شك وابهام و ترديدى نيست.گفتهاند مقصود آيه اين است:نور الهى،هدايت الهى
در اين حد روشن و واضح و هويداست كه چنانچراغى در شب تاريكى در يك فضاى در
بسته وجود داشته باشد.
در روايات ما اين آيه دو جور تفسير شده است و اين خودنشان مىدهد كه اين آيه
قابل تطبيق بر انحائى از تفسيرهاست.دربعضى از روايات اين مثل را مثل انسان
دانستهاند ولى در روايات اينرا در عقل انسان پياده نمىكنند،در ايمان انسان
پياده مىكنند.اينمشكات و زجاجه و مصباح را در روايات تشبيه كردهاند به تن
انسان،سينه انسان،قلب انسان و نور ايمان انسان،كه نور ايمان در قلبانسان چگونه
قرار مىگيرد و روح انسان در كالبد او چگونه قرارمىگيرد.اين مثل را براى انسان
ذكر كردهاند ولى از نظر ايمان.
تفسير اين آيه در روايات
در بعضى روايات ديگر،اين مثل براى انسان است ولى نهبراى هر فرد انسان
مؤمن،بلكه براى كانون هدايت انسانها،يعنىدستگاه نبوت،آن هم نبوت ختميه،به دليل
اينكه در آخر آيهمىفرمايد: «يهدى الله لنوره من يشاء» معلوم است كه سخن از
نورىاست كه خدا به وسيله آن مردم را هدايت مىكند.در روايت اينطورتطبيق شده
است كه آن چراغدان،سينه و كالبد وجود مقدس خاتمالانبياء(ص)است و آن
چراغ(مصباح)نور ايمان و نور وحيى استكه در قلب مقدس اوست،و بعد اين كه دارد
«المصباح فى زجاجة» ،چون چراغ را به يك قنديل منتقل مىكنند،نظر به جنبه
انتقالشدارد و مقصود انتقال (9) نور ايمان و ولايت و اقتباس اين
نور ازپيغمبر(ص)نسبت به على(ع)است.مقصود از«زجاجه»
على(ع)است و آن درخت پر بركت كه از روغن او اينهمه نورانيتهاپيدا شده است
ابراهيم(ع) است،و چون در اينجا دارد آن درختنه شرقى است و نه غربى-روايت
مىگويد-مقصود اين است:«ماكان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا»ابراهيم نه به راست
متمايل بود نهبه چپ،نه طريقه انحرافى يهود را داشت و نه طريقه انحرافىمسيحيت
را،بلكه بر حق و در جاده حق بود: «و لكن كان حنيفامسلما» (10) .
پس اين هم به اصطلاح نوع ديگرى تفسير براى اين آيهكريمه و براى اين مثل است
و همان طور كه عرض كردم اين آيه،آيهاى نيست كه من بتوانم ادعا كنم كه صد در صد
مقصود از مثل ايناست كه من مىگويم.خدا مثلى ذكر كرده براى اينكه تامل و تدبر
كنيم و اين مثل هم آنچنان مثل جامعى است كه هم مىتواند مثلىباشد براى
هدايتخدا تمام جهان را،يعنى تمام جهان تشبيه شدهاست به يك خانهاى كه آن
خانه،تاريك مطلق نيست بلكه در آنخانه يك چراغ نورانى نورانى وجود دارد و آن
نور خداست،و اينهمان مطلبى است كه[قرآن كريم در آيات ديگر ذكر كرده
و]نكتهبسيار حساسى هم هست و آن اين است كه تمام ذرات پىنوشتها عالمتسبيح گوى
خدا هستند،يعنى تمام ذرات عالم،آگاه از وجودخالقشان هستند... (11)
2. به«مانويه»نسبت مىدهند كه مانويان خدا را نور-از همين نوع
نور-مىدانستند واو را«نور اعظم»(نور بزرگتر)مىناميدند.به هر حال هر كس اين
عقيده را داشته باشد عقيده خلاف و باطلى است.
3. بحار،ج 1/ص 225(به همين مضمون).
4. انعام/122.
5. حديد/3.
6. دعائى است در مفاتيح به نام«دعاى نور»كه نوشتهاند در قطع تب مجرب
است:«يانور يا نور النور و يا مدبر الامور...».
7. مائده/16.
8. در آن زمان مثلش همان بوده[كه قرآن فرموده است].
9. نه انتقال به معنايى كه از پيغمبر اكرم گرفته شده باشد بلكه در واقع به
معناى «اقتباس».
10 .آل عمران/67.
11. [متاسفانه بخش آخر نوار ضبط نشده است.]