آشنايى با قرآن جلد ۴

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۶ -


بسم الله الرحمن الرحيم

...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة‏فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة‏كانها كوكب درى يوقد من شجرة مباركة‏زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيى‏ءو لو لم تمسسه نار نور على نور يهدى الله لنوره‏من يشاء و يضرب الله الامثال للناس و الله‏بكل شى‏ء عليم .

آيه نور

سوره مباركه نور را به دليل همين آيه‏«سوره نور»مى‏گويند،چون آيه نور در اين سوره آمده است اسم آن‏«سوره نور»شده است.

اين آيه كريمه از نظر تفسير،يكى از آيات مشكله قرآن مجيد است ومخصوصا قرآن كريم در آخر همين آيه جمله‏اى ذكر مى‏كند كه نشان‏مى‏دهد اين آيه بسيار بسيار قابل تدبر و تامل است و هر كسى به اندازه ظرفيت‏خود چيزى از اين آيه كريمه مى‏فهمد،چون در آخر آيه بعد ازذكر مثل مى‏فرمايد: «و يضرب الله الامثال للناس‏» خدا مثلها را براى‏مردم ذكر مى‏كند.در بعضى آيات ديگر مى‏فرمايد«خدا مثلها را براى‏مردم ذكر مى‏كند ولى به عمق اين مثلها نمى‏رسند مگر عالمان‏».اين‏نشان مى‏دهد كه مثلهاى قرآن عمقهايى دارد كه هر كس نمى‏تواندادعا كند كه من به عمق آنها رسيده‏ام.حال ما به كمك آنچه‏مفسرين بزرگ گفته‏اند و در روايات آمده است،يك سلسله مطالبى‏درباره اين آيه عرض مى‏كنيم.تعبير آيه اين است:« الله نور السموات‏و الارض‏» خدا نور آسمانها و زمين است.

با توجه به اينكه آسمانها و زمين كه در قرآن ذكر مى‏شود نه‏به عنوان قسمتى از مخلوقات عالم است بلكه به عنوان همه اين‏مخلوقات و همه مخلوقات علوى و سفلى و غيب و شهادت است،معناى آيه اين مى‏شود كه خدا نور تمام جهان است. پس در ابتداى‏اين آيه به خداوند متعال كلمه‏«نور»اطلاق شده است.

آنچه بشر ابتدائا از كلمه‏«نور»مى‏فهمد همين نورهاى‏محسوس است كه هنوز هم صد در صد حقيقت آن از نظر فيزيكدانان ‏كشف نشده است،قدر مسلم اين است كه در جهان ماده يك چيزى‏به نام‏«نور»وجود دارد اگر چه از نظر علمى شناخت آن دشوار باشد.

بعضى از اجسام نيرند و نور مى‏پراكنند مثل خورشيد،ستارگان،چراغها و لامپهايى كه خودمان داريم كه اگر اين نورها نمى‏بود جهان سراسر تاريك بود و به اصطلاح‏«چشم،چشم رانمى‏ديد»ولى اين نور كه هست فضا روشن است.اين را مى‏گويند نورحسى و مادى.

آنچه مسلم است اين است كه مقصود از اينكه خدا نور آسمانها و زمين است اين نور نيست، اين نور يكى از مخلوقات خداونداست.در اول سوره مباركه انعام مى‏خوانيم: «الحمد لله الذى خلق‏السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ثم الذين كفروا بربهم‏يعدلون‏» :«سپاس خداى آفريننده آسمانها و زمين و قرار دهنده نور وظلمت را...».خدا خالق اين نور است[نه خود اين نور].اين يك‏مطلبى است كه ديگر از نظر قرآن جاى بحث نيست،چون نه تنهاخود اين نور مخلوق خداست بلكه قرآن دائما درباره منبع اين نور يعنى‏خورشيد و ستارگان بحث مى‏كند كه اينها خودشان مخلوقات‏ذات اقدس الهى هستند.اگر كسى درباره خدا چنين تصورى كندكه معروف است به تصور«پير زنى‏»-كه خيال مى‏كنند خداوند يك‏قلمبه نور است در بالاى عرش و نور را هم چيزى نظير نور برق وخورشيد و غيره تصور مى‏كنند-و واقعا چنين اعتقادى داشته باشد،در توحيد و در ايمانش خلل است.اين نور چيزى است كه ما به‏چشم مى‏بينيم[در حالى كه]قرآن درباره خدا مى‏گويد: «لا تدركه‏الابصار و هو يدرك الابصار» (1) خدا به چشم ديده نمى‏شود.اگر كسى‏خدا را-العياذ بالله-موجودى از جنس اين نور بداند مسلم درتوحيدش خلل است چون مجسم است و خدا را جسم و قابل ابصار وديدن فرض كرده است (2) .

ولى كلمه نور مصداقش منحصر به نور حسى نيست.لفظ‏«نور»وضع شده است براى هر چيزى كه روشن و روشن كننده باشد يعنى پيدا و پيدا كننده باشد.ما به نور حسى از آن جهت‏«نور»

مى‏گوييم كه خودش براى چشم ما،هم پيداست و هم پيدا كننده،هر چيزى كه پيدا و پيدا كننده باشد مى‏توانيم به آن‏«نور»بگوييم-و مى‏گوييم-و لو اينكه جسم نباشد،حسى نباشد. مثلا درباره علم‏مى‏گوييم‏«علم نور است‏»و در حديث است:«العلم نور يقذفه الله‏فى قلب من يشاء» (3) حرف درستى هم هست،واقعا علم نور است،چون علم روشن و روشن كننده است،علم خودش در ذات خودش‏روشنايى است و جهان را بر انسان روشن مى‏كند.اما مسلم است كه‏علم از نوع نور برق و نور خورشيد و غيره نيست،اصلا علم از نوع جسم‏و جسمانى نيست ولى در عين حال ما به علم ‏«نور» مى‏گوييم، به عقل‏«نور» مى‏گوييم. عقل خودش يك نور است. قرآن كريم‏به ايمان،«نور»اطلاق كرده است: «او من كان ميتا فاحييناه وجعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس‏بخارج منها» (4) :«آيا آنكه مرده بود و ما زنده‏اش كرديم و براى اونورى قرار داديم كه با آن نور در ميان مردم راه مى‏رود...»آن نور همان‏نور ايمان و روشنايى قلب است،ولى ايمان كه ديگر از قبيل نورچراغ موشى و چراغ ركابى و چراغ برق و يا نور خورشيد و امثال اينهانيست،ايمان خودش يك حقيقت غير جسمانى است كه خاصيتش‏روشن كردن است،چون انسان را در باطنش نوعى آگاهى مى‏دهد،هدف و مقصد را به انسان نشان مى‏دهد،چون به انسان مقصد مى‏دهدو انسان را به سوى مقصد سعادت بخش مى‏كشاند،به ايمان هم‏«نور»

مى‏گوييم.عرفا به خود عشق‏«نور»مى‏گويند.مولوى مى‏گويد:

عشق قهار است و من مقهور عشق
چون قمر روشن شدم از نور عشق

وقتى كه ما نور را به اين معنى گرفتيم،يعنى حقيقت پيدا وپيدا كننده،حقيقت روشن و روشن كننده،و ديگر بيش از اين در آن‏نگنجانديم كه پيدا براى چشم يا براى عقل يا براى دل، و به اين‏جهت كارى نداشتيم كه چگونه پيداست و پيدا كننده،به اين معنى‏درست است كه ما خداى متعال را هم‏«نور»بدانيم.«خدا نوراست‏»يعنى حقيقتى است در ذات خود پيدا و پيدا كننده.

به اين معنا ديگر هيچ چيزى در مقابل خدا نور نيست،يعنى‏همه نورها در مقابل خدا ظلمت‏اند چون آن چيزى كه در ذات‏خودش پيدا و پيدا كننده است فقط خداست،ساير اشياء اگر پيدا وپيدا كننده هستند در ذات خودشان تاريك هستند،خدا آنها را «پيدا» و «پيدا كننده‏» كرده است.در آيه قرآن مى‏خوانيم: «هوالاول و الاخر و الظاهر...» (5) خدا ظاهر است، «ظاهر است‏» يعنى ‏پيداست. خدا خالق اشياء است‏يعنى پديد آورنده و پيدا كننده‏اشياء است،و لهذا مى‏بينيم كه كلمه‏«نور»را در دعاها و در روايات‏به عنوان اسمى از اسماء الهى ذكر كرده‏اند، نور از اسماء خداست.

در اوايل دعاى كميل دو جمله هست كه مؤيد همين مطلب است.

عرض مى‏كند به خداوند متعال:«يا نور يا قدوس‏»اى نور و اى بسياربسيار منزه و دور از نقص. شايد علت اينكه‏«يا قدوس‏» پشت‏ سر عبارت‏«يا نور»آمده است اين است كه كسى توهم نكند خدا نوراست آن طور كه مانويان خيال مى‏كردند،يعنى خدا نور جسمانى است،خدا منزه از اين نسبتها است،نور هست ولى نه از اين نورها.

در چند جمله قبل جمله عجيبى است:«و بنور وجهك الذى اضاء له‏كل شى‏ء»تو را قسم مى‏دهيم به نور چهره‏ات كه همه چيز به نورچهره تو روشن است،به فروغ چهره تو همه چيز روشن است.

به قدرى اين تعبير،عالى و لطيف و عارفانه است كه من نمى‏توانم‏برايش نظيرى پيدا كنم. تعبير خيلى عجيبى است:«و بنور وجهك‏الذى اضاء له كل شى‏ء».

عرفا و شعرا از«محبوب‏»تعبير به‏«شاهد»مى‏كنند(و اين‏اختصاص به زبان فارسى ندارد،در زبان عربى هم هست). شاهد يعنى آن كسى كه در آن محفل بزم حاضر است.اين تعبير را مى‏آورندكه اى محبوب!تو كه بيايى چهره تو محفل ما را روشن مى‏كند،اگرچهره تو نباشد محفل ما تاريك تاريك است.حافظ مى‏گويد:

اينهمه عكس مى و نقش مخالف كه نمود
يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد

امير المؤمنين(ع)هم مى‏فرمايد:«و بنور وجهك الذى اضاءله كل شى‏ء»تو را سوگند به نور چهره‏ات كه همه چيز به آن روشن‏است،اگر نور چهره تو و نور ذات تو نباشد همه چيز تاريك است(يعنى همه چيز به تو روشن است).«همه چيز تاريك است‏»

معنايش اين است كه هيچ چيز نيست،همه چيز در تاريكى عدم‏است نه اينكه اشياء در يك تاريكى هستند نظير تاريكى‏اى كه ما درشب در آن هستيم،اگر نور ذات تو نباشد همه اشياء در تاريكى‏«نيستى‏»هستند.

همه عالم به نور اوست پيدا
كجا او گردد از عالم هويدا

روايتى است در توحيد صدوق كه شخصى غير مسلمان آمدخدمت امير المؤمنين على(ع)و عرض كرد:يا على!خدا كجاست؟

على(ع)فرمود:هيزم بياوريد.هيزم آوردند(گويا شب هم بوده‏است).فرمود آتش بزنيد.تا آتش زدند همه جا روشن شد.فرمود اين‏نور كجاست؟در كجاى اينجاست؟گفت:همه جا.فرمود:اين نور،مخلوقى از مخلوقهاى خداست،تو نمى‏توانى بگويى كجاست،مى‏گويى تا هر جا كه روشن كرده همه جا هست،خدا هم همه جاهست و تا هر جا كه روشن كرده،[هست]و هر جا كه هست اوروشن كرده و جا هم جايى است كه او روشن كرده و ماوراء ندارد،وبنور وجهك الذى اضاء له كل شى‏ء».

آيا ما مى‏توانيم به خدا كلمه «نور» را اطلاق كنيم

پس يك بحث اين است كه آيا ما مى‏توانيم به خداوندمتعال كلمه‏«نور»را اطلاق كنيم يا نه؟ بله،مى‏توانيم،به دليل اينكه‏هم ائمه دين اطلاق كرده‏اند،هم ظاهر آيه قرآن در اينجا همين است‏و هم از نظر به اصطلاح دليل عقلى مانعى ندارد.ولى بايد بدانيم كه‏اگر مى‏گوييم خدا نور است،نه مقصود اين است كه-العياذ بالله‏از نوع نورهاى حسى است[چرا]كه اينها از مخلوقات خدا هستند،بلكه فقط به معنى اين است كه ذات الهى ذات پيدا و پيدا كننده‏است، پيداترين پيداها و روشن‏ترين روشنها اوست و هر چيزى كه‏روشن است،از پرتو او روشن است، هر چيزى كه پيداست ازپرتو او پيداست.به اين معنا خدا نور است.خداست آنچه كه‏پيداست به خود و به ذات خود،چيزى او را پيدا نكرده است،چيزى‏است كه هر چيز ديگر به او پيداست و به نور او پيداست و از فروغ او پيداست.به اين معنا خداوند متعال نور است و مى‏توانيم به خداوندكلمه‏«نور»را اطلاق كنيم.

بعلاوه،يك خصوصيات ديگر در نور است و آن مساله‏هدايت و راهنمايى است كه لازمه روشنى است،و يك مساله ديگركه بعد عرض مى‏كنم.

يك نكته‏اى در اينجا عرض كنم و آن اين است كه ما به‏خداوند«نور»مى‏گوييم ولى هرگز«نور اعظم‏»نمى‏گوييم كه‏معنايش اين است كه نورهايى داريم كه يكى بزرگتر است و ديگرى‏كوچكتر و خدا نور بزرگتر است،نه،در آنجا كه مى‏گوييم خدا نوراست[يعنى]همه چيز[غير او]ظلمت است.بله،به خدا كه‏كارى نداشته باشيم و اشياء را نسبت به يكديگر بسنجيم،يكى نوراست و يكى نور نيست،مثلا علم نور است،ايمان نور است،همين‏قوه باصره نور است،قوه عاقله نور است.خدا به اين معنى‏«نور النور» است (6) .خدا نه نور بزرگتر است،بلكه نور همه نورها است،يعنى همه‏نورها نسبت به خداوند،ظلمت است و خداوند نور بودن را به آنها داده‏است.از اينكه بگذريم اشياء ديگر هر كدام به سهم خودشان سهمى ازنور دارند، ايمان خودش نور است،علم نور است،و از اين قبيل.

عرض كرديم كه خود قرآن مجيد به يك چيزهايى اطلاق‏«نور»كرده است،از جمله به قرآن اطلاق‏«نور»كرده كه قرآن نور خداست، يعنى نورى است كه مخلوق خداست: «قد جائكم من الله‏نور و كتاب مبين يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراطمستقيم‏» (7) قرآن نور است و به سوى نور كه معرفت‏خداوند است‏هدايت مى‏كند،پس معرفة الله،نور است.

اگر از افرادى كه فهمشان يك مقدار سطح پايين است‏بپرسند معنى «الله نور السموات‏» چيست،خيال مى‏كنند نور حسى[مقصود]است،اما اگر كسى بتواند مطلب را خوب بفهمد به اومى‏گوييم خدا نه تنها نور دهنده است،بلكه خودش هم واقعا نور است‏و نور از اسماء خداوند است و معناى نور آن نيست كه انسان خيال‏كند محصور و منحصر به نور حسى است.اين جمله اول آيه.

مثلى براى نور خدا

جمله دوم مثلى است براى نور خدا نه براى خود خدا.اول‏مى‏فرمايد: «الله نور السموات و الارض‏» خدا خودش نور آسمانها وزمين است:ولى خداوند در مخلوقات خودش نورهايى براى هدايت‏آنان فرستاده است.

در اينجا مثلى براى‏«نور خدا»ذكر شده است،آن نورى كه‏به وسيله آن مردم را هدايت مى‏كند، كه در اين مثل خيلى سخنان‏ گفته شده است،مثل مى‏زند به يكى از آن ابزارهاى قديمى براى نور:

خداوند خانه يا خانه‏هاى بزرگ و بلند مرتبه و معابد و مشاهدى رامثال مى‏آورد كه در آنجا مشكاتى هست. «مشكات‏» يعنى‏ چراغدان. مقصود از چراغدان آن جايى است كه در داخل ديوار تهيه‏مى‏ديدند براى اينكه چراغ را در آنجا بگذارند. چراغى را قرآن مثل‏مى‏آورد كه خود اين چراغ در داخل يك جسم شفاف[مثل]يك‏قنديل و يا در داخل يك شيشه‏اى قرار گرفته باشد. مى‏دانيم وقتى نوردر داخل يك شيشه قرار مى‏گيرد،يا به علت اينكه نورها متعاكس‏مى‏شوند و يا از جهت اينكه احتراق كامل‏تر مى‏شود-حال از هرجهت كه باشد-نور بيشتر مى‏شود.

آن چراغ با شيشه و قنديلش در يك مشكاتى در اتاقى هست‏و اين چراغ از روغن زيتون كه بهترين روغن براى احتراق بوده است،آن هم بهترين زيتون[استفاده مى‏كند]،زيتونى كه خودش آنچنان‏آماده براى احتراق است كه گويى قبل از آنكه آتشى با آن تماس‏بگيرد خودش مى‏خواهد لمعان داشته باشد و نور بدهد.

در آن زمان در ميان مصنوعات بشر چيزى كه از هر چيزديگر روشن‏تر و نورانى‏تر و بهترين وسيله باشد همين وسيله بوده است.

خدا براى نور خودش مثل چنين چراغى را كه در آنچنان وضعى كه‏از اين روغن استفاده مى‏كند و در چنين خانه‏اى باشد آورده است.

بعد مى‏فرمايد ما مثلى ذكر مى‏كنيم و تدبرش را به عهده مردم‏مى‏گذاريم.و ما مكرر عرض كرده‏ايم كه داب قرآن دعوت كردن‏مردم به تفكر است نه تنها از راه اينكه بگويد برويد فكر كنيد،بلكه‏خود قرآن گاهى از يك طرف دعوت به تدبر مى‏كند و از طرف ديگرموضوع را به شكلى ذكر مى‏كند كه افكار برانگيخته شوند و درباره آن‏زياد فكر كنند تا بهتر به عمق مطلب برسند،بلا تشبيه مثل اينكه شمابراى اينكه بخواهيد ذهن فرزندتان[ورزيدگى]پيدا كند بعضى ازمسائل را به صورت معما برايش طرح مى‏كنيد تا او برانگيخته شود وفكرش را به كار بيندازد و بيشتر تامل كند.

نظر غزالى و ابن سينا

با اين مثل،همين هدفى كه قرآن در نظر داشته در واقع‏عملى شده،يعنى نه تنها مفسرين وادار شده‏اند كه درباره اين مثل‏بينديشند،غير مفسرين هم درباره اين مثل قرآن به فكر فرو رفته‏اند كه منظور قرآن از اين چراغ و شيشه و چراغدان و آن روغن و درخت پربركت و آن روغنى كه خود به خود و بدون آتش مى‏خواهد برافروخته‏شود و نور بدهد،چيست؟مثلا ابو على سينا كه مفسر نيست و فنش‏تفسير نبوده،درباره اين آيه فكر كرده و يك چيزى به نظرش رسيده وگفته است.غزالى مفسر نيست ولى يك كتاب درباره اين آيه نوشته‏است.هم غزالى و هم ابن سينا معتقدند كه اين مثل،مثل انسان‏است،اين نورى كه قرآن مى‏گويد:«مثل نور خدا مثل چراغدانى‏است كه در آن چراغى باشد و چراغ در قنديلى قرار گرفته باشدالى آخر»مثل براى انسان است،البته با اختلاف فى الجمله‏اى كه‏بين تقرير بو على سينا و تقرير غزالى هست.

يكى از كارهاى فلسفه،انسان شناسى و روانشناسى است وفيلسوف در مسائل روانى بيشتر از هر چيزى تكيه‏اش روى قوه عاقله‏است و معتقد است جوهر انسان قوه عاقله اوست و كمال انسان هم‏فقط كمال قوه عاقله است و سعادت انسان هم در كمال قوه عاقله‏است،حال چه عقل عملى باشد و چه عقل نظرى و در درجه اول‏عقل نظرى.لهذا وقتى قائل شدند كه اين مثل درباره انسان است،آن‏را راجع به جوهر اصلى انسان كه قوه عاقله است دانستند،آنگاه آن رابر مراحل و مراتبى كه خودشان در باب قوه عاقله تشخيص مى‏دادندتطبيق كردند كه مثلا مقصود از«مشكات‏»به قول آنها«عقل‏هيولانى‏»است،يعنى عقل در مرحله قوه و استعداد محض، منظور اززجاجه و شيشه و آنچه كه نور را مضاعف و زياد مى‏كند مرحله‏«عقل‏بالملكه‏»است، مقصود از مصباح مرحله‏«عقل بالفعل‏»است ومقصود از آن درخت،درخت فكر است،تا آخر.حال كار ندارم به‏اينكه حرف آنها چقدر مى‏تواند درست باشد،مى‏خواهد درست باشد يا نباشد، البته اندكى بعيد است.بو على سينا نمى‏گويد من تفسيرمى‏كنم،آنچه كه خودش در باب مراتب عقل انسان گفته،تعبيرات‏قرآن را آنجا پياده كرده بدون اينكه بگويد من مى‏خواهم آيه قرآن راتفسير كرده باشم،ولى غزالى جورى بيان كرده كه خواسته آيه قرآن‏را تفسير كرده باشد.

بعضى ديگر گفته‏اند خداوند از مثال به مشكات و مصباح وزجاجه،در مجموع يك منظور بيشتر ندارد،يعنى يك نور بسيار بسيارروشن.اگر در شب در يك فضايى مثل اين مسجد باشيم كه‏نورانى‏ترين چراغ (8) در آن باشد چه حالتى دارد؟ديگر هيچ شك وابهام و ترديدى نيست.گفته‏اند مقصود آيه اين است:نور الهى،هدايت الهى در اين حد روشن و واضح و هويداست كه چنان‏چراغى در شب تاريكى در يك فضاى در بسته وجود داشته باشد.

در روايات ما اين آيه دو جور تفسير شده است و اين خودنشان مى‏دهد كه اين آيه قابل تطبيق بر انحائى از تفسيرهاست.دربعضى از روايات اين مثل را مثل انسان دانسته‏اند ولى در روايات اين‏را در عقل انسان پياده نمى‏كنند،در ايمان انسان پياده مى‏كنند.اين‏مشكات و زجاجه و مصباح را در روايات تشبيه كرده‏اند به تن انسان،سينه انسان،قلب انسان و نور ايمان انسان،كه نور ايمان در قلب‏انسان چگونه قرار مى‏گيرد و روح انسان در كالبد او چگونه قرارمى‏گيرد.اين مثل را براى انسان ذكر كرده‏اند ولى از نظر ايمان.

تفسير اين آيه در روايات

در بعضى روايات ديگر،اين مثل براى انسان است ولى نه‏براى هر فرد انسان مؤمن،بلكه براى كانون هدايت انسانها،يعنى‏دستگاه نبوت،آن هم نبوت ختميه،به دليل اينكه در آخر آيه‏مى‏فرمايد: «يهدى الله لنوره من يشاء» معلوم است كه سخن از نورى‏است كه خدا به وسيله آن مردم را هدايت مى‏كند.در روايت اينطورتطبيق شده است كه آن چراغدان،سينه و كالبد وجود مقدس خاتم‏الانبياء(ص)است و آن چراغ(مصباح)نور ايمان و نور وحيى است‏كه در قلب مقدس اوست،و بعد اين كه دارد «المصباح فى زجاجة‏» ،چون چراغ را به يك قنديل منتقل مى‏كنند،نظر به جنبه انتقالش‏دارد و مقصود انتقال (9) نور ايمان و ولايت و اقتباس اين نور ازپيغمبر(ص)نسبت به على(ع)است.مقصود از«زجاجه‏»

على(ع)است و آن درخت پر بركت كه از روغن او اينهمه نورانيتهاپيدا شده است ابراهيم(ع) است،و چون در اينجا دارد آن درخت‏نه شرقى است و نه غربى-روايت مى‏گويد-مقصود اين است:«ماكان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا»ابراهيم نه به راست متمايل بود نه‏به چپ،نه طريقه انحرافى يهود را داشت و نه طريقه انحرافى‏مسيحيت را،بلكه بر حق و در جاده حق بود: «و لكن كان حنيفامسلما» (10) .

پس اين هم به اصطلاح نوع ديگرى تفسير براى اين آيه‏كريمه و براى اين مثل است و همان طور كه عرض كردم اين آيه،آيه‏اى نيست كه من بتوانم ادعا كنم كه صد در صد مقصود از مثل اين‏است كه من مى‏گويم.خدا مثلى ذكر كرده براى اينكه تامل و تدبر كنيم و اين مثل هم آنچنان مثل جامعى است كه هم مى‏تواند مثلى‏باشد براى هدايت‏خدا تمام جهان را،يعنى تمام جهان تشبيه شده‏است به يك خانه‏اى كه آن خانه،تاريك مطلق نيست بلكه در آن‏خانه يك چراغ نورانى نورانى وجود دارد و آن نور خداست،و اين‏همان مطلبى است كه[قرآن كريم در آيات ديگر ذكر كرده و]نكته‏بسيار حساسى هم هست و آن اين است كه تمام ذرات پى‏نوشتها عالم‏تسبيح گوى خدا هستند،يعنى تمام ذرات عالم،آگاه از وجودخالقشان هستند... (11)

 

پى‏نوشتها:

1. انعام/103.

2. به‏«مانويه‏»نسبت مى‏دهند كه مانويان خدا را نور-از همين نوع نور-مى‏دانستند واو را«نور اعظم‏»(نور بزرگتر)مى‏ناميدند.به هر حال هر كس اين عقيده را داشته باشد عقيده خلاف و باطلى است.

3. بحار،ج 1/ص 225(به همين مضمون).

4. انعام/122.

5. حديد/3.

6. دعائى است در مفاتيح به نام‏«دعاى نور»كه نوشته‏اند در قطع تب مجرب است:«يانور يا نور النور و يا مدبر الامور...».

7. مائده/16.

8. در آن زمان مثلش همان بوده[كه قرآن فرموده است].

9. نه انتقال به معنايى كه از پيغمبر اكرم گرفته شده باشد بلكه در واقع به معناى «اقتباس‏».

10 .آل عمران/67.

11. [متاسفانه بخش آخر نوار ضبط نشده است.]