آشنايى با قرآن جلد ۴

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۷ -


بسم الله الرحمن الرحيم

...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

الله نور السموات و الارض مثل نوره...

تفسير اين آيه كريمه در دو قسمت بحث‏شد:يك قسمت دراطلاق نور بر ذات مقدس الهى كه فرمود «الله نور السموات و الارض‏»

و قسمت دوم درباره تمثيلى كه آيه كريمه ذكر فرموده است،در واقع‏خانه‏اى يا خانه‏هايى را در نظر مى‏گيرد كه با چراغى-با همان‏ترتيبى كه جلسه پيش عرض كردم-روشن است و اين را مثلى نه‏براى ذات خدا بلكه براى نور خدا در خلق ذكر مى‏كند.راجع به مفاداين مثل مطالبى عرض كردم و وعده دادم كه نتيجه آن را در اين‏جلسه بيان كنم.

هر چيزى به خدا شناخته مى‏شود و خدا به ذات خودش

همان طورى كه قبلا عرض كردم،اين آيه كريمه از آياتى‏است كه نظر بيشتر مفسرين و غير مفسرين را جلب كرده است.

مطلبى را كه شايد تا اندازه‏اى مفاد اين آيه را روشن كند برايتان‏عرض مى‏كنم و آن اينكه در روايات ما يك مطلبى در باب‏«معرفة‏الله‏»يعنى در باب خداشناسى آمده است كه در ابتدا به نظر بسيار سخت و دشوار مى‏رسد و آن اين است كه هر چيزى به خدا شناخته‏مى‏شود و خدا به ذات خودش شناخته مى‏شود،و بلكه در روايات ماتعبير عجيبى آمده است،ظاهرا عبارت اين است:«كل معروف‏بغيره مصنوع‏»يعنى هر چيزى كه او را فقط و فقط به وسيله شى‏ءديگر بايد شناخت او مخلوق است و خدا نيست،و اين،جمله عجيبى‏است كه‏«خدا به ذات خودش شناخته مى‏شود و غير خدا به خداشناخته مى‏شود»در صورتى كه ما اين طور فكر مى‏كنيم-و خيال‏مى‏كنيم كه راه منحصر هم اين است-مى‏گوئيم ما عالم را به خودعالم مى‏شناسيم يعنى مخلوق را به خود مخلوق مى‏شناسيم و خدا رابه وسيله مخلوق مى‏شناسيم.حتى بعضى از نويسندگان اسلامى-كه ابتدا از مصريها شروع شد و بعد هم به غير مصريها سرايت‏كرد-گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدارا فقط از راه مخلوق يعنى پس از شناختن مخلوق بايد شناخت،وحتى اين انحصار را به گردن قرآن گذاشتند.اين مطلب به اين صورت‏يعنى به صورت‏«فقط و انحصار»مسلم حرف غلطى است، [البته]براى مردم مبتدى اين طور است،يعنى براى متذكر كردن مبتديهابه خدا،راه ابتدايى و كلاس اول همين است،كه خود قرآن هم اين‏كار را كرده است و مخلوقات را آيات و نشانه‏هاى خدا مى‏داند،ولى‏از اين راه،انسان فقط يك نشان اجمالى و مبهمى از خدا پيدامى‏كند بدون آنكه به آنچه كه نامش معرفت‏خدا و شناسايى خداست[دست‏يابد].

مطلب ديگر اين است كه در قرآن كريم به يك اصلى‏برخورد مى‏كنيم-كه در جلسه قبل هم اشاره كردم-و آن اصل‏هدايت است،يعنى قرآن هيچ موجودى را كور و گمراه نمى‏داند،همه موجودات را بينا و راه يافته مى‏داند.بگذريم از انسان به حكم اينكه‏مكلف است راهى را خودش پيدا كند و يك گمراهى نسبى درسطح تكليف پيدا مى‏كند،در نظام تكوين عرض مى‏كنم (1) .

اصل هدايت در قرآن

در آيات قرآن به مساله هدايت همه موجودات،تصريح‏مى‏كند،از زبان موسى(ع)نقل مى‏كند كه وقتى فرعون گفت‏خداى‏تو كيست،خدايت را به ما معرفى كن،گفت:

«ربنا الذي اعطى كل شى‏ء خلقه ثم هدى‏» (2) در اين جمله‏به دو برهان اشاره شده است:يكى برهان نظم كه خدا به هر مخلوقى‏آنچه را كه برايش امكان داشت و شايستگى داشت داد، يعنى نظام‏موجود، «ثم هدى‏» مطلب ديگرى است،يعنى بعد هم هر موجودى رانسبت به آينده خودش و هدف خودش و كمال خودش روشن كرد وراهنمايى نمود.

در سوره اعلى مى‏خوانيم: «الذي خلق فسوى و الذي قدرفهدى‏» (3) .و من در بين مفسرين تنها«فخر رازى‏»را ديدم كه متوجه‏اين نكته شده است-و ظاهرا اين تعبير از او باشد-كه: براى‏اولين بار قرآن اين نكته را براى مردم بيان كرد كه اصل نظام مخلوقات‏يك مطلب است و يك شاهد بر وجود حق است و اصل هدايت‏موجودات مطلب ديگر و شاهد ديگرى بر وجود حق است.جهان از آن‏جهت كه يك ماشين است‏يك حساب دارد،[به عبارت ديگر نظام‏مخلوقات يك اصل است]و اينكه يك نيروى مرموز ناشناخته‏اى‏«غريزه مانند»هر موجودى را به جلو مى‏كشاند اصل ديگرى‏است.حال هدايت موجودات و اينكه خداوند هر موجودى رابه مقصدى از مقصدها هدايت كرده چگونه است؟اين هم درست‏مثل مساله معرفت است،يعنى هر موجودى اول به سوى خدا هدايت‏مى‏شود،بعد به سوى مقصد ديگر، يعنى خداوند«غاية الغايات‏»است‏و هر مقصدى مقصد بودن خودش را از خدا دارد.

اينكه خدا نور آسمانها و زمين است و هر چيزى نورانيت‏خودش را از خدا دارد همان مطلب است كه هر چيزى به خدا شناخته‏مى‏شود و خدا به خود،هر چيزى به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهراست،و هر چيزى به وسيله خدا«مهتدى اليه‏»است،يعنى به سوى‏او راه يافته مى‏شود و مقصد واقع مى‏شود،جز خدا كه به ذات خودش‏مقصد و مقصود همه كائنات و همه موجودات است،و به همين دليل‏است كه قرآن همه موجودات و همه ذرات را داراى نوعى حيات وزندگى و شعور مى‏داند.در دو سه آيه بعد تصديق مى‏كند: «الم تر ان‏الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم‏صلاته و تسبيحه‏» اين ديگر نتيجه منطقى همين مطلب است.نتيجه‏منطقى «الله نور السموات و الارض‏» همين است كه: «ان من شى‏ء الايسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم‏» (4) .

همان طورى كه موجودات درجات و مراتب دارند،به تناسب‏درجاتشان هدايتها هم فرق مى‏كند.جماد در حد خودش هدايت دارد،نبات در حد خودش،حيوان در حد خودش،و انسان از نظر فردى و اجتماعى درجات هدايتى دارد در حد خودش (5) .

در جلسه پيش عرض كردم كه چه در روايات و چه در غيرروايات،يعنى كلمات مفسرين و علما، راجع به اين مثل-كه اين‏مثل ناظر به چيست-بيانات مختلفى شده است.بعضى اين مثل رابراى كل جهان دانسته‏اند يعنى به اصطلاح مجموع اين استعاره رايك چيز در نظر گرفته‏اند كه اين دار وجود و دار هستى يك خانه‏تاريك نيست،خانه‏اى است كه پرنورترين چراغها در آن وجوددارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترين چراغهاى عصرذكر كرده است)پس جهان هستى تاريك و كور نيست،و بعضى‏اين مثل را در مورد انسان پياده كرده‏اند.راجع به انسان هم در جلسه‏پيش مطالبى عرض كرديم،حالا يك بيان مختصرى كه جامع همه‏اينها باشد عرض مى‏كنيم.

انواع هدايت

مى‏گويند هدايت چند نوع است:«هدايت طبيعى‏»كه درطبيعت بى‏جان هم وجود دارد. «هدايت‏حسى‏»يعنى همين حواس‏ما.تمام اينها چراغهاى هدايتى است كه در وجود انسان يا حيوان‏هست.«هدايت غريزى‏»كه در هر حيوانى يك سلسله غرايز وجوددارد كه حيوان را به سوى مقصدش رهبرى مى‏كند.«هدايت عقل‏»:

خود قوه عاقله يك نور است كه به انسان داده شده است تا از اين نور با تفكر و تدبر استفاده كند.دين خودش يك نوع هدايت ديگرى‏است كه آن را«هدايت وحى‏»مى‏نامند.

اين مثل را بعضى راجع به هدايت عمومى موجودات پياده‏كرده‏اند و بعضى در مورد انسان(كه البته برخى گفته‏اند مقصود تمام‏هدايتهايى است كه در انسان هست از حس و عقل و غريزه و حتى‏هدايت وحى،و بعضى آن را مخصوص‏«هدايت عقل‏»دانسته‏اند كه‏گفتيم در بيان بو على چنين است).بعضى هم آن را در مورد«هدايت وحى‏»پياده كرده‏اند كه در روايات،اين مطلب آمده است‏كه‏«مشكات‏»قلب پيغمبر اكرم است و«مصباح‏»همان نور وحى‏است كه بر ايشان نازل شده است،تا آخر،كه قبلا عرض كردم.

هيچ مانعى ندارد كه اين آيه كه در مقام بيان نور«هدايت‏الهى‏»است كه جهان را پر كرده است، شامل همه اينها باشد،مخصوصا همين كه عرض كرديم دو بيان در روايات آمده است كه هردو اين را در مورد انسان پياده كرده‏اند،يكى در مورد هر فرد انسان‏يعنى يك مؤمن و يكى در مورد جامعه انسانى از نظر هدايت وحى.

هر دوى اينها بيانات بسيار عميقى است‏خصوصا با توجه به آيه بعدكه مى‏فرمايد: «فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه‏» .

در يك روايت كه جلسه قبل مقدارى از آن را عرض كردم،از يك تعبيرى در آيه استفاده شده است.در آيه اين طور آمده است كه‏مثل نور الهى و هدايت الهى مثل يك مشكات است-يك‏چراغدان-كه در آن چراغى قرار بگيرد و آن چراغ در يك قنديل وشيشه‏اى قرار بگيرد.طبعا اين سؤال به وجود مى‏آيد كه چرا اصلاقرآن اين طور تعبير كرده است، مى‏توانست بگويد: «كمشكوة فيهازجاجة،فى الزجاجة مصباح(فيها مصباح)» چراغى باشد،اما مى‏گويد مشكاتى كه در آن چراغى باشد،و بعد مى‏گويد و چراغ درشيشه‏اى.

روايات ما اين آيه را اين طور تفسير كرده‏اند كه مقصود اين‏است كه چراغ ابتدا در مشكاتى باشد و بعد اين چراغ از مشكات‏به زجاجه‏اى منتقل شود،و سر اينكه آيه اين طور ذكر شده اين است‏كه مقصود از«مشكوة‏»مشكات نبوت است و مقصود از«زجاجة‏» ولايت و امامت است و مقصود از آن درخت مبارك و پر بركتى كه‏اين مشكات و اين زجاجه و اين مصباح از او پيدا شده شجره ابراهيم‏است و[اينها]نتيجه دعاى ابراهيم است.اين مطالبى كه راجع به‏اين آيه عرض كردم در واقع حاشيه‏اى بود راجع به مطالبى كه درجلسه قبل عرض كرده بودم.

مقصود از «بيوت‏» چيست؟

آيه بعد مى‏فرمايد: «فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيهااسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع‏عن ذكر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة يخافون يوما تتقلب فيه‏القلوب و الابصار» در خانه‏هايى كه خدا مجاز شمرده و اجازه داده‏است كه آن خانه‏ها بالا برده شوند و تعظيم و تكريم شوند و نام خدادر آن خانه‏ها برده شود،در آن خانه‏هاست كه صبحگاهان وشامگاهان مردانى خدا را تسبيح مى‏گويند كه در عين اشتغال‏به كارهاى دنيايى-كه وظيفه‏شان هم هست-يك لحظه از خداى‏خود غافل نمى‏مانند.مقصود از اين‏«فى بيوت‏»(در خانه‏هايى)

چيست؟شايد همه مفسرين گفته‏اند مقصود اين است كه آن‏چراغى كه ما مثال زديم،در خانه‏هايى اينچنين باشد.طبعا اين‏سؤال به وجود مى‏آيد كه آن چراغ را در هر خانه‏اى اگر ذكر مى‏كردكافى بود،چرا اينهمه قيد در آن آمده است كه آن چراغ در خانه‏اى باشد كه آن خانه چنين و چنان باشد.اين خودش مؤيد همين است‏كه آن مثل،مثل انسان است،و در روايتى كه در تفسير صافى نقل‏مى‏كند فرموده‏اند:«هى بيوتات الانبياء و الرسل و الحكماء و ائمة‏الهدى‏» (6) اين،خانه‏هاى پيغمبران و مرسلين و حكما و ائمه است،خانه‏هاى اكابر معنوى بشر است.حال چه فرق است بين خانه‏اى‏كه مال يكى از اولياء خدا باشد و خانه‏اى كه مال ديگران باشد؟

بلكه از نظر ساختمان و خشت و گل و آجر و سيمان و غيره هميشه‏خانه ديگران بر خانه اينها ترجيح داشته است.خود آيه نشان مى‏دهد ودر روايات هم آمده است كه مقصود از اين خانه‏ها، خانه‏هاى گلى وظاهرى نيست،مقصود همان انسانها و بدنهاى آنهاست،يعنى اينهاانسانهايى هستند كه بدنشان مسجد و معبد روحشان است.در روايات‏ما هم هست كه مقصود از اين خانه‏ها آنها هستند.

«قتاده‏»يكى از مفسرين و فقهاى زمان خودش است-البته از مفسرين اهل تسنن-و در كوفه بوده است.او در سفرى كه‏به مدينه مى‏رود،خدمت امام باقر مشرف مى‏شود و از امام سؤالاتى‏مى‏كند و جوابهايى مى‏شنود و در مقابل سؤالات امام در مى‏ماند و درخودش خيلى احساس حقارت مى‏كند.بعد به امام عرض مى‏كند كه‏من با عالمهاى زيادى روبرو شده‏ام ولى در مقابل هيچكس به اندازه‏شما خودم را گم نكرده و مضطرب نشده‏ام.حضرت فرمود مى‏دانى‏كه در مقابل چه كسى قرار گرفته‏اى؟«بين يدى بيوت اذن الله ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه‏»در مقابل آنهايى قرار گرفته‏اى كه خدا آنان‏را«بيوت‏»ناميده است،يعنى اين كه در مقابل توست‏يكى از آن بيتهاست.بعد خود او منصفانه اقرار كرد و گفت:يابن رسول الله!

تصديق مى‏كنم كه مقصود از آن‏«بيوت‏»كه در قرآن آمده است،خانه‏هاى سنگى و گلى نيست، «خانه‏هاى انسانى‏»است.

تفاوت منطق عرفانى قرآن با برخى عرفانها

از اينجا يك نكته‏اى در باب توحيد استفاده مى‏شود و آن اين‏است:اعم از اينكه اين خانه‏ها را خانه‏هاى گلى بگيريم ياخانه‏هاى انسانى-كه البته مقصود خانه‏هاى انسانى است-قرآن‏مى‏گويد اين،خانه‏هايى است كه خدا اجازه داده است آن خانه‏هاشانشان بالا باشد، تعظيم شوند،مورد احترام واقع شوند.اگر مقصودخانه‏هاى گلى هم باشد،ما مى‏دانيم كه به طور كلى در دين مقدس اسلام‏تعظيم و احترام مسجد بر همه واجب است و بى‏احترامى به مسجد حرام‏است،تنجيس مسجد حرام است و اگر مسجدى تنجيس شد واجب كفايى‏است بر همه كسان ديگر كه زود آنجا را تطهير كنند.اگر كسى به مابگويد اين بر خلاف اصل توحيد است،مسجد گل است و خاك وآجر و سنگ،خود كعبه هم همين طور،چهار تا سنگ روى همديگرگذاشته‏اند و چيز ديگرى نيست،مگر سنگ هم مى‏تواند احترام‏داشته باشد كه بشر به سنگ احترام بگزارد؟مى‏گوييم نه،سنگ‏هرگز احترام ندارد،خدا و عبادت خدا احترام دارد. معبد از آن جهت‏كه معبد است احترام دارد.معبود به ما اجازه داده است كه معبد رااحترام كنيم.احترام معبد به اجازه معبود،احترام معبود است،[نه‏تنها]شرك نيست،[بلكه]عين توحيد است.حال آيا اختصاص‏به معبد دارد؟نه.آيا اگر معبود به ما اجازه تعظيم و احترام عابد را ازآن جهت كه عابد است بدهد و ما عابد را از آن جهت كه عابد است‏تعظيم و تجليل و تكريم كنيم،اين شرك است؟نه،اين هم عين‏توحيد است.بنابراين آيا تعظيم و احترام پيغمبر اكرم يا ائمه اطهار و حتى كمتر از آنها شرك است؟نه،اينها «بيوت اذن الله ان ترفع ويذكر فيها اسمه‏» هستند،همان طور كه خدا اجازه تعظيم و احترام‏خانه گلى را-كه معبد است-داده،اين خانه انسانى كه معبد روح‏اوست،به درجاتى از آن خانه گلى بالاتر است و بلكه خانه گلى كه‏احترام دارد به اعتبار عابدهايش است.كعبه احترام خودش را ازابراهيم و اسماعيل و بعد انبياء و ديگران دارد،احترامش را از اين‏دارد كه «اول بيت وضع للناس‏» (7) اول معبد جهان است.چون اول‏معبد و اول نقطه‏اى است كه براى عبادت و پرستش خدا تاسيس وايجاد شده احترامش را از عبادت دارد.پس كعبه هم احترام خودش‏را از عابد و عبادت دارد.

در روايات شيعه زياد داريم،در روايات اهل تسنن هم هست‏كه مقصود از اين بيوت،همان انسانهايى هستند كه واقعا سراسروجودشان عبادت است و اصلا خودشان مسجدند.وقتى انسان‏نگاهش براى خدا باشد،شنيدن و گفتن و فكر كردن و قدم برداشتن وخوردن و آشاميدن و خوابيدنش براى خدا باشد،اين بدن جز«معبد»

اسم ديگرى ندارد.ببينيد على عليه السلام در دعاى كميل به خداى‏خودش چه عرض مى‏كند:«يا رب يا رب يا رب قو على خدمتك‏جوارحى و اشدد على العزيمة جوانحى و هب لى الجد فى خشيتك‏و الدوام فى الاتصال بخدمتك‏»پروردگارا،پروردگارا،پروردگارا!به اعضا و جوارح على نيرو بده كه بيشتر در خدمت تو باشد،عزم على را بر اين خدمت راسخ‏تر كن،به من ببخش اين را كه جدا از تو بترسم،به من ببخش خدمت‏«على الاتصال و بالدوام‏»را كه يك لحظه از من درغير خدمت نگذرد.اين همان چيزى است كه او داشت و خدا هم‏به او داد.يك چنين شخصى تمام اندامش معبد است[آن هم]بزرگترين معبد.كعبه هرگز نمى‏تواند ادعا بكند كه من معبدى نظيراين معبد هستم.

بنابراين‏«آيه مثل‏»را چه مفسرين و چه روايات،در موردانسان پياده كرده‏اند،آن مشكات و آن مصباح و آن زجاجه را مربوطبه هدايتهاى انسانى مى‏دانند،حال يكى در مورد هدايت عقل گفته،يكى در مورد هدايت وحى و يكى حتى شامل هدايت‏حس هم‏دانسته است.آن چراغ هدايت در چه خانه‏اى است؟در خانه وجودانسان.هدايت وحى بالخصوص در خانه اولياء خداست: «فى بيوت‏اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه‏» .

يك وقتى كسى مطلبى از مرحوم آقا سيد مهدى قوام كه‏واقعا مرد وارسته‏اى بود-خدا رحمتش كند-نقل مى‏كرد كه من‏خيلى خوشم آمد.گفت‏يك جلسه‏اى بود كه به اصطلاح آن جلسه رابراى تبرى تشكيل داده بودند و آن مرحوم منبر رفت و اين آيه را عنوان‏كرد و چقدر با ذوق لطيف و عالى[درباره آن بحث كرد]: «و من‏اظلم ممن منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه‏» (8) ستمگرتر از آنكه‏مانع مى‏شود از اينكه ياد خدا و نام خدا در مساجد برده شود كيست؟

بعد اين را تطبيق كرد بر اينكه هر كسى بدن و اندامش مسجدى است‏براى روح او،و مانع شدن از اينكه اين بدن و اين مسجد جاى ذكر خداباشد به هر شكلى،ظلم و ستم است.يك شكل آن اين است كه‏«كشتن يك مؤمن خراب كردن يك مسجد است‏»و بالاترينش‏كشتن اولياء خداست[كه در واقع]خراب كردن بزرگترين مساجداست.

در اين خانه‏ها،صبح و شام[تسبيح خدا مى‏شود].مفسرين‏گفته‏اند مقصود اين است كه على الدوام تسبيح و تنزيه خدا مى‏شود،نه فقط صبح و شام و بقيه‏اش به غفلت مى‏گذرد.مسبح،چه كسانى‏هستند؟تعبير قرآن را ببينيد: «رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكرالله‏» .مقصود از كلمه‏«رجال‏»همان طور كه مفسرين گفته‏انداين نيست كه يعنى‏«نه زنها»،بلكه به اصطلاح‏«الغاءخصوصيت‏»مى‏شود،و بعلاوه عنايت روى اين است كه يعنى‏«با همتانى‏».گاهى كه ما مى‏خواهيم افرادى را با همت ذكر بكنيم‏كلمه‏«رجل‏»مى‏آوريم.اين ديگر فرقى نمى‏كند كه از جنس مذكرباشد يا از جنس مؤنث.بزرگ همتانى كه تجارت و خريد و فروش،آنها را از ياد حق باز نمى‏دارد.البته تجارت و بيع به عنوان مثال‏است،يعنى شغل و كار تدريس و معلمى و وعظ و خطابه و بنايى ومعمارى و طبابت و غيره هم از همين قبيل است.مردهايى كه‏كارشان آنها را از ياد خدا باز نمى‏دارد.

از اينجا تفاوت منطق عرفانى قرآن با خيلى از عرفانها روشن‏مى‏شود.قرآن نمى‏گويد مردانى كه از كار و تجارت و بيع و بنائى ومعمارى و آهنگرى و نجارى و معلمى و خلاصه‏«وظايف‏»دست برمى‏دارند و به ذكر خدا مشغول مى‏شوند،مى‏فرمايد آنها كه در همان‏حالى كه اشتغال به كارشان دارند خدا را فراموش نمى‏كنند،يگانه‏چيزى كه هيچوقت او را فراموش نمى‏كنند خداست.يك چنين‏آدمى واقعا بدن او مسجد است،چون هميشه در اين بدن ياد خدا وذكر خدا و تسبيح خداست.همه كارهاى درستى كه ديگران مى‏كنند او هم مى‏كند،ديگران مثلا پشت ميز اداره‏شان حاضر مى‏شوند،خدمتى به مردم مى‏كنند،او هم مثل ديگران حاضر مى‏شود و خدمتش‏را انجام مى‏دهد،يا هر كار ديگرى،اما تفاوت در اين است كه او درعين اشتغال به كارش يك لحظه از خدا غافل نيست.

ممكن است‏شما بگوئيد مگر چنين چيزى ممكن است كه‏انسان در آن واحد هم به كارى مشغول باشد و هم از يك چيز ديگرى‏غافل نباشد؟بله،مخصوصا اگر انسان،كامل بشود كه خيلى هست‏ولى غير كاملش هم همين طور است.مثالى برايتان عرض مى‏كنم:

يك وقتى كه براى انسان يك سرور فوق العاده‏اى دست مى‏دهد[يك لحظه از ياد آن غافل نمى‏ماند.]مثلا جوانى را در نظر بگيريدكه طالب و عاشق و شيفته دخترى است و دائما فعاليت مى‏كند و درپى خواستگارى اوست.بعد از مدتها يك جواب مثبت مى‏گيرد.اوهر كارى كه انجام بدهد،يك چيز را هرگز فراموش نمى‏كند،يك‏خوشحالى و سرور هميشه در قلبش وجود دارد و يگانه چيزى كه‏حتى در خواب هم يك لحظه از ذهنش دور نمى‏شود آن معشوق ومحبوب و آن مژده‏اى است كه به او داده‏اند.در نقطه مقابل،خداى‏ناخواسته اگر بر انسان مصيبت بزرگى وارد شود،مثلا پدرى يامادرى داغ عزيز ببيند،به هر كارى كه خودش را وادار مى‏كند،درعين اينكه آن كار را هم انجام مى‏دهد ولى آن غمى كه بر قلبش سايه‏انداخته هرگز از قلبش دور نمى‏شود.مؤمن واقعى كسى است كه‏نسبت به ياد خدا اين طور است،آن چيزى را كه هرگز فراموش‏نمى‏كند ياد خداست،بلكه هر كارى را كه انجام مى‏دهد به حكم‏خدا و به امر خدا انجام مى‏دهد و همان ياد خداست كه او را واداربه كار مى‏كند.«معامله گرى‏»وقتى كه شكل كسب و استمرار پيدا مى‏كندنامش مى‏شود«تجارت‏»،مثل آنهايى كه كارشان تجارت ومعامله گرى است،ولى يك وقت انسان عملى را به تنهايى[و نه‏به طور مستمر]انجام مى‏دهد، مثل اينكه شما مى‏خواهيد خانه‏تان رابفروشيد،آنوقت ديگر اين تجارت نيست،«بيع‏»است. قرآن‏مخصوصا از مال دنيا مثال آورده،چون بيش از هر چيز ممكن است‏سبب غفلت انسان شود:تجارت(داد و ستدهاى مختلف)و بيع(يك خريد و فروش اتفاقى)هرگز آنها را از ياد خدا غافل نمى‏كند ونيز از نماز و از زكات دادن،و دائما خوف خدا و خوف آن روزى كه‏در آن روز دلها در تپش است و چشمها در اضطراب،بر روحشان‏حكمفرماست.خداوند به همه توفيق عنايت بفرمايد.

 

پى‏نوشتها:

1. من خيلى معذرت مى‏خواهم اگر اين مطالبى كه عرض مى‏كنم ممكن است‏سنگين‏باشد، ولى به هر حال آيه قرآن است و از قرآن نمى‏توان به سادگى گذشت.

2. طه/50.

3. اعلى/2 و 3.

4. اسراء/44

5. بيش از اين ديگر درباره اين آيه از اين جهت توضيح نمى‏دهم.من در بعضى ازنوشته‏هاى خودم مخصوصا اين موضوع را يادآورى كرده‏ام:اينكه افرادى اينطور خيال‏مى‏كنند كه خدا از نظر قرآن يك غايب و يك مخفى بالذات است و انسان فقط وفقط از طريق جهان مى‏تواند اين مخفى را كشف و پيدا كند،درست نيست،بر عكس است و اين يك معرفت ناقص است،معرفت واقعى اين است كه شخص،عالم را به خدا مى‏شناسد نه خدا را به عالم.در اين زمينه مخصوصا در كلمات‏ائمه اطهار و از جمله نهج البلاغه زياد تاكيد شده است.

6. تفسير صافى،ذيل همان آيه.

7. آل عمران/96.

8. بقره/114.