بسم الله الرحمن الرحيم
...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ان الذين جاؤا بالافك عصبة منكم لا
تحسبوهشرا لكم بل هو خير لكم لكل امرىء منهم مااكتسب من الاثم و الذى تولى
كبره منهم لهعذاب عظيم.لو لا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خيرا و
قالوا هذا افك مبين .
درسى كه بايد از داستان افك آموخت
آيات به اصطلاح«افك»است.«افك»دروغ بزرگى(تهمتى)است كه براى بردن آبروى
رسول خدا بعضى از منافقينبراى همسر رسول خدا جعل كردند.داستانش را قبلا به
تفصيل نقلكرديم (1) .اكنون آيات را مىخوانيم و نكاتى كه از اين
آيات استفادهمىشود-كه نكات تربيتى و اجتماعى بسيار حساسى است و حتىمورد
ابتلاى خود ما در زمان خودمان است-بيان مىكنيم.آيهمىفرمايد: «ان الذين جاؤا
بالافك عصبة منكم» آنان كه«افك»
را ساختند و خلق كردند،بدانيد يك دسته متشكل و يك عده افراد بههم وابسته از
خود شما هستند.قرآن به اين وسيله مؤمنين و مسلمين رابيدار مىكند كه توجه داشته
باشيد در داخل خود شما،از متظاهرانبه اسلام،افراد و دستهجاتى هستند كه دنبال
مقصدها و هدفهاىخطرناك مىباشند،يعنى قرآن مىخواهد بگويد قصه ساختن
اين«افك»از طرف كسانى كه ساختند روى غفلت و بىتوجهى وولنگارى نبود،روى منظور
و هدف بود،هدف هم بىآبرو ساختنپيغمبر و از اعتبار انداختن پيغمبر بود،كه به
هدفشان نرسيدند.قرآنمىگويد آنها يك دسته به هم وابسته از ميان خود شما
بودند،و بعدمىگويد اين شرى بود كه نتيجهاش خير بود،و در واقع اين شر نبود:
«لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم» ،گمان نكنيد كه اينيك حادثه سوئى بود و
شكستى براى شما مسلمانان بود،خير،اينداستان با همه تلخى آن به سود جامعه
اسلامى بود.حال چرا قرآناين داستان را خير مىداند نه شر و حال آن كه داستان
بسيار تلخىبود؟داستانى براى مفتضح كردن پيغمبر اكرم ساخته بودند وروزهاى
متوالى-حدود چهل روز-گذشت تا اينكه وحى نازل شدو تدريجا اوضاع روشن گرديد.خدا
مىداند در اين مدت بر پيغمبراكرم و نزديكان آن حضرت چه گذشت!
اين را به دو دليل قرآن مىگويد خير است:يك دليل اينكهاين گروه منافق
شناخته شدند.در هر جامعهاى يكى از بزرگترينخطرها اين است كه صفوف مشخص
نباشد،افراد مؤمن و افراد منافقهمه در يك صف باشند.تا وقتى كه اوضاع آرام
استخطرى ندارد. يك تكان كه به اجتماع بخورد اجتماع از ناحيه منافقين
بزرگترينصدمهها را مىبيند.لهذا به واسطه حوادثى كه براى جامعه پيشمىآيد
باطنها آشكار مىشود و آزمايش پيش مىآيد،مؤمنها در صفمؤمنين قرار مىگيرند و
منافقها پرده نفاقشان دريده مىشود و در صفىكه شايسته آن هستند قرار
مىگيرند.اين يك خير بزرگ براى جامعهاست.
آن منافقينى كه اين داستان را جعل كرده بودند،آنچهبرايشان به تعبير قرآن
ماند«اثم»بود. «اثم»يعنى داغ گناه.تا زندهبودند،ديگر اعتبار پيدا نكردند.
فايده دوم اين بود كه سازندگان داستان،اين داستان راآگاهانه جعل كردند نه
ناآگاهانه،ولى عامه مسلمين ناآگاهانه ابزاراين«عصبه»قرار گرفتند.اكثريت
مسلمين با اينكه مسلمان بودند، با ايمان و مخلص بودند و غرض و مرضى نداشتند
بلند گوى اين«عصبه»قرار گرفتند ولى از روى عدم آگاهى و عدم توجه،كه خودقرآن
مطلب را خوب تشريح مىكند.
اين يك خطر بزرگ است براى يك اجتماع،كه افرادشناآگاه باشند.دشمن اگر زيرك
باشد خود اينها را ابزار عليه خودشانقرار مىدهد،يك داستان جعل مىكند،بعد اين
داستان را به زبانخود اينها مىاندازد،تا خودشان قصهاى را كه دشمنشان
عليهخودشان جعل كرده بازگو كنند.اين علتش ناآگاهى است و نبايدمردمى اينقدر
ناآگاه باشند كه حرفى را كه دشمن ساخته ندانستهبازگو كنند.حرفى كه دشمن جعل
مىكند وظيفه شما اين است كههمان جا دفنش كنيد.اصلا دشمن مىخواهد اين پخش
بشود.شمابايد دفنش كنيد و به يك نفر هم نگوييد،تا به اين وسيله با حربه سكوت
نقشه دشمن را نقش بر آب كنيد (2) .
فايده دوم اين داستان اين بود كه اشتباهى كه مسلمينكردند[مشخص شد]،يعنى
حرفى را كه يك عصبه(يك جمعيتو يك دسته به هم وابسته)جعل كردند،ساده لوحانه و
ناآگاهانه ازآنها شنيدند و بعد كه به هم رسيدند،گفتند:چنين حرفى شنيدم،آنيكى
گفت:من هم شنيدم،ديگرى گفت:نمىدانم خدا عالم است،باز اين براى او نقل كرد و
نتيجه اين شد كه جامعه مسلمان،ساده لوحانه و ناآگاهانه بلندگوى يك جمعيت چند
نفرى شد.
اين داستان«افك»كه پيدا شد يك بيدار باش عجيبىبود.همه چشمها را به هم
ماليدند:از يك طرف آنها را شناختيم واز طرف ديگر خودمان را شناختيم.ما چرا چنين
اشتباه بزرگى رامرتكب شديم،چرا ابزار دست اينها شديم؟!
يك دوستخيلى قديمى داريم،خانهاش هم خيلى دوردست است.نمىخواهم حتى اسم
محلهاش را هم ببرم.از آننقطههاى خيلى دور دست تهران آمده بود اينجا.بعد كه
تفسير تمامشد و من مىخواستم به منزل بروم گفت ما يك ماشين ناقابل داريم،با
همديگر سوار شديم.در بين راه گفت:مىدانى من براى چهكارى به اينجا
آمدم؟مىگفتند در مسجد الجواد«اشهد ان عليا ولىالله»نمىگويند،من گفتم بروم
ببينم واقعا نمىگويند.گفتم: خداپدرت را بيامرزد كه باز لااقل اين قدر حرص
داشتى كه بيايى ببينىآيا مىگويند يا نمىگويند.حال يك كسى مىآيد مثلا راجع
بهمسجد الجواد مىگويد در مسجد الجواد«اشهد ان عليا ولى الله»
نمىگويند،آن يكى مىگويد من هم شنيدم«اشهد ان عليا ولى الله»
نمىگويند،يك وقت مىبينى همه مردم مىگويند ما شنيديم درمسجد الجواد«اشهد
ان عليا ولى الله»نمىگويند!
اسلام چه مىگويد؟مىگويد هر وقت چنين چيزى شنيدى ابدا به زبان نياور.اگر
دغدغه دارى خودت برو تحقيق كن،تو كهحوصله تحقيق كردن ندارى ديگر چرا بازگو
مىكنى؟!حق بازگوكردن ندارى.
... (3) نصف آن ده يهودى بودند و نصف ديگر مسلمان.از آنده
تا«چتل» (4) دو فرسخ راه بود. يهوديها مىگفتند چتل مال ماست،اينجا
را ما ساختيم،اين مزار مال ماست.مسلمانان همان دهمىگفتند خير،مال
ماست.يهوديها مىگفتند اين مال ماست به دليلاينكه مناره ندارد، مسلمانها
مىگفتند مال ماست به دليل اينكه منارهدارد.با همديگر دعوا مىكردند.دست و
سرها شكست و آدمها كشتهشد.دليل آنها اين بود كه مناره ندارد و دليل اينها اين
بود كه منارهدارد.همت اين را كه دو فرسخ بروند و ببينند مناره دارد يا
ندارد،نداشتند.
فايده دوم[داستان افك]همين بود كه به مسلمين يكآگاهى و يك هوشيارى داد.در
خود قرآن آورد كه براى هميشهبماند،مردم بخوانند و براى هميشه درس بگيرند كه
مسلمان!
ناآگاهانه ابزار قرار نگير،ناآگاهانه بلندگوى دشمن نباش.
خدا مىداند اين يهوديها-در درجه اول-و بهاييها كه ابزاردستيهوديها هستند
چقدر از اين جور داستانها جعل كردند.گاهىيك چيزى را يك يهودى يا يك مسيحى عليه
مسلمين جعل كرده،آنقدر شايع شده كه كم كم داخل كتابها آمده،بعد آنقدر مسلم
فرضشده كه خود مسلمين باورشان آمده است،مثل داستان كتابسوزىاسكندريه.
بعد از آمدن اسكندر به مشرق زمين و فتح كردن مصر و ايران وهندوستان،شهرى در
آنجا ساختند كه نام آن«اسكندريه»شد.
گروهى مردم عالم به آنجا رفتند و كتابخانهاى تشكيل دادند و آنكتابخانه در
واقع يك مدرسه بود و كتابهاى بسيار زيادى در آنجاجمع شد.امروز تاريخ مسلمين و
حتى مسيحيت اين مطلب را روشنكرده است كه قبل از آن كه مسلمين اسكندريه را فتح
كنند،دردو سه نوبت اين كتابخانه غارت و آتش زده شد.بعد از آن كهامپراطور روم
شرقى به مسيحيت گرايش پيدا كرد،چون فلسفه راضد مسيحيت مىدانست،حوزه اسكندريه
را متلاشى كرد. شنيدهايدكه هفت نفر از فيلسوفان آمدند به ايران(به دربار
انوشيروان)پناهندهشدند. كتابخانهاى باقى نماند.امروز مورخين مسيحى مثل
ويلدورانت و سايرين ثابت كردهاند كه قبل از اينكه مسلمين اسكندريهرا فتح
كنند كتابخانه اسكندريه در چند نوبت آسيب ديد كه وقتىمسلمين رفتند،كتابخانهاى
وجود نداشت.
از طرف ديگر جزئيات وقايع فتوحات مسلمين را چه درايران،چه در مصر و چه در
جاهاى ديگر،مورخين مسلمان و مسيحىنوشتهاند،مخصوصا جزئيات وقايع فتح اسكندريه
را مورخين مسيحىهم نوشتهاند.بعدها در قرن دوم و سوم كتابهاى بسيار عظيم مثل
تاريخيعقوبى،تاريخ طبرى و فتوح البلدان(بلاذرى)-كه اينها متعلقبه همان قرون
اول اسلامى است و سلسله اسنادشان هم منظم و مرتباست-نوشتهاند.حتى يك نفر مورخ
ننوشته است كه كتابخانهاىدر آن وقت در اسكندريه وجود داشته و مسلمين آتش
زدند.ويل دورانت مىنويسد:«يك كشيش،آن وقتساكن اسكندريه بوده،تمام جزئيات
وقايع فتح اسكندريه را كشيش معاصر آن زمان نوشتهاست،كتابش در دست است،هيچ اسمى
از كتابسوزى نبرده».
يكمرتبه در اواخر قرن ششم هجرى-يعنى بعد از ششصد سال-و درقرن هفتم يكى دو
نفر كه مورخ هم نيستند و مسيحى هستند،بدوناينكه مدركى نشان بدهند،براى اينكه
اين تهمت را از مسيحيت رفعكنند،گفتند:وقتى كه عمر و عاص به اسكندريه آمد،يك
كتابخانهبسيار عظيمى را در آنجا ديد،به خليفه نامه نوشت كه تكليف ما بااين
كتابخانه چيست؟خليفه نوشت كه يا آنچه در اين كتابهاستموافق با قرآن است،پس
قرآن ما را بس،و يا مخالف با قرآن است،چيزى كه مخالف با قرآن باشد به درد ما
نمىخورد،همه را آتش بزن.
همه را يكجا آتش زد.بعدها در قرن هشتم و نهم،كم كم خودمسلمين هم از اين
كتابهاى مجعول،همين داستان را نقل كردندبدون اينكه فكر كنند اگر چنين قضيهاى
مىبود مورخين قرون اولنقل مىكردند.
چندين قرينه ديگر در دروغ بودن اين داستان هست كه ديگراز بحثخودم دور
مىمانم.يك وقت من سه سخنرانى در موضوع«كتابسوزى اسكندريه»كردم و دروغ بودن
آن را ثابت كردم (5) . شبلىنعمان هم رسالهاى در اين موضوع نوشته
است،و از نظر محققين،علما و مورخين اين مطلب شك ندارد كه دروغ است.اما
دشمنآگاهانه،ابزارهاى دست دشمن هم آگاهانه ولى دوستان ناآگاهانهاينها را نقل
مىكنند.كار به جايى رسيده كه در كتاب فلسفه و منطقسال ششم دبيرستانها
(6) وقتى مىخواهند براى قضيه منفصله در منطقمثال بزنند مىگويند نظير
آن چيزى كه خليفه مسلمانها راجع بهكتابخانه اسكندريه گفت:«اگر موافق قرآن است،
قرآن ما را بس،واگر مخالف است،چيزى كه مخالف قرآن است،به درد مانمىخورد،پس آتش
بزنيد».در كتابهاى دبيرستانى آوردهاند كهمسلمين كارشان كتاب آتش زدن بوده
است.
شبلى نعمان نيز مىگويد:انگليسيها كه آمدند هندوستان رااحتلال كردند و بعد
مدارسى تاسيس كردند كه روى برنامه خودشاناداره مىكردند،در كتابهاى منطق وقتى
مىخواستند براى قضيهمنفصله حقيقيه (7) مثال بزنند مخصوصا همين
مطلب را به عنوانمثال ذكر مىكردند،براى اينكه در مغز بچههاى مسلمين وبچههاى
هندوها فرو كنند كه شما ملتى هستيد كه از قديمكتابها را آتش مىزديد.(اين را
او مىگويد.من بعد كه در كتابهاىدبيرستانى خودمان اين مطلب را ديدم فهميدم كه
حسابى هست).
بعد ما مىبينيم در كتابهاى دبيرستانى ايران هم همينها را آوردهاند،وما
بدون اينكه ببينيم مدرك دارد يا نه،زبان به زبان (8) بازگومىكنيم
به طورى كه هر جا دروغ بودن آن را مىگوييم يك عدهمىگويند:عجب!اين قضيه دروغ
است!ما خيال نمىكرديم دروغباشد.
اين كه قرآن مىگويد: «لا تحسبوه شرا لكم بل هو خيرلكم» در واقع مىخواهد
بگويد اينها درس است برايتان،مسلمين!قرآنتانرا بخوانيد و تفسير كنيد كه از
اينها پند مىگيريد،ديگر ناآگاهانه بلندگوىشايعاتى كه دشمنان شما براى شما جعل
مىكنند قرار نگيريد. «انالذين جاؤا بالافك عصبة منكم لا تحسبوه شرا لكم بل هو
خيرلكم لكل امرىء منهم ما اكتسب من الاثم» بعد مىگويد آن بدبختهاكه اين
داستان را جعل كرده بودند،هر كدامشان به اندازه خودشانداغ گناه را كسب
كردند،عواقب گناه را متحمل شدند.قرآنمىگويد:يك نفر از اينها بود كه قسمت معظم
اين گناه را او به عهدهگرفت(مقصود«عبد الله بن ابى»است كه«عبد الله بن ابى
بنسلول»هم مىگويند): «و الذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم»
آنكه قسمت معظم اين گناه را به گردن گرفت،خدا عذابى بزرگبراى او آماده كرده
است،غير از اين داغ بدنامى دنيا كه تا دنيادنياست،به نام«رئيس
المنافقين»شناخته مىشود،در آن جهانخداوند عذاب عظيمى به او خواهد چشانيد.
«لو لا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمناتبانفسهم خيرا»
قرآن مىتوانست به اين تعبير بگويد:اى مسلمانها!چرا آنوقت كه شنيديد،به
برادران مسلمانتان گمان بد برديد و گمان خوبنبرديد؟اگر چنين مىگفتيك مطلب
سادهاى گفته بود.ولى قرآنهمين مطلب را با بيان ديگر مىگويد،نمىگويد«چرا به
برادرانمؤمن و خواهران مؤمنتان گمان بد برديد؟»،مىگويد
«چرا به خودتان گمان بد برديد؟»يعنى توجه داشتهباشيد،شما يك پيكريد،شما به
قول مولوى«نفس واحد»هستيد:
«مؤمنان هستند نفس واحده».همه مسلمانها و مؤمنين بايد اينطورحساب كنند كه
اعضاى يك پيكرند،اگر تهمتى به يك مؤمن زدهمىشود آن را به خودشان تلقى
كنند.اين يك نكته كه به جاى اينكهبگويد چرا به برادران مؤمن گمان خير نبرديد
مىگويد چرا به خودتانگمان خير نبرديد،يعنى مسلمان«من»و«او»نبايد داشته
باشد،مسلمان بايد بداند عرض برادر مسلمان عرض اوست،آبروى برادرمسلمان آبروى
خودش است.
نكته دوم اينكه باز نمىگويد چرا«شما»به خودتان گمانخوب
نبرديد؟،مىگويد:چرا«مؤمنين و مؤمنات»به خودشان گمانخوب نبردند؟اولا زن و مرد
را با هم ذكر مىكند،يعنى زن و مردندارد،و ثانيا كلمه«ايمان»را دخالت
مىدهد،مىخواهد بگويدايمان ملاك وحدت و اتحاد است،مؤمنان از آن جهت كه
مؤمنهستند نفس واحد هستند،يعنى ملاك وحدت و اتحاد را هم بيانمىكند.در واقع
مىخواهد بگويد:اى مردان مؤمن و اى زنان مؤمن،آيا اگر به شما چنين تهمتى زده
بودند حاضر بوديد تهمتى را كهبه خودتان زدهاند بازگو كنيد،هر جا بنشينيد
بگوييد به من چنينتهمتى زدهاند و درباره من چنين حرفى مىزنند؟هيچ وقت
دربارهخودتان چنين حرفى مىگفتيد؟چطور اگر درباره شما حرفى بزنندخودتان
مىفهميد كه بايد سكوت كنيد،و حرف بدى را كه مردمبراى شما جعل كردهاند ديگر
خودتان اشاعه نمىدهيد،ولى وقتى كهدرباره برادران و خواهران مؤمن خودتان حرفى
را مىشنويد، همانكارى را كه درباره خودتان مىكنيد درباره آنها نمىكنيد؟ «لو
لا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بانفسهم خيرا و قالوا هذا افكمبين» آن
وقتى كه شنيديد،چرا مؤمنين گمان خوب درباره خودشاننبردند؟چرا همان جا كه
شنيدند نگفتند اين يك دروغ بزرگاست؟پيغمبر اكرم يك ماه يا بيشتر سكوت
كرد.مسلمانان غافلبه جاى اينكه روز اول بگويند «هذا افك مبين» اين واقعه دروغ
است،واقعه جعل شده را بازگو كردند،نشستند و گفتند«شنيديم»و آن رانقل مجالسشان
كردند.قرآن مىگويد:شما روز اول بايد مىگفتيد «هذا افك مبين» .پس بعد از اين
آگاه باشيد اين افكها كه در ميانشما جعل مىشود،فورا بگوييد «هذا افك مبين» .
لو لا جاؤا عليه باربعة شهداء فاذ لم ياتوا بالشهداءفاولئك عند الله هم
الكاذبون» .شما در كارتان قانون و حسابداريد،اسلام براى شما وظيفه معين
كرده،شرعا وظيفه داريد كه هرتهمتى نسبت به يك مسلمان شنيديد مادامى كه بينه
شرعى اقامهنشده است،بگوييد دروغ است،در نزد خدا دروغ است.مقصود ازجمله«در نزد
خدا دروغ است»اين است كه در قانون الهى دروغاست.
تكليف بسيار روشنى است.بعد از اين ما بايد بدانيم اگرفردى درباره فردى يا
درباره مؤسسهاى حرفى زد ما چه وظيفهاىداريم.آيا وظيفه داريم سكوت كنيم؟آيا
وظيفه داريم حتى بگوييم«ما كه نمىدانيم،خدا عالم است»؟،«من چه مىدانم،شايد
باشدشايد نباشد»؟،آيا وظيفه داريم در مجالس نقل كنيم،بگوييم«چنين چيزى
مىگويند»؟وظيفهمان چيست؟ مادامى كه بينهشرعى اقامه نشده است و مادامى كه
شرعا بر ما ثابت نشده،بايدبگوييم دروغ است.فقط وقتى كه شرعا ثابتشد و يقين
پيدا كرديم-مثلا در مورد زنا چهار شاهد عادل و در مورد غير زنا دو شاهد
عادلشهادت دادند،به چشم خودمان ديديم يا به گوش خودمان شنيديم(اين بينه شرعى
است)-آنگاه وظيفه ديگرى داريم.مادامى كهبينه شرعى نيست،نه حق داريم بازگو
كنيم،نه حق داريم بگوييم«نمىدانيم»يا بگوييم«شايد هست،شايد نيست»و نه حق
داريمسكوت كنيم،بلكه وظيفه داريم بگوييم دروغ است.هر وقتشرعاثابتشد،آن وقت
وظيفه ما مبارزه كردن است.البته در هر موردىيك وظيفهاى داريم.در بعضى از
مسائل بايد ما مبارزه كنيم،دربعضى مسائل حاكم شرعى بايد وظيفهاش را انجام
بدهد،مثل موردزنا. قرآن مىگويد:شما اى مسلمين،شما هم با اين زبان به
زبانكردن،دهان به دهان كردن،گناه بزرگى مرتكب شديد،ولى خدا ازاين گناهان
مىگذرد و گذشت.متوجه باشيد كه بعد از اين ديگر اينكار را نكنيد «و لو لا فضل
الله عليكم و رحمته» اگر نبود براىشما مسلمانها رحمت الهى در دنيا و در آخرت
«لمسكم فيماافضتم فيه عذاب عظيم» هر آينه مىرسيد به شما به خاطر حرف ونقلهاى
بدون دليل كه در آن وارد شديد عذاب عظيم،هم در دنيا وهم در آخرت. فقط لطف خدا
جلوى عذاب دنيا و آخرت را گرفت.
پس متوجه باشيد،ديگر چنين كارى نكنيد.
كدام گناه و افاضه؟در چه چيزى ما فرو رفته بوديم و غورمىكرديم و حرفش را
مىزديم؟ «اذ تلقونه بالسنتكم» آنگاه كهبه زبان خودتان تلقى مىكرديد،يعنى
زبان به زبان در ميان شمامىگشت «و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم» يك
چيزى كهاصلا در دل شما جا نداشت،چون نمىدانستيد «و تحسبونه هينا»
خيال مىكرديد يك امر كوچكى است،اما «و هو عند الله عظيم» و حال آنكه اين
در نزد خدا خيلى بزرگ است،صحبت آبروى مسلميناست و اينجا مخصوصا آبروى پيغمبر
است. «و لو لا اذ سمعتموهقلتم ما يكون لنا ان نتكلم بهذا» چرا آن وقتى كه
شنيديد،نگفتيدكه ما حق نداريم در اين باره حرف بزنيم،حق نداريم اين را
بازگوكنيم؟(بلكه گفتيم بايد منفى سخن بگوييم،يعنى اگر كسىگفت،ما بگوييم:دروغ
است،نه تنها مثبتحرف نزنيم و خودش راپخش نكنيم،بلكه بايد منفى حرف بزنيم،يعنى
در جواب ديگرانبگوييم:دروغ است.اين را در جمله دوم مىفرمايد)بايد مىگفتيد:
«ما يكون لنا ان نتكلم بهذا» براى ما چنين حقى نيست كه دراين باره سخنى
بگوييم،بلكه «سبحانك هذا بهتان عظيم» بايدبگوييم سبحان الله،اين يك بهتان و
دروغ بسيار بزرگ است.
«يعظكم الله ان تعودوا لمثله ابدا» خدا موعظه مىكند شمامسلمانها را كه
مبادا ديگر به مانند اين قضيه برگرديد و تكرار كنيد،تادامنه قيامت متوجه باشيد
كه ديگر ابزار دستيك جمعيت نشويد،دروغهاى دشمنان را عليه خودتان اشاعه ندهيد
«و يبين الله لكمالايات و الله عليم حكيم» خدا اينطور آيات خودش را براى
مصلحتشما بيان مىكند،خدا همه چيز را مىداند،از خفايا آگاه است وحكيم است و
بر اساس حكمتش اين آيات را براى شما نازل فرمودهاست.
حديثى در كتب حديث هست كه مضمون آن اين است كههر وقت اهل بدعت را ديديد[با
آنها مبارزه كنيد.]«بدعت»يعنىكسى در دين خدا چيزى را وارد كند كه از دين
نيست،از پيش خودچيزى را جعل كند كه مربوط به دين نيست.
همه وظيفه دارند كه با بدعت مبارزه كنند.مثلا صلوات فرستادن،همه وقتخوب
است.شما در هر شرايطى كه صلواتبفرستيد،يك عمل مستحبى را انجام دادهايد.فرض
كنيد يكگوينده حرف مىزند،در وسط حرف خودش،براى اينكه رفعخستگى كرده باشد،به
جمعيت مىگويد:صلواتى بفرستيد.اين امرخوبى است.اما اگر شما فكر كنيد كه در
اسلام يك چنين سنتىهست كه در وسط حرف گوينده،صلوات بفرستيد،و به عنوان يكامر
اسلامى اين كار را بكنيد اين«بدعت»است،بدانيد چنيندستورى در اسلام نرسيده كه
در وسط موعظه يك نفر صلواتبفرستيد.
يك عادتى در ميان ما ايرانيها هست كه اگر از آن پرهيزكنيم خوب است و آن اين
است كه وقتى چراغ را روشن مىكنندصلوات مىفرستند.ممكن است بگوييد صلوات هر
وقتخوب است.
من هم قبول دارم،هر وقتخوب است،اما در ايران اين كار يكپرونده بدى دارد،در
ايران سابقه آتش پرستى وجود دارد،سابقهاحترام به آتش وجود دارد،نكند يك وقت آن
باطن روحيههاى احترامبه چراغ و تعظيم آتش دخالت كند.شما مىبينيد اسلام
مىگويد اگرمىخواهى نماز بخوانى،با اينكه وقتى نماز مىخوانى توجهتبه
خداست،اما اگر يك فردى روبروى تو هست،مكروه است،چون بويىاز آدم پرستى دارد،اگر
يك عكسى روبروى شما هست مكروه است،چونبويى از شكل پرستى دارد،اگر چراغ هم
روبروى شما هست نماز خواندنمكروه است،چون بويى از آتش پرستى در آن هست.حالا
وقتى كهچراغ را روشن مىكنند صلوات نفرستيد چون بويى از آتش پرستىمىدهد.غرضم
اين است كه اينها را«بدعت»مىگويند.
خيلى چيزها هست كه بدعت است،و در ميان مردم مخصوصا خانمها از اين بدعتها
هست، مثل آش ابو دردا،آش بىبىسهشنبه،سفره حضرت ابو الفضل.ما چنين چيزهايى در
اسلامنداريم.در اسلام،ما يك چيزى به نام سفره حضرت ابو الفضلنداريم.يك مطلب
هست: يك كار خيرى بكنيد،مثلا فقرا را اطعامكنيد،ثواب دارد،بعد ثوابش را نثار
حضرت رسول كنيد،نثارحضرت امير كنيد،نثار حضرت زهرا كنيد،نثار حضرت امام
حسن،امام حسين،هر يك از ائمه،يا نثار حضرت ابو الفضل بكنيد.اگرنثار يكى از
اموات خودتان بكنيد،مانعى ندارد. اگر شما سفرهاى درمنزلتان تشكيل بدهيد به شرط
آنكه آداب و تشريفات زنانهاش را-كهمن نمىدانم چى هست و اگر كسى خيال بكند
جزء آداب اسلامىاست باز بدعت مىشود-حذف كنيد،اگر اطعام مسلمان باشد،بالخصوص
اطعام فقرا،و ثوابش هديه به حضرت ابو الفضل باشد،مانعى ندارد،اما اگر كارهايى
با آداب و تشريفاتى انجام شود وخيال كنيد اين هم از اسلام است،اين،بدعت و حرام
است.
افرادى پيدا مىشوند كه در دين بدعت ايجاد مىكنند.يككسى مىآيد مىگويد من
نايب خاص امام زمان هستم،مثل عليمحمدباب.اين را«اهل بدعت»مىگويند.در حديث است
اگر اهلبدعت پيدا شدند،با اهل بدعت مبارزه كنيد و عالم بايد مبارزه كندو حق
ندارد ساكت باشد،و در يك حديث تعبير چنين است:«وباهتوهم»يعنى مبهوتشان
كنيد،بيچارهشان كنيد، يعنى با آنهامباحثه كنيد و دليلهايشان را بشكنيد. «فبهت
الذى كفر» (9) چنانكهابراهيم،آن كافر زمان خودش را مبهوت كرد،شما
هم مبهوتش كنيد.
بعضى آدمهاى كم سواد اين«باهتوهم»را اين جور معنىكردند:به آنها تهمت
بزنيد و دروغ ببنديد.بعد مىگويند:اهل بدعتدشمن خدا هستند و من دروغ عليه او
جعل مىكنم.با هر كسى همكه دشمنى شخصى داشته باشد مىگويد:اين ملعون،اهل
بدعتاست.صغرى و كبرى تشكيل مىدهد،بعد هم شروع مىكند به دروغجعل كردن عليه
او.شما ببينيد اگر جامعهاى به اين بيمارى مبتلاباشد كه دشمنهاى شخصى خودش را
اهل بدعت بداند و حديث«باهتوهم»را هم چنين معنى كند كه دروغ جعل كن،با
دشمنهاىخودش چه مىكند! آن وقت است كه شما مىبينيد دروغ اندر دروغجعل
مىشود.
يك وقتى يك مرد عالم و بزرگى(عالم هم گاهى اشتباهمىكند)به من رسيد و
گفتشنيدهام فلان كس(يك آدمى كه يكمسلمان كامل عيار است)-العياذ بالله،اصلا
من نمىتوانم حتى اينرا به زبان بياورم،حالا از باب موعظه است،براى اينكه
بدانيد چهاجتماع ننگينى ما داريم، البته آن عالم شنيده بود و مرد خوبى
است،گفتشنيدهام فلان كس-گفته است چقدر خوب شد-العياذبالله-كه محسن حضرت زهرا
سقط شد،براى اينكه اگر او هممىماند دوازده مصيبت براى اسلام درست
مىكرد!گفتم:تو آخر چرااين حرف را مىزنى؟!او يك مسلمان است،من او را از
نزديكمىشناسم،او وقتى فضائل ائمه گفته مىشود،اشكش مىريزد.ببينتا كجاها
عليه يكديگر جعل مىكنند.آن وقت اينچنين جامعهاى كهكارش جعل است،كارش بهتان و
تهمت زدن است،قرآن وعدهعذاب داده است.آيه بعد اين است: «ان الذين يحبون ان
تشيع الفاحشة فى الذينامنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و الاخرة و اللهيعلم و
انتم لا تعلمون.»
دنباله همين مطلب است و تاكيد بيشترى درباره اينكهمؤمنين(مسلمانان)بلندگوى
اشاعه حرفهاى بد و زشت عليه خودشاننباشند.
2. مثلا يك وقتى شايع بود و شايد هنوز هم در ميان بعضيها شايع است،يك
وقتىديدم يك كسى مىگفت:اين فلسطينيها ناصبى هستند.«ناصبى»يعنى دشمن علىعليه
السلام.ناصبى غير از سنى است.سنى يعنى كسى كه خليفه بلا فصل را ابو بكرمىداند
و على عليه السلام را خليفه چهارم مىداند و معتقد نيست كه پيغمبر شخصى رابعد
از خود به عنوان خليفه نصب كرده است.مىگويد پيغمبر كسى را به خلافت نصبنكرد و
مردم هم ابوبكر را انتخاب كردند. سنى براى امير المؤمنين احترام قائل استچون
او را خليفه چهارم و پيشواى چهارم مىداند، و على را دوست دارد.ناصبى يعنىكسى
كه على را دشمن مىدارد.سنى مسلمان است ولى ناصبى كافر است،نجساست.ما با ناصبى
نمىتوانيم معامله مسلمان بكنيم.حال يك كسى مىآيد مىگويد اينفلسطينيها ناصبى
هستند.آن يكى مىگويد.اين به آن مىگويد،او هميك جاى ديگر تكرار مىكند،و همين
طور،اگر ناصبى باشند كافرند و در درجه يهوديهاقرار مىگيرند.هيچ فكر نمىكنند
كه اين،حرفى است كه يهوديها جعل كردهاند.در هرجايى يك حرف جعل مىكنند براى
اينكه احساس همدردى نسبت به فلسطينيها را از بينببرند. مىدانند مردم ايران
شيعهاند و شيعه دوستدار على و معتقد است هر كس دشمنعلى باشد كافر است،براى
اينكه احساس همدردى را از بين ببرند،اين مطلب را جعلمىكنند.در صورتى كه ما
يكى از سالهايى كه مكه رفته بوديم،فلسطينيها را زيادمىديديم،يكى از آنها آمد
به من گفت:فلان مساله از مسائل حجحكمش چيست؟بعدگفت من شيعه هستم،اين رفقايم
سنىاند.معلوم شد داخل اينها شيعه هم وجود دارد. بعد خودشان مىگفتند بين ما
شيعه و سنى هست.شيعه هم زياد داريم.همين ليلا خالدمعروف شيعه است.در چندين نطق
و سخنرانى خودش در مصر گفته من شيعهام.ولىدشمن يهودى يك عده مزدورى را كه
دارد، مامور مىكند و مىگويد:شما پخش كنيدكه اينها ناصبىاند.قرآن دستور داده
در اين موارد-اگر چنين نسبتهايى نسبت به افرادىكه جزو شما هستند و مثل شما
شهادتين مىگويند،شنيديد-وظيفهتان چيست.
3. [افتادگى از نوار است.]
4. [ظاهرا نام يك مزار است].
5. [رجوع شود به مقاله«كتابسوزى ايران و مصر»در كتاب خدمات متقابل اسلام
وايران.اين مقاله تفصيل يافته سخنرانيهاى مذكور است.]
6. [در زمان طاغوت].
7. قضيه منفصله حقيقيه مثل«عدد يا جفت استيا طاق»يا:«الآن يا روز
استياشب».
8. تعبير«زبان به زبان»از قرآن است.
9. بقره/258.