بسم الله الرحمن الرحيم
...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذينامنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و
الاخرة و اللهيعلم و انتم لا تعلمون،و لولا فضل اللهعليكم و رحمته و ان الله
رؤوف رحيم،يا ايهاالذين امنوا لا تتبعوا خطوات الشيطان و منيتبع خطوات الشيطان
فانه يامر بالفحشاءو المنكر و لولا فضل الله عليكم و رحمتهما زكى منكم من احد
ابدا و لكن الله يزكىمن يشاء و الله سميع عليم .
عذاب اليم براى اشاعه دهندگان فحشاء
در جلسه قبل گفتيم كه قرآن كريم تكيه فراوانى روى اينمساله دارد كه جو
جامعه اسلامى نبايد جو تهمت و بهتان و افترا وبدگويى باشد.مردم مسلمان موظفند
كه هر وقت چيزى در مورد برادران و خواهران مسلمان خود شنيدند،مادامى كه به سرحد
يقينقطعى-نه ظن و گمان-نرسيدهاند كه جاى شك و شبهه نباشد،ويا بينه شرعى اقامه
نشده است،آنچه مىشنوند،به اصطلاح معروف«از اين گوش بشنوند و از گوش ديگر
بيرون كنند»و به تعبير ديگرهمانجا كه مىشنوند دفن كنند،و حتى به صورت
اينكه«من شنيدم» هم نقل نكنند،نه تنها به صورت يك امر قطعى نقل
نكنند،حتىاينطور هم نگويند كه«من چنين چيزى شنيدهام».همين
گفتن«شنيدم»هم«پخش»است و اسلام از پخش اين نوع خبرهاىكثيف و ناپاك و آلوده
ناراضى است.مخصوصا يك جمله در ذيلدارد كه مىفرمايد:« و الله يعلم و انتم لا
تعلمون مىخواهد بفرمايدكه شما نمىدانيد اين جنايت،چقدر جنايت بزرگى است و
طبعا همنمىدانيد كه عقوبت اين جنايت چقدر بزرگ است.اسلام مىخواهدكه محيط و
جو جامعه اسلامى بر اساس اعتماد متقابل و حسن ظن وظن خير و بر اساس خوب گويى
باشد نه بر اساس بى اعتمادى وبدگمانى و بد گويى،و لهذا اسلام غيبت را آنچنان
حرام بزرگىدانسته است كه تعبير قرآن اين است: «و لا يغتب بعضكم بعضاا يحب
احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا» (1) كه خلاصهاش اين است:
آنكه از كس ديگر غيبت مىكند در واقع دارد گوشت او را مىخورد درحالى كه او
مرده است.
روى همين اساس است كه قرآن با بيانات گوناگون،اينمطلب را تاكيد و تكرار
مىكند.از آن جمله اين آيه است:
ترجمه آيه را ذكر مىكنم و بعد عرض مىكنم كه به دو طريقمىتوان اين آيه را
تفسير كرد و تفسير هم كردهاند و هر دو شكل همنزديك به يكديگر است.آيه
مىفرمايد:براى كسانى كه دوستدارند فحشا در ميان اهل ايمان شايع شود عذاب
دردناكى آماده شدهاست.اين آيه از آن آيههايى است كه دو معنى دارد و هر دو
معنايشهم درست است.
يكى از گناهان بسيار بزرگ كه قرآن وعده«عذاب اليم»
براى آنها داده است اين است كه كسى يا كسانى بخواهند خودفحشا را در ميان
مردم رايج كنند.هستند كسانى كه عملا مروجفحشا هستند،حال يا به حساب پول پرستى
و يا از روى اغراضديگرى،كه غالبا در عصر ما اين اغراض،اغراض استعمارى
است،مىخواهند فحشا در ميان مردم زياد شود،چرا؟براى اينكه هيچچيزى براى سست
كردن عزيمت مردانگى مردم،به اندازه شيوعفحشا اثر ندارد.شما اگر بخواهيد فكر
جوانان يك مملكت را ازمسائل جدى منصرف كنيد تا اينها دائما دنبال سرگرميهاى عيش
ونوش باشند و هيچوقت فيلشان ياد هندوستان نكند و دنبال مسائلجدى نروند-آن
مسائل جدىاى كه منافع استعمار را به خطرمىاندازد-راهش اين است كه هر چه دلتان
مىخواهد مشروبفروشى اضافه كنيد، كاباره زياد كنيد،زنان هر جايى زياد
كنيد،وسائل تماس بيشتر دخترها و پسرهاى جوان را اضافه كنيد.به هماناندازه كه
هروئين و ترياك نيروى جسمى و روحى طبقه جوان را تباه مىكند،اراده را از مردم
مىگيرد و آن را سست مىكند و مردانگى واحساس كرامت و شرافت را از بين
مىبرد،به همان اندازه فحشا اينكار را مىكند.
آمريكاييها كه يك برنامه عمومى براى فاسد كردن همه دنيادارند برنامهشان
همين است: فحشا را زياد كنيد،خيالتان ديگر ازناحيه مردم راحت باشد.مىگويند
مدير يكى از مجلات در شماره اينهفته (2) گفته است:«كارى خواهم كرد
كه تا ده سال ديگر يكدختر ده سال به بالاى باكره در تهران پيدا نشود.»اينها
روى برنامهاست،روى حساب است.اسلامى كه در مساله عفاف اينهمه تاكيد مىكند
براى چيست؟يك شب درباره فلسفهعفاف صحبت كردم.يك فلسفه عفاف اين است كه
نيروهاىانسانى در وجودها ذخيره شود.اين را شايد شما باور نكنيد كه نيروىاراده
انسانى از مجارى«پايين تنه»هم خارج مىشود،ولى اينچنيناست.
اسلام طرفدار جلوگيرى از ارتباط جنسى نيست،در حدودخانواده،آن را تصديق
مىكند و طرفدار نظر كاتوليكها و كليسا نيست،اما از دايره ازدواج مشروع كه خارج
شد،به هيچ وجه اجازه نمىدهد واين يك تدبير و توطئهاى (3) است از
ناحيه اسلام براى حفظ روحمروت، مردانگى،انسانيت و شرافت در زن و مرد مسلمان.در
آياتىكه بعد راجع به«حجاب»مىآيد، درباره اين موضوع بيشتر صحبتخواهيم
كرد.قرآن[درباره كسانى كه]براى كشتن روح،فحشا را زياد مىكنند مىفرمايد: «ان
الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذينامنوا لهم عذاب اليم» آنان كه دوست
دارند و علاقه دارند فحشا را درميان اهل ايمان زياد كنند خدا برايشان عذاب
دردناكى آماده كردهاست.چرا[عذاب اليم داشتن را]در آيه قرآن ذكر
مىكند؟براىاينكه بفهماند كه چقدر اين مساله از نظر اسلام حساسيت دارد!اينيك
تفسير آيه است كه قرآن درباره اشاعه فحشا در ميان اهل ايمانحساسيتخود را بيان
مىكند.
[براى روشن شدن معناى دوم آيه]يك نكته ادبى در اينجاعرض كنم و آن درباره
كلمه«فى»است.«فى»به جاى كلمه«در»در فارسى است.ما مىگوييم«در خانه»و عرب
مىگويد«فى الدار».كلمه«فى»در زبان عربى گاهى به معنى همان كلمه«در»مىآيد،و
گاهى به معنى كلمه«درباره».اينجا اين آيه رااينطور هم مىتوان معنى كرد و
معنى هم شده است و هر دو معنىدرست است (4) و هر دو معنا با آيات
افك تناسب دارد،معناى دوم آيهاين است:«آنان كه دوست دارند كه فحشا درباره اهل
ايمان شايعشود».اين،معنايش اين نيست كه خود فحشا در ميان اهل ايمانشايع
شود،بلكه نسبت فحشا درباره اهل ايمان شايع شود،يعنىكسانى كه دوست دارند عرض
اهل ايمان را لكه دار كنند.
يك عده مردم،به اصطلاح روانشناسى امروز«عقده»دارند،هر جا كه يك كسى را
مىبينند كه در ميان مردم يك وجههاى وحيثيتى دارد،براى اينكه به اين اشخاص
حسادت مىبرند،همت و عرضه هم ندارند كه خودشان را جلو بيندازند،فورا به اين فكر
مىافتندكه يك شايعهاى درباره او درست كنند.مىگويند ما كه نمىتوانيمبه او
برسيم پس او را پايين بياوريم.[چگونه اين كار را انجاممىدهند؟]با يك عملى در
منتهاى نامردى و آن اينكه يك شايعهاىعليه او بسازند و يك تهمتى به او
بزنند.آنقدر اين گناه بزرگ استكه خدا مىداند!
پيغمبر اكرم(ص)يك وقت در حضور اصحاب فرمود:«الااخبركم بشر الناس؟»آيا به شما
خبر ندهم كه بدترين مردمكيست؟گفتند:«بلى يا رسول الله».فرمود(عين جمله
يادمنيست): بدترين مردم آن كسى است كه خير خودش را از ديگرانمنع مىكند و هر
چه دارد تنها براى خودش مىخواهد.آنهايى كهحاضر بودند گمان كردند با اين مقدمه
ديگر بدتر از اين افراد كسىنيست.يك وقت فرمود:آيا مىخواهيد به شما بگويم از
اين بدتركيست؟صنف ديگرى را ذكر فرمود.اصحاب گفتند:خيال كرديمبدتر از اين گروه
دوم ديگر كسى نيست.بعد فرمود:آيا مىخواهيد ازآن بدتر را به شما بگويم
كيست؟گفتند از اين بدتر هم مگر هست؟
آنگاه صنف سوم را فرمود:بدتر از اين افراد،مردمان بد زبان فحاشتهمت زن و
آبرو برند.اينجا ديگر حضرت توقف كرد،يعنى بدتر ازاينها ديگر وجود ندارد.
پس معناى دوم آيه اين است كه آنان كه دوست دارندنسبتهاى زشت-كه خود نسبت زشت
هم خودش زشتى استدرباره اهل ايمان شايع شود بدانند كه براى آنها عذاب
دردناكىاست.
بعد مىفرمايد:«فى الدنيا و الاخرة»در دنيا و آخرت عذابشان دردناك است،يعنى
خدا اينها را نه تنها در آخرت عذابمىكند بلكه در دنيا هم عذاب مىكند.
مساله مكافات يك مسالهاى است.چنين چيزى به مانگفتهاند كه هر گناهى عقوبتى
در اين دنيا دارد،نه،خيلى ازگناهان است كه اصلا در اين دنيا عقوبتى ندارد،ولى
هر گناهى درآن دنيا عقوبت دارد،اما خدا از بعضى گناهان در همين دنيا همنخواهد
گذشت.يكى از آن گناهانى كه در همين دنيا عكس العملدارد-كه مىتوانيد آن را
تجربه كنيد!-گناه تهمت زنى و آبروبرىاست.آنكه تهمت به ناحق مىزند،به هر حال
در يك روزىگرفتارش خواهد شد حال يا يك كسى مثل خودش به او تهمتناحق خواهد زد
و يا به شكلى آن شخص رسوا و مفتضح خواهد شد.
«و الله يعلم و انتم لا تعلمون» خدا مىداند و شمانمىدانيد.مىخواهد بگويد
مطلب خيلى بزرگ است،خدا مىداندكه اين كار چقدر بزرگ است و شما نمىدانيد!
«و لو لا فضل الله عليكم و رحمته و ان الله رؤوف رحيم»
اگر نبود فضل و رحمت الهى و اگر نبود كه خدا مهربان و رؤفاست،به حكم اين
غفلتى كه كرديد،عذاب بزرگى به شما مىرسيد،ولى فضل الهى مانع شد،يعنى اين غفلتى
كه كرديد و بلندگوىمنافقين شديد،شما را مستحق يك عذاب بزرگ در دنيا كرده بود
كهاصلا جامعه شما از هم بپاشد ولى فضل و رحمت الهى مانع شد.
باز تاكيد ديگرى مىكند: «يا ايها الذين امنوا لا تتبعواخطوات الشيطان و من
يتبع خطوات الشيطان فانه يامر بالفحشاءو المنكر» اى اهل ايمان گام جاى گام
شيطان نگذاريد، دنبالشيطان نرويد. اگر بگوييد ما كه شيطان را نمىشناسيم و او
را نمىبينيم ازكجا بفهميم گام جاى گام شيطان مىگذاريم؟اين ديگر
ديدننمىخواهد.شيطان را از وسوسههايش بشناسيد.آنجا كه شمامىبينيد يك
وسوسهاى در قلب شما پيدا شد كه شما را به يك عملزشت و به يك عمل منكر و
ناپسند دعوت مىكند بدانيد كه[جاى]پاى شيطان است، شيطان جلو افتاده و به شما
مىگويد:«بيا».آنوسوسه،«بيا»ى شيطان است. نمىخواهد[شيطان را]به چشمببينى،به
دل ببين «و من يتبع خطوات الشيطان» آن كه گام درجاى گامهاى شيطان مىگذارد
بايد بداند «فانه يامر بالفحشاء والمنكر» شيطان دعوت به كارهاى زشت و ناپسند
مىكند.
«و لو لا فضل الله عليكم و رحمته» بار ديگر مىگويد:اىمسلمين!در زمان
پيغمبر در يك پرتگاهى قرار گرفتيد كه اگر فضلو رحمتخدا نبود-آنهم به خاطر
پيغمبر-جامعه شما چنان سقوطكرده بود كه نجات پيدا نمىكرديد.همه اينها براى اين
است كهبدانيد اگر در زمانهاى بعد نظير اين قضيه رخ داد و مسالهشايعه سازى
عليه مسلمين زياد شد بدانيد كه سقوط خواهيد كرد وبدبختخواهيد شد(همانطورى كه
ما امروز هستيم). «و لو لا فضلالله عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا»
اگر فضل الهىنبود يكى از شما پاك از آب درنمىآمد «و لكن الله يزكى منيشاء و
الله سميع عليم» اين خداست كه هر كس را كه بخواهد ومستحق بشناسد،از گناه تزكيه
مىكند،خدا شنوا و عالم است.
آيه ديگر باز مربوط به همين قضيه است.اما در دنبال قضيهيك مطلب ديگرى است:
«و لا ياتل اولوا الفضل منكم و السعةان يؤتوا اولى القربى و المساكين و
المهاجرين فى سبيل الله و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم و الله
غفور رحيم» آيه بهيك جريان تصريح مىكند و آن اين است كه بعضى از مسلمين كه
بهتعبير قرآن«اولو الفضل»بودند[از انفاق خوددارى كردند].مقصود از«فضل»در
اينجا ثروت و مال است،«اهل فضل بودند»يعنىمتمكن بودند.
كلمه«فضل»در اصطلاح امروز ما فقط به فضل علمى گفتهمىشود.ما امروز اگر
بگوييم فلان كس فاضل است،يعنى مردعالمى است،«او از فضلاست»يعنى از علماست،صاحب
معلوماتو فضل است.ولى در قرآن به مال و ثروتى كه از راه مشروع به دستآمده
باشد كلمه«فضل»اطلاق شده است (5) .از جمله در سوره
جمعهمىفرمايد:وقتى از نماز فارغ شديد «و ابتغوا من فضل الله» (6)
دنبالفضل الهى برويد،يعنى دنبال كسب و كار و تجارت و درآوردن پولاز راه مشروع
برويد.
قرآن مىفرمايد:ثروتمندانى كه از راه مشروع صاحب مال وثروت شدند و صاحب سعه
و صاحب تمكن هستند قسم نخورند كهكمكشان را قطع مىكنند.
بعضى از مسلمين كه متمكن و ثروتمند بودند،به بعضى ازمسلمين كه يا از مهاجرين
و مساكين و يا از خويشاوندان خودشانبودند كمك مالى مىكردند،بعد در يك
جريانى-ظاهرا در همينجريان افك بوده-از اينها بدى ديدند و لذا ناراحتشدند و
گفتند: عجب!ما به خاطر رضاى خدا به اينها كمك مىكنيم و اينها ازكمك ما سوء
استفاده مىكنند و مرتكب گناه مىشوند،ما به اينهاكمك مىكنيم و اينها شايعه
مىسازند،دروغ جعل مىكنند. تصميمگرفتند آنچه را به طور مداوم به اين فقرا و
مساكين-كه در قضيهافك شركت كرده بودند-مىدادند،قطع كنند.قسم خوردند و
سوگندياد كردند كه ما ديگر به اينها كمك نخواهيم كرد.ولى قرآن بهمساله وحدت
مسلمين بيش از هر چيزى اهميت مىدهد.با اينكه دراينجا قضيه افك و تهمت بزرگ پيش
آمده بود و عموم مسلمين هماشتباه كردند،قرآن فقط در مقام اصلاح اشتباه گذشته
است،بهعامه مسلمين مىگويد شما خيلى اشتباه كرديد كه بلندگوى يكجمعيت به هم
وابسته شديد،و بعد كه بعضى تصميم مىگيرند كمكمالىشان را قطع كنند،چون اين
قطع كمك مالى سبب مىشود آندسته كه جدا شدند،براى هميشه جدا شده
باشند،مىفرمايد:در عينحال گذشت داشته باشيد و از اينها بگذريد و عفوشان كنيد:
«و لاياتل اولوا الفضل منكم و السعة...» قسم نخورند متمكنان وثروتمندان شما كه
كمكشان به آن دسته از خويشاوندانشان يامهاجرين و يا مساكين و فقرا را-كه تاكنون
به آنها كمك مالىمىكردند-قطع مىكنند،باز هم كمك بدهند. «و ليعفواو ليصفحوا
الا تحبون ان يغفر الله لكم» عفو كنند،بگذرند،گذشت داشته باشند،آيا دوست
نداريد خدا از خودتان بگذرد؟ اينآيه كه نازل شد آن گروهى كه تصميم داشتند
كمكهاى خود را قطعكنند،گفتند ديگر كمكمان را قطع نمىكنيم.
اسلام هم دين شمشير است و هم دين محبت
اينجا يك نكته است كه بايد عرض كنم:اشخاصى كه بامنطق اسلام آشنا نيستند و به
آن وارد نيستند، غافلند كه اسلام منطق محبت را در جاى خود در حد اعلى به كار
برده است. مسيحيها منتشركرده و مىكنند كه دين مسيح،دين محبت است،دين نيكى كردن
وگذشت است،چرا؟مىگويند چون حضرت مسيح گفته است اگركسى به يك طرف صورتتسيلى زد
آن طرف ديگر را جلو بياور،بگو به اين طرف هم بزن،اما دين اسلام دين خشونت است،
دينسختگيرى است،دين شمشير است،دينى است كه به هيچ وجهگذشت در آن وجود ندارد،
محبت در آن وجود ندارد.روى اين قضيه،مسيحيها خيلى تبليغ كردهاند و مرتب تبليغ
مىكنند.
اين اشتباهى است بسيار بزرگ.اسلام هم دين شمشير استو هم دين محبت،هم دين
خشونت است و هم دين نرمى.خشونت رادر جاى خود تجويز مىكند و نرمى را در جاى
خود، و عظمت واهميت اسلام به همين است.اگر اسلام اينچنين نمىبود،يعنى
اگرنمىگفت«زور را با زور جواب بدهيد،منطق را با منطق جواببدهيد،در مورد
محبت،محبت كنيد و حتى در جايى در مورد بدى هممحبت كنيد»آنوقت قبولش
نداشتيم.اسلام هرگز نمىگويد اگر يكقلدر به يك طرف صورتتسيلى زد،آن طرف ديگر
را بياور.
آنكه به شما تجاوز (7) مىكند،به همان اندازه حق داريد تجاوزاو
را جواب دهيد.اگر چنين نگفته بود،در آن نقص بود.
دين مسيح،به همين دليل يك دين غير عملى از آب درآمدهكه اتباع آن خونخوارتر
از همه مردم دنيا از آب درآمدند.همانهايى كهروزى عليه اسلام تبليغ مىكردند و
انجيل را به دست مىگرفتند كه اين
كتاب،كتاب محبت است،امروز مىبينيم هر روز دهها تن«محبت»روى ويتنام
مىريزند (8) ! اينها همان محبتى است كه انجيلبه آنها گفته است!اين
محبتها به صورت بمبها و حتى بمبهاى ناپالمدرآمده است كه همين قدر كه فرود آمد
بچهها و پيرها و زنها آتشمىگيرند.
اسلام در درجه اول،محبت را به كار مىبرد،آنجا كه محبتمفيد نبود،ديگر ساكت
نمىنشيند. گفت:«چون پند دهند نشنوى،بند نهند».
على(ع)درباره پيغمبر اكرم(ص)مىفرمايد:«طبيب دواربطبه قد احكم مراهمه و احمى
مواسمه» (9) طبيب سيار است،طبيبى كه در يك دستش مرهم است و در دست
ديگرش ابزارجراحى،آنجا كه با مرهم مىشود معالجه كرد،مرهم مىگذارد و آنجاكه
مرهم مفيد نيست،كارد و چاقو به كار مىبرد،ابزار داغ كردنبه كار مىبرد،از هر
دو استفاده مىكند،هم از درشتى و هم از نرمى.
سعدى خوب مىگويد:
درشتى و نرمى به هم در به است چو رگزن كه جراح و مرهم نه است
و اين عين مضمونى است كه على(ع)فرموده است... (10) صحبتدعوت به
خداست.بعد مىفرمايد: «ادفع بالتى هى احسن فاذا الذىبينك و بينه عداوة كانه
ولى حميم» (11) اى پيغمبر-كه وظيفه تو دعوت به راه خداست-بدان كه
نيكى و بدى يك وزن ندارد،حتى[بديها] با هم،هم وزن نيستند و نيكيها هم با هم،هم
وزن نيستند،تو بديها را با بهترين نيكيها دفع كن:« ادفع بالتى هى احسن »
ديگران بدى مىكنند،تو نيكى كن.بعد خصلتى روانى را ذكرمىكند،مىگويد آنگاه
كه دشمن بدى مىكند و در مقابل بدى اونيكى مىكنى،مىبينى خاصيت نيكى كردن در
مقابل بدى، خاصيت كيمياست،يعنى قلب ماهيت مىكند،يكوقت مىبينىهمان كه دشمن
سرسخت تو بود قلب ماهيتشد و به يك دوستمهربان تبديل شد.
چه كسى مىگويد اسلام به محبت دستور نمىدهد؟!چهكسى مىگويد اسلام دين محبت
نيست؟!اسلام دين محبت است،ولى آنجا كه محبت كارگر نيست ديگر سكوت نمىكند،
آنجاستكه خشونت به كار مىبرد،شمشير به كار مىبرد.شما در تاريخزندگى پيغمبر
اكرم(ص)،در تاريخ زندگى امير المؤمنين(ع)وساير ائمه اطهار(ع)داستانهاى زيادى
درباره «ادفع بالتى هىاحسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم»
مىبينيد.اگر درمقابل بدى نيكى كنيد خاصيتش را مىبينيد،خاصيتش اين است كهدشمن
را تبديل به دوست مىكند.
در دعاى«مكارم الاخلاق»تعبيرات عجيبى هست:خدايابه من توفيق بده آن كسى كه
به من فحش مىدهد من به او حرفخوب بگويم،آن كسى كه قطع رحم مىكند من در مقابل
صله رحمكنم،آن كسى كه پشتسر من بدگويى مىكند من پشتسرشخوب بگويم.جملههاى
زيادى است.
خواجه عبد الله انصارى هم تعبير شيرينى دارد،مىگويد بدى را بدى كردن سگسارى
است(كار سگها هم چنين است.يكسگ،سگ ديگر را گاز مىگيرد،او هم گاز مىگيرد.اگر
كسىبه انسان بدى كرد و او هم بدى را با بدى جواب داد،هنرى كهكرده،كار سگها را
انجام داده است.اگر انسان سگى را بزند فورابرمىگردد و پاى او را مىگيرد).خوبى
را خوبى كردن، خرخارىاست(يعنى اگر كسى به آدم خوبى كند و در مقابل خوبى او
خوبىكند خيلى هنر نكرده است.يك الاغى مىآيد شانه الاغ ديگر را بادندانش
مىخاراند،او هم فورا شانه اين را مىخاراند.اين مقدار را كهخوبى را بايد با
خوبى جواب داد و در مقابل خوبى بايد خوبى كردالاغ هم مىفهمد)،اما بدى را نيكى
كردن(در مقابل بدى خوبىكردن)كار خواجه عبد الله انصارى است.
مىفرمايد:« و لا ياتل اولوا الفضل منكم و السعة ان يؤتوااولى القربى و
المساكين و المهاجرين فى سبيل الله »متمكنين قسمنخورند،غيرت دينىشان اينجا به
جوش نيايد،آنها بدى كردند ولىشما در مقابل بدى خوبى كنيد،قسم نخورند كه از كمك
مالىبه خويشاوندانشان يا مسكينها يا مهاجرينى كه در راه خدا مهاجرتكردند[صرف
نظر مىكنند]به خاطر اين كار بدى كه كردند و در اينتهمتشركت كردند «و ليعفوا
و ليصفحوا» عفو كنند،گذشتداشته باشند «الا تحبون ان يغفر الله لكم» آيا دوست
نداريد كهخدا شما را بيامرزد؟(چه تعبير عجيبى است!)اى بشرها،از گناهيكديگر
بگذريد،زيرا خودتان گنهكاريد و اميد داريد خدا از گناهانشما بگذرد،آنچه را كه
انتظار داريد خدا درباره شما رفتار كند دربارهبندگان خدا رفتار كنيد،سختگير
نباشيد،تا ممكن است گنهكارانرا از راه خوبى[كردن]معالجه كنيد،آنجا كه ممكن
نشد،از راه مجازات و سختگيرى[وارد شويد]،خداوند آمرزنده و مهربان است،شما هم
مهربان و با گذشت باشيد.
از جمله ملكات مستحسنه ائمه اطهار(عليهم السلام)اينبود كه برده زياد
مىخريدند و مدتى اين بردهها را در خانه خودشاننگه مىداشتند،چون فلسفه بردگى
در اسلام اين است كه بردگاندورهاى را(از دوره كفر تا دوره آزادى)بگذرانند و
يك دالانى راطى كنند كه تحت تربيت افراد مسلمان باشند،و از اين ناحيه،اسلام
بسيار بهرههاى انسانى خوبى گرفته است. ائمه اطهار(ع)
يكى از كارهاشان همين بود-چون يكى از مصارف زكات ايناست كه برده بخرند و
آزاد كنند-اما نه اينكه بردهاى را كه هيچتربيت اسلامى پيدا نكرده از اين طرف
بخرند و از آن طرف آزادكنند،بلكه اگر بردهاى قبلا تربيت اسلامى پيدا كرده كه
چه بهتر،و اگر اينطور نيست مدتى در يك خانواده واقعا مسلمان نگهداريشكنند تا
آداب و اخلاق اسلامى را عملا بياموزد و بعد آزادش كنند.
ائمه اطهار اين كار را زياد مىكردند و بردگان در مدتى كه در خانهآنها
بودند با حقيقت و ماهيت اسلام آشنا مىشدند و مسلمانهاىبسيار اصيل از آب
درمىآمدند.
بردگان زيادى در خانه امام زين العابدين(ع)بودند.در طولسال كه بردگان خطا
مىكردند و كار بدى مىكردند امام(ع)در يكدفترى اينها را يادداشت مىكرد تا
اينكه روز آخر(يا شب آخر)ماهرمضان امام(ع)همه بردگانشان را جمع مىكرد و خود
در وسطمىايستاد،دفتر را مىآورد،رو مىكرد به آنها و مىفرمود:فلانى يادتهست
در فلان وقت چنين جرمى را مرتكب شدى؟مىگفت:بله،[و به هر كدام خطاهايشان را
متذكر مىشد و]بعد مىفرمود:«خدايا اينها كه زير دست من بودند،نسبت به من بدى
كردند و من كه بندهتو هستم از همه اينها گذشتم. خدايا من بنده تو هستم و در
درگاه تومقصرم.خدايا از اين بنده مقصر خودت بگذر»و همه آنها را در راهخدا آزاد
مىكرد.اين است كه اصل اول در اسلام«گذشت»است.
بله،اسلام در مسائل اجتماعى نمىگذرد،چون اينگذشت،مربوط به شخص نيست،مربوط
به فرد نيست،مربوط بهاجتماع است.مثلا يك كسى دزدى كرده است.مجازات دزددست
بريدن است.صاحب مال نمىتواند بگويد من گذشتم.توبگذرى،اجتماع نمىگذرد،حق تو
نيست،حق اجتماع است.
در حديث است كه روزى امير المؤمنين على(ع)-طبقعادتى كه در ايام خلافت داشت
كه خود تنها مىرفت و حتى درجاهاى خلوت مىرفت و شخصا اوضاع و احوال را تفتيش
مىكرددر يكى از كوچه باغهاى كوفه راه مىرفت،يكوقت فريادى شنيد:
الغوث!الغوث!به فريادم برسيد!به فريادم برسيد!معلوم بود جنگ ودعوايى است.به
سرعت به طرف صدا دويد. دو نفر با هم زد و خوردمىكردند.يكى ديگرى را مىزد.تا
امام رسيد دعواى اينها تمام شد(شايد هم امام عليه السلام آنها را صلح
داد).معلوم شد آن دو نفر باهم رفيق هستند.وقتى امام خواست ضارب را جلب كند و
ببرد،مضروب گفت من از او گذشتم.امام فرمود:بسيار خوب تو گذشتى،اين حق خصوصى
خودت است،از حق خودت گذشتى،اما يكحقى هم سلطان دارد،يعنى يك حقى هم حكومت دارد
و يكمجازاتى هم حكومت بايد بكند،اين را ديگر تو نمىتوانى بگذرى[زيرا]به تو
مربوط نيست.
از حق عمومى نمىتوان گذشت، بر خلاف حق خصوصى
غرضم اين است كه از حق عمومى نمىتوان گذشت و در موارد حق عمومى،اسلام هم
نمىگذرد اما در حقوق خصوصى[مىتوان گذشت.]اينكه يك كسى كه به يك فرد مجرم و
گنهكاركمك مىكرده بخواهد كمك خود را قطع كند اين يك مسالهخصوصى است،ولى تو به
اندازه خودت عفو كن و ترتيب اثر نده.ايناست كه قرآن باز دستور به عفو و گذشت
مىدهد و مىخواهد تاحد امكان از راه محبت و نيكى جبران كند.حال به آيه
بعدمىپردازيم.
من خيال نمىكنم در قرآن به اندازهاى كه روى موضوع تهمت-مخصوصا تهمت زدن به
زنان-تاكيد شده،درباره موضوع ديگرىتاكيد شده باشد: «ان الذين يرمون المحصنات
الغافلات المؤمناتلعنوا فى الدنيا و الاخرة و لهم عذاب عظيم» آنان كه به زنان
عفيفغافل تهمت مىزنند(زن غافل يعنى بىخبر از همه جا كه در خانهخود
نشسته)،در دنيا و آخرت مشمول لعنت الهى هستند و براى اينهاعذاب بزرگى است «يوم
تشهد عليهم السنتهم و ايديهم وارجلهم بما كانوا يعملون» آن روزى كه زبانها و
دستها و پاهاىآنان عليه ايشان به اعمالى كه مرتكب شدهاند شهادت مىدهند.
عالم آخرت زنده است
اين يك منطقى است در قرآن كه جايش اينجا نيستكه درباره آن[به تفصيل]صحبت
كنم. قرآن دركمال صراحت مىگويد:عالم آخرت،زنده است،همهچيز عالم آخرت زنده است
و در آن دنيا هرچيزى و هر عضوى بر هر عملى كه مرتكب شده است،گواهىمىدهد:دست
گواهى مىدهد من چه كردم،پا گواهى مىدهد منچه كردم،چشم و گوش هر يك گواهى
مىدهند من چه كردم،پوست بدن-كه حديث است كه كنايه از عورت است-گواهى مىدهد من
چه كردم،به زبان مهر مىزنند:اىزبان!تو ساكت باش،بگذار خود اعضا و جوارح
حرفبزنند،زبان هم[فقط]به گناهانى كه خودش مرتكبشده است گواهى مىدهد.قرآن
مىفرمايد:در روزى كهزبانهاى اين افراد(چون گناه اينها گناه زبان بوده)و دستها
وپاهايشان عليه ايشان به همان اعمالى كه مرتكب شدند گواهىمىدهند «يومئذ
يوفيهم الله دينهم الحق» چنين روزى كه خدا آنجزاى حقى را كه بايد به اينها
برسد،به طور كامل به آنان مىدهد.
اگر زنى-العياذ بالله-فاسد و دامن آلوده از آب دربيايدشرافت مرد لكه دار
مىشود ولى خودتان مىدانيد كه اگر مردى آلودهشود،به شرافت زن آنقدرها صدمه
نمىزند،بلكه[اصلا] صدمهنمىزند.اين خود يك رمز روانى خاصى دارد.من در يك
سلسلهمقالاتى كه چند سال پيش در يكى از مجلات زنانه راجع به حقوقزن-عليه
مطالب خود آن مجله-نوشتم راز اين مطلب را بيان كردم،و بسيارى از دستورهاى اسلام
بر اساس همين مطلب است.اگر زنىآلوده شد،مرد ديگر نمىتواند ادعاى شرافت
كند،ولى چقدر زنانپاكى هستند كه شوهرشان آلوده هستند،هيچوقت مردم آن زن
راآلوده حساب نمىكنند،مىگويند شوهرش آلوده است به او چه كار؟
شوهرش كثيف است به او چه كار؟اين يك مطلب.
مطلب دوم اين است كه زن در جهات عفتى،ناموس مرداست،ولى در جهات شخصى و
فردىاش به مرد ارتباط ندارد،يعنىاگر زنى-العياذ بالله-در مسائل عفت آلوده
باشد دامن مرد آلودهمىشود،ولى اگر در زنى نقصى باشد،اين،نقص مرد نيست.مثلااگر
زنى مؤمن نباشد و در باطن كافر يا منافق باشد،اين به مرد ارتباطى ندارد و لهذا
قرآن هم به زن نوح و زن لوط مثل ذكر مىكند.
هر دوى اينها پيغمبر بودند در حالى كه زنهاى اينها مؤمنه نبودند ووابسته به
مخالفين ايشان از نظر فكر و عقيده بودند.اينجا قرآنمىگويد:«خبيثات مال خبيثين
است»زنهاى ناپاك مال مردان ناپاكاست و زنان پاك مال مردان پاك است،و اين ناظر
به پاكىناموسى است:مرد ناپاك غيرت را از دست مىدهد و زن ناپاك رامىپذيرد و
ناراحت نيست كه زنش ناپاك باشد، ولى مرد پاكامكان ندارد كه زن ناپاك را
بپذيرد.اين است كه طبعا يك نوعانتخاب صورت مىگيرد:پاكها سراغ پاكها مىروند و
ناپاكها سراغناپاكها.اين امر قانون شرعى و بيان حكم شرعى نيست،بلكه قرآنيك
قانون طبيعى را بيان مىكند:طبعا اينطور است كه پاكها سراغپاكها مىروند و
ناپاكها سراغ ناپاكها.شما ببينيد جوانان پاكدنبال دخترهايى مىروند كه اين
دخترها پاك باشند،و دخترهاىپاك هم شوهر پاك را مىپسندند،اما يك جوان آلوده و
كثيفهيچ اهميت نمىدهد كه با يك دخترى ازدواج كند كه دهها جوانديگر-به اصطلاح
خودشان-او را«تجربه»كردهاند.روح كثيفيك مرد كثيف،يك زن كثيف را مىپسندد و
روح كثيف يك زنكثيف،يك مرد كثيف را مىپسندد،ولى روح پاك يك مردپاك،زن پاك را
براى خود انتخاب مىكند و روح پاك يك زنپاك،مرد پاك را انتخاب مىكند...
شما درباره پيغمبر و ناموس پيغمبر داريد چه حرفىمىزنيد؟!محال و ممتنع است
كه چنين ناپاكيهايى در خاندان يكپيغمبر راه پيدا كند.كفر ممكن است در خاندان
يك پيغمبر راه پيدا كند يا پسر يك پيغمبر كافر بشود،ولى فسق محال است.
و صلى الله على محمد و اله الطاهرين.
2. [خواننده محترم توجه دارد كه سخنرانى در زمان رژيم فاسد پهلوى ايراد شده
است.]
3. [به معنى طرحريزى].
4. آيات قرآن اساسا اينطور نازل شده كه گاهى يك معنى،دو معنى،سه معنى درست -
و بيشتر - در آن واحد از آن استنباط مىشود.
5. شنيدم در اردكان يزد به همين اصطلاح صحبت مىكنند،وقتى مىگويند:
«فلانكساز فضلاست» يعنى از ثروتمندان است.
6. جمعه/10.
7. بقره/194.
8. [سخنرانى در سالهاى جنگ ويتنام ايراد شده است.]
9. نهج البلاغه،خطبه 106.
10. [افتادگى از نوار است.]
11. فصلت/34.