آشنايى با قرآن جلد ۴

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱ -


بسم الله الرحمن الرحيم

تفسير سوره نور

سورة انزلناها و فرضناها و انزلنا فيها ايات بينات‏لعلكم تذكرون.الزانية و الزانى فاجلدوا كل‏واحد منهما ماة جلدة و لا تاخذكم بهما رافة‏فى دين الله ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخرو ليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين.الزانى‏لا ينكح الا زانية او مشركة و الزانية لا ينكحها الازان او مشرك و حرم ذلك على المؤمنين.

اهميت عفاف از نظر قرآن

به مناسبت اينكه اين ايام،ايام وفات حضرت صديقه طاهره(سلام الله عليها)بانويى كه‏«سيدة نساء العالمين‏»و مظهر اعلاى‏عفاف در عالم اسلام است مى‏باشد،بنا شد كه سوره مباركه نور راتفسير كنيم و علت انتخاب اين سوره اين است كه تقريبا بيشتر آيات اين سوره[در اطراف مسائل مربوط به عفاف است] (1) .

مى‏فرمايد در اين سوره يك سلسله آيات روشن آورده‏ايم،باشد كه شما متذكر شويد و بيدار و هشيار گرديد.اينكه در ابتدامى‏فرمايد«سوره‏اى است كه نازل كرده‏ايم‏»،تنها سوره‏اى كه با اين‏جمله شروع مى‏شود اين سوره است.ما بسيارى از سوره‏ها داريم كه ازاولى كه شروع مى‏شود،به عنوان اين است كه‏«كتابى فرودآورديم‏»،يعنى به همه قرآن اشاره مى‏كند،ولى اينجا تنها به همين‏سوره اشاره مى‏كند.معلوم مى‏شود كه يك عنايت‏خاصى به مفاد اين‏سوره است.

معناى‏«سوره‏»را مى‏دانيد،هر قطعه‏اى از آيات قرآن كه بايك‏«بسم الله‏»شروع مى‏شود و بعد پايان مى‏پذيرد به طورى كه بعداز آن،«بسم الله‏»ديگرى هست،اين قطعه را«سوره‏»مى‏گويند.

قرآن از كتابهايى است كه فصل،باب و بخش ندارد ولى‏قطعه قطعه شدنش به صورت سوره سوره بودن است و هر سوره با يك‏«بسم الله‏»آغاز مى‏شود و«بسم الله‏»آغاز قطعه بعد نشان دهنده‏پايان سوره قبلى است و مى‏گويند كلمه‏«سوره‏»از همان ماده‏اى‏است كه كلمه‏«سور»وضع شده است.در زبان عرب آن حصارى‏را كه دور شهرها مى‏كشيدند كه يك شهر را در داخل خودش قرارمى‏داد و يك حائطى بود-يعنى يك ديوارى بود-كه بر تمام شهر ياقصبه و يا ده احاطه داشت،سور مى‏گفتند،«سور البلد»ديوار مرتفعى‏بود كه دور يك شهر مى‏كشيدند.كانه هر سوره‏اى در داخل يك‏حصار قرار گرفته است،از اين جهت به آن‏«سوره‏»مى‏گويند.قرآن راهم خود پيغمبر سوره سوره كرده است نه اينكه بعد مسلمين آن راسوره سوره كرده باشند. از اولى كه قرآن نازل شد،به صورت سوره سوره‏نازل شد.

آيه اول مخصوصا با تعبير «سورة انزلناها» و بعد هم با كلمه «فرضناها» اين مطلب را مى‏فهماند كه مسائل مربوط به عفاف‏مسائلى بسيار جدى است،يعنى درست در جهت عكس آنچه بشرامروز فكر مى‏كند كه در جهت‏سهل كردن و ساده كردن و ناچيزشمردن روابط جنسى حركت مى‏كند و به غلط اسمش را آزادى‏مى‏گذارد و به اصطلاح در جهت‏«آزادى جنسى‏»گام برمى‏دارد،قرآن‏آنچه تحت عنوان حريمهاى عفاف مطرح مى‏كند و آنچه تحت عنوان‏مجازاتهاى بى‏عفتى بيان مى‏كند و آنچه تحت عنوان مجازات لكه داركردن زنهايى كه عفيفه‏اند و به دروغ متهم[به بى‏عفتى]مى‏شوندبيان مى‏كند و آنچه در باب ترغيب به ازدواج بيان مى‏كند و بالاخره‏هر چه در باب مسائل مربوط به عفاف گفته است،مى‏خواهد بگويداينها مسائل بسيار بسيار جدى و فرض است و نمى‏شود اينها راكوچك شمرد،و يكى از بدبختيهاى دنياى امروز تحقير كردن اصول‏عفاف و تقواى در امور جنسى است كه بعد عرض مى‏كنيم.

«سورة انزلناها» سوره‏اى است كه فرود آورده‏ايم و رعايت‏مقررات اين سوره را فرض و حتم كرده‏ايم،يعنى مهم مى‏شماريم،كوچك نمى‏شماريم. «و انزلنا فيها ايات بينات‏» و ما در اين سوره‏يك سلسله آيات بينه فرستاده‏ايم،آيات بزرگ روشن فرستاده‏ايم.

ممكن است مقصود تمام آيات سوره باشد يا آنطور كه علامه‏طباطبائى در تفسير الميزان مى‏فرمايند مقصود آن آياتى است كه دروسط سوره آمده و در واقع آن آيات ستون فقرات اين سوره است.ساير آيات سوره راجع به آداب و اخلاق جنسى است و آن آيات مربوطبه اصول عقايد است،كه وجه تناسبش را بعد بيان مى‏كنيم.به هرحال قرآن مى‏گويد ما اين سوره را فرود آورده‏ايم و مقررات و محتواى‏اين سوره را كه در زمينه آداب و اخلاق جنسى است‏حتم شمرده‏ايم.

يك سلسله آيات بينه در آن فرود آورده‏ايم براى بيدارى و آگاهى بشر «لعلكم تذكرون‏» باشد كه شما يادآورى شويد،آگاهى پيداكنيد،از غفلت‏خارج گرديد.

شايد بدانيد كه فرق است ميان‏«تفكر»و«تذكر».تفكرآنجايى است كه يك مساله‏اى را كه انسان به كلى نسبت به آن‏جاهل و نادان است و نمى‏داند،به انسان مى‏آموزند،كه قرآن دربسيارى از موارد،دم از تفكر مى‏زند.تذكر،در مسائلى است كه‏فطرت انسان خود به خود صحت آن مسائل را درك مى‏كند ولى بايديادآورى كرد و توجه داد.قرآن مخصوصا اينها را به عنوان‏«تذكر»

بيان مى‏كند،شايد يك علتش احترام گزاردن به بشر است،ما شما رابه اين مسائل متوجه مى‏كنيم،يعنى مسائلى است كه اگر خودتان هم‏بينديشيد مى‏فهميد،ولى ما شما را متذكر و متوجه مى‏كنيم.

آيه بعد،مربوط به مجازات فحشاء يعنى مجازات زناست(فحشاى به معنى زنا).مى‏فرمايد:

«الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما ماة‏جلدة و لا تاخذكم بهما رافة فى دين الله ان‏كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر و ليشهدعذابهما طائفة من المؤمنين.»

در اين آيه سه مطلب بيان شده است:اول اينكه زنا كار،اعم‏از مرد و زن،بايد مجازات شود و مجازاتش را هم قرآن تعيين كرده‏است:«صد تازيانه‏».صد تازيانه بايد به مرد زنا كار زده شود و صدتازيانه به زن زناكار.

مطلب دوم:به مؤمنين آگاهى مى‏دهد كه در مورد اين‏مجازات مبادا تحت تاثير عواطفتان قرار بگيريد،مبادا دلتان رحم بيايدو بگوييد[با خوردن]صد تازيانه دردش مى‏آيد پس يك مقدار از آن‏را اجرا نكنيم،كه اينجا جاى رحم نيست.مى‏گويد مبادا در اينجاعواطفتان به هيجان بيايد و سبب شود كه عملا تسامحى در اجراى اين‏حد قائل شويد و به اصطلاح امروز يك وقت فكر نكنيد اين عمل،«غير انسانى‏»است،نه،«انسانى‏»است.

مطلب سوم:اين مجازات را در خفا انجام ندهيد چون اين‏مجازات براى اين است كه ديگران عبرت بگيرند.حتما يك جمعى‏از مؤمنين بايد در موقع اجراى اين مجازات حاضر و ناظر باشند وببينند.مقصود اين است كه وقتى اين حكم اجرا مى‏شود بايدبه گونه‏اى اجرا شود كه همه مردم آگاه شوند كه فلان مرد يا زن‏زناكار اين حد درباره‏اش اجرا شد،نه اينكه مخفيانه اجرا شود،بايدعلنى اجرا شود.

راجع به قسمت اول كه دستور مجازات زناست چند مطلب‏را بايد عرض كنم.يكى اينكه فلسفه مجازات زنا چيست؟غالباشما اگر كتابهايى را كه در اين زمينه‏ها بحث كرده‏اند بخوانيدمى‏بينيد اينطور اظهار نظر مى‏كنند كه علت مجازات زنا-به اصطلاح‏آنها-«مرد سالارى‏»است.در دوره‏هايى كه مرد حاكم بر خانواده‏بوده-به معناى اينكه مرد مالك خانواده بوده و زن حقى نداشته و يك وسيله‏اى در دست مرد بوده براى بهره‏بردارى او،و مرد خودش رامالك زن مى‏دانسته است-وقتى كه زن زنا مى‏كرده است،از نظرمرد اينطور بوده كه زن يك چيزى را كه تعلق به او داشته،در اختيارديگرى قرار داده،و از اين جهت مجازات زنا برقرار شده است.

معلوم است كه از نظر قانون اسلام اين يك حرف بى‏اساسى‏است.در اسلام مجازات زنا منحصرا براى زن نيست،هم مرد بايدمجازات شود و هم زن: «الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما ماة‏جلدة‏» تصريح مى‏كند:هم مرد زناكار و هم زن زناكار هر دو بايدمجازات شوند. اگر اينطور مى‏بود كه مرد هيچ محدوديت و ممنوعيتى‏نداشت و تنها زن بود كه از زنا ممنوع بود-كه شايد چنين مقرراتى‏در بعضى جاهاى دنيا بوده كه فقط زن حق زنا كردن نداشته است‏ولى مرد حق زنا كردن داشته-در اين صورت مى‏شد اين حرف راگفت كه فلسفه مجازات زنا«مرد سالارى‏»است.اما در اسلام هم‏مرد ممنوع است از زنا كردن و هم زن،و معنايش اين است كه مردكاميابى جنسى خودش را تنها و تنها در محدوده ازدواج مى‏تواندانجام دهد،و ازدواج يعنى قبول كردن يك سلسله تعهدات ومسؤوليتها،و زن هم كاميابى جنسى خودش را تنها و تنها در محدوده‏ازدواج مى‏تواند انجام دهد مقرون به قبول يك سلسله تعهدها ومسؤوليتها.پس مرد حق ندارد بدون اينكه مساله ازدواج در ميان باشدآزادانه به اصطلاح امروز غريزه جنسى‏اش را اشباع كند همچنانكه‏زن چنين حقى را ندارد.بنابر اين مساله حرمت زنا به زن اختصاص‏ندارد،در مورد هر دو تعميم دارد.

حال مساله ديگرى مطرح است و آن اين است كه در عرف‏امروز اروپا زن و مرد فقط در وقتى كه به تعبير اسلام‏«محصن‏»و يا«محصنه‏»باشند از زنا كردن ممنوعند،يعنى يك مرد زن دار و يك‏زن شوهردار حق ندارند زنا كنند،اما براى مردى كه زن ندارد يا زنى‏كه شوهر ندارد هيچ منعى نيست كه زنا كند و طبعا مرد بى‏زن حق‏ندارد با زن شوهر دار زنا كند و زن بى‏شوهر هم حق ندارد با مرد زن‏دارزنا كند،ولى مرد بى‏زن و زن بى‏شوهر هيچ گونه ممنوعيتى ندارند.

حال چرا اينطور مى‏گويند؟آنها اينطور فكر مى‏كنند كه فلسفه حرمت‏زناى مرد زن‏دار اين است كه با اين كار به زنش خيانت كرده و حق‏او را از بين برده،و فلسفه حرمت زناى زن شوهردار هم اين است كه‏حق شوهرش را از بين برده،پس مردى كه زن ندارد تعهدى در برابركسى ندارد و زنى هم كه شوهر ندارد تعهدى در برابر كسى ندارد،پس براى آنها اشكالى نيست.

ولى از نظر اسلام در اينجا دو مساله مطرح است:يك‏مساله اينكه براى هيچ مرد و زنى در خارج از تشكيل عائله حق‏كاميابى جنسى نيست،چه مرد زن داشته باشد و يا نداشته باشد، وچه زن شوهر داشته باشد يا نداشته باشد.اسلام براى‏«عائله‏»آن‏اهميت فوق العاده را قائل است كه در خارج از كانون خانوادگى،ارضاى كاميابى جنسى را ممنوع مى‏داند و تنها محيط خانوادگى راجاى ارضاى كاميابى جنسى مى‏داند،در محيط خارج از كانون‏خانوادگى به هيچ شكل اجازه نمى‏دهد كه مرد و زنى از يكديگراستمتاع كنند.

مساله دوم،مساله مجازات مرد زن‏دار و زن شوهردار است‏كه اسلام دو مجازات قائل است و مجازاتش شدت پيدا مى‏كند.يك‏مجازات كلى قائل است كه همان صد تازيانه است و ديگرى‏«رجم‏»است:سنگسارى. يكى از چيزهايى كه پايه خانوادگى و محيط خانوادگى رامحكم مى‏كند،همين مساله است و علت اينكه پايه كانون‏خانوادگى در دنياى اروپا سست و متزلزل است همين است و امروزهم در جامعه ما به هر نسبت كه از فرنگيها پيروى كنيم كانون‏خانوادگى را متزلزل كرده‏ايم.وقتى كه جامعه ما به دستور اسلام‏واقعا عمل مى‏كرد، يعنى پسرها واقعا قبل از ازدواج،با زنى و دخترى‏در تماس نبودند و به اصطلاح فرنگيهاى امروز يك گرل فرند (GirL friend) نداشتند(رفيق دختر نداشتند)و دخترها هم‏همين طور،ازدواج براى يك پسر يا دختر يك آرزو بود.يك پسر به‏سن پانزده سالگى كه مى‏رسيد، احساس طبيعى نياز به همسر در اوپيدا مى‏شد،يك دختر هم همين طور،و اين طبيعى است كه آرزوى‏يك پسر اين بود كه زن بگيرد چون به وسيله ازدواج از محدوديت وممنوعيت استفاده از زن خارج مى‏شد و به مرز آزادى استفاده از زن‏مى‏رسيد.آنوقت‏«شب زفاف كم از صبح پادشاهى نبود»چون‏روى خاصيت روانى،اولين موجودى كه اين پسر را به اين حظ و بهره‏رسانده يعنى از محدوديت به آزادى رسانده همسرش بوده،و براى‏دختر هم اين پسر اولين كسى بوده كه او را از محدوديت به آزادى‏رسانده است.اين بود كه پسر و دخترهايى كه اصلا همديگر را نديده‏بودند و ازدواج كرده بودند،آنچنان با يكديگر الفت مى‏گرفتند كه‏وضع عجيبى بود.(نمى‏خواهم بگويم كه نديدن،كار درستى است،نه،اسلام اجازه داده است كه ببينند،ولى اگر هم نديده بودند،وقتى‏به يكديگر مى‏رسيدند تا لب گور به يكديگر عشق مى‏ورزيدند).

اما سيستم فرنگى به پسر اجازه مى‏دهد كه تا زمانى كه زن‏نگرفته روابط جنسى‏اش آزاد باشد و به دختر هم اجازه مى‏دهد تا شوهر نكرده روابط جنسى‏اش آزاد باشد.نتيجه اين است كه براى يك‏پسر،ازدواج محدوديت است و براى يك دختر هم ازدواج محدوديت‏است.قبل از ازدواج،آزادى داشته با هر كسى[رابطه داشته باشد]،حال كه مى‏خواهد ازدواج كند به يك نفر محدود مى‏شود.اين است‏كه يك پسر وقتى زنى را مى‏خواهد بگيرد،مى‏گويد:«من از امروزيك زندانبان براى خودم درست كردم‏».يك دختر هم شوهرش‏برايش زندانبان مى‏شود،يعنى از آزادى به محدوديت مى‏آيند.

ازدواج در سيستم فرنگى يعنى آزاد را محدود كردن،ازآزادى به محدوديت آمدن،و ازدواج در سيستم اسلامى يعنى ازمحدوديت به آزادى آمدن.ازدواجى كه پايه و خاصيت روانى‏اش ازمحدوديت به آزادى آمدن است به دنبال خود استحكام مى‏آورد و آن‏كه پايه‏اش از آزادى به محدوديت آمدن است اولا خودش استحكام‏ندارد،يعنى زود منجر به طلاق مى‏شود،و ثانيا آن پسرى كه به تعبيرخود فرنگيها دهها و گاهى صدها دختر را«تجربه‏»كرده و آن‏دخترى كه دهها و صدها پسر را تجربه كرده است مگر حالا با يكى‏پابند مى‏شود؟مگر مى‏شود پابندش كرد؟

اين است كه در اسلام علت اينكه زنا تحريم شده است فقط‏اين نيست كه اين،حق آن مرد است و آن،حق اين زن،پس مردى‏كه ازدواج نكرده تعهدى در مقابل زنى ندارد و زنى هم كه ازدواج‏نكرده تعهدى در مقابل مردى ندارد پس هيچ مانعى براى اين كارنيست،يك مردى كه تا آخر عمرش نمى‏خواهد ازدواج كند اومطلق العنان باشد و يك زنى هم كه تا آخر عمرش نمى‏خواهد ازدواج‏كند او هم مطلق العنان باشد.اسلام مى‏گويد ابدا چنين چيزى‏نيست،يا بايد محروميت را به صورت مطلق قبول كنى،يا ازدواج را بپذيرى و به تعهدها و مسؤوليتهاى ازدواج پايبند شوى.

اين است كه اسلام به طور شديد مى‏گويد زنا مجازات دارد وزنايى كه فقط جنبه زنا دارد و ديگر در آن پايمال كردن حق يك زن‏و پايمال كردن حق يك شوهر نيست تازيانه دارد.اسلام درباره‏مردى كه در عين اينكه زن دارد و طبعا تحت فشار غريزه جنسى‏نيست و زنى كه شوهر دارد و طبعا تحت فشار غريزه نيست و روى‏هوسبازى زنا مى‏كنند به رجم و سنگسار كردن[فرمان مى‏دهد].

ببينيد تا چه حد اسلام براى اين مسائل اهميت قائل است!دنياى‏فرنگ ابتدا در اين حد مى‏گفت كه زنا در غير مورد مرد زن دار و زن‏شوهر دار جرم نيست،راسل مى‏گويد مگر اينكه يك جراحتى واردكند،اگر جراحتى وارد نكند عيب و اشكالى ندارد.كم كم به اينجارسيدند كه برتراند راسل صريحا مى‏گويد براى زن شوهردار و مردزن‏دار هم هيچ مانعى نيست،چه اشكالى دارد كه يك زن شوهردارهم رفيق داشته باشد و عشقش در جايى باشد،هم همسر داشته باشدو هم معشوق؟عشقش را با او انجام دهد و بچه را در خانه اين‏بياورد،ولى تعهد بسپارد وقتى با معشوقش عشقبازى مى‏كند از وسايل‏جلوگيرى از بچه‏دار شدن استفاده كند.

مگر خود راسل اين حرف را باور كند!و الا هيچ آدم عاقلى‏باور نمى‏كند كه زنى مردى را دوست داشته باشد،عشقش با يك مردباشد ولى همسر يك شوهر باشد و فقط متعهد شده باشد كه براى‏شوهر خود بچه بياورد.هر زنى دلش مى‏خواهد كه بچه‏اى كه‏مى‏زايد و بچه‏اى كه جلوى چشمش است‏يادگار آن آدمى باشد كه‏او را دوست دارد،نه يادگار آدمى كه از او تنفر دارد.آنوقت چه‏تضمينى هست كه از مردى كه او را دوست دارد آبستن نشود و بچه‏به ريش شوهرش نبندد؟!

قرآن مثل اينكه عنايت به اين جهت دارد،مى‏گويد: انزلناها وفرضناها ما اينها را حتم كرده‏ايم، اينها از قوانين تغيير ناپذير است،مقتضيات زمان اينها را تغيير نمى‏دهد و نمى‏تواند تغيير دهد،اينها جزءاصول زندگى بشر است و تغيير ناپذير.

بعد هم مى‏فرمايد: «و لا تاخذكم بهما رافة فى دين الله‏» بازشدت عمل نشان مى‏دهد، مى‏گويد:اينجا جاى رافت و گذشت‏نيست.همين قدر كه ثابت‏شد،ديگر حق گذشت ندارى.

در جمله بعد هم مخصوصا امر مى‏كند كه مبادا اجراى حكم‏حد مرد زناكار و زن زناكار را در پشت ديوارها و دور از چشم مردم‏انجام دهيد.حتما بايد در حضور مردم باشد و خبرش همه جا پخش‏شود تا بدانند اسلام در مساله عفاف حساسيت فوق العاده دارد،چون‏اصل اجراى دستورهاى جزائى براى تاديب و تربيت اجتماع است.

يك زنى زنا كند و محرمانه او را ولو اعدام هم كنند،اثرى در اجتماع‏نمى‏بخشد.در صدر اسلام هم هر وقت چنين چيزى اتفاق مى‏افتاد-كه البته كم هم اتفاق افتاده چون اين قوانين را كه اجرا مى‏كردندزنا كم اتفاق مى‏افتاد-اعلام عمومى مى‏كردند.

در اينجا خوب است گفته شود به حكم‏«الجاهل اما مفرط اومفرط‏» (2) دنياى اروپا تا قبل از اين دو سه قرن اخير كه قانون حاكم‏بر آن،قانون كليسا بود،در يك حد افراطى در محدود كردن روابطجنسى كوشش مى‏كرد و به اسلام در يك سلسله مسائل ايراد مى‏گرفت.

اساسا در قانون كليسا،ارتباط جنسى مطلقا ولو با زن شرعى يك كارپليد بود.از نظر آنها زن ذاتا موجودى پليد بود و عمل مقاربت ولو بازن شرعى عمل كثيفى بود و لهذا افراد مقدس و پاك و منزه،افرادى‏كه شايستگى داشتند به مقامات عالى روحانى برسند،كسانى بودندكه در همه عمر زنى را لمس نكرده و با زنى نزديكى نكرده بودند.

پاپ از ميان افرادى انتخاب مى‏شد-و اكنون هم چنين است-كه‏تمام عمر را مجرد بسر برده بودند،و اصلا نفس‏«تجرد»مقدس بود.

مى‏گفتند افرادى استعداد دارند اين عمل مقدس را انجام دهند كه درتمام عمر با هيچ زنى تماس نداشته باشند.اين افراد كم هستند.

همينها هستند كه بعدا كشيش و كاردينال مى‏شوند و بعضى به حدپاپ[شدن]مى‏رسند. مى‏گفتند:اما اكثر مردم كه نمى‏توانند مجردباشند.اگر ما به اكثر مردم بگوييم مجرد زندگى كنند اينها مرتكب‏عمل زنا مى‏شوند كه پليدتر است،و بيشتر عمل جنسى انجام‏مى‏دهند.بنابر اين از باب‏«دفع افسد به فاسد»ازدواج را اجازه‏مى‏دادند.

اسلام بر عكس،تجرد و عزوبت را پليد مى‏داند و گفته است‏«زمين آدم عزب را لعنت مى‏كند كه بر آن بول كند» (3) و ازدواج رامقدس مى‏شمارد.

كلمه‏«محصن‏»يا«محصن‏»در قرآن به دو معنا ذكرمى‏شود.گاهى محصن يا محصن در خصوص زن شوهر دار گفته مى‏شوديعنى آن كه در حصار ازدواج قرار گرفته،و گاهى اين كلمه به معنى‏زن عفيف است و لو زن مجردى باشد.اينجا معناى دوم مقصود است.

كسانى كه رمى مى‏كنند(رمى يعنى تيراندازى)و با تير تهمت،زنان پاكدامن را هدف قرار مى‏دهند و حرفى مى‏زنند كه نسبت‏ناپاكدامنى به آنهاست و چهار شاهد هم نمى‏آورند[بايد حدبخورند].

اسلام البته هيچ مدعايى را بدون دليل نمى‏پذيرد.ولى بعضى‏از مدعاهاست كه با گفتن حرف يك نفر هم قبول مى‏شود حتى اگرآن يك نفر زن باشد،مثل مسائل زنانه‏اى كه يك زن از طرف خودش‏بگويد.وقتى كسى مى‏خواهد زنش را طلاق دهد،چون طلاق درحال عادت جايز نيست،از زن مى‏پرسند تو پاكى يا در حال عادتى؟

اگر گفت پاكم،كافى است و اگر گفت در حال عادتم،حرفش[قبول]است.ديگر نمى‏گويند دو نفر شاهد اقامه كن،حرف خودش‏معتبر است.در بعضى موارد حتما بايد دو شاهد مرد باشد مثل دعاوى‏مالى.ولى در دعاوى ناموسى آنجا كه پاى حرمت ناموس است،پاى‏لكه دار شدن عفاف است،اسلام مى‏گويد حتى دو شاهد عادل هم‏كافى نيست.اگر دو شاهد عادل عادل كه مردم پشت‏سر آنها نمازمى‏خوانند و حتى از آنها تقليد مى‏كنند بيايند و شهادت دهند كه‏به چشم خودمان ديديم كه فلان زن زنا كرد اسلام مى‏گويد كافى‏نيست،شما دو نفريد.سه نفر شاهد عادل هم اگر باشد مى‏گويدكافى نيست.اگر چهار نفر شاهد عادل بيايند شهادت بدهند، آنوقت‏اسلام حاضر است كه آن زن را متهم بشناسد و دليل را كافى بداند.

ممكن است بگوييد اگر چنين چيزى باشد چندان‏اتفاق نمى‏افتد.چهار شاهد عادل از كجا پيدا شوند تاشهادت دهند زنى زنا كرده است؟مى‏گوييم مگر اسلام درمساله زنا بنايش بر تجسس و تحقيق و تفتيش است؟اسلام‏كه مى‏گويد چهار شاهد،هدفش اين نيست كه بخواهد تجسس و تحقيق شود تا بگوييد با اين شرايط سنگين،در صد هزار مورد يكى‏هم اتفاق نمى‏افتد كه بيايند شهادت بدهند.اصلا اسلام مى‏خواهدزنا كمتر ثابت‏شود.شاهد نيامد،نيامد. اگر هزار زنا صورت بگيرد و مخفى‏بماند،از نظر اسلام آسان‏تر است از اينكه يك زن عفيفى كه زنانكرده،مورد اتهام قرار گيرد،و اين[براى اسلام]اهميت بيشترى‏دارد.اسلام نمى‏خواهد زنا انجام شود،ولى اينكه نمى‏خواهد زنا شود،از راه شاهد و مجازات نيست،بلكه راههاى ديگرى تعبيه كرده‏است.اگر به راههاى تربيت فردى و مقررات اجتماعى[اسلام]عمل شود،زنا واقع نمى‏شود،نه اينكه زنا كه واقع شد مجازات‏مى‏كنند و از راه مجازات جلوى زنا را مى‏گيرند.بله، مجازات هم قائل‏شده است،آنهايى كه اين تربيت در ايشان اثر نمى‏بخشد بدانند كه‏راه تازيانه خوردن و در مواردى راه كشته شدن آنها و گاهى‏كشته شدن از طريق سنگسار،باز است.

پس گفتيم چهار شاهد لازم است،و شهادت دادن براى‏شاهد خطر دارد.اگر يك نفر ديد كه زنى زنا مى‏كند و سه نفر ديگرآنجا نيستند كه با او شهادت دهند،بايد دهانش را ببندد،و يا دو نفراگر ديدند،بايد دهانهاشان را ببندند،سه نفر اگر ديدند،بايد دهانهاشان‏را ببندند.اينكه مى‏گويم‏«بايد دهانهاشان را ببندند»چون اينطورنيست كه اگر آمدند شهادت دادند به آنها بگويند شهادتى كه داديدكافى نيست،چون كافى نيست برويد خانه‏تان!مى‏گويند شهادت‏داديد و نتوانستيد اثبات كنيد،پس‏«قاذف‏»(تهمت زن)هستيد،نفرى هشتاد تازيانه بايد بخوريد.اين است كه قرآن مى‏گويد آنها كه‏زنان عفيف را متهم مى‏كنند و چهار شاهد نمى‏آورند،و لو راستگوباشند اما چون با اين گفتن زنى را متهم كرده‏اند آنها را هشتاد تازيانه بزنيد.

ولى آيا همين يك مجازات بدنى است؟نه،يك مجازات‏اجتماعى هم هست: «و لا تقبلوا لهم شهادة ابدا» براى هميشه‏شهادت اينها مردود است.ديگر اينها شهادتشان در هيچ موردى نبايدقبول شود.اينها بايد يك مجازات اجتماعى شوند،يعنى از آن روزديگر از اعتبار اجتماعى مى‏افتند،چرا؟چون يك زن عفيفه‏اى را به‏زنا متهم كرده‏اند و نتوانسته‏اند اثبات كنند.

مجازات سوم: «اولئك هم الفاسقون‏» اينها فاسق هستند.دراينجا ميان مفسرين اختلاف است كه آيا اين «اولئك هم الفاسقون‏»

يك مجازات عليحده است غير از «لا تقبلوا لهم شهادة‏ابدا» يا همان است‏يعنى ايندو مجموعا يكى است؟بعضى‏گفته‏اند ايندو مجموعا يكى است،به اين صورت كه «اولئك هم‏الفاسقون‏» به منزله علت است براى «و لا تقبلوا لهم شهادة ابدا» ،يعنى‏اينها با اين تهمت زدن،فاسق شدند، چون فاسق شدند،شهادتشان‏قبول نيست و هر چيز ديگر كه شرطش عدالت است ازآنها قبول نيست،مثلا ديگر صيغه طلاق نزد آنهانمى‏شود جارى كرد،پشت‏سر آنها نمى‏توان نمازجماعت‏خواند،اگر مجتهد باشند از آنها نمى‏توان تقليدكرد،چون شرط همه اينها عدالت است،بنابر اين مجموعش‏يك مجازات است.

ولى بعضى گفته‏اند دو مجازات است:يك مجازات اينكه‏شهادتشان قبول نمى‏شود،و ديگر اينكه فاسق‏اند،و چون فاسق‏اندساير آثار فسق بر آنها بار مى‏شود،و اينها قابل تفكيك است.اگر اين‏شاهدى كه نتوانسته مدعايش را اثبات كند توبه كند فسقش از بين مى‏رود،يعنى ما او را عادل مى‏دانيم،پشت‏سرش نماز مى‏خوانيم،اگر مجتهد باشد و از نظر علمى‏«جائز التقليد»باشد از او مى‏توان‏تقليد كرد،باز اگر مجتهد باشد مى‏تواند قاضى شود(چون قاضى هم بايدعادل باشد)اما شهادتش ديگر قبول نمى‏شود،چون آن مجازات،مجازاتى جداست.اين است كه به عقيده بعضى علت اينكه شهادت‏چنين شخصى قبول نمى‏شود فسق او نيست،اين يك مجازات‏جداگانه است.فاسق شمرده شدن از نظر اسلام يك مجازات است،مقبول الشهادة نبودن مجازات ديگرى است.

از اينجا معنى آيه بعد روشن مى‏شود.در آيه بعد مى‏فرمايد:

الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان الله غفور رحيم مگر آنان كه‏بعد از اين توبه كنند و[خود را]اصلاح كنند،پس خداوند آمرزنده ومهربان است.در استثناى «الا الذين تابوا» سه احتمال در ابتدامى‏توان داد:

يكى اينكه اگر شاهدى بعد از اينكه متهم كرد و نتوانست‏ثابت كند توبه كرد بگوييم چون توبه كرده تازيانه به او نزنند،شهادتش هم قبول باشد و فاسق هم نيست.ولى اين احتمال را كسى‏نداده است.همين قدر كه كسى زنى را متهم كرد و نتوانست ثابت‏كند،تازيانه را حتما بايد بخورد.

احتمال دوم اين است كه اگر كسى توبه كرد،هم شهادت‏او قبول باشد و هم فاسق شمرده نشود،يعنى تمام محروميتهاى‏اجتماعى برگردد و اعاده حيثيت بشود.

احتمال سوم اين است كه مجازات دومش براى هميشه باقى‏است،يعنى شهادتش هيچ وقت قبول نمى‏شود و «الا الذين تابوا»

استثناى عبارت آخر است،يعنى آن مقدار از او اعاده حيثيت مى‏شود كه نماز جماعت مى‏توان پشت‏سر او خواند و مى‏توان از او تقليدكرد،قاضى هم مى‏تواند باشد،اما شهادتش هرگز قبول نمى‏شود،وبعيد نيست كه اين سومى درست باشد،يعنى «الا الذين تابوا من بعدذلك و اصلحوا» استثناى از«اولئك هم الفاسقون‏»باشد.آيه بعد:

و الذين يرمون ازواجهم و لم يكن لهم شهداءالا انفسهم فشهادة احدهم اربع شهادات بالله‏انه لمن الصادقين.و الخامسة ان لعنت الله‏عليه ان كان من الكاذبين .

اينجا يك سؤال مطرح مى‏شود و آن اينكه شما گفتيد كه اگرمردى زنى را متهم به زنا كرد بايد چهار شاهد بياورد.حال اگرچهار شاهد نداشت تكليفش چيست؟بايد بداند كه چون شاهدندارد،اگر شهادت دهد خودش را تازيانه مى‏زنند،پس وظيفه‏اش‏سكوت كردن است. حال اگر آن مردى كه ديده آن زن زنا مى‏كندشوهر آن زن باشد تكليفش چيست؟آيا او هم اگر چهار شاهد وجودداشت بيايد پيش حاكم شرعى اظهار كند كه زن من زنا كرده‏است؟اگر بخواهد چهار شاهد پيدا كند آنها كارشان تمام شده‏است.اگر شاهد،غير شوهر بود،مى‏گفتند حال كه چهار شاهدنيست،سكوت كن،حرف نزن،به تو چه ربطى دارد؟اگر بگويى،خودت را تازيانه مى‏زنند.

شوهر وقتى پيش حاكم شهادت مى‏دهد بايد چهار بارسوگند به خدا بخورد و خدا را گواه بگيرد كه اينكه مى‏گويد راست‏است و دروغ نمى‏گويد.يعنى يك بار شهادت دادن كافى نيست، بايد چهار بار باشد.چهار بار هم بايد توام با سوگند باشد.آيا اين مقداركافى است؟باز هم كافى نيست.در مرتبه پنجم بايد به خودش‏لعنت كند و بگويد:«لعنت‏خدا بر من اگر دروغ بگويم‏». آياهمين جا كار تمام مى‏شود و به زن مى‏گويند ثابت‏شد كه تو زناكرده‏اى؟نه.به زن تكليف مى‏كنند و مى‏گويند شوهرت‏«لعان‏»

كرد،يعنى چهار بار قسم خورد و يك بار هم خودش را لعنت كرداگر دروغگو باشد،تو چه مى‏گويى؟اگر زن اقرار كرد مجازات‏مى‏شود و اگر هم سكوت كرد و از خود دفاع نكرد،باز مثل اقراراست،ولى يك راه ديگر جلوى زن مى‏گذارند،مى‏گويند تو هم بيامثل او قسم بخور.تو هم چهار بار قسم بخور كه شوهرت دروغ‏مى‏گويد.چهار بار خدا را گواه بگير و قسم بخور كه شوهرت دروغ‏مى‏گويد و در دفعه پنجم بگو«غضب خدا بر من اگر شوهرم راست‏مى‏گويد».اگر حاضر نشد اين كار را انجام دهد مى‏گويند معلوم است‏تو زنا كرده‏اى و مجازات مى‏شود.اما اگر حاضر شد و گفت من هم‏از خودم دفاع مى‏كنم،تكليف چه مى‏شود؟مرد چهار بار شهادت‏داده و خودش را هم لعنت كرده اگر دروغ گفته باشد،و زن هم چهاربار قسم خورده كه شوهرش دروغ مى‏گويد و براى پنجمين بار گفته‏است كه‏«غضب خدا بر من اگر شوهرم راست گفته باشد»،اسلام‏چه حكم مى‏كند؟آيا اينجا مرد را در حكم قاذف و تهمت زن‏مى‏شناسد و به او تازيانه مى‏زند؟نه.آيا زن را گناهكار مى‏شناسد واو را مجازات مى‏كند كه در اينجا مجازاتش رجم و سنگسار است؟

نه.پس چه مى‏كند؟اسلام مى‏گويد:حال كه كار به اينجا كشيده‏است،ميان شما جدايى مطلق بايد باشد و طلاق هم لازم نيست،همين عمل در حكم طلاق است،شما ديگر از يكديگر جدا هستيد، او اين طرف جو و او آن طرف جو،ديگر از اين ساعت زن و شوهرنيستيد.اين[عمل] در فقه اسلام‏«لعان‏»يا«ملاعنه‏»ناميده‏مى‏شود.

يك نوبت در زمان پيغمبر اكرم(ص)و در حضور ايشان‏اين عمل صورت گرفت كه مى‏گويند شان نزول اين آيه همان است.

مردى به نام هلال بن اميه،روزى هراسان آمد خدمت رسول‏اكرم(ص)و گفت:يا رسول الله من به چشم خود زنم را ديدم كه بافلان مرد زنا مى‏كرد.پيامبر اكرم(ص)رويشان را برگرداندند.براى‏بار دوم و بار سوم نيز اين سخن را بر زبان آورد و گفت‏يا رسول الله‏خدا خودش مى‏داند كه من راست مى‏گويم و دروغ نمى‏گويم.همين‏آيات نازل شد و پيامبر اكرم(ص)بعد از نزول آيات،هلال بن اميه‏را احضار فرمود و زنش را هم احضار كرد.زنش از اشراف مدينه وفاميل دار و قبيله‏دار بود.هلال هم با فاميل و قبيله خودش آمد.براى‏اولين بار پيغمبر اكرم(ص)مراسم‏«لعان‏»را اجرا كرد.به مرد فرمودبيا چهار بار قسم بخور و خدا را گواه بگير كه راست مى‏گويى،دفعه‏پنجم هم لعنت‏خدا بر تو اگر دروغگو باشى.آمد و با كمال رشادت‏اينها را گفت.به زن هم گفتند كه چهار بار قسم بخور كه شوهرت‏دروغ مى‏گويد.زن اول سكوت كرد و زبانش تقريبا بند آمد.نزديك‏بود اعتراف كند.نگاهى به چهره خويشاوندان خود كرد[و با خود]گفت:نه،من هرگز روى اينها را سياه نمى‏كنم و اسباب خجلت اينهارا فراهم نمى‏كنم.گفت:من اين كار را مى‏كنم.وقتى هلال بن اميه‏چهار بار خدا را قسم خورد و واست‏خودش را لعنت كند پيغمبراكرم(ص)فرمود بدان كه عذاب آخرت از عذاب دنيا خيلى شديدتراست،مبادا زن خود را به دروغ متهم كرده باشى؟از خدا بترس! گفت:نه يا رسول الله. خدا خودش مى‏داند كه من دروغ نمى‏گويم.

به زن هم بعد از چهار شهادت،وقتى خواست بگويد«غضب خدا برمن...»فرمود از غضب خدا بترس،آنچه در آخرت است از آنچه دردنياست‏خيلى شديدتر است،مبادا اگر حرف شوهرت حقيقت دارداو را تكذيب كنى!اين بود كه زبان زن بند آمد.يك مدتى هم‏توقف كرد و نزديك بود اعتراف كند اما سرانجام اين جمله را گفت.

پيغمبر اكرم(ص)فرمود ديگر از اين ساعت‏شما زن و شوهر يكديگرنيستيد.

بعد مى‏فرمايد: «و لو لا فضل الله عليكم و رحمته و ان الله‏تواب حكيم‏» اگر نبود فضل الهى و اگر نبود رحمت الهى و اينكه‏خداوند تبارك و تعالى تواب(توبه پذير)و حكيم است،مطلب طورديگرى بود،يعنى خداوند احكام شديدى بر شما نازل مى‏كرد.ممكن‏است‏شما فكر كنيد كه آنچه ما در اين زمينه براى شما بيان كرده‏ايم‏دستورهاى شديدى است،ولى بدانيد اينها فضل و رحمت الهى ومظهر توبه پذيرى الهى است.مصلحت‏شما چنين ايجاب مى‏كند.

بعد از اين،آيات ديگرى داريم به نام آيات‏«افك‏».

«افك‏»يعنى تهمت كه مربوط به يك جريان تاريخى است.يكى‏از همسران پيغمبر اكرم را در يك جريانى،منافقين مورد اتهام قراردادند.آن زن به عقيده اهل تسنن،عايشه بوده و به عقيده بعضى از اهل‏تشيع،ماريه قبطيه بوده ولى به عقيده بعضى ديگر هم عايشه بوده‏است.شايد فكر كنيد كه كار بايد بر عكس باشد،بايد شيعه‏هابگويند آن زن متهم عايشه بوده و سنيها بگويند آن زن متهم ماريه بوده‏است.چرا سنيها اصرار دارند كه آن زن متهم عايشه بوده و شيعه‏هاى‏متعصب اصرار دارند كه آن زن متهم ماريه بوده است؟براى اينكه اين تهمت بعد به شكلى درآمد-چه از نظر وضع عمومى مردم و چه‏از نظر آيات قرآن در شان آن زن متهم-كه براى آن زن متهم يك‏افتخار به شمار آمد،يعنى شك نماند كه اين اتهام درباره آن زن متهم‏دروغ بوده و او تطهير شد و صد در صد معلوم شد كه قضيه دروغ است.

اين است كه اهل تسنن اصرار دارند كه آن زن متهم كه پاكى او ازنظر اين عمل زشت صد در صد اثبات شد عايشه بوده و بعضى ازشيعه‏ها مى‏خواهند اين افتخار را براى ماريه قبطيه ثابت كنند.حال‏جريان چه بوده است؟آيات افك را با داستان آن كه مفصل هم‏هست ان شاء الله در جلسه بعد برايتان عرض مى‏كنم.و صلى الله على‏محمد و اله الطاهرين.

 

پى‏نوشتها:

1. [افتادگى از اصل نوار است.]

2. نهج البلاغه،حكمت 70 با اين عبارت:«لا يرى الجاهل الا مفرطا او مفرطا».

3. نظير اين تعبير در روايات درباره «اغلف‏» يعنى مرد ختنه نكرده وارد شده است (بحار،ج 104/ص 126).