آشنايى با قرآن جلد ۳

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۳ -


جلسه سيزدهم

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم وانفسهم فى سبيل الله و الذين آمنوا آووا و نصروا اولئك‏بعضهم اولياء بعض و الذين آمنوا و لم يهاجروا مالكم من‏ولايتهم من شى‏ء حتى يهاجروا و ان استنصروكم فى الدين‏فعليكم النصر الا على قوم بينكم و بينهم ميثاق و الله بماتعملون بصير و الذين كفروا بعضهم اولياء بعض الا تفعلوه‏تكن فتنة فى الارض و فساد كبير .

ولاء مثبت و ولاء منفى

چهار آيه است در آخر سوره مباركه انفال راجع به ولاء مسلمين‏بعضى بعض ديگر را،و راجع به عدم ولاء ميان مسلمين و كفار.حتما كم و بيش با اين مطلب آشنا هستيد كه مطلبى در دين مقدس اسلام كه‏دينى اجتماعى است مورد تاكيد و اصرار واقع شده است به نام موالات‏مؤمنين يكديگر را،و در مقابل،دستور رسيده است به منع موالات‏مؤمنين و مسلمين كافران را.اتفاقا چندى پيش در مقاله‏اى كه چاپ‏شده است تحت عنوان‏«ولاءها و ولايتها»اين مطلب را تا حدى تشريح‏كردم.حالا به مناسبت اين آيات،توضيحى راجع به اين كلمه عرض‏مى‏كنم.

معنى كلمه‏«ولاء»كه‏«ولايت‏»و«تولى‏»-كه به غلطتولى مى‏گوئيم-و«ولى‏»و«مولا»و غيره همه از اين كلمه مشتق شده‏است‏«اتصال و نزديكى‏»است.وقتى كه دو چيز يا دو شخص به‏يكديگر آنچنان نزديك باشند كه در ميان آنها فاصله‏اى وجود نداشته‏باشد،عرب اين را«توالى‏»مى‏نامد;كما اينكه ما در اصطلاح فارسى‏كلمه‏«توالى‏»را در جايى به كار مى‏بريم كه دو چيز بلافاصله پشت‏سريكديگر باشند يعنى بينشان فاصله نباشد.ولى وقتى مى‏گويند مسلمين‏بايد نسبت به يكديگر ولايت داشته باشند يا ولاء يكديگر را داشته‏باشند مقصود اين نيست كه بدنهاشان به يكديگر نزديك باشد،بلكه‏مقصود اين است كه روحهاشان به يكديگر نزديك باشد و روابط‏اجتماعيشان با يكديگر روابط نزديك باشد.و لهذا مثلا اين كه يك‏كسى اعانت بكند ديگرى را،كمك بدهد به ديگرى،خودش يك‏ارتباطى است،يك اتصالى است،يك پيوند است،نوعى ولايت‏است كه در قرآن‏«ولاء»ناميده مى‏شود.يعنى يكديگر را كمك بدهيد.

ولاء يكديگر را داشته باشيد يعنى تعاون در ميان شما حكمفرما باشد،كه اگر بخواهيم روح مطلب را در مظاهر مختلفش بشكافيم همان مطلبى‏است كه پيغمبر اكرم با آن تشبيه بسيار عالى بيان فرمود:مثل المؤمنين‏فى تواددهم و تراحمهم و تعاطفهم مثل الجسد اذا اشتكى منه‏عضو تداعى له ساير الجسد بالسهر و الحمى (1) .

يعنى مثل اهل ايمان مثل يك پيكر است.آنها به منزله اجزاءيك پيكرند كه اگر عضوى به درد آيد ساير عضوها با تب وبيدارى با او همدردى مى‏كنند.هر وقت مسلمانان به اين شكل درآمدند كه حكم اعضاى يك پيكر را پيدا كردند يعنى روابطشان ونزديكيشان با يكديگر و اشتراكشان در سرنوشت‏يكديگر،همدردى وهمكارى و همدليشان به آنجا رسيد كه حكم اعضاى يك پيكر را پيداكردند،منظور قرآن در باب ولاء مؤمنين و مسلمين نسبت به يكديگرعملى شده است.در آن مقاله عرض كردم كه ما يك ولاء اثباتى داريم‏و يك ولاء نفيى. قرآن يك جا مى‏گويد ولاء داشته باشيد و يك جامى‏گويد نداشته باشيد.مسلمين را مى‏گويد نسبت به يكديگر ولاءداشته باشيد،نسبت به كفار نداشته باشيد.اين معنايش اين است كه‏شما مسلمين بايد يك پيكر را تشكيل بدهيد نه اينكه عضو يك پيكرديگر بشويد كه آن پيكر مال ديگران است،خواه شما در آنها مستهلك‏بشويد و يا شما و آنها مجموعا يك پيكر را به وجود آوريد.اين از آن‏چيزهايى است كه اسلام نمى‏پذيرد.

تقسيم رباعى قرآن

اين چهار آيه،در اين زمينه يك بيان بسيار رسايى دارد.دراينجا قرآن مسلمين را چهار دسته مى‏كند و حكم هر چهار دسته را هم‏بيان مى‏كند;چهار دسته‏اى كه در صدر اسلام بودند و در دوره‏هاى بعدهم حكم آنها را مى‏شود استفاده كرد.پنجم هم كه طبقه كفار هستندكه راجع به آنها اشاره‏اى كرد.براى اينكه اين چهار دسته را كاملابشناسيم،توضيح مى‏دهيم:

مهاجرين اولين يا سابقين اولين

گروهى از مسلمانهاى صدر اسلام،مهاجرين اولين يا به تعبيرقرآن‏«سابقون الاولون‏»ناميده مى‏شوند.مهاجرين اولين يعنى كسانى‏كه قبل از آنكه پيغمبر اكرم به مدينه تشريف ببرند مسلمان شده بودند وآن وقتى كه بنا شد پيغمبر اكرم خانه و ديار را،مكه را رها كنند وبيايند به مدينه،اينها همه چيز خود را يعنى زن و زندگى و مال و ثروت وخويشاوندان و اقارب خويش را يكجا رها كردند و به دنبال ايده وعقيده و ايمان خودشان رفتند.اين يك مسئله شوخى نيست.فرض كنيدبراى ما چنين چيزى پيش بيايد و بخواهيم براى ايمان خودمان كار بكنيم.

خودمان را در نظر بگيريم با كار و شغل و زن و بچه خود،با همين‏وضعى كه الآن داريم. يكدفعه از طرف رهبر دينى و ايمانى ما فرمان‏صادر مى‏شود كه همه يكجا بايد از اينجا حركت كنيم برويم در يك‏مملكت ديگر يا در يك شهر ديگر،آنجا را مركز قرار بدهيم.ناگهان بايد شغل و زن و بچه و پدر و مادر و برادر و خواهر و خلاصه زندگيمان رارها كنيم و راه بيفتيم.اين از كمال خلوص و از نهايت ايمان حكايت‏مى‏كند.قرآن اينها را مهاجرين اولين مى‏نامد.البته كلمه‏«مهاجرين‏اولين‏»در اينجا نيامده است.در قرآن،در آيه ديگرى‏«السابقون‏الاولون‏»آمده است.

انصار

دسته دوم كه اينجا به آنها اشاره شده است،كسانى هستند كه‏قرآن آنها را«انصار»مى‏نامد يعنى ياوران.مقصود،مسلمانانى هستندكه در مدينه بودند و در مدينه اسلام اختيار كرده بودند و حاضر شدندكه شهر خودشان را مركز اسلام قرار بدهند و برادران مسلمانشان را كه‏از مكه و جاهاى ديگر-و البته بيشتر از مكه-مى‏آيند در حالى كه‏هيچ ندارند و دست‏خالى مى‏آيند بپذيرند و نه تنها در خانه‏هاى خودجاى بدهند و به عنوان يك مهمان بپذيرند بلكه از جان و مال وحيثيت آنها حمايت كنند مثل خودشان.به طورى كه در تاريخ آمده‏است،منهاى ناموس،هر چه داشتند با برادران مسلمان خود به‏اشتراك در ميان گذاشتند و حتى برادران مسلمان را بر خودشان مقدم‏مى‏داشتند: و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة (2) . آن‏هجرت بزرگ مسلمين صدر اسلام خيلى اهميت داشت ولى اگر پذيرش‏انصار نمى‏بود آنها نمى‏توانستند كارى انجام بدهند.اينها را هم قرآن‏تحت عنوان و الذين آووا و نصروا [ذكر مى‏كند.]آنان كه پناه دادندو يارى كردند اين مهاجران را.هم مهاجرت آنها در روزهاى سختى‏اسلام بود،هم يارى كردن اينها.هم آنها گذشت و فداكاريشان زيادبود هم اينها.

مؤمنين غير مهاجر

دسته سوم مسلمانانى بودند كه در مكه بودند.اينها مسلمان‏بودند اما مهاجرت نكردند، ماندند در مكه،در بلاد كفر(آنوقت مكه‏بلد كفر بود).در واقع همت آن برادران مسلمان را نداشتند.آن برادران‏مسلمان همانگونه كه گفتم همه چيز را رها كردند و احيانا به اين شكل‏درآمدند كه پسر آمد به مدينه در صف مسلمين در حالى كه پدر در مكه‏بود در صف كفار، و در جنگهائى كه پيش مى‏آمد پسر و پدر به روى‏يكديگر شمشير مى‏كشيدند،برادر به روى برادر شمشير مى‏كشيد،خويشاوندان نزديك ديگر به روى يكديگر شمشير مى‏كشيدند.ولى اينهانيامدند،در بلاد كفر ماندند;اما ايمان خودشان را هم حفظ كردند.

يعنى مسلمان باقى ماندند ولى مهاجرت نكردند،اين وظيفه بسيار بزرگ‏را انجام ندادند.

مهاجرين آخرين

دسته چهارم مردمى بودند كه بالاخره مهاجرت كردند اما نه‏در روزهاى سختى بلكه در روزهاى سستى يعنى بعد از صلح حديبيه،بعد از آنكه كار مهاجرت آسان و قانونى شد.در جريان حديبيه كه‏جريان مفصلى است پيغمبر اكرم هنوز مكه را فتح نكرده بودند.در ماه ذى القعده و ذى الحجه به قصد انجام عمل حج و بازديد روانه مكه‏مى‏شوند.حجاج كه در حال احرام هستند و قربانى با خودشان‏مى‏برند،به سوى مكه مى‏روند به عنوان زيارت كه عمل حجى انجام‏بدهند.با اينكه طبق قانون جاهليت،در ماه حرام آنها بايد اجازه بدهندو لو به دشمن خودشان،اما حاضر نشدند.لشكرى بيرون فرستادند كه‏ما جلو محمد را مى‏گيريم و نمى‏گذاريم بيايد.پيغمبر اكرم هم گويا اصلامايل نبودند كه در مكه خونريزى بشود;يك قرارداد صلح بستند كه‏مسلمين اثر آن قرارداد صلح را ابتدا نمى‏دانستند ولى بعد اثرش راديدند.بسيار خوب است.يكى از شرائط صلح اين بود كه مسلمانانى‏كه الآن در مكه بسر مى‏برند در عقيده‏شان آزاد باشند.اين امر كار راآسان كرد يعنى به مسلمينى كه در مكه بودند مقدار زيادى آزادى داد.

بنابراين مهاجرت بعد از صلح حديبيه چندان اشكالى نداشت.

اين دسته كسانى بودند كه مهاجرين اولين نيستند،مهاجرين‏به اصطلاح آخرين هستند. قرآن از هر چهار دسته ياد مى‏كند.دسته‏مهاجرين اولين و دسته انصار را فوق العاده تجليل مى‏كند به طورى كه‏آنها را مؤمنين حقيقى مى‏نامد.ولى آن دسته‏اى كه در مكه ماندند،به‏پاى اينها نمى‏رسند.حتى مى‏فرمايد:شما آن حق ولايتى كه با ديگران‏داريد با اينها نداريد چون اينها در بلاد كفر ماندند;از حقوق اجتماعى‏كه بايد داشته باشند مقدارى محرومند.اينها واقعا مثل مهاجرين اولين‏نيستند ولى با اين حال اندكى با ديگران فرق دارند.قرآن مخصوصاميان مسلمانانى كه قبل از فتح مكه(حتى بعد از صلح حديبيه)مسلمان‏شدند و مسلمانانى كه بعد از فتح مكه مسلمان شدند تفاوتى قائل است. تصريح مى‏كند كه: لا يستوى منكم من انفق من قبل الفتح و قاتل‏اولئك اعظم درجة من الذين انفقوا من بعد و قاتلوا . (3) مى‏فرمايدمردمى را كه قبل از فتح مكه در راه خدا انفاق و جهاد كردند نمى‏شودبرابر حساب كرد با مردمى كه بعد از فتح مكه چنين كردند.چون قبل‏از فتح مكه مسلمين در اقليت بودند،هنوز عرب باور نمى‏كرد اسلام‏پيروز بشود;ولى بعد از فتح مكه كه ديدند مكه‏اى كه اصحاب ابرهه بافيل براى ويران كردن آن آمدند نتوانستند كارى بكنند و خدا آنها را ازآن دور كرد به آسانى توسط مسلمين فتح گرديد،گفتند پس يك‏نيروى معنوى در كار است.به هر حال حكم اين چهار دسته را قرآن‏در اينجا ذكر كرده است.

كفار

اما كفار،بگذار خودشان با خودشان ولايت و پيوند داشته‏باشند.شما نبايد در ولاء كفار داخل بشويد،نبايد عضو پيكر آنهاباشيد.شما يك واحد مستقل هستيد.به قدرى قرآن روى اين مسئله‏كه مسلمين بايد يك واحد مستقل و يك پيكر باشند اصرار و تاكيدمى‏كند كه در كمتر موضوعى اينقدر تاكيد كرده است.و در همين جاتعبيرى دارد: الا تفعلوه تكن فتنة فى الارض و فساد كبير اى‏مسلمانان!اگر اينكه من مى‏گويم به كار نبنديد فتنه و فساد بزرگى درزمين رخ خواهد داد يعنى ديگر اسلامى باقى نمى‏ماند.حالا من اين‏آيات را تدريجا معنى مى‏كنم و ضمنا قدرى توضيح مى‏دهم.

در ابتدا همان دو دسته اول يعنى مهاجرين اولين و انصار را يادمى‏كند،مى‏فرمايد: ان الذين آمنوا همانا آنان كه ايمان آوردند(ديگراسم نمى‏برد كه ايمان به خصوص خدا يا پيغمبر.يعنى ايمان به آنچه‏اسلام گفته است:ايمان به خداوند،ايمان به پيغمبر،ايمان به قيامت وروز جزا،و ايمان به امور غيبى و وحى و ملائكه.آنان كه به همه اينهاايمان آوردند)و هاجروا و به دنبال ايمان و عقيده‏شان راه افتادند وهجرت كردند،از مكه خارج شدند به خاطر ايمان و عقيده.

مسئله هجرت

مسئله‏اى در ميان علما مطرح است و آن اين است كه قرآن‏براى هجرت اهميتى قائل است. آيا هجرت مخصوص زمان پيغمبر است‏يا در زمانهاى ديگر هم هست؟امير المؤمنين مى‏فرمايد:الهجرة قائمة‏على حده الاول (4) هجرت به همان حد اولى كه بوده است امروز هم‏باقى است.يعنى يك نفر مسلمان از آن جهت كه مسلمان است اسلام‏به او اجازه نمى‏دهد كه بدون موجب برود در بلاد كفر زندگى بكند،بگويد من زندگى آنجا را خوشتر دارم.مثلا فردى اصلا ايرانى است وخودش و خاندانش همه مسلمان هستند.چند سالى تحصيل مى‏كند بعدمى‏رود فلان ايالت آمريكا.يك وقت به نظرش مى‏آيد كه اينجا ازنظر زندگى بهتر است مى‏گويد من دلم مى‏خواهد اينجا زندگى بكنم.

فقط به خاطر اينكه مى‏خواهد به او بهتر خوش بگذرد.يعنى خودش را ازجامعه اسلامى به كلى مى‏برد و عضو جامعه غير اسلامى مى‏شود.آيااين شخص وظيفه مهاجرت دارد يا ندارد؟ آيا وظيفه دارد بيايددر جايى زندگى بكند كه عضو جامعه اسلامى باشد يا چنين وظيفه‏اى‏ندارد؟بله الهجرة قائمة على حده الاول هجرت به حد اول خودباقى است.بله يك وقت هست‏يك مسلمانى به خاطر انجام يك‏كارى،يك ماموريتى،به بلاد كفر مى‏رود.او حسابش عليحده‏است.انسان براى انجام ماموريت،سالها ممكن است برود در بلاد كفربماند، اما عضو آن جامعه نشده است،عضو اجتماع خودش هست و به‏خاطر اجتماع خودش و براى انجام يك وظيفه به آنجا مى‏رود.اما اگرصرفا براى اينكه آنجا را بهتر مى‏پسندد به بلاد كفر برود،اولين اثرش‏خيلى واضح است:فرض كنيم خود اين آدم يك آدم فوق العاده‏مسلمانى است و در آنجا نمازش را مى‏خواند،روزه‏اش را مى‏گيرد،به‏شرائط مسلمانى عمل مى‏كند;ولى بچه‏هايش چه حالى پيدا مى‏كنند؟

بچه‏هاى بچه‏هاى او چه حالى پيدا مى‏كنند؟بسيار بعيد است كه نسل‏اين آدم به اسلام باقى بماند.پس در واقع يك خانواده مسلمان را درهاضمه جامعه كفر هضم برده است.

مهاجرتهاى گروهى

البته اين امر همانطور كه عرض كردم تابع شرائط و اوضاع واحوال است.گاهى چند خانواده مسلمان حركت مى‏كنند مى‏روند به‏يكى از بلاد كفر و آنجا زندگى مى‏كنند ولى خودشان در آنجا يك هسته مى‏شوند يعنى حكم بذرى را پيدا مى‏كنند كه به تدريج رشد مى‏كند. وبسيارى از كشورهاى امروز اسلامى مولود همين گونه مهاجرين ومهاجرتهاى هدفدار بوده است.يعنى خانواده‏هاى مسلمان رفته‏اند آنجابراى اينكه بهتر زندگى بكنند.ضمنا هسته‏اى تشكيل داده و به تدريج‏رشد كرده‏اند.يك كتابى الآن زير چاپ دارم تحت عنوان‏«خدمات‏متقابل اسلام و ايران‏».روى موضوع‏«خدمات ايران به اسلام‏»به‏اندازه‏اى كه در دسترسم بود مطالعه كردم.از جمله انواع خدمات ايرانيهابه اسلام،خدمات تبليغى است.يعنى اسلام را در جهان تبليغ كردند.

اين تبليغها بيشتر به همين صورت بوده كه عرض كردم.يعنى يك دسته‏خانواده‏هاى ايرانى رفته‏اند در جاى ديگر،ولى چون سخت مؤمن ومعتقد به اسلام بوده‏اند نه تنها در هاضمه ديگران هضم نشده‏اند،بلكه‏ديگران را در هاضمه خودشان هضم كرده‏اند.مثلا شما هيج باورمى‏كنيد كه اين اندونزى كه الآن يك جمعيت 110 ميليونى دارد،اسلام‏آن مولود همين مهاجرتها و بيشتر مهاجرت ايرانيها بوده است؟در كنگره‏«هزاره شيخ طوسى‏»كه آخر اسفند و اول فروردين پارسال در مشهدتشكيل شد و من هم شركت داشتم،يك عالم اندونزيايى درسخنرانيش اين سخن را گفت.گفت ما الآن يك جمعيت 110ميليونى هستيم و نود درصد ما مسلمان است‏يعنى نود و نه ميليون‏مسلمان است.بعد گفت به چه وسيله ما مسلمان شديم؟ همه مى‏دانندكه در آنجا لشگركشى نشده.سابقه اسلام در اندونزى هفت هشت‏قرن بيشتر نيست.البته ابتداى آن همان قرن اول است كه مهاجرين‏عرب رفتند آنجا،ولى بيشتر، مهاجرين مسلمان ايرانى بذر اسلام را در اندونزى پاشيدند.همين چين كمونيست بيش از چهل ميليون مسلمان‏دارد.حالا در چه حالى بسر مى‏برند من نمى‏دانم ولى چهل ميليون‏مسلمان دارد و اسلام آنها بيشتر در اثر مهاجرت ايرانيهاى مسلمان به آنجابوده است.

غرضم اين جهت است كه فرق است ميان اينكه اقليت‏مسلمانى به جايى بروند به شكلى كه بذر و هسته‏اى را در آنجا بكارند،يا بروند براى اينكه همين جور آنجا باشند و بعد عضو آنجا بشوند و درهاضمه آنها هضم گردند.پس اسلام در آنجا كه انسان مى‏خواهد عضويك جامعه كافر بشود،هجرت را واجب و لازم مى‏داند.

[ادامه معنى آيات:]آنان كه ايمان آوردند و آنان كه مهاجرت‏كردند،از بلد كفر آمدند به حوزه اسلام. و جاهدوا باموالهم وانفسهم فى سبيل الله با اموال و ثروتهاى خود و با جانهاى خويش درراه خدا جهاد كردند.تحمل مشقت كردند.غير از قتال كه يعنى‏جنگيدن،به اموال و جانهاى خودشان،در راه خدا مشقتها متحمل‏شدند،مالها خرج كردند،از مالها صرف نظر كردند،جانها بذل كردند،رنجها به جانشان متحمل شدند.اين يك دسته.

و الذين آووا و نصروا و آنان كه به اين جمعيت مهاجر راه‏دادند،آنها را در خانه‏هاى خود پذيرفتند و نصروا نه تنها پذيرفتند،بلكه‏به كمك آنها نيز شتافتند. اولئك بعضهم اولياء بعض . (اينها هسته‏اولى جامعه اسلامى را تشكيل مى‏دهند).قرآن مى‏گويد بعضيشان ولى‏بعض ديگر هستند.«ولى‏»در اينجا به معنى[داراى]پيوند است.

اينها با يكديگر پيوند كامل خورده‏اند.چون ولى يكديگر هستند پس يكديگر را بايد نصرت و تعاون كنند;اينها به آنها كمك بدهند،آنها به‏اينها كمك بدهند.حتى‏«ولايت امن‏»در ميانشان هست‏يعنى اگريكى از اينها به ديگرى پناه بدهد،مثل اين است كه همه اينها به او پناه‏داده‏اند.

عقد اخوت ميان مسلمانان

اينجا يك مسئله‏اى است كه بايد آن را عرض كنم و آن اين‏است كه پيغمبر اكرم هنگامى كه مهاجرين از مكه به مدينه آمدند-همانطور كه مكرر شنيده‏ايد-ميان آنها و انصار عقد اخوت يعنى‏پيمان برادرى برقرار كرد:هر يك از مهاجرين را با يكى از انصار;ياخودشان همديگر را انتخاب مى‏كردند و پيغمبر اكرم آنها را برادر يكديگرقرار مى‏داد.مسئله برادر خواندگى يا عقد اخوت،الآن هم مطرح‏است.لابد در كتابهاى دعا مثل‏«مفاتيح‏»خوانده‏ايد كه در روزهجدهم ماه ذى الحجه كه روز غدير است،سنت است كه مسلمانان بايكديگر صيغه برادرى بخوانند،و پس از آن حقوقى بر يكديگر علاوه‏پيدا مى‏كنند،مثلا به يكديگر حق پيدا مى‏كنند كه يكديگر را در مواقع‏دعا فراموش نكنند،حق پيدا مى‏كنند كه در قيامت از يكديگر شفاعت‏كنند،حق پيدا مى‏كنند كه در خوبيها هر يك ديگرى را مقدم بداردبر ديگران،و از اين قبيل.

گفتيم پيغمبر اكرم در صدر اسلام عقد اخوت بست ميان‏مهاجرين و انصار و حتى در ابتدا ميان آنها ارث برقرار كرد يعنى گفت‏اينها از يكديگر ارث مى‏برند.البته اين يك حكم استثنائى بود براى مدت معين.اگر يك مهاجر مى‏مرد،چيزى اگر داشت به برادرانصارى او مى‏رسيد،و بر عكس.در آن مدتى كه مسلمين در مضيقه‏بودند پيغمبر اين حكم را برقرار كرد،بعد حكم را برداشت و فرمود ارث‏بر همان اساس قرابت و خويشاوندى است،كه هنوز هم اين حكم باقى‏است.و در همان جاست كه مسئله برادرى پيغمبر با امير المؤمنين مطرح‏است.اين را اهل تسنن هم قبول دارند.پيغمبر اكرم ميان هر يك ازمهاجرين و انصار عقد اخوت بست و طبق قاعده بايد ميان على(ع)كه‏از مهاجرين است و يكى از انصار عقد اخوت برقرار بكند ولى باهيچيك از انصار عقد اخوت برقرار نكرد.نوشته‏اند كه على(ع)آمدنزد پيغمبر و فرمود:يا رسول الله!پس برادر من كو؟شما هر كسى را بايكى برادر كرديد.برادر من كو؟فرمود:انا اخوك من برادر تو هستم.

اين يكى از بزرگترين افتخارات امير المؤمنين است كه نشان مى‏دهدامير المؤمنين در ميان صحابه پيغمبر يك وضع استثنائى دارد،او رانمى‏شود با ديگران همسر كرد،هم ترازو قرار داد،و الا خود پيغمبر على‏القاعده بايد مستثنى باشد و تازه اگر هم مستثنى نباشد،پيغمبر هم ازمهاجرين است و بايد با يكى از انصار عقد اخوت ببندد،و على(ع)هم‏با يكى از انصار.ولى نه، ميان خودش و على(ع)عقد اخوت بست.

اين بود كه اين سمت برادرى و اين شرف برادرى براى هميشه براى‏على(ع)باقى ماند و خود حضرت از خودش به اين سمت‏ياد مى‏كند وديگران هم مى‏گويند:اخو رسول الله برادر پيغمبر. على پسر عموى‏پيغمبر بود از نظر نسب،ولى مى‏گويند برادر پيغمبر.به اعتبار همين‏است.در اين وقت[وقت بستن عقد اخوت ميان مهاجرين و انصار، رسول خدا]فرمود:اينها ولى يكديگرند.تا يك مدت موقتى اين‏ولايت،اثرش ارث بردن هم بود كه از يكديگر ارث مى‏بردند. اين‏دو دسته.

و الذين آمنوا و لم يهاجروا آنان كه ايمان دارند اما هجرت‏نكرده‏اند.خيليها بودند كه نتوانستند از مال و ثروتشان،ازخويشاوندانشان،از زن و بچه‏هاشان بگذرند. ما لكم من ولايتهم‏من شى‏ء حتى يهاجروا .آنها در اين ولايت‏شريك نيستند،تا وقتى‏كه مهاجرت كنند. اينها الآن كه آنجا مانده‏اند جزو آنها هستند.البته‏مسلمان‏اند،ولى در اين روابط نزديك ولايتى كه مسلمين نسبت به‏يكديگر دارند شريك نيستند.قرآن استثنا مى‏كند،مى‏گويد ولى اين كه‏مى‏گويم آنها با شما برادر نيستند نه به معنى اين است كه آنها مثل كافران‏هستند.نه،اگر روزى احتياج به كمك داشته باشند و از شما كمك‏بخواهند و كمك كردن هم براى شما جايز باشد-نه اينكه از شماكمك بخواهند مثلا عليه قومى كه با شما عهد و پيمان بسته‏اند-دراين صورت بايد كمكشان بدهيد.اما اين در موردى است كه آنها از شماكمك بخواهند.در غير اين مورد،حقوقى كه ساير مسلمين نسبت به‏يكديگر دارند براى آنها محفوظ نيست،چون آنها هنوز در بلد كفرهستند،نيامده‏اند جزو جامعه اسلامى.

و ان استنصروكم فى الدين فعليكم النصر الا على قوم‏بينكم و بينهم ميثاق .اما اگر در راه دينشان از شما كمك بخواهند بايد به‏آنها كمك كنيد مگر آنكه كمك بخواهند از شما عليه قومى كه شما باآنها قرارداد بسته‏ايد.اگر يادتان باشد در آيات پيش ما مسائلى را طرح كرديم راجع به اينكه قرآن مى‏فرمايد اگر با مشركين هم قرارداد صلحى‏امضاء بكنيد،يك پيمانى امضاء بكنيد،آن قرارداد را بايد محترم‏بشماريد مگر آنكه اين قرارداد از طرف آنها نقض بشود يا علائم قطعى‏اين كه تصميم بر نقض آن دارند آشكار شود،يعنى نگرانى تصميم بر نقض‏از سوى آنها،پيدا بشود.ولى اگر صرفا نگرانى است و هنوز نقض‏نكرده‏اند حق نداريد آنها را غافلگير كنيد.بايد به آنها اعلام بكنيد كه‏ما ديگر قرارداد خودمان را نقض كرديم: و اما تخافن من قوم خيانة‏فانبذ اليهم على سواء به آنها اعلام كن كه قراردادى بين ما نيست،بنابراين برابر يكديگر هستيم و هيچ تعهدى نسبت به يكديگر نداريم.

پس قرآن جايز مى‏شمارد كه اگر مسلمين در جائى مصلحت‏بدانند،با كفار قرارداد صلح يعنى قرارداد عدم تعرض ببندند;و مادامى‏كه مواد آن قرارداد از طرف دشمن نقض نشده است‏يا علامت نقض‏پيدا نشده است بايد آن را محترم بشمارند.لذا در اينجا مى‏گويد اگرمسلمانانى كه در بلاد كفر زندگى مى‏كنند از شما كمك بخواهند،شماكمك بدهيد مگر كمك عليه قومى باشد كه شما با آنها پيمان عدم‏تعرض بسته‏ايد كه اگر بخواهيد كمك بدهيد بايد بر خلاف پيمان‏رفتار كنيد.در اينجا نبايد كمك كنيد.

و الذين كفروا بعضهم اولياء بعض اما كافران خودشان بايكديگر پيوند دارند.همانطور كه بعضى از مفسرين مخصوصا علامه‏طباطبائى در تفسير«الميزان‏»مى‏فرمايند،قرآن در اينجا نمى‏خواهدتكليف براى كفار تعيين كند.كفار كه تابع دستور اسلام نيستند.

مى‏خواهد بگويد بين خود آنها ولايت هم پيمانى و همكارى وجود دارد; شما جزو آنها نشويد. آنوقت مى‏بينيم كه قرآن در اينجا چه تهديدى‏مى‏كند: الا تفعلوه تكن فتنة فى الارض و فساد كبير اگر اين ترك‏ولاء كفار را در ميان خودتان حفظ نكنيد فتنه و فساد بزرگى در روى‏زمين پيدا مى‏شود.

ما مسلمانها نشسته‏ايم چشمهاى خودمان را بسته‏ايم،پيوسته‏مى‏گوئيم چرا ما مسلمانها اين جور شكست‏خورده هستيم؟چرا مامسلمانها ذليل هستيم؟خيال مى‏كنيم همين قدر كه ما اذان و اقامه گفتيم‏و نماز خوانديم ديگر مسلمانيمان كامل است;ما كه اشهد ان لا اله‏الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله مى‏گوئيم بنابراين مسلمان‏كامل هستيم.در حالى كه اسلام يك دستورهاى ديگرى هم دارد.ازمهمترين دستورهاى اسلام همين دستور روابط خاص اجتماعى ميان مامسلمين است،همين كه مى‏گويد اگر نكنيد اوضاع خيلى خراب است.

ما نكرديم اوضاع هم خراب است.اين خيلى واضح است:به اندازه‏اى‏كه ما مسلمين خودمان عليه يكديگر فعاليت مى‏كنيم دشمنان ما عليه مافعاليت نمى‏كنند.چندى پيش ديدم يك آقاى محترمى اظهار ناراحتى‏مى‏كرد كه فلان شخص گفته است هيچ فرق نمى‏كند كه فلسطينيهااسرائيليها را بكشند يا اسرائيليها فلسطينيها را بكشند!از يك طرف قرآن‏مى‏گويد: و الذين كفروا بعضهم اولياء بعض الا تفعلوه تكن فتنة‏فى الارض و فساد كبير ،از طرف ديگر ما مى‏گوئيم اسرائيل كه‏الد الخصام مسلمين است‏يعنى مسلمين دشمنى عنودتر و خطرناكتر ازاسرائيلى‏ها ندارند،هيچ فرق نمى‏كند كه آنها فلسطينيها را بكشند و يافلسطينيها آنها را. بعد هم مى‏خواهيم يك ملت‏سعادتمند باشيم.من با شنيدن اين حرف ياد آن حديث افتادم. حديث معروفى است در تفسيرامام عسكرى(ع)،و از قديم يادم هست.امام راجع به بعضى از آنهائى‏كه نامشان علماست و در آخر الزمان پيدا مى‏شوند مى‏فرمايد:هم اضرعلى ضعفاء شيعتنا من جيش يزيد على الحسين بن على عليه‏السلام و اصحابه (5) .يعنى ضرر اينها بر امت اسلام از لشكر يزيد برحسين بن على(ع)بيشتر است.واقعا هم همين طور است.آدمى كه اين‏فكر را در ميان مردم تبليغ بكند،ضررش بر اسلام از لشكر يزيد بر امام‏حسين كمتر نيست.

الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله و الذين آوواو نصروا اولئك هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق كريم بارديگر از مهاجرين و انصار تجليل و تعظيم مى‏كند:آن با ايمانان، آن‏مهاجران،آن مجاهدان در راه خدا،و اين انصار كه پناه دادند و يارى‏كردند آنها را،اينها مؤمنين حقيقى هستند.معلوم مى‏شود كه وقتى انسان‏پاكباخته شد،در راه ايمان و عقيده خودش از همه چيز گذشت،علامت‏اين است كه مؤمن حقيقى است. لهم مغفرة و رزق كريم خداگذشته‏هاى اينها را مى‏آمرزد و خدا روزى بزرگوارى به اينها عنايت‏مى‏كند.مقصود از روزى فقط خورد و خوراك نيست;يعنى نعمتهايى‏آنچنان بزرگوارانه به اينها عنايت مى‏كند كه شما تصورش را نمى‏كنيد.

و الذين آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم .تا اينجاهمه‏اش صحبت از مهاجرين اولين[و انصار]بود.و اما آنان كه ايمان‏آوردند ولى بعدها ايمان آوردند نه در آن دوران بسيار سخت،و مهاجرت‏كردند و بعد هم پابپاى شما مجاهده كردند فاولئك منكم اينها هم ازشما هستند. معنايش اين است كه البته در درجه شما نيستند اما از شماهستند.اينها را هم از خودتان خارج ندانيد.يعنى حكم مهاجرين رادارند،جزء جامعه اسلامى هستند،جزء اين پيكر هستند اما هرگز اينهابه درجه آن مهاجرين اولين و آن انصار نمى‏رسند. و اولوا الارحام‏بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ان الله بكل شى‏ء عليم .چون‏در اين آيات،زياد از نزديك بودن مؤمنين به يكديگر سخن رفته است،از اينكه اينها نزديكترين افراد به يكديگر هستند،و به اصطلاح صحبت‏از پيوند روحى و معنوى است،مخصوصا با توجه به اين كه تواريخ‏مى‏گويند پيغمبر اكرم براى يك مدت موقت ارث هم در ميان آنها برقراركرد;براى اينكه مسلمين خيال نكنند كه پيوند جسمانى به كلى بى‏اثراست،هر چه هست پيوند معنوى است و بنابراين در مسئله ارث كه‏انتقال مال و ثروت است،مال و ثروت فقط به برادران مسلمان‏مى‏رسد نه به خويشاوندان نسبى و سببى،قرآن مى‏گويد: اولوا الارحام‏بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله لكن خويشاوندان به يكديگراولويت دارند.يعنى در مسئله ارث،باز آنچه حاكم ست‏خويشاوندى‏است نه چيز ديگر. ان الله بكل شى‏ء عليم خدا به همه چيز دانا وآگاه است.

در اينجا سوره مباركه انفال پايان مى‏پذيرد و بعد سوره برائت‏شروع مى‏شود.توضيح مختصرى راجع به سوره برائت عرض مى‏كنم و بعدتفسير مفصل آن باشد براى هفته آينده انشاء الله. در ميان سوره‏هاى قرآن يك سوره داريم كه اول آن فاقد بسم‏الله است،و آن،سوره برائت است.قرآن را كه مى‏گويند 114 سوره‏است به اعتبار اين است كه سوره برائت را هم سوره مستقل و جدا ازسوره انفال شمرده‏اند.راجع به اين كه چرا اين سوره‏«بسم الله‏»ندارد دووجه است.يك وجه اين است كه اساسا«برائت‏»يك سوره مستقل‏نيست،تتمه سوره انفال است.اتفاقا آياتش هم از سنخ مطالب آيات‏«انفال‏»است.ممكن است بگوييد اثر اين امر چيست كه ما بگوئيم‏اين دو تا يك سوره است‏يا دو سوره.البته اثرش در دو حالت مذكورفرق مى‏كند. به عقيده ما شيعيان،در نماز،بعد از حمد يك سوره كامل‏را بايد خواند.اگر بگوئيم‏«انفال‏»و«برائت‏»يك سوره است پس‏چنانچه كسى‏«انفال‏»را شروع بكند بايد برائت را هم بخواند،و اگربگوئيم‏«انفال‏»و«برائت‏»دو سوره است،يكى از اين دو را كه‏بخواند كافى است و بلكه ديگرى را نمى‏تواند بخواند چون قران بين‏سورتين است و قران بين سورتين اشكال دارد. ولى قول ديگر اين است‏كه سوره برائت يك سوره مستقل است.اگر بگوئيم سوره مستقل چرا«بسم الله‏»ندارد،مى‏گويند علتش اين است كه اين سوره،سوره‏غضب است،سوره اعلام جنگ و اعلام خطر به كفار است.اين سوره‏در سال نهم هجرى نازل شده است.مى‏دانيد كه پيغمبر اكرم در سن‏چهل سالگى مبعوث شدند.13 سال در مكه بسر بردند و عده‏اى درمكه مسلمان شدند.آن سيزده سال فوق العاده براى پيغمبر و مسلمين‏رنج‏آور بود.ده سال آخر عمرشان در مدينه بودند(پنجاه و سه سالگى‏آمدند به مدينه،ده سال هم در مدينه بودند و در شصت و سه سالگى از دنيا رفتند).در اين ده سال مدينه سالهاى اول آن سختتر از سالهاى‏پيش بود.

در سال هشتم هجرت مكه را فتح كردند.البته قبلا فتوحاتى‏نصيب مسلمين شده بود،ولى مكه كه فتح شد ديگر اسلام قدرت‏خودش را در جزيرة العرب تثبيت كرد. اذا جاء نصر الله و الفتح ورايت الناس يدخلون فى دين الله افواجا فسبح بحمد ربك‏و استغفره انه كان توابا .بعد از فتح مكه،كفار قريش،هم پيمان بامسلمين بودند،يك پيمانكى با مسلمين داشتند گو اينكه آن را نقض‏كرده بودند.ولى هنوز قريش در حال شرك و بت‏پرستى بسر مى‏بردند،مسلمين هم در حال خداپرستى،اما با همديگر همزيستى داشتند.ايام‏حج پيش آمد.مسلمين براى انجام حج از مكه خارج شدند،قريش هم‏خارج شد،با تفاوتى كه ميان حج قريش و حج مسلمين بود.حج‏يك‏سنت ابراهيمى است ولى قريش بدعتهايى در آن به وجود آورده بودندكه اسلام آمد آنها را نسخ كرد.از جمله اينكه وقتى به عرفات مى‏رفتنددون شان مى‏دانستند،تا حدود منى و مشعر مى‏رفتند و از همان جا برمى‏گشتند.يك سال به همين ترتيب حج صورت گرفت‏يعنى مشركين‏حج كردند،مسلمين هم حج كردند;مسلمين يك امير الحاج داشتند، آنها هم يك امير الحاج.در سال نهم هم ابتدا گمان مى‏رفت همين جورخواهد بود يعنى مسلمين براى خودشان هستند و كفار براى خودشان.

در همين اوقات بود كه گروه زيادى از قريش پيمان خود را شكسته‏بودند و به همين دليل اسلام ديگر هم پيمانى با آنها را قبول نمى‏كرد.دراينجا بود كه سوره برائت نازل شد اينجاست داستان معروفى كه باز جزء مفاخر امير المؤمنين است.فى الجمله اختلافى ميان شيعه و سنى‏هست كه سنيها يكجور نقل مى‏كنند،شيعه‏ها جور ديگر،ولى بسيارى ازسنيها مثل شيعه‏ها نقل كرده‏اند.قضيه از اين قرار است:ابو بكر مامورشد كه امير الحاج مسلمين باشد. حركت كرد با مسلمين و رفت.وحى‏نازل شد بر پيغمبر اكرم(اين را اهل تسنن هم قبول دارند) كه از اين‏سال به بعد ديگر مشركين حق ندارند در امر حج‏شركت كنند بلكه شمابا آنها هيچ پيمانى نداريد و در حال جنگ[هستيد]و چهار ماه هم به‏آنها مهلت بدهيد.در آن چهار ماه آزادند هر جا مى‏خواهند بروند،و دراين مدت تصميم خودشان را بگيرند.اين اعلام غضبناك را كى بايداعلام بكند؟وحى شد كه تو خودت شخصا بايد اعلام بكنى يا كسى‏از تو پيغمبر اكرم چون خودشان نمى‏خواستند بروند اعلام كنند،دادند به‏على(ع).على(ع)آمد و در بين راه به مسلمين رسيد،در حالى كه آن شترمعروف پيغمبر را سوار بود.ابو بكر در خيمه‏اى بود.ناگهان صداى شترپيغمبر را شنيد.مضطرب شد كه شتر پيغمبر اينجا چه مى‏كند؟!ديدعلى(ع)آمده است.ناراحت‏شد.گفت‏حتما خبر وحشتناكى است‏براى من.

در اينجا حدود نيمى از اهل تسنن مى‏گويند:ابو بكر ازعلى(ع)پرسيد آيا من حج را ادامه بدهم و تو فقط مامور ابلاغ سوره‏برائت هستى يا من بايد برگردم؟و على(ع)فرمود:تو كار حجت راادامه بده،سوره برائت را من بايد اعلام بكنم به حكم اين كه يا بايدپيغمبر اعلام بكند يا كسى كه از او است.عده‏اى ديگر از اهل تسنن‏مثل همه شيعيان مى‏گويند:نه،ابو بكر به دستور پيغمبر برگشت و اساسا آن سال حج نكرد;على(ع)،هم امارت حجاج را بر عهده داشت و هم‏سوره برائت را بر مردم خواند،كه تفسيرش باشد ان شاء الله براى هفته‏آينده.

و صلى الله على محمد و آله.

 

پى‏نوشتها:

1-جامع الصغير،ج 2،ص 155.
2-سوره حشر،آيه 9.
3-سوره حديد،آيه 10.
4-نهج البلاغه،خطبه 187.
5-احتجاج طبرسى،ج 2،ص 264.