جلسه دوازدهم
مسئله صلح
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل على الله انه هوالسميع العليم و ان
يريدوا ان يخدعوك فان حسبك الله هو الذىايدك بنصره و بالمؤمنين و الف بين
قلوبهم لو انفقت ما فىالارض جميعا ما الفت بين قلوبهم و لكن الله الف بينهم
انهعزيز حكيم.يا ايها النبى حسبك الله و من اتبعك منالمؤمنين .
در آيات پيش قسمتهايى را خوانديم كه مربوط بود به اينكهچه كسانى اجازه قتل
آنها و جهاد با آنها داده مىشود كه از آيه ان شرالدواب عند الله الذين كفروا
شروع شد تا رسيديم به آيهاى كه امشب خوانديم.قرآن اول آنها را توصيف كرد به يك
صفت ضد انسانىكه مسئله نقض عهد و پيمان بود،آن هم نه يك بار بلكه
متعدد.بعدقسمتهاى ديگر-كه تكرار نمىكنيم-همه مربوط به جنگيدن با آنها بودو اين
كه اينها شايسته جنگيدن و تار و مار شدن هستند.حالا اين آيه،مسئله صلح و سلم با
آنها را بيان مىكند.صورت مسئله اين است:اگرمردمى با همين صفاتى كه ذكر شد سر
جنگ و مخالفت دارند تكليفهمان است كه گفته شد.حالا اگر چنين مردمى اعلام صلح
بكننديعنى تمايل به صلح نشان بدهند،براى پيغمبر چه وظيفهاى است؟ البتهاختصاص
به پيغمبر ندارد;براى رهبر مسلمين كه مىخواهد با اصولاسلامى عمل بكند چه
وظيفهاى است؟مىفرمايد اگر آنها تمايلى بهصلح و صفا و به اصطلاح امروز به
همزيستى و متاركه جنگ نشاندادند تو هم مضايقه نكن،تو هم تمايل نشان بده و ان
جنحوا للسلمفاجنح لها اگر تمايل به صلح و صلاح نشان دادند تو هم چنين كن،يعنى
تو هم حاضر شو.اينجا كلمه«جنح»آمده است كه لغت«جناح»كه به معنى بال مرغ است
از همين كلمه است.اين لغت بهمعنى متمايل شدن است.«جنح»يعنى تمايل نشان داد.در
اينجا وقتىمىفرمايد: جنحوا للسلم كانه اينجور تشبيه شده است كه مرغ
وقتىپرواز مىكند،اگر بخواهد به طرفى گردش كند،قهرا بالش به آن طرفكج
مىشود.همين طور است هواپيما.پس كانه ان جنحوا للسلم يعنىاينها اگر بال خودشان
را به سوى صلح و سلامت كج كردند تو همهمين كار را بكن. سپس مىفرمايد: و توكل
على الله انه هو السميعالعليم .چون مردمى كه ايمان ندارند فرض اينست كه به قول
و پيمانشان اعتمادى نيست.آنها اعلام صلح كردهاند،ما هم مىخواهيم صلح وسلامت
باشد،اما از كجا بشود به اينها اعتماد كرد؟تكليف چيست؟
در اينجا قرآن مىفرمايد:نترس و به خدا توكل كن;اعتماد كن به خدا انه هو
السميع العليم كه خدا هم شنوا و هم دانا است.يعنى تو كارترا بر اساس حق و بر
مر حق قرار بده،خدا خودش با اسباب و وسائلىكه دارد شما را حفظ مىكند;شما
مطابق اصول رفتار بكنيد ديگر باقيش رابه خدا توكل بكنيد.آيه بعد مربوط به همين
قسمت است كه به خداتوكل كن و از مكر و خديعه هم نترس و ان يريدوا ان يخدعوك
فانحسبك الله اگر بخواهند تو را بفريبند يعنى اگر اين اظهار صلح وسلامشان خدعه
و فريب باشد خدا تو را كافى است.اينها همه براى اينگفته مىشود كه نمىشود به
قول دشمن اعتماد كرد هر چند انسانجستجو و تحقيق بكند.البته اينها معنايش اين
نيست كه لازم نيست دراين زمينه تحقيق بكنى كه آيا دشمن قصد خدعه دارد يا
ندارد.نه،سخناين است كه يك چيزهايى مخفى مىماند،ولى تو به خاطر اين احتمالكه
نكند خدعه و نيرنگ باشد،اگر دست صلح و سلام به سوى تو درازشد اين دست را رد
نكن.اين جمله كه به خدا توكل كن،اگر بخواهندترا بفريبند تو خدا را دارى،نترس،
همه براى اين است كه مىخواهدبه پيغمبر(و نه تنها به پيغمبر بلكه پيغمبر مخاطب
است. بيشتر،مقصودديگران هستند كه زمامدار مسلمين مىشوند)بگويد اگر دشمندست
صلح و سلام به سوى تو دراز كرد تو تحت تاثير اين افكار وانديشهها كه نكند دروغ
باشد،نكند خدعه و مكر باشد،امتناع نكن،تو هم دست صلح و سلام به سوى او دراز
كن.در اين نگرانيها كه براى هر كسى پيدا مىشود كه هيچكس نمىتواند صد در صد
مطمئنبشود كه دشمن راست مىگويد،تو به خدا توجه كن،به خدا اعتمادكن. فان حسبك
الله خدا تو را بس است.
هو الذى ايدك بنصره و بالمؤمنين .در گذشته هم همينجور بوده.اى پيغمبر!مگر
در گذشته، تو را عده و عده ظاهرى حمايتكرده است؟!در گذشته حامى تو تاييد الهى
بود،بعد از اين همهمين طور. هو الذى ايدك بنصره و بالمؤمنين خدا همان است كه
تو رابا آن نصرتى كه از آسمان نازل كرد(ظاهرا مقصود از نصرت آسمانى،نزول
فرشتگان[در جنگ بدر]است)و به وسيله نيروهاى زمينى كهمؤمنين بودند يارى
كرد،يعنى خدا تو را از آسمان و زمين يارى كرد;
بنابراين جاى اين نيست كه ترس و بيمى در كار باشد،نه، هو الذىايدك بنصره و
بالمؤمنين .
مكرر اين مطلب را عرض كردهايم كه با اينكه سراسر قرآنتوحيد خالص است و همه
جا صحبت از مشيت مطلق پروردگار است،ولى قرآن مسئله شرائط و اسباب را هميشه
يادآورى مىكند يعنى شرائط واسباب را صحيح مىداند،نمىگويد خدا است كه تو را
تاييد كرد بدونسبب;سببش را ذكر مىكند:تو را هم از راه اسباب آسمانى تاييد كرد
كهنزول آن ارواح فرشتگان بود و هم از راه اسباب زمينى،يعنى به وسيلهنفرات با
ايمان،بالمؤمنين.بعد در موضوع«مؤمنين»يك مطلبى راقرآن يادآورى مىكند كه مطلب
بسيار قابل توجهى است و آنصميميت و اتحادى است كه بر اساس و مبناى ايمان در
ميان مسلمينصدر اسلام به وجود آمد.
همكارى و همدلى
در زندگى فردى بشر عامل اولى اختلاف استيعنى اصل ايناست كه هيچ دو نفرى با
همديگر اتحاد نداشته باشند.به عبارت ديگرقطع نظر از نيروى خارجى كه بايد بر
وجود انسان حكومت بكند،اگرانسان باشد با همان نيروهاى داخليش،اصل،اختلاف
است.چرا؟
براى اينكه من به حكم غريزه و طبيعتخودم دنبال منافع شخصخودم و دفع مضرات
از شخص خودم هستم.شما هم به حكم همانغريزه ذاتى خودتان دنبال منافع خودتان و
دفع زيانها از خودتان هستيد.
همين مطلب سبب مىشود كه ميان ما و شما در يك مواردى اصطكاكو تصادم پيدا
بشود. يك منفعتى را من مىخواهم ببرم،شما هممىخواهيد ببريد.از همين جا تصادم
و اختلاف به وجود مىآيد.اين،اصل اولى است كه عرض كردم،ولى يك عواملى پيدا
مىشود كه اينهااصل اول نيست،اصل دوم است.آن عوامل،افراد را با يكديگر
متحدمىكند.مثلا ما چند نفر در عين اينكه منافعمان با يكديگر اصطكاكدارد،چون
فكر و انديشه داريم،مىبينيم يك منفعتى هست كه من بهتنهايى نمىتوانم به دست
بياورم،شما هم به تنهايى نمىتوانيد به دستبياوريد.مىگوييم بياييم با همديگر
اشتراك مساعى كنيم تا همهمانمنتفع بشويم،بعد هم منافع را ميان خودمان تقسيم
ميكنيم.اين عاملسبب مىشود كه ما با يكديگر متفق و متحد بشويم.يا يك
دشمنمشترك پيدا مىكنيم،با همديگر متحد شده و يك جبهه تشكيلمىدهيم كه در
مقابل او بتوانيم دفاع بكنيم.ولى اينگونه امور ما را متحد نمىكند، همكار
مىكند.وقتى چند نفر سرمايهدار سرمايههايشان را روىهم مىگذارند تا يك
معامله پر سودى انجام بدهند،اينها با يكديگرهمكارى مىكنند،هماهنگى هم در
ميانشان پيدا مىشود اما روحشانبا يكديگر آميخته نيست،فقط همكارى است براى
بردن سود بيشتر،ولهذا همان ساعتى كه اين سود بيشتر از ميان برود،همكارى
بهممىخورد;همان ساعتى كه مىبينند بعضى از اين افراد را مىشود كنارزد تا
خودشان سود بيشترى ببرند،آنها را كنار مىزنند.
ولى گاهى يك عواملى در انسان پيدا مىشود كه واقعا انسانهارا متفق و متحد
مىكند;نه فقط همكار مىكند،همروح و همدل مىكند،و همدلى مافوق همكارى
است،مافوق همزبانى است;يعنى طورىمىشود كه هر فردى درباره سرنوشت فرد ديگر آن
اندازه مىانديشدكه درباره سرنوشتخود مىانديشد،او را همان مقدار دوست دارد
كهخودش را دوست دارد و بلكه بيشتر،ديگرى را بر خودش مقدممىدارد.آيه كريمه
قرآن مىفرمايد: و يؤثرون على انفسهم و لو كانبهم خصاصة (1) يعنى
ديگران را بر خودشان مقدم مىدارند هر چندخودشان در فقر و تنگدستى باشند.اين يك
مسئله ديگرى است.چطورمىشود كه افرادى واقعا از نظر روحى متحد بشوند در حدى كه
همروحبشوند نه فقط همكار براى جلب منافع يا دفع مضرات.گاهى افرادىبا يكديگر
همكارى مىكنند ولى همروح نمىباشند.همروحى بستگىدارد به اين كه در روح
افراد،يك عاطفهاى پيدا بشود كه به موجبآن عاطفه،افراد خودشان را يكى
ببينند،عضو يك پيكر ببينند.
اين است كه گفتيم اصل اولى در زندگى بشر اختلاف است و اگراتحادى پيدا بشود
به معنى همكارى است نه اتحاد واقعى،آن هم درشرائط خاصى كه منافع اقتضا بكند.
ولى گاهى عاطفهاى از خارج بر روح انسان حكومت مىكندكه افراد با يكديگر
متحد مىشوند،واقعا همروح مىشوند.اين عاطفهگاهى عواطف به اصطلاح ملى است مثل
هموطنى،همزبانى،هم نژادىكه تا اندازهاى روحيهها را با يكديگر يكى مىكند ولى
نه خيلى زياد.
آن عاملى كه واقعا افراد را همروح مىكند ايمان الهى است.هرگز تاريخجهان
اتحادى را كه در ميان همدينها و هم ايمانها بوده است،در ميانگروههاى ديگر نشان
نداده است كه اصلا خودشان را يكى ببينند.دريكى از غزوات صدر اسلام است،گويا در
مؤته است، مورخيننوشتهاند بعد از خاتمه جنگ كسى در ميان مجروحين سير مىكرد
كهاگر مىتواند مجروحين را نجات بدهد.به يك مردى رسيد در حالى كهسخت تشنه بود
(2) .يك كاسه آب پيدا كرد.وقتى رفت به او بدهد،او اشاره كردبه رفيق
مجروحش كه به او بده.رفتسراغ او.او نيز اشاره كرد به رفيقمجروح ديگرى و گفت
به او بده(و بعضى تا نه نفر نوشتهاند).رفتسراغ سومى،ديد مرده.آمد سراغ دومى
ديد او هم مرده.آمد سراغ اولىديد او هم مرده است.اين مقدار همدلى در جايى است
كه انسان واقعادرد ديگرى را درد خودش احساس بكند.امير المؤمنين فرمود:او
ابيتمبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى او اكون كما قال القائل:
و حسبك داء تبيت ببطنة و حولك اكباد تحن الى القد
اين درد مرا بس است كه من با شكم سير بخوابم و در اطرافمشكمهاى گرسنه باشد.
اين مسئله[يعنى همدلى]آنقدر مهم است كه قرآن آن را بهعنوان يك نعمت بسيار
بزرگ بر پيغمبر اكرم بيان مىكند،مخصوصا درميان مردم عربستان كه از همه مردم
روى زمين متفرقتر و متشتتتربودند و اختلافات در ميانشان بيشتر و شديدتر
بود،هم كما و هم كيفا.
كما از آن جهت كه هر دو قبيلهاى با هم جنگ داشتند و در داخلخودشان نيز
اختلاف داشتند;و كيفا از آن جهت كه كينههاى اينها درحد اينكه پشتسر يكديگر
حرف بزنند و از همديگر غيبت و انتقادبكنند و يا در حد رقابت اقتصادى نبود،شمشير
بود و خونريزى واسارت.در خود مدينه دو قبيله زندگى مىكردند به نام اوس و
خزرج،و در كنارشان يهوديها بودند،يهوديهاى بنى قريظه،يهوديهاى بنى نضير
ويهوديهاى قطفان.خود يهوديها با همديگر اختلاف داشتند.بنى نضيردشمن بنى
قريظه،بنى قريظه دشمن بنى نضير،و بنى قطفان دشمن هردو،و همه يهوديها دشمن اوس و
خزرج بودند.خود اوس و خزرج ازيك ريشه بودند يعنى اولاد دو برادر بودند ولى با
همديگر جنگ داشتند،جنگهايى تمام نشدنى!ملاى رومى مىگويد:
دو قبيله اوس و خزرج نام داشت هر يكيشان جام خونآشام داشت كينههاى
كهنهشان از مصطفى محو شد در نور اسلام و صفا
اى پيغمبر!نترس!اگر دست صلح و سلامت به سوى تو درازكردند تو هم آنها را رد
نكن: و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكلعلى الله انه هو السميع العليم تا آنجا
كه مىفرمايد: هو الذىايدك بنصره و بالمؤمنين و الف بين قلوبهم خدا همان است
كه مياندلهاى اين مؤمنين التيام و الفت به وجود آورد،اتحاد و يگانگى به
وجودآورد.مگر با قدرت زر و پول يا با قدرت ديگرى مثل زور ممكن استچنين اتحادى
را به وجود آورد؟! و الف بين قلوبهم خدا همان كسىاست كه با نيروى ايمان در
ميان دلهاى اينها الفت به وجود آورد.باقدرت ديگر نمىشد. لو انفقت ما فى الارض
جميعا ما الفت بينقلوبهم اگر مسئله ايمان نمىبود و مىخواستى اينها را با پول
متحد كنى،اگر تمام ثروت جهان را به اينها مىدادى محال بود متحد بشوند،
بلكهثروت دادن،بيشتر باعث اختلاف مىشود.با جاذبه ثروت مىشودعدهاى را دور
خود جمع كرد،ولى ثروت نمىتواند كسانى را كه پول بهآنها داده مىشود با همديگر
برادر كند.امكان ندارد. و لكن اللهالف بين قلوبهم انه عزيز حكيم اما خدا ميان
اينها با نيروى ايمانالفت به وجود آورد.خدا غالب و حكيم است.اى پيغمبر!ما
برايتنيرو به وجود آورديم.از چه راه؟باز تكرار: يا ايها النبى حسبكالله و من
اتبعك من المؤمنين اى پيغمبر!از اين خدعهها و مكرهانترس.خدا تو را بس است و
اين مؤمنينى كه پيرو تو هستند و نيروىخدايى دارند.پس نترس از صلح و سلام.در
عين حال قرآن همانطور كه از مجموع آيات آن معلوم است نه طرفدار جنگ است به طور
كلى ودر هر شرائطى و نه طرفدار صلح است به طور كلى و در هر شرائطى.درشرائط خاصى
پيشنهاد صلح مىكند و به پيغمبر(ص)اصرار و تاكيدمىكند كه از صلح و سلام نترس و
مگذر;و در شرائطى كه معلوم شودطرف خائن است و در همان شرائطى است كه هفته پيش
عرضكرديم،مىگويد با اينها بجنگ.
لزوم آمادگى هميشگى براى جهاد
بعد از اين آيه مىفرمايد: يا ايها النبى حرض المؤمنين علىالقتال اى
پيغمبر!اهل ايمان را بر قتال ترغيب و تحريض كن.ممكناست كسى بگويد در اينجا چه
تناسبى است ميان مسئله صلح و اينكهمىگويد مؤمنين را تحريض بر قتال كن.اين
مطلب را بايد برايتانروشن كنم.
از مجموع آيات قرآن و سنت پيغمبر(ص)اين مطلب به دستمىآيد كه مسلمانان و يا
لااقل سربازان اسلامى هميشه بايد آمادگىكامل براى جهاد داشته باشند.در آيات
پيش خوانديم: و اعدوا لهمما استطعتم من قوة .نمىگويد در حال جنگ نيرو تهيه
كنيد.مىگويدنيرو تهيه كنيد.نيرو را قبلا بايد تهيه كرد.جنگ ممكن است در
فاصلهپنج روز ضرورتش احساس شود. نيرو را كه در ظرف پنج روز نمىشودتهيه
كرد.مهيا بودن و نيرومند بودن را اسلام براى هميشه توصيه مىكنداما جنگ را در
شرائط خاصى...ولى بعد مىگويد مسلمين را ترغيبكن به جنگيدن و جهاد.روح مسلمان
هميشه بايد آماده جنگ باشد.
حديثى از پيغمبر اكرم نقل كردهاند كه مضمون عجيبى دارد.
پيغمبر اكرم فرمود:من لم يغز و لم يحدث نفسه بغزو مات على شعبة من النفاق
آنكس كه جهاد نكرده باشد و يا لااقل آرزوى جهاد را دردل خود پرورش نداده
باشد(حديث نفس به جهاد نكرده باشد)يعنىفكر و انديشه جهاد در قلبش نباشد،چنين
كسى مىميرد با نوعى ازنفاق.يعنى در عمق روح اين آدم نوعى نفاق وجود خواهد
داشت.ايننفاقى كه در اين حديث آمده است غير از آن نفاقى است كه انسانخودش هم
مىفهمد منافق است.اين يك دوروئى است كه انسانخودش هم نمىداند.مثلا ما عادت
كردهايم كه به لفظ خطاب مىكنيموجود مقدس ابا عبد الله(ع)را و
مىگوئيم:السلام عليك و علىالارواح التى حلت بفنائك فيا ليتنا كنا معك فنفوز
فوزا عظيمااى كاش ما با تو بوديم(البته چون ما عربى نمىدانيم،خودمان
همنمىفهميم چه مىگوئيم.شايد همين را هم روى جد نمىگوئيم)كه بهيك رستگارى
بزرگ نائل مىشديم.اما اين،حرف است.واقعا اگرصحنهاى مثل صحنه كربلا ايجاد شود
يعنى امام حسينى باشد،همينماها كه يك عمر براى امام حسين داد كشيدهايم،گريه
كردهايم،حسين حسين كردهايم،مردى هستيم كه در يك چنين صحنهاىپايدارى
كنيم؟البته الآن پيش خودمان اينجور خيال مىكنيم ولى اينطورنيست.
داستان مرحوم فيض
قضيه معروفى است درباره يكى از علماى بزرگ شيعه.يكىاز علماى قم براى من نقل
مىكرد كه مرحوم فيض درباره اين جملهاىكه از حضرت امام حسين نقل شده است كه
ايشان در شب عاشورافرمودند:من اصحابى بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم،مىگفت
منباور نمىكنم چنين چيزى را امام فرموده باشد.گفته بودند چرا؟گفته بود مگر
آنها چكار كردند كه امام بگويد اصحابى ازاينها بالاتر نيست.آنهايى كه امام حسين
را كشتند خيلى آدمهاى بدىبودند;اينهايى كه امام حسين را يارى كردند كار مهمى
انجام ندادند.
هر مسلمانى جاى آنها مىبود،وقتى مىگفتند فرزند پيغمبر،امام زمان دردست
دشمن تنها مانده است،قهرا مىايستاد.يك شب در عالم رؤياديد كه صحراى
كربلاست،امام حسين با 72 تن در يك طرف،لشگر30 هزار نفرى دشمن هم در طرف ديگر.آن
جريان به نظرش آمد كهموقع ظهر است و مىخواهند نماز بخوانند.حضرت امام
حسين(ع)بههمين آقا فرمودند شما جلو بايستيد تا ما نماز بخوانيم.(همانطور
كهسعيد بن عبد الله حنفى و يكى دو نفر ديگر خودشان را سپر قرار دادند).
دشمن تيراندازى مىكرد.آقا رفت جلو ايستاد.اولين تير از دشمنداشت مىآمد.تا
ديد تير دارد مىآيد،خم شد.ناگاه ديد كه تيراصابت كرد به امام.در همان عالم
خواب گفت:استغفر الله ربى واتوب اليه،عجب كار بدى كردم!اين دفعه ديگر
نمىكنم.دفعه دوم تيرآمد.تا نزديك او شد دو مرتبه خودش را خم كرد.چند دفعه
اينجريان تكرار شد;ديد بىاختيار خم مىشود.در اين هنگام امام به اوفرمود:انى
لا اعلم اصحابا خيرا و لا افضل من اصحابى مناصحابى از اصحاب خودم بهتر
نمىشناسم.يعنى تو خيال كردهاى هركه كتاب خواند مجاهد مىشود؟! اين حقيقتى
است:من لم يغز و لميحدث نفسه بغزو مات على شعبة من النفاق كسى كه عملا
مجاهدنبوده استيا لااقل اين انديشه را نداشته كه مجاهد باشد در درونروحش يك
دورويى وجود دارد يعنى موقع جهاد كه مىشود در مىرود.
داستان مرد زاهد
داستانى در مثنوى است كه با اين حديث،خوب تطبيقمىكند.مىگويد يك مرد زاهد
و عابدى بود كه همه واجبات ومستحبات را بجا مىآورد.يك وقت با خودش فكر كرد كه
من همهكارهاى ثواب را انجام دادهام مگر جهاد را.نماز زياد
خواندهام،روزهزياد گرفتهام،زكات دادهام،حج رفتهام ولى جهاد
نكردهام.بهمجاهدينى كه در آن زمان بودند-زمان صليبيها-گفت اگر يك وقتجهادى
پيش آمد ما را هم خبر كن كه به اين ثواب نائل بشويم.گفتندبسيار خوب،تو را هم
خبر مىكنيم.يك روز آمدند اين آقايى را كه بهعمرش جهاد نديده بود خبر كردند كه
آقاى زاهد بفرماييد برويم جهاد.
اسبى هم براى او تهيه كردند و راه افتادند.يك روز توى خيمه نشستهبودند يك
مرتبه شيپور به صدا درآمد،حمله شروع شد.آنها كه سرباز بودند وسربازى كرده بودند
مثل كبوتر پريدند روى اسبهاشان و رفتند.اينآقاى زاهد تا جنبيد و رفت لباسهايش
را به تن كرد،تير و كمانش را بهپشتش انداخت،شمشيرش را برداشت و اسبش را آماده
كرد يكى دوساعت طول كشيد. آنها برگشتند.گفت قضيه چه بود؟گفتند:بله،رفتيم و دشمن
چنين بود،از كجا حمله كرده بود، زديم و كشتيم و چنينكرديم و برگشتيم.گفت عجب
كارى شد!پس ما چى؟!گفتند تو كهنجنبيدى گفت پس ما از درك اين ثواب و از اين فيض
محروم مانديم.
يكى از سربازها گفتحالا براى اينكه دستتخالى نماند،يكى از آنشريرهاى دشمن
كه خيلى مسلمان كشته بود ما او را به اسارت گرفتيمو اكنون در يك خيمهاى است و
كتش را بستهايم و اصلا بايد اعدام بشود.خيلى آدم بدى است.براى اينكه تو هم به
ثواب نائل شده باشىبرو او را گردن بزن.زاهد رفت.تا رفت جلو،اسير كه يك آدم
گردنكلفتى بود يكمرتبه چشم قرهاى به او رفت و نعرهاى كشيد و گفت براىچه
آمدى؟تا اين را گفت،زاهد بيهوش شد و افتاد.اسير در حالى كهكتش بسته بود آمد
روى سينه او خوابيد و با دهانش شروع كرد گلوى اورا گاز گرفتن تا كمكم بلكه
شاهرگ او را قطع كند.مجاهدين ديدندزاهد دير كرد.گفتند نكند حادثهاى پيش آمده
باشد.وقتى كه رفتند،ديدند زاهد بيهوش افتاده و كافر هم نزديك استشاهرگ او را
ببرد.
او را گرفتند عقب زدند و از بين بردند و زاهد را آب به رويش پاشيدندو حال
آوردند.گفتند قضيه چه بود؟گفت و الله من نفهميدم.همينكهنزديك او رفتم چشم
قرهاى به من رفت و فريادى كشيد و من ديگرچيزى نفهميدم.اين است معنى:من لم يغز
و لم يحدث نفسه بغزومات على شعبة من النفاق.
ما عبادتهايى بىمايه و كم مايه را،از نظر بدنى انجام مىدهيم.
اين عبادتهاى ما،اين نمازهاى ما،اين قرآن خواندنهاى ما،اين ذكرگفتنهاى ما كه
روح ندارد و هيكلش هم چيز كوچكى است،اغلب درما ايجاد غرور مىكند و در نتيجه
خودمان را از همه مردم دنيا بهترمىدانيم.چنين مسلمانى مسلمان واقعى نيست و
همانطور كه پيغمبراكرم فرمودند اگر بميرد هم در درونش يك نفاق و دوروئى وجود
دارد.
لهذا مىفرمايد: يا ايها النبى حرض المؤمنين على القتال هميشه اينها را
ترغيب كن به امر جهاد،هميشه بگذار روح اينها مجاهد وآماده باشد،يادشان نرود كه
جهادى هم هست;در همان حال صلح و سلم هم اينها روحا مجاهد باشند.
مؤمن مجاهد در جنگ با ده كافر برابر است
بعد مىفرمايد: ان يكن منكمعشرون صابرون يغلبوا ماتين و ان يكن منكم مائة
يغلبوا الفا منالذين كفروا بانهم قوم لا يفقهون .تو مؤمنين را آماده به جنگ
كن.
اگر مؤمن با آن فقاهت ايمانى خودش و آن امر معنوى،تربيت جهادىهم پيدا
كند،يك فرد از اينها مساوى است با ده فرد از آنها،بيست تا ازاينها مساوى است با
دويست تا از آنها،صد تا از اينها مساوى است باهزار تا از آنها.حالا چرا؟آيا
اينها نژادشان با آنها فرق مىكند؟نژادشانكه فرق نمىكند.آيا زور بازوى مؤمنين
بيشتر است از زور بازوىكافران؟قرآن اين را نمىخواهد بگويد كه زور بازوى
مسلمانها كه درمدينه هستند از زور بازوى كافرهايى كه در مكه هستند بيشتر است.
اينها اغلبشان انصار يعنى اوس و خزرجى بودند و قريش از اينها طبعاشجاعتر
بودند و ضعيفتر نبودند.مهاجرين هم كه اكثر از قريش بودند واز جنس آنها.در عين
حال قرآن مىگويد:مؤمن اگر سرباز و مجاهدبشود،[به عبارت ديگر سرباز و مجاهد]اگر
فقاهت ايمانى پيدا بكند باده كافر برابر است: ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا
ماتين اگر بيست پايدار از اين مؤمنين باشند،بر دويست تا از آنها
پيروزمىشوند.يك بر ده. و ان يكن منكم مائة يغلبوا الفا من الذينكفروا و اگر
صد تا از شما به اين شكل باشند،بر هزار تاى آنها پيروزمىشوند و نتيجهاش اين
است كه يك لشكر ده هزار نفرى از شما بريك لشكر صد هزار نفرى از آنها پيروز
مىشوند.به حكم چى؟بهحكم فقاهت ايمانى.(اينجا عكسش را مىگويد):چون آنها فقاهت
(3) ندارند.اينها فقيه ايمانى هستند،بصيرت ايمانى دارند.اين،غلبه
بصيرتاست. ذلك بانهم قوم لا يفقهون .كفار مردمى نفهم و بىبصيرتهستند.يعنى:بر
عكس،مؤمنين مردمى فهيم و با بصيرت هستند.
بعد از اين آيه،آيهاى است كه به نظر مىرسد حكم نسخ راپيدا مىكند ولى نسخ
نيست: الآن خفف الله عنكم و علم ان فيكمضعفا .اكنون خداوند بر شما تخفيف داد و
دانست كه در شما ضعفوجود دارد.نه،اگر صد تا از شما باشد بر دويست تا از آنها
پيروزمىشوند.در اينجا اين مسئله پيش مىآيد كه اين دو آيه با هم فاصلهندارند
و پشتسر يكديگرند;چطور مىشود كه ابتدا مىفرمايدبيست تاى شما بر دويست تاى
آنها پيروز مىشوند،و بعد بلافاصلهمىگويد يكى از شما بر دو تاى آنها پيروز
مىشود.آيا اين آيات مربوطبه يك مورد استيا دو مورد؟در اينكه مربوط به دو مورد
استشكىنيست.يعنى آيه اول مربوط به يك وقت بوده،و آيه دوم مربوط به
وقتديگر.آيه اول مربوط به اوايل كار بوده و جنگ بدر;آيه دوم مربوط بهاواخر
بوده است مثل جنگ حنين.حال سؤال اين است كه اگرنيروى ايمان[نسبت را]يك بر ده
مىكند، چطور اينجا يك بر دوشد؟آيا مسلمانها ضعيف الايمان شدند؟اول ايمانشان
قوى بود، تدريجاضعيف شد؟چنين نيست.يا العياذ بالله-كه اين كفر استخداوند تبارك
و تعالى اشتباه كرد،اول گفتيكىتان برابر با ده تا ازآنهاست،بعد گفت
نه،يكىتان برابر با دو تا از آنهاست؟اين هم محالو منافى با اصول خود قرآن است
كه خداوند بر هر چيزى داناست،برغيب و شهادت داناست،بر گذشته و آينده داناست.پس
قضيه از چه قرار است؟قضيه اين است كه آيه نمىگويد هر يك فرد شما درگذشته برابر
بود با ده فرد كافر،و حالا برابر است با دو فرد كافر، بلكهمقصود اين است كه
جمع شما در گذشته برابر بود با ده برابر اين جمع ازكافران،و اكنون جمع شما
برابر است با دو برابر اين جمع از كافران.
اكنون ضعيف شدهايد.نه اينكه آن افراد ضعيف شدهاند،بلكهمسلمين در ابتداء
صدر اول،مثلا در موقع جنگ بدر افرادى زبدهبودند،همان قوم يفقهون بودند كه قرآن
مىگويد،به تدريج مخصوصا بعداز فتح مكه كه ديگر مردم گروه گروه مىآمدند مسلمان
مىشدند و درميان آنها مؤلفة قلوبهم و حتى افراد ضعيف الايمان بودند،در
ميانمسلمين افرادى پيدا شدند كه نيروى يك نفر اينها فقط برابر بود بانيروى يك
نفر آنها يا كمتر.نتيجه اين شد كه افراد مؤمن زبده مسلمانكه يك نفرشان بر ده
نفر از كفار پيروز مىشد در اقليت قرار گرفتند ولشكر مسلمين در مجموع فقط بر دو
برابرش مىتوانست غلبه كند نه برده برابر.
مؤيد اين مطلب كه عرض مىكنم نظر قرآن به جمع است[ايناست كه]آنجا هم كه
مىفرمايد يك نفر شما برابر با ده نفر آنهاست،نمىخواهد بگويد كه هر يك فرد از
شما با ده نفر از كفار برابر است.
مسلم در ميان مسلمين افرادى بودند كه با ده نفر برابر نبودند و نيزافرادى
بودند كه بر پنجاه نفر هم غلبه مىكردند مثل على(ع).مقصود ايناست كه در ابتدا
جمع مسلمين بر ده برابر خود از دشمن پيروز مىشدولى در اواخر كه افرادى كه
تربيت اسلامى داشته باشند در اقليتبودند و مردم فوج فوج مسلمان مىشدند و هنوز
ايمانشان قوى نشده داخل لشكر اسلام مىگرديدند (4) فقط بر دو برابر
خود مىتوانست پيروزشود.اين است كه مىفرمايد در گذشته چنين بوديد ولى خداوند
حالادانست كه در شما ضعف است(نه اينكه قبلا نمىدانست. دانستن خدامساوى با بودن
است و بودن مساوى با دانستن خداست)يعنى حالا شمابه اين حالت در آمدهايد كه در
شما ضعف است.تفسير بيشترش راانشاء الله در هفته آينده عرض مىكنم.
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.