جلسه يازدهم
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
ان شر الدواب عند الله الذين كفروا فهم لا يؤمنون الذينعاهدت منهم ثم
ينقضون عهدهم فى كل مرة و هم لا يتقون فاماتثقفنهم فى الحرب فشرد بهم من خلفهم
لعلهم يذكرون.و اماتخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء ان الله لا
يحبالخائنين و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون.
از اين چند آيه،دو آيه اول را در هفته گذشته تفسير كرديم.آيهاول راجع به
اين بود كه بدترين جنبندگان چيست؟فرمود نوعى ازانسانها هستند.در اينجا به
مناسبت مطلبى كه بعد عنوان مىفرمايد،يكى از صفات غير انسانى آنها را بيان
مىكند و آن،مسئله نقض عهد وپيمان است. كانه اينطور مىفرمايد كه ما به اين
دليل اينها را پستترين حيوانات و جنبندهها مىخوانيم كه اينها داراى اين
مميزات وخصوصيات هستند.يكى از خصوصياتشان اين است كه با ديگرانپيمان
مىبندند(پيمان بستن به اصطلاح قول شرف دادن است،شرفانسانيت را گرو گذاشتن
است)ولى اين پيمانشان دسيسهاى بيشنيست،آن را نقض مىكنند.نه اينكه فقط يك بار
نقض بكنند بلكههر پيمانى كه مىبندند نقض مىكنند.ما در امور دينى
مىگوئيمهيچكس معصوم نيست،امكان خطا،لغزش و گناه براى همه هست،اما فرق است
ميان كسى كه پايبند به تقوا است و احيانا گناهى از اوسر مىزند و اين سرزدن
گناه،براى او يك امر غير عادى است و لهذابعد پشيمان مىشود،خودش را ملامت
مىكند و تصميم مىگيرد كهديگر چنين كارى نكند،و ميان كسى كه اساسا گناه براى
او مفهومىندارد، شتسر يكديگر مرتكب مىشود و اين نشان مىدهد كه آنمعنايى كه
ما به آن مىگوييم«تقوا»اصلا در اين شخص وجود ندارد.
قرآن درباره اين پستترين حيوانها كه جز عدهاى از انسانها نيستند،نمىگويد
اينها يك بار نقض عهد كردند.چون ممكن است گفته شودلغزشى از اينها سر زده
است.مىگويد:«آنها كه هر وقت پيمانمىبندند پيمان خويش را نقض مىكنند».و عرض
كرديم كه مسئلهوفاى به عهد و پيمان يك مسئله انسانى است،مسئلهاى است كهوجدان
هر انسانى به آن حكم مىكند و اعم است از اينكه آنكه پيمانمىبندند مسلمان
باشد يا نباشد،اساسا خداشناس باشد يا نباشد،بهماوراء الطبيعة معتقد باشد يا
نباشد.از آن چيزهايى است كه وجدان انسانىهر كسى به آن حكم مىكند.پس آن آدمى
كه هيچگاه پايبند به وفاى به عهد و پيمان خودش نيست و هر وقت كه پيمان مىبندد
دسيسه ودغل بازى است و تصميمش بر اين است كه آن را نقض كند،او ازانسانيت و از
آن چيزى كه آن را شرف انسانيت مىنامند سقوط كردهو ديگر انسان نيست.
شرافت انسانى
بحثى است كه امروز زياد مطرح استخصوصا در ميانكسانى كه درباره مسائل حقوقى
مىانديشند و آن،مسئله«شرافتانسانى»يا به تعبيرى كه در مقدمه اعلاميه جهانى
حقوق بشر آمده است«حيثيت انسانى»است.ادعا مىكنند كه انسان يك شرافت وحيثيت
بالخصوصى دارد كه به موجب آن شرافت و حيثيت،يكاحترامى دارد كه غير انسان از
حيوان و نبات و جماد،چنين احترامى راندارد.و لذا مثلا مىگويند خون هر انسانى
محترم است اما نمىگويندخون هر حيوانى محترم است.مىگويند شرافت انسانى يك چيز
ديگراست. همچنين مىگويند آزادى انسان محترم است،يعنى آزادى را به غيرانسان
تعميم نمىدهند.
هستند در ميان افراد بشر،افرادى مثل هنديها كه مىگويندخون بعضى حيوانات
محترم است،در درجه اول گاو،و بعد حيواناتديگرى كه گوشتشان خورده مىشود.هنديها
هم خون حيوانهايى نظيرحشرات يا موذيها را محترم نمىدانند و مثلا نمىگويند خون
يك مار ياعقرب يا مگس يا زنبور و يا پشه محترم است.يعنى همان هندى كه ازگوشت
مرغ و گوسفند و گاو و شتر،و از كشتن اينها اجتناب مىكند،از اين كه در
اطاقش«ددت»بزند و يكدفعه صدها و بلكه هزارها پشه رابىجان بكند اعراضى
ندارد.به علاوه،مسئله،تنها كشتن و بىجانكردن نيست،سلب ساير آزاديها هم هست.يك
فيل يا اسب در ابتداحيوانى بوده است آزاد كه ما مىگوئيم وحشى.آزاد مىگشته در
ميانكوهها و جنگلها و بيابانها.آيا اين حيوان به اختيار خودش آمد در
ميانانسانها و گفت:اى انسانها مرا اهلى كنيد،بر من سوار شويد،مرا بهگارى
ببنديد،از من باركشى بكنيد؟نه.ولى انسانها از اينها استفادهمىكنند،خودشان را
مالك مىدانند و آنها را مملوك،و هيچگاه دربارهآزادى و شرافتحيوانى حيوانها
بحث نمىكنند كه آنها هم جاندارند،يك شرافت ذاتى دارند،آزاد به دنيا آمدهاند و
بايد آزاد زيست كنند،پس تمام حيوانات را كه استخدام و اهلى كردهايم رها
كنيم،حتى ازپشم گوسفندها هم استفاده نكنيم، گاندى از شير بزش هم استفادهنكند
چون همين كه وى بزى را گرفته است و از شير او استفاده مىكند،برده گرفتن يك
حيوان است.
ما اكنون نمىخواهيم روى اين مسئله بحث بكنيم چون دامنهدرازى دارد.هم
بشرهاى ديندار و هم بشرهاى غير ديندار،هر دو يكشرافتى را براى انسان ادعا
مىكنند كه انسان را لااقل اشرف ازحيوانات مىدانند و لهذا براى انسان حقوق و
آزاديهايى قائلند كه آنحقوق و آزاديها را براى حيوانات قائل نيستند.ما فعلا
بحثمان در ما قبلاين مطلب نيست كه چرا براى انسان اين شرافت را قائل شدهاند
وبراى غير انسان قائل نشدهاند.بحث ما از ما بعد اين مطلب است كهحالا كه براى
انسان چنين شرافتى قائل شدهاند و براى حيوانها قائل نشدهاند ما از اين اشخاص
مىپرسيم شرافت انسان به چيست؟آياشرافت انسان به جان داشتن است؟ همه جاندارها
جان دارند.پشه همجاندار است.به چشم داشتن است؟حيوان چشمدار در دنيا
زياداست.به حافظه داشتن است؟حيوان حافظهدار در دنيا زياد است.
بايد يك چيزى در انسان وجود داشته باشد كه اسمش انسانيت استو در حيوانها
وجود ندارد.اگر كسى قائل شد كه در انسان يك حقايقىوجود دارد مافوق
حيوانى،آنوقت مىتواند براى انسان يك شرافتى قائلبشود كه به موجب آن شرافت،خون
انسان محترم مىشود ولى خونحيوانها محترم نيست،آزادى انسان محترم مىشود و
آزادى جاندارانديگر محترم نيست;و الا اگر صرفا بگوئيم چون ما نسل بشر هستيم
يامستقيم القامه هستيم و جانداران ديگر چنين نيستند[پس داراىشرافت
مىباشيم]مىگويند اين كه دليل نشد.
حقيقت اين است كه ما يا بايد براى انسان هيچ شرافت وامتيازى-به معناى
مذكور-نسبت به حيوانات قائل نشويم وهيچكدام را محترم نشماريم،و اگر انسان را
محترم مىشماريم همهجانداران را به طور مساوى محترم بشماريم،كه در اين صورت
هيچ فرقىنيست ميان كشتن يك مگس و كشتن يك انسان;و يا اگر مىخواهيمامتياز
قائل بشويم،از نسل بشر بودن نمىتواند ملاك باشد.
منطق قرآن همين است.مىگويد يك انسان به صرف اينكه ازنسل بشر است نمىتواند
احترام بيشترى از حيوانات را ادعا بكند.يكانسان به موجب آنكه انسان است و
شرافتهاى ذاتى انسانى و كمالاتمختص انسانى را دارد مىتواند محترم باشد.يكى از
امورى كه لازمه انسانيت انسانهاست،مسئله محترم شمردن پيمان و قرارداد است.
انسان،انسان است نه به اينكه حرف بزند،بلكه به اينكه در حالى كهمىتواند
دروغ بگويد راست بگويد.انسان،انسان است به اينكه بهاختيار خودش پيمان ببندد و
در حالى كه برايش ممكن استخيانتبكند،روى پيمانش بايستد و لو به ضرر خودش
باشد.البته نمىگويممنحصر به اينهاست،اينها از نشانههاى انسانيت است.
اين است كه قرآن وقتى مىخواهد بگويد اينها از هر جنبندهاىپستتر هستند و
از آن شرافتى كه براى انسان هست كه و لقد كرمنابنى آدم و حملناهم فى البر و
البحر (1) در اينها وجود ندارد،اينها ازاسب و شتر و الاغ
پائينترند،از حشرات پائينترند،مظاهر ضد انسانىآنها را ذكر مىكند.مىگويد
انسانى كه آن اوليات انسانيت را كهراستگويى و امانت و وفاى به عهد است واجد
نباشد،او فقط يكحيوان است و بيش از يك حيوان احترام ندارد،بلكه بودن او
درجامعه انسانيت-اگر قابل اصلاح نباشد-جز زيان بر انسانيتچيزى نيست.اين است كه
اين آيات،مقدمه آيات جهاد است.
مىخواهد بگويد ما اگر اجازه جهاد مىدهيم،در زمينه انسانهايىاست كه در
واقع انسان نيستند.اول اين مقدمه را ذكر مىكند كه اينهااز هر جنبندهاى پستتر
هستند،پس اگر كشتن عقرب جايز است،كشتن اينها هم جايز مىباشد.به چه دليل؟به
دليل اينكه پيمان درنظر اينها كوچكترين احترامى ندارد.نه اينكه يك بار نقض
مىكنند.
اساس وجودشان پيمانشكنى است.هر وقت پيمانى مىبندند،در آنته دلشان
تصميمشان بر اين است كه اگر فرصتى پيدا كردند پيمان رانقض كنند.وفاى به پيمان
دستور قرآن است.در سوره توبه مىفرمايد:
اى پيغمبر!اگر با مشرك هم،پيمان بستى بايد به پيمان خودت وفادارباشى.تا آنها
پيمان را نقض نكردهاند تو نبايد پيمان را نقض كنى. فمااستقاموا لكم فاستقيموا
لهم (2) مادامى كه آنها با استقامت به نفع شمايعنى به نفع پيمانى كه
با شما بستهاند،ايستادهاند شما هم بايد بايستيد.
يا در آيه ديگر مىفرمايد: فاتموا اليهم عهدهم الى مدتهم (3)
بامشركين هم كه پيمان بستيد، تا پايان مدت،عهد خودتان را محترمبشمريد.
بيان نهج البلاغه درباره وفاى به پيمان
در مسئله پيمان،يك بيانى هست در نهج البلاغه كه بايد آن رابراى شما بخوانم
تا ببينيد كه از نظر على عليه السلام مسئله وفاى بهپيمان،يك مسئله عمومى و
انسانى است.در فرمان معروفى كه بهفرماندار خودش-و به مقياس امروز به استاندار
خودش-مالك اشترمىنويسد، يكى از دستورهايش اين است كه مبادا با مردمى عهد
وپيمان برقرار بكنى و بعد هر جا كه ديدى منفعت اين است كه عهد وپيمان را نقض
بكنى،آن را نقض نمايى.بعد حضرت استناد مىكند بهجنبه عمومى و بشرى عهد و
پيمان،كه اگر بنا بشود پيمان در ميانبشر احترام نداشته باشد،ديگر سنگ روى سنگ
نمىايستد.عبارتاين است:و ان عقدت بينك و بين عدو لك عقدة او البستهمنك ذمة
فحط عهدك بالوفاء اگر با دشمن خودت پيمانى بستى يا آنهارا با شرايط ذمه قبول
كردى (4) [به پيمانت وفادار باش]وارع ذمتكبالامانة و اجعل نفسك جنة
دون ما اعطيت عهده خودت را كهپيمان بستى به امانت رعايت كن و خودت را سپر قولى
كه دادهاى قراربده.خيلى تعبير عجيبى است!فانه ليس من فرائض الله شىء
الناساشد عليه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظيمالوفاء بالعهود
مىفرمايد از فرائض الهى هيچ فريضهاى نيست كهمردم با همه اختلاف سليقهها و
اختلاف عقيدهها،در آن،به اندازهاين فريضه متفق باشند(حالا عمل بكنند يا نكنند
مسئله ديگرىاست)و آن اين است كه پيمان را بايد وفا كرد.چون اين يك امرىاست كه
از وجدان انسان سرچشمه مىگيرد و به عقيده خاصى مربوطنيست كه كسى بگويد چون در
دين ما دستور رسيده پس من عملبكنم،و ديگرى بگويد ولى در دين ما نيست پس لازم
نيست عملبكنم.مىگويد اين را وجدان هر بشرى حكم مىكند. و قد لزم ذلكالمشركون
فى ما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر حتى مشركين كه به مراتب
از مسلمين پستترند اين مطلب را درككرده بودند كه بايد پيمان را محترم
بشمرند.پس چه رسد به مسلمين.
فلا تغدرن بذمتك و لا تخيسن بعهدك و لا تختلن عدوك فانهلا يجترىء على الله
الا جاهل شقى مبادا در عهدهاى كه گرفتهاىخيانت كنى،مبادا عهد خودت را نقض
كنى،مبادا با دشمنت با اينمكاريها و نيرنگبازيها رفتار كنى كه پيمان ببندى و
بعد آن را زير پابگذارى كه اين،جرات بر خداست و بر خدا كسى جرات نمىكند
مگراينكه نادان و شقى باشد.
و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بين العبادبرحمته و حريما يسكنون الا
منعته . تعبيرهاى عجيبى است!خدا عهدو پيمان را مامن براى بشر قرار داده است،عهد
و پيمان را حريمى قرارداده براى بشر كه در آن بتوانند سكونت و آرامش پيدا
كنند.تا آنجا كهمىفرمايد: و لا تعولن على لحن قول بعد التاكيد و التوثقة الى
آخرحديث.خلاصه مىگويد در هر شرايطى قرار بگيرى و لو فوق العادهناراحت باشى و
ببينى تنها راه اينكه از اين مضايق بيرون بيايى ايناست كه پا روى اين امر
انسانى بگذارى،اين كار را نكن.اينجاستجاى توكل و اعتماد به خدا و اينكه بگويى
خدايا!چون رضاى تو در ايناست كه به عهد خود وفادار باشم،من نقض پيمان
نمىكنم.مگر اينكهدشمن نقض پيمان بكند يا علائم نقض پيمان[آشكار]باشد و بر
توثابت بشود آنها مىخواهند نقض پيمان بكنند،كه آن هم شرايطى داردكه ما طبق
آيات قرآن عرض خواهيم كرد.
امروز اينگونه نقض عهدها را نوعى زرنگى و سياستمدارىمىدانند.البته اينها
نكاتى نيست كه گذشتگان از آنها غافل بودهاند و امروزيها كشف كردهاند.گذشتگان
هم مىدانستند، بدهاشان مثلامروزيها نقض مىكردند،خوبهاشان وفادار بودند.ما
مىبينيم معاويهپسر ابو سفيان مىآيد با امام حسن عليه السلام پيمان صلح
مىبندد بانام خدا و با عهدهاى مؤكد و زيرش را هم امضاء مىكند،ولى همينكهروى
كار آمد و سوار شد،در اولين خطابهاى كه مىخواند مىرودبالاى منبر و اعلام
مىكند:ايها الناس!از حالا به شما بگويم تمام موادقراردادى را كه با حسن بن
على(ع)بسته بودم زير پا گذاشتم.با پايشهم روى آن كوبيد و گفت اينطور زير پا
گذاشتم.گفتند عجب آدمسياستمدارى است،آنجا كه مصلحتش است كه پيمان ببندد
پيمانمىبندد،امضاء بكند امضاء مىكند،قسم بخورد قسم مىخورد،وقتىكه به
اصطلاح خرش از پل گذشت مىگويد همه را زير پا گذاشتم.اماوقتى كه سراغ على(ع)
مىرويم مىبينيم به او مىگويند ببين معاويهچقدر مرد زرنگى است.امير المؤمنين
مىفرمايد آن زرنگى نيست،اسمش را زرنگى و زيركى نگذاريد،آن بىدينى است.فرق
استميان بىدينى و زيركى.آدم ديندار همه اين راهها را مىداند ولىنمىكند،اما
آدم بىدين اين كارها را انجام مىدهد.تفاوتش در پابندنبودن است،نه اينكه او
چيزى درك مىكند كه ديندار درك نمىكند.ايناست كه در چند جاى نهج البلاغه اين
مطلب عنوان شده است كه انالوفاء توام الصدق الى آخر حديث.خلاصه مىفرمايد
افراد باتجربه دنيا ديده گرم و سرد چشيده مثل من همه اين راهها را مىدانند
ودونها مانع من امر الله و نهيه (5) .اما مىبيند اين كار[با دستور
خدا سازگار نيست].
برخورد با كفار پيمان شكن
فاما تثقفنهم فى الحرب حالا كه اينها پيمانشكن هستند،هر گاه در جنگ بر آنها
مسلط و پيروز شدى(نكتههاى قرآن را ببينيد!
نمىگويد در همه جا،چون فقط در ميدان جنگ خون آنها را مباحمىشمرد)،اگر در
جنگ به چنين موجوداتى كه گفتيم پستترينجنبندهها هستند رسيدى يعنى اگر بر
اينها پيروز و مسلط شدى(نمىگويدبا اينها چه رفتارى كن.تعبير عجيبى دارد:) فشرد
بهم من خلفهم كارى كن كه آن جماعتى را كه پشتسر اينها قرار گرفتهاند
ومىخواهند راه اينها را بروند مشرد و پراكنده كنى.با اينها كارى بكنكه اسباب
عبرت آنها بشود. لعلهم يذكرون شايد آنها متذكر بشوند وديگر مثل اينها اينطور از
انسانيتخارج نشوند.
اين سه آيه عجيب است.ابتدا مقدمهاى مىچيند كه بدترينجنبندهها كدام
هستند.بعد براى اينها صفتى ذكر مىكند در سقوطانسانيتشان.بعد فتوا و اجازه
مىدهد كه اينها را از بين ببر،ولى به ايناز بين بردن حالت انتقامى نمىدهد كه
عقده دلت را خالى كن.
فلسفه مجازات مجرم
مجازات،دو فلسفه مىتواند داشته باشد،يك فلسفه روانى وآن اينكه كسى كه جنايت
بر او وارد شده و عقده روانى پيدا كردهاست،تشفى خاطرى پيدا كند.ولى از اين
مهمتر اصلاح اجتماع است[كه مجازات مجرم]عبرت است براى ديگران.قرآن به جنبه
عبرتشتوجه مىكند، مىگويد حالا كه چنينند،اين موجودات پستتر ازحيوان را از
ميان ببر،با آنها كارى كن كه عبرت ديگران بشود.
و اما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء ان الله لا يحب الخائنين
.ممكن است بپرسيد:فرضا ما با قومى پيمان بستيم،پيمانى مؤكد.آيا حتما بايد صبر
كنيم اول آنها نقض عهد بكنند بعد ماپيمانمان را بهم بزنيم؟و حال آنكه گاهى
علائمى در دست داريم كهاگر ما صبر كنيم كه دشمن عمل خودش را انجام بدهد
كلاهمان پسمعركه است.مثلا فرض كنيد يك دولت اسلامى با دولت ديگرىچنين
قراردادى بسته است.سرويسهاى اطلاعاتى،اطلاعات دقيقدادهاند كه چه
نشستهايد!آنها آماده حمله هستند و مىخواهند از آرامششما سوء استفاده كنند.در
اينجا وظيفه مسلمين چيست؟آيا اين استكه بگويند چون ما پيمان بستهايم بايد به
پيمان خودمان وفادار باشيم،وصبر كنند تا آنها شبيخونشان را بزنند و كار از كار
بگذرد؟!و يا ايناست كه بگويند حالا كه سرويسهاى اطلاعاتى چنين خبرى
آوردهاندپس ما پيشدستى بكنيم؟هم آن نادرست است و هم اين.قرآنمىگويد در
اينگونه موارد كه علائم خيانت آن كسى كه پيمان بستهآشكار است،شما نه سكوت
بكنيد و نه پيشدستى.قبلا به آنها اعلامبكنيد كه به موجب اطلاعاتى كه به ما
رسيده استشما به عهد خودتانپايبند نيستيد پس ما رسما اعلام مىكنيم كه پيمان
ما از اين ساعتمنتفى است و ما كان لم يكن حساب مىكنيم،تا در يك حد سواء
ومتعادل و برابر قرار بگيريد.بعد از اين اعلام هر تصميمى كهمىخواهيد
بگيريد.در اين صورت با عدالت رفتار كردهايد.پس نهصبر كنيد تا آنها كارشان را
انجام بدهند و شما اغفال شده باشيد و نهپيشدستى كنيد و آنها را غافلگير نماييد
كه عمل شما خيانت به انسانيتباشد،بلكه اين كار را انجام دهيد كه هم احتياط است
و حذر و هم انسانى.
مىفرمايد: و اما تخافن من قوم خيانة و اگر از قومى بيمخيانت پيدا
كرديد،يعنى به موجب علائم و امارات و اطلاعاتى كه بهشما رسيده است،خوف خيانت
داشتيد فانبذ اليهم آن عهد نامه رابينداز به سوى آنها يعنى به آنها اعلام كن كه
از اين ساعت ديگر پيمانىنداريد على سواء تا دو طرف با يكديگر مساوى بشويد;آنها
بدانند،شما هم بدانيد كه از اين ساعت ديگر پيمانى در كار نيست. ان اللهلا يحب
الخائنين خدا خيانتكاران را دوست ندارد.مفسرين مىگويندجمله ان الله لا يحب
الخائنين علت است براى آن تقديرى كه دراينجا هست.يعنى مبادا قبل از اينكه به
آنها اعلام بكنيد،پيمانتان راعملا نقض كنيد كه در اين صورت شما خيانت
كردهايد.خداخيانتكاران را دوست نمىدارد.
آيا حق پيش نمىرود و همواره باطل پيروز است؟
و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون اين كافرانخيال نكنند كه به
موجب اين كارهاى كافر ماجرايى خود،نقضعهدها و عمليات غير انسانى،پيش افتادند و
با اينها بر حقايقى كه مابراى بشر نازل كردهايم مقدم شدند.نه،اينها خدا را
عاجز نمىكنند.
مقصود اين نيست كه آنها بيايند به جنگ خود خدا،خدا بر آنها
پيروزمىشود.مقصود اين است[كه با توجه به اينكه]كارهاى آنها از قبيلنقض عهدها
و خيانتها،در مقابل كارهايى است كه بر اساس خدايىاست مثل راستى،درستى،وفاى به
عهد و امانت;خيال نكنيد اگركسى از آن راه برود،بر كسى كه از اين راه برود پيش
مىافتد.قبولاين آيه شايد براى ما دشوار باشد.ما به يك تعليم عادت كردهايم و
آن عكس اين آيه است كه مىفرمايد: و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا خيال نكنند
كافرانى كه ما توصيف كرديم،با آن راهشان پيشمىافتند.ما عكسش را
مىگوييم.مىگوييم حق هيچ وقت پيشنمىرود،عدالت هيچگاه پيش نمىرود،درستى هيچ
وقت در دنيا پيشنمىرود.بعد هم مىگوييم دليلش اين است كه ما مىبينيم مردان
حقپيش نرفتند.على عليه السلام شكستخورد و پيش نرفت.امام حسينعليه السلام
كشته شد پس پيش نرفت.ولى اشتباه مىكنيم;اگر على(ع)
دنبال همان چيزى مىرفت كه معاويه رفت،كه معاويه به آن رسيد
وعلى(ع)نرسيد[اين سخن صحيح بود].ما فكر كردهايم على(ع)ومعاويه-العياذ
بالله-مثل همند،راهشان هم مثل هم بوده است.
يعنى على(ع)مىخواستسياستش پيش برود به اينكه خليفه بشود و برگرده مردم
سوار بشود،معاويه هم همين را مىخواست،[منتها]على(ع)يك متود داشت،معاويه متود
ديگرى. معاويه با متود خودشبه آن هدف رسيد،على(ع)با متودى كه داشت به آن هدف
نرسيد.
اگر هدف هر دو را يكى بدانيم،آنوقت على(ع)العياذ بالله بدتر ازمعاويه بوده
است،چون معاويه هدفش رياست بود،متودى كه درپيش گرفته بود متود بىدينى بود،ولى
على(ع)العياذ بالله هدفش همانرياست بود ولى متود تظاهر به تقوا را در پيش
گرفته بود،پس بايد همشكست بخورد.اما حقيقت اين است كه على(ع)يك هدف
داشت،معاويه هدف ديگرى. هدف على(ع)مبارزه با روش معاويهها بود.
على(ع)شكست نخورد،پيروز شد.خودش كشته شد ولى هدفش رانگهدارى كرد و زنده
نمود.
داستان مرد فاضل و صدر اعظم
معروف است كه در زمان قاجاريه مرد نسبتا فاضلى كه بسيارخوش نويس بوده
(6) ظاهرا از شيراز رفته بود مشهد براى زيارت.دربازگشت پولش تمام مىشود
يا دزد مىزند،و در تهران در حالى كهغريب بوده بىپول مىماند.فكر مىكند كه
از هنرش كه خطاطى استاستفاده كند و ضمنا زياد هم معطل نشود.بر مىدارد همين
عهد نامهامير المؤمنين عليه السلام به مالك اشتر را كه بخشى از آن را خواندم
بايك خط بسيار زيبا مىنويسد.خط كشى مىكند، جدول بندى مىكند،اين عهد نامه را
در يك دفترى مىنويسد و آن را اهدا مىكند بهصدر اعظم وقت.يك روز مىرود نزد
صدر اعظم در حالى كهارباب رجوع هم زياد بودهاند.نوشته را به او مىدهد و
مىگويد هديهناقابلى است.پس از مدتى بلند مىشود كه برود.صدر اعظم مىگويدآقا
شما بفرماييد.با خود مىگويد لابد مىخواهد مرحمتى بدهد،مىخواهد خلوت بشود.چند
نفرى از ارباب رجوع مىمانند.بازمىبيند خيلى طول كشيد،بلند مىشود كه برود.
دوباره صدر اعظممىگويد آقا شما بفرماييد.تا اينكه همه مردم مىروند،فقط
پيشخدمتهامىمانند.صدر اعظم مىگويد فرمايشى داريد؟اين شخص مىگويدنه،من عرضى
نداشتم،همين را تقديم كرده بودم.پيشخدمتها را هممىگويد همهتان برويد
بيرون،كسى حق ندارد بيايد داخل اطاق.اينبيچاره وحشتش مىگيرد كه اين ديگر
چگونه است؟!صدر اعظممىگويد بيا جلو!مىرود جلو.آهسته در گوشش مىگويد چرا اين
رانوشتى و براى من آوردى؟مىگويد شما صدر اعظم يك مملكت هستيد،اين هم دستور
العمل مولا امير المؤمنين(ع)است براى كسانى مثل شما.
فرمان اوست راجع به اينكه با مردم چطور بايد رفتار كرد.من فكرمىكنم شما هم
شيعه امير المؤمنين هستيد و چنين چيزى را دوست داريد.
فكر كردم برايتان هديهاى بياورم،هيچ چيز مناسبتر از اين پيدا نكردم.
گفت بيا جلو.رفت جلو.گفتيك كلمه من مىخواهم به تو بگويم وآن اين است كه
خود على كه اينها را نوشت و به اينها بيش از هر كسديگر پابند بود و عمل
مىكرد،در سياست از اينها چقدر بهرهبردارىكرد كه حالا من بيايم به اينها عمل
بكنم؟خود على از همين راهى كهدستور داد عمل كرد و ديديم كه تمام ملكش از بين
رفت و معاويه براو مسلط شد.على خودش به اين دستور العمل عمل كرد و شكستخورد،پس
اين چيست كه براى من نوشتهاى؟ !گفت اجازه مىدهيدجواب بدهم؟بله.گفت چرا اين
حرف را در ميان جمعيت به مننگفتى؟ گفت اگر در ميان جمعيت مىگفتم پدرم را در
مىآوردند.
گفت بسيار خوب،جمعيت كه رفت چرا پيشخدمتها را گفتى همهتانبرويد بيرون؟گفت
اگر يكى از آنها مىفهميد كه من چنين جسارتىبه على مىكنم پدرم را در
مىآورد.گفت پيروزى على(ع)همين است.
چرا معاويه بعد از هزار و سيصد سال،احدى كوچكترين احترامىبرايش قائل نيست و
جز لعنت و نفرين چيز ديگرى براى او نيست؟
على(ع)هم بشرى بود مثل من و تو.اين احترام را از كجا پيدا كرد كهتو اگر به
همين نوكرها و پيشخدمتها بگويى آدمهاى بيگناهى را گردنبزنيد گردن مىزنند ولى
اسم على را جرات نمىكنى با بىاحترامى[جلوى آنها ببرى]؟آيا جز اين است كه
على(ع)را اينها به همين صفاتشناختهاند كه على مجسمه راستى و درستى،مجسمه وفاى
به عهد و تجسمهمين دستور العملى است كه خودش داده است؟على(ع)به موجباينكه به
همين سياست عمل كرد، هم خودش را در دنيا بيمه كرد و هماينها را.اگر در دنيا
فردى پيدا مىشود كه به اين اصول انسانيت عملمىكند به موجب همين است كه
على(ع)اينها را نوشت و خودش عملكرد.اگر او اينها را نمىنوشت و خودش عمل
نمىكرد،سنگ روىسنگ بند نمىشد.تو خيال كردهاى كه اين اجتماع را با
همانسياستخودت حفظ كردهاى؟!اگر مردم دزدى نمىكنند،به خاطر تودزدى
نمىكنند؟!صدى نود مردمى كه دزدى نمىكنند به خاطر على(ع)
و دستورهاى على و امثال على است.صدى نود مردمى كه فحشاءنمىكنند،به ناموس تو
خيانت نمىكنند،به خاطر همان على(ع)ودستورهاى على است.تو خيال كردهاى على(ع)
شكستخورد؟!
اين است كه مىفرمايد: و لا يحسبن الذين كفروا سبقواانهم لا يعجزون .ما بايد
اين فكر را از دماغ خودمان بيرون بياوريم كهحق پيش نمىرود،مردم تابع ظلم
هستند،اساس دنيا بر ظلم و ناحقىاست.اينطور نيست.اين مقدارى هم كه از زندگى بشر
باقى است،بهاعتبار همان پيوندهاى محكمى است كه اهل حق و اهل راستى و
درستىبرقرار كردهاند.البته گفتم مقصود[از آيه مذكور]اين نيست[كه
خدامىگويد]كافران بر ما پيروز نمىشوند.كافران كه نمىخواهند با خداكشتى
بگيرند.مقصود اين است كه راه آنها بر راه ما هرگز پيروزنمىشود. پس كارى بكنيد
كه در راه ما باشيد.
لزوم تهيه نيرو
و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و
عدوكمو آخرين من دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم .خوب،راه ما چيست؟
آيا راه ما فقط اين است كه به عهد خود وفادار باشيد،راستگو باشيد،درست كردار
باشيد،خدا را عبادت كنيد،برويد در مسجدها و پيوستهدعا بكنيد؟نه،راه ما فقط
معنويات نيست،ماديات هم هست.راهاسلام راه جامع است.بعد از آن آيات مىگويد: و
اعدوا لهم مااستطعتم من قوة براى مقابله با دشمنان،تا آن حدى كه برايتان
ممكناست نيرو تهيه كنيد.ما اينها را فراموش كردهايم.«ويل دورانت»
مىگويد:هيچ دينى به اندازه اسلام پيروان خود را به قوت و نيرومندىدعوت
نكرده است.آيه مىگويد در مقابل دشمن،تا آنجا كه برايتانمقدور است نيرو تهيه
كنيد.ديگر نمىگويد چه تهيه بكنيد.بعضىمفسرين مثل علامه طباطبائى از اين آيه
نكته خوبى استنباط كردهاند.
مىگويند در آيات پيش،مخاطب فقط شخص پيغمبر است،در اين آيه،مخاطب عموم مردم
است.آيات پيش چنين بود: ان شر الدوابعند الله الذين كفروا فهم لا يؤمنون الذين
عاهدت منهم ثمينقضون عهدهم ....آنها كه تو با آنان پيمان بستى و پيمانشان
رانقض كردند فاما تثقفنهم فى الحرب آنجا كه تو بر آنها پيروزمىشوى چنين كن. و
اما تخافن من قوم خيانة آنجا كه تو به عنوانرئيس مسلمين خوف و بيم خيانت آنها
را پيدا كردى،پيمانشان را الغاءكن يعنى اقاله كن،[منتفى بودن آن را]به آنها
اعلام كن.همه جامخاطب خود پيغمبر است.ولى اينجا كه مىرسد نمىگويد: و اعد
لهمما استطعت من قوة اى پيغمبر!اى رئيس مسلمين!اى ولى امر مسلمين!هر مقدار
نيرو كه براى تو ممكن است آماده كن.يكدفعهمخاطب،عموم مسلمين قرار مىگيرند:اى
مسلمين!عموما،هر چه نيروبرايتان ممكن است آماده كنيد.چون اين نيرو،نيرويى نيست
كه فقطرئيس مسلمين بايد آماده كند.يك مقدار آن،مجهز شدن خود افراداست.افرادند
كه بايد تعليمات ببينند و خبرويت و آمادگى پيداكنند.با اينكه در اينجا هم وظيفه
سنگين به عهده ولى امر مسلميناست،اما به واسطه كمال اهميت،از اينكه مخاطب، ولى
امر مسلمينباشد مىگذرد و عموم را مخاطب قرار مىدهد: و اعدوا لهم مااستطعتم
من قوة هر چه مىتوانيد نيرو تهيه كنيد و من رباط الخيل يك مثال ذكر مىكند:و
از اسبان بسته كه مظهر و دليلى است بر مهيابودن نيروها،چون در قديم اسب نقش
مهمى در جنگ داشت;يكسپاه وقتى مىخواست آماده باشد،يكى از وسائل آمادگيش
اسبانبسته آماده به كار بود كه وقتى اعلام بسيج مىشد فورا اين اسبها را
سوارمىشدند و مىرفتند. ترهبون به عدو الله و عدوكم كه به اينوسيله،رعب و
شخصيتشما در دل دشمنان خدا و دشمنان شما وجودداشته باشد،وقتى كه نيروى شما را
در نظر مىگيرند دلشان بلرزد،وخلاصه روى شما حساب بكنند.
جملهاى است از يكى از فيلسوفان معاصر اروپا.مىگويدپيمانها بدون شمشير،جز
كلماتى بر روى كاغذها نيستند.
سخنى بسيار اساسى است:تو به پيمان خودت وفادار باش امااتكائت به وفاى طرف
نباشد.از ناحيه خودت وفادار باش ولى به وفاىطرف هرگز متكى مباش.نيرويت مهيا
باشد كه اگر طرف خواست پيمان را نقض كند با نيرو با او روبرو بشوى.گويى اين
فيلسوفحرف خودش را از اين آيات قرآن اقتباس كرده است.قرآن بعد ازاينكه آنهمه
توصيه مىكند به امر انسانى وفاى به عهد و پيمان،در واقعاينطور مىگويد:خودتان
وفادار باشيد ولى اعتماد نكنيد به انسانيتديگران.نيرويتان را آماده داشته
باشيد كه اگر آنها با نيرو با شماروبرو شدند،شما نيز با نيرو با آنها روبرو
بشويد،و به موجب آن،شخصيتخودتان را به دشمنان خدا و دشمنان خودتان ثابت كنيد
كهوقتى فكر شما را مىكنند،دلشان بلرزد. و آخرين لا تعلمونهم اى بسادشمنانى
هستند كه شما آنها را نمىشناسيد الله يعلمهم فقط خدامىشناسد.
و ما تنفقون من شىء فى سبيل الله يوف اليكم و انتم لاتظلمون .فورا مسئله
انفاق را پيش مىكشد.چون نيرو تهيه كردن،همانفاق مالى مىخواهد و هم انفاق
جانى.شايد بيشتر هم عنايت دارد بهانفاق مالى.هر چه در راه خدا در زمينه
نيرومند كردن مسلمين ببخشيد،خيال نكنيد گم مىشود،خدا به پيمانه تمام به شما
خواهد داد.خيالنكنيد از دستتان رفته است. خير،هرگز ظلمى بر شما نخواهد شد.
و ان جنحوا للسلم فاجنح لها تا اينجا همهاش صحبت جنگ ومقابله كردن با دشمن
خيانتكار بود.از اينجا صحبت صلح به ميانمىآيد. جنح للسلم يعنى بالش را پهن
كرد براى سلم(سلم يعنىصلح)يعنى تمايل به صلح نشان داد.ظاهرا اين كلمه از آنجا
گرفتهشده است كه مرغهاى جنگى مثل خروس وقتى مىخواهند علامتبدهند كه
نمىخواهيم بجنگيم بالهايشان را روى زمين پهن مىكنند يعنى ديگر آماده براى جنگ
نيستم.اينجا مقصود اين است كه اگر دشمنتمايل به صلح نشان داد تو خشونت نكن،تو
هم تمايل به صلح نشانبده.تفسيرش باشد براى آينده.
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.