آشنايى با قرآن جلد ۳

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۱ -


جلسه يازدهم

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

ان شر الدواب عند الله الذين كفروا فهم لا يؤمنون الذين‏عاهدت منهم ثم ينقضون عهدهم فى كل مرة و هم لا يتقون فاماتثقفنهم فى الحرب فشرد بهم من خلفهم لعلهم يذكرون.و اماتخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء ان الله لا يحب‏الخائنين و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون.

از اين چند آيه،دو آيه اول را در هفته گذشته تفسير كرديم.آيه‏اول راجع به اين بود كه بدترين جنبندگان چيست؟فرمود نوعى ازانسانها هستند.در اينجا به مناسبت مطلبى كه بعد عنوان مى‏فرمايد،يكى از صفات غير انسانى آنها را بيان مى‏كند و آن،مسئله نقض عهد وپيمان است. كانه اينطور مى‏فرمايد كه ما به اين دليل اينها را پست‏ترين حيوانات و جنبنده‏ها مى‏خوانيم كه اينها داراى اين مميزات وخصوصيات هستند.يكى از خصوصياتشان اين است كه با ديگران‏پيمان مى‏بندند(پيمان بستن به اصطلاح قول شرف دادن است،شرف‏انسانيت را گرو گذاشتن است)ولى اين پيمانشان دسيسه‏اى بيش‏نيست،آن را نقض مى‏كنند.نه اينكه فقط يك بار نقض بكنند بلكه‏هر پيمانى كه مى‏بندند نقض مى‏كنند.ما در امور دينى مى‏گوئيم‏هيچكس معصوم نيست،امكان خطا،لغزش و گناه براى همه هست،اما فرق است ميان كسى كه پايبند به تقوا است و احيانا گناهى از اوسر مى‏زند و اين سرزدن گناه،براى او يك امر غير عادى است و لهذابعد پشيمان مى‏شود،خودش را ملامت مى‏كند و تصميم مى‏گيرد كه‏ديگر چنين كارى نكند،و ميان كسى كه اساسا گناه براى او مفهومى‏ندارد، شت‏سر يكديگر مرتكب مى‏شود و اين نشان مى‏دهد كه آن‏معنايى كه ما به آن مى‏گوييم‏«تقوا»اصلا در اين شخص وجود ندارد.

قرآن درباره اين پست‏ترين حيوانها كه جز عده‏اى از انسانها نيستند،نمى‏گويد اينها يك بار نقض عهد كردند.چون ممكن است گفته شودلغزشى از اينها سر زده است.مى‏گويد:«آنها كه هر وقت پيمان‏مى‏بندند پيمان خويش را نقض مى‏كنند».و عرض كرديم كه مسئله‏وفاى به عهد و پيمان يك مسئله انسانى است،مسئله‏اى است كه‏وجدان هر انسانى به آن حكم مى‏كند و اعم است از اينكه آنكه پيمان‏مى‏بندند مسلمان باشد يا نباشد،اساسا خداشناس باشد يا نباشد،به‏ماوراء الطبيعة معتقد باشد يا نباشد.از آن چيزهايى است كه وجدان انسانى‏هر كسى به آن حكم مى‏كند.پس آن آدمى كه هيچگاه پايبند به وفاى به عهد و پيمان خودش نيست و هر وقت كه پيمان مى‏بندد دسيسه ودغل بازى است و تصميمش بر اين است كه آن را نقض كند،او ازانسانيت و از آن چيزى كه آن را شرف انسانيت مى‏نامند سقوط كرده‏و ديگر انسان نيست.

شرافت انسانى

بحثى است كه امروز زياد مطرح است‏خصوصا در ميان‏كسانى كه درباره مسائل حقوقى مى‏انديشند و آن،مسئله‏«شرافت‏انسانى‏»يا به تعبيرى كه در مقدمه اعلاميه جهانى حقوق بشر آمده است‏«حيثيت انسانى‏»است.ادعا مى‏كنند كه انسان يك شرافت وحيثيت بالخصوصى دارد كه به موجب آن شرافت و حيثيت،يك‏احترامى دارد كه غير انسان از حيوان و نبات و جماد،چنين احترامى راندارد.و لذا مثلا مى‏گويند خون هر انسانى محترم است اما نمى‏گويندخون هر حيوانى محترم است.مى‏گويند شرافت انسانى يك چيز ديگراست. همچنين مى‏گويند آزادى انسان محترم است،يعنى آزادى را به غيرانسان تعميم نمى‏دهند.

هستند در ميان افراد بشر،افرادى مثل هنديها كه مى‏گويندخون بعضى حيوانات محترم است،در درجه اول گاو،و بعد حيوانات‏ديگرى كه گوشتشان خورده مى‏شود.هنديها هم خون حيوانهايى نظيرحشرات يا موذيها را محترم نمى‏دانند و مثلا نمى‏گويند خون يك مار ياعقرب يا مگس يا زنبور و يا پشه محترم است.يعنى همان هندى كه ازگوشت مرغ و گوسفند و گاو و شتر،و از كشتن اينها اجتناب مى‏كند،از اين كه در اطاقش‏«ددت‏»بزند و يكدفعه صدها و بلكه هزارها پشه رابى‏جان بكند اعراضى ندارد.به علاوه،مسئله،تنها كشتن و بى‏جان‏كردن نيست،سلب ساير آزاديها هم هست.يك فيل يا اسب در ابتداحيوانى بوده است آزاد كه ما مى‏گوئيم وحشى.آزاد مى‏گشته در ميان‏كوهها و جنگلها و بيابانها.آيا اين حيوان به اختيار خودش آمد در ميان‏انسانها و گفت:اى انسانها مرا اهلى كنيد،بر من سوار شويد،مرا به‏گارى ببنديد،از من باركشى بكنيد؟نه.ولى انسانها از اينها استفاده‏مى‏كنند،خودشان را مالك مى‏دانند و آنها را مملوك،و هيچگاه درباره‏آزادى و شرافت‏حيوانى حيوانها بحث نمى‏كنند كه آنها هم جاندارند،يك شرافت ذاتى دارند،آزاد به دنيا آمده‏اند و بايد آزاد زيست كنند،پس تمام حيوانات را كه استخدام و اهلى كرده‏ايم رها كنيم،حتى ازپشم گوسفندها هم استفاده نكنيم، گاندى از شير بزش هم استفاده‏نكند چون همين كه وى بزى را گرفته است و از شير او استفاده مى‏كند،برده گرفتن يك حيوان است.

ما اكنون نمى‏خواهيم روى اين مسئله بحث بكنيم چون دامنه‏درازى دارد.هم بشرهاى ديندار و هم بشرهاى غير ديندار،هر دو يك‏شرافتى را براى انسان ادعا مى‏كنند كه انسان را لااقل اشرف ازحيوانات مى‏دانند و لهذا براى انسان حقوق و آزاديهايى قائلند كه آن‏حقوق و آزاديها را براى حيوانات قائل نيستند.ما فعلا بحثمان در ما قبل‏اين مطلب نيست كه چرا براى انسان اين شرافت را قائل شده‏اند وبراى غير انسان قائل نشده‏اند.بحث ما از ما بعد اين مطلب است كه‏حالا كه براى انسان چنين شرافتى قائل شده‏اند و براى حيوانها قائل نشده‏اند ما از اين اشخاص مى‏پرسيم شرافت انسان به چيست؟آياشرافت انسان به جان داشتن است؟ همه جاندارها جان دارند.پشه هم‏جاندار است.به چشم داشتن است؟حيوان چشم‏دار در دنيا زياداست.به حافظه داشتن است؟حيوان حافظه‏دار در دنيا زياد است.

بايد يك چيزى در انسان وجود داشته باشد كه اسمش انسانيت است‏و در حيوانها وجود ندارد.اگر كسى قائل شد كه در انسان يك حقايقى‏وجود دارد مافوق حيوانى،آنوقت مى‏تواند براى انسان يك شرافتى قائل‏بشود كه به موجب آن شرافت،خون انسان محترم مى‏شود ولى خون‏حيوانها محترم نيست،آزادى انسان محترم مى‏شود و آزادى جانداران‏ديگر محترم نيست;و الا اگر صرفا بگوئيم چون ما نسل بشر هستيم يامستقيم القامه هستيم و جانداران ديگر چنين نيستند[پس داراى‏شرافت مى‏باشيم]مى‏گويند اين كه دليل نشد.

حقيقت اين است كه ما يا بايد براى انسان هيچ شرافت وامتيازى-به معناى مذكور-نسبت به حيوانات قائل نشويم وهيچكدام را محترم نشماريم،و اگر انسان را محترم مى‏شماريم همه‏جانداران را به طور مساوى محترم بشماريم،كه در اين صورت هيچ فرقى‏نيست ميان كشتن يك مگس و كشتن يك انسان;و يا اگر مى‏خواهيم‏امتياز قائل بشويم،از نسل بشر بودن نمى‏تواند ملاك باشد.

منطق قرآن همين است.مى‏گويد يك انسان به صرف اينكه ازنسل بشر است نمى‏تواند احترام بيشترى از حيوانات را ادعا بكند.يك‏انسان به موجب آنكه انسان است و شرافتهاى ذاتى انسانى و كمالات‏مختص انسانى را دارد مى‏تواند محترم باشد.يكى از امورى كه لازمه انسانيت انسانهاست،مسئله محترم شمردن پيمان و قرارداد است.

انسان،انسان است نه به اينكه حرف بزند،بلكه به اينكه در حالى كه‏مى‏تواند دروغ بگويد راست بگويد.انسان،انسان است به اينكه به‏اختيار خودش پيمان ببندد و در حالى كه برايش ممكن است‏خيانت‏بكند،روى پيمانش بايستد و لو به ضرر خودش باشد.البته نمى‏گويم‏منحصر به اينهاست،اينها از نشانه‏هاى انسانيت است.

اين است كه قرآن وقتى مى‏خواهد بگويد اينها از هر جنبنده‏اى‏پست‏تر هستند و از آن شرافتى كه براى انسان هست كه و لقد كرمنابنى آدم و حملناهم فى البر و البحر (1) در اينها وجود ندارد،اينها ازاسب و شتر و الاغ پائين‏ترند،از حشرات پائين‏ترند،مظاهر ضد انسانى‏آنها را ذكر مى‏كند.مى‏گويد انسانى كه آن اوليات انسانيت را كه‏راستگويى و امانت و وفاى به عهد است واجد نباشد،او فقط يك‏حيوان است و بيش از يك حيوان احترام ندارد،بلكه بودن او درجامعه انسانيت-اگر قابل اصلاح نباشد-جز زيان بر انسانيت‏چيزى نيست.اين است كه اين آيات،مقدمه آيات جهاد است.

مى‏خواهد بگويد ما اگر اجازه جهاد مى‏دهيم،در زمينه انسانهايى‏است كه در واقع انسان نيستند.اول اين مقدمه را ذكر مى‏كند كه اينهااز هر جنبنده‏اى پست‏تر هستند،پس اگر كشتن عقرب جايز است،كشتن اينها هم جايز مى‏باشد.به چه دليل؟به دليل اينكه پيمان درنظر اينها كوچكترين احترامى ندارد.نه اينكه يك بار نقض مى‏كنند.

اساس وجودشان پيمان‏شكنى است.هر وقت پيمانى مى‏بندند،در آن‏ته دلشان تصميمشان بر اين است كه اگر فرصتى پيدا كردند پيمان رانقض كنند.وفاى به پيمان دستور قرآن است.در سوره توبه مى‏فرمايد:

اى پيغمبر!اگر با مشرك هم،پيمان بستى بايد به پيمان خودت وفادارباشى.تا آنها پيمان را نقض نكرده‏اند تو نبايد پيمان را نقض كنى. فمااستقاموا لكم فاستقيموا لهم (2) مادامى كه آنها با استقامت به نفع شمايعنى به نفع پيمانى كه با شما بسته‏اند،ايستاده‏اند شما هم بايد بايستيد.

يا در آيه ديگر مى‏فرمايد: فاتموا اليهم عهدهم الى مدتهم (3) بامشركين هم كه پيمان بستيد، تا پايان مدت،عهد خودتان را محترم‏بشمريد.

بيان نهج البلاغه درباره وفاى به پيمان

در مسئله پيمان،يك بيانى هست در نهج البلاغه كه بايد آن رابراى شما بخوانم تا ببينيد كه از نظر على عليه السلام مسئله وفاى به‏پيمان،يك مسئله عمومى و انسانى است.در فرمان معروفى كه به‏فرماندار خودش-و به مقياس امروز به استاندار خودش-مالك اشترمى‏نويسد، يكى از دستورهايش اين است كه مبادا با مردمى عهد وپيمان برقرار بكنى و بعد هر جا كه ديدى منفعت اين است كه عهد وپيمان را نقض بكنى،آن را نقض نمايى.بعد حضرت استناد مى‏كند به‏جنبه عمومى و بشرى عهد و پيمان،كه اگر بنا بشود پيمان در ميان‏بشر احترام نداشته باشد،ديگر سنگ روى سنگ نمى‏ايستد.عبارت‏اين است:و ان عقدت بينك و بين عدو لك عقدة او البسته‏منك ذمة فحط عهدك بالوفاء اگر با دشمن خودت پيمانى بستى يا آنهارا با شرايط ذمه قبول كردى (4) [به پيمانت وفادار باش]وارع ذمتك‏بالامانة و اجعل نفسك جنة دون ما اعطيت عهده خودت را كه‏پيمان بستى به امانت رعايت كن و خودت را سپر قولى كه داده‏اى قراربده.خيلى تعبير عجيبى است!فانه ليس من فرائض الله شى‏ء الناس‏اشد عليه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظيم‏الوفاء بالعهود مى‏فرمايد از فرائض الهى هيچ فريضه‏اى نيست كه‏مردم با همه اختلاف سليقه‏ها و اختلاف عقيده‏ها،در آن،به اندازه‏اين فريضه متفق باشند(حالا عمل بكنند يا نكنند مسئله ديگرى‏است)و آن اين است كه پيمان را بايد وفا كرد.چون اين يك امرى‏است كه از وجدان انسان سرچشمه مى‏گيرد و به عقيده خاصى مربوطنيست كه كسى بگويد چون در دين ما دستور رسيده پس من عمل‏بكنم،و ديگرى بگويد ولى در دين ما نيست پس لازم نيست عمل‏بكنم.مى‏گويد اين را وجدان هر بشرى حكم مى‏كند. و قد لزم ذلك‏المشركون فى ما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر حتى مشركين كه به مراتب از مسلمين پست‏ترند اين مطلب را درك‏كرده بودند كه بايد پيمان را محترم بشمرند.پس چه رسد به مسلمين.

فلا تغدرن بذمتك و لا تخيسن بعهدك و لا تختلن عدوك فانه‏لا يجترى‏ء على الله الا جاهل شقى مبادا در عهده‏اى كه گرفته‏اى‏خيانت كنى،مبادا عهد خودت را نقض كنى،مبادا با دشمنت با اين‏مكاريها و نيرنگ‏بازيها رفتار كنى كه پيمان ببندى و بعد آن را زير پابگذارى كه اين،جرات بر خداست و بر خدا كسى جرات نمى‏كند مگراينكه نادان و شقى باشد.

و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بين العبادبرحمته و حريما يسكنون الا منعته . تعبيرهاى عجيبى است!خدا عهدو پيمان را مامن براى بشر قرار داده است،عهد و پيمان را حريمى قرارداده براى بشر كه در آن بتوانند سكونت و آرامش پيدا كنند.تا آنجا كه‏مى‏فرمايد: و لا تعولن على لحن قول بعد التاكيد و التوثقة الى آخرحديث.خلاصه مى‏گويد در هر شرايطى قرار بگيرى و لو فوق العاده‏ناراحت باشى و ببينى تنها راه اينكه از اين مضايق بيرون بيايى اين‏است كه پا روى اين امر انسانى بگذارى،اين كار را نكن.اينجاست‏جاى توكل و اعتماد به خدا و اينكه بگويى خدايا!چون رضاى تو در اين‏است كه به عهد خود وفادار باشم،من نقض پيمان نمى‏كنم.مگر اينكه‏دشمن نقض پيمان بكند يا علائم نقض پيمان[آشكار]باشد و بر توثابت بشود آنها مى‏خواهند نقض پيمان بكنند،كه آن هم شرايطى داردكه ما طبق آيات قرآن عرض خواهيم كرد.

امروز اينگونه نقض عهدها را نوعى زرنگى و سياستمدارى‏مى‏دانند.البته اينها نكاتى نيست كه گذشتگان از آنها غافل بوده‏اند و امروزيها كشف كرده‏اند.گذشتگان هم مى‏دانستند، بدهاشان مثل‏امروزيها نقض مى‏كردند،خوبهاشان وفادار بودند.ما مى‏بينيم معاويه‏پسر ابو سفيان مى‏آيد با امام حسن عليه السلام پيمان صلح مى‏بندد بانام خدا و با عهدهاى مؤكد و زيرش را هم امضاء مى‏كند،ولى همينكه‏روى كار آمد و سوار شد،در اولين خطابه‏اى كه مى‏خواند مى‏رودبالاى منبر و اعلام مى‏كند:ايها الناس!از حالا به شما بگويم تمام موادقراردادى را كه با حسن بن على(ع)بسته بودم زير پا گذاشتم.با پايش‏هم روى آن كوبيد و گفت اينطور زير پا گذاشتم.گفتند عجب آدم‏سياستمدارى است،آنجا كه مصلحتش است كه پيمان ببندد پيمان‏مى‏بندد،امضاء بكند امضاء مى‏كند،قسم بخورد قسم مى‏خورد،وقتى‏كه به اصطلاح خرش از پل گذشت مى‏گويد همه را زير پا گذاشتم.اماوقتى كه سراغ على(ع) مى‏رويم مى‏بينيم به او مى‏گويند ببين معاويه‏چقدر مرد زرنگى است.امير المؤمنين مى‏فرمايد آن زرنگى نيست،اسمش را زرنگى و زيركى نگذاريد،آن بى‏دينى است.فرق است‏ميان بى‏دينى و زيركى.آدم ديندار همه اين راهها را مى‏داند ولى‏نمى‏كند،اما آدم بى‏دين اين كارها را انجام مى‏دهد.تفاوتش در پابندنبودن است،نه اينكه او چيزى درك مى‏كند كه ديندار درك نمى‏كند.اين‏است كه در چند جاى نهج البلاغه اين مطلب عنوان شده است كه ان‏الوفاء توام الصدق الى آخر حديث.خلاصه مى‏فرمايد افراد باتجربه دنيا ديده گرم و سرد چشيده مثل من همه اين راهها را مى‏دانند ودونها مانع من امر الله و نهيه (5) .اما مى‏بيند اين كار[با دستور خدا سازگار نيست].

برخورد با كفار پيمان شكن

فاما تثقفنهم فى الحرب حالا كه اينها پيمان‏شكن هستند،هر گاه در جنگ بر آنها مسلط و پيروز شدى(نكته‏هاى قرآن را ببينيد!

نمى‏گويد در همه جا،چون فقط در ميدان جنگ خون آنها را مباح‏مى‏شمرد)،اگر در جنگ به چنين موجوداتى كه گفتيم پست‏ترين‏جنبنده‏ها هستند رسيدى يعنى اگر بر اينها پيروز و مسلط شدى(نمى‏گويدبا اينها چه رفتارى كن.تعبير عجيبى دارد:) فشرد بهم من خلفهم كارى كن كه آن جماعتى را كه پشت‏سر اينها قرار گرفته‏اند ومى‏خواهند راه اينها را بروند مشرد و پراكنده كنى.با اينها كارى بكن‏كه اسباب عبرت آنها بشود. لعلهم يذكرون شايد آنها متذكر بشوند وديگر مثل اينها اينطور از انسانيت‏خارج نشوند.

اين سه آيه عجيب است.ابتدا مقدمه‏اى مى‏چيند كه بدترين‏جنبنده‏ها كدام هستند.بعد براى اينها صفتى ذكر مى‏كند در سقوط‏انسانيتشان.بعد فتوا و اجازه مى‏دهد كه اينها را از بين ببر،ولى به اين‏از بين بردن حالت انتقامى نمى‏دهد كه عقده دلت را خالى كن.

فلسفه مجازات مجرم

مجازات،دو فلسفه مى‏تواند داشته باشد،يك فلسفه روانى وآن اينكه كسى كه جنايت بر او وارد شده و عقده روانى پيدا كرده‏است،تشفى خاطرى پيدا كند.ولى از اين مهمتر اصلاح اجتماع است[كه مجازات مجرم]عبرت است براى ديگران.قرآن به جنبه عبرتش‏توجه مى‏كند، مى‏گويد حالا كه چنينند،اين موجودات پست‏تر ازحيوان را از ميان ببر،با آنها كارى كن كه عبرت ديگران بشود.

و اما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء ان الله لا يحب الخائنين .ممكن است بپرسيد:فرضا ما با قومى پيمان بستيم،پيمانى مؤكد.آيا حتما بايد صبر كنيم اول آنها نقض عهد بكنند بعد ماپيمانمان را بهم بزنيم؟و حال آنكه گاهى علائمى در دست داريم كه‏اگر ما صبر كنيم كه دشمن عمل خودش را انجام بدهد كلاهمان پس‏معركه است.مثلا فرض كنيد يك دولت اسلامى با دولت ديگرى‏چنين قراردادى بسته است.سرويسهاى اطلاعاتى،اطلاعات دقيق‏داده‏اند كه چه نشسته‏ايد!آنها آماده حمله هستند و مى‏خواهند از آرامش‏شما سوء استفاده كنند.در اينجا وظيفه مسلمين چيست؟آيا اين است‏كه بگويند چون ما پيمان بسته‏ايم بايد به پيمان خودمان وفادار باشيم،وصبر كنند تا آنها شبيخونشان را بزنند و كار از كار بگذرد؟!و يا اين‏است كه بگويند حالا كه سرويسهاى اطلاعاتى چنين خبرى آورده‏اندپس ما پيش‏دستى بكنيم؟هم آن نادرست است و هم اين.قرآن‏مى‏گويد در اينگونه موارد كه علائم خيانت آن كسى كه پيمان بسته‏آشكار است،شما نه سكوت بكنيد و نه پيشدستى.قبلا به آنها اعلام‏بكنيد كه به موجب اطلاعاتى كه به ما رسيده است‏شما به عهد خودتان‏پايبند نيستيد پس ما رسما اعلام مى‏كنيم كه پيمان ما از اين ساعت‏منتفى است و ما كان لم يكن حساب مى‏كنيم،تا در يك حد سواء ومتعادل و برابر قرار بگيريد.بعد از اين اعلام هر تصميمى كه‏مى‏خواهيد بگيريد.در اين صورت با عدالت رفتار كرده‏ايد.پس نه‏صبر كنيد تا آنها كارشان را انجام بدهند و شما اغفال شده باشيد و نه‏پيشدستى كنيد و آنها را غافلگير نماييد كه عمل شما خيانت به انسانيت‏باشد،بلكه اين كار را انجام دهيد كه هم احتياط است و حذر و هم انسانى.

مى‏فرمايد: و اما تخافن من قوم خيانة و اگر از قومى بيم‏خيانت پيدا كرديد،يعنى به موجب علائم و امارات و اطلاعاتى كه به‏شما رسيده است،خوف خيانت داشتيد فانبذ اليهم آن عهد نامه رابينداز به سوى آنها يعنى به آنها اعلام كن كه از اين ساعت ديگر پيمانى‏نداريد على سواء تا دو طرف با يكديگر مساوى بشويد;آنها بدانند،شما هم بدانيد كه از اين ساعت ديگر پيمانى در كار نيست. ان الله‏لا يحب الخائنين خدا خيانتكاران را دوست ندارد.مفسرين مى‏گويندجمله ان الله لا يحب الخائنين علت است براى آن تقديرى كه دراينجا هست.يعنى مبادا قبل از اينكه به آنها اعلام بكنيد،پيمانتان راعملا نقض كنيد كه در اين صورت شما خيانت كرده‏ايد.خداخيانتكاران را دوست نمى‏دارد.

آيا حق پيش نمى‏رود و همواره باطل پيروز است؟

و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون اين كافران‏خيال نكنند كه به موجب اين كارهاى كافر ماجرايى خود،نقض‏عهدها و عمليات غير انسانى،پيش افتادند و با اينها بر حقايقى كه مابراى بشر نازل كرده‏ايم مقدم شدند.نه،اينها خدا را عاجز نمى‏كنند.

مقصود اين نيست كه آنها بيايند به جنگ خود خدا،خدا بر آنها پيروزمى‏شود.مقصود اين است[كه با توجه به اينكه]كارهاى آنها از قبيل‏نقض عهدها و خيانتها،در مقابل كارهايى است كه بر اساس خدايى‏است مثل راستى،درستى،وفاى به عهد و امانت;خيال نكنيد اگركسى از آن راه برود،بر كسى كه از اين راه برود پيش مى‏افتد.قبول‏اين آيه شايد براى ما دشوار باشد.ما به يك تعليم عادت كرده‏ايم و آن عكس اين آيه است كه مى‏فرمايد: و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا خيال نكنند كافرانى كه ما توصيف كرديم،با آن راهشان پيش‏مى‏افتند.ما عكسش را مى‏گوييم.مى‏گوييم حق هيچ وقت پيش‏نمى‏رود،عدالت هيچگاه پيش نمى‏رود،درستى هيچ وقت در دنيا پيش‏نمى‏رود.بعد هم مى‏گوييم دليلش اين است كه ما مى‏بينيم مردان حق‏پيش نرفتند.على عليه السلام شكست‏خورد و پيش نرفت.امام حسين‏عليه السلام كشته شد پس پيش نرفت.ولى اشتباه مى‏كنيم;اگر على(ع)

دنبال همان چيزى مى‏رفت كه معاويه رفت،كه معاويه به آن رسيد وعلى(ع)نرسيد[اين سخن صحيح بود].ما فكر كرده‏ايم على(ع)ومعاويه-العياذ بالله-مثل همند،راهشان هم مثل هم بوده است.

يعنى على(ع)مى‏خواست‏سياستش پيش برود به اينكه خليفه بشود و برگرده مردم سوار بشود،معاويه هم همين را مى‏خواست،[منتها]على(ع)يك متود داشت،معاويه متود ديگرى. معاويه با متود خودش‏به آن هدف رسيد،على(ع)با متودى كه داشت به آن هدف نرسيد.

اگر هدف هر دو را يكى بدانيم،آنوقت على(ع)العياذ بالله بدتر ازمعاويه بوده است،چون معاويه هدفش رياست بود،متودى كه درپيش گرفته بود متود بى‏دينى بود،ولى على(ع)العياذ بالله هدفش همان‏رياست بود ولى متود تظاهر به تقوا را در پيش گرفته بود،پس بايد هم‏شكست بخورد.اما حقيقت اين است كه على(ع)يك هدف داشت،معاويه هدف ديگرى. هدف على(ع)مبارزه با روش معاويه‏ها بود.

على(ع)شكست نخورد،پيروز شد.خودش كشته شد ولى هدفش رانگهدارى كرد و زنده نمود.

داستان مرد فاضل و صدر اعظم

معروف است كه در زمان قاجاريه مرد نسبتا فاضلى كه بسيارخوش نويس بوده (6) ظاهرا از شيراز رفته بود مشهد براى زيارت.دربازگشت پولش تمام مى‏شود يا دزد مى‏زند،و در تهران در حالى كه‏غريب بوده بى‏پول مى‏ماند.فكر مى‏كند كه از هنرش كه خطاطى است‏استفاده كند و ضمنا زياد هم معطل نشود.بر مى‏دارد همين عهد نامه‏امير المؤمنين عليه السلام به مالك اشتر را كه بخشى از آن را خواندم بايك خط بسيار زيبا مى‏نويسد.خط كشى مى‏كند، جدول بندى مى‏كند،اين عهد نامه را در يك دفترى مى‏نويسد و آن را اهدا مى‏كند به‏صدر اعظم وقت.يك روز مى‏رود نزد صدر اعظم در حالى كه‏ارباب رجوع هم زياد بوده‏اند.نوشته را به او مى‏دهد و مى‏گويد هديه‏ناقابلى است.پس از مدتى بلند مى‏شود كه برود.صدر اعظم مى‏گويدآقا شما بفرماييد.با خود مى‏گويد لابد مى‏خواهد مرحمتى بدهد،مى‏خواهد خلوت بشود.چند نفرى از ارباب رجوع مى‏مانند.بازمى‏بيند خيلى طول كشيد،بلند مى‏شود كه برود. دوباره صدر اعظم‏مى‏گويد آقا شما بفرماييد.تا اينكه همه مردم مى‏روند،فقط پيشخدمتهامى‏مانند.صدر اعظم مى‏گويد فرمايشى داريد؟اين شخص مى‏گويدنه،من عرضى نداشتم،همين را تقديم كرده بودم.پيشخدمتها را هم‏مى‏گويد همه‏تان برويد بيرون،كسى حق ندارد بيايد داخل اطاق.اين‏بيچاره وحشتش مى‏گيرد كه اين ديگر چگونه است؟!صدر اعظم‏مى‏گويد بيا جلو!مى‏رود جلو.آهسته در گوشش مى‏گويد چرا اين رانوشتى و براى من آوردى؟مى‏گويد شما صدر اعظم يك مملكت هستيد،اين هم دستور العمل مولا امير المؤمنين(ع)است براى كسانى مثل شما.

فرمان اوست راجع به اينكه با مردم چطور بايد رفتار كرد.من فكرمى‏كنم شما هم شيعه امير المؤمنين هستيد و چنين چيزى را دوست داريد.

فكر كردم برايتان هديه‏اى بياورم،هيچ چيز مناسبتر از اين پيدا نكردم.

گفت بيا جلو.رفت جلو.گفت‏يك كلمه من مى‏خواهم به تو بگويم وآن اين است كه خود على كه اينها را نوشت و به اينها بيش از هر كس‏ديگر پابند بود و عمل مى‏كرد،در سياست از اينها چقدر بهره‏بردارى‏كرد كه حالا من بيايم به اينها عمل بكنم؟خود على از همين راهى كه‏دستور داد عمل كرد و ديديم كه تمام ملكش از بين رفت و معاويه براو مسلط شد.على خودش به اين دستور العمل عمل كرد و شكست‏خورد،پس اين چيست كه براى من نوشته‏اى؟ !گفت اجازه مى‏دهيدجواب بدهم؟بله.گفت چرا اين حرف را در ميان جمعيت به من‏نگفتى؟ گفت اگر در ميان جمعيت مى‏گفتم پدرم را در مى‏آوردند.

گفت بسيار خوب،جمعيت كه رفت چرا پيشخدمتها را گفتى همه‏تان‏برويد بيرون؟گفت اگر يكى از آنها مى‏فهميد كه من چنين جسارتى‏به على مى‏كنم پدرم را در مى‏آورد.گفت پيروزى على(ع)همين است.

چرا معاويه بعد از هزار و سيصد سال،احدى كوچكترين احترامى‏برايش قائل نيست و جز لعنت و نفرين چيز ديگرى براى او نيست؟

على(ع)هم بشرى بود مثل من و تو.اين احترام را از كجا پيدا كرد كه‏تو اگر به همين نوكرها و پيشخدمتها بگويى آدمهاى بيگناهى را گردن‏بزنيد گردن مى‏زنند ولى اسم على را جرات نمى‏كنى با بى‏احترامى[جلوى آنها ببرى]؟آيا جز اين است كه على(ع)را اينها به همين صفات‏شناخته‏اند كه على مجسمه راستى و درستى،مجسمه وفاى به عهد و تجسم‏همين دستور العملى است كه خودش داده است؟على(ع)به موجب‏اينكه به همين سياست عمل كرد، هم خودش را در دنيا بيمه كرد و هم‏اينها را.اگر در دنيا فردى پيدا مى‏شود كه به اين اصول انسانيت عمل‏مى‏كند به موجب همين است كه على(ع)اينها را نوشت و خودش عمل‏كرد.اگر او اينها را نمى‏نوشت و خودش عمل نمى‏كرد،سنگ روى‏سنگ بند نمى‏شد.تو خيال كرده‏اى كه اين اجتماع را با همان‏سياست‏خودت حفظ كرده‏اى؟!اگر مردم دزدى نمى‏كنند،به خاطر تودزدى نمى‏كنند؟!صدى نود مردمى كه دزدى نمى‏كنند به خاطر على(ع)

و دستورهاى على و امثال على است.صدى نود مردمى كه فحشاءنمى‏كنند،به ناموس تو خيانت نمى‏كنند،به خاطر همان على(ع)ودستورهاى على است.تو خيال كرده‏اى على(ع) شكست‏خورد؟!

اين است كه مى‏فرمايد: و لا يحسبن الذين كفروا سبقواانهم لا يعجزون .ما بايد اين فكر را از دماغ خودمان بيرون بياوريم كه‏حق پيش نمى‏رود،مردم تابع ظلم هستند،اساس دنيا بر ظلم و ناحقى‏است.اينطور نيست.اين مقدارى هم كه از زندگى بشر باقى است،به‏اعتبار همان پيوندهاى محكمى است كه اهل حق و اهل راستى و درستى‏برقرار كرده‏اند.البته گفتم مقصود[از آيه مذكور]اين نيست[كه خدامى‏گويد]كافران بر ما پيروز نمى‏شوند.كافران كه نمى‏خواهند با خداكشتى بگيرند.مقصود اين است كه راه آنها بر راه ما هرگز پيروزنمى‏شود. پس كارى بكنيد كه در راه ما باشيد.

لزوم تهيه نيرو

و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم‏و آخرين من دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم .خوب،راه ما چيست؟

آيا راه ما فقط اين است كه به عهد خود وفادار باشيد،راستگو باشيد،درست كردار باشيد،خدا را عبادت كنيد،برويد در مسجدها و پيوسته‏دعا بكنيد؟نه،راه ما فقط معنويات نيست،ماديات هم هست.راه‏اسلام راه جامع است.بعد از آن آيات مى‏گويد: و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة براى مقابله با دشمنان،تا آن حدى كه برايتان ممكن‏است نيرو تهيه كنيد.ما اينها را فراموش كرده‏ايم.«ويل دورانت‏»

مى‏گويد:هيچ دينى به اندازه اسلام پيروان خود را به قوت و نيرومندى‏دعوت نكرده است.آيه مى‏گويد در مقابل دشمن،تا آنجا كه برايتان‏مقدور است نيرو تهيه كنيد.ديگر نمى‏گويد چه تهيه بكنيد.بعضى‏مفسرين مثل علامه طباطبائى از اين آيه نكته خوبى استنباط كرده‏اند.

مى‏گويند در آيات پيش،مخاطب فقط شخص پيغمبر است،در اين آيه،مخاطب عموم مردم است.آيات پيش چنين بود: ان شر الدواب‏عند الله الذين كفروا فهم لا يؤمنون الذين عاهدت منهم ثم‏ينقضون عهدهم ....آنها كه تو با آنان پيمان بستى و پيمانشان رانقض كردند فاما تثقفنهم فى الحرب آنجا كه تو بر آنها پيروزمى‏شوى چنين كن. و اما تخافن من قوم خيانة آنجا كه تو به عنوان‏رئيس مسلمين خوف و بيم خيانت آنها را پيدا كردى،پيمانشان را الغاءكن يعنى اقاله كن،[منتفى بودن آن را]به آنها اعلام كن.همه جامخاطب خود پيغمبر است.ولى اينجا كه مى‏رسد نمى‏گويد: و اعد لهم‏ما استطعت من قوة اى پيغمبر!اى رئيس مسلمين!اى ولى امر مسلمين!هر مقدار نيرو كه براى تو ممكن است آماده كن.يكدفعه‏مخاطب،عموم مسلمين قرار مى‏گيرند:اى مسلمين!عموما،هر چه نيروبرايتان ممكن است آماده كنيد.چون اين نيرو،نيرويى نيست كه فقطرئيس مسلمين بايد آماده كند.يك مقدار آن،مجهز شدن خود افراداست.افرادند كه بايد تعليمات ببينند و خبرويت و آمادگى پيداكنند.با اينكه در اينجا هم وظيفه سنگين به عهده ولى امر مسلمين‏است،اما به واسطه كمال اهميت،از اينكه مخاطب، ولى امر مسلمين‏باشد مى‏گذرد و عموم را مخاطب قرار مى‏دهد: و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة هر چه مى‏توانيد نيرو تهيه كنيد و من رباط الخيل يك مثال ذكر مى‏كند:و از اسبان بسته كه مظهر و دليلى است بر مهيابودن نيروها،چون در قديم اسب نقش مهمى در جنگ داشت;يك‏سپاه وقتى مى‏خواست آماده باشد،يكى از وسائل آمادگيش اسبان‏بسته آماده به كار بود كه وقتى اعلام بسيج مى‏شد فورا اين اسبها را سوارمى‏شدند و مى‏رفتند. ترهبون به عدو الله و عدوكم كه به اين‏وسيله،رعب و شخصيت‏شما در دل دشمنان خدا و دشمنان شما وجودداشته باشد،وقتى كه نيروى شما را در نظر مى‏گيرند دلشان بلرزد،وخلاصه روى شما حساب بكنند.

جمله‏اى است از يكى از فيلسوفان معاصر اروپا.مى‏گويدپيمانها بدون شمشير،جز كلماتى بر روى كاغذها نيستند.

سخنى بسيار اساسى است:تو به پيمان خودت وفادار باش امااتكائت به وفاى طرف نباشد.از ناحيه خودت وفادار باش ولى به وفاى‏طرف هرگز متكى مباش.نيرويت مهيا باشد كه اگر طرف خواست پيمان را نقض كند با نيرو با او روبرو بشوى.گويى اين فيلسوف‏حرف خودش را از اين آيات قرآن اقتباس كرده است.قرآن بعد ازاينكه آنهمه توصيه مى‏كند به امر انسانى وفاى به عهد و پيمان،در واقع‏اينطور مى‏گويد:خودتان وفادار باشيد ولى اعتماد نكنيد به انسانيت‏ديگران.نيرويتان را آماده داشته باشيد كه اگر آنها با نيرو با شماروبرو شدند،شما نيز با نيرو با آنها روبرو بشويد،و به موجب آن،شخصيت‏خودتان را به دشمنان خدا و دشمنان خودتان ثابت كنيد كه‏وقتى فكر شما را مى‏كنند،دلشان بلرزد. و آخرين لا تعلمونهم اى بسادشمنانى هستند كه شما آنها را نمى‏شناسيد الله يعلمهم فقط خدامى‏شناسد.

و ما تنفقون من شى‏ء فى سبيل الله يوف اليكم و انتم لاتظلمون .فورا مسئله انفاق را پيش مى‏كشد.چون نيرو تهيه كردن،هم‏انفاق مالى مى‏خواهد و هم انفاق جانى.شايد بيشتر هم عنايت دارد به‏انفاق مالى.هر چه در راه خدا در زمينه نيرومند كردن مسلمين ببخشيد،خيال نكنيد گم مى‏شود،خدا به پيمانه تمام به شما خواهد داد.خيال‏نكنيد از دستتان رفته است. خير،هرگز ظلمى بر شما نخواهد شد.

و ان جنحوا للسلم فاجنح لها تا اينجا همه‏اش صحبت جنگ ومقابله كردن با دشمن خيانتكار بود.از اينجا صحبت صلح به ميان‏مى‏آيد. جنح للسلم يعنى بالش را پهن كرد براى سلم(سلم يعنى‏صلح)يعنى تمايل به صلح نشان داد.ظاهرا اين كلمه از آنجا گرفته‏شده است كه مرغهاى جنگى مثل خروس وقتى مى‏خواهند علامت‏بدهند كه نمى‏خواهيم بجنگيم بالهايشان را روى زمين پهن مى‏كنند يعنى ديگر آماده براى جنگ نيستم.اينجا مقصود اين است كه اگر دشمن‏تمايل به صلح نشان داد تو خشونت نكن،تو هم تمايل به صلح نشان‏بده.تفسيرش باشد براى آينده.

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

 

پى‏نوشتها:

1 -سوره اسراء،آيه 70.[و ما فرزندان آدم را بسيار گرامى داشتيم و آنها را به مركب خشكى و دريا سوار كرديم].
2-سوره توبه،آيه 7.
3-سوره توبه،آيه 4.
4-مسئله‏اى است كه اهل كتاب را گاهى با شرايط ذمه مى‏پذيرند و گاهى با آنهاقرارداد صلح مى‏بندند.در اينجا كلمه دشمن به كار رفته كه اعم[از اهل كتاب و غيره] است.
5-نهج البلاغه،خطبه 41.
6-در قديم خوش نويسى معمول بود.