آشنايى با قرآن جلد ۳

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۰ -


جلسه دهم

آيات محكم و آيات متشابه

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى‏يغيروا ما بانفسهم و ان الله سميع عليم .

راجع به اين آيه شريفه در هفته گذشته مقدارى بحث كرديم وآنچه اكنون عرض مى‏كنيم مكمل و متمم آن است.مقدمة بايد عرض‏بكنم كه اين جمله را بايد هميشه در نظر داشته باشيم كه القرآن‏يفسر بعضه بعضا قرآن بعضى از آيات آن تفسير كننده و توضيح‏دهنده بعضى آيات ديگر است.در خود قرآن كريم آيه‏اى هست كه درواقع متود قرآن شناسى را به ما معرفى مى‏كند.اين آيه،«متودولوژى‏»

قرآن است.آيه هفتم سوره آل عمران است.مى‏فرمايد:

هو الذى انزل الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات .آيات قرآن را تقسيم مى‏كند به آيات محكم‏و آيات متشابه.بعد آيات محكم قرآن را ام الكتاب(مادر كتاب)

مى‏نامد.به اين اعتبار اينها را آيات مادر مى‏خواند كه اينها توضيح‏دهنده و تفسير كننده آيات ديگر است.آيات متشابه يعنى آياتى كه[درآنها]حقيقتى به يك صورت كلى بيان شده است كه اين حقيقت به‏صورت كلى را به شكلهاى مختلف مى‏شود توضيح و تفسير كرد،تا ماچگونه تفسير كنيم.اين چگونگى را با آيات مادر بايد به دست آورد.

تعبير خيلى خوبى است كه خود قرآن‏«آيات مادر»تعبير مى‏كند.حالا مابراى اين مطلب مثالى از همين مسئله‏«ما نحن فيه‏»ذكر مى‏كنيم تا هم‏مطلب خودمان را توضيح داده باشيم و هم آن آيه را درست براى شماروشن كرده باشيم.

در سراسر قرآن عموم مشيت الهى به چشم مى‏خورد.قرآن يك‏كتاب توحيدى عجيبى است. يعنى هميشه بشر را از شرك دور مى‏كند واين را كه كسى خيال بكند در عالم حادثه‏اى رخ مى‏دهد كه از علم ياقدرت و يا مشيت‏خدا بيرون باشد هرگز نمى‏پذيرد.اين است كه‏مى‏بينيم عبارت‏«من يشاء»يا«ما يشاء»(آنچه خدا بخواهد)درقرآن زياد به چشم مى‏خورد جز آنچه خدا بخواهد چيز ديگرى در عالم‏واقع نمى‏شود.يك مسلمان اگر به قرآن اعتقاد دارد بايد اينطور معتقدباشد كه چيزى كه خدا نخواهد در عالم واقع نمى‏شود،پس هر چه واقع‏مى‏شود به مشيت‏خدا واقع مى‏شود.ولى اينكه همه چيز به مشيت‏خدااست،چگونگيش تفسير مى‏خواهد. ممكن است ما آن را همان طورى‏تصور بكنيم كه به اصطلاح جبرى مذهب‏ها يا به اصطلاح كلامى‏«اشاعره‏»كه فرقه‏اى از اهل تسنن بودند توضيح مى‏دادند.اينها درعالم هيچ چيزى را شرط هيچ چيزى نمى‏دانستند،و از اين مسئله كه همه‏چيز به مشيت‏خداست اينطور مى‏خواستند نتيجه‏گيرى كنند كه پس درعالم هيچ چيزى شرط هيچ چيزى نيست.

منطق جبر و منطق تفويض

اگر واقعا ما از اين مسئله كه‏در قرآن است كه همه چيز به مشيت‏خداست اينطور استنباط كنيم كه‏هيچ چيزى شرط هيچ چيزى نيست،معنايش اين است كه اگر قومى‏در دنيا سعادت پيدا مى‏كند،هيچ شرطى ندارد،خدا خواسته است،واگر قومى در دنيا بدبخت‏شد نيز بايد بگوييم خدا خواسته است.

همچنين در آن دنيا اگر مردمى اهل بهشت‏شدند،چرا ندارد،خداخواسته اينها اهل بهشت باشند.چون وقتى گفتيم همه چيز به مشيت‏خداست،ديگر چرا ندارد.اگر بگوييم عمل خوب انجام دادند كه به‏بهشت رفتند،مى‏گويند اين هم شرطش نيست چون همه چيز به مشيت‏خداست;هيچ مانعى ندارد كه خدا يك بنده صالح متقى مطيع را به جهنم‏ببرد و يك بنده عاصى گنهكار فاسق فاجر مشرك را به بهشت ببرد،چون خودش مى‏خواهد و هيچ چيز در جهان هستى شرط هيچ چيزنيست.و بعضى به اين حرف هم رسيدند كه اگر غير از اين بگوييم،بگوييم‏«چيزى در عالم شرط چيزى هست‏»با توحيد و اينكه همه چيز ه‏مشيت‏خداست منافات دارد.

يك گروه ديگر ديدند اين حرف خيلى حرف نادرستى است.

چگونه مى‏شود گفت در عالم هيچ چيزى شرط هيچ چيزى نيست؟!

اين نه با حساب دنيا جور در مى‏آيد و نه با حساب آخرت.اگر دردنيا،هيچ چيزى شرط هيچ چيزى نباشد پس بايد اينطور باشد كه مثلا يك سال باران و برف نيايد،شرايط جوى مساعد نباشد،آفت هم‏بيايد،و در آن سال مردم زراعت بكنند و محصول فراوان بگيرند،ياحتى زراعت هم نكنند و محصول فراوان بگيرند.و يك سال ديگرزحمت بكشند،زمين را شخم بزنند و آبيارى و تقويت بكنند،هوامساعد باشد،برف و باران به موقع بيايد،آفت هم نيايد،و آن سال‏اساسا محصولى به وجود نيايد،چون هيچ چيزى شرط هيچ چيزى‏نيست.يا اينكه بايد امكان داشته باشد كه كسى ازدواج نكند ولى‏صاحب فرزند بشود،و يك مرد و زن سالمى ازدواج بكنند و فرزنددارنشوند،چون هيچ چيز شرط هيچ چيز نيست.آخرت هم همينطور.

ولى اينطور نيست.هم در دنيا همه چيز شرط همه چيز است،هم‏در آخرت.

بعد اين دسته اندكى از آن طرف افتادند،گفتند اينكه مامى‏گوييم همه چيز به شيت‏خداست،مقصود همه چيز نيست;برخى‏امور به مشيت‏خداست و برخى ديگر به شيت‏خدا نيست،واقع‏مى‏شود بدون اينكه به مشيت‏خدا باشد.

منطق امر بين الامرين

اما اگر ما درست با منطق قرآن آشنا بشويم،مى‏بينيم كه هم بايدمعتقد بشويم كه همه چيز به مشيت‏خداست و هم بايد معتقد بشويم كه‏كار دنيا و آخرت،كار عالم هستى بى‏حساب نيست كه هيچ چيزى‏شرط هيچ چيزى نباشد.خير،هر چيزى شرايط معينى دارد،با شرايطخودش به وجود مى‏آيد،و بدون آن شرايط محال است به وجود بيايد.

توضيح اينكه همه چيز به مشيت‏خداست ولى مشيت‏خدا بر نظام تعلق‏گرفته است،يعنى مشيت الهى است كه اين حسابها و نظامها را در عالم به وجود آورده.همه چيز به مشيت الهى است ولى اين مشيت الهى است‏كه براى هر چيزى شرايط و نظامى قرار داده،و براى هر مقصدى راه‏معينى قرار داده كه بدون رفتن آن راه محال است انسان به آن مقصدبرسد.اين است معنى‏«امر بين الامرين‏».

منطقى كه مى‏گفت‏«در عالم هيچ چيزى شرط هيچ چيزى‏نيست‏»همان منطق‏«جبر»است. آن منطق كه مى‏گفت‏«بعضى چيزهابه مشيت‏خداست و بعضى ديگر به مشيت‏خدا نيست‏»منطق‏«تفويض‏»است،يعنى بعضى چيزها را خدا گفته به من مربوطنيست،هر چه مى‏خواهد بشود،تفويض كرده،واگذاشته.و اين‏منطق كه هم قبول مى‏كند«همه چيز به مشيت‏خداست‏»و هم قبول‏مى‏كند كه‏«در عالم هر چيزى شرايطى دارد»همان منطق امر بين‏الامرين‏»است.

در اول عرايضم عرض كردم كه قرآن،بعضى از آيات آن،بعضى ديگر را تفسير مى‏كند يا به تعبير خود قرآن بعضى آيات،آيات‏مادر است،ام الكتاب است،محكم است.بايد آياتى را كه متشابه‏است‏يعنى چند گونه مى‏شود آنها را تفسير كرد با آياتى كه يك طور بيشترنمى‏شود تفسير كرد توضيح داد.مثلا ما از يك طرف در قرآن مى‏خوانيم قل اللهم مالك الملك بگو اى پروردگارى كه مالك همه ملكها وصاحب همه قدرتها تو هستى تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك‏ممن تشاء تو به هر كس كه بخواهى ملك و قدرت بدهى مى‏دهى،و از هر كس كه بخواهى بگيرى و انتزاع بكنى مى‏گيرى و انتزاع‏مى‏كنى. تعز من تشاء و تذل من تشاء هر كس را كه تو بخواهى به او عزت مى‏دهى و هر كس را كه تو بخواهى به ذلت مى‏نشانى.اين آيه، متشابه است‏يعنى آن را چند گونه مى‏شود پياده كرد.حالا اگر ما بوديم‏و همين يك آيه قرآن، امكان اينكه آن را به گونه‏اى كه جبرى مذهبان‏پياده مى‏كنند پياده نماييم وجود داشت. مى‏گويد ملك را به هر كه‏بخواهى مى‏دهى و از هر كه بخواهى مى‏گيرى;عزت را به هر كه‏بخواهى مى‏دهى و از هر كه بخواهى مى‏گيرى.جبرى مذهب هم‏همين مطلب را مى‏گويد، منتها از اين مطلب نتيجه‏گيرى مى‏كند كه هيچ‏چيزى شرط هيچ چيزى نيست.ديگرى مى‏گويد:نه،اين[اصل]مخصوص همه اشياء نيست،يك مواردى هم هست كه به شيت‏خدامربوط نيست.يعنى مى‏گويد[اين اصل]يك عامى است تخصيص‏بردار يعنى استثناپذير.ما خيلى كليات در قرآن داريم كه استثنامى‏پذيرند.

اما اگر ما آيه مورد بحث را محكم اين آيه قرار بدهيم،مادر اين‏آيه قرار بدهيم،يعنى اين آيه را با آن آيه تفسير بكنيم،مى‏بينيم هر دوصحيح و كامل است بدون اينكه هيچ ايرادى وارد باشد. آيه مورد بحث‏مى‏گويد: ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى‏يغيروا ما بانفسهم آن بدين جهت است كه خدا هرگز چنين نبوده‏است،يعنى خدائيش ايجاب نمى‏كند و بر خلاف خدائيش مى‏باشد كه‏نعمتى را به گزاف از مردمى بگيرد،مگر آنكه آن مردم قبلا آنچه را كه‏مربوط به خودشان است تغيير داده باشند.در آن آيه ديگر،از يك نظر،به طور اعم بيان مى‏كند: ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا مابانفسهم .اسم نعمت هم در ميان نيست. اعم از نعمت و نقمت است.معنايش اين است:خداوند نعمتى را از مردمى نمى‏گيرد و به آنهانقمت نمى‏دهد مگر وضع خودشان را از آنچه كه بوده‏اند تغيير داده‏باشند،و نيز نقمتى را از مردمى نمى‏گيرد و نعمت به آنها نمى‏دهد مگرآنكه آنها خودشان را تغيير داده باشند.

اين نعمت و نقمت،همان عزت و ذلتى است كه در آن آيه‏گفت: تعز من تشاء و تذل من تشاء به هر كس بخواهى عزت‏مى‏دهى و به هر كس بخواهى ذلت مى‏دهى.اما آن دو آيه قانون عزت‏دادن و ذلت دادن را بيان مى‏كند:بله،عزتها را خدا مى‏دهد،غير ازخدا قدرتى نيست كه عزت بدهد;ذلتها را هم خدا مى‏دهد و غير از خداقدرتى نيست كه ذلت بدهد.منبع تمام قدرتها خداست،غير از او كسى‏نيست.اما اين را بدانيد كه كار خدا بر عبث نيست،بر اين اساس‏نيست كه هيچ چيزى شرط هيچ چيزى نباشد و بى‏جهت به مردمى‏عزت يا ذلت بدهد مثل كسانى كه چشمهاشان را مى‏بندند و قرعه‏كشى‏مى‏كنند. ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى‏يغيروا ما بانفسهم ،يا آن آيه ديگر: ان الله لا يغير ما بقوم حتى‏يغيروا ما بانفسهم كه در سوره رعد است،يعنى اين را بدانيد كه ذلت‏گرفتن و عزت دادن، و متقابلا عزت گرفتن و ذلت دادن خدا،همه به‏مشيت اوست اما حساب و قانون دارد.تا مردم صالحى خودشان به‏سوى فساد نگرايند خدا لطفش را از آنها نمى‏گيرد و تا مردم فاسدى به‏سوى خدا باز نگردند خداوند لطفش را به سوى آنها باز نمى‏گرداند.

در اين زمينه مخصوصا در نهج البلاغه مطالب زيادى است.

خطبه‏اى هست به نام خطبه قاصعه.وجود مقدس امير المؤمنين على عليه السلام درباره همين مسئله كه قرآن بيان كرده است راجع به عزت‏و ذلت امم،يك فصل مشبعى بحث مى‏كند يعنى مطلبى كه مى‏گويدتوضيح همين آيه قرآن است.

دو حديث از امام صادق (ع)

اكنون دو حديث را كه در تفسير آمده است‏به عنوان نمونه برايتان مى‏خوانم.

حديث اول در كافى است كه از امام صادق عليه السلام‏روايت مى‏كند:ان الله بعث نبيا من انبيائه الى قومه و اوحى اليه‏خدا به يكى از پيغمبرانش كه او را به سوى قومش فرستاده بود چنين‏وحى كرد: ان قل لقومك به مردمت اطلاع بده كه انه ليس من‏اهل قرية و لا ناس(قريه يعنى محل جمع شدن.لازم نيست كه حتما ده‏باشد.در اصطلاح امروز ما قريه يعنى ده،ولى در اصطلاح قرآن قريه به‏شهر هم اطلاق مى‏شود.از ماده‏«قرى‏»به معنى محل اجتماع است)

مردم يك محلى،دهى،شهرى،و به طور كلى مردمى نيستند كه كانواعلى طاعتى كه بر راه من و اطاعت من باشند يعنى صالح باشند فاصابهم فيها سراء و به همين جهت براى آنها خوشى و نعمت وسعادت بيايد فتحولوا عما احب الى ما اكره و بعد اينها از اين‏نعمتها سوء استفاده بكنند يعنى بيافتند در عيش و فساد اخلاق،و فاسدبشوند(به عبارت ديگر مردمى نيستند كه صالح باشند و پشت‏سر اين‏صلاح،من برايشان سعادت بياورم ولى بعد اين سعادت و خوشى،آنهارا به سوى فساد بكشاند يعنى از اين نعمت‏سوء استفاده كنند) الاتحولت لهم عما يحبون الى ما يكرهون مگر اينكه من هم نظرم رادرباره آنها تغيير بدهم و آنچه را كه آنها دوست مى‏دارند از ايشان‏بگيرم و چيزى به آنها بدهم كه از آن بدشان مى‏آيد،يعنى بجاى نعمت،نقمت بدهم. و انه ليس من اهل قرية و لا اهل بيت كانوا على‏معصيتى و مردم جايى يا حتى مردم خانواده‏اى نيستند كه بر معصيت من‏و در راه فساد باشند فاصابهم فيها ضراء و در نتيجه به ايشان سختى‏برسد فتحولوا عما اكره الى ما احب و برگردند از آنچه من مكروه‏مى‏دارم به سوى آنچه محبوب من است الا تحولت لهم عمايكرهون الى ما يحبون مگر آنكه من دو مرتبه نظرم را درباره آنها تغييربدهم و آنچه را كه بر آنها سختى بود عوض كنم و به ايشان خوشى بدهم‏كه آنها هم راضى بشوند و آن را دوست داشته باشند.

حديث ديگرى را در اينجا (1) از تفسير«صافى‏»نقل مى‏كنند واين هم ظاهرا از«كافى‏»است كه امام صادق(ع)فرمود:كان ابى‏يقول پدرم امام باقر عليه السلام مى‏فرمود:ان الله عز و جل قضى‏قضاء حتما خدا تقدير و حكم حتمى و تخلف‏ناپذير كرده است كه لاينعم على العبد بنعمة فيسلبها اياه حتى يحدث العبد ذنبا يستحق‏بذلك النقمة خداوند نعمتى را به بنده‏اش نمى‏دهد كه آن نعمت را ازاو سلب كند مگر آنكه قبلا آن بنده گناهى مرتكب شده است، يعنى‏قبلا آن بنده،خودش،خودش را تغيير داده است.

ممكن است در اينجا ذهنتان برود دنبال اين مطلب كه آيا اگرخداوند به انسان نعمتى داد و انسان گناهى مرتكب شد،آن گناه هرچه مى‏خواهد باشد،خدا آن نعمت را از انسان مى‏گيرد،يا ميان‏گناهان و نعمتهايى كه سلب مى‏شود رابطه خاصى است‏يعنى هرگناهى تاثير دارد در سلب نعمت معينى،و در سلب نعمت ديگر اثرندارد كما اينكه هر طاعتى تاثير دارد در جلب يك نعمت معين نه همه‏نعمتها.مثلا ما به طور كلى مى‏دانيم كه هم بايد رعايت‏حق الله رابكنيم و هم رعايت‏حق الناس.حق الله وظايفى است بين ما و خدا مثل‏نماز و روزه.حق الناس وظايف مستقيمى است كه ما در برابر مردم‏داريم از عدالت،انصاف و غيره;تكاليفى است كه نسبت به مردم‏داريم،حقوقى است كه ديگران بر عهده ما دارند.يكوقت گناه ما اين‏است كه حق الله را ادا نمى‏كنيم،و يك وقت گناه ما اين است كه حق‏الناس را ادا نمى‏كنيم. حق الله هم فرق مى‏كند;يكوقت نماز نمى‏خوانيم،يكوقت روزه نمى‏گيريم،يكوقت العياذ بالله شراب مى‏خوريم،يكوقت‏دروغ مى‏گوييم،يكوقت‏حج‏خانه خدا را نمى‏رويم.همين طور ست‏حق‏الناس.آيا اينها ديگر فرق نمى‏كند؟

ارتباط هر گناه با سلب يك نعمت‏خاص

همين قدر كه انسان يك گناه‏مرتكب شد خدا هر نعمتى را كه شد از او مى‏گيرد يا هر گناهى با يك‏نعمت‏خاصى ارتباط دارد؟دومى درست است.حالا من برايتان يك‏دليل ذكر مى‏كنم.

شاهدى از دعاى كميل

در دعاى كميل كه در شبهاى جمعه كسانى كه توفيق‏دارند مى‏خوانند،اينطور مى‏خوانيم: اللهم اغفر لى الذنوب التى تنزل‏النقم.اللهم اغفر لى الذنوب التى تغير النعم.اللهم اغفر لى‏الذنوب التى تنزل البلاء.اللهم اغفر لى الذنوب التى تحبس‏الدعاء گناهان را دسته دسته مى‏كند:خدايا آن گناهانى را كه نقمت‏را بر بنده نازل مى‏كند ببخش،آن گناهانى را كه نعمت را مى‏گيردببخش،گناهانى را كه بلاها را نازل مى‏كند بيامرز،گناهانى را كه‏سبب مى‏شود دعاهاى ما حبس بشود(يعنى حال دعا از ما گرفته بشود كه دعا نكنيم كه اين بدترينش است، يا دعا بكنيم و مستجاب نشود)

ببخش.معلوم مى‏شود هر دسته‏اى از گناهان يك خاصيت مخصوص‏به خود دارد.

آيه‏اى كه در هفته پيش هم خوانديم آيه عجيبى است: و ماكان ربك ليهلك القرى بظلم و اهلها مصلحون (2) .پروردگار توهرگز چنين نيست كه مردمى را به موجب ظلمى هلاك كند در حالى‏كه آنها مصلح و اصلاح كننده‏اند.اينكه هم ظالمند و هم اصلاح كننده‏يعنى چه؟ مقصود از ظلم در اينجا آن ظلم عظيم است كه شرك است،و مقصود از اينكه مصلح هستند يعنى در ميان خودشان مصلحند.پس‏ظلمشان در حق الله است،اصلاحشان در حق الناس. بنابراين قرآن‏اينطور مى‏گويد كه اگر مردمى خودشان براى خودشان در دنيا خوب‏باشند اما كافر و مشرك باشند،[به عبارت ديگر]عدالت در ميانشان‏برقرار باشد ولى مشرك باشند،در اين دنيا خدا آنها را معذب نمى‏كند.

پس معلوم مى‏شود هر گناهى يك خاصيتى دارد.اين است كه پيغمبراكرم(ص)فرمود:الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم.

جمله عجيبى است:يك ملك،يك دولت،يك نظام با كفر قابل بقاهست ولى با ظلم قابل بقا نيست.هم كفر گناه است و هم ظلم،اماهر گناهى در يك جهت تاثير دارد.تاثير كفر در اينكه نظام يك‏زندگى را از هم بپاشد به اندازه ظلم نيست.پس ما اگر دو جمعيت‏داشته باشيم،يك جمعيت مسلمان باشند ولى در ميان خودشان ظالم‏باشند،خودشان به يكديگر ظلم بكنند،و جمعيت ديگر كافر باشند امانسبت به خودشان عدالت و انصاف داشته باشند،از نظر اخروى آن‏مسلمانها مسلما بهتر بوده‏اند... (3)

 

پى‏نوشتها:

1-تفسير«الميزان‏»ج 9،ص 110.
2-سوره هود،آيه 117.
3-[متاسفانه به علت نقص فنى دستگاه،مقدارى از سخنرانى ضبط نشده است].