جلسه دهم
آيات محكم و آيات متشابه
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتىيغيروا ما بانفسهم و ان
الله سميع عليم .
راجع به اين آيه شريفه در هفته گذشته مقدارى بحث كرديم وآنچه اكنون عرض
مىكنيم مكمل و متمم آن است.مقدمة بايد عرضبكنم كه اين جمله را بايد هميشه در
نظر داشته باشيم كه القرآنيفسر بعضه بعضا قرآن بعضى از آيات آن تفسير كننده و
توضيحدهنده بعضى آيات ديگر است.در خود قرآن كريم آيهاى هست كه درواقع متود
قرآن شناسى را به ما معرفى مىكند.اين آيه،«متودولوژى»
قرآن است.آيه هفتم سوره آل عمران است.مىفرمايد:
هو الذى انزل الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات .آيات
قرآن را تقسيم مىكند به آيات محكمو آيات متشابه.بعد آيات محكم قرآن را ام
الكتاب(مادر كتاب)
مىنامد.به اين اعتبار اينها را آيات مادر مىخواند كه اينها توضيحدهنده و
تفسير كننده آيات ديگر است.آيات متشابه يعنى آياتى كه[درآنها]حقيقتى به يك صورت
كلى بيان شده است كه اين حقيقت بهصورت كلى را به شكلهاى مختلف مىشود توضيح و
تفسير كرد،تا ماچگونه تفسير كنيم.اين چگونگى را با آيات مادر بايد به دست آورد.
تعبير خيلى خوبى است كه خود قرآن«آيات مادر»تعبير مىكند.حالا مابراى اين
مطلب مثالى از همين مسئله«ما نحن فيه»ذكر مىكنيم تا هممطلب خودمان را توضيح
داده باشيم و هم آن آيه را درست براى شماروشن كرده باشيم.
در سراسر قرآن عموم مشيت الهى به چشم مىخورد.قرآن يككتاب توحيدى عجيبى
است. يعنى هميشه بشر را از شرك دور مىكند واين را كه كسى خيال بكند در عالم
حادثهاى رخ مىدهد كه از علم ياقدرت و يا مشيتخدا بيرون باشد هرگز
نمىپذيرد.اين است كهمىبينيم عبارت«من يشاء»يا«ما يشاء»(آنچه خدا
بخواهد)درقرآن زياد به چشم مىخورد جز آنچه خدا بخواهد چيز ديگرى در عالمواقع
نمىشود.يك مسلمان اگر به قرآن اعتقاد دارد بايد اينطور معتقدباشد كه چيزى كه
خدا نخواهد در عالم واقع نمىشود،پس هر چه واقعمىشود به مشيتخدا واقع
مىشود.ولى اينكه همه چيز به مشيتخدااست،چگونگيش تفسير مىخواهد. ممكن است ما
آن را همان طورىتصور بكنيم كه به اصطلاح جبرى مذهبها يا به اصطلاح
كلامى«اشاعره»كه فرقهاى از اهل تسنن بودند توضيح مىدادند.اينها درعالم هيچ
چيزى را شرط هيچ چيزى نمىدانستند،و از اين مسئله كه همهچيز به مشيتخداست
اينطور مىخواستند نتيجهگيرى كنند كه پس درعالم هيچ چيزى شرط هيچ چيزى نيست.
منطق جبر و منطق تفويض
اگر واقعا ما از اين مسئله كهدر قرآن است كه همه چيز به مشيتخداست اينطور
استنباط كنيم كههيچ چيزى شرط هيچ چيزى نيست،معنايش اين است كه اگر قومىدر
دنيا سعادت پيدا مىكند،هيچ شرطى ندارد،خدا خواسته است،واگر قومى در دنيا
بدبختشد نيز بايد بگوييم خدا خواسته است.
همچنين در آن دنيا اگر مردمى اهل بهشتشدند،چرا ندارد،خداخواسته اينها اهل
بهشت باشند.چون وقتى گفتيم همه چيز به مشيتخداست،ديگر چرا ندارد.اگر بگوييم
عمل خوب انجام دادند كه بهبهشت رفتند،مىگويند اين هم شرطش نيست چون همه چيز
به مشيتخداست;هيچ مانعى ندارد كه خدا يك بنده صالح متقى مطيع را به جهنمببرد
و يك بنده عاصى گنهكار فاسق فاجر مشرك را به بهشت ببرد،چون خودش مىخواهد و هيچ
چيز در جهان هستى شرط هيچ چيزنيست.و بعضى به اين حرف هم رسيدند كه اگر غير از
اين بگوييم،بگوييم«چيزى در عالم شرط چيزى هست»با توحيد و اينكه همه چيز
همشيتخداست منافات دارد.
يك گروه ديگر ديدند اين حرف خيلى حرف نادرستى است.
چگونه مىشود گفت در عالم هيچ چيزى شرط هيچ چيزى نيست؟!
اين نه با حساب دنيا جور در مىآيد و نه با حساب آخرت.اگر دردنيا،هيچ چيزى
شرط هيچ چيزى نباشد پس بايد اينطور باشد كه مثلا يك سال باران و برف
نيايد،شرايط جوى مساعد نباشد،آفت همبيايد،و در آن سال مردم زراعت بكنند و
محصول فراوان بگيرند،ياحتى زراعت هم نكنند و محصول فراوان بگيرند.و يك سال
ديگرزحمت بكشند،زمين را شخم بزنند و آبيارى و تقويت بكنند،هوامساعد باشد،برف و
باران به موقع بيايد،آفت هم نيايد،و آن سالاساسا محصولى به وجود نيايد،چون هيچ
چيزى شرط هيچ چيزىنيست.يا اينكه بايد امكان داشته باشد كه كسى ازدواج نكند
ولىصاحب فرزند بشود،و يك مرد و زن سالمى ازدواج بكنند و فرزنددارنشوند،چون هيچ
چيز شرط هيچ چيز نيست.آخرت هم همينطور.
ولى اينطور نيست.هم در دنيا همه چيز شرط همه چيز است،همدر آخرت.
بعد اين دسته اندكى از آن طرف افتادند،گفتند اينكه مامىگوييم همه چيز به
شيتخداست،مقصود همه چيز نيست;برخىامور به مشيتخداست و برخى ديگر به شيتخدا
نيست،واقعمىشود بدون اينكه به مشيتخدا باشد.
منطق امر بين الامرين
اما اگر ما درست با منطق قرآن آشنا بشويم،مىبينيم كه هم بايدمعتقد بشويم كه
همه چيز به مشيتخداست و هم بايد معتقد بشويم كهكار دنيا و آخرت،كار عالم هستى
بىحساب نيست كه هيچ چيزىشرط هيچ چيزى نباشد.خير،هر چيزى شرايط معينى دارد،با
شرايطخودش به وجود مىآيد،و بدون آن شرايط محال است به وجود بيايد.
توضيح اينكه همه چيز به مشيتخداست ولى مشيتخدا بر نظام تعلقگرفته
است،يعنى مشيت الهى است كه اين حسابها و نظامها را در عالم به وجود آورده.همه
چيز به مشيت الهى است ولى اين مشيت الهى استكه براى هر چيزى شرايط و نظامى
قرار داده،و براى هر مقصدى راهمعينى قرار داده كه بدون رفتن آن راه محال است
انسان به آن مقصدبرسد.اين است معنى«امر بين الامرين».
منطقى كه مىگفت«در عالم هيچ چيزى شرط هيچ چيزىنيست»همان منطق«جبر»است.
آن منطق كه مىگفت«بعضى چيزهابه مشيتخداست و بعضى ديگر به مشيتخدا
نيست»منطق«تفويض»است،يعنى بعضى چيزها را خدا گفته به من مربوطنيست،هر چه
مىخواهد بشود،تفويض كرده،واگذاشته.و اينمنطق كه هم قبول مىكند«همه چيز به
مشيتخداست»و هم قبولمىكند كه«در عالم هر چيزى شرايطى دارد»همان منطق امر
بينالامرين»است.
در اول عرايضم عرض كردم كه قرآن،بعضى از آيات آن،بعضى ديگر را تفسير مىكند
يا به تعبير خود قرآن بعضى آيات،آياتمادر است،ام الكتاب است،محكم است.بايد
آياتى را كه متشابهاستيعنى چند گونه مىشود آنها را تفسير كرد با آياتى كه يك
طور بيشترنمىشود تفسير كرد توضيح داد.مثلا ما از يك طرف در قرآن مىخوانيم قل
اللهم مالك الملك بگو اى پروردگارى كه مالك همه ملكها وصاحب همه قدرتها تو هستى
تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملكممن تشاء تو به هر كس كه بخواهى ملك و قدرت
بدهى مىدهى،و از هر كس كه بخواهى بگيرى و انتزاع بكنى مىگيرى و
انتزاعمىكنى. تعز من تشاء و تذل من تشاء هر كس را كه تو بخواهى به او عزت
مىدهى و هر كس را كه تو بخواهى به ذلت مىنشانى.اين آيه، متشابه استيعنى آن
را چند گونه مىشود پياده كرد.حالا اگر ما بوديمو همين يك آيه قرآن، امكان
اينكه آن را به گونهاى كه جبرى مذهبانپياده مىكنند پياده نماييم وجود داشت.
مىگويد ملك را به هر كهبخواهى مىدهى و از هر كه بخواهى مىگيرى;عزت را به هر
كهبخواهى مىدهى و از هر كه بخواهى مىگيرى.جبرى مذهب همهمين مطلب را
مىگويد، منتها از اين مطلب نتيجهگيرى مىكند كه هيچچيزى شرط هيچ چيزى
نيست.ديگرى مىگويد:نه،اين[اصل]مخصوص همه اشياء نيست،يك مواردى هم هست كه به
شيتخدامربوط نيست.يعنى مىگويد[اين اصل]يك عامى است تخصيصبردار يعنى
استثناپذير.ما خيلى كليات در قرآن داريم كه استثنامىپذيرند.
اما اگر ما آيه مورد بحث را محكم اين آيه قرار بدهيم،مادر اينآيه قرار
بدهيم،يعنى اين آيه را با آن آيه تفسير بكنيم،مىبينيم هر دوصحيح و كامل است
بدون اينكه هيچ ايرادى وارد باشد. آيه مورد بحثمىگويد: ذلك بان الله لم يك
مغيرا نعمة انعمها على قوم حتىيغيروا ما بانفسهم آن بدين جهت است كه خدا هرگز
چنين نبودهاست،يعنى خدائيش ايجاب نمىكند و بر خلاف خدائيش مىباشد كهنعمتى
را به گزاف از مردمى بگيرد،مگر آنكه آن مردم قبلا آنچه را كهمربوط به خودشان
است تغيير داده باشند.در آن آيه ديگر،از يك نظر،به طور اعم بيان مىكند: ان
الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا مابانفسهم .اسم نعمت هم در ميان نيست. اعم از
نعمت و نقمت است.معنايش اين است:خداوند نعمتى را از مردمى نمىگيرد و به
آنهانقمت نمىدهد مگر وضع خودشان را از آنچه كه بودهاند تغيير دادهباشند،و
نيز نقمتى را از مردمى نمىگيرد و نعمت به آنها نمىدهد مگرآنكه آنها خودشان را
تغيير داده باشند.
اين نعمت و نقمت،همان عزت و ذلتى است كه در آن آيهگفت: تعز من تشاء و تذل
من تشاء به هر كس بخواهى عزتمىدهى و به هر كس بخواهى ذلت مىدهى.اما آن دو
آيه قانون عزتدادن و ذلت دادن را بيان مىكند:بله،عزتها را خدا مىدهد،غير
ازخدا قدرتى نيست كه عزت بدهد;ذلتها را هم خدا مىدهد و غير از خداقدرتى نيست
كه ذلت بدهد.منبع تمام قدرتها خداست،غير از او كسىنيست.اما اين را بدانيد كه
كار خدا بر عبث نيست،بر اين اساسنيست كه هيچ چيزى شرط هيچ چيزى نباشد و بىجهت
به مردمىعزت يا ذلت بدهد مثل كسانى كه چشمهاشان را مىبندند و
قرعهكشىمىكنند. ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتىيغيروا ما
بانفسهم ،يا آن آيه ديگر: ان الله لا يغير ما بقوم حتىيغيروا ما بانفسهم كه در
سوره رعد است،يعنى اين را بدانيد كه ذلتگرفتن و عزت دادن، و متقابلا عزت گرفتن
و ذلت دادن خدا،همه بهمشيت اوست اما حساب و قانون دارد.تا مردم صالحى خودشان
بهسوى فساد نگرايند خدا لطفش را از آنها نمىگيرد و تا مردم فاسدى بهسوى خدا
باز نگردند خداوند لطفش را به سوى آنها باز نمىگرداند.
در اين زمينه مخصوصا در نهج البلاغه مطالب زيادى است.
خطبهاى هست به نام خطبه قاصعه.وجود مقدس امير المؤمنين على عليه السلام
درباره همين مسئله كه قرآن بيان كرده است راجع به عزتو ذلت امم،يك فصل مشبعى
بحث مىكند يعنى مطلبى كه مىگويدتوضيح همين آيه قرآن است.
دو حديث از امام صادق (ع)
اكنون دو حديث را كه در تفسير آمده استبه عنوان نمونه برايتان مىخوانم.
حديث اول در كافى است كه از امام صادق عليه السلامروايت مىكند:ان الله بعث
نبيا من انبيائه الى قومه و اوحى اليهخدا به يكى از پيغمبرانش كه او را به سوى
قومش فرستاده بود چنينوحى كرد: ان قل لقومك به مردمت اطلاع بده كه انه ليس
مناهل قرية و لا ناس(قريه يعنى محل جمع شدن.لازم نيست كه حتما دهباشد.در
اصطلاح امروز ما قريه يعنى ده،ولى در اصطلاح قرآن قريه بهشهر هم اطلاق
مىشود.از ماده«قرى»به معنى محل اجتماع است)
مردم يك محلى،دهى،شهرى،و به طور كلى مردمى نيستند كه كانواعلى طاعتى كه بر
راه من و اطاعت من باشند يعنى صالح باشند فاصابهم فيها سراء و به همين جهت براى
آنها خوشى و نعمت وسعادت بيايد فتحولوا عما احب الى ما اكره و بعد اينها از
ايننعمتها سوء استفاده بكنند يعنى بيافتند در عيش و فساد اخلاق،و فاسدبشوند(به
عبارت ديگر مردمى نيستند كه صالح باشند و پشتسر اينصلاح،من برايشان سعادت
بياورم ولى بعد اين سعادت و خوشى،آنهارا به سوى فساد بكشاند يعنى از اين
نعمتسوء استفاده كنند) الاتحولت لهم عما يحبون الى ما يكرهون مگر اينكه من هم
نظرم رادرباره آنها تغيير بدهم و آنچه را كه آنها دوست مىدارند از ايشانبگيرم
و چيزى به آنها بدهم كه از آن بدشان مىآيد،يعنى بجاى نعمت،نقمت بدهم. و انه
ليس من اهل قرية و لا اهل بيت كانوا علىمعصيتى و مردم جايى يا حتى مردم
خانوادهاى نيستند كه بر معصيت منو در راه فساد باشند فاصابهم فيها ضراء و در
نتيجه به ايشان سختىبرسد فتحولوا عما اكره الى ما احب و برگردند از آنچه من
مكروهمىدارم به سوى آنچه محبوب من است الا تحولت لهم عمايكرهون الى ما يحبون
مگر آنكه من دو مرتبه نظرم را درباره آنها تغييربدهم و آنچه را كه بر آنها سختى
بود عوض كنم و به ايشان خوشى بدهمكه آنها هم راضى بشوند و آن را دوست داشته
باشند.
حديث ديگرى را در اينجا (1) از تفسير«صافى»نقل مىكنند واين هم
ظاهرا از«كافى»است كه امام صادق(ع)فرمود:كان ابىيقول پدرم امام باقر عليه
السلام مىفرمود:ان الله عز و جل قضىقضاء حتما خدا تقدير و حكم حتمى و
تخلفناپذير كرده است كه لاينعم على العبد بنعمة فيسلبها اياه حتى يحدث العبد
ذنبا يستحقبذلك النقمة خداوند نعمتى را به بندهاش نمىدهد كه آن نعمت را ازاو
سلب كند مگر آنكه قبلا آن بنده گناهى مرتكب شده است، يعنىقبلا آن
بنده،خودش،خودش را تغيير داده است.
ممكن است در اينجا ذهنتان برود دنبال اين مطلب كه آيا اگرخداوند به انسان
نعمتى داد و انسان گناهى مرتكب شد،آن گناه هرچه مىخواهد باشد،خدا آن نعمت را
از انسان مىگيرد،يا ميانگناهان و نعمتهايى كه سلب مىشود رابطه خاصى استيعنى
هرگناهى تاثير دارد در سلب نعمت معينى،و در سلب نعمت ديگر اثرندارد كما اينكه
هر طاعتى تاثير دارد در جلب يك نعمت معين نه همهنعمتها.مثلا ما به طور كلى
مىدانيم كه هم بايد رعايتحق الله رابكنيم و هم رعايتحق الناس.حق الله وظايفى
است بين ما و خدا مثلنماز و روزه.حق الناس وظايف مستقيمى است كه ما در برابر
مردمداريم از عدالت،انصاف و غيره;تكاليفى است كه نسبت به مردمداريم،حقوقى است
كه ديگران بر عهده ما دارند.يكوقت گناه ما ايناست كه حق الله را ادا
نمىكنيم،و يك وقت گناه ما اين است كه حقالناس را ادا نمىكنيم. حق الله هم
فرق مىكند;يكوقت نماز نمىخوانيم،يكوقت روزه نمىگيريم،يكوقت العياذ بالله
شراب مىخوريم،يكوقتدروغ مىگوييم،يكوقتحجخانه خدا را نمىرويم.همين طور
ستحقالناس.آيا اينها ديگر فرق نمىكند؟
ارتباط هر گناه با سلب يك نعمتخاص
همين قدر كه انسان يك گناهمرتكب شد خدا هر نعمتى را كه شد از او مىگيرد يا
هر گناهى با يكنعمتخاصى ارتباط دارد؟دومى درست است.حالا من برايتان يكدليل
ذكر مىكنم.
شاهدى از دعاى كميل
در دعاى كميل كه در شبهاى جمعه كسانى كه توفيقدارند مىخوانند،اينطور
مىخوانيم: اللهم اغفر لى الذنوب التى تنزلالنقم.اللهم اغفر لى الذنوب التى
تغير النعم.اللهم اغفر لىالذنوب التى تنزل البلاء.اللهم اغفر لى الذنوب التى
تحبسالدعاء گناهان را دسته دسته مىكند:خدايا آن گناهانى را كه نقمترا بر
بنده نازل مىكند ببخش،آن گناهانى را كه نعمت را مىگيردببخش،گناهانى را كه
بلاها را نازل مىكند بيامرز،گناهانى را كهسبب مىشود دعاهاى ما حبس بشود(يعنى
حال دعا از ما گرفته بشود كه دعا نكنيم كه اين بدترينش است، يا دعا بكنيم و
مستجاب نشود)
ببخش.معلوم مىشود هر دستهاى از گناهان يك خاصيت مخصوصبه خود دارد.
آيهاى كه در هفته پيش هم خوانديم آيه عجيبى است: و ماكان ربك ليهلك القرى
بظلم و اهلها مصلحون (2) .پروردگار توهرگز چنين نيست كه مردمى را به
موجب ظلمى هلاك كند در حالىكه آنها مصلح و اصلاح كنندهاند.اينكه هم ظالمند و
هم اصلاح كنندهيعنى چه؟ مقصود از ظلم در اينجا آن ظلم عظيم است كه شرك است،و
مقصود از اينكه مصلح هستند يعنى در ميان خودشان مصلحند.پسظلمشان در حق الله
است،اصلاحشان در حق الناس. بنابراين قرآناينطور مىگويد كه اگر مردمى خودشان
براى خودشان در دنيا خوبباشند اما كافر و مشرك باشند،[به عبارت ديگر]عدالت در
ميانشانبرقرار باشد ولى مشرك باشند،در اين دنيا خدا آنها را معذب نمىكند.
پس معلوم مىشود هر گناهى يك خاصيتى دارد.اين است كه
پيغمبراكرم(ص)فرمود:الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم.
جمله عجيبى است:يك ملك،يك دولت،يك نظام با كفر قابل بقاهست ولى با ظلم قابل
بقا نيست.هم كفر گناه است و هم ظلم،اماهر گناهى در يك جهت تاثير دارد.تاثير كفر
در اينكه نظام يكزندگى را از هم بپاشد به اندازه ظلم نيست.پس ما اگر دو
جمعيتداشته باشيم،يك جمعيت مسلمان باشند ولى در ميان خودشان ظالمباشند،خودشان
به يكديگر ظلم بكنند،و جمعيت ديگر كافر باشند امانسبت به خودشان عدالت و انصاف
داشته باشند،از نظر اخروى آنمسلمانها مسلما بهتر بودهاند... (3)