آشنايى با قرآن جلد ۳

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۶ -


جلسه ششم

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى‏القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله و ماانزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان و الله على كل‏شى‏ء قدير.

عرض كرديم كه اين آيه از آيات مهم قرآن است از نظر تفسير واز نظر يك حكم بسيار مهم كه در آن،ميان شيعه و سنى اختلاف‏بسيار شديدى است.آيه خمس همين آيه است.خمس در نزد اهل تسنن،يك‏مسئله بسيار فرعى و كوچك است،يعنى از فروع جهاد است.ما دراسلام جهاد داريم و در برخى از جهادها يعنى آن جهادهايى كه عليه يك فرقه باغيه از خود مسلمين نيست بلكه جهاد با كفار است،قهراهمان طورى كه قانون همه دنياست،غنائم جنگى تعلق پيدا مى‏كند به‏آنكه جنگ كرده و فاتح است.از نظر اهل تسنن خمس منحصر است‏به غنائم جنگى;سرباز يا لشكرى كه در جنگ،غنيمتى به دست‏آورده است،چهار قسمتش را به خودش اختصاص مى‏دهد و يك‏قسمت را بابت‏خمس مى‏پردازد.معتقدند كه در زمان پيغمبر بايد به‏دست پيغمبر برسد،در زمان خلفا به دست‏خلفا،و بعد به دست ولى‏امر مسلمين،آن كسى كه بالفعل حكومت مسلمين را[در دست]دارد.حالا كه به دست او آمد به چه مصرفى برساند و چگونه تقسيم‏كند؟مى‏گويند از اين شش موردى كه ذكر شده است: لله و للرسول‏و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ،خدا،تشريفى است‏يعنى به اصطلاح جدى نيست، براى احترام ذكر شده نه اينكه واقعاغرض اين است كه يك سهمى هم به نام خدا باشد.بعد مى‏گويندبنابراين خود اين يك پنجم را بايد پنج قسمت كرد،يك قسمت به نام‏پيغمبر،يك قسمت به نام ذى القربى،يك قسمت به نام يتيمها،يك‏قسمت براى مسكينها و فقرا و يك قسمت براى از راه ماندگان.حال‏بعد از وفات پيغمبر اكرم تكليف چيست[و سهم ايشان را]به چه‏كسى بايد داد؟بعضى مى‏گفتند سهم پيغمبر ساقط مى‏شود و آن را به‏چهار طبقه ديگر بايد داد.برخى ديگر مى‏گفتند سهم پيغمبر را بايدنگهدارى كرد تا به دست‏خليفه وقت برسد. يك چنين چيزى.به‏هر حال مطابق آنچه اهل تسنن مى‏گويند،خمس يكى از فروع جهاداست و اهميت چندانى ندارد. ولى در مذهب شيعه خمس خودش حكمى است اصيل در عرض‏جهاد.لهذا مطابق مذهب شيعه فروع دين ده تا است:نماز،روزه،زكات،خمس،حج،جهاد، امر به معروف و نهى از منكر،تولى وتبرى.اما اهل سنت‏خمس را جدا ذكر نمى‏كنند بلكه آن را از فروع‏جهاد به شمار مى‏آورند.چطور شده كه در اين مسئله،اين مقدار تفاوت‏پيدا شده است؟ بستگى دارد به تفسير همين آيه.ائمه ما به ما اينطورگفته‏اند كه در اين آيه، ما غنمتم يعنى آنچه كه بهره مى‏بريد،آن چيزى‏كه مفت و مجانى به دست‏شما مى‏رسد.غنائم جنگى يكى از موارد آن‏است نه اينكه منحصر به آن باشد.قبلا راجع به كلمه «غنمتم‏»

صحبت كرديم،هم از آيه قرآن دليل آورديم كه اين ماده،اعم است ازغنيمت جنگى،و هم از حديث نبوى شاهد آورديم،و هم از امثله سائردر ميان عرب.همين قدر كه كلمه‏«غنمتم‏»را به معنى‏«استفتم‏»

گرفتيم-يعنى از هر فايده‏اى كه نصيب شما مى‏شود بايد يك پنجمش‏را بدهيد-دايره خمس عجيب وسعت پيدا مى‏كند.

موضوع ديگر،در مورد كلمه‏«لله‏»است.شيعه مى‏گويند دراينجا شش سهم است كه يك سهم آن به نام خداست.اهل تسنن‏مى‏گويند مگر خدا هم مى‏خواهد براى خودش سهمى ببرد و مصرف‏بكند؟شيعيان جواب مى‏دهند:معنى اينكه يك سهم به نام خدا باشداين نيست، همچنانكه معنى اينكه يك سهم به نام پيغمبر باشد اين‏نيست كه پيغمبر براى شخص خودش مصرف بكند.اين سه سهم كه‏به نام خدا و پيغمبر و امام (1) است در واقع يعنى سهامى كه بايد صرف‏مصالح عمومى بشود،و اساسا اين يك اصطلاحى است در قرآن كه‏هر چيزى كه راه خصوصى و فردى براى مصرف آن نباشد،راه مصرف‏آن را«سبيل الله‏»مى‏نامد.ما در باب زكات مى‏خوانيم: و فى‏سبيل الله. يكى از راههاى مصرف زكات،راه خداست.راه خدا يعنى‏چه؟ هر راهى كه راه شخص خودمان نبود و راه مصلحت عموم بود،آن‏را مى‏گويند راه خدا.شما پول خود را به يك فقير مى‏دهيد يا خرج‏مسجد يا بيمارستان و يا مدرسه مى‏كنيد،مى‏گوييد در راه خدا يا براى‏خدا دادم.مگر به نفع خدا كسى پول مى‏دهد؟!بديهى است معناى‏اين سخن اين نيست كه خدا مصرف كننده است بلكه هر چيزى كه‏راه عموم باشد،ما مى‏توانيم آن را راه خدا بناميم.

آيه انفال

سه سهم از شش سهم به نام خدا و پيغمبر و امام است كه بايدصرف مصالح كلى و عمومى بشود.در اينجا نكته مهمى است كه به‏آن اشاره مى‏كنم:ما با اهل تسنن در آيه ديگرى در همين سوره انفال نيزاختلاف نظر شديدى داريم كه آن هم به همين اهميت است.آيه اول‏اين سوره است: يسئلونك عن الانفال،قل الانفال لله و الرسول.

اى پيغمبر!از تو درباره انفال مى‏پرسند.بگو انفال منحصرا مال خدا وپيغمبر است.انفال يعنى چه؟اهل تسنن مى‏گويند انفال يعنى غنائم‏جنگى;آيه انفال هم مربوط به غنائم جنگ است.و عجيب اين است‏كه بعضى از مترجمين كه قرآن را به زبان فارسى ترجمه كرده‏اند،اسم‏سوره انفال را گذاشته‏اند سوره‏«غنائم‏»(يا غنائم جنگى).اين غلط‏است.ائمه ما گفته‏اند انفال اختصاص به غنائم جنگى ندارد.انفال‏يعنى هر ثروتى كه بشر آن را با كار تحصيل نكرده و مفت و مجانى به دست او رسيده است مثل ثروتى كه در طبيعت‏خودبخود به وجود مى‏آيد مانندجنگلها و منابع استفاده‏اى كه در كوهستانهاست از مراتع و غير آن.

اينها مال خدا و پيغمبر است‏يعنى پيغمبر در زمان خودش و امام در زمان‏خودش،به حكم اينكه حاكم مسلمين است اينها را صرف مصالح‏عمومى و راه خدا مى‏كند.يكى از انفال همين غنائم جنگى است.

پس در آن آيه گفته شده است كه غنائم جنگى جزء انفال‏است.در آيه خمس خدا اجازه داد كه از اين مال عمومى چهار خمسش‏در ميان سربازها تقسيم شود.[در اصل]مال سرباز نيست و سرباز حق‏ندارد بگويد چون من جنگيده‏ام مال من است.مى‏گويند اگر تو براى‏غنيمت بجنگى،اصلا جهادت باطل است.تو براى خدا جنگيدى;

خدا اگر بخواهد چيزى نصيب تو كند كرده است.از نظر شيعه غنائم‏جنگى جزء انفال است.از اينجا ما به يك اصل و قانون ديگر پى‏مى‏بريم.آنچه كه در سر كوهها و شكم واديها و جنگلها پيدا مى‏شود وغنائم جنگى و غيره جزء انفال است و اختيارش با خدا و پيغمبر است‏يعنى ملك شخصى كسى نيست.همچنين ائمه ما گفته‏اند اختصاص به اينهاندارد،اگر شما گنجى هم استخراج بكنيد در واقع ملك شخصى كسى‏نيست،معادن هم در اصل ملك شخصى كسى نيست و حتى كسى‏كه كار و كسب مى‏كند،آن مقدارى كه كار كرده است و خرج ومصرف كرده ملك شخصيش بوده،هر مقدار كه درآمد زائد دارد،مثل‏اين است كه ملك شخصيش نيست،ولى خدا و پيغمبر به فرد اجازه‏داده‏اند كه در همه اين موارد-با اينكه در اصل ملك شخصى وى‏نيست-از چهار خمسش استفاده كند و يك خمس آن را به صاحب اصلى كه خدا و پيغمبر است بدهد يعنى به مصرف اجتماع برسد.

مى‏بينيم چهره آيه انفال و آيه خمس آنچنانكه شيعه تفسير مى‏كند باآنچه اهل تسنن تفسير مى‏كنند،از زمين تا آسمان متفاوت است.آن‏طور كه شيعه تفسير مى‏كند،يك مفهوم بسيار عام و كلى مى‏يابد و ازيك نظر ارتباط پيدا مى‏كند با نظام اقتصادى اسلامى و از نظر ديگرارتباط پيدا مى‏كند با نظام حكومتى و سياسى اسلامى.

آيا فقه شيعه براى سادات امتياز قائل شده است؟

در اينجا سؤالى پيش مى‏آيد كه جواب آن از روايات ائمه مابيرون مى‏آيد.در فقه ما شيعه اينطور است كه خمس در واقع شش سهم‏مى‏شود:سهم خدا،سهم پيغمبر،سهم ذى القربى يعنى سهم شخص‏امام يا به اصطلاح سهم امام،و سه سهم ديگر كه به آن مى‏گويندسهم سادات;يتيمها و فقيرها و درماندگان سادات.اين سؤال را خيلى‏از امروزيها مى‏كنند به دو صورت.يكى اينكه مى‏گويند چرا اسلام‏چنين دستورى داده؟آيا اين يك نوع امتياز نيست كه اسلام براى‏فرزندان و خويشاوندان پيغمبر قائل شده و حال آنكه قوانين اسلام‏هيچگونه امتيازى را نمى‏پذيرد.اين يك امتياز اقتصادى است و امتيازبزرگى هم هست.گذشته از اين، اصلا چرا-مطابق فقه شيعه‏حساب سادات را از غير سادات جدا كرده‏اند؟مى‏گويند فرض كنيم‏همه مردم دنيا مسلمان شده‏اند و مى‏خواهند خمس بدهند(زمان حضرت‏حجت،مسلم همين طور خواهد بود)يعنى يك پنجم اضافه درآمد خود رابدهند.اين،سر به بودجه‏اى مى‏زند كه هيچ كشورى حتى آمريكا كه‏ثروتمندترين كشور دنياست،بودجه‏اش اين مقدار نخواهد بود.شمامى‏گوييد نصف اين پول را به عنوان سهم امام صرف مصالح كلى مسلمين كنيد و نصف ديگر را به سادات بدهيد.اگر همه سادات دنيا راجمع كنند و اين مقدار پول را به آنها بدهند،در عرض يك سال‏هر كدامشان ميلياردر خواهند شد،چه رسد به اينكه هر سال اين كارانجام شود.حتى همين تعداد شيعه‏اى كه اكنون در دنيا هستند،اگربخواهند خمسشان را بدهند و نصف آن را به سادات بدهند،پولى كه به‏سادات داده مى‏شود بودجه عظيمى را تشكيل مى‏دهد.همه سادات‏هم كه فقير نيستند;در ميان آنها عده‏اى ثروتمند هستند كه خودشان‏بايد خمس بدهند.پس اين بودجه كلان تكليفش چيست؟و آيا اين، امتيازى است براى سادات؟به علاوه اگر يك مسئله ديگر را در نظربگيريم اشكال،شكل ديگرى پيدا مى‏كند.آن مسئله اين است كه‏وقتى ما رساله‏ها را مى‏خوانيم و روايات و فقه شيعه را مطالعه مى‏كنيم‏مى‏بينيم به ما مى‏گويند خمس را به هر سيدى نمى‏شود داد،به سيدى‏مى‏توان داد كه شرايطى دارد از قبيل اينكه متجاهر به فسق نباشد،درراه فسق پول خرج نكند،علاوه بر اينها فقير باشد يعنى نه واقعا ثروتى‏داشته باشد كه از آن ثروت بتواند زندگى بكند،و نه قدرتى داشته‏باشد كه با آن قدرت بتواند كار كند.پس اگر سيدى در قدرت وتوانائيش هست كه به اندازه يك زندگى متعارف و معمولى-البته‏مقرون به قناعت نه مقرون به اسراف-برود كار و كسب بكند،نمى‏شود به او خمس داد.پس تمام ساداتى كه ثروتمند يا قدرتمندند،به‏آنها هم نمى‏شود خمس داد.باقى مى‏ماند يك عده سادات فقير كه‏تعدادشان بسيار كم است.در اينجا اشكال ديگرى پيدا مى‏شود و آن‏اينكه مى‏گويند به هر فقير غير سيد اگر خواستيد زكات بدهيد، مى‏توانيد يكدفعه آنقدر بدهيد كه او را غنى بكنيد.به عبارت ديگرشخصى سيد نيست ولى فقير هست.پولى غير از خمس مثلا زكات وجوددارد.آيا ما مى‏توانيم يكجا به اين شخص مثلا صد هزار تومان بدهيم‏در صورتى كه خرج سالانه‏اش فقط ده هزار تومان است،و نود هزارتومان ديگر را براى خودش سرمايه قرار مى‏دهد؟بله مى‏شود داد.به سيدچطور؟آيا مى‏شود به يك سيد،يكجا به مقدارى خمس داد كه هم‏خرج سالانه‏اش بگذرد و هم بقيه را براى خود سرمايه قرار دهد؟مى‏گويند: نه.

اين سختگيرى در مورد سادات نيز هست كه آنكه خمس‏مى‏گيرد بايد مثل آنها كه زكات مى‏گيرند فقير باشد.سختگيرى‏عليحده‏اى در مورد سادات هست و آن اينكه فقط به اندازه خرج‏سالش مى‏توان به او داد،نمى‏شود او را با پول خمس غنى كرد.پس مابه بن‏بست ديگرى گرفتار شديم.تا حالا مى‏گفتيم اگر مردم دنيا خمس‏بده باشند و خمسها را به سادات بدهيم اينها ميلياردر مى‏شوند.يكدفعه به‏اين دستور برخورديم كه خمس را به سادات ثروتمند يا قدرتمند ندهيد،به فقيرشان بدهيد،آن هم به اندازه خرج سالش.پس اين بودجه خمس‏اصلا مصرف ندارد.ما چگونه آن را به مصرف برسانيم؟بنابراين اينكه‏گفته‏اند خمس را براى سيد قائل شدن امتياز است،معلوم شد امتيازنيست زيرا مى‏گويد خمس را به سيد فقير بدهيد،به علاوه سختگيرى‏هم شده است كه از خرج سالش بيشتر ندهيد.ولى اشكال به اين‏صورت براى ما باقى مى‏ماند كه اين بودجه كلان را اسلام براى چه‏مصرفى معين كرده است؟ائمه به ما جواب داده‏اند كه اصلا معنى اينكه در اين آيه گفته شده است‏سهم خدا،سهم پيغمبر،سهم ذى القربى،سهم يتيم،سهم مسكين و سهم ابن السبيل،اين نيست كه برويد خمس‏را ميان اينها تقسيم كنيد.اينها گويى نامزد اين سهام شده‏اند.ريشه واساس خمس اين است كه بايد به دست پيغمبر برسد و بعد از پيغمبر هم‏به دست امام برسد;پيغمبر يا امام،سادات را از اين بودجه تكفل‏مى‏كنند.اگر احيانا زمانى بود كه خمس نرسيد،از بودجه ديگر بايد آنهارا تكفل كرد.اگر اين بودجه رسيد،به اندازه متعارف تكفل مى‏كنند،باقيش را به مصرف مصالح عامه مى‏رسانند.پس در واقع آن مقدارى‏كه زائد بر مصرف سادات فقير است نيز تعلق دارد به مصالح عمومى‏مسلمين.اين است كه اگر چه در زمان ما سيد فقير زياد است و زيادتر ازسادات فقير،خمس بده وجود دارد،ولى بعضى از علما احتياط مى‏كنندو مى‏گويند سهم سادات را بدون اجازه مجتهد و حاكم شرعى ندهيد،روى همين حساب كه ائمه گفته‏اند:له ما فضل و عليه ما نقص يعنى‏سادات بايد در كفالت امام يا نايب امام باشند،اگر خمس كسر آمد[امام يا نايب امام]بايد از جاى ديگر بدهد،و اگر زياد آمد،به آنهانمى‏دهد،صرف مصالح عامه مسلمين مى‏كند.

بنابراين اشتباه است كه كسى خيال كند بنابر مذهب‏شيعه، (2) بودجه كلانى را براى سادات قرار داده و خواسته‏اند سادات رابه اين وسيله پولدار بكنند.از غير بودجه خمس مى‏شود غير سيد راثروتمند كرد اما از بودجه خمس كه به سيد مى‏دهند،به هيچ وجه جايز نيست آنقدر به او داد كه از حد زندگى عادى و سالانه‏اش بيشترباشد،و اين مثل عوامانه كه‏«به سيد خمس مى‏رسد و لو اينكه ناودان‏خانه‏اش طلا باشد»دروغ است.خير،به سيد خمس نمى‏رسد و لو اينكه‏ناودان خانه هم نداشته باشد،اما به شرط اينكه قدرت كار داشته باشدو بتواند كار كند و زندگيش را اداره كند.آنچه اسلام و فقه مامى‏گويد،آنچه كه در رساله‏ها نوشته‏اند همين است كه عرض كردم‏نه غير اين.

پس بنابر مذهب تشيع كه دايره خمس خيلى وسيع است،اشكال امتياز اقتصادى سادات مطرح است و عرض كرديم ائمه ما به آن‏جواب قاطعى داده‏اند كه به اصطلاح معروف مولاى درزش نمى‏رود.

باقى مى‏ماند يك سؤال ديگر،و آن اينكه بسيار خوب،امتياز اقتصادى‏براى سادات نيست ولى چرا اسلام يك حساب مخصوصى براى‏سادات باز كرده؟مثلا يك شركت،از راههاى مختلف درآمدى دارد.

در مقابل،مصرفهاى مختلف هم دارد.قهرا وقتى كه اين شركت بودجه‏خود را تنظيم مى‏كند، هر مصرفى را از يك درآمد خاص تامين بودجه‏مى‏كند و اگر بخواهند مصرفى را از يك بودجه ديگر تامين نمايند،بايديك علت و ملاكى داشته باشد.حال ما قبول كرديم كه براى سادات‏امتياز اقتصادى در كار نيست ولى يك امتياز روحى و روانى يا بالاخره‏يك اختصاص كه هست،و آن اينكه سادات فقير اختصاصا بايد تحت‏نظر پيغمبر يا امام يا نايب امام اداره بشوند. زكات غير سيد به سيدنمى‏رسد و اينها فقط از خمس مى‏توانند استفاده كنند.اين جدائى براى‏چيست؟

عنايت اسلام به حفظ سلسله نسب سادات

در اينكه در اسلام بعضى احكام داريم كه از مختصات سادات‏است‏شكى نيست،و اين نشان مى‏دهد كه اسلام مى‏خواهد سلسله‏نسب سادات،اين نژاد،مشخص باقى بماند.به نظر ما در اسلام بيش ازاين عنايتى نيست كه اولاد پيغمبر با ديگران مخلوط نشوند به شكلى كه‏نسبشان گم بشود.مانعى ندارد كه با ديگران ازدواج بكنند،سيد ازغير سيد زن بگيرد يا غير سيد از سيد زن بگيرد،ولى اسلام مى‏خواهدنسبشان را از ناحيه پدران ثابت نگاه دارد.در نتيجه يك احساس‏روحى در افراد پيدا مى‏شود،مى‏گويد من از اولاد پيغمبرم،من ازاولاد على بن ابى طالب(ع)هستم،من از اولاد حسين بن على(ع)هستم،اجداد من در گذشته چنين بودند،داراى چنين فضيلتهايى بودند.اين‏امر سبب مى‏شود كه طبقه‏اى از مردم،عامل نژاد، محركشان بشود به‏سوى اسلام،نه براى كسب يك امتياز اقتصادى بلكه براى اينكه درراه اسلام فعاليت بيشترى بكنند.و شايد ژنهايى كه به وراثت‏مى‏رسد،كم و بيش در بسيارى از نسلها ظهور مى‏كند.و تاريخ هم‏نشان داده است كه سلسله جليله سادات و بالاخص علويين سادات،از صدر اسلام تا عصر حاضر،يك رگى در وجودشان وجود داشته كه‏اينها را بيشتر از ديگران به حمايت از اسلام برمى‏انگيخته است.اكثرقيامهاى مقدس دوره امويها و دوره عباسيها توسط علويين صورت گرفته‏است.در دوره‏هاى بعد هم،در ميان طبقات مختلف علما، حكما و ادبا،افرادى كه از پيغمبر نسب مى‏برده‏اند،به نسبت،از ساير افراد در راه‏اسلام فعالتر بوده‏اند;زيرا غير از آن خاصيت طبيعى[اسلام]كه بالطبع‏آنها را برمى‏انگيخته است،اين حالت روانى كه احساس مى‏كرده‏اند ما اولاد پيغمبر هستيم و از ديگران اولويت داريم به اينكه زنده‏نگهدارنده اين دين و عمل كننده به اين دين باشيم،اينها را وادارمى‏كرده است كه در حمايت اسلام بيشتر بكوشند.با اينكه نسبت‏تعداد سادات به عموم مردم،درصد ناچيزى را تشكيل مى‏دهد،ولى وقتى‏كه به حوزه‏هاى علميه نگاه مى‏كنيم،مى‏بينيم كسانى كه به فكرمى‏افتند بيايند طلبه شوند و تحصيل علم بكنند،شايد يك ثلثشان سيدهستند.همان احساس سيادتى كه مى‏كنند،آنها را بيشتر وادار به اين‏كار مى‏كند.در عصر حاضر مى‏بينيد تمام مراجع تقليد سيد هستند.

در ميان مراجع تقليد گذشته غير سيد هست ولى بسيار كمتر از سيد.

مى‏دانيد سيد جمال الدين اسد آبادى يك مصلح بزرگ اسلامى‏بوده و در حدود نود سال پيش مى‏زيسته است.زمان او با زمان ماخيلى فرق داشته يعنى ملت اسلام در زمان او نسبت به زمان ما خيلى‏خواب رفته‏تر بوده‏اند.هنوز هم خواب رفته هستند.او اغلب كشورهاى‏اسلامى را رفته و در همه جا هم فعاليت كرده است.وى مليت‏خود رامخفى مى‏كرد و از اينكه بگويد اهل كدام كشور هستم ابا داشت.

چنانكه محققين ايرانى تحقيق كرده‏اند و ظاهرا تحقيقشان هم درست‏است،اين مرد،ايرانى بوده.ولى او به هر جا كه مى‏رفت نمى‏گفت من‏ايرانى هستم،براى اينكه اگر مى‏گفت من ايرانى هستم،آن عرب ياافغانى عليه او تحريك مى‏شد و مى‏گفت من بيايم حرف يك ايرانى رابپذيرم؟ !مخصوصا در ميان سنيها اگر مى‏گفت من ايرانى و شيعه‏هستم،كارش پيش نمى‏رفت.كسى از ايران بلند شود برود مثلا به‏مصر،بگويد من ايرانى و شيعه هستم،و بعد همه علماى مصر بيايند زير بالش را بگيرند و به عنوان شاگردى در مقابل او زانو بزنند!اين‏يك امر عملى نبود. اغلب مى‏گفت من افغانى هستم،زيرا مدتها درافغانستان بوده.و چون اكثر افغانيها سنى بودند، آنها احساس ضديت‏نمى‏كردند يا لااقل بدبين نمى‏شدند كه بگويند اين آمده براى اينكه مارا از مذهبمان برگرداند.در امضاهاى خودش مختلف امضا مى‏كرده.

شايد زمانى كه در مصر بوده مصرى امضا مى‏كرده و زمانى كه در افغانستان‏بوده،افغانى.ولى آنطور كه نوشته‏اند يك چيز را از اسم خودش‏نينداخته است و هميشه در امضاهاى خود آن را دارد و آن،كلمه‏«حسينى‏»است.امضا مى‏كند«جمال الدين حسينى‏».عنايت دارد كه‏مردم بدانند او از فرزندان حسين بن على(ع)است،و واقعا هم سيد بوده‏است و خودش اينطور حس مى‏كرده كه از خون حسين بن على(ع) چيزى در رگهاى او وجود دارد.

بنابراين آن طورى كه ما از مجموع احكام و مقررات اسلام‏در باب خمس استنباط كرده‏ايم،با ضميمه كردن آيه انفال و آيه خمس‏به يكديگر به اين نتيجه رسيديم كه مسئله خمس دايره بسيار وسيعى داردهمان طور كه شيعه گفته‏اند،نه اينكه يك امر محدود و كوچكى باشداز فروع جهاد آن طورى كه اهل تسنن گفته‏اند.و فقه اسلام در اين‏باب هيچگونه امتياز اقتصادى به سادات نداده است و فقط عنايت‏بوده به يك حالت روانى كه در سادات باقى بماند،نسبشان را حفظكنند،همان طورى كه حفظ كرده‏اند و سادات،اغلب،سلسله‏نسبشان را مى‏دانند كه به چه ترتيب به پيغمبر مى‏رسند.و اسلام خواسته‏است از اين حالت روانى استفاده و نتيجه‏گيرى كند،همچنانكه نتيجه‏گيرى هم كرده است.

و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه بدانيد از هرغنيمت و فايده‏اى كه شما مى‏بريد، يك پنجمش مال شما نيست،به‏نام خدا و به نام پيغمبر و به نام ذى القربى است.اينكه مى‏گويد به نام‏پيغمبر،شيعه و سنى قبول دارند كه خمس منحصرا مربوط به زمان پيغمبرنيست و مربوط به بعد از پيغمبر هم هست،و چون پيغمبر از دنيامى‏رود،معلوم مى‏شود مقصود اين نيست كه خمس صرف شخص‏پيغمبر بشود.و به نام ذى القربى خويشاوندان پيغمبر.در اينجا نگفته‏ذو القربى:خويشاوندان،مى‏گويد:خويشاوند.كلمه‏«ذى القربى‏» در قرآن،چنانكه روايات ما هم تفسير كرده است،يعنى‏«معصومين‏» كه اين هم حساب خاصى در قرآن دارد. و اليتامى و المساكين و ابن‏السبيل يتيمان سادات،مسكينهاى سادات و ابن السبيل‏هاى سادات.

اينها از اين بودجه بايد تامين بشوند،نه اينكه هر چه اين بودجه هست‏صرف اينها بشود. ان كنتم آمنتم بالله... اگر شما به خدا ايمان داريدو به آنچه كه بر بنده خودمان نازل كرديم در روز بدر،آن روز عظيم كه‏در آن،ميان حق و باطل جدايى واقع شد;باطل،باطل شناخته شد وحق،حق.اشاره به آياتى است كه در روز بدر نازل شد،چون شان‏نزول اين آيات بعد از جنگ بدر است.قرآن براى جنگ بدر كه از نظرنظامى و اقتصادى و تعداد نفرات،بسيار جنگ كوچكى بوده است‏ولى از نظر اجتماعى و معنوى يكى از آن چهار راههاى تاريخ دنياست، اهميت فوق العاده قائل است.در اينجا آن روز را«يوم الفرقان‏» ناميده،آن روزى كه حق و باطل از يكديگر جدا شدند يعنى باطل، باطل شناخته شد و حق،حق;روزى كه جريان امر نشان داد كه‏يك دستى در كار است كه نيروى حق را اگر در راه حق و صحيح‏گام بردارد،هر چند نيروى باطل نيرومندتر باشد،پيروز مى‏گرداند.

و الله على كل شى‏ء قدير خدا بر هر كارى تواناست.خدا مى‏تواند[صحنه را]به گونه‏اى نشان بدهد كه در نتيجه،يك نيروى مادى‏ضعيف ولى بر مر و اساس حق را كه خالص و مخلص در راه خدا قدم برمى‏دارد بر يك نيروى مادى قوى كه در راه باطل گام برمى‏دارد پيروزكند.

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

 

پى‏نوشتها:

1-در اينجا«ذى القربى‏»از نظر ما شيعه يعنى امام.
2-عرض كرديم كه خمس اهل تسنن بسيار اندك است و اين سخنان در آن مطرح نيست.