آشنايى با قرآن جلد ۲

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۰ -


مخاطب قرآن

در مسئله مخاطبها بايد بگوئيم كه مكتبها مسلكها و آئينها، خواه آئينهاى الهى و خواه مسلكهاى ساختگى هر كدام مخاطبى دارند و از نظر مخاطب با يكديگر فرق مى‏كنند.

مثلا ممكن است‏يك مكتب رنگ مليت داشته باشد چنانكه غالبا احزابى كه تشكيل مى‏گردند رنگ ملى دارند و هدفشان (لااقل برحسب ادعاى خودشان) نجات و رهائى بخشيدن و سعادت ملت‏خودشان است. و روى اين حساب مخاطب آنها هم ملت آنها است و ملتهاى ديگر مورد خطاب آنها نيست مثلا در انگلستان حزب كارگر و يا محافظه‏كار تشكيل مى‏شود و مخاطب آنها نيز ملت انگلستان است.

ممكن است مكتبى رنگ نژاد و خون داشته باشد يعنى هدفش نجات يك تيره و نژاد است قهرا مخاطبش هم همان نژاد است. نظير نهضتهائى كه سياهان عليه سفيدپوستان انجام مى‏دهند. كه مخاطبشان تنها سياهانند.

گاهى مكتبى بوجود مى‏آيد و هدفش سير كردن شكم گرسنه‏هاست. و پيشنهادش اين استكه گرسنه‏ها با يكديگر متحد شوند و قدرتى بوجود آورند تا بتوانند نان خودشان را از چنگال متجاوزين به حقوق آنها بگيرند. و طبعا مخاطبين اين مكتب همان گرسنه‏ها هستند.

مثلا ماركسيسم كه ادعا مى‏كند براى سعادت و نجات طبقه كارگر (پرولتاريا) بوجود آمده است. مخاطبش همان كارگرانند و از طبقه سرمايه‏دار عضو نمى‏پذيرد.

حال ببينيم كه مخاطب دعوت اسلام كيست؟ و از چه كسانى عضو مى‏پذيرد؟ آيا اسلام بدليل آنكه در ميان اعراب ظهور كرده مخاطبش همان مردمعرب است؟ و يا چون در مكه ظهور نموده همان قوم خودش يعنى اهل مكه را دعوت كرده است؟

ما وقتى بخطابهاى قرآن مراجعه مى‏كنيم اين حقيقت را درمى‏يابيم كه در هيچ مورد از قرآن مجيد خطابهائى نظير «يا ايهاالعرب‏» و يا «ايها القريش‏» و يا «ايها المكيون‏» و يا «ايها المدينون‏» و يا «يا ايها الشاميون‏» يافت نمى‏شود بلكه قرآن دو گونه خطاب دارد يك خطاب در هنگام دعوت بهلسان «يا ايها الناس‏» است‏يعنى اى همه انسانها. و خطاب ديگر به پذيرفتگان است آنجا كه مى‏خواهد دستوراتى به آنها بدهد مى‏گويد: «يا ايها الذين آمنوا» اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد!

حال در اينجا يك سؤال مطرح است و آن اينكه آيا اصولا همه بشريت را مخاطب قرار دادن صحيح است؟ و آيا عملى است‏يا نه؟

عده‏اى مى‏گويند: از آنجا كه انسان نوعى به اصطلاح فلسفى، يك موجود انتزاعى است نمى‏تواند مخاطب يك مكتب قرار گيرد.

و نيز مى‏گويند از آنجا كه انسان از آن جهت كه انسان است، داراى هيچ نوع وجدانى نمى‏باشد اگر مكتبى مخاطب خود را انسان قرار دهد، آن مكتب نمى‏تواند حركتى بوجود آورد.

ممكن است، ايرانى، عرب، عجم، مخاطب واقع بشوند و بنابر اين وجدان ملى آنها، موجب حركت آنان گردد، يعنى مى‏توان گفت اى ايرانى، و يا اى مصرى و اى عرب... تو بايد چنين باشى، كه در اين خطابها روى غرور ملى تكيه شده است. و يا مى‏توان روى غرور نژادى دست گذاشت و گفت اى گروه سياهان و يا اى گروه سرخ پوستان. و نيز مى‏توان طبقه‏اى را مخاطب قرار داد چون طبقه خود داراى وجدان است و گفت، اى گروه مستمندان; و يا اى طبقه كارگر اى طبقه كشاورز، كه در اينجا در واقع آن اهرمى كه روى آن تكيه شده و مى‏توان بوسيله آن حركتى بوجود آورد همان وجدان طبقاتى است. در خطابيكه به كارگر مى‏شود و مى‏گويند اى كارگر تو چرا بايد ثروتت كم باشد؟ انگيزه حركت همان منافع اوست كه با خويش فكر مى‏كند و ميگويد: چرا بايا حق مرا ديگرى ببرد؟ و شما از همان حس استفاده كرده‏ايد. و بنابر اين اگر مكتبى بگويد: اى انسان روى چه چيز تكيه كرده است؟!

مسئله عمده همين است، و اين است كه گفتيم چگونگى جهان‏بينى مخاطب هر مكتبى را تعيين مى‏كند و اين دو مسئله به يكديگر ارتباط دارند.

اسلام درباره انسان اينگونه قضاوت نمى‏كند كه وجدانش در مليتش و يا در نژادش و يا در طبقه‏اش تكوين پيدا مى‏كند بلكه در جهان‏بينى اصل «فطرت‏» مطرح است (كل مولود يولد على فطره) كه ما در جاى خود به تفصيل درباره اين اصل سخن گفته‏ايم.

مطابق اصل فوق پروردگار متعال در متن خلقت، به انسان يك وجدان شريف و روح ملكوتى عطا فرموده است (و نفخت فيه من روحى) و بنابراين در نهاد هر انسانى كه متولد مى‏شود از هر پدر و مادرى مى‏خواهد باشد، اين وجدان شريف وجود دارد و وجوان ملى، وجوان نژادى و صنفى و طبقاتى همه وجدانهاى اكتسابى هستند. و همان وجدان شريف در دعوت اسلامى مخاطب قرار گرفته است.

يعنى مى‏گويد اى انسان! بدليل اينكه تو انسانى من تو را دعوت مى‏كنم نمى‏گويد اى محروم بدليل اينكه محرومى و نمى‏گويد اى سياه بدليل اينكه سياهى و يا اى ... يعنى در دعوت اسلامى تكيه روى غرور انسانى است نه روى غرور ملى و نژادى و يا منافع مادى.

و به عبارت ديگر، انسان كه طالب عدالت است مخاطب قرار مى‏گيرد نه بدليل اينكه منافع او در عدالت است بلكه بدليل اينكه عدالت‏يك ارزش انسانى است.

به نص قرآن مجيد يكى از هدفهاى اساسى اسلام برقرارى عدالت است و شكى نيست هنگامى كه عدالت برقرار گردد تجاوزكاران و ستمگران زيان مى‏بينند و مظلومان سود برده و به نفع آنان تمام مى‏شود، اما خيلى فرق است ميان آنكه بگوئيم اسلام هدفش آن است كه بر مستضعفين منت گذارده و به آنها رهائى بدهد، و بين آنكه بگوئيم اصلا مخاطب قرآن تنها مستضعفين‏اند; خير اسلام; مستضعفين را نجات مى‏دهد ولى مخاطبش همه انسانها هستند. يعنى حتى امثال فرعون نيز مخاطب دعوت قرآنند. چون قران در نهاد هر انسانى ولو فرعون باشد، يك انسان واقعى سراغ دارد و مى‏گويداين فرعونيكه هم اكنون بر شما حكومت مى‏كند و موجودى است جبار ظالم و از انسانيت‏خارج شده در عين حال داراى يك فطرت خدادادى است بدليل آنكه يك انسان است و لذا پيغمبران خدا وقتى به مبارزه با فرعون مى‏آيند اول سعى مى‏كنند كه آن انسان درونيش را عليه او برانگيزند چنانكه قرآن مى‏گويد:

«اذهب الى فرعون انه طغى فقل له هل لك الى ان تزكى و اهديك الى ربك فتخشى‏»

يعنى اى موسى برو ببين مى‏توانى آن انسان درونى را كه آنجا اسير است و زندانى نجاد دهى؟ و بلكه او را برانگيزى!... و اگر نتوانستى اين كار را بكنى از بيرون بر او حمله كن. يعنى نخست از درون و سپس از برون بر او حمله آور.

پيام توحيد

قسمت دوم در اين آيه پيامى است كه اساسى‏ترين پيام قرآن و پايه تمام پيامهاى ديگر است. پيام توحيد اختصاص به پيامبر خاتم ندارد بلكه سرلوحه رسالت همه انبياء است.

از نظر قرآن مسئله به اين شكل مطرح است كه هيچگاه به مردم نمى‏گويد كه شما بايد اولا موجودى را عبادت كنيد و ثانيا موجودى كه عبادت مى‏كنيد بايد خدا باشد; خير، بلكه انسان نمى‏تواند بدون عبادت زيست كند همه مردم به شكلى و به نوعى عبادت و پرستش دارند و اين پرستش جزء غرائز ذاتى و فطرى بشر است. يعنى بشر فطرتا گرايش دارد كه يك چيزى را تقديس و تنزيه كند و خويشتن را به او نزديك نمايد.

اين گرايش در همه انسانها وجود دارد و همه ماديون نيز پرستنده هستند حتى كارل ماركس مى‏گويد كه: «من مى‏خواهم انسان را از پرستيدن غير انسان آزاد سازم تا انسان خود را بپرستد».

وى نيز توجه دارد كه انسان! رب خود; پروردگار خود; صاحب اختيار خودت را بپرست. آن صاحب اختيارى كه تمام هستى به اراده او وابسته است و اگر يك لحظه غافل گردد. «در هم فرو ريزند غالبا»

الذى خلقكم و الذين من قبلكم...

كسى كه شما را و گذشتگان شما را آفريده. ما قبلا در سوره حمد درباره عبادت بحث كرده و تذكر داده‏ايم كه عبادت در اصطلاح قرآن مفهوم گسترده‏اى دارد. يك درجه كه عاليترين درجه است اينستكه انسان در مقابل چيزى سجده كند.

ولى از آن مرحله كه بگذريم قرآن هر اطاعتى را عبادت مى‏شمارد و لذا مى‏فرمايد: آنكس كه هواى نفس خويش را اطاعت كند خودپرست است. «افرايت من اتخذ الهه هواه‏» (1) آيا ديدى كه انسانى كه هواى نفس خود را معبود و رب خودش قرار داده است؟ گويا اين اصطلاح خودپرستى در فارسى از قرآن اتخاذ شده است. و بديهى است كه خودپرستى بدين معنا نيست كه انسان خويشتن را طبق معمول سجده كند. بلكه منظور اطاعت و پيروى است.

شرك و توحيد

نكته‏اى كه در اينجا لازم بتذكر است اينستكه توحيد نقطه مقابل شرك است. كلمه شرك از مشاركت است. چنانچه در قرآن از جمله تقاضاهاى موسى از خداوند اين است كه «واشركه فى امرى‏» يعنى در اين تبليغ رسالت هارون را با من شريك گردان.

حال ببينيم آيا معناى شرك اينستكه لزوما انسان غير خدا را با خدا شريك بكند، يعنى در آن واحد دو تا معبود داشته باشد؟ و اگر احيانا انسان بكلى خدا را نپرستد و تنها موجودى غير خدا را پرستش كند، ديگر شرك نيست؟

مثلا درداستان قوم سباء در قرآن مجيد آمده است كه هدهد به سليمان گفت: «جئتك من سبا بنبا يقين‏» براى تو خبرى يقينى آورده‏ام «انى وجدت امراة تملكهم و اوتيت من كلى شيى و لها عرش عظيم وجدتها و قومها يسجدون لشمس...»

مردمى را ديدم كه يك زن بر آنها پادشاهى مى‏كرد يك تخت و عرش بزرگى داشت و آن زن و آن قوم را يافتم كه خورشيدپرست بودند.

آيا اين مردم كه خورشيد را مى‏پرستيدند و غير خورشيد چيزى را نمى‏پرستيدند چون معبود واحدى دارند ديگر مشرك نيستند؟

در اصطلاح قرآن تنها معناى شرك ثنويت در اعتقاد نيست، بلكه معناى شرك، بجاى غير خدا خدا را نهادن است. چون در منطق قرآن همه موجودات خدا را پرستش مى‏كنند، حال اگر كسى غير خدا را بجاى خدا نهاد; در عبوديت براى خدا شريك قائل شده است. گرچه خود او غير از آن معبود باطل چيز ديگرى را نپرستد و روى اين حساب آنها كه يك جا خورشيدپرست هستند نيز مشركند.

لعلكم تتقون. باشد كه شما تقوى پيدا كنيد.

درباره تقوى ما در سخنرانى‏هائى كه درباره تقوى داشته‏ايم و چاپ شده است مفصلا بحث كرده‏ايم(2) ولى آنچه كه مربوط به آيه مورد نظر است و بايستى متذكر شويم اينستكه در اين آيه توى نتيجه توحيد شمرده شده است; بايد ببينيم چگونه اينچنين است؟

تقوى از ماده (وقى) بمعناى نگهدارى است و مستلزم طهارت و پاكى است و البته در جاى خود گفته‏ايم كه چنانكه از قرآن و روايات اهل بيت استفاده مى‏شود تقوى همانند ايمان داراى درجات و مراتب است .

هر عقيده پاكى فضاى پاك مى‏خواهد. يعنى همچنانكه، بذر گندمى كه در زمينى مى‏پاشيم اگر بخواهد رشد كند بايستى زمين از آفات و آلودگيها پاك باشد براى رشد فكرها و انديشه‏هاى صحيح روح و روان پاك و سالم لازم است و اگر احيانا انديشه‏اى پاك در وحى ناپاك وارد گردد ميان آن دو جنگ در مى‏گيرد و سرانجام يا روح بايد تسليم گردد و پاك شود و يا روح غلبه كرده و آن فكر بايد رخت‏خود را ببندد.

در اول سوره بقره قرآن مجيد فرمود: اين كتاب هدايت براى كسانى است كه با تقوى هستند. مراد از آن تقوى همان تقواى اوليه فطرى است كه همگان با آن متولد مى‏گردند و كسانيكه آن درجه از تقوى را حفظ كرده باشند هدايت قرآن آنان را شامل مى‏گردد ولى آنانكه آلوده گشته‏اند ديگر كلام حق را نخواهند پذيرفت.

قرآن مجيد در آيه مورد بحث مى‏فرمايد اگر انسان خدا را بپرستد روحش نيرومند گشته و بر پاكى روان افزوده مى‏گردد و عقايد پاك را بهتر مى‏پذيرد و اعمال پاك از وى سر مى‏زند.

الذى جعل لكم الارض فراشا

چگونه انسان اين خدا را نپرستد؟ و حال آنكه مظاهر ربوبيت پروردگار را در عالم مى‏بيند. اين زمينى كه هم‏اكنون بصورت يك بسترى براى استراحت‏شما درآمده است آيا معلول تصادف است؟ يا معلول ربوبيت؟ و اين نظام آسمان كه در بالاى سر شما به شكل سقفى جلوه‏گراست و قنديلهائى از آن آيزان گشته است و بصورت ستارگان چشمك مى‏زند چگونه بوجود آمده است؟ شما ابرى را مى‏بينيد كه در آسمان پديد آمده و سپس بصورت باران بر زمين مى‏بارد و موجب روئيدن گياهان با رنگهاى گوناگون مى‏گردد و ميوه‏هاى الوان در اختيار شما قرار مى‏دهد آيا اينها همه خودبخود بوجود مى‏آيند يا آنكه خالق و آفريننده‏اى دارند كه طى يك نظام معينى همه را ترتيب مى‏دهد؟ و اگر اينچنين است پس بايد اينچنين خالقى را كه جز خير و جود و رحمت از او ناشى نيست، پرستش نمود. نه سنگى كه نفع و ضررى ندارد و نه انسانى كه پرستش او مساوى با اسارت است.

موجودى كه پرستشش عين آزادگيها و رستگيهاست «الله‏» است.

خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد كه بستگان كمند تو رستگارانند

و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائكم من دون الله ان كنتم صادقين (23) فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة اعدت للكافرين (24)

اگر درباره آنچه بر برنده خود «پيامبر» نازل كرده‏ايم شك و ترديد داريد (لااقل) يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را غير از خدا بر اين كار دعوت كنيد اگر راست مى‏گوييد(23) اگر اين كار را نكرديد - و هرگز نخواهيد كرد - از آتشى بترسيد كه هيزم آن بدنهاى مردم «گناهكار» و سنگها است; كه براى كافران مهيا شده است(24)

و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا . . .

قرآن مجيد در اين قسمت از آيات بحث اعجاز را مطرح مى‏كند; و معجزه بودن قرآن رابيان مى‏نمايد و مردم را به معارضه دعوت كرده و مى‏گويد: اگر قرآن را كتابى در حد كتابهاى بشرى ميدانيد پس شما هم مانند آن را بياوريد.

در لاين آيه تنها مخاطبين را دعوت به معارضه نموده ولى در سوره اسراء مطلب را بشكلى بيان كرده كه نه فقط مخاطب مردم عرب در زمان پيغمبر و نه فقط مردم زمان پيغمبر اعم از عرب و عجم و اصولا مردم روى زمين، بلكه همه مردم روزگاران را دعوت به مبارزه نموده است و حتى از انسان‏ها فراتر رفته و جنيان را نيز در اين حكم داخل نموده است. آنجا كه مى‏فرمايد:

قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لاياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا.

بگو اگر انسانها و جنيان گرد آيند كه مانند اين قرآن بياورند نتوانند اگر چه برخى پيشينيان بعض ديگر باشند. (سوره اسراء آيه 88)

اينگونه آيات بيانگر دو حقيقت است.يكى اينكه معجزه در عالم وجود دارد و ديگر اينكه قرآن معجزه است. راجع به هيچيك از اين دو مطلب از نظر قرآن نمى‏توان ترديد كرد.

انكار معجزه بودن قرآن انكار قرآن است

عده‏اى كه در زمان ما نمونه آنان زياد است از آنجا كه راز معجزه را درك نمى‏كنند با وجوديكه دلشان مى‏خواهد به نحوى از انحاء خود قرآن را بپذيرند، ولى معجزه بودن آنرا انكار دارند، و يا بكلى از ريشه وجود معجزه را در عالم نفى كرده و تمام معجزاتى كه در قرآن آمده مثل شكافته شدن دريا براى موسى و يا اژدرها شدن عصاى او را به معناى طبيعى حمل نموده و به توجيهات باردى دست مى‏زنند، و اين چيزى جز انكار قرآن نيست.

قرآن مجيد در آيات متعددى به نقل معجزات انبياء سلف مى‏پردازد و در اين گونه آيات كه هم اكنون مورد بحث ما است ولا اصل وجود معجزات را اثبات كرده و ثانيا مى‏رساند كه قرآن نيز يكى از معجزات الهى است. اين ما هستيم كه بايستى دعوت قرآن را كه همواره بندگان باوجدان را دعوت به تفكر مى‏كند، اجابت نموده و موضوعات قابل تفكر و تعقل را كه يكى از آنها همين موضوع معجزه بودن قرآن است; مورد انديشه انسانى قرار دهيم و راز آن را كه از رازهاى بسيار بزرگ معارف اسلامى است كشف نماييم. و اينك ما از لغات معجزه آغاز مى‏كنيم.

لغت معجزه

معجزه از ماده «عجز» است. عجز يعنى ناتوانى و معجزه يعنى كارى كه ديگران در مقابل آن ناتوانند و كسى ديگر قادر به انجام آن نيست.

گاهى بجاى معجزه كلمه «خرق عادت‏» استعمال مى‏شود ولى اين همان برداشتى است كه اشاعره از معناى معجزه داشتند و معناى خوبى هم نيست.

اصولا در قرآن نه كلمه معجزه استمعال شده و نه خرق عادت و هر دو اصطلاحات علماى اسلامى است. البته كلمه معجزه در اصطلاح عموم مسلمين رائج است و حتى شايد در زمان ائمه اطهار هم استعمال مى‏شده است ولى «خرق عادت‏» اينچنين نيست بلكه تنها گروه خاصى از متكلمين اسلامى، يعنى همان گروه اشاعره كه معناى معجزه را اين چنين مى‏پنداشتند بكار برده‏اند.

قرآن لفظ ديگرى را بكار برده و آن كلمه «آيت‏» است كه به نظر مى‏رسد از هر دو كلمه معجزه و خرق عادت رساتر به مقصود است.

چرا قرآن معجزه را «آيه‏» خوانده است؟

«آيت‏» يعنى نشانه و يا دليل محكم. چرا قرآن آنچه را كه ما معجزه مى‏گوييم آيه ناميده است؟ براى آنكه مردى كه پيدا مى‏شود و ادعا مى‏كند كه فرستاده پروردگار هستم، او مرا فرستاده و به من وحى كرده، و آنچه كه من مى‏گويم بپذيريد، بدليل اينكه سخنان من از آن خودم نيست بلكه سخن خداى شماست آيا اشخاص بايد بدون چون و چرا بپذيرند يا نه؟ پيدا است كه در اينجا سه احتمال وجود دارد: يكى اينكه واقعا اين شخص پيام‏آور خدا باشد و ديگر آنكه دروغگو و جعال بوده و خودش نيز آگاه به دروغ خودش باشد و سوم آنكه مسئله براى خودش هم اشتباه شده باشد. مثلا در باطن روح او فعل و انفعالاتى پديد آمده و بروز نموده و تجسم يافته باشد و او آنها را وحى پنداشته و باور نموده باشد.

احتمال سوم براى بسيارى از افراد اتفاق مى‏افتد. كسانيكه واقعا دروغ نگفته و نمى‏خواهند بگويند ولى در عين صداقت دچار توهمات شده‏اند و امر براى خودشان هم مشتبه گشته است.

اينكه كفار قريش رسول الله (ص) را مجنون مى‏خواندند يكى از عللش اين بوده كه چون پيغمبر آنچنان حسن سابقه‏اى در ميان مردم داشت كه اگر مى‏گفتند او دروغگو است اين لكه بر دامن او نمى‏چسبيد. و لذا براى خنثى كردن دعوت رسول الله (ص) به افراديكه دعوت او را مى‏پذيرفتند، اظهار مى‏كردند كه اين مرد دچار توهمات روحى و روانى شده است.

پس روى اين حساب شخصى كه مدعى نبودت است براى اثبات ادعاى خويشى بايستى دليل محكم بياورد و اگر مردم اين درخواست را مى‏كردند درخواستى منطقى بوده است و در غير اين صورت يعنى پذيرفتن بدون دليل، كارى ابلهانه محسوب مى‏گردد.معجزه همان دليل محكمى است كه ادعاى نبوت را اثبات مى‏كند و بهمين مناسبت نيز «آيت‏» خوانده مى‏شود.

براى توضيح بيشتر اين مطلب، ما در اينجا به ترتيب مباحث زير را مطرح مى‏كنيم:

1- معجزه چيست؟

2- آيا معجزه ممكن است؟

3- آيا معجزه واقع شده است؟

4- چگونه معجزه دلالت بر صدق آورنده آن دارد؟

5- پيغمبر اسلام و معجزه

6- اعجاز قرآن

 

پى‏نوشتها:

1- سوره جاثيه آيه 23
2- به گفتار 1 و 2 از مجموعه ده گفتار مراجعه نمائيد.