آشنايى با قرآن جلد ۲

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۶ -


و مما رزقناهم ينفقون

انفاق چيست؟ معنى اينكه انفاق مى‏كنند البته اين نيست كه خودشان را تهى دست و بى‏چيز مى‏كنند (چنانكه بعضى گمان كرده‏اند) بلكه يعنى انباشته شده‏ها را مصرف مى‏كنند و ممكن است كه انفاق به معناى ازاله باشد يعنى از اله نفق و فقر آنان فقرها و مستمنديها را از بين مى‏برند.

انفاق رابطه انسان را با جامعه‏اش مستقر مى‏سازد. چنانكه اصل اول يعنى ايمان به غيب مربوط به جهان بينى انسان و اصل دوم اقامه نماز مربوط به رابطه دائمى انسان با غيب بود.

آيا انفاق اختصاص به مال دارد؟

در اين آيه مى‏فرمايد: از آنچه كه روزى آنها نموده‏ايم انفاق مى‏كنند. روزى معناى عامى دارد و در خود قرآن اين كلمه به روزيهاى معنوى و مادى اطلاق گشته است دانائيها و دانشها نيز جزء روزى‏هاى پروردگار است و بايستى آنان كه از يك چنين رزقى برخوردارند، انفاق نموده و ديگران را نيز بهره‏مند سازند.

فلسفه انفاق

ممكن است برخى گمان كنند كه انفاق تنها فلسفه‏اش پرشدن خلاءهاى اجتماعى است، و لذا مى‏گويند اگر اين مسئله را حكومت و دولت بعهده بگيرد و با سازمانهائى كه تشكيل مى‏دهد مشكلات فقر و مسكنت را حل نمايد ديگر نيازى نيست كه بصورت انفاق‏هاى فردى انجام گيرد.

ولى اينچنين نيست، يعنى انفاق فلسفه‏اش تنها پرشدن خلاءها نمى‏باشد بلكه رابطه‏اى با «ساخته‏شدن‏» دارد.

اينكه انسان چيزى داشته باشد و از خود جدا كند، و مظهر رحمانيت پروردگار بشود، نقش بزرگى در ساختن انسان دارد. عطوفت كه از ماده عطف است‏يعنى تمايل و توجه به ديگران، با ديگران يكى شدن و دل بجاى دل آنها نهادن خود هدف است و هدفى اساسى و قابل اهميت اگر چنين مفهومى در جامعه نباشد. عينا مثل آن است كه در محيط خانواده محبت و عطوفت مفقود گردد و بجايش مؤسسات تربيتى تشكيل شود.

راسل و پيروانش مى‏گويند: فلسفه زندگى خانوادگى مگر جز اين است كه پدر و مادرها بچه‏ها را بزرگ كنند و از حوادث محافظت نموده و در هنگام بيمارى سرپرستى نمايند؟ اين نحو تربيت كودك در زندگانى‏هاى قديم بوده است. ولى اينك كه جامعه‏ها تكامل يافته‏اند، بايستى اين وظايف از خانواده‏ها به مؤسسات بزرگ دولتى منتقل گردد. كودك از زايشگاه يكسره به مهد كودك برود و در آنجا در كنار كنار كودكان ديگر بزرگ شود و بدين ترتيب آن مؤسسات جاى پدر و مادر را بگيرند و آن حقوقى كه در جوامع قديم ابوين بر عهده فرزندان داشتند و بالعكس وظائفى كه والدين نسبت به آنها بايد انجام دهند، همگى بصورت روابط ملت و دولت تبديل مى‏گردد!!

ولى عيب بزگ اين قضيه، خارج شدن از مسير فطرت انسانى است! مادر و پدر، با عاطفه پدر و مادرى آفريده شده‏اند و فرزندان با عاطفه فرزندى، يعنى مادر بدليل اينكه مادر است، روحش اين چنين است كه مى‏خواهد كودكش را در آغوش مهر خود بپروراند و اين مطلب فطرى اوست، و حتى چنان ناخود آگاه اين اعمال انجام مى‏گيرد كه خودش هم نمى‏داند چه مى‏كند.

و از طرفى ديگر همان بوسه مهربانانه مادر كه بصورت فرزندش مى‏زند و آنگونه كه او را به سينه خودش مى‏چسباند در ضمن اين رفتار او را به مهر و محبت پرورش مى‏دهد و به عبارت ديگر با گرمى محبت او را مى‏پزد. يعنى اين محبتها نقش شارژ كردن او را دارد، كه زمانى كه بزگر مى‏شود بايستى محبتهائى كه به او در كودكى شارژ شده است برق بدهد و با نگاه مهربانى بديگران بنگرد. و لذا است كودكانى كه از آغاز تولد در پرورشگاه تربيت‏شده‏اند و آغوش مادر و محبت پدر را نديده‏اند گاهى اوقات جانيان خطرناكى از آب درمى‏آيند.

انفاق نيز از اين قبيل است نبايد از يك جنبه آنرا ملاحظه كرد و گفت فلسفه‏اش تنها سير كردن شكم گرسنگاه است و لذا مى‏شود آنرا از راه ديگر انجام داد. بلكه فلسفه انفاق انسان سازى است زيرا كه انسانها در سايه گذشته‏ها، بخششها و ايثارها، روحشان روح انسان مى‏گردد.

روى اين حساب كسى نمى‏تواند بگويد من شخص قانعى هستم و به بادامى مى‏سازم و نمى‏خواهم چيزى داشته باشيم لذا شخص كاملى هستم. خير، شخصى كه مى‏تواند داشته باشد بايستى بدست بياورد و با دهش مال، خود را تكميل كند. نداشتن و ندادن كمال نيست. بدست آوردن و از خود جدا ساختن عامل سازندگى انسان است.

اين نكته از قرآن مجيد بخوبى بدست مى‏آيد، آنجا كه خطاب به رسول الله مى‏فرمايد: خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم (توبه 104)

در اين آيه به همان فلسفه سازندگى صدقه اشاره مى‏نمايد نه به فلسفه اجتماعيش يعنى سير كردن شكم مستمندان، زير مى‏فرمايد از اموال آنهاصدقه بگيرد كه به اين وسيله آنها را پاكيزه مى‏كنى، آنها را رشد مى‏دهى درست مثل گياهى كه با وجين كردن رشد بيشترى يابد، و اصولا هر موجود زنده‏اى اين چنين است كه گرفتن آفتها مساوى با رشد بيشتر آن است.

و الذين يؤمنون . . .

يكى ديگر از صفات متقين ايمان به وحى است. ممكن است كسى آن را قبول داشته باشد و در عين حال هم قبول نداشته باشد. يعنى آن را بعنوان يك كتاب بزگ از كتابهاى جهان بشناسد و معتقد باشد كه در اين كتاب تعليمات نجات بخشى وجود دارد ولى آن را يك كتاب وحى شده و فرود آمده از ناحيه خدا نداند.

چنانكه شايد بيشتر افرادى كه مسلمان نيستند، چنين اعتقادى دارند و وقتى مى‏خواهند كتابهائى را براى تعليم و تربيت معرفى كنند، قرآن را نيز مى‏شمرند.

نويسنده كتاب «در آغوش خوشبختى‏» در فصلى كه كتاب خواندن را مطرح مى‏كند و سپس كتابهاى بزرگ پرورشى را معرفى مى‏نمايد قرآن را نيز نام مى‏برد.

شبلى شميل لبنانى عرب ماترياليست مادى، راجع به پيامبر اكرم و قرآن مجيد اشعار جالبى دارد كه خطاب به رشيد رضاى مصرى صاحب المنار مى‏گويد:

انى و ان اك قد كفرت بدينه هل اكفرن بمحكم الايات

من اگر چه بدين او كفر مى‏ورزم ولى چگونه مى‏توانم آيات محكم قرآن را منكر شو.؟!

ولى اينگونه قبول داشتن قرآن ايمان به قرآن نيست. بلكه ايمان به قرآن آن است كه انسان معتقد باشد كه قرآن وحى است و از جانب الله فرود آمده است نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين (شعرا 194)

يعنى آن را كتابى بداند كه مجموعه پيامهائى است كه از عالم غيب به عالم شهادت رسيده است.

بايد توجه داشت كه ايمان به غيب شامل وحى هم بود و ذكر مجدد آن تفصيل بعد از اجمال است چون مسئله وحى به وضوح مسائليى مثل «خدا» نيست لذا مجددا بيان شده است.

و بالاخرة هم يوقنون . . .

آنان به آخرت يقين مى‏ورزند.

كلمه آخرة كه در فارسى بصورت «آخرت‏» نوشته مى‏شود مؤنث آخر است كه در مقابل كلمه اول بكار مى‏رود كه مؤنث آن اولى است.

آنكه قرآن آخرة را به صورت مؤنث آورده بجهت آن است كه معمولا در موارد ديگر صفت براى كلمه ديگرى مثل كلمه دار و يا حيات آورده مى‏شده است و چون موصوف مؤنث بوده صفت به تبع موصوف مؤنث استعمال مى‏گردد.

آخرة گاهى در مقابل دينا قرار مى‏گيرد و گاهى در مقابل اولى. كلمه دنيا، ممكن است از ماده دنو باشد به معناى قرب و نزديكى، و ممكن است از ماده دنى به معناى پس باشد. اگر از دنو باشد يعنى اين زندگى كنونى كه نزديك‏تر است بما و قهرا معناى آخرت يعنى زندگى دورتر ما. و اگر از ماده «دنى‏» باشد يعنى اين زندگى كه نسبت به آن ديگرى، در سطح پائين‏تر است و آخرت يعنى آن كه در سطح بالاتر قرار دارد.

ولى در سوره و الظحى; آخرت در مقابل الاولى قرار گرفته است. در آنجا خداوند در مقام تسلى خاطر رسول الله(ص) مى‏فرمايد: از انقطاع وحى خاطرت آزرده نگردد خدايت با تو وداع ننموده و لسوف يعطيك ربك فترضى پروردگار آرزوهايى كه نسبت به هدايت مردم دارى، برآورده خواهد كرد تا خشنود گردى، و للآخرة خير لك من الاولى يعنى آخر كار تو از اول كار تو بهتر است‏يعنى هرچه رو به پيش روى به كمال والاترى خواهى رسيد.

در هر حال اينجا كه مى‏فرمايد و بالاخرة هم يوقنون يعنى آنها كه به هدايت قرآن مهتدى هستند، يقين دارند كه يك زندگى ديگرى وراء اين زندگى وجود دارد كه همان جهان پاداش و كيفر است.

اعتقاد به آخرت مساوى با اعتقاد به جاودانگى است. چون فرق دنيا و آخرت يكى همين است كه دنيا پايان پذير است و آخرت پايان‏ناپذير و جاودانه. چه انسان اهل سعادت باشد و چه اهل شقاوت. البته بعضى از اهل شقاوت يك شقاوت موقت دارند و بعد در سعادت جاودانه بسر مى‏برند و بعضى هم شقاوت جاودانه دارند و اين است معناى خلود كه مكرر به تعبيرات گوناگونى در قرآن آمده است.

اعتقاد به جاودانگى از امتيازات مكتب‏هاى الهى است و چنين انديشه‏ايست كه مى‏تواند جهان را توجيه كند. زيرا لازمه مكتبهاى مادى كه به جاودانگى معتقد نيستند و انسان را همچون حبابى مى دانند كه پس از تركيدن هيچ و فانى مى‏گردد پوچى گرائى و بدبينى به هستى است.

اين مطلب كه ثمره طرز تفكر آنان است، سخت آنها را ناراحت كرده و لذا بعضى از ماترياليستها اخيرا نيرنگى بكار برده‏اند كه بتوانند مكتب خود را از پوچى نجات دهند.

مى‏گويند: درست است كه فرد فانى مى‏شود ولى از آنجا كه جامعه در مسير تكامل است اين فرد راهش ادامه مى‏يابد. اگر من و تو كشته شويم از آنجا كه راه ما جاويد است ما جاويد هستيم!!

اين گونه توجيهات واضح است كه دست و پائى است كه آنها براى دفاع از فلسفه خودشان مى‏كنند ولى آنچه كه مايه تاسف است اين است كه عده‏اى مى‏خواهند مفاهيم قرآن را با همين حرفها تطبيق كنند چنانكه مى‏گويند:بالاخرة هم يوقنون يعنى به نظام برتر و به نظام تكاملى جهان ايمان دارند!! يعنى فرد جاودانه نيست نوع جاودان است.

ولى بايد به آنها گفت اگر ما قائل به جاودانگى فرد نباشيم خواهيم گفت نوع هم جاودان نيست. زيرا طبق محاسباتى كه دانشمندان فيزيك كرده‏اند از عمر زمين ميليونها سال مى‏گذرد و روزى خواهد رسيد كه نه زمينى باقى خواهد ماند و نه انسانى بر روى آن در اين صورت جاودانگى نوع چه معنا دارد؟!

اولئك على هدى من ربهم . . .

آنان بر هدايت پروردگارند. پروردگار كه مربى و پرورش دهنده عالم است همه موجودات را بكمال خودشان هدايت مى‏كند. بعضى را با هدايت تكوينى و انسان را با هدايت تشريعى يعنى بوسيله انبياء و فرستادگان خويش. ولى تنها اين گونه افراد هستند كه بوسيله هدايت تشريعى حق به كمال رسيده‏اند.

و اولئك هم المفلحون

تنها اين دسته رستگارانند و باقى هيچ گروهى رستگا نيستند. در اينجا بخش ايمان در اين سوره پايان مى‏پذيرد و بخش كفر شروع مى‏شود.

ان الذين كفروا . . .

نخست لازم است كه ما دو لغت را توضيح دهيم و سپس در مفهوم آيه بحث كنيم.

كلمه كفر ريشه‏اش «كفر» است به معناى «ستر» و پوشاندن. قرآن منكران دين را كافر مى‏گويد بخاطر آن است كه آنان حقيقت برايشان روشن شده است ولى بجاى آنكه تسليم شوند، روى حقيقت را پوشانده‏اند.

انذار اين كلمه را معمولا به «بيم دادن‏» ترجمه مى‏كنند ولى كاملا ر سا نيست. زيرا بيم دادن ترجمه تخويف است. مثلا مثلا اگر كسى در محلى عبور مى‏كند شخصى ناگهان در جلوى پايش ترقه‏اى را به زمين بزند، او مى‏ترسد. اين را تخويف مى‏گويند ولى انذار نيست. انذار اعلام خطر است‏يعنى اگر آينده خطرناكى در پيش روى كسى قرار داشته باشد اگرشما از حال به او خبر بدهيد و او را بترساند، اين نوع خاص از ترساندن را انذار مى‏گويند. بنظر مى‏رسد كه واژه «هشدار» كه امروز در فارسى معمول شده است با اين مفهوم نزديكتر است. پيامبران هشدار دهنده هستند.

حال ببينيم، اينكه قرآن مى‏فرمايد، آنان كه كافر شده‏اند چه هشدار بدهى و چه هشدار ندهى سودى ندارد يعنى چه؟ آيا مردم، بايد مؤمن باشند تا مورد دعوت پيامبران قرار گيرند؟ اگر چنين است كه باصطلاح ما تحصيل حاصل است!

...پيامبر آمده است تا كافران را تبديل به مؤمن كند نه مؤمنان را مؤمن سازد!

اين مطلب دستاوز عده‏اى قرار گرفته كه مى‏گويند اصولا قرآن در توجيه جامعه و تاريخ، جامعه را بشكل مادى توجيه مى‏كند يعنى مى‏گويند مردم دو گروهند يك گروه استثمارشده و گروه ديگر استثمارگر استثمار شده‏ها هستند كه آمادگى قبول دعوت دارند و اصولا پيامبر براى آنان مبعوث شده است و مخاطب او هم آنان هستند. و گروه استثمارگر مورد دعوت رسول الله نيستند.

و حال اين كه اين سخن بسيار نامربوط است. زيرا خطابهاى قرآن عام است و مخاطب رسول الله همه مردمند.

يا ايهاالناس انى رسول الله اليكم جميعا (اعراف 158)

ناس يعنى عموم مردم و اين اشتباه است كه مى‏گويند ناس يعنى توده مردم!

پيامبر كه مبعوث شده است دعوتش سياه و سفيد استعمارگر و استعمار شده غنى و فقير. همه و همه را شامل مى‏گردد. پس معناى اين آيه چيست؟

در اصطلاح قرآن، اگر نگوئيم در همه موارد در اكثر موارد، كلمه «كافر» به هر غير مسلمانى گفته نشده است. بلكه قرآن كسانى را كافر مى‏گويد كه بعد از آنكه پيامبر مبعوث شده و از آنها دعوت كرده و حقيقت براى آنها روشن گشته است آنان در مقابل پيامبر ايستاده و انكار نموده‏اند يعنى قبل از دعوت پيامبر هنوز مردم نه مؤمند و نه كافر و نه منافق، بلكه الناس هستند.

و بعد از آمدن او و دعوت نمودن او مردم به سه گروه تقسيم مى‏گردند. گروهى مؤمن مى‏گردند و گروهى انكار مى‏كنند و گروه ديگر به ظاهر تسليم مى‏گردند و در باطن مخالفند.

در اين آيه شريفه مقصود از كفار نه آنانيست كه قبلا اسلام نياورده‏اند بلكه آنهائى كه تو دعوت كردى و پس از آگاهى و شناخت‏حقيقت، با درك عقلى و خرد خودشان مبارزه نموده و تو را انكار كردند و جحد و ابها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا (نمل 14)

اصولا اگر انسان روحا تسليم حقيقت باشد، وقتى حقيقت بر او عرضه گردد تسليم مى‏شود آنچه كه انسان را به هلاكت مى‏كشاند موضع گيرى در مقابل حقيقت است.

چنانكه گروه زيادى اين چنين‏اند كه پيشاپيش در مقابل حقيقت موضع‏گيرى مى‏كنند.

قرآن تابلوى اين گونه موضع‏گيريها را در يك آيه شريفه زيبا مجسم فرموده است. آنجا كه مى‏فرمايد:

و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء (انفال 32)

آنگاه گفتند: خدايا اگر اين قرآن حق است از جانب تو پس سنگى از آسمان بفرست و ما را از بين ببر كه طاقت تحملش را نداريم.

يعنى بجاى اينكه بگويند خدايا اگر حق است و از جانب توست توفيق پذيرش آن را بما عطا كن مى‏گويند اگر حق است ما را نابود كن!!

اين است معناى موضع گيرى در مقابل حق! براى اين گونه افراد هشدا دادن هيچگونه ارزشى ندارد و به اصطلاح فقهاء اينها مقصرند نه قاصر.

خلاصه اينكه; اينطور نيست كه هر كس كه مسلمان نباشد پس كافر است، خير، بلكه چنانكه گفتيم در اصطلاح قرآن كفر يعنى انكار پوشانيدن. و كافر بر كسانى اطلاق مى‏گردد كه در مقابل فرستادگان حق و آورندگان دين خدا جبهه گرفته‏اند و عكس‏العمل مخالف نشان داده‏اند و موضع منفى دارند.

البته ممكن است‏سؤال شود كه كسانيكه اصولا اسلام و يا دين ديگرى بر آنها عرضه نشده است و طبعا نه مخالفتى نشان داده‏اند و نه موافقتى پس آنها چه نام دارند؟

جواب اين استكه; بدون شك آنان مؤمن نيستند و احكام خاص مؤمن بر آنها مترتب نيست ولى در عين حال آياتى از قبيل آيه مورد بحث نيز شامل آنها نمى‏گردد. بلكه اين دعوت انبياء است كه سه گروه (مؤمن - كافر - منافق) را بوجود مى‏آورد.

كفر مقدس

ضمنا اين نكته را نيز متذكر مى‏گرديم كه از آنجا كه ريشه اصلى لغت كفر همان پوشاندن و مخالفت كردن و جبهه گرفتن است لذا گاهى اوقات در قرآن چهره مقدس به خود مى‏گيرد يعنى در مورد جبهه گيرى در مقابل باطل بكار مى‏رود. كه از همه روشنتر در آيات الكرسى است:

لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى. فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله...

اجبارى در دين نيست - رشد و هدايت از گمراهى آشكار شده است. هركس كه كافر به طاغوت گردد و به خدا ايمان آورد آنكس بدستگيره محكم متمسك گرديده است...

يعنى هر مؤمنى بايد كافر نيز باشد يعنى بحق كه ايمان دارد بايستى در مقابل باطل موضع بگيرد. و آن را انكار كند و اين است همان كفر مقدس!

شيعه معتقد است كه فروع دين ده تا است و نهم و دهم را تولى و تبرى مى‏شمارند و معنى آن اين است كه هر كس بايد بولايت على ابن ابيطالب(ع) معتقد باشد، ولى همينقدر كافى نيست، بلكه درهمان حال بايستى يك حالت منفى نيز داشته باشد يعنى آنجه را كه ضد على و راه او است نفى و انكار كند. در اينجا هم تنها ايمان به الله كافى نيست بلكه بايستى نفى طاغوت در كنار آن قرار بگيرد.