آشنايى با قرآن جلد ۲

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۵ -


سوره بقره

بسم الله الرحمن الرحيم

الم(1) ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين(2) الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلوة و مما رزقناهم ينفقون(3) و الذين تؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و بالاخرة هم يوقنون(4) اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون(5) ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون(6) ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم(7)

بنام خداوند بخشاينده بخشايشگر

الم(1) اين همان كتابى است كه در آن ترديدى نيست، و وسيله هدايت براى پرهيزكاران است(2) آنها كه به غيب (آنجه از حس پوشيده و پنهان است) ايمان مى‏آورند و نماز را به پا مى‏دارند و از تمام نعمتها و مواهبى كه به آنها روزى داده‏ايم انفاق مى‏كنند.(3) آنها كه به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو (بر پيامبران پيشين) نازل شده ايمان مى‏آورند، و به رستاخيز يقين دارند(4) آنان را خداوند هدايت كرده و آنها رستگارانند(5) كسانى كه كافر شدند براى آنها تفاوت نمى‏كنند كه آنان را (از عذاب خداوند) بترسانى يا نترسانى، ايمان نخواهند آورد(6) خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده و بر چشمهاى آنها پرده افكنده و عذاب دردناكى در انتظار آنهاست.(7)

وجه تسميه سوره

اين سوره را كه طويل‏ترين سوره است و در حدود دو جزء و نيم از قرآن را تشكيل مى‏دهد بقره مى‏نامند و بخاط اينكه داستان بقره بنى اسرائيل در اين سوره آمده، به اين نام ناميده شده است.

حروف مقطعه

اين سوره كه از سوره ديگر در قرآن با حروف مقطعه آغاز گرديده است. حروف مقطعه يعنى حروف الفباء در حاليكه با يكديگر تركيب نشده‏اند.

اين گونه سوره‏ها بعضى با يك حرف آغز مى‏شود مثل سوره ن و القلم يا ق، و بعضى با دو حرف مثل يس طه، و بعضى به سه حرف مثل طسم يا الم و بعضى با چهار حرف مثل المر و بعضى با پنج‏حرف مثل حمعسق يا كهيعيص.

اين مطلب از مختصات قرآن است. يعنى كتاب ديگرى چه از كتب آسمانى و چه غير آسمانى، نداريم كه فصلهايش با حروف مقطعه آغاز شده باشد.

منظور از اين حروف چيست؟

اين سوال از همان صدر اسلام برانگيخته شده است. و نظريات زيادى در اين باره اظهار گرديده و مى‏توان گفت نظر قاطعى هنوز پيدا نشده است.

ما اينك به بعضى از آنها اشاره مى‏كنيم:

بعضى را عقيده بر آن است كه اينها يك سلسله رموزى است ميان گوينده و شنونده يعنى بين خدا و پيغمبر مطالبى و معارفى بوده كه از سطح فكر عامه مردم فراتر قرار داشته است و بعلت اين كه مردم ظرفيت‏شنيدن آنرا نداشتند. بطور صريح بيان نگرديده و بصورت رمز رد و بدل شده است. چنانكه اين مطلب در ميان دو فرد انسان نيز رائج است. هنگاميكه شخصى نمى‏خواهد مطلب را همه بفهمند با رمز با شنونده مورد نظر خودش گفتگو مى‏كند.

نظريه ديگر اين است كه اين‏ها اسمهاى قرآن و يا نامهاى سوره‏هائى است كه در اول آنها آمده‏اند. يعنى نام سوره بقره كا الم در اول آن آمده همان الم است و نام و سوره طه هماه طه است.

نظر ديگر اين است كه اينها سوگند است. قرآن همچنانكه بهساير مظاهر خلقت‏سوگند ياد كرده است. به خورشيد، به ماه، به ستارگان، به روز، به شب، به نفس انسانى همچنين به حروف الفبا نيز سوگند خورده است. پس معنى الف - لام - م اين استكه به الف و لام و ميم سوگند.

انسان هناميكه به چيزى سوگند مى‏خورد، در حقيقت امر مورد احترامى را كه براى خودش محترم است و مخاطب هم مى‏داند كه آن چيز مورد علاقه اوست و حاضر نيست آنرا خوارو زبون سازد پشتوانه ضحت و درستى سخنش قرار مى‏دهد. لهذا علماء ادب مى‏گويند سوگند تاكيد و تاييد راستى سخن حق است. ولى گاهى انسان سوگند ياد مى‏كند نه براى اين منظور بلكه براى افاده امرى كه لازمه سوگند است. يعنى براى افاده اين كه طرف بداند گوينده براى ان چيز احترام قائل است وقتيكه كسى مى‏خواهد به مردم بفهماند براى فلان شخص احترام قائلم به سر او و جان او سوگند مى‏خورد، در اين گونه قسم‏ها هدف متوجه مقسم به (چيزى كه به او قسم خورده شده) است نه مقسم عليه (مطلبى كه در مورد او قسم ياد شده است) سوگندهاى قرآن از نوع دوم است، قرآن اگر به ماه و خورشيد و زيتون و انجير و روز و شب سوگند ياد مى‏كند مى‏خواهد بشر را متوجه اهميت اين امور كند.

يكى از مهمترين اموريكه نقش اساسى در تمدن و فرهنگ انسانيت داشته حروف الفباء است. اين حروف و اين اصوات كه بصورت حروف درمى‏آيد. نقش مهمى در زندگى اجتماعى انسان دارد. حيوانات نيز صوت و آواز دارند ولى نمى‏توانند از آنها «حروف‏» در آورد (مانند آدمهاى لال) قدرت تكلم نداشته و نمى‏توانست مقاصدش را به ديگران برساند، هيچگونه علم و تمدن و صنعتى بوجود نمى‏آمد. حتى نوشتن و خط كه خود نعمتى بسيار بزرگ است و قرآن در جاى خود به آن نيز سوگند مى‏خورد، در مرحله بعد از تكلم پديد آمده است. يعنى اين كه ما مى‏توانيم الف - لام - دال - جيم را جدا جدا بنويسيم در اثر آن است كه مى‏توانيم جدا تلفظ كنيم و اگر اين حروف نبودند ما بايستى براى رساندن مطالب اشكال آنها را بكشيم. مثلا براى فهماندن خانه شكل خانه را و براى فهماندن اتومبيل شكل آن را. ناگفته پيداست كه همه چيز كه شكل ندارد تا بتوان با كشيدن آن تفهيم نمود!!

نظريه ديگر آن است كه اين حروف اشاره به اعجاز قرآن است. به اين بيان كه:

حروف الفباء كه مجموعا درزبان عربى 28 حرف است و در بعضى زبان‏ها بيشتر و احيانا شنيده‏ام كه بعضى زبان‏ها در حدود سيصد حرف الفباء دارند، در هر حال حروف الفباء كه به منزله ماده‏هاى اوليه بافتمان سخن است و در اختيار همه هست. ولى آيا همه مى‏توانند سخن عالى بگويند؟ خير. اينها درست مانند نخ و پودى است كه در دست همه بافنده‏هاست ولى آيا از نظر هنرى همه يك طور بافته تحويل مى‏دهند؟! خير.

قدرتها و هنرها سخنورى از تركيب همين حروف پديد مى‏آيد، كتابها، مقاله‏ها، قصيده‏ها و غزلها همه بافته شده اين حروفند، در حاليكه از نظر مراتب و درجات تفاوت از زمين تا آسمان است.

در چند آيه بعد خواهيم خواند كه قرآن مجيد تحدى فرمايد. يعنى مردم را دعوت به مبارزه مى‏كند مى‏گويد شما تما قدرتمندان سخن را جمع كنيد ببينيد آيا مى‏توانيد مانند قرآن بياوريد؟

قرآ با ذكر اين حروف به عنوان نمونه الفبا، در حقيقت مى‏خواهد مواد اوليه آيات قرآن را عرضه بدارد كه ايها الناس! قرآن از ماده ديگرى ساخته نشده همين حروف است كه بطرز بديعى تاليف و تركيب شده، شما هم بيائيد از اين‏ها مانند قرآن بسازيد.

اين محصول يك كارخانه نيست كه بگوئيد ابزارش در دست ما نيست. بلكه هم ابزارش و هم مواد خام آن همه در دسترس شماست. و اين خود بيانگر اعجاز عظيم قرآن است كه به وسيله يك شخص درس نخوانده و مدرسه نرفته، بافتى و سخنى بوجود آورد كه هيچكس قادر به مبارزه به مثل نباشد.

مطلب ديگره هم درباره حروف مقطعه قرآن در چند سال قبل مطرح شد، كه خبر روز شد و روزنامه‏ها نوشتند و آن اين بود كه مردى مصرى كه دانشمند كامپيوتر بود. روى چهارده سوره‏اى كه با اين حروف آغاز شده است محاسبه دقيقى كرد و به اين نتيجه رسيد كه در هر يك از اين سوره‏ها اين حروف نسبت به حروفى كه در تمام آن بكار رفته است نقش بيشترى دارند مثلا الف - لام - ميم - در سوره بقره نسبت به همه حروف ديگر، در بافت آن نقش بيشترى دارند. و اين نسبت به قدرى دقيق استكه مغز بشرى نمى‏تواند حساب كند چون گاهى كسرها بجائى مى‏رسند كه جز با كامپيوتر نمى‏توان بحساب درآورد.

در خاتمه اين بحث، احتمال ديگرى را هم مطرح كنم و آن اين است كه:

بحثى از قديم تا بحال مطرح است كه در نظام هستى اول چه بوده است؟ يعنى مقدم چيست و مؤخر كدام است؟ كه بطور كلى در جواب اين سؤال دو نظر ابراز گرديده، برخى مى‏گويند اول كلمه و سخن بوده و مقصودشان اين است كه اول انديشه و فهم و درك بوده است زيرا كلمه و سخن نمايانگر انديشه هستند. و سپس ماده پيدا شده. و نظر دوم عقيده كسانى است كه به تقدم ماده قائلند يعنى مى‏گويند اول ماده و طبيعت پديد آمده است و پس از تكامل ماده تدريجا فهم و شعور و درك پيدا شده و سپس كلمه و سخن.

از اين دو نظريه، گويا قرآن اولى را پذيرفته زيرا وقتى مى‏خواهد داستان خلقت رابيان كند مى‏فرمايد: انما امره اذا اراد شيئا يقول له كن فيكون (يس 82)فرمان او چنين است كه وقتى اراده كند چيزى را، همينكه بگويد باش، او مى‏باشد. يعنى اول قول است و سپس ساير مخلوقات.

و البته ناگفته پيداست كه قول در اينجا تنها به معناى لفظ هوا، و صوت نيست بلكه معناى حامعتر و كاملترى دارد.

بنظر مى‏رسد كه خداوند با اين حروف مقطعه نحوه شروع كار خودش را بيان مى‏فرمايد يعنى، قول، سخن و انديشه، بر ماده، جسم و طبيعت تقدم دارد.

ولى بالاخره حروف مقطعه از متشابهات قرآن است. بخصوص اگر نظر اول را بپذيريم و بگوئيم كه اينها رموزى است بين خدا و پيغمبر.

ذلك الكتاب لا ريب فيه

آن كتاب. ملاحظه مى‏كنيد كه نمى‏گويد اين كتاب بلكه مى‏گويد آن كتاب و اين نكته‏اش تعظيم است. زيرا در زبان عربى چيزى را كه مى‏خواهند باعظمت‏ياد كنند با ضمير دور مى‏آورند به معناى اين كه آن چيز با ما و شما بسيار فاصله دارد!!

لاريب فيه. شك در آن نيست.

يعنى چه؟ چگونه شكى در قرآن نيست؟ با اين كه ما مى‏دانيم كه واقعا مردمى هستند كه درباره اصالت قرآن شد دارند و اين خود قرآن است كه در همين سوره مى‏گويند:

و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتو بسورة من مثله.

اگر شك داريد، سوره‏اى مانند قرآن بياوريد. و نمى‏گويد شما شك نداريد.

در پاسخ بايد بگوييم كه شما وقتى كتابى را مى‏بينيد كه قضايائى در آن نوشته شده است. بعد از مطالعه آن با خودتان فكر مى‏كنيد كه آيا اين وقايع راست است.؟ يا آنكه حقيقتى ندارد؟ مردد و شاك هستيدبراى اين كه بخواهيد حقيت بودن و نبودن آنها برايتان ثابت گردد مى‏بايست به اسناد و مداركى كه در آن ارائه شده مراجعه كنيد و تحقيق نمائيد.

آرى، در اين گونه كتاب‏ها، مطلب از اين قراراست، و اصولا در خبرها، گزارشها، و ادعاهائى كه مطرح مى‏شود نوعا همينطور است كه اثبات آن احتياج به دليل و برهان دارد.

ولى گاهى اوقات، مطلب ملموس و محسوس براى انسان ثابت مى‏گردد كه نيازى به هيچ‏گونه شاهد و برهان ندارد.

مثلا اگر كسى را كه شما نمى‏شناسيد و تا بحال با او نشست و برخاستى نداشته‏ايد. مدعى شدند كه وى عادل است. در اينجا شما شاك هستيد و براياثبات آن به سراغ بينه و شاهد مى‏رويد به اين ترتيب كه اگر دو نفر عادلى كه شما به عدالت آنها معترف هستيد شهادت بر عدالت او دارند، قبول مى‏كنيد وگرنه نخواهيد كرد.

اما اگر شخصى را كه شما خودتان از نزديك با او مانوس بوده‏ايد و در سفر و حضر كردار و رفتار او را مورد مطالعه قرار داده‏ايد، در صورتيكه بدينوسيله تقوا و عدالت او برايتان محرز شده باشد; آيا ديگر احتياج به دليل و شاهد و بينه داريد؟ خير.

در مسائل علمى و نظرى نيز چينى است. گاهى اوقات بعضى مسائل اثباتش محتاج به برهان است ولى در برحى از موارد اگر انسان اصل مسئله برايش روشن گردد ديگر نيازى به اثبات ندارد، بلكه طرحش مساوى با اثبات نيز هست.

قرآن نيز چنين است. ممكن است در اوصاف قرآن شك بكند ولى تا هنگاميكه دور است و هيمنكه با خود قرآن نزديك شد ديگر شك نخواهد داشت.

ولى البته بايد توجه داشت كه نزديك شدن به قرآن دو گونه است. يكى اين كه انسان قرآن را بخواند و بفهمد و به تفسير آياتش مراجعه نمايد، دوم اين كه به آن عمل كند.

قرآن از آنجا كه يك كتاب نظرى صرف نيس. نظر و عمل در آن توام است. پس اين آيه مى‏خواهد بفرمايد: اى مردمى كه در قرآن شك داريد، و حق داريد شك داشته باشيد، زيرا نه در قرآن نظر نموده و از نزديك آن را مطالعه كرده‏ايد و نه در مرحله عمل آزمايش نموده‏ايد! اگر شما با قرآن نزديك شويد و آن را لمس نمائيد، ديگر در اصلالت آن ترديدى نخواهيد داشت.

هدى للمتقين

اولين چيزى كه در شناخت قرآن و نزديك شدن به آن مطرح است، اين است كه بدانيم اصولا قرآن براى چه نازل شده و ماهيت آن چيست؟ تا در اصالت آن دچار ترديد نشويم. زيرا هر كتابى كه انسان نداند براى چه نوشته شده و هدف آن چيست، نمى‏تواند به هيچ وجه روى آن اظهار نظر كند.

حال ببينيم واقعا قرآن چه كتابيست و براى چيست؟ آيا كتاب طب است؟ فلسفه است؟ تارخ است؟ رياضى است؟... هيچكدام، پس چيست؟ كتاب هدايت است!! هدى.

چه كسانى را اين كتاب هدايت مى‏كند. آيا همه را؟ يعنى پس از آمدن قرآن ديگر گمراهى باقى نمى‏ماند و همه بطور جبر هدايت مى‏شود؟ خير، بلكه تنها همه را هدايت نمى‏كند بلكه عده‏اى بوسيله آن گمراه خواهند شد!! چنانكه در آيه 26 همين سوره مى‏خوانيم: يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا

خدا به وسيله قرآن، گروهى را هدايت و گروه زيادى را گمراه خواهد نمود. ولى البته و ما يضل به الاالفاسقين گمراه نمى‏كند خدا بوسيله قرآن مگر فاسق‏ها را فاسق‏ها يعنى خارج شده‏هاى از مسير فطرت انسانى (1)

مولوى مى‏گويد وقتى نكته‏ها خيلى دقيق و لطيف باشد، اشخاص لايق را بالا مى‏برد ولى در مقابل افراد نالايق را گمراه مى‏كند:

از خدا مى‏خواه تا زين نكته‏ها در نورزى ور سى در منتها

و سپس اشاره به همين آيه مى‏كند و مى‏گويد:

زانكه از قرآن بسى گمراه شدند زين رسن قومى درون چه شدند

كلمه رسن كه به معناى ريسمان و طناب است، از خود قرآن استفاده شده است آن جا كه قرآن تعبيرحبل الله فرموده يعنى قرآن ريسمان خداست.

مررسن را نيست جرمى اى عنود چون ترا سوداى سر بالا نبود

مى‏گويد: با ريسمان قرآن عده‏اى بدرون چاه رفتند. در حاليكه ريسمان است هم مى‏تواند به وسيله آن بالا رفت و هم مى‏شود بوسيله آن پائين. ريسمان گناهى ندارد.

هدى للمتقين - اين كتاب هدايت كننده متقين و پاكان است.

مراد از كلمه متقين (پاكان) در اينجا همانهائى هستند كه به فطرت پاك اوليه باقى مانده‏اند. و ما راجع به مسئله فطرت در قرآن در جاى خود بحث كرده‏ايم و خواهيم كرد. اجمالا نظر قرآن بر آن است كه: هر انسانى پاك و پاكيزه بدنيا مى‏آيد يعنى مجهز به يك تقواى ذاتى است. ولى ممكن است كه به تدريج در اثر آلودگيهاى محيط از مسير فطرت خارج شده تا آنجا كه بكلى مسخ گردد.

قرآن در اينجا مى‏فرمايد اگر كسى به فطرت اوليه باقى باشد، اين كتاب او را به سر منزل مقصود راهنمائى مى‏كند و تمام استعدادها و كمالهائى كه بصورت بالقوه در او وجود دارد به فضيلت ميرساند.

الذين يؤمنون بالغيب . . .

اولين هدايت قرآن اين است كه: به ايمان به غيب مى‏دهد غيبت و شهادت، دو واژه از اصطلاحات قرآن است.

در جهانبينى قرآن عالم هستى منحصر به آنچه كه براى ما محسوس است نيست بلكه محسوسات يك قشر نازكى از عالم است و قسمت عظيمتر در ماوراء آن است. آنچه محسوس است نامش شهادت و آنچه نا محسوس است، غيب ناميده شده است.

آنچه را فلاسفه آنرا عالم طبيعت مى‏نمامند درختها، گلها، درياها، صحراها، كهكشانها، ستارگان... و بالاخره آنچه كه انسان مى‏بيند و مى‏بويد و مى‏شنود و بطور كلى احساس مى‏كند و يا به تعبير قرآن شهود مى‏نمايد، اينها مربوط به بخش شهادت است.

اگر فقط هستى همين بخش بود، آنگاه جهانبينى انسان، يك جهان بينى خاصى بود، زيرا مثلا مى‏ديد كه آدمى متولد مى‏گردد و مدتى در اين دنيا زندگى مى‏كند و بعد هم مى‏ميرد و فانى مى‏گردد. مى‏پنداشت كه انسان همين است و ديگر به آغاز و انجام او كارى نداشت و در انديشه‏اش خطور نمى‏كرد كه اين انسان از كجا پيدا شده و به كجا خواهد رفت؟

ولى رسالت قرآن مجيد اين است كه انسان را از اين ديدگاه تنك بيرون آورد و او را آگاه و مؤمن سازد كه آنچه بصورت شهادت احساس مكند قشر نازكى از هستى است و در ماوراء آن، درياى عظيم و بى‏نهايت هستى است.

بهترين نمونه غيبت براى انسان، خود وجود انسان است. بدن و تن ما براى خودمان محسوس است و ما نيز بر روان خود آگاه هستيم و اين دو قسمت براى ما شهادت است. ولى نسبت به ديگران، روان آنها براى ما محسوس نيست بلكه غيب است. زيرا اگريك عمر هم با كسى زندگى كنيم جز اين كه صداى او را بشنويم و رنگ رخسار او را ببينيم و بدن او را لمس كنيم چيزى ديگر نيست. و روان او برايما هميشه بر ما مخفى است. و اگر بر ضمائر قلبى او اگاه مى‏گرديم بخاطر آن است كه با ما حرف مى‏زند و هيچگاه ما نمى‏توانيم بطور مستقيم بر قلب و دل او واقف شويم.

جالب اين است كه در روانشناسى امروز مطرح است كه انسان غيب ديگرى دارد كه حتى بر خودش نيز مخفى است و نام آنرا روان ناخودآگاه مى‏گذارند.

مى‏گويند مايك روان خودآگاه داريم كه همان است كه ما مى‏گوئيم من اين طور فكر مى‏كنيم، احساس مى‏كنم، فلان چيز را دوست دارم و به فلانى كينه مى‏ورزم و يك روان ناخودآگاه داريم كه حتى قسمت اعظم وجود ما را تشكيل مى‏دهد. اين انسان است كه قسمت عمده آن غيب است و تنها نا چيزى از آن مشهود است.

قرآن اين مطلب را راجع به كل عالم مى‏گويد و جهان بينى تازه‏اى به انسان مى‏بخشد. ملائكه، لوح محفو عرش كرسى اينها مربوط به غيب و باطن اين عالمند كه بصرف آنكه از حواس ما مخفى است نمى‏توان آنها را نفى كرد بلكه بايد معتقد بود كه عالم، غيبى دارد كه حواس ما از احساس آن عاجز است و تنها بخش شهود است. كه بر ما مشهود است.

و يقيمون الصلوة . . .

اصل دومى كه قرآن بعد از ايمان به غيب شمرده است بپاداشتن نماز است و مى‏توان گفت اصل اول يعنى ايمان به غيب به نظام فكرى و اعتقادى يك فرد مسلمان مربوط است و اصل دوم با خودسازى و اصل سوم يعنى اصل انفاق كه بعدا بررسى خواهيم كرد، با جامعه سازى ارتباط دارد.

از اينجا به اهميت نماز پى‏مى‏بريم زيرا چنانكه ملاحظه مى‏كنيد يكى از پايه‏هاى دين شمرده شده است. و اگر هر مكتبى يك نوع طرح براى ساختن افراد خودش دارد عبادت در سرلوحه برنامه پرورشى و تربيتى اسلامى قرار گرفته است و در راس همه عبادتها نماز است.

ولى البته بايد توجه داشت كه قرآن مجيد نمى‏گويد نماز مى‏خوانند بلكه مى‏فرمايد نماز را بپا مى‏دارند و فرق است ميان نماز خواندن و نماز را بپاداشتن و اصولا مواردى كه در قرآن نماز خواندن تعبير شده است، در مقام مذمت است‏يعنى سخن از كسانى بوده كه نمازهايشان ايراد داشته است.

اقامه نماز چيست؟

بپا داشتن نماز آن است كه حق نماز ادا شود، يعنى نماز بصورت يك پيكر بى‏روح انجام نگردد بلكه نمازى باشد كه واقعا بنده را متوجه خالق و آفريننده خويش سازد. و اين است معنى ذكر الله كه در آيه شريفه 14 سوره طه بدان اشاره شده: اقم الصلوة لذكرى.

ياد خدا بودن مساوى است با فراموش كردن غير خدا، اگر انسان ولو مدت كوتاهى با خدا در راز و نياز باشد و از او استمداد جويد، و او را ثنا گويد4 او را به الله بودن، رب بودن، رحمان بودن، رحيم بودن، احد بودن، صمد بودن، لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد بودن، توصيف كند، عاليترين تاثيرها در نفس او گذاشته مى‏شود.و روح انسان آنچنان ساخته مى‏شود كه مذهب اسلام مى‏خواهد و بدون چنين برنامه‏اى امكان پذير نيست.

 

پى‏نوشت:

1- كلمه فسق از فسقت التمره گرفته شده وقتى خرما را فشار مى‏دهند و هسته آن بيرون مى‏آيد مى‏گويند فسقت التمره يعنى خرما شكافته شد و هسته بيرون آمد.