اياك نستعين:
تنها از تو كمك مىخواهيم. از غير تو كمك نمىخواهيم و استعانت
نمىجوئيم.
اين جمله مفيد توحيد در استعانت است. توحيد در استعانتيعنى تنها
از او كمك خواستن و تنها از او استمداد كردن و تنها به او اعتماد كردن. ممكن است در
اينجا سوالى مطرح شود و مىتوان اين سؤال را به دو گونه مطرح كرد: يكى از نظر اصل
استمداد و استعانت. از نظر علماء تعليم و تربيت و علماء «اخلاق»، انسان بايد
اعتماد به نفس داشته باشد. اعتماد به غير و استعانت و استمداد از غير انسان را
موجودى اتكالى و ضعيف مىسازد بر خلاف اعماد به نفس كه قوا و نيروى انسان را بيدار
و زنده مىكند.
طبق اين اصل بايد به خود تكيه داشت نه به غير اعم از اين كه آن غير
خدا باشد يا غير خدا. به همين دليل علماء امروز«توكل» را كه اعتماد به خدا است و
موجب سلب اعتماد از خود است نفى مىكنند و غير اخلاقى مىشمارند.
ممكن است اين سؤال بصورت ديگرى مطرح شود و آن اين كه چرا نبايد از
غير خدا استعانت و استمداد جست اينكه غير خدا را نبايد عبادت كرد منطقى است و اما
اينكه از غير خدا نبايد استعانت و استمداد جست چه منطقى دارد؟ خداند، عالم را عالم
اسباب قرار داده و ما انسانها را به انسانهاى ديگر و به اشياء ديگر نيازمند ساخته
است و ما ناچار براى رفع نيازهاى خود بايد از اشياء ديگر و از انسانهاى ديگر در
زندگى كمك بگيريم و استمداد كنيم.
درپاسخ اين سؤال بايد بگوئيم كه مطلب چيز ديگرى است. و اينطور نيست
كه هر گونه كمك گيرى از غير خدا و اعتماد به غير قبيح باشد; خير، بلكه خداوند اصولا
انسان را موجودى نيازمند به غير خلق كرده يعنى جامعه انسانها اينطور است كه هر كس
به ديگرى محتاج است و اينكه مىبينم درسفارشات اسلامى دائما امر به تعاون مىكنند.
نمايانگر همين حقيقت است.
در قرآن مجيد مىفرمايد:
تعاونوا على البر و التقوى (مائده 2)
در كارهاى نيك يكديگر را مدد برسانيد، كلمه تعاون از ماده عون است.
اگر استعانت از غير، در هيچ حدى جايز نبود پروردگار سفارش به تعاون نمىكرد، بلكه
مىرساند: شما بيكديگر محتاج هستيد و لذا بايستى يكديگر را مدد و يارى كنيد.
شخصى در حضور حضرت امير به اين تعبير دعا كرد; خدايا مرا محتاج خلق
خودت نگردان!
حضرت فرمود:
ديگر اينطور نگو; عرض كرد پس چه بگويم; فرمود بگو خدايا مرا محتاج
بدان خلق خودت قرار نده. و منظور اين است كه جمله اول نشدنى است زيرا نحوه خلقت
انسان، اين طور است كه همواره در پيش برد زندگى دنيائى خودش بديگران نيازمند است.
پس در جمله اياك نستعين نمىگويد كه انسان نبايد استمداد از ديگران بجويد. پس مطلب
چيست؟
آنچه اين آيه شريفه مىرساند اين است كه: آن اعتماد نهائى و آن
تكيهگاه قلب انسان يعنى آنچه كه در واقع و نفس الامر انسان به آن تكيه دارد بايستى
خدا باشد و آنچه كه از آنها در دنيا استمداد مىجويد آنها را به عنوان وسيله بداند.
و بداند كه حتى خود انسان قواى وجودى او، نيروى بازوى او نيروى مغزى او همه و همه
وسائلى هستند كه خداوند آفريده و در اختيار او نهاده است و سررشته در دست او است. و
لذا چقدر انسان در دنيا به وسايلى اعتماد مىكند ولى بعد مىبيند كه بر خلاف
انتظارش آن وسيله كمكى كه بايد بكند انجام نداد.گاهى مىشود كه بقواى خويش اعتماد
مىكند و مىبيند كه حتى آنها نيز تخلف مىورزند. تنها قدرتى كه اگر انسان به او
تكيه كند و برنامهاش را با او تنظيم كند هيچ نگرانى نخواهد اشتخدا است.
نوشتهاند كه در يكى از جنگها رسول اكرم(ص) از لشكر كناره گرفت و
در روى تپهاى در حدود اردوگاه خودش استراحت كرد و بخواب رفت. اتفاقا يكى از افراد
شجاع دشمن در حاليكه مسلح بود و گردش مىكرد نگاهش به رسول الله افتاد و او را
شناخت و بسيار خوشحال شد از اين كه او را تنها يافته و الان او را خواهد كشت.
در حاليكه رسول الله خوابيده بود وى بالاى سرش ايستاد و فرياد
كشيد:
محمد! تو هستى؟ حضرت نگاهى كرد و فرمود: آرى من هستم. گفت: چه كسى
مىتواند ترا از دست من نجات دهد؟ رسول الله بدون درنگ فرمود: خدا!!
آن مرد كه چنين انتظارى نداشت گفت الان بتو نشان خواهم داد و يك
قدم عقب رفت تا ضربتخود را قوىتر بزند. ناگهان پايش به سنگى اصابت نموده و محكم
به زمين خورد! حضرت بسرعت از جاى برخاست و بالاى سرش ايستاد و فرمود: چه كسى ترا از
دست من مىتواند نجات بدهد؟ اينجا بود كه آن مرد از روى فتانت پاسخ داد: كرم تو! و
رسول الله او را عفو فرمود.
غرض اين است كه معنى اين جمله نه آن است كه انسان در جهان به هيچ
وسيلهاى نبايد دست استمداد دراز كند بلكه بايستى در عين استمداد مسبب الاسباب را
نيز بشناسد و بداند كه سر رشته وسائل و اسباب در دست او قرار دارد.
اهدناالصراط المستقيم:
خدايا ما را به شاهراه استوار هدايت فرما.
براى اينكه صراط مستقيم كاملا روشن گردد بايستى چند مطلب را بيان
كنيم:
1- همه موجودات در يك سير تكاملى و غير اختيارى كه لازمه ناموس
هستى است به سوى خداوند در حركت و صير و تند الا الى اله تصير الامور. و ان الى ربك
المنتهى. انسان به عنوان يكى از موجوات و مخلوقات محكوم به اين حكم است.
يا ايهاالانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه.
2- در ميان راههاى يك راه است كه راه مستقيم و شاهراه است و راه
سعادت و راه اختيارى يعنى راهى است كه انسان بايد آن را برگزيند.
3- به دليل اين كه انسان آنچه بر مىگزيند از نوع راه راست; پس
انسان نوعى حركت و طى طريق به سوى مقصدى را بر مىگزيند و به عبارت ديگر به سوى
كمال خود مىخواهد حركت كند پس انسان يك موجود تكامل يابنده است و معنى اهدنا
الصراط المستقيم اين است كه خدايا ما را به راه راست تكامل هدايت فرما.
4- راه تكامل كشف كردنى است نه اختراع كردنى برخلاف نظريه
اگزيستانسياليسم كه مدعى است هيچ راهى و هيچ مقصدى وجود ندارد و انسان خود براى خود
مقصد و ارزش مىآفريند و راه مىآفريند و انسان آفريننده مقصد و آفريننده راه و
آفريننده كمال يعنى آفريننده كمال بودن كمال و ارزش بودن ارزشهاى خود است. از نظر
قرآن مقصد و راه و كمال بودن مقصد و ارزش بودن ارزشها در متن خلقت و آفرينش هستى
تعين پيدا كرده و انسان بايد آنها را كشف كند و مقصد را بجويد و راه را بپيمايد.
5- راه مستقيم راهى است كه از اول جهت مشخص دارد برخلاف راههاى غير
مستقيم از قبيل راه منحنى يا راه پيچ در پيچ و روى خطوط منكسر كه فرضا درنهايت امر
انسان را به مقصد برساند با تغيير جهتهاى متعدد يا مداوم است پس راه انسان بسوى
كمال از نوع عبور از ميان اضداد و نوسان از ضدى برضد ديگر نيست آنچنانكه معمولا
ديالكتيسينها مىگويند.
6- اين كه راه تكامل كشف شدنى است نه خلق كردنى و ابداع كردنى، به
معنى اين نيست كه مانند راههاى مكانى قبلا در خارج از وجود راه رونده جادهاى كشيده
شده است و او بايد در آن جاده قدم بگذارد بلكه به معنى اين است كه در متن وجود راه
رونده راهى به سوى كمال حقيقى او كه رسيدن به بارگاه قرب حق است وجود دارد يعنى در
متن وجود انسان استعداد فطرى براى رسيدن به كمال حقيقى وجود دارد آنچنانكه مثلا در
هسته خرما استعداد درختشدن وجود دارد.
7- انسان درعين اين كه مجهز به استعدادى فطرى است نيازمند به
راهنما و هادى است زيرا انسان با همه موجودات ديگر كه استعدادى طبيعى براى كمالات
خود دارند يك تفاوت اساسى دارد و آن اين است كه موجودات ديگر همه راهشان در طبيعت
مشخص شده و هركدام بيش از يك راه نمىتوانند داشته باشند ولى انسان اينطور نيست. و
باصطلاح فلسفى امروزى مىگويند:
هرموجودى واجد طبيعت است، مگر انسان كه فاقد طبيعت است.
اگزيستانسياليستها روى اين قضيه اصرار دارند كه مىگويند انسان يك
موجود بىماهيت و بىطبيعت است. و البته ما اين مطلب را در جاى خود مفصل بحث
كردهايم و ثابت نمودهايم كه مطلب به آن شكلى كه آنان مىگويند صحيح نيست.
انسان داراى طبيعتهاى متضاد و مختلف است و راه خودش را از ميان
طبيعتهاى علوى و سفلى بايد انتخاب كند. حيوانات ديگر انتخاب بعهده آنان گذاشته
نشده است بلكه اسب، گوسفند، گربه، سگ و ...هر كدام با غرائزى آفريده شدهاند كه آن
غرائز راه آنان را مشخص كرده است و لذا مىبينيم همه آنها در سراسر تاريخ جهان هر
كدام داراى خلق و خوى بخصوص بخود هستند و همه يك جور اعمال و رفتار دارند زنبور عسل
و مورچگان همه و همه در تهيه خانه و غذا مانند همند و تغيير و تحولى در كار آنها
ديده نمىشود.
ولى انسان صدها راه در مقابل او نهاده شده كه مىتواند هر كدام
آنها را انتخاب كند.
در سوره و الليل مىفرمايد:ان سعيكم لشتى شما بنى آدم كوششهايتان
مختلف و متفرق است. و البته اين مطلب از كمال انسان است نه ضعف انسان.
حال ببينيم اين مطلب آيا مستلزم آن است كه بگوئيم انسان بكلى بى
راه است؟
اگر ماديين بخصوص اگزيسها چنين مىپندارند ولى قرآن آن را قبول
ندارد. آنچه كه قرآن مىفرمايد اين است كه: خط سيرى از انسان تا خدا كشيده شده كه
آن را مشخص كمال انسان است النهاية در برابر انسان مثلا هزار راه نهاده شده، كه
تنها يكى از آنها راه مستقيم يعنى همان شاهراهى است كه بسوى خوا مىرود و بخدا
منتهى مىگردد. ولى انسان در انتخاب هر كدام از اين راهها مختار است و اگر آن راه
را انتخاب كند درست و گرنه راههاى ديگر همگى نادرست و غلط است.
و اين است معناى حديث معروفى كه روزى رسول اكرم در جائى نشسته
بودند و گروهى در گرد ايشان بودند، حضرت شروع كردند خطوطى بر زمين ترسيم كردند كه
يكى از آن خطوط مستقيم بود و خطوط ديگر كجو معوج و غير مستقيم. و سپس فرمود اين يك
راه، راه من است و باقى ديگر هيچكدام راه من نيستند.
راز اين كه در قرآن همواره ظلمت بصورت جمع آمده و نور بصورت مفرد
نيز همين است. الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور كه راه گمراهى
گوناگون است ولى راه حق تنها يكى است.
در اينجاست كه نياز به هدايت انبياء روشن مىگردد. زيرا آن راه
مستقيمى را كه بشر را به كمال نهائى مىرساند، انسان نمىتواند بدون هدايت آنان
تشخيص دهد. بلكه بايستى فرستادگان الهى او را رهنمون گردند.
در اينجا نكتهاى است كه در تفسير الميزان بيان شده است كه
مىگويند: در قرآن كلمه سبيل به معنى راه بكار برده شده ولى معناى آن با طراط تفاوت
دارد. و لذا سبيل احيانا بصورت جمع استعمال شده ولى صراط هميشه مفرد است. معناى
سبيل آن راههاى فرعى است كه براه اصلى منتهى مىگردد. و معناى صراط همان راه اصلى
است.
ممكن است براى رفتن به نقطهاى، يكراه اصلى بيشتر نباشد ولى راههاى
فرعى كه از اطراف و اكناف مىآيد. متعدد باشند و بالاخره همه به آن راه منتهى
گردند.
همه ما انسانها همچون كاروانى مىمانيم كه در مسير كمال در راه
هستيم ولى بايد براى رسيدن بكمال نهائى از شاهراه اصلى عبور كنيم ولى ممكن است هر
كدام از ما از يك طريق فرعى خودمان را به آن راه اصلى برسانيم. اگر هر كس در هر پست
و مقامى قرار دارد به وظيفه انسانى اخلاقى و شرعى خود عمل كند در حقيقت راهى را
انتخاب كرده كه سرانجام او را براه اصلى مىرساند گرچه راهها با يكديگر در ابتداى
امر تفاوت كند. يعنى يكى مثلا طبيب است و ديگرى كارگر، ديگرى بازرگان و ... اينها
همه سبيلهائى هستند كه انسان مىتواند با طى آنها خود را به صراط مستقيم نزديك
گرداند.
صراط الذين . . .
انسانها از اين نظر كه در مقام عبوديت چه چيز بدست بياورند، و در
انتخاب راه چه راهى را انتخاب كنند به سه نوع تقسيم مىشوند.
يك دسته انسانهائى هستند كه راه عبوديت را طى مىكنند و بطوريكه در
ذيل كلمه «الرحيم» گفتيم مشمول رحمتخاصه پروردگار هستند و انعام بعد از انعام على
الدوام شامل حالشان مىگردد و گوئى احساس مىكنند كه دستى از غيب آنها را مىكشاند.
اين دسته همان مقربان درگاه الهى مىباشند كه در درجه اول انبياء و اوليا و سپس
افراد كامل انسانها هستند. و انسان بايد هميشه آنها را جلوى راه قرار دهد و بدنبال
آنان قدم بردارد. و در جمله اول انسان راه راه آنان را از خداوند طلب مىكند.
دسته دوم در مقابل دسته اولند و بجاى خدا غير خدا را پرستش
كردهاند و خدا را عصيان نمودهاند، اينان نيز آثاراعمالشان يكى بعد از ديگرى در
وجودشان ظهور كرده و همچون دستى آنان را از راه راست دائما دورتر مىسازد. و بجاى
آنكه مانند گروه اول به سوى خداوند بالا روند و مورد انعامهاى پى در پى پروردگار
قرار گيرند مورد خضم و غضب الهى قرار گرفته و بكلى راه كمال از دستشان در رفته و به
دره هولناك شقاوت سقوط مىكنند و من يحلل عليه غضبى فقد هوى اينها در حقيقت
انسانهائى هستند كه بجاى اين كه راه انسانيت را طى كنند، به راههاى حيوانى مىروند
انسانيتشان مسخ گرديده و بجاى آن كه پيش بروند عقب گرد مىكنند. قرآن از اينها به
«المغضوب عليهم» تعبير مىكند.
در اين ميان گروه سومى هستند، مذبذبين بين ذلك لاالى هولاء و
الاالى هولاء، راه معين و مشخصى در پيش ندارند، متحير و سرگردانند، هر لحظه راهى را
پيش گرفته و بجائى نمىرسند. قرآن از اينها به «الضالين» ياد مىكند.
ما كه مىگوييم اهدنا الصراط المستقيم، صراط الذين انعمت عليهم،
غيرالمغضوب عليهم و لاالضالين، يعنى:
بار خدايا! راه راستت را بما بنماى، آن راهى كه راه اولياء و
راستان و پاكان درگاه توست، آنانكه همواره مشمول انعامهاى پى در پى تو هستند نه راه
بندگانى مسخ شده و از انسانيت بيگانه گشته كه مورد عضب تو قرار دارند و نه راه
مردميكه حيران و سرگردانند و هر لحظه بشكلى درآمده و با گروهى در مىآميزند.«پايان
سوره حمد»