توحيد نظرى و توحيد عملى:
در اسلام دو توحيد وجود دارد: نظرى و عملى. توحيد نظرى مربوط به
عالم شناخت و انديشه است. يعنى خدا را به يگانگى شناختن، و توحيد عملى يعنى خود را
در عمل يگانه و يك جهت و در جهت ذات يگانه ساختن. به عبارت ديگر توحيد نظرى يعنى
شناختيگانه بودن خدا، و توحيد عملى يعنى يگانه شدن انسان!!
نكتهاى كه مىخواهم تذكر دهم اين است كه در سوره حمد آنچه از اول
سوره تا اين جا آمده است مربوط به نوع اول يعنى توحيد نظرى است، و از اين جا (اياك
نعبد) به بعد بيان توحيد عملى است. اينجا است كه انسان بع عظمت بىمانند اين سوره
كوچك پس مىبرد و نمونه واضحى از اعجاز اين كتاب كريم را دراين سوره كوچك
درمىيابد. راستى انسان نمىتواند از شگفتخوددارى نمايد، كه چگونه بر زبان مردى
امى و درس نخوانده و در محيط اميت و بىسوادى و بىخبرى از علم و فرهنگ اين چنين
سخنانى جارى مىشود كه از نظر عمق و ژرفا بزرگترين حكماى الهى را به فكر فرو مىبرد
و از نظر عذوبت و سلاست در حدى است كه انسان هرگز از تكرار آن سير نمىشود.
توضيح مطلب اين كه:
جملهها و كلماتى كه از اول سوره تا «مالك يوم الدين» گذشت; يك
سلسله مسائل شناختى درباره خداوند مطرح ساخت. او «الله» است، او «رحمان» است، او
«رحيم» است، او «رب العالمين» است، او «مالك يوم الدين» است. به علاوه او ذاتى
است كه «محمود» على الاطلاق است، همه حمدها و سپاسها به او تعلق دارد.
راستى تمام الهيات در اين چند كلمه گنجانيده شده است. عمدهترين
مسائل الهى در اين چند كلمه طرح شده است.
علماى و حكماء اسلام به حق استنباط كردند كه طرح اين مسائل از طرف
قرآن، دعوت به غور در عمق و ژرفاى اين حقايق است، قرآن نمىخواهد كه ما صرفا با
لقلقه زبان اين كلمات را بر زبان آوريم بلكه مىخواهد حقايق اينها را درك نمائيم.
آن كه در نماز خود خدا را با اين اوصاف ياد مىكند در حقيقت در
مقام ارعاى شناختخداوند به اين اسماء و صفات است.
شناخت اين كه او «الله» استيعنى ذات كامل و شايسته پرستش كه همه
موجودات عالم بالفطره متوجه اويند. به عبارت ديگر شناخت و اقرار و اعتراف به موجودى
كه كامل مطلق است، نقص، كاستى و نيستى و نياز را در او راهى نيست، و به همين دليل
همه چيز از او و متوجه او و به سوى او است.
شناخت آنكه او رحمن است كه جدا بايستى (چنانكه بحث كرديم) انسان
انديشهاش را بسيار دقيق و لطيف كند تا بتواند خدا را باين صفت بشناسد. يعنى درك
كند كه سراسر وجود، مظهر رحمانيت ذات حق است، آن چه ازا و صدور مىيابد جز خير و
رحمت نيست، هيچ موجودى از آن جهت كه موجودى است از آن جهت كه منتسب به ذات حق
استيعنى از آن جهت كه عينى و واقعى است جز خير و رحمت نيستشريت و نقمت از
جنبههاى عدمى و نسبى و اضافى اشياء است نه در جنبههاى وجودى و فى نفسه آنها.
(1)
شناخت آن كه او رحيم است. بندهاى كه خدا را با اين صفت مىخواند
ادعا مىكند كه با اين مرحله از معرفت و شناخت رسيده كه نه تنها نظام خلق و صدور
اشياء را تشخيص مىدهد كه مظهر ذات حق است، نظام بازگشت اشياء به سوى حق نيز نظام
خير و رحمت استيعنى موجودات از رحمت آمده و به رحمت باز مىگردند.
اين به معنى سبقت و تقدم رحمت بر غضب و نقمت است و به تعبير ديگر:
نقمت و عذاب نيز اگر درستشناخته شود رحمتى است در لباس نقمت.
به عبارت ديگر: خداوند متعال داراى صفات جمال و صفات جلال است.
صفات جمال از قبيل علم و قدرت و حيات و جود و رحمت، و صفات جلال از قبيل قدوسيت،
جباريت، منتقميت و امثال اينها.
خدواند متعال در مرتبه ذات خود داراى دوگانگى نيست كه مثلا نيمى از
ذاتش رحمت و خير و جود و ربوبيت باشد و نيم ديگر قدوسيت و جباريت و انتقام. و
همچنين خداوند از همان حيث و در همان مرتبهاى كه خير و جود و رحمت است جبار و
منتقم نيست، بلكه نوعى تقدم و تاخر ميان اسماء و صفاتش حكمفرما است.
اهل حكمت و معرفت تحقيقات بسيار جالب و عميقى در اين زمينه
كردهاند كه از باارزشترين محصولات انديشه بشرى است و تنها افرادى كه از قريحهاى
سرشار توام با تعمقى فراوان و پىگيريى خستگى ناپذير برخوردار بودهاند به عمق اين
حقايق رسيدهاند.
آرى نوعى تقدم و تاخر ميان اسماء و صفات پروردگار حكمفرماستيعنى
بعضى از اسماء و صفات زائيده و مولود بعضى ديگر است. بطور كلى صفات جماليه بر صفات
جلاليه تقدم دارند صفات جلاليه مولود و زائيده صفات جماليه است. آنكه جباريت و
منتقمش بر هر چيز ديگر تقدم دارد «يهو» خداى ساختگى يهود است، نه «الله» خداى
واقعى جهان و معرفى شده از طرف قرآن.
اينجاست كه به خوبى مىتوان درك كرد كه چرا «بسم الله» قرآن با
رحمان و رحيم توام است نه مثلا با جبار منتقم، زيرا نمايش هستى از نظر قرآن، نمايش
الله رحمان رحيم است. و حتى جباريت و منتقميت نيز شكلى ديگر از رحمانيت و رحيميت
است.
البته پيداست كه رحمت رحيميه، يعنى رحمتى كه موجودات در بازگشت به
سوى حق مشمول آن مىشوند، در درجه اول شامل حال اهل ايمان استيعنى آنها هستند كه
آنچه به آنها مىرسد ظاهرا و باطنا رحمت است. رحمتى است در صورت رحمت نه در صورت
نقمت، رحمتى است مطلق نه نسبى.
اينكه گفته مىشود فرق رحمان و رحيم اين است كه رحمان مربوط به
دنياست و رحيم مربوط به آخرت، يا گفته مىشود كه رحمان شامل همه مردم اعم از كافر و
مؤمن مىشود اما رحيم شامل حال مؤمنين مىگردد مقصود همان است كه قبلا توضيح داديم.
دنيا و آخرت از آن نظر كه دو جهانند با يكديگر فرق دارند كه يكى
اعتبار رحمت را از ماده و تبصره «رحمان» و ديگرى ازم اده يا تبصره «رحيم» يا مثلا
رحمتهاى مشترك كافر و مؤمن از يك ماده و يا تبصره تامين شده باشد و رحمتهاى خاص اهل
ايمان از ماده يا تبصره ديگر.
جهان هستى اينچنين تقسيمات ندارد; تقسيم هستى از نظر رحمت اين است
كه جهان «آمده» دارد و «بازگشتن». جهان «از اوئى» دارد و «به سوى اوئى». خداوند
رحمان استيعنى آمدن و «از اوئى» جهان مظهر رحمت است، و خداوند رحيم استيعنى
بازگشتن و «به سوى اوئى» جهان نيز مظهر رحمت است. حتى جهنم و عذاب الهى كه مظهر
جباريت و انتقام الهى است نيز مولود رحيميت او است. در اينجا بيش از اين نمىتوان
توضيح داد.
او مالك يوم الدين است. در اينجا معرفت و شناخت ديگرى مطرح است.
بنده مدعى شناختسر انجام آفرينش استيعنى آن كه او ميداند روز
جزائى است و در اين روز منكشف خواهد شد كه هيچ اسباب و وسيلهاى اصالت نداشته و ملك
ومالك بالاصله خداوند بوده است.
اينها همه با آن تفسيرهائى كه قبلا گفته شد، در قلمرو توحيد نظرى
است، يعنى توحيدى كه از مقوله شناخت است و اين شناختها فوقالعاده لازم و ضرورى
است. و هيچگاه نبايد گفت كه اين مرحله يك مرحله ذهنى است و ضرورتى ندارد خير، بلكه
در اسلام شناختخودش اصالت دارد و تا اين مرحله نباشد انسان در عمل پيش نخواهد رفت.
اما آيا مرحله كافى است؟ يعنى اگر انسان فقط بشناسد و بفهمد موحد
محسوب شده است؟ خير; بلكه اين شناختن و فهميدن مقدمه شدن است. يعنى بايد بشناسد و
بفهمد تا بشود. (توحيد عملى)
آنگاه كه مىگوئيم اياك نعبد توحيد عملى را آغاز نمودهايم و
مىخواهيم اظهار يگانه شدن كنيم.
ريشه لغت عبادت:
در زبان عربى وقتى كه چيزى رام، نرم مطيع بشود; بطوريكه هيچگونه
عصيان و تعدى و مقاومتى نداشته باشد، اين حالت را تعبد مىگويند.
در قديم راهها و جادهها اين طور نبود كه مانند امروز بوسيله
ماشينهاى راه سازى اول راه را بسازند بعد روى آن راه بروند، بلكه راهها با رفتن
ساخته مىشد و لذا در روزهاى اول بطورى بود كه سنگريزهها خرد و نرم مىشدند و
مقاومتى در مقابل عابرين نداشتند، پاى انسانها و حيوانها را آزار نمىدادند بلكه
رام و آرام بودند، در حاليكه راهى كه بيراهه بود سنگها زير پا نا آرام و عاصى
بودند. اين طريق يعنى راهى كه نرم و رام شده بود مىگفتند: طريق معبد. (2)
انسان عبد و معبد يعنى كسى كه رام و تسليم و مطيع است و هيچ گونه
عصيانى ندارد. اين گونه بودن يعنى رام و مطيع بودن. يك ذره عاصى نبودن، حالتى است
كه انسان بايد فقط نسبت به خداوند داشته باشد. عبد خدا بودن يعنى اين حالت را نسبت
به ذات حق و فرمانهاى ذات حق داشتن. و اما توحيد در عبد بودن و در عبادت، به معنى
اين است كه در مقابل هيچ موجود ديگر و هيچ فرمان ديگرى اين حالت را نداشته باشد،
بلكه نسبت به غير خدا حالت عصيان و تمرد داشته باشد. پس همواره انسان بايد دو حالت
متضاد داشته باشد، تسليم محض خدا، و عصيان محض غير خدا. اين است معنى اياك نعبد
خدايا تنها تو را مىپرستيم و غير تو را نمىپرستيم.
بايد توجه داشت اطاعت آنهائيكه خداوند دستور اطاعت آنها را داده
مثل پدر و مادر امام و رهبر جامع شرايط، همه در واقع اطاعتخدا است. زيرا چون خدا
گفته است اطاعت مىكنيم هر رشتهاى كه به اينجا برسد عبادت خدا است، ولى هرچه در
كنار خدا قرار بگيرد، يعنى در عرض خدا قرار بگيرد نه در طول، شرك است.
شركها و توحيدها
در قرآن مصاديق گوناگونى براى شرك آمده است كه ما به بعضى از آنها
اشاره مىكنيم كه ضمنا معنى توحيد عملى قرآن اجمالا روشن مىگردد.
1- افرايت من اتخذ الهه هواه (فرقان 43)آيا ديدى آن كس را كه هواى
نفس خودش را معبود خودش قرار داده است.
در اين آيه انسان شهوت پرست مشرك شمرده شده است مثنوى گويد:
مادر بتها بت نفس شماست جونكه آن بت ما را و اين بت اژدهاست آهن و
سنگ است نفس و بتشرار آن شرار از آب مىگيرد قرار سنگ و آهن زآب كى ساكن شود آدمى
با اين دو كى ايمن شود
پس از آن جا كه مىگوئيم اياك نعبد و معبوديت غير خدا را نفى
مىكنيم، مدعى اين مطلب شدهايم كه خدايا ما به فرمان تو هستيم نه به فرمان ميلها
و هواها و هوسها و شهوتهاى خودمان.
2- اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله (سوره توبه آيه
31)در حاليكه يهوديان و مسيحيان را مذمت مىفرمايد مىگويد! آنان بدون آنكه مستندى
از امر خدا داشته باشند، حبرهاى خودشان (حبر عالم يهود را گويند) و راهبهاى خودشان
را، خداى خويش قرار دادهاند و پرستش مىكنند.
ميدانيم يهوديان و مسيحيان علما و مقدسين خود را به آن شكل كه
بتپرستها بت را عبادت مىكردند عبادت نمىكردند. يعنى آنها را مثلا سجده
نمىكردند بلكه همينقدر بود كه در مقابل آنان متعبد بودند، يعنى بدون آن كه از طرف
خداوند اجازه داشته باشند مطيع و تسليم آنها بودند و در حقيقت مطيع ميلها و
هواهاى نفسانى آنها بودند، هر چه آنان به ميل و هواى خود مىگفتند اينها
مىپذيرفتند. خداوند در آنجا مىفرمايد اطاعت از حقوق خاصه پروردگار است و هر كس كه
دستور دهد م شود اطاعت كرد. حبرها و راهبها را كه خدا دستور نداده چرا اطاعت
مىكنند؟
پس آنجا كه مىگوئيم اياك نعبد يعنى خدايا، هيچ گروهى را به نام
روحانى و به نام قديس و به نام ديگر عبادت نمىكنيم، كوركورانه اطاعت نمىكنيم، هر
كس را تو فرمان دادهاى اطاعت كنيم مىكنيم و هر كس را كه تو فرمان ندادهاى اطاعت
نمىكنيم.
اگر رسول خدا را اطاعت مىكنيم از آن جهت است كه تو صريحا فرمان او
را واجب كردهاى.
اگر ائمه اطهار را به عنوان اولى الامر اطاعت مىكنيم چون تو فرمان
دادهاى. اگر فرمان مجتهدان جامع الشرايط يعنى علماى متقى عادل آگاه را اطاعت
مىكنيم به حكم اين است كه پيغمبر و ائمه اطهار كه فرمانشان را تو واجب الطاعه كرده
اى به ما اين چنين دستور دادهاند.
3- قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد
الا الله و لا نشرك به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله (سوره آل عمران
آيه 64)
اين همان آيهايست كه رسول الله درسال 5 يا 6 هجرى بصورت بخشنامه
به سران كشورهاى دنيا فرستاد.
بگو اهل كتاب، اى كسانى كه خودتانرا به يك كتاب آسمانى مستند
مىكنيد، هنگى بيائيد بسوى يك حقيقتى كه براى همه ما على السويه است، نه ما
مىتوانيم بگوئيم بما اختصاص دارد و نه شما مىتوانيد ادعا كنيد مخصوص شماست، و آن
«الله» است. بيائيد هيچ چيزى را شريك او قرار ندهيم. تا آنجا كه مىفرمايد:
و الا يتخذ بعضنا بعضا...
برخى از ما برخى ديگر را «رب» و صاحب اختيار نگيريم، هيچ كدام
ديگرى را عبادت و اطاعت نكنيم، معبود و مطاع نگيريم، تنها خدا را «رب» و معبود و
مطاع بدانيم و بس.
اين نيز يكى ديگر از مظاهر توحيد عملى قرآن است كه مىفرمايد: هيچ
انسانى انسان ديگر را رب خودش قرار ندهد و انسانى انسان ديگر را مربوب خوى نسازد.
پس معنى اياك نعبد اين است: خدايا تنها ترا «رب» و مطاع قرار مىدهيم و هيچ معبود
اجتماعى نداريم و هيچ انسانى را و فرمان انسانى را در برابر تو و فرمان تو مطاع
قرار نمىدهيم.
4- و تلك نعمة تمنها على ان عبدت ان بنى اسرائيل (شعراء 22)
موسى بن عمران وقتى كه با فرعون روبرو شد و او را دعوت كرد فرعون
با خشونت گفت: تو همان كسى هستى كه در خانه ما بودى و در زير دست ما بزرگ شدى. و ان
كار مهم و زشت (مراد همان كشتن قبطى است) را انجام دادى. موسى جواب داد: حال اين
منت را بر سر من گذاشت در مقابل اينكه بنىاسرائيل را بنده خودت قرار دادهاى؟ يعنى
آيا تو مىگوئى من هيچ نگويم در مقابل اين عملت كه بنى اسرائيل را بنده ساختهاى؟!
ملاحظه مىكنيد كه حضرت موسى، فرعون مآبى يعنى همان استبداد فرعون
را تعبيد ناميده است. بنى اسرائيل هيچگاه فرعون را سجده نمىكردند، بلكه فرعون آنها
را ذليل ساخته و به اطاعت اجبارى و كار اجبارى و بهرهكشى وادار كرده بود و هر نوع
حق اختيار و آزادى را از آنها سلب نموده بود. آنها عملا در مقام فرعون رام و مطيع
بودند. پس اياك نعبد يعنى خدايا تن به تبعيدها و تذليلها و اطاعتهاى اجبارى و
بهرهكشى و سلب حق و اختيار و آزادى نمىدهيم.
اينها نمونههائيست كه در قرآن آمده است و نمىتوان روشنگر معناى
توحيد عملى باشد. توحيد عملى همان است كه در اصطلاح علماى اسلامى توحيد در عبادت
مىگويند كه مراد توحيد در عينيتخارجى است. يعنى آنكه واقعيت وجود انسان هم يگانه
شده باشد.
خلاصه آنكه در اسلام كافى نيست كه مسلمان تنها در مرحله فكر و
انديشه موحد باشد و خدا را در ذات و صفات و افعال به يگانگى بشناسد و بداند و درك
كند كه اگر به او پيشنهاد كنند كه درباره خدا شناسى بحث كند، بتواند 6 ماه در اطراف
خدا سخن بگويد، اين چنين شخصى نيمى از توحيد را دارد، و نيم ديگر آن است كه در عمل
يگانه گرا باشد، بلكه يگانه شده باشد. آن هنگام كه خدا را با تمام اوصاف شناخت و در
اطاعت و تسليم نيز يگانه بود مىتوان گفت موحد است.
همانطور كه قبلا اشاره كرديم، اين جاست كه به عظمتسوره حمد پى
مىبريم و راستى شگفت آور است كه چگونه شخصى كه هيچگاه درعمرش درس نخوانده و با
فيلسوفى برخورد نكرده و هيچ دانشمندى را ملاقات ننموده، بتواند در اولين سوره كتابش
كلمات را طورى تنظيم كند كه تمام مكتبش را در يك قطعه كوچك بگنجاند، توحيد نظرى را
در چند جمله كوتاه و در كمال اوج و تعالى بيان كند و توحيد عملى را در يك جمله
كوتاه اياك نعبد نشان دهد!!
انحصار عبادت:
در جمله نعبد - از نظر دستور زبان عربى، اياك، مفعول نعبد است و به
حسب طبع اولى مىبايست پس از فعل بيايد و گفته شود نعبدك و اگر اينطور بود معنايش
اين بود. خدايا ترا پرستش مىكنيم. ولى علماى ادب مىگويند تقديم ما حقه التاخير
يفيد الحصر يعنى اگر يك كلمه كه جايش مؤخر است مقدم بدارند علامت انحصار است.
اختصاص به زبان عربى ندارد و در فارسى هم چنين است بنا بر اين معناى اين جمله
مىشود: خدايا تنها تو را پرستش مىكنيم و رام و مطيع تو هستيم و مطيع هيچ كس و هيچ
فرمانى كه ناشى از فرمان تو نباشد نيستيم. پس جمله اياك نعبد يك جمله است به جاى دو
جمله. جمله اثباتى يعنى در مقابل خدا تسليم هستيم و جمله نفى يعنى در مقابل غير خدا
هرگز تسليم نمىشويم.
در اين جمله روى اين بيان، همان ايمان و كفرى كه از شعار توحيد
استفاده مىشود، گنجانده شده است مسلمانان كه مىگويد: لا اله الا الله در آن واحد
يك ايمان و يك كفر را ابراز مىدارد: ايمان به خداوند و كفر به غير خدا.
در آية الكرسى مىخوانيم: لا اكراه فى الدين، قد تبين الرشد من
الغى، فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى (بقره 256)
اينك كه حقيقت آشكار شده، هيچگونه اجبار و اكراهى در كار نيست،
آنكس كه مومن به الله باشد در حاليكه در همان آن كافر به طاغوت، (آنچه كه مظهر
طغيان است) باشد، آنكس، رستگار گشته و عروة الوثقى يعنى دستگيره محكم را چنگ زده
است.
ايمان در اسلام، بدون كفر عملى نيست،بلكه همواره بايستى در كنار
تسليم به خداوند، انكار مظاهر طغيان قرار گيرد، تا ايمان كامل گردد.
ضمير جمع
نكته جالبى كه در اينجا كه مرحله توحيد عملى و مرحله «شدن» انسان
است وجود دارد اين است كه در كلمه نعبد ضمير جمع آورده شده و بصورت مفرد يعنى اعبد
گفته نشده است. گفته نشده: «من تنها تو را مىپرستم» بلكه گفته شده «ما، تنها تو
را مىپرستيم». آن نكته در اين مقام ساخته شدن انسان است اين است كه انسان همانطور
كه در پرتو شناختخدا و توجه به او ساخته مىشود نه در صورت غفلت از او و بىخبرى
از او، همانطور كه در عمل و فعاليتساخته مىشود نه با نظر و انديشه محض انسان در
ضمن عمل اجتماعى و همراهى و هماهنگ با جامعه توحيدى ساخته مىشود نه منفصل و جدا از
قافله اهل توحيد. انسان موجودى است فكرى الهى، عملى، اجتماعى. انسان بدون انديشه و
شناخت انسان حقيقى نيست. انسان بريده شده از خدا و غافل از خدا انسان نيست انسان
انديشنده الهى بريده از جامعه توحيدى نيز انسان ناقص است. پس در حقيقت معنى اياك
نعبد اين است:
خدايا ما مردم جامعه توحيدى در حركتى هماهنگ همه با هم بسوى تو و
گوش بفرمان تو روانيم.