فصل پانزدهم : لـغـات قـرآن
آشنايى با قرآن يا دائرة المعارف قرآنى
الف
اَ: براى اثبات معناى كلام بكار مى رود و به معنى يا
و آيا است
اَبّ: چراگاه، چمن زار
اَبَد: هميشه، پيوسته
اِباق، اَبَق: رفتن در حال خشم، گريختن
اِبِلْ: شتر
اَبابيلْ: دسته ها و گروه ها
اَبْ: پدر، بزرگ قوم
اَبى، اِباءْ: بى اعتنايى كرد، سرپيچى كرد
اِتيان (اتى): آمدن، آوردن
آتى، يُؤْتى، ايتاءْ: دادن، عطا كردن
اَثاث: اسباب خانه
اَثَرْ: نشانه، باقيمانده چيز
اَثْل: درخت گز
اِثْم: گناه، قمار، شراب،
كار حرام
اُجاجْ: آب شور مايل به تلخى
اَجْر: مزد، پاداش و ثواب
اَجَلْ: مدّت معيّن، آخرمدّت، مرگ
اَجْلْ: سبب، علت
اَحَد: يكى، يك نفر، بى همتا
اَخْذ: گرفتن
آخِرْ: پايان
آخَرْ: ديگر
اَخ: برادر، رفيق، مصاحب
اُخْت: خواهر، نظير، هم مثل
اِدّ: كار ناپسند
آدَم: شخص،فرد، نام ابوالبشر
اَداءْ: دادن تمام حقّ در يك دفعه
اِذْ: هنگامى كه (براى زمان گذشته)
اِذا: آن وقت، هرگاه (براى زمان آينده)
اِذاً(اِذَنْ): آن وقت
اُذُنْ: گوش
اِذْن: اجازه، در قرآن مجيد به معنى اجازه، اراده،
اِعلام، اطاعت و علم بكار رفته است.
اَذِّنْ: اعلام كن
اَذى: ناپسند، اذيت
اِرْب: حاجت
اَرْض: زمين
اَريكِه:تخت مزيّن، ج اَرائِك
اِرَمْ: سنگهاى روى هم چيده شده در قرآن مراد نام
عمارت مخصوص يا شهر با شكوهى بوده
اَزْر: نيرو، محكمى
آزَرْ: جد مادرى يا عموى حضرت ابراهيم (عليه
السلام)بود
اَزّ: تحريك شديد
اَزِف: نزديكى
اَسْر: بستن، حبس
تَأسِروُن: اسير و گرفتار مى كنيد
اَساسْ: اصل و پايه
اَسَف: حزن، غضب
آسِن: آبى كه رنگ و طعم آن تغيير يافته
اُسوَة: سرمشق، مقتدا
اَسْى: حزن و اندوه
اَشِرْ: خودپسند، متكبّر
اِصْر: بار سنگين گناه، پيمان
اَصْل: ريشه، پايه
اَصيلْ: وقت بعد عصر تا
مغرب، ج اصال: عصرها
اُفًّ: كلمه اظهار تنفّر
اُفُق: ناحيه، طرف. ج افاق
اِفْك: برگرداندن، برگرداندن چيزى از حقيقتش، دروغ،
ما يَأْفِكُون: آنچه به دروغ مى ساختند
مُوْتَفِكَة: در قرآن مراد شهرهاى ويران شده است، ج
مُؤْتَفِكات
اُفُولْ: غروب كردن
اَكْل: خوردن
اَلا: آگاه باش، آگاه باشيد
اَلْت: نقصان
اِلْف، اُلْفَة: پيوند، انس گرفتن و دوست شدن
اَلْف: عدد هزار، ج آلاف
آل: اهل
اِلّ: پيمان، قسم، قرابت، همسايه
اِلاّ: حرف استثناء، بمعنى ولى و ولكين، غير و مگر
اَلَّتى: كسى كه (مؤنث) جمع آن اَلّلائى و اَلّلاتى
اَلَّذى: كسى كه (مذكّر). ج اَلَّذينَ
اَلَم: درد
اِله: معبود
اَلّلهُمَّ: بمعنى، اى خدا، خدايا
اَلْو: كوتاهى، تقصير
يُؤْلُون(ايلاء): قسم مى خورند
اِلى: به، به سوى
آلاءِ: نعمتها
اَمْ: بمعنى يا، آيا
اَمْت: مكان مرتفع و بلند
اَمَدْ: مدّت، زمان
اَمْر: دو معنى دارد 1ـ كار و چيز جمع آن امور 2ـ
دستور و فرمان
اَمّارَة: بسيار امر كننده
اِمْر: كار ناپسند، عجيب
اَمْس: ديروز
اَمَلْ: آرزو ج آمال
اُمّ: مادر، اصل، پايه
اُمَّة: گروهى كه قصد و نظر مشترك دارند ج اُمَم
اُمّى: درس نخوانده
اَمام: جلو
اِمام: پيشوا
اَمّا: بيشتر براى براى تفصيل يا جدا كردن بكار
مى رود
اِمّا: خواه، يا
اَمْن: ايمنى، آرامش قلب
ايمان: تسليم توأم با اطمينان خاطر
اَمَة: كنيز و كلفت خريدارى شده جمع آن اِماء
اَنْ: بمعنى همانا، كه
اِنْ: بمعنى اگر، البته، و نيز حرف نفى است كه كلمه
را منفى مى كند
اِنَّ، اَنَّ: بدرستى كه، همانا
اِنَّما، اَنَّما: بمعنى فقط، اين است و جز اين نيست
اَنَا: بمعنى من (مؤنث و مذكّر)
اَنْتَ، كَ: تو (مذكّر)
اَنْتِ، كِ: تو (مؤنث)
اَنْتُما،كُما: شما دو
نفر، هم براى مذكّر و هم براى مؤنث
اَنْتُم، كُمْ: شما (مذكّر)
اُنثى: ماده در مقابل نر، چه
انسان و چه حيوان، ج اِناث
اُنْس: الفت
آنَسَ: دانستن، ديدن و احساس كردن
اِنس: انسان، بشر
اَنْف: بينى
آنِفاً: هم اكنون
اَنام: خلق، جنّ و اِنس
اَنىّ: كى، كجا، چطور
آناءْ: ساعتها
اِناء: ظرف، جمع آن آنِيَه
اِنْى: نزديك شدن، رسيدن
اَلَمْ يَأْنِ: آيا وقت آن نرسيده
اَهْل: خانواده
اَوْ: يا
اَوْب: بازگشت
اَوْد: سنگينى
اَوْل، تَأويل: بازگشت، برگشت دادن و برگشتن، در
قرآن به معنى تعبير، تفسير، نتيجه و عاقبت آمده
اُولاء، اُولئِكَ: آنها
اَوْى: نازل شدن، منظم شدن
مَأْوى: جايگاه
آيَة: علامت، نشانه، عبرت، دليل، معجزه
اِيابَهُمْ: بازگشت ايشان
مَابْ: بازگشت
اَوّاب: بسيار رجوع كننده
اُولُوا: صاحبان، مؤنث آن اُولات
اَوّاه (اُوِّهِ): بسيار زارى كننده
اِىْ: آرى
اَيْد: نيرو، قوّه
اَيْك: جنگل،نى زار،
اَصْحابُ الاَْيْكَةِ منظور قوم حضرت شعيب (عليه
السلام) است
اَيِّم: زن بى شوهر، ج اَيامى و نيز بمعنى مرد مجرد
است
اَلاْن: اكنون، حالا
اَيّان: كى، چه وقت
اَيْنَ: كجا، اَيْنَما:
هركجا
اَىّ: كدام
ب
بِـ: در اول كلمات مى آيد و بمعنى به و با است
بابِل: نام مملكتى بوده است
بِئْر: چاه
بَأَس: سختى، ناپسند
بِئْسَ: چه قدر بد است
بَتْر، اَبْتَر: بريدن، مقطوع النسل، بى دنباله
بَتْك: قطع
بَتْل، تَبَتُّل: بريدن، اخلاص
بَجْس: شكافته شدن، شكافتن
بَأساء: سختى شديد
بَثَّ: پراكنده كرد
بَحْث: جستجو كردن
بَحْر: دريا، آب وسيع
بَحيرَة: به شترى مى گفتند كه پنج بار زاييده بود
و پنجمين آنها نر بود، گوش اين شتر را شكاف وسيعى مى دادند و ديگر بر آن سوار
نمى شدند و آنرا ذبح نمى كردند
بَخْس: ناقص كردن، كم كردن
بَخْع: كشتن و تلف كردن خود از اندوه
بُخْل: ضد سخاوت
بَدَءْ: شروع كرد
بِداراً(بَدْر): عجله، سرعت، هچنين بدر نام محلى است
بَدْع: ابتكار
بَدَل: عوض گرفتن
بَدَن: تن، جسد
بُدْن: جمع بَدَنَه بمعنى شتر قربانى
بُدُّو: ظهور شديد، و نيز بمعنى رأى و مصلحت
بَدا: آشكار شد
بَدْو، بادِيه: صحرا
بَذْر: پاشيدن تخم
تَبْذير: تلف كردن مال و مصرف بى رويه
بَراءْ و بَرائَة: بيزارى جستن
بَرِيَّة: خلق
بارِى: آفريننده، صورت دهنده، اندازه گير
بَرَج: آشكار شدن
بُرْج: قلعه
تَبَرُّج: آشكار كردن زن زيبايى خود را
بَرَحْ: كنار شدن
بَرْد: خنك
بَرَد: تگرگ
بَرّ: خشكى
بَرّ و بَحر: خشكى و دريا
بَرّ: احسان كننده و نيكو كار
بِرّ: نيكى و احسان
اَبْرار: نيكان
بُرُوز: آشكار شدن
بَرزَخ: واسطه و حايل ميان دو چيز
بَرق: نور (نيروى مخصوص)
بَركَت: فايده ثابت
بَرَص: پيسى
بُرْهان: دليل روشن
بَرْم، اِبْرام: محكم كردن
بَزْغ، بُزوغ: طلوع
بازِغ: تابنده، طلوع كننده
بَسْر: چهره درهم كشيدن
بَسّ: كوبيده شدن و نرم شدن
بَسْط: گسترش، وسعت دادن
بَسْق: ارتفاع
باسِقات: بلندى ها
بَسْل: منع، محروم كردن
بَسْم، تَبَسُّمْ: لبخند، خنده جزئى
بَشَرْ: انسان
بِشارَت، بُشْرى: مژده
مُباشِرَت: منظور لمس بدن مرد با زن است و گاهى از
آن مقاربت اراده مى شود
بَصَرْ: قوه بينايى، چشم
بَصيرَت: بينايى دل
بَصَل: پياز
بِضْع: مقدارى اززمان، ازسه تا نه، در آيه مراد هفت
است
بِضاعَت: سرمايه
بُطُوء: تأخير انداختن
بَطَر: طغيان، حيرت، تكبّر
بَطْش: گرفتن به شدت، انتقام و عذاب
باطِل: ناحق، ضايع، بى اثر
بَطْن: شكم، نهان، ج بُطُون
بِطانَة: هم راز
بِطانَة: آستر. ج بَطائِن
بَعْث: برانگيختن
بُعْثِرْ: زير و رو شدن، باز شدن، آشكار شدن
بَعْر، بَعير: شتر
بَعْد: پس
بُعْد: دورى، هلاكت، لعن، هلاكت و لعن را از آن
جهت كه از حيات و رحمت خدا دور است بُعْد گفته اند
بَعُوضَة: پشه ريز
بَعْل: شوهر
بَغْت: ناگهان
بُغْض، بَغْضاء: كينه، دشمنى
بَغْل: قاطر، ج بِغال
بَغْى: خواستن توأم با تجاوز از حدّ، و نيز بمعنى
خواستن شديد، ظلم، حسد، تكبّر و برترى آمده
اِنْبِغاء: شايسته است، سهل است
بِغاء: زنا كه نوعى تجاوز از حد است و نيز
بَغِىّ: بمعنى زن بدكاره
بَقَر، بَقَرَة: گاو نر و ماده
بُقْعَة: بارگاه،قسمتى از زمين
بَقْل: سبزى
بَقاء: ماندن
بِكْر: دوشيزه شوهر نديده و نيز بمعنى جوان
اَبْكار دوشيزگان
بُكْرَة، اِبْكار: بامداد، اوّل روز
بَكّ: ازدحام
بَكَة: زمين كعبه را گويند به خاطر ازدحام جمعيت
بُكْم، اَبْكَم:،لال مادرزاد
بَكى، بُكاء: گريه و اشك ريختن
بَلْ: بلكه
بَلَد: سرزمين، شهر
بَلَس، اِبْلاس: يأس و نااميدى
اِبْليس: شيطان
بَلْع: فرو بردن
بَلْغ، بُلُوغ، بَلاغ: رسيدن به آخر مقصد
بَلِىَ: كهنه شدن
اِبْتِلاء: آزمايش، غم و اندوه
بَلى: آرى
بَنان، بَنانَه: سر انگشت، و نيز بنان به معنى اطراف
بدن است مانند دست ها و پاها
اِبْن: پسر
بِنْت: دختر
بَهْت: تحيّر، بُهتان: دروغى كه شخص را مبهوت مى كند
بَهيج:خوش منظروسرورآور
بَهْل: تضرع، لعن، نفرين
بَهيمَه: هر حيوان چهارپا دريايى و صحرايى
بُوءْ: مساوات، برابرى، و نيز بمعنى مهيّاكردن و
همواركردن آمده است
فَباؤُا: پس قرين شدند.
«بقره 90»
باب: درب، مدخل
بَوْر، بَوار: كساد، هلاك، ناچيز
بُور: هلاك شدگان، جِ بائر
بال: حال
بَيْت: مسكن، خانه
بَيْد: فنا، از بين رفتن
بَيْض،بَياض: سفيد،سفيدى
بَيْع: فروختن يا خريدن
بِيْعَت: متولّى كردن، دست به
دست دادن براى ايجاداطاعت
بِيَع: جِ بيعه، معبد نصارا، كليسا
بَيْن: وسط
بانَ: آشكار و ظاهر شد
مُبين: آشكار، آشكار كننده
بَيِّن: دليل روشن و واضح
بَيِّنَة: مؤنث بَيِّن ج بَيِّنات
ت
تابُوت: صندوق
تَبّ، تَباب: زيان، خسران
تَبَّت: به خسران و زيان افتاد
تَبَر: هلاك شدن، نابود گشتن
تَبار: نابودى، هلاكت
تَبْع و اِتِّباع: پيروى كردن
تُبَّع: لقب پادشاهان يمن
تِجارَت:معامله،خريدوفروش
تَحْت: زير
تُراب: خاك
تِرْب، اَتْراب: هم سن و سال
تَرائِب: استخوانهاى سينه، دنده هاى سينه
تَرْف، تَرَفُّه: وسعت در نعمت
مُتْرِف: سرگرم ناز و نعمت
تَرْك: واگذاشتن
تِسْع، تِسْعَة: نُه
تَعْس: هلاكت
تَفَث: چرك، آلودگى
اِتْقان(تَقْن): محكم كردن
تِلْكَ: اين، آن (مؤنث)
تَلّ: مكان مرتفع، تپّه
تُلُوّ، تِلْو و تِلاوَة: تبعيت و دنبال رفتن گاهى
با خواندن و تدبّر هم معنى است
تَمام: به آخر رسيدن
تَنُّور: تنور نان
تَوْب، تَوْبَه، مَتاب: رجوع و برگشتن
تارَة: دفعه
تَوْرات: كتابى كه به حضرت موسى (عليه
السلام) نازل شد
تين: انجير
تِيْه: تحيّر، سرگردانى
ث
ثُبُوت: استقرار
ثُبُور: هلاكت
ثَبْط: حبس، بازداشت
ثُبَهْ، ثُبات: دسته
ثَجّ: جارى شدن
ثِخَن: غليظ شدن، محكم شدن
ثَرْب،تَثْريب:ملامت،سرزنش
ثَرى: خاك
ثُعْبان: اژدها
ثَقْب: نفوذ، پاره كردن
ثَقْف: پيدا كردن، مصادف شدن
ثِقَل: سنگينى
ثَقَل: چيز نفيس و پر ارزش
ثَلاث، ثَلاثَة: سه
ثُلْث:يك سوم ثُلاث: سه
سه
ثَلّ، ثُلَّة: عده زياد
ثَمُود: قوم حضرت صالح (عليه
السلام)
ثَمَر: ميوه
ثُمَّ: پس
ثَمَّ: آنجا
ثَمَن: قيمت، چيزى كه فروشنده از خريدار مى گيرد
ثُمْن، ثُمُن: يك هشتم
ثَنْى: در اصل بمعنى عطف
يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ: سينه هايشان را برمى گردانند
«هود 5»
ثانِىَ عِطْفِهِ: كنايه از تكبّر و اعراض است «حج 9»
مَثْنى: دو دو
مَثانى: سوره حمد، مثانى به معناى عطف
شونده ها است، چون آيات سوره حمد يكديگر را توضيح و روشن مى كنند لذا به يكديگر عطف
مى شوند و به يكديگر ميل مى كنند.
ثَوْب: رجوع شىء به محل خود، لباس
ثَواب: جزا، پاداش
ثَوْر: زير و رو شدن
ثَواءْ: اقامت، جايگاه
ثَيِّبَة: زن شوهر ديده
ج
جَأْر: تضرع
جُبّ: چاه
جِبْت: بت، ساحر، كاهن، باطل، بى فايده
جَبْر: اصلاح چيزى به نوعى از قهر، بستن ضد شكستن،
كلمه جبّار در انسان به معناى ظالم ولى درباره خدا بمعنى مصلح و بسيار ترميم كننده
و جبران كننده است
جِبْريل: فرشته وحى
جَبَل: كوه
جِبِلَّة: خلقت، سرشت و طبيعت،
جِبِلاّ: خلقى كه بر فطرتِ هدايت و دركِ خوبى و بدى
هستند و در واقع درك و فهم طبيعت آنهاست
جَبْهَة: وسط پيشانى، ج جِباه
جَبْن، جَبين: پيشانى و محل سجده
جَبْى: جمع كردن جَواب:
حوضى كه در آن آب جمع مى كنند
اِجْتِباء: برگزيدن، جمع كردن
جَثّ: بركندن، قطع كردن
جَثْم، جُثُوم: به معنى سقوط بر روى پا و نشستن به
زانو
جَثى، جُثُّو: به زانو نشستن
جاثِيَة: به زانو در آمدن
جَحْد: انكار كردن
جَحيم: آتش بزرگ
جَدَث: قبر، ج اجداث
جَدّ: قطع، عظمت،
جَديد: تازه
جُدَد: جمع جُدَّه بمعنى جاده و طريق
جِدار: ديوار ج جُدُر
اَجْدَر (جَدْر): سزوارتر
جِدال (جَدَل): منازعه و مخاصمه، كشمكش
جَذّ: شكستن، پراكنده كردن، بريدن
جُذاذ: قطعه قطعه كردن
جِذْع: تنه درخت خرما
جَذْوَة: شعله، تكه اى از آتش
جَرْح: زخم، ج جُرُوح
جَراد: ملخ
جَرّ: كشيدن
جَرَز: قطع، زمين خشك و بى آب و علف
جَرَع: فرو بردن آب،
آشاميدن آب
جُرُف: كنار رود، گذرگاه سيل، پرتگاه
جُرْم: قطع، و گناه را از آن جهت جرم مى گويند كه
عمل واجب را رها و قطع مى كند
لاجَرَم: يعنى اين گفته قطعى و حتمى است
جَرْى: روان شدن، جريان
تَجْرى: جارى و روان است.
جُزْء: پاره و قسمتى از چيز
جَزَع: بى تابى، ناله
جَزاءْ: مكافات، پاداش
جِزْيَة: مالياتى كه از اهل كتاب دريافت مى شد
جَسَد: پيكر، بدن، جسم
تَجَسُّس: كنجكاوى كردن از حال مردم و عيب جويى كردن
جِسْم:تن، مقابل روح
جَعْل: قراد دادن
جُفاءْ: كنار افتاده
جِفان: كاسه ها
جَفُو: كنار شدن، دور شدن
تَتَجافى: دورى كنند
اَجْلاب (جَلْب): صيحه زدن با قهر يا راندن با صيحه
جَلْباب: چادر، ج جَلابيب
جالُوت: نام فرمانده لشگرى كه بنى اسرائيل بجنگ آنها
رفتند
جِلْد: پوست
جَلْد: شلاق
مَجْلِس: محل نشستن انسان جمع آن مَجالِس
جَلال: بزرگى قدر
جَلْو: آشكار شدن
تَجَلّى: آشكار شد
جَلاءْ: خروج از شهر يا اخراج از آن
جَمْح: با شتاب رفتن
يَجْمَحون: شتابان و با نشاط مى روند
جامِد: بى حركت
جَمْع: گرد آوردن
جَمَل: شتر نر
جُمْلَة: اجزاء جمع شده
جَمال: زيبايى
جَمّ: زياد، بسيار
جُنْد: لشگر
جَنْب: پهلو، نزديك، طرف
جُنُب: محتلم، آلوده
جُنُب: مكان دور
جَناح: بال، جانب و طرف
جُناح: ميل از حقّ، گناه
جُنْد: سپاه
جَنَف: ميل، ميل در حكم
جَنَّ: پوشيدن و مستور كردن
مَجنُون: كسى كه عقلش پوشانده شده باشد، ديوانه
جُنَّة: سپر
جِنّ،جِنَّة:پرى ياموجودنامرئى
جانّ:اسم جمع جنّ و همچنين بمعنى مار سفيدِ سياه
چشمِ بى آزار است.
جَنَّت: باغ، بهشت ج جَنّات
جَنْى: چيدن ميوه رُطَباً
جَنِيّاً: خرماى تازه چيده شده
جَهْد: تلاش و كوشش
مُجاهِد: تلاش كننده، جنگ كننده
جَهْر: آشكار شدن و آشكار كردن اعم از ديدن و شنيدن
جَهازْ: شىء آماده از متاع و غيره
جاهِل: نادان، بى اعتنا
جَهَنَّم: خانه آتش، آتش و عذاب آخرت