در ارشاد آمده كه: فرداى آن روز كه شد مردم از ديدار پيامبر(ص) منع شدند )بهخاطر
بيمارى ايشان( و مريضى حضرت نيز شدت گرفت و اميرالمؤمنين(ع) همواره در كنار او بود
هيچگاه او را ترك نمىكرد مگر براى كار ضرورى پس على(ع) براى انجام برخى امور از
كنار حضرت برخاست و رفت، در همان حال رسولاللَّه(ص) به هوش آمدند ديد كه على(ع) در
كنارش نيست، به زنانش كه در اطرافش بودند فرمود: برادرم را صدا كنيد و دوباره ضعف
بر بدن حضرت را غالب شد و از هوش رفت و از سخن گفتن بازماند، در آن حال عايشه گفت:
ابوبكر را براى پيامبر خبر كنيد، پس ابوبكر را خبر كردند و او نيز آمد و در كنار سر
رسولاللَّه(ص) نشست و چون پيامبر چشمانش را باز كرد وقتى چشمش به ابوبكر افتاد
رويش از ابوبكر گرفت و برگرداند. حفصه دختر عمر گفت: عمر را به نزد پيامبر بخوانيد،
پس عمر را خبر كردند و او نيز حاضر شد. هنگامى كه نزد حضرت آمد و پيامبر او را ديد
رويش را از او هم برگرداند و برگشت سپس فرمود: برادرم را نزد من بخوانيد، امّ سلمه
گفت: على(ع) را نزد پيامبر بخوانيد چرا كه رسولاللَّه(ص) كسى جز على(ع) را طلب
نمىكند، پس آن حضرت را خبر كردند، هنگامى كه على(ع) به نزد پيامبر رسيد حضرت به او
اشاره كرد و على(ع) نيز خود را به ايشان نزديكتر نمود آنگاه رسولاللَّه(ص) با
على(ع) مدت طولانى آهسته سخن گفت سپس على(ع) برخاست و در گوشهاى از مجلس نشست تا
اينكه پيامبر(ص) به خواب رفت. هنگامى كه حضرت خوابيد على(ع) برخاست و از آنجا خارج
شود كه مردم به او گفتند: اى اباالحسن بگو كه پيامبر تو را به چه امورى توصيه و
سفارش نمود و از چه كارى نهى فرمود؟ على(ع) فرمود: پيامبر هزار در از علم را بر من
گشود و از هر باب هزار باب ديگر گشود و مرا وصيت نمود به آنچه كه انشاء اللَّه
تعالى انجام خواهم داد.
سپس مريضى پيامبر شدّت گرفت و هنگام وفات حضرت فرا رسيد در حاليكه اميرالمؤمنين(ع)
نزد او حاضر بود وقتى زمان خروج روحش از بدن نزديك شد به اميرالمؤمنين(ع) فرمود: اى
على سر مرا به سينه خود بگذار كه امر خداوند تعالى نزديك است، وقتى روحم از تن رها
شد آنرا به دست خود بگير و بوسيله آن صورتت را مسح نما، سپس جسد مرا رو به قبله
قرار بده و امور غسل و كفن و دفن مرا بر عهده بگير و اوّلين كسى از مردم باش كه بر
من نماز مىخوانى، هرگز از من جدا نشو تا اينكه مرا در قبرم جا بدهى و در اين امور
از خداوند طلب يارى مىنمايم، پس على(ع) سر پيامبر را به سينهاش چسباند، پيامبر از
هوش رفت در همين حال فاطمه)س( آمد و به صورت پدرش نگريست و گريه و زارى نمود و اين
بيت را خواند:
و
أبيض يستسقى الغمام لوجهه
ثمال اليتا مى عصمة للأمل
پيامبر چشمان خود را گشود و با صدايى رنجور فرمود: دخترم اين بيتى كه مىخوانى سخن
عمويت ابىطالب است، تو اين كلام را نگو ولكن سخن من اين است: )وَ ما مُحَمَّدٌ
اِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلِ أَفَإِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ
انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ( پس مدتى طولانى گريست سپس به فاطمه)س( اشاره كرد
كه به نزديكش بيايد، او نيز به رسولاللَّه(ص) نزديكتر شد و حضرت چيزى به فاطمه)س(
فرمود كه صورتش از شنيدن آن درخشيد و خوشحال شد و رسولاللَّه(ص) از دنيا رفت در
حاليكه دست راست اميرالمؤمنين(ع) زير چانه مباركش بود و روحش از تن خارج شد.
اميرالمؤمنين(ع) به امر رسولاللَّه(ص) بهدست خويش روح آن حضرت را مسح نمود، سپس
روى او را برگرداند و چشمانش را بست و ردايش را به رويش كشيد و به امورى كه
رسولاللَّه(ص) فرموده بود و تجهيز جنازه آن حضرت مشغول شد.
شيخ مفيد)ره( مىفرمايد: على(ع) به نزد فاطمه)س( آمد و به او گفت: رسولخدا (ص) به
تو چه گفت كه از شنيدن آن خوشحال شدى در حاليكه من در خوف و اضطراب از وفات ايشان
بودم؟ فاطمه)س( فرمود: پدرم به من خبر داد كه من اوّلين كسى از خانوادهاش هستم كه
به او ملحق خواهم شد و پس از مرگ او زمانى طول نمىكشد كه به او مىپيوندم و او را
درك مىكنم و اين خبر مرا خوشحال كرد.
در كشف الغمّه از جابربن عبداللَّه انصارى نقل است كه گفت: فاطمه)س( نزد
رسولاللَّه(ص) آمد در حاليكه ايشان در آخرين لحظات عمر خويش بودند. فاطمه)س( با
ديدن حال پدرش احساس مصيبت و گرفتارى بسيارى نمود و خود را بر روى بدن پدر انداخت و
گريست، در اين حال رسولاللَّه(ص) چشمانش را گشود و به هوش آمد و فرمود: دخترم تو
پس از من مورد ظلم و ستم قرار مىگيرى، تو را پس از من ضعيف و مظلوم خواهند نمود،
هر كس بر تو نيكى نمايد به من نيكى نموده و هر كس بر تو جفا نمايد بر من جفا كرده،
هر كس به تو بپيوندند به من پيوسته و هر كس از تو دور شود از من دور شده، هر كس به
تو خدمت نمايد به من خدمت نموده و هر كس بر تو ظلم نمايد بر من ظلم كرده چرا كه تو
از من هستى و من از تو هستم، تو پاره تن من هستى، تو مانند روح در كالبدم هستى.
آنگاه فرمود: من از كسانى كه از امّت من هستند و به تو ظلم مىكنند به خداوند
شكايت مىكنم، سپس حسن و حسين(ع) داخل شدند و خود را بر روى بدن پيامبر انداخته و
گريستند در حاليكه مىگفتند: جان ما به فداى تو يا رسولاللَّه، در اين حال امام
على(ع) از جايش برخاست تا آن دو را از رسولاللَّه(ص) دور كند، كه حضرت سرش را بلند
كرد و رو به على(ع) نمود و فرمود: برادرم رهايشان كن و بگذار مرا ببويند و من هم
آنها را ببويم، آنها از من بهره ببرند و من هم از ايشان بهرهمند گردم، چرا كه پس
از من اين دو عزيز از روى دشمنى و ظلم كشته خواهند شد، لعنت خداوند بر قاتلين
ايشان، سپس رسولاللَّه(ص) فرمود: يا على تو هم پس از من مورد ظلم قرار مىگيرى و
كشته مىشوى و من روز قيامت دشمن كسى هستم كه تو با او دشمن هستى.
در كافى به اسنادش از عمروبن ابى مقدام نقل است كه گفت: شنيدم حضرت اباجعفر(ع)
مىفرمود: آيا معنى كلام خداوند متعال را مىدانى كه فرموده است )وَ لا يَعْصينَكَ
فِى مُعْرُوفٍ(؟ عمرو مىگويد، عرض كردم: خير، حضرت فرمود: بدرستيكه رسولاللَّه(ص)
به فاطمه)س( فرمود: هنگامى كه من از دنيا رفتم بهخاطر مرگ من صورتت را خراش مده و
سيلى و لطمه نزن و گيسوانت را پريشان مكن و صداى خود را به واويلا بلند مكن و براى
من نوحه سرايى و شيون برپا منما، آنگاه حضرت اباجعفر(ع) فرمود: اى عمرو، اين همان
معروفى است كه خداوند عزوجل فرموده است.
فراتبن ابراهيم در تفسيرش از عبيدبن كثير و هر دوى آنها از جابربن عبداللَّه
انصارى)رضىاللَّهعنه(نقل كردهاند كه گفت: رسولاللَّه(ص) در هنگام بيمارىاش
)همان بيمارى كه بواسطه آن از دنيا رحلت نمود( به فاطمه)س( فرمود: پدر و مادرم به
فدايت كسى را بهدنبال شوهرت على بفرست و او را نزد من بخوان، فاطمه)س( به حسن(ع)
گفت: پسرم به نزدم پدرت برو و به او بگو كه رسولاللَّه(ص) تو را طلب مىنمايد،
جابر مىگويد: حسن به نزد على(ع) رفت و به او گفت كه رسولاللَّه(ص) او را به نزد
خود مىخواند پس اميرالمؤمنين علىبن ابيطالب(ع) به راه افتاد تا اينكه به نزد
رسولاللَّه(ص) آمد و ديد كه فاطمه)س( نزد ايشان است و مىگويد اى واى از حزن و
اندوه فراق تو، پيامبر به دخترش فرمود: يا فاطمه از امروز به بعد ديگر پدرت حزن و
اندوهى نخواهد ديد، پس از مرگ من برايم گريبان چاك نكن و به صورتت لطمه نزن و آن را
خرامش مده و صداى خود را به واويلا بلند مكن و همانگونه رفتار كن كه پدرت در مرگ
ابراهيم رفتار كرد، از چشمانم اشك روان شده و قلبم به درد آمده بود و چيزى نگفتم ك
باعث خشم خداوند تعالى شود، مىگفتم: اى ابراهيم ما براى تو محزون و غمگين هستيم،
سپس رسولاللَّه(ص) فرمود يا على نزديكتر بيا، على(ع) هم به او نزديك شد، حضرت
فرمود: گوش خود را نزديك دهان من بياور او نيز چنين كرد، پيامبر فرمود: برادرم آيا
شنيدهاى اين كلام خداوند را در قرآن كه فرمود: )إنَّ الَّذيِنَ آمَنُوا وَ
عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اُولئِكَ هُمْ خَيْرُالْبَرِيّةٌ( على(ع) گفت: بله يا
رسولاللَّه(ص)، پس حضرت فرمود: آنها كه در اين آيه آمده تو و شيعيانت هستيد كه روز
قيامت مىآييد در حاليكه چهرههايتان نورانى و درخشان است و سيراب از نوشيدن آب
كوثر هستيد.
و
باز فرمود: يا على آيا شنيدهاى قول خداوند را در كتابش كه مىفرمايد: )اِنَّ
الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ فى نارِ جَهَنَّم
خالِديِنَ فِيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةٌ( على(ع) گفت: بله يا
رسولاللَّه، پس حضرت فرمود: آنها دشمنان تو و ياران آنها هستند روز قيامت آنها در
حالى از برابر ديدگان اهل قيامت عبور مىكنند كه بسيار تشنهاند و به آنها آبى
نوشانده نمىشود، تيرهبختانى هستند كه همواره عذاب مىشوند، آن آيه كه گفتم براى
تو و شيعيان توست و اين آيه براى دشمنان تو و ياران آنهاست، اين چنين روايت نمود
جابربن عبداللَّه انصارى)ره(.
مرحوم كلينى )قدسسره( در اصول كافى به اسنادش كه به عيسىبن مستفاد و ابى موسى
ضدير مىرسد نقل كرده كه گفت: موسىبن جعفر(ع) برايم گفت كه به پدرم امام صادق(ع)
گفتم: آيا اميرالمؤمنين(ع) وصيت رسولاللَّه(ص) را ننوشت و پيامبر بر آن مهر ننمود
كه جبرئيل و ملائكه مقربين شاهد اين وصيت باشند. آنگاه فرمود: پدرم مدتى خاموش
ماند، سپس فرمود: اى اباالحسن همانگونه است كه تو گفتى، لكن اين وقتى بود كه وفات
رسولاللَّه(ص) نزديك شد پس وصيتى از سوى خداوند مكتوب در كتابى به همراه جبرئيل و
أُمنا و ملائكه خداوند تبارك و تعالى به پيامبر نازل شد پس جبرئيل گفت: يا محمد
امركن هر كس كه نزد تو حضور دارد به جز وصى و جانشينيت از اينجا خارج شود و شاهد
اين هستيم كه تو اين وصيت را به او )يعنى على(ع)( مىدهى و آنرا ضمانت مىكنيم، پس
پيامبر امر كرد كه هر كس در خانه است خارج شود به جز على و فاطمه، پس جبرئيل گفت:
يا محمد خداوند به تو سلام مىرساند و تحيت و كرامت را به تو تخصيص مىدهد سپس
مىفرمايد: اين كتابى است كه من در آن با تو عهد مىبندم و تو را تحت نظارت خويش
مىگيرم و به اين پيمان ملائكه خويش را شاهد مىگيريم هر چند كه كفايت مىكند من
خود شاهد اين عهد باشم، در اين هنگام مفاصل پيامبر شروع به لرزيدن نمود و گفت: اى
جبرئيل خداوند خود سلام است و سلام از اوست و به او باز مىگردد، خداوند عزوجل درست
و صحيح گفته است، آن كتاب را به من بده و جبرئيل آن را به پيامبر داد و به او امر
نمود تا آن كتاب را به اميرالمؤمنين(ع) بدهد و به او گفت: بخوان و على(ع) حرف به
حرف آن را به امانت بهدست من سپرد و به تحقيق من حق آن را ادا نمودم، پس على(ع)
گفت: پدر و مادرم به فداى تو من نيز شاهد هستم به تو كه آن را رساندى و نصيحت نمودى
و من هر چه را كه تو مىگويى تصديق مىنمايم و گوش و چشم و گوشت و خون من هم به
آنچه تو فرمودى شهادت مىدهند پس جبرئيل گفت: و من بر آنچه كه گفتيد و بر شما شهادت
مىدهم، رسولاللَّه(ص) فرمود: يا على وصيت مرا بگير و از مضمون آن آگاه شو كه من
آن را نزد خداوند ضمانت مىكنم پس تو به آنچه در آن است وفا و حق آن را ادا نما،
على(ع) گفت: بله، پدر و مادرم بفدايت اداى آن به گردن من و ضمانت آن به عهده من و
به توفيق و يارى و عنايت خداوند آن را اداء خواهم نمود، رسولاللَّه(ص) فرمود: يا
على من مىخواهم روز قيامت شهادت بدهى به اين كه من به عهد خداوند وفا نموده و حق
آن را ادا كردهام، على(ع) گفت: بله يا رسولاللَّه شهادت مىدهم، پيامبر فرمود: يا
على، جبرئيل و ميكائيل بين من و تو هم اكنون حاضر هستند و ملائكه مقربين همگى شاهد
و ناظر تو هستند على(ع) گفت: بله آنها شاهد هستند، پدر و مادرم به فدايت و من شاهد
آنها و آنها شاهد رسولاللَّه(ص) و آنچه به او شرط شده بود به امر جبرئيل در آنچه
خداوند متعال به پيامبر امر كرده بود كه به على(ع) بگو پس رسولاللَّه(ص) فرمود: يا
على به آنچه در اين عهد است وفا كن و دوستى كن با آنكس كه با خدا و رسولش دوستى
دارد و دورى و برائت بجو از هر كس كه با خدا و رسولش دشمنى مىنمايد و از آنها
بوسيله صبر و كظم غيظ و از بين رفتن حقّت و غصب خمس و تجاوز به حريم و هتك حرمتت
برائت بجو، پس على(ع) گفت: بله يا رسولاللَّه(ص).
اميرالمؤمنين(ع) مىگويد: سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد شنيدم
كه جبرئيل به رسولاللَّه(ص) مىگفت: يا محمد به على بگو كه حرمتش را هتك مىكنند
همان حرمتى كه حرمت خدا و رسول اوست، و محاسنش به خون تازه سرش خضاب خواهد شد،
اميرالمؤمنين(ع) مىفرمايد: هنگامى كه من سخنان جبرئيل امين را شنيدم و عمق مصيبت
آن را دريافتم از حال رفتم و با صورت به زمين افتادم و گفتم: بله، قبول كردم و راضى
شدم و اگر حُرمتم هتك شود و سنتهاى اسلام تعطيل شود و كتاب خدا پارهپاره شود، كعبه
از بين برود و محاسنم به خون تازه سرم خضاب شود صبر خواهم نمود و همواره به عهد
خويش پايبند خواهم بود تا اينكه به نزد تو بيايم يا رسولاللَّه، سپس پيامبر
فاطمه)س( و حسن و حسين(ع) را خواند و به آنها سخنانى مانند سخنانى كه به
اميرالمؤمنين(ع) گفته بود گفت و آنها نيز جوابى مثل جواب على(ع) دادند، پس آن وصيت
كه رسول خدا (ص) به على(ع) داد، مهرهايى از طلا داشت كه هرگز آتش عذاب خداوند آنها
را لمس نخواهد كرد.
در بحار به اسنادش از عيسى ضدير از امام كاظم(ع) نقل است كه گفت: به پدرم جعفربن
محمد(ع) گفتم: پس از اينكه ملائكه و جبرئيل از نزد رسولاللَّه(ص) رفتند چه شد؟
گفت: رسولاللَّه(ص) على و فاطمه و حسن و حسين(ع) را خبر كرد و به هر كسى كه در
خانه بود گفت: از پيش من برويد )كه مىخواهم با خانوادهام در خلوت سخن بگويم( و به
امّسلمه فرمود: بر در خانه بايست و مگذار هيچكس نزديك شود، او هم چنين كرد سپس
رسولاللَّه(ص) فرمود: يا على نزديك من بيا او هم نزديكتر آمد آنگاه پيامبر دست
فاطمه)س( را گرفت و مدت طولانى بر سينهاش گذاشت و با دست ديگرش دست على(ع) را
گرفت، هنگامى كه رسولاللَّه(ص) خواست سخن بگويد گريه امانش نداد و نتوانست از شدت
گريه سخن بگويد پس فاطمه)س( هم بسيار شديد گريست و على و حسن و حسين(ع) هم به گريه
رسولاللَّه(ص) گريستند، پس فاطمه)س( گفت: يا رسولاللَّه(ص) قلبم از جا كنده شد و
جگرم سوخت بخاطر گريهاى كه كردى اى سرور پيامبران از اولين تا آخرين اى امين
خداوند و اى رسول خدا، اى دوست و نبى پروردگار، چه كسى پس از تو پدر فرزندانم باشد
پس از تو مصيبت و گرفتارى بر سر من فرو مىريزد چه كسى براى على مانند تو برادر
خواهد بود و دين را يارى خواهد كرد و مهبط وحى خداوند و اوامر او خواهد بود، سپس
فاطمه)س( گريست و خود را بروى پدرش انداخت و على و حسن و حسين(ع) گريستند و خود را
بروى رسولاللَّه(ص) انداختند پس حضرت سرش را به سوى ايشان بلند كرد در حاليكه دست
فاطمه)س( در دستش بود پس دست او را در دست على(ع) گذاشت و به او فرمود: يا اباالحسن
اين دخترم امانت خدا و رسولش محمد نزد توست، حق خدا و رسولش را در مورد او رعايت كن
و حرمتش نگهدار و بدرستيكه تو چنين خواهى كرد، يا على بخدا دخترم سرور زنان بهشت از
اولين تا آخرين ايشان است، بخدا اين دخترم مريم كبراست، بخدا قسم كه اينجا جانم از
تن بيرون نمىرود مگر اينكه از خداوند براى فاطمه و شما چيزى بخواهم و خدا به من
عطا نمايد يا على هرچه درباره فاطمه بخواهى و من از خداوند درخواست نمايم انجام
خواهد شد و هرچه كه فاطمه بخواهد جبرئيل به انجام آن امر مىنمايد بدان من به هرچه
كه دخترم فاطمه راضى است، رضايت دارم و همچنين خدا و ملائكهاش راضى به رضاى فاطمه
هستند، يا على واى بر كسى كه به فاطمه ظلم نمايد! واى بر كسى كه حق او را به زور
بگيرد و نمايد! واى بر كسى كه حرمت او را هتك نمايد! واى بر كسى كه درِ خانه او را
بسوزاند! واى بر كسى كه دوست او را بيازارد! واى بر كسى كه با او مخاصمه نمايد و او
را از خانه بيرون بكشد و به ديگران نشان دهد! خداوندا من از آنهايى كه چنين كارى
كنند بدور هستم و آنها هم از من بدور هستند سپس با دست آنها را به سمت خود كشيد و
فاطمه و على و حسن و حسين(ع) را به خود نزديك كرد و در آغوش گرفت و گفت: خداوندا من
با ايشان و شيعيان ايشان دوست هستم و بهشت را براى آنها تضمين مىكنم و با هر كس كه
با ايشان دشمن است و يا ظلم مىكند و يا از ايشان جلوتر مىرود و يا از پيمودن طريق
ايشان باز مىماند و از دوستان و ياران دشمنان اهلبيت بيزارم، با آنها دشمن هستم و
سر ستيز دارم و تضمين مىكنم كه همه اين دشمنان به آتش داخل خواهند شد، سپس پيامبر
فرمود: بخدا يا فاطمه من از كسى و چيزى راضى نمىشوم مگر اينكه تو رضايت بدهى و سه
بار اين سخن را تكرار كرد.
عيسى ضدير مىگويد از امام موسىبن جعفر(ع) سؤال كردم كه: بيشتر مردم مىگويند كه
پيامبر امر كرد تا ابوبكر با مردم نماز بخواند سپس همچون دستورى به عمر داد، امام
موسىبن جعفر(ع) مدتى ساكت ماند سپس فرمودند: اينگونه كه مىگويند نيست و ليكن اى
عيسى بحث در اين امور بسيار است ولى راضى نشو مگر اينكه حقيقت آن را دريابى و كشف
نمايى. عيسى ضدير مىگويد، عرض كردم: پدر و مادرم بفدايت من از امورى سؤال مىكنم
كه به نفع دين و اعتقادم بخورد، ولى مىترسم كه برخى از اين امور مرا گمراه سازد و
من آگاه نيستم، من كجا شخصى مانند شما را پيدا مىكنم تا حقيقت را براى من ظاهر و
كشف نمايد.
امام فرمود: وقتى مريضى پيامبر بيشتر شد و ناتوانش ساخت على(ع) را طلب كرد و سرش
را بر دامان او گذاشت و از هوش رفت، پس هنگام نماز شد و اذان گفته شد، عايشه آمد و
گفت: اى عمر برو با مردم نماز بخوان، عمر گفت: پدرت ابوبكر به اين كار ارجحيت دارد،
عايشه گفت: درست ولى او مردى نرمخوست مىترسد از اينكه مردم عليه او بشورند، تو با
مردم نماز بخوان، عمر به او گفت: بلكه او نماز مىخواند و من او را همراهى مىكنم،
محمد از هوش رفته است و گمان نمىكنم كه نجات يابد و خواهد مُرد و على هم همواره در
كنار اوست و از او جدا نمىشود پس قبل از اينكه محمد از اين بيمارى رهايى يابد پدرت
را وادار كن تا با مردم نماز را به جماعت اقامه كند زيرا مىترسم كه اگر پيامبر از
اين مرض بهبود يابد على را براى اقامه نماز امام جماعت خواهد فرستاد، من خودم ديشب
شنيدم كه محمد در آخر سخنانش و دعاهايش مىگفت نماز نماز.
امام موسىبن جعفر(ع) فرمود: ابوبكر خارج شد و به سمت مسجد رفت تا با مردم نماز
بخواند و به امامت ايشان بايستد ولى مردم كار او را منكر شدند سپس گمان كردند كه
اين كار او به امر رسولاللَّه(ص) است، هنوز ابوبكر تكبير نماز را نگفته بود كه
پيامبر به هوش آمده و فرمود: عباس را به نزد من بخوانيد پس او را خواندند و آمد و
او به همراه على(ع) به پيامبر كمك كردند و او را از خانه خارج و به سمت مسجد آوردند
تا اينكه با مردم نماز خواند آنگاه ايستاد سپس او را بر منبرش نهادند و همه اهل
مدينه از مهاجرين و انصار دور او را گرفتند و زنان سرهاى خود را از پردهها بيرون
آوردند، در اين ميان جمعيت آشفته شد. همه ناله و زارى مىكردند و فرياد برمىآوردند
و آيه استرجاع را مىخواندند، پيامبر مدتى سخن مىگفت و لحظاتى سكوت مىنمود و
قسمتى از سخنان حضرت بدين شرح است كه فرمود: اى جماعت مهاجرين و انصار هر كسى كه
امروز اينجا حاضر است و هركس از جن و انس كه اين ساعت در اينجا حضور دارد، حاضران
به غايبان برسانند كه به تحقيق در ميان شما كتاب خدا را كه در آن نور هدايت و بيان
است نهادم كه خداوند هيچ حجّتى را از من در ميان شما از آن فروگذار نكرده و در ميان
شما از خود امام بزرگ دين و نور هدايت يعنى جانشينم علىبن ابيطالب(ع) را نهادم، به
تحقيق على(ع) ريسمان خداوند است، پس همگى به او چنگ بزنيد و به او دست بيازيد و از
دور او متفرق نشويد )وَاذْكُرُا نِعْمَةَاللَّهِ عَلَيْكُمْ اِذْ كُنْتُمْ اَعْداءَ
فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ، فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَةِ اِخْواناً( اى مردم اين
علىبن ابيطالب گنج خداوند است امروز و فردا، هركس او را دوست بدارد و مهر او را در
دل خود بپروراند امروز و فردا به عهدى كه خداوند با او بسته و بر گردن اوست وفا
نموده است و واجب خويش را ادا نموده و هركس امروز و فردا على(ع) را دشمن خويش بداند
و با او دشمنى نمايد روز قيامت كور و كر محشور مىشود در حاليكه حجّت و دليلى براى
او نزد خداوند پذيرفته نيست.
اى مردم فرداى قيامت به نزد من نياييد در حاليكه عروس دنيا را به عقد خويش
درآوردهايد و به آن مشغول شدهايد و خانواده من در حالى مىآيند كه ژوليده و
خاكآلوده و شكستخورده و مظلوم هستند و خونهاى ايشان در برابر شما ريخته مىشود و
روان مىگردد و بيعتهايى كه به گمراهى كشيده مىشود و شورايى تشكيل مىشود كه مردم
را به جهالت و گمراهى مىكشاند، بدرستيكه اين كار را مردانى انجام خواهند داد كه
خداوند آنها را در برخى آيات در قرآن كريم نامبرده و به شما مىگفتم و مىشناساندم
و به شما مىرساندم آنچه را كه براى آن به سوى شما آمدهام، و ليكن من شما را قومى
جاهل مىبينم، پس از من به حال گذشته خود بازنگرديد و كافر و مرتد نشويد، كتاب خدا
را آنگونه كه صحيح و درست نيست تأويل و تفسير ننماييد، بدانيد كه هر سنت و كلام و
سخنى كه با قرآن مخالفت داشته باشد آن سنت و سخن دروغ و باطل است، قرآن پيشواى
هدايت است و آن هم رهبر و پيشوايى دارد كه مردم را به سوى خدا و قرآن مجيد با حكمت
و موعظه حسنه مىآورد كه ولى امر پس از من ولى و پيشواى آن است و وارث علم من و
حكمت و سرّ و عيان و وارث همه انبياء پيش از من است من نيز ارث مىبرم و ارث
مىگذارم پس مبادا يكى از شما ديگرى را متهم به دروغگويى نمايد.
اى مردم خدا را خدا را در مورد اهلبيت من در نظر بگيريد و حرمت و حق ايشان را
نگاه داريد كه ايشان اركان دين و چراغهاى هدايت در ظلمت دنيا و معدن علم هستند و
على است برادرم و وارثم و جانشينم و امين من و برپا دارنده امر من، وفا كننده به
عهد من در سُنّتم و اوّلين كسى از مردم كه به من ايمان آورد و آخرين ايشان كه در
هنگام مرگ با من تجديد عهد و پيمان نمود و بهترين مردم براى من است كه روز قيامت او
را ديدار خواهم نمود پس حاضران به غايبان برسانند و بگويند همانا هركس قصد امامت و
پيشوايى امتى را نمايد در حاليكه از او عالمتر و شايستهتر در آن قوم باشد به تحقيق
كافر است.
اى مردم هر كس كه از قبل بر گردن من حقى دارد من حاضر به اداى آن هستم و هر كس پس
از من حقى طلب دارد مىتواند آن را از على طلب كند زيرا او ضامن همه ديون است تا آن
زمانيكه همه ديون مرا بپرداز و حقى از كسى بر گردنم نماند.
به همان سند از امام موسىبن جعفر(ع) و او هم از پدرش نقل نموده كه گفت: علىبن
ابيطالب(ع) فرمود: وصيت رسولاللَّه(ص) بدين صورت بود: بسم اللَّه الرحمن الرحيم
اين عهدى است كه محمدبن عبداللَّه به آن وصيت نموده است و به امر خداوند به آن
استناد كرده است به جانشين علىبن ابيطالب اميرالمؤمنين(ع) و در آخر وصيت چنين آمده
كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل بر آنچه كه محمد به علىبن ابيطالب وصيت نمود شاهد
هستند آنگاه وصيت را گرفت و ضمانش بر اين وصيت همان ضمانتى است كه يوشعبن نون به
موسىبن عمران نمود و بر آنچه كه وصى عيسىبن مريم به آن ضمانت نمود و اداء كرد و
آنچه كه اولياء قبل از ايشان ضمانت كردند به اينكه محمد(ص) برترين پيامبران و
على(ع) برترين جانشينان و اوصياء است. محمد(ص) وصيت خود را به على(ع) داد و او هم
وصيت را خواند، محمد(ص) امر امامت مردم و پيشوايى آنها را به علىبن ابيطالب(ع)
سپرد و اين امر خداوند و بندگى اوست و اطاعت صاحبان امر است كه نبوتى براى على(ع) و
غير او بعد از محمد(ص) نيست و شهادت و گواه خداوند به اين امر كافى است.
به همان سند به اسنادش از امام موسى كاظم(ع) و او از پدرش نقل است كه گفت، علىبن
ابيطالب(ع) فرمود: پيامبر در وصيتش اندكى قبل از وفاتشان مرا خواست و مقدارى كافور
به من داد و فرمود: اى على، اى فاطمه اين كافورى است كه جبرئيل آن را از بهشت آوردن
و به من داده است، او به شما سلام رسانده و گفته است كه: اين كافور را تقسيم نماييد
و قسمت مرا و خودتان را جدا نماييد. فاطمه)س( به رسولاللَّه(ص) گفت يكسوم كافور
براى شماست و بقيه آن نزد على(ع) است با آن چه كند، رسول خدا (ص) گريست و فاطمه)س(
را به آغوش كشيد و فرمود: موفقه، رشيدة، مهدية، ملهمة، سپس فرمود: يا على بگو بقيه
كافور را چه كردى، على(ع) گفت: نصف مابقى كافور براى فاطمه)س( و نصف ديگر براى هر
كس كه شما بفرماييد يا رسولاللَّه، حضرت فرمود: يا على بقيه اين كافور براى توست
پس آن را بگير.
از امام موسىبن جعفر(ع) و ايشان هم از پدرش نقل شده كه فرمود، رسول خدا (ص) فرمود:
يا على آيا تضمين مىكنى كه ديون مرا بپردازى؟ گفت: بله، حضرت فرمود: خدايا شاهد
باش، سپس فرمود: يا على تو مرا غسل بده كه اگر كس ديگرى مرا غسل بدهد با ديدن عورت
من كور مىشود، على(ع) گفت: براى چه يا رسولاللَّه؟ فرمود: جبرئيل اينچنين از
پروردگار نقل فرموده است كه، كسى عورت تو را نمىبيند مگر اينكه كور مىشود. على(ع)
گفت: يا رسولاللَّه چگونه به تنهايى تو را غسل دهم؟ حضرت فرمود: جبرئيل و ميكائيل
و اسرافيل و ملكالموت و اسماعيل صاحب آسمان دنيا تو را در اين امر يارى خواهند
نمود، على(ع) مىگويد عرض كردم: چه كسى آب براى غسل بريزد؟ حضرت فرمود: فضلبن عباس
امّا بدون اينكه به بدن من نگاه بيندازد چه را كه براى او و هر كس غير از او از
مردان و زنان نگاه كردن به عورت من حرام است، هنگامى كه از غسل من فارق شدى بدن مرا
بر روى تختهاى بگذار و چهل دلو )دهان گشاد( آب از چاه غرس بر بدن من بريز(11)
آنگاه پيامبر فرمود: يا على آن هنگام دستت را بر سينه من بگذار و فاطمه و حسن و
حسين(ع) را به همراه خود حاضر نما و غير از ايشان كسى نباشد تا از بدن من چيزى براى
او معلوم شود و نبيند، سپس در آنجا مىفهمى چه شده و چه خواهد شد انشاءاللَّه
تعالى، يا على آيا وصيت مرا قبول كردى؟ گفت: بله حضرت فرمود: خداوندا، شاهد باش.
آنگاه رسولاللَّه(ص) فرمود: چه مىكنى آنجايى كه پس از من بر عليه تو برمىخيزند و
بر تو پيشى مىگيرند و سركشان خود را به سوى تو مىفرستند و تو را به بيعت
مىخوانند سپس گريبان تو را گرفته و بر زمين مىكشند، همانگونه كه شتر رم كرده
مىگريزد در حاليكه مذمت شده و خوار و بىياور و محزون و غمگين هستى و پس از من در
همين حالت خواهى بود، راوى مىگويد: وقتى فاطمه)س( سخنان رسولاللَّه(ص) را شنيد
فريادى كشيد و گريست و به گريه او رسولاللَّه(ص) نيز گريست و فرمود: دخترم گريه
نكن و ملائك را اذيت نكن اين جبرئيل است كه بهخاطر گريه تو مىگريد و اين ميكائيل
و صاحب سرّ خداوند اسرافيل است، دخترم گريه نكن كه آسمان و زمين به گريه تو
مىگريند، پس على(ع) گفت: يا رسولاللَّه تسليم اين مردم خواهم شد و بر هر مصيبتى
كه بر من وارد آيد )بهخاطر خدا( صبر مىكنم و بر بىوفايى و بيعت نكردنشان صبر
خواهم نمود و اگر ياورى نداشتم با ايشان نبرد نخواهم كرد پس رسولاللَّه(ص) گفت:
خداوندا تو شاهد باش.
آنگاه پيامبر فرمود: يا على با قرآن و واجبات و فرائض الهى چه مىكنى؟ گفت: يا
رسولاللَّه(ص) آنها را جمع مىكنم و به مردم عرضه مىنمايم كه اگر قبول كردند كه
هيچ وگرنه خداوند عزوجل و تو شاهد هستيد. آنگاه رسولاللَّه(ص) فرمود: خداوندا من
شاهدم. امام على(ع) مىفرمايد: در وصيتنامه رسولاللَّه(ص) آمده بود آنچه كه حضرت
به آن وصيت نموده بود به اينكه در هر خانهاى كه از دنيا رفت در همانجا او را دفن
نمايند و با سه پارچه كفن شود كه يكى از آنها )آخرين آنها( بُرد يمانى باشد و كسى
جز على وارد قبرش نشود و او را دفن ننمايد سپس فرمود: يا على، تو و دخترم فاطمه و
حسن و حسين(ع) نزد جنازه من بمانيد و هفتاد و پنج تكبير بگوييد تو پنج تكبير بگو و
بازگرد پس از اينكه به تو اجازه نماز بر من دادند، على(ع) گفت: پدر و مادرم بفدايت
چه كسى فردا اجازه خواهد داد، حضرت فرمود: جبرئيل اذن نماز خواهد داد و سپس
اهلبيتم و بستگانم دسته دسته مىآيند و بر جنازه من نماز مىخوانند سپس زنان
اهلبيتم مىآيند و پس از همه آنها بقيه مردم بيايند.
به همين اسناد روايت است كه على(ع) به رسولاللَّه(ص) عرض كرد: يا رسولاللَّه به
من امر فرمودهايد كه در خانه خودتان براى شما قبرى حفر كنم و فلانكار و فلانكار
را انجام دهم، حضرت فرمود: بله يا على خانه من محل دفن و قبر من خواهد بود. على(ع)
گفت: پدر و مادرم به فدايت براى من مشخص نما در كجاى خانه قبر شما حفر كنم، حضرت
فرمود: در انتخاب جا اختيار با توست ببين كجا بهتر است، عايشه گفت: يا رسولاللَّه
شما كجا مقيم مىشويد؟ حضرت رو به عايشه كرد و گفت: تو را در خانهاى اسكان دادم و
تنها آنچه كه در اين خانه است براى توست پس در خانهات آرام بگير و مانند زمان
جاهليت زينتنمايى مكن و با ولىّ خود ظالمانه و از روى ستمپيشگى پيكار نكن )هرچند
كه تو اين كار را انجام خواهى داد( عمر از اين سخنان رسولاللَّه(ص) آگاه شد و به
دختر خود حفصه گفت: اى حفصه عايشه را واگذار و با پيامبر از على سخن به ميان نياور
زيرا او در حيات و حتى به هنگام مرگ نيز به ياد على است.
به همان سند از روايانش از سلمان فارسى)ره( نقل است كه گفت: روزى به خدمت
رسولاللَّه(ص) شرفياب شدم در ايام مريضىاش كه بعدها هم بهواسطه همان مريضى رحلت
فرمود، پس در مقابل حضرت نشستم و از احوالش سؤال نمودم سپس برخاستم كه از محضر
ايشان خارج شوم كه حضرت فرمود: سلمان بنشين كه خداوند به تو چيزى نشان خواهد داد كه
آن امر از برترين و بهترين امور است، پس حضرت نشست و من در همين حال نشسته بودم كه
مردانى از اهلبيت و ياران رسولاللَّه(ص) وارد اتاق شدند و فاطمه)س( دختر ايشان هم
يكى از واردشدگان بود و چون ضعف جسمى رسولاللَّه(ص) را ديد گريه راه گلويش را بست
تا آنجا كه اشك بر گونهاش جارى شد وقتى رسولاللَّه(ص) اين حال او را ديد فرمود:
براى چه گريه مىكنى دخترم خداوند ديدگان تو را روشن گرداند و آنها را گريان
ننمايد، فاطمه)س( گفت: پدر جان چگونه نگريم در حاليكه اينهمه ضعف و بيمارى را در
شما مىبينم حضرت به او فرمود: فاطمه جان به خداوند توكّل كن و صبور باش همانگونه
كه پدرانت و انبياء پيشين و مادران تو و زنان ايشان صبر مىكردند، فاطمه جان آيا به
تو مژدهاى بدهم؟ گفت: بله اى نبى خدا پدر جان، حضرت فرمود: آيا مىدانى كه خداوند
متعال پدرت را اختيار و انتخاب نمود و او را پيامبر قرار داد و براى همه مردم و
خلايق مبعوث كرد تا فرستادهاش باشد، سپس على(ع) را برگزيد و به من امر نمود تا او
را به ازدواج تو درآورم و به امر پروردگار او را جانشين و وصى خود قرار دادم. يا
فاطمه، على حقّاً برترين و بزرگترين مسلمين بر ايشان پس از من است و اوّلين ايشان
در ايمان و اسلام و عالمترين ايشان از جهت علم، صبورترين ايشان در صبر و برترين و
مُحِقترين ايشان نزد ميزان روز قيامت از جهت قدر و شأن است پس فاطمه)س( شاد و
خندان شد و رسولاللَّه(ص) رو به سوى او كرد و فرمود: اى فاطمه آيا تو را مسرورتر و
خوشحالتر بنمايم؟ گفت: بله پدرجان، حضرت فرمود: آيا به تو بيش از پيش خبر بدهم از
آنچه كه قبلاً به تو خبر دادهام در بيان شأن شوهر و پسر عمويت، فاطمه)س( گفت: بله
اى نبى خدا، حضرت فرمود: على اوّلين كسى است كه به خداوند عزوجل و به رسولش از ميان
اين امت ايمان آورد، او و خديجه مادر تو اوّلين كسانى بودند كه مرا در شريعتى كه
آوردم يارى و مساعدت نمودند، يا فاطمه، على برادرم و دوستم و پدر فرزندانم است، على
كسى است كه خصلتهاى نيكو و خيرى به او از سوى خداوند عطا شده است كه قبل از او به
هيچكس عطا نشده و پس از او نيز به كسى عطا نخواهد شد، در فراق من صبور باش و خود
را تسلّى بده و بدان كه پدرت به خداوند عزوجل ملحق مىشود، فاطمه)س( گفت: پدر جان
هم مرا خوشحال و مسرور نمودى و هم ناراحت و محزون كردى، حضرت فرمود: آيا مىخواهى
آنها را براى تو بيشتر كنم دخترم؟ فاطمه)س( گفت: بله يا رسولاللَّه، آنگاه پيامبر
فرمود: خداوند همه خلايق را آفريد و آنها را دو قسم قرار داد و من و على را در
بهترين قسمت قرار داد و اين قول خداوند عزوجل است كه مىفرمايد: )اَصْحابُ
الْيَمِينِ ما اَصْحابُ الْيَمِينْ( سپس از آن دو قسمت قبائلى را پديد آورد و ما را
از بهترين و برترين قبايل قرار داد.
و
اين سخن خداوند عزوجل است كه )وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبآئِلَ لِتَعَارَفُوا
اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللَّهِ أَتْقاكُمْ( سپس قبايل را خانه خانه نمود، و ما
را در بهترين خانهها قرار داد، كما اينكه خداوند در كلام خويش فرموده است،
)إِنَّما يُرِيدُاللَّهَ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ
يُطَهِرَّكُمْ تَطْهِيراً( سپس خداوند متعال مرا از ميان خانواده و اهلبيتم برگزيد
و على و حسن و حسين(ع) و تو را برگزيد پس من سرور اولاد آدم و على(ع) سرور تمام عرب
و تو سرور زنان عالمين و حسن و حسين(ع) هر دو سرور جوانان اهل بهشت هستند و از
ذرّيه تو مهدى)عج( خواهد آمد كه خداوند عزوجل بهوسيله او زمين را پر از عدل مىكند
همانگونه كه قبل از آن پر از ظلم و جور بود.