موسى(ع):
خداوند به موسى(ع) دوازده چشمه عطا فرمود: )فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشَرَةَ
عَيْنا( و محمد(ص) در روز امضاء پيمان صلح حديّبه در همان مكان به بُراءبن عازب امر
فرمود تا در چاهى قديمى كه خالى از آب بود تيرى بكارد پس او نيز چنين كرد و خداوند
از آن دوازده چشمه جوشاند بهقدريكه آب آن هشت هزار مرد را سيراب نمود و همه را
كفايت كرد و نيز رسولخدا (ص) از بين انگشتان خويش آب روان مىساختند و اين هم از
معجرات بسيار عجيب حضرت بود. خداوند براى موسى(ع) ستونى از آسمان فرستاد كه
شامگاهان به ايشان روشنايى مىبخشيد و روز ايشان را بالا مىآورد و رسولاللَّه(ص)
به بعضى از اصحابشان عصايى مىدادند كه بوسيله آن عصا مقابل و روبروى خود را روشن
كرده و مىديدند، آنحضرت به قتادةبن نعمان ساقه خرمايى داده بود كه ده قدم جلوتر از
او را روشن مىساخت.
خداوند مىفرمايد: )وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِيْمَع آياتٍ بَيِّناتٍ( ضحّاك و
ابنعباس مىگويند آن نُه نشانه معجزه عبادت بودند از عصى، سنگ، دريا، طوفان، ملخ،
پشه، و قورباغه و خون )كه بوسيله آنها قدرت خداوند را به مردم نشان مىداد(.
آوردهاند كه روزى پيامبر به شام مىرفت و در راه دور از چشم ديگران گرفت، پس
يهوديان شام با شمشير به سوى حضرت تاختند كه در اين حال خداوند ملخايى را از زير
پاى حضرت بيرون آورد، پس مهاجمين ترسيدند و آن ملخها بر هر كسى كه حمله مىكردند آن
را مىخوردند و آن يهوديان دويست نفر بودند كه همگىشان بوسيله ملخها از بين رفتند
و رسولخدا (ص) فرمود: بين ركن و صفا قبرهاى هفتاد پيامبر است كه جز به بلاى گرسنگى
و پشه از بين نرفتند، روزى عدهاى جهت صدمه زدن به رسولخدا (ص) به دنبال او بودند
پس يكى از آنها به لباسش نگاه انداخت و ديد كه در لباسش پشه است و شروع به خاريدن
بدن خود نمود و از يارانش دور افتاد و آنقدر بدنش را خاراند كه گوشت بدنش ريخت و
همه آنها يكى پس از ديگرى ديدند كه پشهها به جانشان افتاده است آنگاه تعداد پشهها
بر روى بدنهايشان زياد شد و بر آنها چيره يافت و همه آنها بين پنج روز تا دو ماه
بيشتر زنده نمانده و همگى مُردند.
و
نيز جماعتى قصد به قتل رساندن رسولاللَّه(ص) را نمودند پس از مكه خارج شدند و به
سوى مدينه رفتند، خداوند برايشان و بر توشهها و مشكها و وسايل ايشان موشهايى را
مسلط نمود و آن موشها نيز مشكهاى ايشان را سوراخ كرده و آبهاى ايشان را هدر داده و
ريختند، آن دشمنان خدا عطشان شدند و از تشنگى پوستشان به استخوان چسبيده بود به عقب
و به چشمهها و حوضهايى كه از آنجا آب برداشته بودند بازگشتند تا دوباره از آنجا آب
تهيه كنند و همراه خود بياورند ولى موشها بر آنها پيشى گرفته و زودتر از ايشان به
حوضچههاى آب رسيده و ديواره آنها را سوراخ كردند و آب آن حوضچهها را به بيابان
ريخته و از بين بردند، در آخر همه كافران از تشنگى مُردند و هيچ يك از آنها توبه
نكردند و سوگند نخورد مگر يكى از آنها كه پيوسته مىگفت: اى خداى محمد و آل محمد من
از آزار و اذيت او توبه كردم، خداوندا، غم و اندوه و مشكل مرا به حق عظمت محمد و آل
محمد برطرف فرما، و خداوند او را نجات داد و قافلهاى از نزديك او مىگذشت كه او را
پيدا كرد و سيراب نموده و با خود بُردند و او را بىنياز ساختند، او نيز به پيامبر
ايمان آورد و حضرت نيز آن مركب و اموالى كه مردم به او داده بودند به خودش بخشيد.
يكبار پيامبر حجامت نمود و خونى كه از بدنشان خارج شده بود را براى ابى سعيد خدرى
فرستاد و به او گفت: كه: اين خون را پنهان نما، ابىسعيد رفت و آن خون را نوشيد
حضرت به او فرمود: با آن خون چه كردى؟ او گفت: آن را نوشيدم، حضرت فرمود: آيا من به
تو نگفتم كه آنرا پنهان كن؟ ابى سعيد گفت: من هم آن را در ظرف مطمئن و محكمى پنهان
نمودم )آنگاه شكم خود را نشان داد( حضرت فرمود: باز براى تو ظرفى مانند قبل
مىفرستم، بدانكه خداوند به آتش دوزخ حرام كرده گوشت و خون تو را بهخاطر اينكه به
خون و گوشت من ممزوج و مختلط شده است پس عدهاى از منافقين كه حدود چهل نفر بودند
بهخاطر اين حرف او را مسخره مىكردند، پيامبر فرمود: خداوند روزى آنها را خون قرار
دهد، پس از بينى همه آن منافقين خون جارى شد و همچنين از دندانهاى ايشان خون چون
سيل روان شد و هر چه غذا و آب مىخوردند و مىنوشيدند با خونشان مخلوط مىشد و چهل
روز به اينحال بودند پس به هلاكت رسيدند.
خداوند مىفرمايد: )أُسْلُكْ يَدَكَ فِى جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ
سُوءٍ( ولى خداوند به حضرت محمد(ص) از آنچه به موسى(ع) داده بود بهترش را عطا فرمود
و آن نورى بود كه از دست راستش وقتى مىنشست متصاعد مىشد و همه مردم اين نور را
مىديدند و اين نور تا هنگامى كه برمى خواست باقى بود، رسولاللَّه(ص) بسيار دوست
مىداشت كه حسن و حسين(ع) نزد او بيايند پس آنها را صدا مىزد و مىفرمود: پيش من
بياييد عزيزان من، آنها كه در مكانى دور بودند گويى صداى حضرت را مىشنيدند و به
ايشان الهام مىشد و مىآمدند. حضرت به انگشت سبّابهاش اشاره مىكرد و مىفرمود:
وقتى آنها از در خانههاشان خارج شدند مسير آنها را تا به اينجا بهتر از خورشيد و
ماه روشن كن، پس آنها مىآمدند و انگشت سبّابه حضرت با نور خود راه را براى آنها
روشن مىنمود وقتى مىآمدند انگشت حضرت به حال اولش باز مىگشت و هنگامى كه حسن و
حسين(ع) بازمىگشتند مثل آمدنشان راه را روشن مىنمود.
خداوند در مورد حضرت موسى(ع) فرمود: )وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكْ( در اين مورد روايتى
است كه زبيربن عوام در بعضى از غزوات كه با رسولاللَّه(ص) بود بر اثر ضربات جنگ
شمشيرش مىشكست پس حضرت چوبى مىگرفت و دو طرف آن چوب را دست مىكشيد و مسح مىنمود
پس آن چوب به شمشيرى بسيار خوب تبديل مىشد و زبيربن عوام با آن ضربات بسيارى فرد
مىآورد و بوسيله آن با دشمنان مىجنگيد.
همچنين خداوند بهخاطر حضرت رسول(ص) تيرهاى سقف خانه يهوديان را به افعى و مارهاى
بزرگ تبديل فرموده بود كه آن تيرها بيش از يكصد تير بودند كه به سوى آنها رفته و
اثاثهاى خانه آنها را بلعيد، چهار نفر از آن يهوديان مردند و جماعتى ديوانه شدند و
باقيمانده آن يهوديان اسلام آوردند و گفتند: خداوندا به حق عظمت محمد كه تو او را
انتخاب نمودى، خداوندا تو را به كسى كه به ولايت او راضى هستى و دوستان ايشان كه
براى تسليم امر ولايت به آنها ايشان را انتخاب نمودى، اين چهارنفر را دوباره جان
ببخش و خداوند نيز آن چهارنفر را زنده كرد.
خداوند در قرآن به موسى(ع) مىفرمايند: )فَاضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرْ( در مورد
اين آيه، اميرالمؤمنين على(ع) مىفرمايد: روزى با رسولاللَّه(ص) به سمت باغها و
محلّه خيبر رفتيم در هنگام گذر از آنجا كه به محلى به نام يثخب رسيديم از آن عبور
كرديم كه در اين هنگام چهارده مرد از پشت به سمت ما آمدند، ياران گفتند: يا
رسولاللَّه(ص) دشمن در پشت ما و بيابان روبروى ماست، همانگونه كه ياران موسى(ع)
گفتند: )أنَّا لَمُدْرَكُونْ( پس رسول خدا نشست و چنين دعا نمود: خداوندا تو براى
هر پيامبرى آيت و معجزهاى نشان دادهاى حال قدرت خودت را به من نشان بده پس در اين
هنگام حضرت سوار بر مركب خويش شد و صف آنها را شكافت در حاليكه اسبها صداى سم آن را
نشنيدند و شترها سرعت چالاكى آن را درك نكردند پس ما برگشتيم و حضرت صف آن دشمنان
را شكافت.
خداوند با موسى(ع) در طور سينا سخن گفت ولى با محمد(ص) در عرش خود در نزديكى نجوا
نمود، در سدرةالمنتهى، بين موسى(ع) و خداوند واسطه و حجاب بود ولى هيچكس و هيچ
چيزى بين محمد(ص) و خدايش حجاب نبود. خداوند به سوى بندهاش وحى فرستاد ولى كسى كه
بر روى دو پايش را مىرود كسى كه به طى طريقش عرش را سير مىنمايد و كسى كه او را
مورد ندا قرار مىدهند با كسى كه نجوا مىكند يكى نيستند، هر كه دور است ندايش دهند
و هر كس نزديك است با او نجوا مىكنند. خداوند با موسى پس از چهل شب سخن گفت،
محمد(ص) در خانه امّ هانى خوابيده بود كه به معراج رفت، معراج حضرت موسى(ع) بعد از
زمان موعود بود ولى معراج محمد(ص) بدون وعده و وعيد بود، در آن حال موسى هفتاد مرد
انتخاب نمود ولى محمد(ص) خودش انتخاب شده بود و يكّه و تنها بود، موسى آن چه را كه
از عظمت خداوند ديد طاقت نياورد و از هوش رفت ولى محمد(ص) هر چه نشانش دادند طاقت
آورد و نشانهها و معجزات خداوند را ديد.
معراج موسى در روز بود ولى معراج محمد(ص) در شب، معراج موسى بر روى زمين بود ولى
معراج محمد(ص) بالاى طبقات هفتگانه آسمان بود. خداوند از آنچه بين موسى و خودش گفته
شده حكايت نموده و جريان را براى مردم باز كرد و از آنچه كه بين خودش و محمد(ص)
گذشت چيزى ابراز ننموده است.
خداوند به بندگانش وحى مىفرستد آنجا كه مىفرمايد: )وَ لَمَّا جاءَ مُوسى
لِميقاتِنا كَاَنَّهُ جاءَ مِنْ عِنْدِ فِرعَوْنِ( يا آنجا كه )مُوسى وَ أَخِيه
أَنْ تَبوَّؤُ لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً( ولى محمد(ص) از محل عبادتش و از
مسجدش تنها و بدون همراهى هيچ يك از خانوادهاش خارج شد.
در اينجا براى تبيين و روشن شدن كلام حضرت كه فرموده بود: )يَا عَلىِ اَنْتَ مِنّى
بِمَنْزَلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى( شعرى از حسّانبن ثابت كه در اين باب سروده
مىآوريم:
لئن كلّم اللَّه موسى على
تشريف من الطّور يوم النّدا
فإن النّبى أباقاسم
حىء بالرّسالة فوق السّما
و
قد صار بالقرب من ربّه
على قاب قوسين لما دنا
و
ان فجر الماء موسى لكم
عيوناً من الصّحر ضرب العصا
فمن كفّ أحمد قد فجّرت
عيوناً من المآء يوم الظّما
و
إن كان هرون من بعده
حبى بالوزارة يوم الملا
فإنّ الوزارة قد نالها
على بلا شكّ يوم الغدا
و
كعببن مالك انصارى مىگويد:
فقد كلّم اللَّه النّبى محمّداً
على الموضع الأعلى الرّفيع المسوّم
داود(ع):
براى او سلسله حكومتى بود كه در آن حق و باطل را از هم جدا كند ولى براى
محمد(ص)
قرآن نازل شد كه هيچ چيزى از آن فراتر و برتر نيست )ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ
مِنْ شَىْءٍ( و هيچ سلسلهاى مانند كتاب نيست، چرا كه سلسله فانى مىشود ولى قرآن
تا آخرالزّمان باقى است. هنگامى كه مردم از داود(ع) شنيدند آنچه را كه خداوند بر او
نازل فرموده بود سى هزار نفر از او محافظت مىنمودند ولى نگهبان محمد(ص) خداوند
متعال بود )وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسْ(.
همراه داود حيوانات و پرندگان و كوهها تسبيح مىگفتند ولى خداوند متعال و ملائكه
به رسالت محمد(ص) شهادت دادند )وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيدِاً، مُحَمَدٌ
رَسُولُاللَّهِ( خداوند فرمود: ما آهن را در دست داود نرم قرار داديم در وصف او
آمده كه: )وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدْ( ولى خداوند قلب محمد(ص) را به رحمت و شفاعت
نرم نمود. )فَبِما رَحْمَةٍ مِنَاللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ(. در دست داود سنگها و
صخرههاى بسيار سخت نرم بودند به حدّى كه او با دست خالى غار حفر مىكرد و به امر
خداوند از گوسفندى كه بىشير شده بود شير فراوان مىدوشيد بدين صورت كه دستى بر پشت
گوسفند مىكشيد آنگاه هر قدر كه مىخواست از گوسفند شير مىدوشيد، كوهها تحت اراده
او بودند و همراه او تسبيح خداوند را زمزمه مىكردند پيامبر ما حضرت محمد(ص) نيز
سنگهايى را مىگرفت و در كف دستش مىگذاشت و آن سنگها در كف دست او تسبيح خداوند را
گفتند و پرندگان همواره در نزد او حاضر مىشدند و به هر طرف كه رو مىكرد براى او
راهها و درهايى بود، حضرت محمد(ص) بُراقى داشت كه با آن به عرش رفت خداوند درباره
داود فرمود: )وَ شَدَدْنا مُلْكَهْ( و خداوند پادشاهى محمد(ص) و ولايت او را نيز
آنقدر استحكام بخشيد تا اينكه با آمدن شريعت او همه دينها نسخ شدند. خداوند به
داود فرمود: )لا تَتَّبِعِ الْهَوى( ولى به محمد(ص) گفت: )ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ
ما غَوى( در اين باب حسّان بن ثابت چنين مىگويد:
و
إن كان داود قد أوّبت
جبالٌ لديه و سيرالهواء
ففى كفّ احمد قد سبّحت
بتقديس رّبى صغار الحصار.
حضرت سليمان(ع):
بادى در اختيار او بود كه رفتن آن در صبح يك ماه و بازگشت آن به هنگام شب يك ماه
طول مىكشيد مثلاً مىگفتند فردا در عراق است و از آنجا به مرو مىرفت و بعد از ظهر
در بلخ بود ولى خداوند محمد(ص) را بوسيله بُراقى كه به او داده بود گرامى داشت،
افسار آن به اندازهاى بود كه چشم در افق قادر به ديدن بود. خداوند درباره
سليمان(ع) در قرآن آورده: )عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ( در خصوص پيامبر ما حضرت
محمد مصطفى(ص) نيز وحشت آورده كه روزى يك پرنده سرخ رنگ كه يكى از جوجههايش بالا
آمده بود به سوى پيامبر آمد و با ترس نزد سر رسولاللَّه(ص) بر شانهاش نشست پس
حضرت رو به حاضران كرد و فرمود: كدام يك از شما به اين پرنده و لانهاش صدمه
زدهايد؟ مردى از ميان جمعيت برخاست، و گفت: من تخم اين پرنده را برداشتهام،
پيامبر فرمود: آنها را به لانه اين پرنده بازگردان. رسولخدا (ص) با گوساله و آهو و
گوسفند و گرگ و ناقه سخن مىگفت و اجنّه و شياطين تحت اختيار او بودند، پيامبر
فرمود: قرآن مىفرمايد )قُلْ اُوحِىَ اِلَىَّ اَنَّهُ سْتَمَعُ نَفَرٌ
مِنَالْجِنِّ( تا آنجا كه مىگويد: )إِذْ صَرَّفْنا إِلَيْكَ نَفَراً
مِنَالْجِنِّ( آنها نُه نفر از بزرگان اجنّه نصيبين و يمن از قبيله بنى عمروبن
عامر بودند كه نام آنها: شصاه، مصاء، هملكان، مرزبان، مازمان، نضاء، هاضب و عمرو كه
با سليمان بيعت نمودند تا عبادات را بدرگاه خداوند انجام دهند و از او خواستند كه
عذر و توبهاش را بپذيرد و براى همين گفتند: )عَلَىاللَّهِ شَطَطاً( و سليمان(ع)
به خاطر سركشى و عصيانشان آنها را به غل و زنجير كشيد و سركشان و طاغيان را
فرمانبردار و رام كرد، سليمان از خداوند پادشاهى و مُلك دنيا را طلب نمود و خداوند
هم به او پادشاهى بخشيد و از آن طرف كليدهاى خزائن دنيا را به محمد(ص) داد ولى او
آنها را قبول نكرد و بازگرداند و فرق است بين كسى كه چيزى را مىخواهد و طلب مىكند
و كسى كه به او چيزى عطا مىكنند و او قبول نمىكند، خداوند به محمد(ص) كوثر و مقام
شفاعت و مقام ستوده شده را عطا نمود و فرمود )وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ
فَتَرْضى( خداوند به سليمان(ع) گفت: )اُمْنُنْ اَوْ اَمْسِكْ بِغَيرِ حِسابِ( ولى
به پيامبر ما محمد(ص) فرمود: )ما أَتاكشمْ الرَّسُولُ فَخُذُوُهِ وَ مانَهاكُمْ
عَنْه فَانْتَهُوا( و حسانبن ثابت چنين مىگويد:
و
إن كانت الجنّ قدسامها
سليمان و الرّيح تجرى رخا
فشهر غدوّ به لدابيا
و
شهر رواح به انيشا
فإن النّبى سرى ليلة
منالمسجدين إلى المرتقى
و
كعببن مالك مىگويد:
و
إن تك نملتها بالوهم كلّمت
سليكتم ذالملك الذى ليس بالعلى
فهذا النّبىاللَّه أحمد سبّحت
صغار الحصا فى كفّه بالتّرنّم
يحيى(ع):
خداوند درباره او فرمود )وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً( و آن در زمانى بود كه
دوران جاهليت نبود ولى به محمد(ص) در كودكى حكمت و فهم را در بين بندگان بتها و
ياران و احزاب شيطان عطا فرمود.
يحيى(ع) عابدترين و زاهدترين اهل زمان خويش بود، ولى محمد(ص) زاهدترين و عابدترين
همه خلايق از اوّلين تا آخرين است تا آنجا كه به ايشان وحى شد: )ما اَنْزَلْنا
عَلَيْكَ الْقُرْانَ لِتَشْقى( حسانبن ثابت در شعرى چنين مىگويد:
و
إن كان يحيى بكت عينه
صغيراً و طهّره فى الصّبى
فإنّ النّبى بكى قائماً
حزيناً على الرِّجل خوف الرَّجا
فناداه أنّ طه أباالقاسم
و
لا تشقى بالوحى لمّا أتى
عيسى(ع):
او كور مادر زاد را شفا مىداد و مرض برص و پيسى را بهبود مىبخشيد و پيامبر ما
روزى معاذبن أعفر به نزدش آمد و گفت: يا رسولاللَّه(ص) من ازدواج كردهام و برخى
به زنم گفتهاند كه من در پهلويم اثر سفيدى پيسى دارم و او از اينكه با من خلوت
نمايد كراهت دارد، حضرت فرمود: لباست را از پهلويت كنار بزن او نيز جامهاش را از
پهلويش زد و حضرت نيز با دست خود به آن محل كشيد و هر چه سفيدى و اثر پيسى بود
برطرف شد.
و
نيز مردى جذامى از اهل جهين كه از جذام انگشتانش قطع شده بود نزد حضرت آمد و از
بيمارى خود شكايت نمود پس حضرت ظرفى آب خواست سپس از آب دهان مباركشان در آن آب
ريختند و فرمودند: با اين آب بدنت را بشوى پس آن مرد چنين كرد و همه اثر جذام از
بدنش محو شد و همه زخمهايش بهبود يافت.
همچنين روزى زنى نزد حضرت آمد و عرض كرد: يا رسولاللَّه(ص) پسرم در حال مرگ است و
هر زمان كه براى او غذا مىبريم او غذا را بالا مىآورد؟ حضرت برخاست، ما نيز
برخاسته و همراه زن به منزلش رفتيم. هنگامى كه نزد پسرش رسيديم حضرت رو به او نمود
و فرمود: برخيز و دور شو اى دشمن خدا و اولياء خدا، من رسول خدا هستم بعد فهميديم
نزد آن پسر شيطانى بود كه با اين سخنان پيامبر آن شيطان رفت و پسر آن زن هم صحيح و
سالم از بستر بيمارى برخاست.
و
نيز مردى نزد حضرت آمد كه كثير البول بود و بسيار ادرار مىنمود و قادر به كنترل
خويش نبود پس گفت: يا رسولاللَّه اين امر مرا از تطهير و نگاهداشتن وضو و طهارت
بازداشته است، پس حضرت مقدارى آب خواست و بر آن دعا كرد و تبرّك نمود و مقدارى از
آب دهان مباركش در آن انداخت سپس آن را به او داد تا بنوشد پس آن مرد چون اين كار
را انجام داد به خواب رفت وقتى بيدارش نمودند ديد كه اثرى از رطوبت در او نيست و
بهبودى يافته است.
و
باز زنى نزد حضرت آمد در حاليكه ظرفى سنگين از روغن به همراه داشت و دخترش را به
دنبال خود آورده بود پس عرض كرد: يا رسولاللَّه اين دختر كور و نابينا بدنيا آمده،
حضرت مقدارى عود گرفت و تبرك نمود و به چشمان آن دختر ماليد و چشمان آن دختر بهبود
يافت و بينا شد.
درباره آن حضرت حديثى از قتادةبن ربعى و محمدبن مسلمة و عبداللَّهبن أنيس نقل است
كه گفت: رسولاللَّه(ص) مردگان را زنده مىكرد.
كلبى مىگويد: عيسى(ع) مردگان را با ذكر )يا حَىُّ يا قَيُّوْم( زنده مىكرد و نيز
گفتهاند كه او چهار نفر را زنده كرد كه آنها عبارتند از عاذر، ابنالتعجوز، دختر
عاشر و سامبن نوح.
امام رض(ع) مىفرمايد: قريش نزد رسولاللَّه(ص) جمع شدند و از او خواستند كه
مردگان ايشان را زنده نمايد پس آن حضرت امام علىبن ابيطالب(ع) را با ايشان فرستاد
و فرمود: به سوى قبرستان برويد و اسم هر كس از خويشاوندان ايشان كه خواستند را با
صداى بلند صدا بزن و بگو اى فلان اى فلان اى فلان رسولاللَّه(ص) به شما مىگويد كه
به اذن خداوند برخيزيد، پس همه آنها از قبور خويش برخاستند در حاليكه خاكها را از
سر و روى خويش مىتكاندند، آنگاه قريش جلو آمدند و از آن زنده شدگان درباره امورشان
و احوالشان سؤال كردند آن زنده شدگان به قريشيان گفتند كه: محمد به پيامبرى از سوى
خداوند برگزيده و برانگيخته شده است سپس گفتند: اگر ما محضر او را درك مىكرديم
حتماً به او ايمان مىآورديم. و نيز امام عدهاى از كسانى كه در روز بدر كشته شده
بود را زنده كردند پس آنها را مخاطب قرار داده و با ايشان سخن گفتند و آن زنده
شدگان نيز قريشيان را بهخاطر كفرشان سرزنش نموده و به آنها از آنچه كه پس از مرگ
بر سرشان مىآيد و خوارى و خفّتى كه نصيبشان خواهد شد خبر دادند.
حضرت محمد(ص) از اخبار غيب بسيارى خبر دادند كه از آنهاست: قصه حاطببن أبى بلتعه
و جريان نامهاى كه به مكه فرستاده بود و نيز از اخبار غيبى كه حضرت از آن داد: قصه
عباس و علت اسلام آوردن ابن جريح با نظر به اين آيه: )وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ
الْحِكْمَةْ(.
خداوند متعال به عيسى(ع) نُه چيز از بهرهها و مواهب خويش را عطا فرمود و به همه
مردم دنيا يك جزء آن را عطا فرمود: و از پيامبر روايت شده است كه خداوند به من
علاوه بر آنچه كه به عيسى(ع) داده به من قرآن را نيز عطا فرموده است:
و
ان كان من مات يحيى لكم
يناديه عيسى بربّ العلى
فإنّ الذّراع لقد سمّها
يهود لأحمد يوم القرى
فنادته إنى لمسمومة
قلا تقرّبنى وقيت الأذى
مؤلف مىگويد: در شأن مقام پيامبر شاعر گرانقدر شيخ محمد كاظم أذرى بغدادى)ره(
قصيدهاى سروده كه ذيلاً آمده است.(9)