پيشانى حضرت شكست
علامه مجلسى مى فرمايد: وقتى كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به رسالت مبعوث
شدند علنا مامور شد در ميان قريش دعوت نمايد در موسم حج بالاى كوه صفا تشريف بردند
و به صداى بلند صدا زدند: اى مردم منم رسول خدا و فرستاده خلاق عالميان.
ابوجهل همينكه اين كلام را از آن حضرت شنيد سنگى به جانب او انداخت كه پيشانى حضرت
شكست، ساير كفار هم جسارتها كردند، عاقبت حضرت به كوه ابو قبيس پناهنده شدند.
از آن طرف به حضرت امير (عليه السلام) و حضرت خديجه( عليها السلام) خبر رسيد، طرف
آبى و سفره نانى را برداشتند و به سراغ پيامبر بالاى كوه آمدند، امير مومنان (عليه
السلام) فرياد مى زد يا رسول الله!
جانم فداى شما آيا در كدام مكان تشنه و گرسنه مانده اى و مرا با خود نبرده اى، اى
خديجه (سلام الله عليها) فرياد مى كرد: پيامبر برگزيده و رنج كشيده در راه خدا را،
نشان دهيد.
جبرئيل بر رسول خدا نازل شد وقتى كه چشم حضرت به جبرئيل افتاد فرمود: ببين امت با
من چه كردند، مرا تكذب كردند و پيشانى مرا به سنگ جفا شكستند، بعد از آن ملائكه فوج
فوج و گروه گروه به يارى آن حضرت بطرف حضرت مى آمدند ولى رسول اكرم اجازه نداد،
فرمود اينها امت من هستند.
جبرئيل عرض كرد يا رسول الله! على و خديجه را طلب كن كه به سوى شما مى آيند. پيامبر
آنها را صدا زد بالاى كوه آمدند، وقتى كه نزد حضرت آمدند ديدند خون از پيشانى
نورانى حضرت جارى است، حضرت خون ها را مى گرفت و به جانب آسمان مى پاشيد و قطره اى
بر زمنى بر نمى گشت، حضرت خديجه عرض كرد: يا رسول الله! چرا نمى گذارى اين خونها به
زمين بريزد.
حضرت فرمودند: مى ترسم عذاب بر اين امت نازل شود و همه هلاك شوند.(41)
به جلال حق نبرده پى، احدى به حق جلال او |
|
ملكوتيان، جبروتيان، شده محو و ماتجمال او |
چو وراى عقل بشر شود درجات عقل و كمال او |
|
من بى زبان چه بيان كنم حسنات خلق وخصال او
(42) |
ارتباط با خدا در حال سجده
سال دوم هجرت بود، سپاه اندك اسلام در سرزمين بدر، در برابر سپاه مجهز دشمن قرار
گرفتند، و سپاهيان اسلام 313 نفر بودند در صورتى كه سپاه دشمن بيش از هزار نفر
بودند.
صبح جمعه هفدهم رمضان، جنگ شروع شد و درگيرى سختى بين دو سپاه درگرفت، حمله هاى پى
در پى و جنگ هاى تن به تن همچنان ادامه داشت.
على (عليه السلام) مى فرمايد: روز جنگ بدر در هنگامه شديد نبرد، به جستجوى پيامبر
(صلي الله عليه و آله و سلم) پرداختم تا ببينم او در كجاست و چه مى كند؟
ناگاه او را در گوشه اى يافتم كه سر به سجده نهاده بود و مكرر مى گفت:
يا حى و يا قوم، ((اى خداى زنده! و اى خدايى كه ذات
پاك و تمام صفات تو، قائم به خودت مى باشد.
تنها همين ذكر را مى گفت، و آن قدر اين ذكر را ادامه داد، تا خداوند او را در اين
جنگ، پيروز ساخت.
رسول اكرم به ما مى آموزد كه در هر حال مخصوصا در سختيها بايد در سجده با خدا
ارتباط بر قرار كرد.(43)
اى دوست به روى دوست بگشاى درى |
|
صاحب نظر به مستمندان نظرى |
ما بى خبرانيم ز منزلگه عشق |
|
اى با خبر از بى خبر آور خبرى |
((امام خمينى (رحمه الله عليه)))
مى خواهم رسول خدا را امتحان كنم
مردى از رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيد كه خداوند روزى هر كسى را به
او مى دهد، هر كه باشد و هركجا باشد.
اين مرد به بيابانى رفت پاى يك كوهى خوابيد، با خود گفت: مى خواهم ببينم رزق من
چگونه به من مى رسد، اتفاقا قافله اى راه را گم كرده و به پاى آن كوه گذرشان افتاد،
ديدند مردى روى زمين افتاده يكى گفت:
اين بيچاره مرده است.
ديگرى گفت: دزد است.
و آن يكى گفت: مريض است.
هر چه او را صدا زدند او جواب نداد و حركت نكرد.
يكى گفت: اين بيچاره از گرسنگى اين طور شده، شوربائى ((سوپ)) پختند و بالاى سرش
آوردند و هر چه خواستند ميان دهانش بريزند، دندان ها را روى هم فشار مى داد، عاقبت
يكى از آنها بلند شد و وسيله اى پيدا كرد و ميان دهانش گذاشتند، كم كم غذاها را به
او دادند.(44)
بعد از آن بگشاد آن مسكين دهن |
|
گفت: كردم امتحان رزق من |
هر چه گويد آن رسول پاك جيب |
|
هست حق و نيست در وى هيچ ريب |
احساسات را با عقل منطق خاموش كرد
مردى خدمت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و از حضرت نصيحتى خواست، حضرت
در جواب او يك جمله كوتاه فرمود:
((لا تغضب)) غضب نكن و خشم نگير!
آن مرد به همين قناعت كرد و به قبيله خود برگشت، تصادفا وقتى رسيد كه در اثر حادثه
اى بين قبيله او و يك قبيله ديگر نزاع رخ داده بود و دو طرف صف آرائى كرده و آماده
حمله به يكديگر بودند.
آن مرد، روى عادت قديم و تعصب قومى تهيچ شد و براى حمايت از قبيله خود سلاح به تن
كرد و در صف قوم خود ايستاد، در همين حال، گفتار رسول خدا (صلي الله عليه و آله و
سلم) به يادش آمد كه نبايد خشم و غضب را در خود راه بدهد خشم خود را فرو برد و به
انديشه فرو رفت، تكانى خورد، چرا بى جهت بايد 2 دسته از افراد بشر به روى يكديگر
شمشير بكشند، خود را به صف دشمن نزديك كرد و حاضر شد آنچه آنها به عنوان ديه و
غرامت و جريمه مى خواهند از مال خود بدهد، قبيله متقابل نيز كه چنين فتوت و مردانگى
را از او ديدند از دعاوى خود چشم پوشيدند غائله ختم شد، و آتشى از غليان احساسات
افروخته شده بود با آب عقل و منطق خاموش گشت.
اگر اى دل ز جان فرمانبر امر خداى گردى |
|
توانى بر جهانى رهبر و فرمانروا گردى |
مطيع حكم قرآن گر شوى در عالم هستى |
|
تو آن حاكم شوى بر خلق عالم پيشوا گردى |
كشى گر اژدهاى نفس را با حربه ايمان |
|
تو آن احياگر اموات هم چون نبى گردى |
ز مكر و حيله و حقد و حسد همواره دورى كن |
|
اگر نزديك مى خواهى به لطف كبريا گردى |
|
|
حذر كن از خشم و غضب و كينه و بخل و طمع ايدل
(45) |
رسول اكرم از او تعهد گرفت
شخصى خدمت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و عرض كرد نصيحتى به من
بفرمائيد.
حضرت فرمود: اگر دستورى دهم عمل خواهى كرد؟
آن مرد در جواب گفت: بلى، تا سه مرتبه اين سؤال و جواب بين رسول اكرم و آن مرد، رد
و بدل شد و در هر مرتبه رسول اكرم به او مى فرمود:
آيا اگر دستورى بدهم عمل خواهى كرد؟
آن شخص در جواب مى گفت: بلى، عمل خواهم كرد. پس از تعهد موكدى كه رسول اكرم از آن
مرد گرفت فرمود:
هرگاه تصميم بر كارى گرفتى، اول تدبر و تفكر كن، عاقبت و نتيجه آن را ببين اگر رشد
و هدايت است، آن را دنبال كن و اگر شر و گمراهى و ظلالت است از آن دورى كن.
از طرز تعهد گرفتن رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از آن مرد، معلوم مى شود
كه براى اين جمله، فوق العاده اهميت قائل بوده است و مى خواهد به ما بفهماند كه
بايد عادت به فكر و تدبر داشته باشيم و در هيچ كارى پيش از آنكه كاملا آن را زير و
رو كنيم و نتايج و عواقب آن را بسنجيم وارد نشويم.(46)
به تكرار تفكر از بليات |
|
رهائى جو شوى سالم از آفات |
مشو غافل كه يك لحظه غفلت |
|
به ناگه مى شوى غرق خطيئات
(47) |
چه كسانى به سه بلا مبتلا مى شوند
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
سياتى زمان على امتى يفرون من العلماء كما يفر الغنم عن
الذئب و عند ذلك ابتلاهم الله بثلاثه اشياء.
الاول: يرفع البركه من اموالهم
الثانى: سلط الله عليهم سلطانا جائرا
الثالث: يخرجون من الدنيا بلا ايمان
حضرت فرمودند: زمانى بر امت من بيايد كه همچنان كه گوسفند از گرگ فرار مى كند، مردم
از علما فرار كنند، اگر چنين شد خداوند آنها را به سه بلا مبتلا مى كند:
1- بركت از مال و نعمت آنها بر مى دارد.
2- بر آنها پادشاه ظالمى را مسلط مى كند.
3- بى ايمان از دنيا بيرون مى روند.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: خواب عالم بهتر است از هزار ركعت نماز
عابد.
حضرت فرمود: از جبرئيل پرسيدم علماء نزد خدا گرامى ترند يا شهداء.
جبرئيل فرمود: يك عالم گرامى تر است نزد خدا از هزار شهيد، زيرا كه علماء به انبياء
اقتداء مى كنند و شهداء به علماء اقتداء مى كنند.
اگر علماء نباشند كسى يك ركعت نماز صحيح نمى خواند، يك روزه صحيح نمى گيرد. و يك
لقمه حلال كسى نمى تواند تحصيل كند.
اگر علماء نباشند يك نفر خدا را عبادت نمى كند.
اگر علماء نباشند احدى قابليت بهشت رفتن پيدا نمى كند.
اگر علماء نباشند شيطان همه مردم را گمراه مى كند و جهنمى مى كند.
اينستكه شيطان عداوتش و دشمنيش با علماء از همه مردم بيشتر است، زيرا كه عالم فريب
شيطان نمى خورد بلكه مردم را هم هدايت مى كند و دستگاه شيطان را بر هم مى زند.
اگر كسى در مرگ عالمى خوشحال شود شريك شيطان است، زيرا كه شيطان در مرگ علماء
خوشحالى مى كند بواسطه اينكه عامه مردم به منزله گله گوسفندانند و علماء حكم شبان
را دارند و شيطان هم به منزله گرگ است.(48)
عالم بنور علم و يقين كاشف الغطا است |
|
كانوار علم كاشف اسرار مبهم است |
اى طالب فضيلت و اى سالك طريق |
|
وى آنكه آرزوى بهشت فراهم است |
غافل مشو كه صحبت ارباب معرفت |
|
آب حيات و چشمه صافى زمزم است
(49) |
سه پيشنهاد بت پرستها
گروهى از قبايل عرب خدمت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيدند و عرض
كردند: يا رسول الله! اگر مى خواهيد ما مسلمان بشويم سه شرط داريم كه بايد آنها را
بپذيريد:
1- اجازه بدهيد تا يك سال ديگر هم، اين بت ها را پرستش كنيم.
2- نماز خيلى بر ما ناگوار است، اجازه بدهيد ما نماز نخوانيم.
3- از ما نخواهيد كه آن بت بزرگمان را، خودمان بشكنيم.
حضرت در جواب آنها فرمودند:
از اين سه پيشنهاد شما، فقط سومى پذيرفته مى شود.
((يعنى فقط شكستن بت بزرگ كه در صورت اكراه شما، ديگران آن را خواهند شكست)) و اما
بقيه محال است.(50)
بالاترين عبادت نزد خدا نماز است |
|
تنها ره سعادت از بهر ما نماز است |
فرمود حى سرمد بر عقلكل محمد |
|
كارى كه امتت را بخشد بقاء نماز است |
از سجده ملائك مقصود ما به عالم |
|
از ابتدا نماز و تا انتها نماز است
(51) |
برخورد حضرت با يهودى
يك نفر يهودى خدمت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و مدعى شد كه من از
شما طلبكارم، و الان در همين كوچه بايستى طلب مرا بدهى.
پيامبر اسلام فرمودند: اولا كه شما از من طلبكار نيستى و ثانيا اجازه بده كه من
منزل بروم و به شما پول بدهم، زيرا پولى همراه من نيست.
يهودى گفت: يك قدم هم نمى گذارم از اينجا برداريد، هر چه پيامبر با او نرمش نشان
دادند او بيشتر خشونت نشان داد، تا آنجا كه عبا و رداى پيامبر اكرم را گرفت و به
دور گردن حضرت پيچيد و آن قدر كشيد كه گردن مبارك حضرت سرخ شد. حضرت كه قبل از اين
اتفاق عازم مسجد براى اقامه نماز بودند با اين پيشامد تاخير كردند، مسلمين ديدند،
حضرت نيامدند و وقت گذشت، آمدند مشاهده كردند كه يك نفر يهودى حضرت را اذيت مى كند.
مسلمانها خواستند يهودى را ادب كنند، حضرت فرمود: نه، خودم مى دانم با رفيقم چه
كنم، شما كارى نداشته باشيد حضرت آنقدر نرمش نشان دادند كه يهودى همانجا گفت:
اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انك رسول الله.
شما با چنين قدرتى كه داريد، اين همه تحمل مى كنيد و اين تحمل يك انسان عادى نيست و
مسلما از جانب خداوند مبعوث شده ايد.(52)
نكته ئى گويمت ز هادى كل |
|
سرور اولياء و ختم رسل |
قهرمان آنكسى بود كه بجوش |
|
آتش خشم را كند خاموش
(53) |
اگر گفته بوديد بر او نماز نمى خواندم
يك نفر از مسلمانها فوت كرد، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر او نماز خواند.
پس از آن حضرت پرسيد: چند تا بچه دارد؟ و چه چيزى براى آنها به ارث گذاشته است.
جواب دادند: يا رسول الله! مقدارى ثروت داشت، اما قبل از مردن همه را در راه خدا
داد.
حضرت فرمود: اگر اين را قبلا به من گفته بوديد من بر اين آدم نماز نمى خواندم زيرا
كه بچه هاى گرسنه و ((بى چيز)) را در اجتماع رها كرده است.
فقهاء رضوان الله عليهم مى گويند:
حتى اگر وصيت مى خواهى بكنى كه بعد از مردن من ثروتم را در راه خدا چنين خرج كنند.
وصيت به ثلث بكن، به زائد ثلث وصيت تو نافذ نيست .(54)
تنگ سازد زندگى را خوى بد |
|
هم عذاب نفس مى باشد يقين |
خوى بد آرد به وحشت نفس را |
|
مى برد انس از ميان مسلمين
(55) |
مهريه او تعليم قرآن باشد
زنى خدمت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و در حضور جمع ايستاد و گفت:
يا رسول الله! مرا به همسرى خود بپذير.
رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در مقابل تقاضاى زن سكوت كرد، چيزى نگفت، زن
سر جاى خود نشست، مردى از اصحاب بپا خواست و گفت:
يا رسول الله! اگر شما مايل نيستيد، من حاضرم.
پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) سؤال كرد: مهر چقدر دارى؟
گفت: هيج ندارم.
حضرت فرمود: اين طور كه نمى شود، برو به خانه ات، شايد چيزى پيدا بكنى و به عنوان
مهر به اين زن بدهى.
مرد به خانه اش رفت و برگشت و گفت: در خانه ام چيزى پيدا نكردم.
حضرت فرمود: باز هم برو بگرد، يك انگشتر آهنى هم كه بياورى كافى است.
دو مرتبه رفت و برگشت و گفت: انگشتر آهنى هم در خانه ما پيدا نمى شود، من حاضرم
همين جامه كه به تن دارم مهر اين زن كنم.
يكى از اصحاب كه او را مى شناخت گفت: يا رسول الله! بخدا اين مرد جامه اى غير از
اين جامه ندارد، پس نصف اين جامه را مهر اين زن قرار دهيد.
پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اكر نصف اين جامه مهر زن باشد كدام
يك بپوشند؟
هر كدام بپوشد ديگرى برهنه مى ماند، خير، اينطور نمى شود.
مرد خواستگار سر جاى خود نشست، زن هم به انتظار، جاى ديگرى نشسته بود.
مجلس وارد بحث ديگرى شد و طول كشيد.
مرد خواستگار حركت كرد برود، رسول اكرم او را صدا كرد: آقا بيا، او آمد.
حضرت فرمود: بگو ببينم قرآن بلدى؟
گفت: بلى، يا رسول الله! فلان سوره و فلان سوره را بلدم.
حضرت فرمود: مى توانى از حفظ قرائت كنى؟
گفت: بلى، مى توانم.
بسيار خوب، درست شد، پس اين زن را به عقد تو در آوردم، و مهر او اين باشد كه تو، به
او قرآن تعليم دهى.
مرد دست زن خود را گرفت و رفت.(56)
من منطقى چو منطق قرآن نديده ام |
|
ارزنده تر ز گفته يزدان نديده ام |
هرگز سخن نگفت كسى چون خدا، بلى |
|
يك آيه همچو آيه قرآن نديده ام |
در بين رهبران و پيام آوران حق |
|
چون مصطفى به عالم امكان نديده ام |
ثروتمندى كه همان شب فقير شد
مرحوم مجلسى در عين الحيوه از تفسير امام حسن عسگرى (عليه السلام) نقل كرده كه
فرمود:
پيرمردى پسرش را خدمت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آورد و گريه مى كرد، يا
رسول الله! اين جوان پسر من است عمرم و اموالم را صرف او كردم، حال كه نيازمند و
فقير و پير شده ام به من توجهى ندارد و حال آنكه مال و ثروت و انبارها از گندم و جو
و خرما و كيسه هائى از طلا و نقره فراوان دارد.
حضرت به آن جوان فرمودند: چه مى گوئى؟
جوان عرض كرد: يا رسول الله! من يك قوت لايموت دارم و چيزى ندارم.
حضرت فرمودند: ما مخارج اين ماه را به پدرت مى پردازيم، اما ماههاى ديگر مخارج پدرت
به عهده تو است، سپس حضرت اسامه ((خدمتكار)) را طلبيد و فرمودند: صد درهم به پيرمرد
پرداخت كند.
ماه ديگر باز پير مرد با پسرش شكايت كنان خدمت پيامبر آمدند، پيرمرد عرض كرد: يا
رسول الله! اين جوان به من توجهى ندارد.
جوان گفت: يا رسول الله! من مالى ندارم.
حضرت فرمودند: دروغ مى گوئى، تو مال و ثروت زيادى دارى، ليكن امشب از پدرت فقيرتر و
محتاج تر مى شوى.
شب كه شد همسايه ها براى جوان خبر آوردند كه بيا درب انبارهاى خود را باز كن كه ما
از بوى عفن و مشمئز و بد آن در معرض هلاكتيم.
همينكه جوان درب انبارها را باز كرد، ديد تمام گندم ها، خرماها، جوها و متعفن شده،
همسايه ها او را وادار كردند كه باربر و حمال بگيرد تا اجناس را به خارج مدينه
منتقل نمايد.
بنا شد اجرت زيادى به حمال ها پرداخت كند تا اجناس متعفن و بدبو را ببرند، بعد از
نقل اجناس جوان سر كيسه هاى پول را باز كرد، همه پول ها سنگ شده، مجبور شد تمام
اسباب و اثاثيه و خانه حتى لباسهاى خود را بفروشد و اجرت حمال ها را بپردازد، طولى
نكشيد جوان از غصه مريض شد و مرد.
رسول خدا به اصحاب رو كرد و فرمود: اى كسانيكه عاق والدين شديد عبرت بگيريد و
بدانيد چنانچه مال و ثروت او در دنيا متغير شد همچنين در آخرت عوض بهشت و نعمت هاى
جهنم و عذاب هاى آن، براى او مقرر مى گردد.(57)
اى آنكه برده اى ز نظر والدين خويش |
|
غافل مباش كز پى اينكار كيفر است |
بود و وجود و هستى تو از پدر بود |
|
چون شاخه درخت تو را ريشه ديگر است |
فقير و ثروتمند
در ابواب الجنان مى نويسد: مرد توانمند و ثروتمندى خدمت پيامبر (صلي الله عليه و
آله و سلم) نشسته بود، فقيرى آمد و نزد توانمند نشست، توانمند لباسش را جمع كرد.
رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به ثروتمند فرمود: ترسيدى از فقر او چيزى به
تو برسد.
ثروتمند گفت: نه.
حضرت فرمودند: ترسيدى جامه ات كثيف شود.
ثروتمند گفت: نه، يا رسول الله!
حضرت فرمودند: چرا اين كار را كردى؟
ثروتمند گفت: يا رسول الله! مرا قرين و رفيقى است كه هر قبيحى و زشتى را در نظرم
زينت و زيبا مى كند و او شيطان است، يا رسول الله! بواسطه اين عمل بدم نصف ثروت و
مالم رابه فقير بخشيدم.
حضرت به آن مرد فقير رو كردند و فرمودند: قبول مى كنى؟
فقير عرض كرد: نه.
حضرت فرمودند: چرا؟
فقير گفت: براى اينكه مى ترسم من هم مثل اين مرد ثروتمند كبر و غرور پيدا كنم.(58)
اى دل دمى بيدار شو مستى اگر هشيار شو |
|
آگه تو از اسرار شو رفتند ما هم مى رويم |
اى غافل از روز حساب تا كى به فكر خورد و خراب |
|
آماده شو بهر جواب رفتند ما هم مى رويم |
اى غرق در كبر و غرور غافل تو از يوم نشور |
|
از همرهان مانده بدور رفتند ما هم مى رويم
(59) |
گناهان اين گونه جمع مى شوند
امام صادق (عليه السلام) فرمود: رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در زمين بى
گياهى فرود آمد و به اصحابش فرمود: قدرى هيزم بياوريد، گفتند: يا رسول الله در زمين
بى گياه آمده ايم در اينجا هيزم نيست، حضرت فرمود: هر كس هر چه پيدا كرد بياورد،
سپس آنها كم كم هيزم آوردند و در برابر آن حضرت انباشته كردند.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: گناهان اين گونه جمع مى شوند.
سپس فرمودند: از گناهان محقر و كوچك بپرهيزيد، زيرا هر چيزى بازخواست كننده اى
دارد، بدانيد كه باز خواست كننده گناهان ((مى نويسد آنچه را مردم پيش فرستاده و
آثار آنها را و همه چيز را در امام مبين))(60)(
لوح محفوظ يا نامه اعمال).(61)
بهترين درس به مردان جهان موعظه است |
|
برترين هديه بر با خردان موعظه است |
انبياء وعظ نموده همگى امت را |
|
بعد ايشان سخن راهروان موعظه است |
هر دو گريان شدند
جبرئيل (عليه السلام) در حالى بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) وارد شد كه
افسرده و محزون و رنگش متغير بود.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى جبرئيل! چرا تو را افسرده و محزون مى
بينم؟
جبرئيل عرض كرد: اى محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) چرا چنين نباشم؟ در صورتيكه
امروز دمهاى جهنم گذاشته شده است.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: دمهاى جهنم چيست؟
جبرئيل عرض كرد: همانا خداى تعالى به آتش امر فرمود هزار سال بر افروخته شد تا سرخ
شد، بعد از آن امر فرمود هزار سال افروخته شد تا سفيد شد پس از آن فرمود هزار سال
افروخته شد تا سياه و تاريك شد، پس اگر يك حلقه از زنجيرى كه بلندى آن هفتاد ذراع
است بر دنيا گذاشته شود، هر آينه دنيا از حرارت آن آب مى شود، و اگر قطره اى از
زقوم و ضريح جهنم در آب هاى اهل دنيا بچكد، همه از بوى بد آن مى ميرند، پس رسول
خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) و جبرئيل گريان شدند، پس خداى تعالى فرشته اى را
سوى آنان فرستاد عرض كرد: خداى شما را سلام مى رساند و مى فرمايد: من ايمن كردم شما
دو تن را از اين كه گناهى كنيد كه بواسطه آن شما را عذاب كنم.(62)
هر كه آيد سوى تو او ار ز رافت جا دهى |
|
هر كه يارى خواهد از تو از بلايش وا رهى |
چون كشد بيمار آهى تو ز حالش آگهى |
|
هر كجا گريد غريبى پاسخش را مى دهى
(63) |
سر آغاز نافرمانى خدا شش چيز است
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: سر آغاز نافرمانى خداى عزوجل شش چيز
است:
1- دوستى دنيا
2- دوستى رياست
3- دوستى خوراك
4- دوستى خواب
5- دوستى استراحت
6- دوستى زنان
شرح:
البته دوست داشتن اين 6 چيز زمانى ناپسند است كه به حد افراط رسد و موجب معصيت
گردد، اما دوست داشتن آنها به حد اعتدال و به قصد كمك بر تقوى و عبادت پسنديده است،
حتى دوستى رياست براى كمك به مظلوم و امر به معروف و نهى از منكر و اجراء حدود خدا
عبادت است.(64)
گذرگاه است اين دنياى فانى |
|
براى آن جهان جاودانى |
نباشد چون گذرگه مامن عيش |
|
نمى يابد در آن نائم امانى
(65) |
علم و عالم و سفارش پيامبر
در حديث است كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: خداوندا رحمت كن خلفاى
مرا، بعضى عرض كردند: يا رسول الله! خلفاى شما كيانند؟ حضرت فرمودند: كسانى كه بعد
از من بيايند و احاديث و آداب مرا روايت كنند و به مردم برسانند.
رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: يا اباذر! ساعتى در مجلس علم نشستن
(در مجلسى كه گفتگوى علمى باشد)نزد خدا بهتر است از:
1- بيدارى هزار شب كه در هر شبى هزار ركعت نماز خوانده شود.
2- محبوبتر از هزار جهاد در راه
3- محبوبتر از دوازده هزار ختم قرآن
4- محبوبتر از عبادت يك سال كه روزهاى آن روزه بگيرد و شبهاى آن را احياء نمايد و
هر كس از خانه خود به قصد گرفتن مساله اى از مسائل علمى بيرون رود، بهر قدمى كه بر
مى دارد خداوند عالم ثواب پيغمبرى از پيغمبران و ثواب هزار شهداى جنگ بدر را مى
نويسد.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: نظر كردن به روى عالم بهتر است از
هزار بنده آزاد كردن.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: هر كس اهل علم را دوست بدارد بهشت
براى او واجب است و با خشنودى خدا داخل صبح و شب مى شود، و از دنيا نمى رود مگر
اينكه از شراب كوثر بنوشد و در قبر كرم بدن او را نمى خورد و در بهشت رفيق خضر
خواهد بود.(66)
اگر علمش بود در خط تسليم و رضا عالم |
|
خدا راضى شود بر آنچه خواهد از خدا عالم |
به ساحل مى رساند خلق را از ورطه طوفان |
|
به كشتى هدايت تا كه باشد ناخدا عالم |
به ميدان عمل گر پا گذارد بى ريا آنى |
|
جهانى را كند كن فيكون با يك دعا عالم |
به گمراهى بشر را نفس سركش مى كنند كمتر |
|
اگر گردد بشر را با حقيقت رهنما عالم
(67) |