قصص الرسول يا داستانهايى از رسول خدا (ص)
(جلد دوم )

قاسم ميرخلف زاده

- ۸ -


حضرت شوخى هم مى كردند

بانوئى به حضور رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و از شوهرش شكايت نمود، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: شوهرت را نمى شناسم، سپس فرمود: ((راستى همانكه در چشمش ‍ سفيدى است؟!)).
بانو در عين آنكه از شوهرش شكايت كرده بود ولى حاضر نبود كه به شوهرش نسبت نقص بدهد، لذا فورا عرض كرد: ((نه، شوهرم چشمهاى سالم دارد، و سفيدى در چشمش نيست)).
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: آيا دور سياهى چشم را سفيدى قرار نگرفته؟
او عرض كرد: ((آرى، چشم همه مردم چنين است)).
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: منظور من همين است.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از اين طريق، زن عصبانى را خوشحال كرد، و سپس مطالبى به او فرمود، تا به آغوش گرم خانواده برگردد، و با شوهر خود سازگار باشد.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گاهى شوخى مى كرد، ولى شوخى آن حضرت مطابق حق بود و در عين آنكه درس صداقت را مى آموخت ، دلها را نرم مى كرد و راهگشاى مشكلات مردم مى شد.
قال رسول (صلي الله عليه و آله و سلم):
ان الله لا يواخذ المزاح الصادق فى مزاحه
رسول خدا فرمود: خداوند شوخى را كه در شوخى خود راستگو باشد مواخذه نمى كند.(21)

قبض روح سه دسته

از حضرت صادق آل عليهم صلوات الله نقل شده كه چشم دردى براى امير المومنين (عليه السلام) پديد آمد.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) براى عيادت آن حضرت تشريف آوردند، ديدند كه امير المومنين (عليه السلام) از شدت درد فرياد مى كشد.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: يا على جزع و فزع دارى يا آنكه شدت درد تو را به اين صورت در آورده است؟
امير المومنين (عليه السلام) عرض كرد: يا رسول الله! تا به حال در مدت عمرم دردى به اين شدت عارضم نگرديده بود.
رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا على! ملك الموت چون براى قبض روح كافر حاضر مى گردد با او سفودى (22) است از آتش و با آن سفود قبض روح او را مى نمايد و به اندازه اى بر آن كافر دشوار است كه از شدت آن جهنم بفرياد آيد.
امير المومنين (عليه السلام) برخاست و نشست و فرمود: اى رسول خدا! اين حديث را براى من تكرار بفرمائيد، اين گفتار شما موجب شد كه دردم را فراموش كنم.
على (عليه السلام) فرمود يا رسول الله آيا اين قسم قبض روح اختصاص به كافر دارد يا به كسى از امت شما ممكن است برسد؟
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
آرى به سه دسته مى رسد:
1- حاكمى كه جور ورزد و ستم روا دارد.
2- كسى كه مال يتيم را از روى ستم بخورد.
3- و شاهدى كه در محكمه قاضى به باطل و دروغ گواهى دهد.(23)

الهى! ز عصيان مرا پاك كن   در اعمال شايسته چالاك كن
چو آبى بسر ريزم از بهر غسل   دلم را چون اعضاى تن پاك كن
هجوم شياطين ز دل دور دار   قرين دلم خيل املاك كن
   

بريزان ز من اشك تا هست اشك(24)

نمى دانند كه آن ساعت تلخ ‌تر است

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: كه من در شب معراج به جماعتى برخورد كردم كه در جلوى آنها سفره هائى از گوشت هاى پاكيزه و طيب و سفره هائى از گوشت ناپاك و آلوده بود، و آنها گوشت هاى پاكيزه را رها كرده و از گوشت هاى ناپاك و آلوده و خبيث مى خورند.
از جبرئيل سؤال كردم: اينها چه كسانى هستند؟
جبرئيل (عليه السلام) فرمود: جماعتى از امت شما هستند كه غذاى حلال را رها نموده و از غذاى حرام مى خورند.
رسول خدا فرمود: از آنجا عبور كرديم به جماعتى برخورد كرديم كه لب هاى ضخيم و كلفتى مانند لب هاى شتر داشتند و با آن لب ها گوشت هاى بدن هاى خود را قيچى مى كردند و در دهان خود قرار مى دادند.
من گفتم: اى جبرئيل! اينان چه كسانى هستند؟
جبرئيل فرمود: افرادى كه پيوسته در صدد عيب جوئى از مردم بر آمده و با زبان و اشاره به عيب ظاهر و باطن مردم مى پردازند.
از آنجا عبور كرديم تا به گروهى ديگرى رسيديم كه از بزرگى شكم و دل هر چه مى خواستند از زمين برخيزند نمى توانستند.
گفتم: اى جبرئيل! اينان چه دسته اى هستند؟
جبرئيل فرمود: اينها كسانى هستند كه ربا مى خورند و نمى توانند از جاى خود بر خيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان زده شده و عقل خود را به كلى از دست داده است و اينها در راه و روش آل فرعون هستند و هر صبح گاه و شبان گاه بر آتش عرضه مى شوند و پيوسته درخواست مى كنند كه اى پروردگار ما ساعت قيامت چه موقع مى رسد؟ ديگر نمى دانند كه آن ساعت تلخ ‌تر و دهشتناكتر است.(25)

رباخوارى از نردبانى فتاد   شنيدم كه هم در نفس جان بداد
پسر چند روزى گريستن گرفت   دگر با حريفان نشستن گرفت
بخواب اندرش ديد و پرسيد حال   كه چون رستى از حشر و نشر ومقال
بگفت اى پسر قصه بر من مخوان   به دوزخ فتادم من از نردبان
سعدى

اهميت تسبيحات اربعه

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: در آن روزى كه مرا به معراج بردند، داخل بهشت شدم در آنجا ديدم زمين هاى بسيار سفيد و روشن افتاده و هيچ چيز در آنها، و ليكن فرشتگانى را ديدم يك خشت از طلا و يك خشت از نقره مى سازند و چه بسا گاهى دست از ساختن بر مى داشتند من به آن فرشتگان گفتم: به چه علت شما گاهى مشغول ساختن مى شويد و گاهى دست بر مى داريد؟
فرشتگان گفتند: وقتى كه نفقه ((مصالح)) ما برسد ما مى سازيم و وقتى كه نفقه اى نرسد دست بر مى داريم و صبر مى كنيم تا آن كه نفقه برسد.
رسول خدا به آن فرشتگان فرمودند: نفقه شما چيست؟
فرشته ها گفتند: نفقه ما گفتار مومن است در دنيا كه بگويد سبحان الله و الحمد لله و لا الا الله و الله اكبر.
پس چون مومن ذكر بگويد ما مى سازيم و زمانى كه از گفتن دست بر دارد ما نيز باز مى ايستيم.(26)

سكينه دل و جان، لا اله الا الله   نتيجه دو جهان لا اله الا الله
زبان حال و مقال همه جهان گويد   بآشكار و نهان لا اله الا الله
ز شوق دوست به بانك بلند مى گويد   همه زمين و زمان لا اله الا الله
سرود اهل معاصى است نفخه دف و چنگ   سرود متقيان، لا اله الا ال(27)

ابهت پيامبر

روزى يك عرب بيابانى خدمت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و حاجتى داشت، وقتى كه جلو آمد روى حساب آن چيزهايى كه شنيده بوده ابهت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) او را گرفت و زبانش به لكنت افتاد!
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ناراحت شدند و سؤال كردند:
آيا از ديدن من زبانت به لكنت افتاد؟
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) او را در بغل گرفتند و طورى عرب را فشردند كه بدنش، با بدن پيامبر متصل شد و بدنش بدن پيامبر را لمس ‍ نمود، آنگاه حضرت فرمودند: آسان بگير و ((آرام باش)) از چه مى ترسى؟ من از ستمگر نيستم كه با دست خود از پستان گوسفند شير مى دوشيد، من مثل برادر شما هستم.(28)
((هر چه مى خواهد دل تنگت بگو)).

هست جهان روشن از جمال محمد (ص)   عقل فرومانده در كمال محمد (ص)
ديده حق بين اگر تو راست نظر كن   بر رخ نيكوى بى مثال (ص)
هيچ شكى نيست نزد مردم عارف   هست كلام خدا مقال (ص)

برخورد پيامبر با آدم بى رحم

روزى رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نشسته بود و يكى از فرزندانش را روى زانوى خود نشانده و مى بوسيدند و به او محبت مى كردند.
در اين هنگام، مردى از اشراف جاهليت، خدمت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد و به آن حضرت گفت:
من ده تا پسر دارم، و تا بحال هنوز هيچ كدامشان را براى يك بار هم نبوسيده ام.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از اين سخن چنان عصبانى و ناراحت شدند كه صورت مباركشان بر افروخته و قرمز گرديد، آنگاه حضرت فرمودند:
من لا يرحم لا يرحم
آن كس كه نسبت به ديگرى رحم نداشته باشد خدا هم به او رحم نخواهد كرد.
حضرت فرمودند: من چه كنم اگر خداوند رحمت را از دل تو جدا و آكنده است.(29)

آن دل كه نباشد به تو مايل به چه ارزد؟   چشمى كه نديد از توشمايل به چه ارزد؟
در آن سر و آن دل كه هواى تو نباشد   آن سر به چه كار آيد و آندل به چه ارزد؟

پيامبر و خورشيد گرفتگى

يكى از همسران رسول خدا بنام ((ماريه قبطيه)) فرزندى بدنيا آورد كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نام او را ابراهيم نهاد، اين پسر مورد علاقه شديد رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) قرار گرفت، اما هنوز 18 ماه از عمر اين كودك نگذشته بود كه از دنيا رفت.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) كه كانون عاطفه و محبت بود از اين مصيبت بشدت متاثر شد و اشك ريخت، و فرمود: اى ابراهيم! دل مى سوزد و اشك مى ريزد و ما محزونيم به خاطر تو، ولى هرگز بر خلاف رضاى خدا چيزى نمى گويم.
تمام مسلمين از اين مصيبت متاثر بودند، زيرا آنها مى ديدند كه غبارى از حزن و اندوه بر دل پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نشسته است، آن روز تصادفا خورشيد هم گرفته بود، با مشاهده اين وضع مسلمين همگى ابراز داشتند كه گرفتن خورشيد، نشانه هماهنگى عالم بالا با عالم پايين و رسول خدا مى باشد، لذا اين اتفاق جز به خاطر فوت فرزند پيامبر چيز ديگرى نمى تواند باشد، البته اين مطلب فى حد ذاته - مانعى ندارد، بلكه بخاطر رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ممكن است دنيا هم زير و رو شود، اما در آن موقع اين اتفاق روى اين جهت نبود و در حقيقت يك مسئله طبيعى بود، ولى مردم چون اين دو حادثه را در يك روز مشاهده مى كردند با هم مربوط مى دانستند و در نتيجه سبب مى گرديد كه ايمان و اعتقاد آنها به رسول خدا بيشتر شود.
اين مطلب به گوش پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد، بجاى اينكه آن حضرت از اين تعبير مردم خوشحال شود و مثل بسيارى از سياست بازها موقعيت را براى تبليغات غنيمت شمرد و از اين عواطف و احساسات مردم به نفع اسلام استفاده كند، نه تنها كه چنين نكرد، بلكه سكوت را هم جايز ندانسته، به مسجد آمدند و پس از آن به منبر رفتند و مردم را آگاه نمودند و صريحا اعلام داشتند كه خورشيد گرفته است، اما هرگز به خاطر بچه من نبوده است.
زيرا پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هرگز نمى خواست حتى براى هدايت مردم و پيشرفت اسلام هم از نقاط ضعف و جهالت جامعه استفاده كند، بلكه تلاش مى نمود تا از نقاط قوت و علم و معرفت و بيدارى مردم استفاده شود.(30)

مبعوث شد نبى و آئينه هاى دل   زنگ نفاق و كينه و جهل و حسد زدود
پيغمبرى ز سوى خدا دست برگشاد   تا بگسلد ز پاى چنان مردمى قيود
اين است رهبرى كه چراغ هدايتش   راه سعادت ابدى را به ما نمود (31)

فقط خدا سزاوار سجده است

در منهج الصادقين است كه مردى از انصار در مدينه شترى داشت كه پير شد و از كار افتاده بود، روزى خواست او را بكشد شتر فرار كرد و تا در مسجد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دويد و قفل خاموشى از دهان او برداشته شد و گفت:
السلام عليك يا رسول الله، حضرت به او توجه كرد.
شتر گفت: يا رسول الله! از صاحب خودم شكايت دارم، مدتى است كه او را خدمت مى كنم. حال كه پير شده ام و از كار افتاده ام مى خواهد مرا بكشد.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) كسى را نزد صاحب شتر فرستاد او را آورد، حضرت به او فرمودند: اين شتر يا بمن ببخش يا بفروش.
صاحب شتر گفت: يا رسول الله! جان و تنم فداى شما، جان و مالم در اختيار شما است.
صاحب شتر، شتر را به حضرت بخشيد و او را آزاد كرد، آن حيوان در مدينه مى گرديد و كسى او را از آب و گياه منع نمى كرد، مردم مى گفتند:
هذا عتيق رسول الله اين آزاد شده رسول خدا است، و شتر هر وقت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را مى ديد سر فرود مى آورد و سجده مى كرد، اصحاب چون ديدند شتر پيامبر را سجده مى كند، عرض ‍ كردند: يا رسول الله! اين حيوان شما را سجده مى كند اجازه بدهيد ما هم شما را سجده كنيم. حضرت فرمودند: لا ينبغى السجود الا لله سزاوار نيست غير از خدا را سجده كرد. حضرت فرمود: اگر رخصت بود كه مخلوق مخلوقى را سجده كند من دستور مى دادم كه زنها شوهرهاى خود را سجده كنند.(32)

به عصيان سرا پاى آلوده ام   سرا پا ز آلودگى پاك كن
چو پاكيزه گردد ز لوث گنه   دلم آينه صاف ادراك كن
به خاك درت گر نيارم سجود   مكافات آن بر سرم خاك كن
فيض كاشانى

مورد عنايت رسول خدا قرار گرفت

عبدالله مبارك گفت: سالى از حج فارغ شدم به مدينه به زيارت قبر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) رفتم شبى آن حضرت را در خواب ديدم، حضرت فرمود: اى عبدالله! همينكه بكوفه برگشتى سلام مرا به بهرام محبوسى برسان و به او بگو من روز قيامت تو را شفاعت مى كنم،
همينكه بكوفه برگشتم نزد بهرام محبوسى رفتم، از او سؤال كردم چه عمل خير و نيكى كرده اى كه مورد توجه پيامبر ما شده اى، بهرام گفت: در همسايگى ما زن فقيرى بود كه چند بچه يتيم داشت، شبى به خانه ما آمد و چراغى روشن كرد و بيرون رفت و دو مرتبه چراغ را خاموش كرد، من از كار او به شك افتادم، برخواستم همراهش رفتم، ديدم همينكه وارد خانه اش ‍ شد، بچه هايش گفتند: مادر براى ما چه چيز آوردى، زن گفت: به خانه بهرام رفتم چيزى از او بگيرم، اما حيا كردم كه شكايت دوست (خدا)را نزد دشمن ببرم، بهرام گفت: دانستم و فهميدم كه زن محتاج به طعام مى باشد، به خانه آمدم و آنچه از خوراكى ها موجود بود در طبقى گذاردم و به خانه آن زن فرستادم.
عبدالله مى گويد: گفتم همين را مى خواستم، به تو بشارت دهم كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به تو سلام رسانيده و وعده داده كه روز قيامت تو را شفاعت كند، بهرام گريه كرد و از روى حسرت كه عمرش را به گمراهى صرف كرده گفت: يك عمل خير در دين شما ضايع نمى شود اسلام را بر من عرضه بدار، بهرام به بركت كار نيك و عنايت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مسلمان شد.(33)

من بيچاره را ببخش بايشان   كه بود در سرم هواى محمد (ص)
از شياطين جن و انس و هوسها   برهانم، به خاك پاى (ص)
بهر آن تا كند شفاعت بنده   آمده ام بر در سراى محمد (ص) (34)

زنى كه پيامبر بر جنازه او نماز خواند

بشر بن مهاجر مى گويد: زنى نزد رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و گفت: من زنا كرده ام مى خواهم ((با اجراى حد)) مرا پاك گردانى.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: ((به خانه ات بر گرد)).
او رفت، و فرداى آن روز آمد و همان مطلب را بازگو نمود، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: ((به خانه ات برگرد)).
او رفت و روز سوم آمد، عرض كرد: ((اى پيامبر! سوگند به خدا من از راه زنا حامله شده ام)).
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ((برو تا وقتى كه بچه ات متولد شود)).
او رفت و پس از مدتى، بچه متولد شد، آنگاه به حضور رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و عرض كرد: ((بچه ام متولد شد)).
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ((برو بچه ات را شير ده، تا هنگامى كه از شير گرفته شود.))
او رفت، پس از مدتى آمد در حالى كه بچه اش را همراه خود آورده بود و تكه نانى در دست بچه بود و مى خورد، زن عرض كرد: ((ببين اى پيامبر خدا كه بچه ام از شير باز گرفته شده و نان مى خورد.))
در اين هنگام رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) كفالت و سرپرستى كودك را به يكى از مسلمين سپرد حضرت دستور داد گودالى را كنده و، آن زن وارد آن گودال شد كه تا سينه اش درون گودال بود، سپس به مسلمين فرمود تا آن را ((بخاطر زناى محصنه - يعنى با اينكه شوهردار بوده و در عين حال آميزش نامشروع نموده)) سنگسار نمودند به اين ترتيب زن در حالى كه توبه واقعى كرده بود، با قبول عذاب دنيوى، پاك و اعدام شد)).
در ميان سنگسار كنندگان ((خالد بن وليد ملعون كه يك مرد خشن و چند آتشه بود)) وجود داشت او ((بجاى سنگ)) قطعه اى از هيزم آتش را برداشت و محكم بر سر آن زن زد كه خون از سر او به صورت خالد(35) پاشيد و به او دشنام داد.
رسول خدا فرمود: اى خالد! آرام باش، خود را كنترل كن، سوگند به خدايى كه جانم در اختيار اوست، آن زن توبه كرد آنگونه اى كه خداوند او را آمرزيد سپس پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر جنازه آن زن نماز خواند و او را دفن كرد.(36)
اللهم اجعلنا من التوابين و ارحمنا بحق محمد و آله

يا الهى به حق عزت و جاهت   كه كنى روزيم لقاى محمد (ص)
كنيم حشر در ملازمت او   دهيم جاى در لواى محمد (ص)
بچشانى مرا ز باده توحيد   جامى از مشرب هداى محمد (ص)
فيض را جرعه اى دهى ز شرابش   تا كه شفا يابد از دواى (ص)(37)

اذان بلال و شيون مردم

بلال هبشى اولين اذان گوى اسلام، پس از رحلت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ((بخاطر جريانات سياسى و حفظ دين خود)) به شام رفت و در آنجا سكونت نمود.
در روايات آمده: او در شام شبى در خواب رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را ديد كه به او فرمود:
((اى بلال اين بى مهرى چيست؟ كه از تو مى بينم كه ما را زيارت نمى كنى؟!))
وقتى بلال، از خواب بيدار شد، بسيار غمگين گرديد، هماندم تصميم گرفت و به مدينه براى زيارت قبر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) برود، به سوى مدينه رهسپار شد و كنار قبر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد و گريه جانكاه كرد، و اشك بسيار ريخت، امام حسن و امام حسين (عليه السلام) نزد او آمدند تا آنها را ديد، آنها را بوسيد و در آغوش گرفت.
امام حسن و امام حسين (عليه السلام) از او خواستند: در سحر( اول وقت نماز صبح، مثل زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اذان بگويد، او پذيرفت، وقتى كه سحر شد، پشت بام رفت، همين كه صدا را بلند كرد و گفت: الله اكبر الله اكبر، مردم مدينه ((بياد زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)))صدا به گريه و ضجه بلند كردند، همين كه گفت: اشهد ان لا اله الا الله، شيون و ناله مردم، زيادتر شد، وقتى كه بلال گفت: اشهد ان محمدا رسول الله، زنها از خانه ها بيرون آمدند با سوز و گداز عجيبى گريه مى كردند و مدينه در تاريخ خود چنين روزى را كه مردم آنقدر گريه و ضجه كنند بياد ندارد.

اى مدينه خانه ات ويران شدن زود است زود   اهل خانه بى سر و سامان شدن زود است زود
آنكه مهمان كرد عالم را به خوان و رحتمش   در دل خاك سيه مهمان شدن زود است زود
اى مدينه ظلمت ترديد دنيا را گرفت   آفتاب وحى را پنهان شدن زود است زود
اى مدينه صوت قرآنش هنوز آيد به گوش   روزگار غربت قرآن شدن زود است زود (38)

امت پيامبر بهترين امتها

روايت شده كه حضرت موسى (عليه السلام) عرض كرد خدايا آيا امتى از امتها از امت من افضل تر است كه ابر را سايبان آنها قرار دادى و آنها را از دريا گذراندى و من و سلوى ((غذاى آسمانى)) براى ايشان نازل كردى.
خطاب شد: اى موسى آيا نمى دانى كه فضيلت امت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) بر ساير امت ها مثل فضيلت خود او است بر سائر خلق، يعنى همچنانكه محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) از همه مردم بهتر و بالاتر است امت او هم از همه امتها بهتر است.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: حضرت موسى عرض ‍ كرد: يا رب اجعلنى من امه محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) خدايا مرا از امت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) قرار بده فاوحى الله اليه يا موسى انك لا تصل الى ذلك.
وحى رسيد اى موسى تو به آن نمى رسى.
از خداوند تشكر مى كنيم كه پيامبر ما بهترين پيامبران و قرآن بهترين كتابها و جانشين او بهترين جانشينان و امت او بهترين امتها و دين ما بهترين اديان است.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: هر كس صبح كند و چند نعمت خدا را ياد نكند يعنى شكر آنها را بجا نياورد مى ترسم كه نعمت خدا از او زايل و گرفته شود.
1- الحمد لله الذى عرفنى نفسه و لم يتركنى عميان القلب.
حمد مخصوص آن خدائى است كه خودش را بمن شناسانيد و مرا كور دل قرار نداد.
2- الحمد لله الذى جعلنى من امه محمد (صلي الله عليه و آله و سلم).
حمد مخصوص آن خدائى است كه مرا از امت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) قرار داد.
اين نعمت، نعمت خوبى است و بايد شكرش را بجا آورد و كفران اين نعمت را ننمود، يعنى آنچه اوامر و نواهى و حلال و حرام پيغمبر را اطاعت كردم كارى نكنيم كه حضرت بفرمايد، شما از امت من نيستيد.(39)

بار عصيان شكست گردن و پشتم   سر نهادم ولى به پاى (ص)
نيستم قابل شفاعت و امداد   ليك دارم به دل ولاى محمد (ص)
آمده ام با جهان گريه و زارى   تا كه رحم آردم خداى (ص)
فيض كاشانى

برگ عيشى به گور خويش فرست

در زمان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شخصى وصيت كرد كه بعد از مردن من پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) انبار خرماى مرا كه چهار خروار بود براى رد مظالم به هر كس كه مصلحت مى داند تقسيم كند.
بعد از مردنش پيامبر فقراء را جمع كرد و دستور داد در انبار خرما را گشودند و همه را ميان فقراء تقسيم كردند، حتى زمين انبار را هم جاروب كردند يك دانه خرماى پوسيده كه ته مانده انبار بود را پيامبر برداشت به مردم نشان داد و فرمود: اين دانه خرماى گنديده را اگر اين شخص كه وصيت كرده بود به دست خود مى داد بهتر از اين بود، كه من (كه پيامبرم) اين همه خرما را به دست خود تقسيم كردم.
از اين بيان و فرمايش معلوم مى شود كه انسان در زمان حيات خودش هر كار نيكى را انجام دهد بهتر از وصيت كردن است، مثل بعضى ها نباشيم كه مى گويند بعد از مردن من فلان فرش يا فلان مقدار پول رابدهند، و مثلا نماز بخوانيد و روزه براى من بگيريد جا دارد وارث بگويد تو دلت به حال خودت خودت انجام ندادى ما را چرا دلسوزى كنيم.(40)

برگ عيشى به گور خويش فرست   كس نيارد ز پس تو پيش فرست
ز فرصت بهره اى بردار كز تو   بگيرند اختيار زندگى را
ز خود آثار نيكوئى بجا نه   چو خواهى يادگار زندگى را
ز جود و بخشش و ايثار و اكرام   بيفزا اعتبار زندگى را