پيامبرى و پيامبر اسلام

آیت الله ابراهیم امینی

- ۲ -


علم پيامبران

علوم پيامبران از راه وحى از علم بى پايان الهى نشأت مى گيرد. خداوند سبحان پيامبران را مبعوث نموده تا قوانين و برنامه هاى دين را به طور كامل در اختيار انسان ها قرار دهند، در ارشاد و هدايت آنها بكوشند و اسباب تكامل و سعادت دنيا و آخرت را در اختيار آنها قرار دهند. به همين جهت انبياء بايد به همه امور دينى كه دانستن آنها براى نبوت و هدايت مردم ضرورت دارد واقف و آگاه باشند، تا منظور خدا از ارسال آنها حاصل شود.

خداوند متعال برنامه هاى سعادت بخش دين را ناقص و مبهم نمى گذارد و انسان ها را از راه تكامل و تقرب محروم نمى سازد. از آن جا كه براى ارشاد و هدايت مردم طريق ديگرى جز پيامبران وجود ندارد، لذا آنان بايد به همه برنامه هاى دين آگاهى كامل داشته باشند.

علوم لازم و ضرورى براى نبوت را مى توان به چند بخش تقسيم كرد:

1. شناخت كامل خدا و اسما و صفاتش;

2. شناخت كامل عالم برزخ و خصوصيات آن، اطلاع كامل از اوضاع قيامت، حساب، نامه اعمال، ميزان، بهشت و دوزخ.

3. شناخت كامل نفس انسان و بيمارى هاى نفسانى و راه هاى پيش گيرى و معالجه بيمارى هاى نفس، شناخت اخلاق نيك و بد و شيوه هاى تزكيه و تهذيب نفس و تكميل آن.

4. اطلاع كامل از كليه احكام، قوانين و برنامه هاى دين كه به كار بستن آنها سعادت دنيا و آخرت انسان ها را تضمين مى كند.

پيامبر بايد كاملاً بر همه امور مذكور احاطه علمى داشته باشد تا بتواند مردم را به راه مستقيم دين هدايت كند. اگر خودش عالم نباشد چگونه مى تواند مردم را هدايت كند. بنابراين خدايى كه پيامبران را براى هدايت مردم فرستاده، امكان ندارد علوم لازم را در اختيارشان قرار ندهد.

در آيات متعدد قرآن نيز بدين موضوع اشاره شده است، از باب نمونه:

ما پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنان كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم به انصاف برخيزند.(1)

در جاى ديگر مى فرمايد:

به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم و همه را از پيش هدايت كرديم و نوح را از پيش راه نموديم و از ذريه او داوود، سليمان، ايوب، يوسف، موسى و هارون(عليه السلام) [را هدايت كرديم] و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم و [نيز از نژاد او] زكريا، يحيى، عيسى و الياس همه از نيكان [و صالحان] اند و اسماعيل، يونس و لوط [نيز چنين اند] و همه را بر جهانيان برترى داديم و برخى از پدران، فرزندان و برادرانشان را برگزيده و به راه راست هدايت كرديم.

اين هدايت خداست كه هر كس از بندگانش را بخواهد هدايت مى كند و اگر مشرك شوند، كردارشان از بين مى رود.

به آنان كتاب، داورى و نبوت داديم و اگر اينها بدان كافر شوند گروهى را جايگزين مى كنيم كه كافر نباشند. اينان كسانى اند كه خدا هدايتشان كرده است. پس به هدايت آنان اقتدا كن. بگو: من از شما هيچ مزدى بر اين [رسالت] نمى طلبم، اين [قرآن] جز تذكرى براى جهانيان نيست.(2)

پيامبران و علم غيب

موجودات را به طور كلى به دو دسته مى توان تقسيم كرد: موجودات نهانى (غيبى) كه «عالم غيب» ناميده مى شود و موجودات آشكار كه «عالم شهود» نام دارد.

موجوداتى كه با حواس پنج گانه قابل درك باشند از عالم شهود محسوب مى شوند; مانند: ماده، جسم و كليه آثار و خواص آن، از قبيل رنگ ها، مقدارها، اشكال، طعم ها، بوها، اصوات، نرمى و زبرى، حرارت و برودت. به طور كلى ماده و ماديات از عالم شهادت به شمار مى روند. چيزهايى كه انسان با حواس خود مى تواند آنها را درك كند، و بدان علم داشته باشد.

عالم غيب در مقابل عالم شهود مى باشد و كليه موجوداتى كه از ماده و ماديات برتر باشند از عالم غيب محسوب مى شوند. مانند خدا، اسما و صفات او، ملائكه، عالم برزخ، موجودات برزخى، قيامت، بهشت و دوزخ، نعمت هاى بهشتى و عذاب هاى اخروى. اين قبيل موجودات، مجرد و برتر از ماده مى باشند، لذا از عالم غيب به شمار مى روند. بنابراين با حواس خود نمى توانيم با جهان غيب ارتباط برقرار سازيم و علم پيدا كنيم. اين فهم و دانش ما از جهان غيب بايد از طريق ديگرى غير از حواس حاصل شود. كه اصطلاحاً علم به غيب ناميده مى شود.

ما با حواس پنج گانه تنها مى توانيم با موجودات جهانِ ماده ارتباط برقرار سازيم و به طور مستقيم يا غير مستقيم كسب علم كنيم. گرچه در همين مورد هم علوم ما محدود و مشروط است. چشم ما مى بيند اما اشيايى كه داراى حجمى مخصوص و در فاصله معين و در شرايط خاص و زمان ويژه باشند. اگر چيزى بسيار ريز بوده يا با ما فاصله زمانى يا مكانى زيادى داشته باشد يا تاريك و حائل داشته باشد براى ما قابل رؤيت نيست. حوادث زمان حضرت نوح يا هزار سال بعد از اين براى ما قابل مشاهده نيست. ما با ابزار علمى خود نمى توانيم به طور مستقيم با اين حوادث ارتباط برقرار سازيم. اينها از ما غايب اند; گرچه در محضر خداى متعال حضور دارند و او به همه علم دارد; او به همه موجودات جهان ماده و غيب احاطه دارد. در قرآن مى فرمايد:

داناى نهان و آشكار و حكيمى خبير است.(3)

[دانش] نهانِ آسمان ها و زمين از آنِ خدا است.(4)

خدا است كه نهانِ آسمان ها و زمين را مى داند.(5)

اين از خبرهاى نهانى است كه به تو وحى كرديم.(6)
آيا علم غيب به خدا اختصاص دارد؟

اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه آيا علم غيب مخصوص خداست يا بشر هم مى تواند از غيب آگاه شود؟ بعضى از دانشمندان، علم به غيب را مخصوص خدا دانسته و به آياتى از قرآن استدلال كرده اند، مانند:

كليدهاى غيب تنها پيش اوست. جز او [كسى] آن را نمى داند.(7)

مى گويند چرا آيه اى از سوى خدا بر او نازل نمى شود؟ پس بگو غيب تنها از آنِ خداست، پس منتظر باشيد كه من نيز به همراه شما، منتظر هستم.(8)

بگو هر كه در آسمان ها و زمين است نهان نمى داند، مگر خدا و نمى دانند چه زمان برانگيخته شوند؟(9)

بگو: نمى گويم گنجينه هاى خدا نزد من است و غيب هم نمى دانم و نمى گويم كه من فرشته ام. پيروى نمى كنم مگر آنچه به من وحى مى شود.(10)

بگو: من براى جان خود مالك نفع و ضررى نيستم مگر آنچه خدا بخواهد و اگر دانش غيب داشتم قطعاً خير بيشترى جمع مى كردم [و زياد برمى گرفتم] و هرگز شرى به من نمى رسيد. من جز ترساننده و بشارت دهنده براى گروه مؤمنان نيستم.(11)

آنان به ظاهر آيات مذكور استدلال كرده و گفته اند: علم غيب اختصاص به خدا دارد و بشر از آن بى بهره است.

ليكن از بعض آيات استفاده مى شود كه پاره اى از انسان ها نيز به علم غيب دسترسى دارند; مثلاً:

داناى غيب است كه هيچ كس را بر نهانش مطلع نمى كند، مگر برخى از رسولانى كه برمى گزيند. پس او را از جلو و پشت سر به نگهبانى محافظت مى نمايد.(12)

خدا كسى را بر نهان (غيب) آگاه نمى گرداند ولى برخى از پيامبران را كه بخواهد برمى گزيند.(13)

آن سخن فرشته بزرگوارى است، نيرومند كه پيش صاحب عرش جا دارد، در آن جا امين و اطاعت شده است. و همنشين شما ديوانه نيست، به طور حتم آن را در افقى روشن ديده است و او در امر غيب بخيل نيست.(14)

اين از خبرهاى پنهانى است كه به تو وحى كرديم.(15)

از آيات مذكور استفاده مى شود كه با اين كه علم غيب ذاتاً مخصوص خداست و راه استفاده از غيب را بر بشر بسته، اما پيامبران برگزيده خود را از طريق وحى با جهان غيب مرتبط ساخته و حقايق و مطالب غيبى را در اختيارشان قرار مى دهد.

از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه غيب مطلق از مختصات خداست، چون وجودش غيرمحدود است و بر عالم غيب و شهود احاطه كامل دارد. حتى پيامبران هم ابتدا چنين احاطه علمى ندارند اما چون قدرت دريافت وحى و ارتباط با جهان غيب را دارند با تأييدات و افاضات خداى متعال با جهان غيب ارتباط برقرار مى سازند و به مقدار ظرفيت وجودى خود از حقايق غير متناهى عالم غيب برخوردار مى شوند.

معجزه; گواه پيامبرى

پيامبران مدعى هستند كه با خداى متعال و جهان غيب ارتباط دارند و از جانب خدا مأموريت يافته اند كه پيام هاى او را دريافت كرده به مردم ابلاغ نمايند و در ارشاد و هدايت آنها بكوشند. اين ادعاى بسيار بزرگى است كه مردم بدون وجود گواه و دليل معتبر، سخن آنها را نخواهند پذيرفت. لذا بايد براى اثبات صحت مدعاى خود گواه و دليل داشته باشند. بزرگ ترين دليل پيامبران معجزه است. معجزه، كار خارق العاده اى است كه انسان هاى عادى قدرت انجام آن را ندارند. پيامبران بايد براى صدق مدعاى غير عادى خود معجزه داشته باشند. تا صحت ادعاى آنها بر مردم به اثبات برسد و حجت بر بندگان تمام شود، در غير اين صورت مردم از كجا بفهمند كه آنها در ادعاى خود صادق هستند؟ و از كجا مى توان پيامبرانِ راستين الهى را از مدعيان دروغ گو تشخيص داد؟

ارائه معجزه از طرف پيامبران آسمانى از نظر قرآن امرى ضرورى است كه در ده ها مورد بدان ها اشاره شده است; مثل عصاى حضرت موسى(عليه السلام) كه اژدها شد و ريسمان هاى سحرآميز ساحران را بلعيد; عصاى خود را بر سنگ مى زد و چشمه هاى آب از آن جارى مى شد; عصا را بر آب دريا مى زد و شكافته مى شد و راه هايى براى عبور بنى اسرائيل به وجود مى آمد; سخن گفتن حضرت عيسى(عليه السلام)در گهواره; شفا يافتن كورمادرزاد و بيماران مبتلا به برص و زنده شدن مردگان به وسيله آن حضرت; زنده كردن پرنده گلى و گلستان شدن آتش نمرود براى حضرت ابراهيم(عليه السلام).

از باب نمونه به آيات زير توجه فرماييد:

گفت: اگر معجزه دارى و راست مى گويى آن را بياور. پس عصاى خود بيفكند و ناگهان اژدها شد و دست خود را از گريبان بيرون كشيد كه ناگهان براى تماشاگران نورافشاند.(16)

به موسى وحى كرديم عصاى خود را بيفكن كه به يك باره آنچه را به دروغ نشان داده بودند، بلعيد.(17)

وقتى موسى براى پيروانش به دنبال آب بود، به او وحى كرديم: با عصاى خود به سنگ بزن پس [چنين كرد و] دوازده چشمه بيرون جهيد كه هر يك از (گروه هاى) مردمان آبشخور خود را مى شناخت، از روزى خدا بخوريد و بياشاميد و در زمين به فساد نپردازيد.(18)

پس به موسى وحى كرديم: با عصاى خود به دريا بزن، پس دريا شكافته شد و توده آب مانند كوه بزرگى در آمد [و راهِ خشكى پديدار شد]و ديگران [فرعون و سپاه او] را به دريا كشيديم و موسى و همراهانش را نجات داده، آن گاه عقب ماندگان را [فرعون و يارانش]به آب فرو برديم. در اين [واقعه]نشانه است ولى بيشترشان نمى پذيرند.(19)

گفتند: او را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد، اگر كارى انجام مى دهيد. گفتيم اى آتش! بر ابراهيم سرد و بى آسيب باش.(20)

از اين آيات و ده ها آيه ديگر استفاده مى شود كه وجود معجزه توسط پيامبران از نظر قرآن يك امر قطعى است و كسانى كه قرآن را كتاب آسمانى مى دانند، اصل اعجاز را انكار نمى كنند. اصولاً قرآن خودش را معجزه معرفى مى نمايد و مى گويد:

بگو اگر تمامى انس و جن گرد هم آيند تا مشابه قرآن پديد آورند، هرگز نمى توانند گرچه برخى به بعضى ديگر هم كمك كنند.(21)

تعريف معجزه

معجزه كار خارق العاده اى است كه از راه غيرطبيعى و شناخته نشده، انجام مى گيرد; به عبارت ديگر، قانون عليت، يكى از قوانين مسلّم عقلى است كه قرآن نيز آن را پذيرفته است. بنابراين هيچ حادثه اى بدون علت، هستى نمى يابد; حتى معجزات هم بدون علت نيستند.

نهايت اين كه يك پديده از دو راه مى تواند وجود پيدا كند: طبيعى و غيرطبيعى (اعجاز); مثلاً يك عصا از دو طريق مى تواند به اژدها تبديل شود:

اول: از طريق علل و عوامل طبيعى، يعنى با گذشت زمان و فعل و انفعالات طبيعى، ماده عصا به حالى درآيد كه براى قبول نفس اژدها استعداد پيدا كند. پس از آن از طرف خداوند متعال، صورت و نفس اژدها بر آن اضافه شود. در اين صورت اژدها از طريق علل و عوامل طبيعى به وجود آمده و اعجازى در كار نيست.

دوم: از طريق اعجاز. در اين صورت نيز ماده عصا استعداد پذيرش نفس اژدها را پيدا مى كند ولى نه با فعل و انفعالات طبيعى، بلكه فوراً با تصرفِ نفسِ نيرومند و اراده قاطع پيامبر، چنين استعدادى در ماده عصا به وجود مى آيد، در اين هنگام نفس اژدها به وسيله خداى متعال بر آن اضافه مى شود و عصا به يك اژدهاى واقعى تبديل مى گردد. بنابراين در مورد اعجاز نيز حادثه بدون علت تحقق نيافته است، منتها نه علل طبيعىِ شناخته شده، بلكه در اثر خواست خداى متعال و عوامل غيرطبيعى و خارق العاده صورت گرفته است. به همين جهت معجزه ناميده مى شود و مى تواند گواه صدق مدعاى پيامبر باشد.

معجزه كار كيست؟

آيا اعجاز كار مستقيم و بدون واسطه خداست و كار پيامبر فقط تقاضاى معجزه است؟ يا اينكه كار خود پيامبر مى باشد كه با اراده خود انجام مى دهد؟

قرآن در برخى آيات، اعجاز را به پيامبر نسبت مى دهد; مثلاً:

از قول حضرت عيسى(عليه السلام) مى فرمايد:

من براى شما معجزه اى از طرف خدايتان آورده ام، من از گل براى شما [چيزى] به شكل پرنده مى سازم، آن گاه در آن مى دمم و به اذن خدا به صورت پرنده (واقعى) در مى آيد و به اذن خدا كور و مبتلا به برص را شفا مى دهم و مردگان را زنده مى كنم و به شما مى گويم كه در خانه هايتان چه خورده و چه اندوخته ايد؟(22)

در سوره مائده مى فرمايد:

آن گاه با اذن من (صورتى) به شكل پرنده مى ساختى پس در آن مى دميدى و با اجازه من پرنده مى شد و كور مادرزاد و برص را بااجازه ام شفا مى بخشيدى و مردگان را به اذن من [زنده از قبر]بيرون مى آوردى.(23)

و درباره حضرت موسى(عليه السلام) مى گويد:

گفت اگر توان دارى و از راستگويانى پس معجزه اى بياور. پس عصاى خويش بيفكند. ناگهان اژدها شد و ناگهان دست برآورد، براى ناظران نورافشاند.(24)

در بعضى آيات هم انجام دادن معجزه به خدا نسبت داده شده است از باب نمونه:

خداوند متعال مى فرمايد: با ابر بر شما سايه افكنديم و برايتان «گز انگبين» و «بلدرچين» فرو فرستاديم.(25)

به هر حال، از مجموع آيات چنين استفاده مى شود كه معجزه به طور مستقيم كار پيامبر مى باشد و با خواست و اراده اوست اما در انجام اين كار استقلال ندارد بلكه عمل او با اذن و تأييد خداوند تحقق مى پذيرد. خواست و اراده پيامبر در طريق علل قرار مى گيرد ولى وجود دهنده حقيقى آن، خداى متعال است. به همين جهت در اكثر آيات انجام دادن معجزه به پيامبر نسبت داده شده، اما به اذن خدا مشروط شده است. در يكى از آيات با صراحت بيشترى به همين مطلب اشاره شده و مى فرمايد:

پيامبرى حق ندارد نشانه اى بدون اذن خدا بياورد، پس هنگامى كه امر خدا بيايد به حق داورى مى شود و در آن جا باطل كنندگان زيان مى بينند.(26)

فرق معجزه با سحر

اكنون اين سؤال مطرح مى شود: اگر پيامبر از روى اعجاز، كار خارق العاده اى را انجام مى دهد كه ديگران از انجام آن ناتوانند، ساحر نيز كار شگفت انگيزى را انجام مى دهد كه ديگران از انجام آن ناتوانند، پس فرق معجزه با سحر چيست؟ و از چه راهى مى توان اطمينان پيدا كرد كه كار مدعى نبوت معجزه است نه سحر؟ در پاسخ به اين سؤال به چند فرق اشاره مى كنيم:

اول: در مورد سحر، يك امر واقعى به وجود نمى آيد بلكه ساحر در حواس و ادراكات افراد تأثير مى گذارد تا امر غير حقيقى را واقعى جلوه دهد. چنان كه در داستان حضرت موسى، ساحران ريسمان ها، عصاها، اسباب و ادوات سحر خود را در حضور مردم ريختند و با سحر، كارى مى كردند كه همين اشيا در نظر بينندگان به صورت اژدها و مار درآمدند و حركت كردند و حاضران را به وحشت انداختند. در صورتى كه اژدها و مار واقعى نبودند. لذا در قرآن مى فرمايد:

گفت بيفكنيد. پس افكندند و ديدگان مردم را سحر نموده، هراسان كردند و يك سحر بزرگ پديد آوردند.(27)

اما در مورد اعجاز يك امر واقعى و تكوينى به وجود مى آيد. در داستان حضرت موسى، عصاى آن حضرت به اژدهاى واقعى تبديل شد و واقعاً سحر ساحران را بلعيد. خداى متعال به حضرت موسى فرمود:

نترس تو از آنها برترى و آنچه به دست تو است بيفكن تا هر چه ساخته اند ببلعد، همانا مكر ساحر است و ساحر هر جا رود رستگار نمى شود. پس از آن، ساحران به سجده افتادند و گفتند ما به خداى هارون و موسى ايمان آورده ايم.(28)

به همين جهت وقتى ساحران ديدند اژدهاى حضرت موسى(عليه السلام) اسباب و ادوات سحر آنان را بلعيد فهميدند كه كار موسى معجزه است و با كارهاى خودشان تفاوت كلى دارد، و به همين سبب تسليم شدند و ايمان آوردند.

دوم: ساحر براى كار خود احتياج به اعمال مخصوصى دارد، يا اذكار و اورادى مى خواند، يا نقشى مى كشد و چيزهايى مى نويسد. ولى در مورد اعجاز نيازى به كار مخصوص نيست، فقط اراده و خواست پيامبر كافى است تا با تأييدات الهى، آن كار تحقق پيدا كند.

سوم: معجزه هرگز مغلوب نمى شود، يعنى وقتى پيامبر تحقق چيزى را اراده كرد به طور حتم واقع خواهد شد و هيچ قدرت بشرى نمى تواند از وقوعش جلوگيرى كند يا بعد از وقوع ابطالش نمايد، چون از قدرت الهى سرچشمه گرفته است. ليكن در مورد سحر چنين نيست، زيرا ممكن است ساحرِ برترى او را مغلوب كند يا پيامبرى آن را ابطال كند، چنان كه در داستان حضرت موسى(عليه السلام) چنين شد.

چهارم: سحر از علوم و حرفه ها محسوب مى شود، بر خلاف معجزه كه تعليمى و آموختنى نيست. انسان عادى با تعلّم و تمرين مى تواند ساحر شود، و نيازى به ايمان و ارتباط با خدا و تأييدات او ندارد، ليكن قدرت بر اعجاز موهبت الهى است و از راه تعلّم و تمرين حاصل نمى شود و صاحب معجزه داراى ايمانى بسيار عالى است و با خداى متعال ارتباط عميقى دارد.

راه هاى شناخت پيامبر

براى شناخت پيامبر راستين و تصديق مدعايش از چند طريق مى توان استفاده كرد:

1. معجزه: درخواست معجزه بهترين و مطمئن ترين راه شناخت پيامبر است. اگر مدعى پيامبرى براى اثبات مدعاى خود معجزه يا معجزاتى داشت كه وجود آنها با ادله قطعى مانند مشاهده يا خبر موثق و قطعى به اثبات رسيد نبوت او نيز از اين طريق اثبات مى شود.

2. خبر دادن پيامبران پيشين: در صورتى كه پيامبر سابق، كه نبوتش به اثبات رسيده، از بعثت پيامبر بعد از خودش خبر دهد و خصوصياتش را به طور كامل بيان كند، پيامبرى او نيز به اثبات مى رسد; چنان كه در مورد پيامبر اسلام اين چنين شده است. پيامبران گذشته به آمدنش بشارت دادند كه بشارت هاى آنها در كتابشان به ثبت رسيده است. قرآن نيز همين مطلب را از قول حضرت عيسى(عليه السلام) نقل مى كند:

آن زمان كه عيسى پسر مريم گفت: اى فرزندان اسرائيل! من فرستاده خدا به سوى شمايم، تورات كنونى را تصديق مى كنم و بشارت مى دهم به پيامبرى كه پس از من مى آيد و نامش احمد است.(29)

3. مطالعه متن قوانين و برنامه هاى دين پيامبر: اگر دانشمند و محقق مجموعه معارف، احكام، قوانين و برنامه هاى دين را در ابعاد مختلف، از روى واقع نگرى و بدون تعصب، بسنجد مى تواند به مقدار ارزش و جامعيت آن دين پى ببرد. اگر ديد احكام آن دين بر طبق موازين عقلى مى باشد و قوانين آن نيازهاى واقعى جامعه را تدوين نموده و از حقوق فردى و اجتماعى آحاد ملت دفاع مى كند و عدل اجتماعى را در همه جا رعايت كرده و سعادت دنيا و آخرت انسان ها را تضمين مى كند، و به رعايت اخلاق نيك و اجتناب از اخلاق رذيله توصيه مى نمايد، به حقانيت و كمال آن دين پى مى برد و از اين طريق نبوت پيامبرش را تأييد و تصديق مى كند.

در اين جا تذكر دو نكته لازم است: اولاً: چنين بررسى دقيق و همه جانبه اى در صلاحت افراد محدودى مى باشد و از عهده عموم مردم برنمى آيد. ثانياً: بر فرض تحقق در حد قرائن و شواهد مى توان از آن استفاده كرد، اما به عنوان يك دليل قطعى نمى توان عرضه داشت. به هر حال ما را از دليل اعجاز بى نياز نمى كند.

4. مطالعه زندگى و اخلاق و رفتار شخص مدعى نبوت: اگر مدعى نبوت فردى بود كه امانت دارى، درست كارى و صدق او براى همگان به اثبات رسيده و نقطه ضعفى در اخلاق داخلى و خارجى او وجود ندارد و خودش به آنچه مى گويد عمل مى كند، در ادعاى پيامبرى نيز مورد تأييد و تصديق مردم قرار خواهد گرفت. ليكن اين موضوع نيز مؤيد محسوب مى شود، نه دليل قطعى و حجت شرعى.

وحى

وحى در لغت به معناى القاى كلام به طور پنهانى و سريع به ديگرى است. در اصطلاح به معناى تكلم خداى متعال با پيامبران است. آنها مدعى بودند كه با خداى متعال ارتباط خاصى دارند، و خداوند با آنان سخن مى گويد و براى مردم پيام مى فرستد. مدعى بودند سخنان خدا را مى شنوند و در جهان غيب حقايقى را مشاهده مى نمايند و از جانب خدا مأموريت دارند تا پيام هايش را به مردم برسانند.

علوم پيامبران از طريق وحى حاصل مى شده و با نحوه كسب علوم ما كاملاً تفاوت دارد. ما سه نوع علم داريم: علم به محسوسات، علم به كليات و احساسات باطنى و وجدانى. علم به محسوسات مستقيماً از طريق حواس پنج گانه حاصل مى شود. در علم به كليات نيز حواس دخالت دارند، زيرا جزئيات آنها قبلاً از طريق اين حواس معلوم مى شوند، سپس كليات از آنها انتزاع مى شود. نوع سوم با احساسات باطنى است مانند: احساس درد، گرسنگى، تشنگى، شادمانى و احساس اندوه. همه علوم ما از طريق حواس ظاهرى يا باطنى، به طور مستقيم يا غير مستقيم، حاصل مى شوند. اما وحى جزء هيچ يك از اينها نيست و با اينها سنخيت ندارد.

پيامبران در جهان غيب حقايقى را مشاهده مى كنند و سخنان خدا را مى شنوند ولى نه با اين چشم و گوش. در اين مورد علوم از طرف خداى متعال با وحى بر قلب پيامبر القا مى شود، آن گاه ظهور پيدا مى كند. درست بر عكس علوم عادى كه ابتدا از طريق حواس حاصل مى شود و در نهايت در قلب و نفس ما وارد مى گردد. قرآن نيز وحى را به همين صورت تفسير مى كند:

و آن چيزى است كه از سوى خدا فرود آمده و روح الأمين به زبان عربى روشن آورده و به قلبت نازل كرده است تا از بيم دهندگان باشى.(30)

بگو هر كس دشمن جبرئيل است [دشمن خداست] زيرا به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرده است.(31)

در تفسير روح البيان مى نويسد:

هرگاه به مصطفى(صلى الله عليه وآله) وحى شد ابتدا بر قلبش فرود مى آمد، زيرا بسيار تشنه وحى بود و در آن فرو مى رفت. آن گاه از قلبش به فهم و سمع او مى آمد و اين به معناى فرود آمدن از بلندى به پايين است و اين رتبه خاصان مى باشد.(32)

مرحوم علامه طباطبايى(قده) گفته است:

مراد از قلب، نفس آدمى است كه قدرت ادراك دارد، شايد علت تعبير قرآن كه فرموده (نَـزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِـينُ * عَلى قَلْبِكَ) و نفرموده «عليك» اشاره به چگونگى فراگيرى قرآن از سوى پيامبر باشد، و نيز آنچه از روح مى گرفت نفسِ شريفش بوده باشد بدون آن كه حواس ظاهر در آن دخيل باشند.

بنابراين هرچه به او وحى مى شد مى شنيد، بدون آن كه چشم و گوش را به كار گيرد، چون اگر ديدن و شنيدنش به چشم و گوش ظاهرى بود هر آينه آنچه مى شنيد ميان او و مردمان مشترك مى بود، يعنى هر چه او مى ديد مردم نيز مى ديدند، در حالى كه روايات به طور قطع اين مفهوم را تكذيب مى كنند.(33)

بنابراين، علوم انبيا، كه از طريق وحى حاصل مى شود، از سنخ علوم حصولى احساسى و فكرى بشر نيست، بلكه نوعى برتر و عالى تر است كه ماهيت آن براى ما روشن نيست. يك نوع شعور مرموز باطنى است كه خطا و اشتباه در آن راه ندارد.

از بعضى آيات استفاده مى شود كه وحى به يكى از اين سه طريق انجام مى گيرد:

طريق اول: خداى متعال مطالب را به طور مستقيم بر قلب پيامبر القا مى كند.

طريق دوم: مطالب را در جاى ديگرى القا مى كند و پيامبر از آن جا دريافت مى نمايد; مانند تكليم حضرت موسى در طور به وسيله درخت. قرآن مى گويد: «چون به نزدش رسيد از جانب راست وادى و در مكان مبارك، از درخت ندا آمد».(34)

طريق سوم: مطالب را به وسيله فرشته وحى (جبرئيل) بر قلب پيامبر القا مى كند.

در قرآن به اين سه طريق اشاره شده است، آن جا كه مى فرمايد:

و هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد جز [از راه] وحى يا از فراسوى حجابى يا فرستاده اى بفرستد و به اِذن او هر چه بخواهد وحى نمايد. آرى اوست بلندمرتبه سنجيده كار.(35)

ولى بايد دانست كه گفتوگو از هر راهى به وسيله خداى متعال انجام مى گيرد، به همين جهت در اكثر آيات، وحى به خداى متعال نسبت داده شده است ولى با واسطه و از طريق علل و اسباب; از جمله جبرئيل.

بنابراين سه نوع شدن وحى را بايد در اثر احوال نفسانى پيامبر و جذبه هاى گوناگون الهى تفسير كرد. بدين صورت كه گاهى روح ملكوتى پيامبر تا مقام جبرئيل صعود مى كند و وحى را از او مى شنود، ولى خودش را نمى بيند و زمانى حتى خود جبرئيل را هم مشاهده مى نمايد و گاهى ترقى روحى او در حدى است كه كلام الهى را در مكان مخصوصى مثل درخت استماع مى كند. موقعى هم آن قدر صعود مى نمايد كه واسطه را نمى بيند و كلام را مستقيماً از خداى متعال مى شنود.

علامه طباطبايى(قدس سره) به همين معنا اشاره كرده و مى نويسد:

ثبوت پرده (حجاب) يا پيام آور در وقت سخن گفتن با سخن آورى با واسطه وحى منافات ندارد، زيرا وحى مانند ديگر كردارش بدون واسطه نيست، تنها مدار، توجه مخاطبى است كه سخن را مى گيرد. پس اگر پيامبر به واسطه اى بنگرد كه حامل سخن (خدا) است و بدين واسطه از خدا به سخن و رسالتى بر او آمده احتجاب كند; مانند وساطت فرشته، كه در اين صورت وحى از آنِ فرشته است. پس هرگاه پيامبر به خدا بنگرد، وحى از جانب خدا خواهد بود. گرچه واسطه اى هم باشد. اما پيامبر بدان توجه ندارد.(36)

بنابراين وحى يك نوع ادراك و شعور باطنى و پنهانى است كه حواس ظاهرى و باطنى و مقدمات عقلى در حصول آن دخالت ندارند، بلكه مستقيماً بر روح ملكوتى پيامبر القا مى شود. از آن جا كه نفس پيامبر در عالى ترين مقام انسانيت قرار گرفته، استعداد دريافت اين علوم را دارد. وحى علم عادى نيست بلكه امرى خارق العاده مى باشد. لذا مردم از پيامبران معجزه مى خواستند. آنان نيز براى اثبات مدعاى خود در موارد لازم معجزه مى آوردند.

تعداد پيامبران

در طول تاريخ، پيامبران بسيارى براى ارشاد و هدايت انسان ها مبعوث شده اند. حضرت آدم اولين پيامبر خدا و حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) آخرين آنها بود. تعداد پيامبران به طور قطع معلوم نيست ولى در برخى احاديث تعداد آنها يكصد و بيست و چهار هزار نفر بيان شده است. بعضى از پيامبران داراى دين و شريعت مخصوص بودند، و جمعى ديگر داراى شريعت خاصى نبودند بلكه شريعت پيامبر سابق را ترويج مى كردند. تعدادى از آنها داراى كتاب بودند و گروهى ديگر كتاب نداشتند. گاهى در يك زمان پيغمبران متعددى در بلاد و شهرهاى مختلف به انجام مأموريت الهى اشتغال داشتند.

از ابوذر روايت شده روزى از پيامبر پرسيدم: پيامبران چند نفرند؟ فرمود: صد و بيست و چهار هزار نبى. پرسيدم: پيامبران مرسل چند نفرند؟ فرمود: سيصد و سيزده نفر از گروه قابل توجه! پرسيدم: اولين پيامبر كه بود؟ فرمود: آدم، پرسيدم: آيا از پيامبران مرسل بود؟ فرمود: بلى خدا او را به دست خود آفريد و از جانش در او دميد. آن گاه فرمود اى اباذر:

چهار نفر از پيامبران سريانى اند: آدم، شيث، اخنوخ كه همان ادريس و اولين فردى بود كه با قلم نوشت و نوح. چهار نفر از عرب اند: هود، صالح، شعيب، و پيامبرت محمد. اولين نبى از فرزندان اسرائيل موسى و آخرشان عيسى است كه مجموعاً ششصد نبى بودند.

پرسيدم: اى پيامبر خدا چند كتاب فرود آمده؟ فرمود: يك صد و چهار كتاب كه خدا بر شيث «پنجاه»، بر ادريس «سى» و بر ابراهيم «بيست» صحيفه فرستاد و نيز تورات، انجيل، زبور و فرقان را نازل كرد.(37)

پنج نفر از پيامبران بزرگ الهى كه داراى شريعت خاصى بودند «اولوالعزم» مى نامند كه عبارتند از: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمد(صلى الله عليه وآله).(38)

اسماعيل جعفى از امام باقر(عليه السلام) نقل كرده كه فرمود:

پيامبران اولوالعزم پنج نفرند: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمد(صلى الله عليه وآله).

ما از نام همه پيامبران به تفصيل اطلاع نداريم، در كتاب هاى تاريخ هم تنها نام تعدادى از آنها ذكر شده است. در قرآن شريف نام 26 نفر از آنان آمده است كه عبارت اند از: آدم، نوح، ادريس، هود، صالح، ابراهيم، لوط، اسماعيل، اليسع، ذوالكفل، الياس، ايوب، يونس، اسحاق، يعقوب، يوسف، شعيب، موسى، هارون، داود، سليمان، زكريا، يحيى، اسماعيل صادق الوعد، عيسى و محمد(صلى الله عليه وآله).

اهداف پيامبران

پيامبران در مأموريت الهى خود اهدافى را تعقيب مى كردند كه در آيات و احاديث به آنها اشاره شده است، ولى همه آنها را مى توان در دو هدف كلى خلاصه كرد:

هدف اول: توجه دادن انسان ها به ارزش و اهميت زندگانى نفسانى خويش و هدايت آنها به امورى كه موجب تكميل نفس و نزديكى به خدا و تأمين سعادت اخروى مى شود، هم چنين بيان علل و عوامل و سقوط نفس و شقاوت در جهان آخرت و تحذير از آنها. در اين باره به چند موضوع مهم توجه كنيد:

1. معرفت و ايمان به خداى يگانه، اثبات صفات كمال براى آن ذات مقدس و تنزيه او از صفات نقص اساس دعوت انبيا و نخستين پيشنهاد آنان بوده است و بخش عظيمى از آيات قرآن هم به اين موضوع اختصاص دارد.

2. توجه دادن و دعوت به ايمان به معاد و زندگى بعد از مرگ و ايمان به بهشت و نعمت هاى اخروى و دوزخ و عذاب هاى آن جزء رسالت آنها بوده است. پيامبران در اثبات جهان آخرت و ثواب ها و كيفرهاى آن جهان اصرار داشتند، كه آيات فراوانى از قرآن نيز در اين باره است.

3. تصديق پيامبران گذشته و دعوت مردم به پذيرش احكام و شريعت جديد و پيروى از نبوّت خويش.

اين سه امر، اساس دعوت پيامبران بوده است. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در دعوت خويشاوندان خود فرمود:

ستايش مخصوص خدا است، او را مى ستايم و از او كمك خواسته به او ايمان و توكل دارم و گواهى مى دهم كه معبودى جز او نيست و شريك ندارد. آن گاه گفت: پيشرو به مردمش دروغ نمى گويد. قسم به خدايى كه جز او معبودى نيست! من فرستاده خدا به طور خصوصى به سوى شما و عموماً به سوى مردمان هستم. به خدا قسم! چنان كه مى خوابيد خواهيد مرد و بر مى گرديد چنان كه بيدار مى شويد. براى كردارتان حساب پس مى دهيد كه نتيجه آن يا براى هميشه بهشت يا براى هميشه جهنم است.(39)

4. ترغيب مردم به فضائل و مكارم اخلاق و تحذيرشان از اخلاق رذيله. پيامبران با بيان آثار دنيوى و اخروى مكارم اخلاق، مردم را به اخلاق نيك دعوت مى نمودند و با بيان تبعات و نتايج سوء اخلاق رذيله، مردم را از آنها برحذر مى داشتند. لذا تزكيه و تهذيب نفوس را مى توان يكى از اهداف بزرگ پيامبران دانست; همان طور كه خدا مى فرمايد:

خدا بر مؤمنان منت گذاشت، آن گاه كه از ميانشان پيامبرى برانگيخت تا آيات خدا را بر آنان تلاوت كرده و آنها را پاكيزه نمايد و كتاب و حكمت به آنان مى آموخت، گرچه پيش از اين در گمراهى آشكار بودند.(40)

پيامبر فرمود:

«شما را به اخلاق نيكو توصيه مى كنم كه خدا مرا به همين جهت برانگيخت».(41)

حضرت على از پيامبر نقل كرده كه فرمود: من به مكارم و محاسن اخلاق مبعوث شدم.(42)

5 . ترغيب مردم به پرستش خداى يگانه و تسليم در برابر دستورهاى او. پيامبران عبادت هاى گوناگونى را معرفى مى كردند و آنها را از عوامل تكامل نفس و تقرب الى الله مى دانستند كه انجام آنها تأثير بسزايى در سعادت حيات اخروى انسان دارد. حتى عبادت را به عنوان هدف آفرينش انسان معرفى مى نمودند. خدا در قرآن مى فرمايد:

در ميان هر امّتى پيامبرى برانگيختم تا خدا را بپرستند و از طاغوت دورى كنند.(43)

ما جن و انس را نيافريديم، مگر براى پرستش.(44)

پيامبران با نشان دادن چنين برنامه اى مردم را به سوى تأمين سعادت اخروى دعوت مى نمودند.

هدف دوم: اصلاح وضع اجتماعى و زندگى دنيوى مردم. پيامبران به اصلاح امور اجتماعى و اقتصادى مردم نيز كاملاً توجه داشتند. آنان مردم را به تحصيل دانش و بهره بردارى از منابع طبيعى و كار و كوشش دعوت مى نمودند، به رعايت عدل ترغيب مى كردند و از ظلم و تعدى برحذر مى داشتند. براى جلوگيرى از ظلم و تجاوز و اجراى عدالت اجتماعى، احكام و قوانين حقوقى، جزايى، قضايى و اقتصادى را از جانب خدا در اختيار مردم قرار مى دادند و در اجراى آنها همّت مى گماشتند. با ظلم و ستم مبارزه مى كردند و از محرومان و مستضعفان حمايت مى نمودند.

با مطالعه و بررسى احكام و قوانين اسلام به خوبى روشن مى شود كه دين اسلام كاملاً به اصلاح امور دنيوى و اوضاع اجتماعى مردم عنايت دارد.

از برخى آيات هم استفاده مى شود كه يكى از اهداف پيامبران همين موضوع بوده است; مثلاً مى فرمايد:

ما پيامبرانمان را با دليل هاى روشن فرستاديم و با آنها كتاب و ترازو را نازل كرديم تا مردم به عدالت عمل كنند، آهن را كه در آن نيرويى سخت و منافعى براى مردم است فرو فرستاديم تا خدا معلوم بدارد چه كسى در نهان، او و پيامبرانش را يارى مى كند. خدا توانمند و پيروز است.(45)

در آيه ديگرى مى فرمايد:

مردم، يك امت بودند، پس خدا پيامبران را نويد آور و بيم دهنده برانگيخت و با آنان كتاب را به حق نازل كرد تا به اختلافات رسيدگى كند و در كتاب اختلاف نكردند مگر كسانى كه كتاب را با دلايل روشن ديدند. پس خدا به اذن خود مؤمنان را [كسانى كه كتاب را پذيرفتند] در موارد اختلاف از روى حق هدايت كرد و خدا هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.(46)

هدف نهايى پيامبران

گفتيم كه پيامبران در مأموريت الهى خود دو هدف كلى را تعقيب مى كردند: يكى شناخت خدا و عبادت و نزديكى به او، كه مربوط به زندگى نفسانى و سعادت اخروى بشر است و ديگرى اقامه عدل و قسط و نفى ظلم و تبعيض، كه مربوط به زندگانى دنيوى انسان ها است.

اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه آيا پيامبران در رسالت خود دوگانه گرا بوده اند; يعنى دو هدف مذكور را به صورت استقلال تعقيب مى كردند؟ يا يكى از آنها را اصيل و ديگرى را تبعى و مقدمه مى دانستند؟ با فرض دوم، كدام يك از آنها اصيل و كدام تبعى بوده است؟ در اين جا چند احتمال وجود دارد:

1. بعضى چنين پنداشته اند كه هدف اصلى پيامبران تأمين سعادت دنيوى بشر و اقامه قسط و عدل و نفى ظلم و تبعيض بوده است. پيامبران بدين منظور آمدند كه جلو اختلافات و تجاوزات را بگيرند و زندگى انسان ها را همراه با امنيت و رفاه سازند. اگر درباره ضرورت معرفت و پرستش خدا، معاد و ثواب ها و عقاب هاى اخروى، ارزش هاى اخلاقى مانند: عدل، احسان، فداكارى، گذشت، دفاع از محرومان و مستضعفان تأكيد داشتند بدين منظور بوده كه در برقرارساختن عدالت اجتماعى و نفى ظلم و تبعيض مؤثرند. گفته اند: توحيد نظرى و معرفت خدا خود به خود سودى ندارد و ما خدا را بشناسيم يا نشناسيم، عبادت كنيم يا نكنيم هيچ فايده اى براى خدا ندارد. اينها را بايد وسيله اى براى توحيد اجتماعى و تأسيس جامعه عادلانه به حساب آورد.

2. محققان و اسلام شناسان واقعى، هدف اصيل و نهايى پيامبران را پرورش نفوس و اصلاح زندگى نفسانى و اخروى انسان ها مى دانند. لذا براى نيل به چنين هدفى، توحيد نظرى، ايمان به معاد و نبوت، پرستش و تسليم در برابر خداى يگانه، تزكيه و تهذيب نفس و تخلق به اخلاق نيك را ضرورى و مؤثر مى دانند. براى تأييد اين نظر به چند مطلب اشاره مى كنيم:

الف) از فلسفه اسلامى و آيات و احاديث استفاده مى شود كه انسان از حيث روح ملكوتى موجودى است مجرد و برتر از ماده كه جاويدان و فناناپذير است و با مرگ نابود نمى شود بلكه از اين جهان به جهان آخرت انتقال مى يابد، تا نتيجه اعمال خوب يا بد خود را ببيند. انسان در بُعد روح ملكوتى خويش در حال حركت و تكامل است، فطرتاً خداجوست و كمال، سعادت و صلاحش را در معرفت خدا و پرستش و تقرب به او جستوجو مى كند و زندگى اصيل او نيز زندگى نفسانى و اخروى خواهد بود.

ب) در تعدادى از آيات و احاديث تصريح شده است كه دنيا و امور دنيوى، ارزش چندانى ندارند و زندگى اصيل و ارزشمند انسان، حيات اخروى و نفسانى او مى باشد. از باب نمونه:

دارايى و فرزند زينت زندگى دنيا است و كردار نيك، بر جاى مانده و اميدواركننده تر و نزد خدا پاداش بهترى دارد.(47)

بدانيد كه زندگى دنيا بازيچه و سرگرمى و آرايش و فخرفروشى شما بر يكديگر و افزون طلبى در مال و فرزندان است، همانند بارانى كه روييدنى هايش كشاورزان را به شگفتى مى اندازد [ام] به زودى پژمرده مى شود و آن را به رنگ زرد مى بينى آن گاه خاشاك شود. و در آخرت عذاب سختى [براى دنياپرستان] است [و براى جمع ديگر]رضايت و بخشش است. و دنيا جز كالاى فريبنده نيست. براى [رسيدن به]آمرزش پروردگار و بهشتى كه وسعتش به فراخى آسمان و زمين است بر يكديگر پيشى گيريد. اين بهشت براى كسانى است كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده اند. اين بخشش خدا است به هر كس كه خواهد مى دهد و خدا داراى بخشش بزرگ است.(48)

چيزهايى كه به شما داده شده بهره زندگى دنيا و آرايش آن است و آنچه پيش خدا است بهتر و پاينده تر است. آيا انديشه نمى كنيد؟(49)

در احاديث فراوانى از دنيا به عنوان يك جايگاه كوتاه مدت و محل عبور و مزرعه آخرت ياد شده كه بايد از آن براى زندگى جاويدان آخرت استفاده نمود; از باب نمونه:

على(عليه السلام) فرمود: آگاه باشيد! اين دنيايى كه شما آرزوى آن مى كنيد و به آن دلبستگى داريد و او هم شما را خشنود كرده، خانه و منزلتان نيست كه براى آن آفريده شده يا بدان جا خوانده شده باشيد. آگاه باشيد! دنيا پابرجا نيست و شما در آن نمى مانيد و اين دنيا گرچه شما را فريفته اما هشدارتان هم داده. پس فريفته شدن را به تحذيرش و طمع كردن آن را به تخويف و ترساندنش واگذاريد و در اين دنيا به خانه اى كه دعوت شده ايد سبقت گيريد.(50)

هم چنين فرمود(عليه السلام):

حقا كه دنيا برايتان خانه پايدار آفريده نشد، بلكه موقت و براى آن كه توشه كردار نيك گيريد و به خانه جاويد ببريد.(51)

و فرمود:

اى مردم! دنيا خانه گذر است و آخرت خانه ماندن، پس از گذرگاه براى جاى ماندنتان بهره بگيريد. پرده ها را نزد آن كه پنهانى هاى شما را مى داند بالا مزنيد. دل هايتان را از دنيا پيش از آن كه از بدن ها خارج شود بيرون آوريد. پس در دنيا امتحان مى شويد و براى غير آن آفريده شده ايد.(52)

از اين آيات و احاديث و امثال آنها استفاده مى شود كه زندگى اصيل انسان از ديدگاه اسلام زندگى نفسانى و اخروى اوست و زندگى در دنيا وسيله اى است براى تأمين سعادت اخروى. از اين جا مى توان نتيجه گرفت كه هدف نهايى پيامبران نيز اين بوده كه راه تقرب و كمال و نيل به سعادت اخروى را در اختيار انسان ها قرار دهند و جز پيامبران، كه از جانب خدا آگاهى يافته اند، شخص ديگرى نمى تواند چنين راهى را معرفى كند. پيامبران، ايمان به خدا، معاد و نبوت و پرستش خداى يگانه و تخلّق به اخلاق نيك را تنها راه رسيدن به سعادت اخروى معرفى كرده اند.

بنابراين، نظر دوم تأييد مى شود و نظر اول، كه اصلاح امور معاش مردم را اصيل و هدف نهايى پيامبران مى دانست، مردود و بر خلاف آيات و احاديث است.

ليكن منظور ما اين نيست كه پيامبران به اصلاح زندگى دنيوى مردم و اقامه عدل و قسط و نفى ظلم و تبعيض و اختلاف توجه نداشتند. بلكه در نيل به اين هدف نيز كمال جديت را داشتند، اما همين موضوع را به عنوان يك ارزش واقعى و يكى از بهترين وسايل تكميل نفس و تقرب الى الله معرفى مى كردند. كار و كوشش و خدمت به خلق خدا و رعايت عدالت را، در صورتى كه با قصد اخلاص انجام بگيرد، يكى از بهترين عبادت ها مى دانستند. چون بدين وسيله زندگى اجتماعى انسان امكان پذير مى شود و محيط مناسبى براى تزكيه و تهذيب نفس و پرستش خداى يگانه فراهم مى گردد.

از اين جا بطلان قول كسانى كه مى گفتند: پيامبران در اهداف خود ثنوى بوده و به امور دنيوى و اخروى به طور يكسان توجه داشتند روشن مى گردد، زيرا دنيا در نظر پيامبران فقط ارزش مقدمه اى دارد، يعنى مزرعه آخرت است و در آن مى توان به كسب كمالات نفسانى و سعادت اخروى پرداخت. بنابراين پيامبران دنيا را از آخرت جدا نمى دانستند، بلكه سعى مى كردند امور دنيوى را در طريق تكميل نفس و تأمين سعادت اخروى قرار دهند.

پى‏نوشتها:‌


(1) . حديد (57) آيه 25: (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَالمِـيزانَ لِـيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ).
(2) . انعام (6) آيات 84 ـ 90 : (وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحـقَ وَيَعْقُوبَ كُـلاًّ هَدَيْنا وَنُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَسُلَيْمانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسى وَهـرُونَ وَكَذ لِكَ نَجْزِى الُمحْسِنِينَ * وَزَكَرِيّا وَيَحْيى وَعِـيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصّالِحِـينَ * وَ إِسْماعِـيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطاً وَكُـلاًّ فَضَّلْنا عَلَى العالَمِـينَ * وَمِنْ آبائِهِمْ وَذُرِّيّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَاجْتَبَيْناهُمْ وَهَدَيْناهُمْ إِلى صِراط مُسْتَقِـيم * ذ لِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدِى بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ م كانُوا يَعْمَلُونَ * أُولـئِكَ الَّذِينَ تَـيْناهُمُ الكِتابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّـبُـوَّةَ فَإِنْ يَكْـفُرْ بِها هـؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِـها قَوْماً لَيْسُوا بِـها بِكافِرِينَ * أُولـئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّهُ فَبِـهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْأَلـُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرى لِلْعالَمِـينَ).
(3) . انعام (6) آيه 7: (عالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهادَةِ وَهُوَ الحَكِـيمُ الخَبِـيرُ)
(4) . هود (11) آيه 123: (وَلِلّهِ غَيْبُ السَّمـواتِ وَالأَرضِ).
(5) . حجرات (49) آيه 18: (إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّمـواتِ وَالأَرْضِ)
(6) . آل عمران (3) آيه 44: (ذ لِكَ مِنْ أَنباءِ الغَيْبِ نُوحِـيهِ إِلَيْكَ).
(7) . انعام (6) آيه 59: (وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ).
(8) . يونس (10) آيه 20: (وَيَقُولُونَ لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّما الغَيْبُ لِلّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّى مَعَكُمْ مِنَ المُنْتَظِرِينَ).
(9) . نمل (27) آيه 65: (قُـلْ لا يَعْـلَمُ مَنْ فِـى السَّمـواتِ وَالأَرْضِ الغَـيْبَ إِلاّ اللّهُ وَما يَـشْعُرُونَ أَيّانَ يُبْـعَثُونَ).
(10) . انعام (6) آيه 50: (قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِى خَزائِنُ اللّهِ وَل أَعْلَمُ الغَيْبَ وَلا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّى مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَىَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الأَعْمى وَالبَصِيرُ أَفَل تَتَفَكَّرُونَ).
(11) . اعراف (7) آيه 188: (قُلْ لا أَمْلِك لِنَفْسِى نَفْعاً وَلا ضَرّاً إِلاّ ما شاءَ اللّهُ وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الخَيْرِ وَما مَسَّنِىَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ وَبَشِـيرٌ لِقَوْم يُـؤْمِنُونَ).
(12) . جن (72) آيات 26 و 27 : (عالِمُ الغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُك مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً).
(13) . آل عمران (3) آيه 179: (وَما كانَ اللّهُ لِـيُطْلِعَكُمْ على الغَيْبِ وَلـكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِى مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ).
(14) . تكوير (81) آيات 19 ـ 25: (ذِى قُوَّة عِنْدَ ذِى العَرْشِ مَكِـين * مُطاع ثَمَّ أَمِـين * وَما صاحِـبُكُمْ بِمَجْنُون * وَلَقَدْ رَآهُ بِالاُْفُقِ المُبِينِ * وَما هُـوَ عَلَى الغَيْبِ بِضَنِـين).
(15) . آل عمران (3) آيه 44: (ذ لِكَ مِنْ أَنباءِ الغَيْبِ نُوحِـيهِ إِلَيْكَ).
(16) . اعراف (7) آيه 106: (قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَة فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِـينَ * فَأَلـْقى عَصاهُ فَإِذا هِىَ ثُعْبانٌ مُّبِينٌ * وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِىَ بَيْضاءُ لِلنّاظِرِينَ).
(17) . همان، آيه 117: (وَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلـْقِ عَصاك فَإِذا هِىَ تَلْقَفُ م يَأْفِكُونَ).
(18) . بقره (2) آيه 60: (وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنا اضْرِبْ بِعَصاكَ الحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناس مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللّهِ وَلا تَعْثَوْا فِـى الاْرضِ مُفْسِدِينَ).
(19) . شعراء (26) آيات 63 ـ 67 : (فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَن اضْرِبْ بِعَصاكَ البَحْرَ فَانْفَلَقَ فَـكانَ كُلُّ فِرْق كَالطَّوْدِ العَظِـيمِ * وَأَزْلَفْنا ثَـمَّ الاْخَـرِينَ * وَأَنْـجَيْنا مُوسى وَمَـنْ مَـعَهُ أَجْـمَعِـينَ * ثُـمَّ أَغْرَقْنا الآخَـرِينَ * إِنَّ فِى ذ لِكَ لاَيَـةً وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُـؤْمِنِـينَ).
(20) . انبياء (21) آيات 68 ـ 69: (قالُوا حَـرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِـهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِـلِـينَ * قُلْنا يا نارُ كُونِى بَـرْداً وَسَلاماً عَلى إِبْراهِـيمَ).
(21) . اسراء (17) آيه 87: (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنْسُ وَالجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هـذا القُرآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِـيراً).
(22) . آل عمران (3) آيه 49: (أَنـّى قَدْ جِئْتُـكُمْ بِآيَة مِنْ رَبِّـكُمْ أَنـّى أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِـيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِىءُ الاَْكْمَهَ وَالاَْبْرَصَ وَأُحْيِى المَوْتى بِإِذْنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُـكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ).
(23) . مائده (5) آيه 110: (وَ إِذ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِى فَتَنْفُخُ فِـيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذنِى وَتُبْرِىءُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذنِى وَ إِذ تُخْرِجُ المَوْتى بِإِذنِى).
(24) . اعراف (7) آيه 108: (قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَة فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِـينَ * فَأَلـْقى عَصاهُ فَإِذا هِىَ ثُعْبانٌ مُّبِينٌ * وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِىَ بَيْضاءُ لِلنّاظِرِينَ).
(25) . بقره (2) آيه 57: (وَظَلَّلْنا عَلَيْـكُمُ الغَمامَ وَأَنْزَلْنا عَلَيْـكُمُ المَنَّ وَالسَّلْوى).
(26) . غافر (40) آيه 78: (وَما كانَ لِرَسُول أَنْ يَأْتِىَ بِآيَة إِلاّ بِـإِذنِ اللّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللّهِ قُضِىَ بِالحَـقِّ وَخَسِرَ هُنالِكَ المُبْطِلُونَ).
(1) . اعراف (7) آيه 116: (قالَ أَلـْقُوا فَلَمّا أَلـْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَاسْتَرْهَـبُوهُمْ وَجاءُو بِسِحْر عَظِـيم).
(1) . طه (20) آيه 68 - 70: (قُلْنا لا تَخَفْ إِنـَّكَ أَنْتَ الاَْعْلى * وَءَلْقِ ما فِى يَمِـينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِر وَلايُفْلِـحُ السّاحِرُ حَيْثُ أَتى * فَأُلْقِىَ السَّحَرَةُ سُـجَّداً قالُوا آمَـنّا بِرَبِّ هـرُونَ وَمُوسى).
(29) . صف (61) آيه 6: (وَ إِذ قالَ عِـيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِى إِسْرائِـيلَ إِنِّى رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ التَّوْراةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُول يَأْتِى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ أَحْمَدُ).
(30) . شعرا (26) آيه 192: (وَ إِنَّـهُ لَـتَنْزِيلُ رَبِّ العالَمِـينَ * نَـزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِـينُ * عَلى قَلْبِكَ لِـتَكُونَ مِـنَ المُـنْذِرِينَ * بِلِسان عَرَبِـىٍّ مُـبِين).
(31) . بقره (2) آيه 97: (قُلْ مَنْ كانَ عَدُوّاً لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَـزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ).
(32) . در تفسير روح البيان، ج 6، ص 306 مى نويسد: الوحي إذا نزل بالمصطفى نزّل بقلبه أولاً; لشدة تعطّشه إلى الوحي; ولاستغراقه به، ثمّ انصرف من قلبه إلى فهمه و سمعه، و هذا تنزّل من العلو إلى أسفل و هو رتبة الخواصّ.
(33) . الميزان، ج 15، ص 345.
(34) . قصص (28) آيه 30: (فَلَمّا أَتاها نُودِىَ مِنْ شاطِـىءِ الوادِ الأَيْمَنِ فِى البُـقْعَةِ المُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَـرَةِ).
(35) . شورى (42) آيه 51 : (وَما كانَ لِـبَشَر أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِـجاب أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِىَ بِـإِذنِهِ م يَشاءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَكِـيمٌ).
(36) . الميزان، ج 14، ص 150.
(37) . بحارالانوار، ج 11، ص 32.
(38) . همان.
(39) . الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 41.
(40) . آل عمران (3) آيه 164: (لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلى المُوْمِنِـينَ إِذ بَعَثَ فِـيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكْمَةَ وَإِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلال مُبِـين).
(41) . بحارالانوار،ج 69،ص 375:قال رسول الله(صلى الله عليه وآله): عليكم بمكارم الأخلاق;فإنّ اللّه عزّوجلّ بعثني بها.
(42) . بحار الانوار، ج 69، ص 405. قال على(عليه السلام): سمعت النّبي(صلى الله عليه وآله) يقول: بعثت بمكارم الاخلاق و محاسنها.
(43) . نحل (16) آيه 36: (وَلَقَدْ بَعَثْنا فِى كُلِّ أُمَّـة رَسُولاً أَن اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ).
(44) . الذاريات (51) آيه 56: (وَما خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنْسَ إِلاّ لِـيَعْبُدُونِ)
(45) . حديد (57) آيه 25: (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَالمِـيزانَ لِـيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنا الْـحَدِيدَ فِـيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنافِـعُ لِلنّاسِ وَلِـيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْـغَيْبِ إِنَّ اللّهَ قَوِىٌّ عَزِيزٌ).
(46) . بقره (2) آيه 213: (كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِـيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الكِتابَ بِالْحَقِّ لِـيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فِـيما اخْتَلَفُوا فِـيهِ وَما اخْتَلَفَ فِـيهِ إِلاّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ البَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدى اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِما اخْتَلَفُوا فِـيهِ مِنَ الحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِى مَنْ يَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقِـيم).
(47) . كهف (18) آيه 46: (الْمالُ وَالبَـنُونَ زِينَةُ الحَياةِ الدَّنْيا وَالباقِـياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلاً).
(48) . حديد (57) آيه 20 ـ 21: (إِعْلَمُوا نَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِـبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكاثُرٌ فِى الأَمْوالِ وَالأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْث أَعْجَبَ الكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِـيجُ فَتَراهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَفِى الآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِـرَةٌ مِـنَ اللّهِ وَرِضْـوانٌ وَمَا الْـحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الغُرُورِ * سابِقُوا إِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّة عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَالأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ ذ لِكَ فَضْلُ اللّهِ يُـؤْتِـيهِ مَنْ يَشاءُ وَاللّهُ ذُو الفَضْلِ العَظِـيمِ).
(49) . قصص (28) آيه 60 : (وَما أُوتِـيتُمْ مِنْ شَىء فَمَتاعُ الحَياةِ الدُّنْيا وَزِينَتُها وَما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ وَأَبْقى أَفَلا تَعْقِلُونَ).
(50) . نهج البلاغه، خطبه 173: قال على(عليه السلام): ألا و إنّ هذه الدّنيا الّتى أصبحتم تَتَمنَّونها و ترغبون فيها; و اصبحت تغضبكم و ترضيكم ليست بداركم و لا منزلكم الّذى خلقتم له، و لا الّذى دعيتم إليه إلاّ و إنّها ليست بباقية لكم، و لا تبقون عليها، و هى و إن غرّتكم منها فقد حذّرتكم شرّها، فدعوا غرورها لتحذيرها، و إطماعها لتخويفها و سابقوا فيها إلى الدار الّتى دعيتم إليها.
(51) . همان، خطبه 132: فإنَّ الدنيا لم تخلق لكم دار مقام، بل خلقت لكم مجازاً لتزودوا و منها الأعمال إلى دارالقرار....
(52) . همان، كلمات قصار، 203: «أيها الناس! إنّما الدنيا دار مجاز، و الآخرة دار قرار، فخذوا من ممرّكم لمقرّكم، و لا تهتكوا أستاركم عند من يعلم أسراركم، و أخرجوا من الدنيا قلوبكم من قبل أن تُخرجَ منها أبدانُكم، ففيها اختبرتم و لغيرها خُلِقتم».