دو بينش در جهان بينى
جهان را چگونه مى بينيد؟ انسان را چگونه پديده اى مى دانيد؟ بينش شما نسبت به انسان
و جهان چيست؟ در پاسخ به اين سؤال ها دو بينش كاملاً متمايز وجود دارد: بينش الهى و
بينش مادى; به تعبير ديگر: جهان بينى الهى و جهان بينى مادى.
جهان بينى مادى
طرفداران اين نوع بينش، جهان را مستقل و هستى را فاقد شعور و اراده مى پندارند. در
اين نگره، جهان مجموعه اى است كه هدف خاصى ندارد بلكه از عناصر مادى تشكيل شده كه
بدون هيچ هدفى بر هم مى پيچد، همه پوچ و بى هدف اند. در ميان اين مجموعه بزرگ،
انسان نيز وجودى بيهوده و سرگردان و بى هدف است كه به سوى نابودى گام برمى دارد،
انگيزه اى ندارد و پايانش نااميدى و تاريكى و نيستى است; هيچ پناهگاه و اميدى
ندارد، در جهان ظلمانى وحشتناكى زندگى مى كند.
زندگى انسان نيز در جهان بينى مادى پوچ و بى معناست. كسى نيست كه انسان در مقابل او
مسؤول باشد; موجود آگاه و برترى كه خوب و بد رفتار انسان را بفهمد و بشناسد، كيفر
دهد يا پاداش بخشد. به طور كلى ملاكى براى ارزيابى اعمال انسان و براى خوب و بد
كردار او وجود ندارد... .
جهان بينى الهى
در جهان بينى الهى، جهان موجودى مستقل نيست، بلكه آفريده و وابسته مى باشد. در اين
بينش جهان آفريده اى است كه بر اساس محاسبه اى دقيق با پيوستگى و نظم و هماهنگى
خاصى براى هدف معينى خلق شده است و جهان وابسته به قدرت آفريدگارى تواناست; اراده
قاهر و وجود حكيمى مقتدر پيوسته پشتيبان و نگهبان آن است.
در بينش الهى هيچ چيزى در جهان پوچ و بى سرانجام نيست و در ميان همه موجودات انسان
داراى فضيلتى برتر و هدفى والاتر است كه در طول حيات خويش به سوى آن هدف پيش مى
رود. پايان كارش يأس و نااميدى نيست، بلكه اميد و شوق است. او موجود فناناپذيرى است
كه از اين جهان فانى و گذرا به جهان باقى و ثابت سفر مى كند. در جهان بينى الهى،
انسان در مقابل آفريدگار رحمان و رحيمش «مسؤول» است. مسؤوليت عظيمى در مقابل خداى
خويش دارد، چون او را مختار آفريده و مكلف كرده است.
جهان بينى الهى بر اين باور است كه انسان، آفريدگار بصير و خبيرى دارد كه حاضر و
ناظر بر اعمال اوست و پاداش دهنده نيكان و ابرار و كيفر كننده بدان و اشرار است.
جهان بينى پيامبران
نگرش و بينش پيامبران به جهان و انسان، الهى است. پيامبران پديده هاى جهان را
موجوداتى وابسته و نيازمند مى دانند. آنها را نشانه هاى قدرت و عظمت آفريدگارى عليم
و قدير مى شمرند. پيامبران و پيروانشان بر اين باورند كه جهان آفريده خداى رحمان و
رحيم است و همه خوبى ها از او و تدبير پيوسته جهان به دست اوست. دنيا لغو و بازيچه
نيست بلكه براى هدف و منظور ويژه اى آفريده شده است.
درباره انسان و سعادت او نيز داراى بينشِ مخصوص و نگرش ويژه اى هستند. او را موجودى
گرامى، والا و برگزيده مى دانند كه از دو جنبه تركيب يافته است: جسمى، كه از خاك
سرشته شده و روحى، كه از عالم ربوبى و ملكوتى آفريده شده است. به همين سبب موجودى
است برتر، جاويدان، امانت پذير و امانت دار پروردگار متعال كه از سوى خداى خويش
مكلف و در مقابل او مسؤول مى باشد.
در اين بينش، سعادت و تكامل واقعى انسان در شناخت خدا، حركت در راه او و راضى به
رضاى اوست و چون همه قدرت ها و خوبى ها از آن اوست; توجه به او گرايش به همه خوبى
ها و ارزش هاى والاى انسانى است.
اولين سخن پيامبران، دعوت به پرستش خدا و يگانگى او و نفى هرگونه شرك بوده است.
پيامبران، خداپرستى و توحيد را اساس ارزش و شرافت انسان مى دانستند و فراموش كردن
خدا و غفلت از ياد پروردگار را ريشه همه بدبختى ها قلمداد مى كردند و دل بستن به
غير خدا را منشأ بدى ها، تباهى ها و شقاوت ها مى شمردند.
آينده انسان و معاد در بينش پيامبران، كاملاً روشن و اميدبخش و زيباست. پيامبران بر
اين باورند كه انسان صالح و مؤمن آينده اى بس درخشان و راحتى دارد. از اين جهان به
جهان آخرت، كه بسيار وسيع تر و برتر از اين جهان است، مى رود و همان جا نتيجه كامل
اعمال خويش را مى بيند.
بنابراين پيامبران درباره جهان، انسان، سعادت انسان و آينده او داراى چنين بينش
روشن و برحقى بودند و كاملاً به اين بينش بلند و حقيقى خود ايمان داشتند.
زيربناى دعوت پيامبران
زيربناى دعوت پيامبران، همين جهان بينى بوده و دين و شريعت خود را بر اين اساس
استوار مى ساختند; نخستين سخن حضرت نوح به قومش اين بود: جز خدا را نپرستيد كه
معبودى جز او نداريد و من از عذاب روزى سترگ بر شما بيمناكم.(1) نخستين سخن
هود(عليه السلام) به قومش نيز اين بود: اى قوم من! خدا را بپرستيد كه شما را جز او
معبودى نيست.(2)
اولين سخن حضرت صالح هم به قومش چنين بود:
اى قوم من! خدا را بپرستيد كه شما را غير او معبودى نيست، او شما را از زمين آفريده
و در آن استقرار داد. از او بخواهيد كه شما را بيامرزد و به سوى او بازگرديد و توبه
كنيد و البته پروردگارم نزديك و اجابت كننده است.(3)
حضرت شعيب نيز در آغاز رسالت خويش با مردم چنين گفت:
اى قوم من! خدا را پرستش كنيد كه براى شما خدايى غير او نيست و هرگز از كيل و وزن
مكاهيد، به راستى شما را در نعمت مى بينم. و من از عذاب فراگير روز قيامت بر شما
بيمناكم. اى قوم من! كيل و وزن را به عدل كامل سازيد و حقوق مردمان را كم ندهيد و
هرگز در زمين فساد نكنيد.(4)
خدا درباره رسالت حضرت موسى نيز چنين مى فرمايد:
موسى را با آيات و دلايل روشن و محكم به سوى فرعون و گروهش فرستاديم. پيروان فرعون
امر او را پذيرفته بودند اما امر فرعون، هدايتگر و رشد دهنده نبود، در روز قيامت
پيشاپيش قومش مى رود و آنان را وارد آتش مى سازد و چه بد محلى است براى وارد
شوندگان. در دنيا و آخرت در پى خود لعنت و نفرين خواهند داشت و چه بد ذخيره اى
است.(5)
در ادامه اين آيات مى فرمايد:
روزى در رسد كه هيچ كس جز به اذن پروردگارش سخنى نگويد. در آن روز گروهى شقى و
بدبختند و عده اى خوشبخت و سعادتمند. اما آن كسان كه شقى و بدبخت شدند [به غير خدا
دل بستند و ياد او را از خاطره بردند و غير او را پرستيدند] در آتش، فرياد و ناله
اى دارند تا آسمان و زمين پابرجاست در آن ماندگار خواهند بود، مگر اين كه پروردگارت
چيز ديگرى بخواهد. البته پروردگار تو آنچه را كه مى خواهد قطعاً به انجام مى رساند.
اما آن كسانى كه [با ايمان به خداى يگانه و عمل صالح] سعادتمند گردند، به بهشت
درآيند و در آن، تا هنگامى كه آسمان ها و زمين برپايند، جاودان هستند، مگر اين كه
خدا چيز ديگرى بخواهد و البته اين بخشش خدا پايان ندارد.(6)
اگر دقيق بنگريم مى بينيم كه در دعوت تمام پيامبران علاوه بر اثبات و بيان نبوت
خويش، دو ركن اساسى موجود است:
1. پرستش خداى واحد; 2. آينده انسان، سعادت يا شقاوت او (معاد);
بنابراين ايمان به اين دو اصل توحيد و معاد زيربناى دعوت انبيا را تشكيل مى دهد.
پيامبران با اقامه دليل و برهان و آوردن معجزه، انسان ها را به ايمان به اين دو اصل
دعوت مى كردند و با تشويق آنها به انديشه و تفكر در اسرار و شگفتى هاى جهان، فطرت
خداجويى را در آنها بيدار مى ساختند تا خدا را به يگانگى بپرستند و با بينش الهى
خويش، آثار قدرت او را در هر گوشه اى از جهان مشاهده نمايند; به غايت و هدف آفرينش
انسان پى برده و به جهان بعد از مرگ ايمان بياورند و به سعادت يا شقاوت خويش در
آينده بينديشند.
پيامبران ابتدا عقايد مردم را به خدا و معاد كه زيربناى كليه اعمال و رفتارشان مى
باشد، اصلاح مى كردند، سپس برنامه هاى آسمانى و احكام و قوانين الهى خود را در
اختيارشان مى نهادند و از اين طريق آنها را به خير و صلاح دعوت مى نمودند. لذا هر
كسى همان گونه عمل مى كند كه اعتقاد دارد، اخلاق و رفتار هر كسى مطابق ايمان و باور
اوست. بنابراين ايمان واقعى، عمل صالح به بار مى آورد و شكوفه هاى زيباى نيكوكارى
مى دهد و نتيجه عقيده فاسد و نادرست، زشتى، تباهى و ستمگرى است. پس براى اصلاح مردم
بايد از راه اصلاح جهان بينى و عقايدشان وارد شد و پيامبران نيز چنين شيوه اى
داشتند; ايمان به خدا و روز جزا را در دل مردم تقويت مى كردند تا مردم جز براى خدا
نكوشند و جز اطاعت او را نپذيرند.
پيامبران و وحدت راه و هدف
در طول تاريخ، هزاران پيامبر از جانب خدا براى ارشاد و هدايت مردم آمده اند. تعدادى
از آنان داراى دين و شريعت مخصوصى بوده و جمعى ديگر مبلغ و ترويج كننده دين پيامبر
قبلى بوده اند. منتها اصول اديان آسمانى و برنامه همه پيامبران يكى بوده و همه آنان
انسان ها را به سوى يك هدف دعوت مى نمودند. به طور كلى تمام اديان آسمانى بر اين سه
اصل اساسى استوار بودند:
اول: شناخت خداى يگانه و جهان آفرين و ايمان به او (توحيد);
دوم: ايمان به معاد و جهان آخرت و آينده جاودانه انسان (معاد);
سوم: ايمان به پيامبران و يگانگى راه و هدف آنها (نبوت);
پيامبران انسان ها را به پذيرش اين سه اصل اساسى فرا خوانده و از آنان مى خواستند
تا برنامه هاى هدايتگر الهى را در زندگى خود به كار بندند و در مقابل فرمان خداى
حكيم تسليم باشند و برنامه زندگى خويش را تنها از دين الهى بگيرند. همه پيامبران از
آدم تا خاتم، انسان ها را به همين حقيقت دعوت كرده اند. آنها راه و روشى را كه خداى
متعال براى زندگى انسان ها برگزيده و پسنديده است «دين خدا» ناميده اند كه تنها يك
دين است، نه بيشتر.
در اصول و كليات دعوت پيامبران كوچك ترين اختلافى وجود نداشته و هر يك از آنها
پيامبران گذشته را به بزرگى و احترام ياد مى كرده و شيوه كار و متن دعوتش را تأييد
مى نموده است. هم چنين به آمدن پيامبر آينده مژده و بشارت مى داده و به پيروانش
سفارش و تأكيد مى كرده كه به پيامبر آينده ايمان آورند و دعوتش را بپذيرند. خدا نيز
در قرآن مى فرمايد:
هنگامى كه به پيامبران كتاب و حكمت مى داديم تأكيد مى نموديم كه هرگاه بعد از او
رسولى از سوى ما آمد حتماً به او ايمان آوريد و ياريش كنيد.(7)
قرآن كريم درباره ايمان به پيامبران و يگانگى راه و هدف آنان چنين مى فرمايد:
بگو به خدا و آنچه به سوى ما نازل شده و نيز آنچه به ابراهيم، اسماعيل، اسحاق،
يعقوب و نوادگان آنها و موسى، عيسى و ديگر پيامبران نازل نموده ايمان داريم و هيچ
تفاوتى بين آنان قائل نيستيم و ما همگى تسليم خدا هستيم، و هركسى كه غير از اسلام
دينى بپذيرد هرگز از او پذيرفته نگردد و او در آخرت از زيان كاران است.(8)
اسلام يعنى در برابر امر و دين خدا تسليم بودن. پيامبران بدين معنا همه «مُسلِمْ»
بوده اند; هر چند كه «اسلام» به معناى مخصوصش به آخرين دين آسمانى و دينى كه حضرت
محمد(صلى الله عليه وآله) از سوى خدا آورده اطلاق مى شود، مُسلم به فردى گفته مى
شود كه اين دين الهى را پذيرفته باشد.
حضرت ابراهيم(عليه السلام) هنگام دعا و مناجات اين گونه از خدا تقاضا مى كند:
پروردگارا! من و فرزندم اسماعيل را مُسلم قرار ده و از نسل من امتى به وجود آور كه
در برابر تو مسلم باشند، عبادت هاى ما را به ما بنما و توبه ما را بپذير كه تو توبه
پذير و مهربانى. پروردگارا! در ذريه و فرزندان من رسولى را مبعوث كن كه آيات تو را
بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و آنان را تزكيه كند و رشد دهد كه تو
خداى عزيز و حكيمى. كيست كه از دين و ملت ابراهيم بازگردد؟ مگر كسى كه نابخردى كند.
ما نيز او را در دنيا برگزيديم و البته در آخرت در زمره صالحين خواهد بود.
بياد آر كه پروردگارش به او فرمود: اسلام آور; گفت: من در مقابل پروردگار جهانيان
اسلام آوردم. و اين نكته را ابراهيم به فرزندانش و به يعقوب سفارش نمود و فرمود:
خدا اين دين را براى شما برگزيده است، تا هنگام مرگ از اسلام دست برنداريد و مبادا
بميريد و مسلم نباشيد.
آيا شما هنگامى كه يعقوب، هنگام مرگ به فرزندانش وصيت مى كرد، حاضر بوديد؟ هنگامى
كه از فرزندانش پرسيد: بعد از من چه مى پرستيد؟ گفتند: خداى تو و پدران تو;
ابراهيم، اسماعيل و اسحاق، آن خدايى كه يگانه است و ما همگى تسليم او هستيم.(9)
بنابراين خدا پيامبران را با يك هدف، كه همان تسليم در برابر خداست، معرفى مى كند و
كسى كه از راه و روش آنان روبرتابد نابخرد و نادان مى شمرد; مثل اين آيات:
خدا به او كتاب، حكمت، تورات و انجيل آموخت و او را به عنوان پيامبر به سوى بنى
اسرائيل برانگيخت. حضرت عيسى به آنان گفت: من با نشانه آشكار و روشنى از سوى
پروردگار به سوى شما آمده ام; من از گِل در مقابل شما مجسمه پرنده اى مى آفرينم و
در آن مى دمم و آن گِل بى جان به اذن خدا پرنده اى مى گردد، مريض هاى پيس و جذامى
را شفا مى دهم. مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم و از آنچه كه مى خوريد و در منزل
ذخيره مى كنيد خبر مى دهم، در همه اين كارها آيه و نشانه روشنى است، اگر مؤمن و
پاكدل باشيد.
به تورات كه پيش از من نازل شده ايمان دارم و آن را تصديق مى كنم و برخى از آنچه كه
بر شما حرام بوده حلال اعلام مى نمايم و من آيه روشن و آشكارى از سوى پروردگار براى
شما آورده ام. تقوا پيشه كنيد و مرا اطاعت نماييد بدانيد كه خدا پروردگار من و
پروردگار شماست، او را اطاعت كنيد كه اين راه، راه مستقيم است.
اما وقتى عيسى(عليه السلام) احساس كرد كه سخنش را نمى پذيرند و به او نمى گروند،
گفت: ياران من در راه خدا كيانند؟
حواريين گفتند: ماييم ياران خدا، ما به خدا ايمان آورده ايم و تو گواه باش كه ما
همگى مُسلم هستيم. پروردگارا! ما به آنچه نازل كرده اى ايمان آورده و اين رسول را
متابعت نموده ايم، اسم ما را در زمره شاهدان بنويس.(10)
انبياى الهى، همانند معلمان مدرسه، يكى پس از ديگرى مبعوث شدند تا بشر را به تسليم
در برابر دين الهى دعوت كنند و با رهنمودهاى خود او را در مسير رشد و تكامل قرار
دهند كه همان صراط مستقيم است. دين و هدف انبيا مشترك بوده و همه آنها براى كسب
رضايت خدا و تقرب به او تلاش مى كردند. در بين اديان آسمانى پيامبران هيچ اختلافى
جز در احكام فرعى اديان، كه آن هم به علت شرايط و اوضاع زمان و استعداد افراد بوده،
وجود نداشته است، شرايط زمان و مراتب درك و استعداد مردم در همه زمان ها يكسان
نبوده است، لذا پيامبران با توجه به سطح درك و استعداد مردم با آنان سخن مى گفتند و
به تدريج فهم و درك آنان را در پذيرش معارف دين، رشد و تكامل مى بخشيدند تا اين كه
نوبت به آخرين پيامبر آسمانى، حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) رسيد; او با معارف و
احكام وسيع و بسيار دقيق، كه چنين وسعت و دقتى را در اديان پيشين نمى توان يافت،
براى هدايت مردم مبعوث شد و به علت گستردگى و عظمت معارف و فراگير بودن احكامى كه
براى مردم آورده و راه تفكر و تحقيق و استنباط را در متون دين باز گذارده، به عنوان
آخرين و برترين دين آسمانى از طرف خداوند متعال اعلام شده است. خداى كريم در مورد
محتواى دين اسلام و ارتباط آن با اديان پيشين، چنين مى فرمايد:
از [احكام] دين، آن چه را كه به نوح درباره آن سفارش كرده، براى شما تشريع كرد و آن
چه را به تو [اى پيامبر] وحى نموديم و آن چه را هم كه درباره آن به ابراهيم، موسى و
عيسى سفارش كرده بوديم برگزيديم [از همه اينها اين دين را براى شما تشريع كرديم]
كه: دين را به پا داريد و هرگز در آن تفرقه اندازى نكنيد.(11)
استقامت پيامبران
ايمان به خدا و جهان آخرت در عمق جان پيامبران نفوذ كرده و به مرتبه يقين و شهود
رسيده بود. با جهان غيب در ارتباط بودند و در مأموريت خود كوچك ترين شك و ترديدى
نداشتند. بر قدرت بى پايان الهى اعتماد كرده و از هيچ قدرتى نمى هراسيدند. در انجام
مسؤوليت آسمانى خود مصمم بودند و از كمبود نيرو ترسى نداشتند. انبوه مشكلات و
كارشكنى هاى دشمنان در عزم راسخ آنان هيچ خللى وارد نمى ساخت و با استقامت و
پايدارى در حل مشكلات جامعه مى كوشيدند. همين قاطعيت و استقامت را مى توان يكى از
عوامل مهم پيروزى آنان دانست. مطالعه زندگى پيامبران و سعى و تلاش آنها بسيار جالب
و آموزنده است. در ذيل به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم:
استقامت حضرت ابراهيم(عليه السلام)
اين پيامبر بزرگ الهى يك تنه در برابر شرك و بت پرستى قيام كرد و با دستگاه طاغوتى
نمرود كه حامى بت و بت پرستى بود در افتاد و از نيروى عظيم او نهراسيد و با قاطعيت
گفت: به خدا سوگند! چون برويد فكرى براى بتان شما خواهم كرد.(12)
او به تنهايى براى شكستن بت ها قيام كرد. در يك روز كه بت پرستان به خارج شهر رفته
بودند وارد بتكده بزرگ شد، بت ها را در هم كوبيد. هنگامى كه در دادگاه طاغوتى نمرود
به جرم شكستن بت ها به سوختن در آتش محكوم شد كوچك ترين اظهار ضعف و پشيمانى نكرد و
در دفاع از عقيده خود هم چنان استوار بود. حتى هنگامى كه با منجنيق در ميان انبوه
آتش پرتاب شد، اظهار ضعفى از خود نشان نداد و از هيچ كس جز خدا يارى نخواست، تا اين
كه به اراده خدا آتش برايش سرد و سلامت شد.
استقامت حضرت ابراهيم در مبارزه با بت پرستى و اقامه توحيد به حدى بود كه در قرآن
به عنوان يك امت توصيف شده است: به راستى ابراهيم امتى تابع فرمان خدا و حق گرا بود
و از مشركان نبود.(13)
استقامت حضرت موسى(عليه السلام)
حضرت موسى(عليه السلام) نيز به رسالت مبعوث شد و از جانب خدا مأموريت يافت كه براى
ابلاغ نبوت خود و نجات قوم مظلوم بنى اسرائيل به دربار طاغوتى فرعون برود و او را
ارشاد نمايد. با لباس هاى پشمينه و يك عصا، به اتفاق برادرش هارون، بدون هيچ گونه
وحشت و اضطرابى به كاخ بزرگ فرعونِ ستمگر رفت و با كمال قدرت فرمود: اى فرعون! من
فرستاده خداى عالميان هستم. بر من جز حقيقت گويى سز نيست. من نشانه اى از خدا
برايتان آورده ام. پس فرزندان اسرائيل را با من بفرست.(14)
حضرت موسى براى دعوت مردم به توحيد و نجات بنى اسرائيل سال ها با فرعون ستمگر و
دستگاه طاغوتى او مبارزه كرد و در برابر همه مشكلات و شكنجه هاى فرعونيان صبر و
استقامت به خرج داد و در بحبوحه درگيرى ها و سختى ها بنى اسرائيل را به صبر و
استقامت دعوت مى كرد و مى فرمود: از خدا نيرو و كمك بگيريد و پايدار باشيد، زمين از
آنِ خداست و به هر يك از بندگان خود كه بخواهد مى دهد و سرانجام از آن پرهيزكاران
است.(15)
قوم حضرت موسى كه گويا صبرشان تمام شده بود مى گفتند: پيش از آن كه نزد ما بيايى و
پس از آن اذيت شده ايم.(16)
حضرت موسى براى دلدارى و تقويت روحى آنها مى فرمود:
اميد است خدا دشمنانتان را هلاك كند و شما را در زمين جانشين آنها گرداند و بنگرد
چگونه رفتار مى كنيد.(17)
حضرت موسى در انجام مأموريت مهم و خطرناك خود آن قدر پايدارى كرد ت سرانجام پيروز
شد و فرعون را به هلاكت افكند و رژيم طاغوتى او را سرنگون ساخت و بنى اسرائيل را از
ذلتِ عبوديت، ظلم، شكنجه و قتل فرعونيان نجات داد.
استقامت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)
حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) نيز يك تنه در برابر شرك و بت پرستى قيام كرد و با
عزمى راسخ و اراده اى قاطع براى نيل به هدف والاى خود كوشيد و در برابر انواع
مشكلات استقامت كرد. در طول 23 سال نبوتش كه با صدها مشكل طاقت فرسا مواجه مى شد
كوچك ترين ضعف و ترديدى از خود نشان نداد. او از جانب خدا مأموريت داشت تا در طريق
رسيدن به هدف نهايى پايدارى كند. در قرآن مى فرمايد: پس همان گونه كه دستور يافته
اى ايستادگى كن و نيز هر كه با تو توبه كرده است و طغيان نكنيد كه او به كردارتان
بينا است.(18)
پيامبر اسلام در طول مدت رسالت; حتى در آغاز دعوت، به طور صريح و قاطع رسالت خويش
را بيان مى كرد و از كثرت دشمنان هراسى نداشت. در آن زمان كه آيه (وَأَنْـذِرْ
عَـشِيـرَتَكَ الأَقْـرَبِينَ) نازل شد و مأموريت يافت كه دعوت خويش را علنى سازد،
به على بن ابى طالب(عليه السلام) دستور داد: غذايى تهيه كند و خويشان را دعوت نمايد
تا آنها را به اسلام بخواند. على(عليه السلام) نيز طبق دستور رسول خدا غذايى تهيه
كرد و حدود چهل نفر از خويشان را دعوت نمود، بعد از صرف غذا وقتى خواست صحبت كند،
ابولهب مانع شد تا اين كه مهمانان متفرق شدند. على بن ابى طالب(عليه السلام)مى
گويد: به دستور پيامبر براى دفعه دوم نيز همين عمل را انجام دادم باز هم به او
اجازه صحبت ندادند، براى دفعه سوم نيز دعوت را تكرار نمودم، اين بار پيامبر بعد از
صرف غذا فرمود:
اى فرزندان عبدالمطلب! به خدا قسم! سراغ ندارم كه جوانى در عرب براى قوم خود
مأموريتى بهتر از من داشته باشد. من نيكى دنيا و آخرت را براى شما آورده ام. خدا
مرا فرمان داده تا شما را به سوى آن بخوانم.
پس چه كسى در اين امر مرا كمك مى كند تا وصى و جانشين من باشد؟ [حضرت على(عليه
السلام) عكس العمل آنان را چنين نقل فرموده كه] آنان همه روى برگردانده و
نپذيرفتند.
پس من كه جوان ترين و چشم تيزترين و دقيق ترين آنان بودم گفتم: من اى فرستاده خدا
وزير و ياور تو خواهم بود. دستى به پشت شانه ام زد و گفت: اين برادرم، وصيّم و
جانشينم در ميان شما است. از او بشنويد و اطاعت كنيد. سپس قوم برخواسته مى خنديدند
و به ابوطالب مى گفتند: تو را فرمان مى دهد كه به فرزندت گوش دهى و از او فرمان
برى.(19)
مشركان براى جلوگيرى از پيام محمد(صلى الله عليه وآله) از هر وسيله اى استفاده مى
كردند، ولى آن حضرت هم چنان پايدارى مى كرد. روزى سران قريش به حضور ابوطالب، عموى
پيامبر، رفته و گفتند:
اى ابوطالب! سنى از تو گذشته و مرد شريفى هستى و ما پيش از اين از تو خواستيم پسر
برادرت را باز دارى و تو اين كار را نكردى. به خدا! ما بر اين وضع صبر نمى كنيم كه
كسى به خدايان و پدران ما ناسزا گويد و خواب هايمان را سفاهت داند، مگر آن كه يا او
را از ما بازدارى يا با او و تو مبارزه مى كنيم تا يكى از دو گروه هلاك شود يا ـ
چنان كه پيش از اين آمد ـ گفتند و بازگشتند.
بر ابوطالب دورى قوم و دشمنى آنان گران آمد و از سويى اسلام نياوردن به پيامبر(صلى
الله عليه وآله) و رهاكردنش هم گوارا نبود. پيكى فرستاد تا ماجراى ياد شده را اين
گونه براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بگويد: جان خودت و جان مرا حفظ كن و چيزى را
كه توانش ندارم بر من بار مكن. پيامبر(صلى الله عليه وآله) گمان برد اتفاقى براى
عمويش رخ داد و او پيامبر(صلى الله عليه وآله) را رها مى كند. لذا پيامبر(صلى الله
عليه وآله) فرمود: اى عمو اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند
كه اين امر را كنار نهم هرگز نمى پذيرم، مگر اين امر را ظاهر كنم يا خود هلاك
شوم.(20)
پيامبر اسلام با جهانى پر از شرك و كفر مواجه بود، در مراحل دعوت خويش با صدها مشكل
برخورد مى نمود. بارها او را اذيت مى كردند، پيروان اندكش را با انواع عذاب ها و
شكنجه ها آزار مى نمودند. او و طرفدارانش را در شعب ابوطالب زندانى كردند و تحت
محاصره اقتصادى قرار دادند. جانش همواره در معرض تهديد قرار داشت و بارها به قتلش
تصميم گرفتند و آزارهاى متعدد ديگر، ولى با استقامت و قاطعيت مأموريت الهى خود را
انجام مى داد تا سرانجام بر دشمنان پيروز شد و پرچم توحيد را در جهان برافراشت و
بدين وسيله به مسلمانان، خداپرستان و اصلاح طلبان درس صبر و استقامت و هدفدارى
آموخت.
بخش دوم: پيامبراسلام(صلى الله
عليه وآله) (نبوت خاصه)
اثبات پيامبرى حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)
براى شناخت پيامبر راستين الهى ـ از جمله حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) ـ از چند
راه مى توان استفاده كرد:
1. مطالعه و بررسى دقيق در اخلاق، رفتار و كيفيت زندگى شخص مدعى پيامبرى.
2. مطالعه و دقت در مجموعه عقايد، احكام، قوانين و اخلاقياتى كه به عنوان دين معرفى
مى كند.
3. اخبار و بشارت هايى كه از پيامبران الهى پيشين درباره اش رسيده است.
4. انجام دادنِ كارهاى خارق العاده و معجزه، كه از ديگر انسان ها ساخته نيست.
با مطالعه تاريخ صدر اسلام معلوم مى شود كه مسلمانان آن زمان، در پذيرفتن اسلام
يكسان نبوده اند; يعنى همه آنان از پيامبر اسلام مطالبه معجزه نمى كردند يا برخى در
اثر مشاهده آن، به اسلام ايمان نمى آوردند، بلكه حصول اعتقاد و اطمينان به پيامبرى
آن حضرت و صدق ادعايش معمولا از راه ديگر بوده است. در اين جا به پاره اى از آن راه
ها اشاره مى شود:
راه اول
از مطالعه تاريخ صدر اسلام استفاده مى شود كه برخى افراد، از شخصيت فوق العاده،
اخلاق پسنديده، كردار نيك، تقيّد به راست گويى و درست كارى، امانت دارى حضرت
محمد(صلى الله عليه وآله) و حُسنِ سابقه اش متأثر شده و از اين طريق، به صدق ادعاى
پيامبرى او اطمينان پيدا كرده و ايمان آورده اند.
حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) قبل از بعثت و حتى از زمان كودكى، شخصيت ممتازى داشت
و به خيرخواهى، امانت دارى و حمايت از محرومان و مستضعفان، راست گويى و درست كارى
معروف بود و كوچك ترين سابقه سويى نداشت. جمعى از مردم ادعاى پيامبرى آن حضرت را
قبول كردند و از اين طريق ايمان آوردند.
حضرت خديجه، نخستين زنى كه دعوت آن جناب را پذيرفت و اسلام آورد، را مى توان در رأس
اين افراد دانست، وى حضرت محمد را بهتر از ديگران مى شناخت و با صفات و كمالات
نفسانى و مراتب صدق و تقواى آن حضرت آشناتر بود. از اين جاست كه در آغاز دعوت و قبل
از ديگران دعوت او را پذيرفت و ايمان آورد. لذا همين كمالات ذاتى را به عنوان دليل
صدق ادعايش دانست و او را در تعقيب رسالت تشويق نمود.
در تاريخ آمده است كه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) بعد از اين كه در كوه حرا
جبرئيل را مشاهده كرد و اولين مرحله وحى را دريافت نمود، با سرعت به منزل آمد و
جريان را با همسرش (خديجه) در ميان نهاد.
خود آن حضرت مى فرمايد: نزد خديجه آمدم و گفتم: بر جان خودم ترسناك هستم. آن گاه
داستان مشاهده جبرئيل و پيام او را برايش بيان كردم. خديجه در جواب گفت: بشارت باد،
به خدا سوگند كه او هيچ گاه تو را خوار و ذليل نمى گرداند. به خدا قسم! تو صله رحم
مى كنى، راستگو و امانت دارى، سختى هاى زندگى ديگران را تحمّل مى كنى، مهمان نواز
هستى و در سختى هاى روزگار به مردم كمك مى كنى.(21)
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) گاهى همين موضوع را شاهد صدق نبوتش قرار مى داد و از
مردم مى خواست كه نبوتش را بپذيرند.
بلاذرى مى نويسد: وقتى آيه (وَأَنْـذِرْ عَـشِيـرَتَكَ الأَقْـرَبِينَ) بر حضرت
محمد(صلى الله عليه وآله)نازل شد، بر كوه صفا بالا رفت و با صداى بلند، مردم قريش
را صدا زد. قريش نيز صدايش را شنيده و گفتند: محمد بر كوه صفا است و شما را فرا مى
خواند. همه به سويش شتافته و گفتند: اى محمد! براى چه ما را صدا زدى؟ فرمود: اگر به
شما خبر بدهم كه سواران دشمن پشت اين كوه آماده حمله هستند آيا گفتار مرا تصديق مى
كنيد؟ گفتند: بله، سخن تو را تصديق مى كنيم، زيرا تو نزد ما متهم به دروغگويى نيستى
و هيچ گاه دروغى را از تو نشنيده ايم. فرمود: پس من شما را از عذاب شديد قيامت بيم
مى دهم. اى فرزندان عبدالمطلب! اى فرزندان عبد مناف! اى فرزندان زهره! (تا اين كه
طوايفى از قريش را نام برد). خدا به من امر كرده كه خويشان نزديكم را به اسلام دعوت
كنم. من براى دنياى شما مالك سودى نيستم و براى آخرت شما بهره اى را نمى شناسم، جز
اين كه بگوييد: لا اله الا الله.(22)
على بن ابى طالب(عليه السلام) نيز از همين طريق اسلام را پذيرفت. او اولين مردى است
كه در آغاز بعثت، در اثر شناخت و اطمينانى كه نسبت به آن حضرت داشت دعوتش را قبول
كرد و ايمان آورد.
ابوبكر نيز از همين طريق مسلمان شد. ابوالفداء از ابن اسحاق نقل كرده است: ابوبكر
قبل از بعثت با حضرت رسول معاشرت داشت و صداقت، امانت دارى، نيكوسرشتى و كرامت
اخلاقى او را در حدى مى دانست كه از دروغ گفتن به مردم مصونيت دارد; چه رسد بر دروغ
بستن به خداى متعال.(23)
اكثر مسلمانان صدر اسلام از همين طريق ايمان آوردند، چون به راست گويى، پاكى، امانت
دارى و درست كارى او اطمينان داشتند و مى دانستند كه هرگز دروغ نگفته و نمى گويد.
لذا ادعاى نبوت و رسالت او را از راه يقين قبول كردند و ايمان آوردند.
در آينده نزديك درباره شخصيت ممتاز و جذّاب حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) و اخلاق
و صفات و كردار نيك آن بزرگوار بحث خواهيم كرد.
راه دوم
در شناخت حقانيت و آسمانى بودن يك دين و تصديق پيام آور آن مى توان از طريق مطالعه
و كنجكاوى در متن عقايد و دستورهاى اخلاقى آن دين استفاده كرد. اگر عقايد پيشنهادى
آن داراى ويژگى هايى از قبيل: مطابقت با موازين عقل، مخالف اوهام و خرافات، جامع و
گشاينده مشكلات اخلاقى ـ اجتماعى مردم، دعوت مردم به اخلاق و كردار نيك و نهى آنها
از مفاسد اجتماعى و اخلاقى بود معلوم مى شود كه آن دين، حق و آسمانى است و آورنده
اش از طرف خدا آمده و پيامبر واقعى خداست.
اما اگر عقايد آن دين، موهوم و باطل و احكامش سست و بى پايه باشد و نتواند با
مشكلات اجتماعى و اخلاقى مبارزه نمايد، معلوم مى شود كه مدعى آن دروغگو و دين او
باطل و پوچ است.
جمعى از مسلمانان صدر اسلام نيز از همين طريق اسلام را پذيرفتند. آنان بعد از
مطالعه و تفكر در عقايد و قوانين اسلام به اين نتيجه رسيدند كه پيشنهاد و تدوين
چنين عقايد عالى و صددرصد صحيح و كامل نمى تواند توسط يك انسان درس نخوانده، آن هم
در اجتماع عقب مانده و منحط بت پرستى و مفاسد اخلاقى جزيرة العرب ارائه شده باشد،
بلكه بايد از جانب خدا باشد. در اين جا به نمونه هايى از آن اشاره مى شود:
عمروبن عنبسه مى گويد: در آغاز بعثت، در مكه خدمت رسول خدا(صلى الله عليه
وآله)رسيدم، در حالى كه در خفا زندگى مى كرد. عرض كردم: شما كى هستيد؟ فرمود:
پيامبر هستم. گفتم: پيامبر كيست؟ فرمود: فرستاده خدا.
گفتم: واقعاً خدا تو را فرستاده است؟ فرمود: آرى. گفتم: براى چه فرستاده؟ گفت: براى
اين كه تنها خدا را عبادت كنى، شريكى برايش قرار ندهى، بت ها را بشكنى و با خويشانت
ارتباط خوب داشته باشى. گفتم: براى چيزهاى خوبى تو را فرستاده است... عمر مى گويد:
با شنيدن اين سخن اسلام را قبول كردم.(24)
ابوالفداء درباره اسلام آوردن خالدبن سعيد مى نويسد: خالد، رسول خدا(صلى الله عليه
وآله)را ملاقات كرد و گفت: تو ما را به چه امرى دعوت مى كنى؟ آن حضرت فرمود: ايمان
به خداى يگانه و نبوت محمد و دست برداشتن از پرستش سنگى كه نه مى شنود، نه زيان مى
رساند، نه مى بيند، نه نفعش به كسى مى رسد و عبادت كنندگانش را از غير آنها تشخيص
نمى دهد.
در اين هنگام خالد گفت: (أشهد أن لا إله إلاّ الله و أشهد أنّك رسول الله). پس رسول
خدا از اسلام آوردن او شادمان گشت.(25)
سخنانى كه در ميان مهاجران مسلمان و نجاشى، پادشاه حبشه، رد و بدل شد همين راه را
تأييد مى كند.
ابن اثير داستان هجرت مسلمانان را تفصيلاً بيان كرده كه اجمالش اين است:
در سال پنجم بعثت جمعى از مسلمانان كه از زجر و شكنجه دشمنان به ستوه آمده بودند،
ناچار شدند براى حفظ جان و دين خود به حبشه هجرت نمايند. پس از مدتى قريش دو نفر را
با هديه هاى فراوانى به سوى حبشه فرستاد تا مسلمانان فرارى را بگيرند و به مكه
بازگردانند. فرستادگان حضور نجاشى آمدند و تقاضاهاى خود را بيان كردند. نجاشى
مسلمانان پناهنده را به دربار احضار كرد و گفت: اين چه دينى است كه شما آيين
پدرانتان را ترك كرده و حتى به دين ما يا ساير اديان هم داخل نشده ايد؟
جعفربن ابى طالب ـ سخن گوى مسلمانان ـ در جواب گفت: ما در زمان جاهليت، بت ها را
پرستش مى كرديم، گوشت حيوان مرده را مى خورديم، كارهاى زشت انجام مى داديم، با
خويشان خود قطع رابطه مى كرديم، با همسايگان بدرفتارى داشتيم، نيرومندان ما حق
ضعيفان را پايمال مى كردند. تا اين كه خدا پيامبرى را براى ما فرستاد كه نسب او را
مى شناختيم و به صداقت و امانتدارى و پاكدامنى او اطمينان داشتيم. او ما را به
توحيد و نفى شرك و ترك پرستش بت ها دعوت نمود. ما را به راست گويى، اداى امانت،
ارتباط با خويشان، احسان به همسايگان و اجتناب از گناهان; از جمله قتل نفس امر كرد.
از ارتكاب كارهاى زشت، شهادت باطل و خوردن مال يتيم نهى كرد. ما را به نماز خواندن
و روزه گرفتن فراخواند. جعفر تعدادى ديگر از دستورهاى اسلام را نيز بيان كرد. بعد
از آن گفت:
ما به پيامبر اسلام ايمان آورديم و او را تصديق نموديم. حرام اورا حرام و حلال او
را حلال دانستيم. لذا مورد تجاوز و تعدى دوستانمان قرار گرفتيم; ما را مورد عذاب و
شكنجه هاى شديد قرار دادند تا از دينمان دست برداريم و به بت پرستى برگرديم. چون بر
ما غلبه كردند مورد ستم واقع شديم و مانع انجام وظايف دينى م شدند، به كشور شما
هجرت نموديم و اميدواريم در اين جا مورد ستم قرار نگيريم.
نجاشى گفت: آيا چيزى از آن چه از جانب خدا براى شما آورده به همراه داريد؟ جعفر
گفت: آرى و بعد چند آيه از سوره «كهيعص» را برايش خواند. نجاشى و اُسقف هاى حاضر از
شنيدن آيات گريستند. نجاشى گفت: اين سخنان و آن چه بر عيسى نازل شده از يك منبع
نورانى است، شما در كشور ما آزاد هستيد، هر كجا خواستيد برويد، به خدا سوگند! هيچ
گاه شما را تسليم آنان نخواهم كرد.(26)
بنابراين، روش مطالعه و بررسى در عقايد و احكام دين را مى توان به عنوان يك وسيله
شناخت اديان حق معرفى نمود. بسيارى از مردم صدر اسلام و بعد از آن از اين طريق به
اسلام گرويده اند، در اين زمان نيز گروهى از حقيقت جويان از اين طريق به اسلام مى
گروند.
در خاتمه تذكر اين نكته را لازم مى دانيم: گرچه جمع كثيرى از مسلمانان صدر اسلام و
بعد از آن به صحت ادعاى پيامبر اسلام اطمينان و يقين پيدا كرده و به اسلام گرويده
اند و يقينشان حجت است، ولى ممكن است راه هاى مذكور براى ديگران الزام آور و قانع
كننده نباشد. لذا نمى توان بدين وسيله با ديگران احتجاج نمود. بنابراين اين ها را
مى توان از شواهد صدق معرفى كرد، نه از جمله براهين قطعى و قابل احتجاج.
پيامبر اسلام و بشارت ها
سومين راهى كه با آن، مدعى نبوت تصديق مى شود، بشارت پيامبر پيشين است كه نبوت او
قبلاً به اثبات رسيده باشد. در مورد اثبات پيامبرى حضرت محمد(صلى الله عليه
وآله)نيز از اين طريق استفاده شده است; مثلاً قرآن كريم بشارت هاى پيامبران درباره
پيامبرى حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) را بيان كرده و آنها را غير قابل ترديد مى
داند; مانند آيات ذيل:
وقتى از جانب خدا كتابى كه مؤيد آنچه نزد آنان است برايشان نازل شد و از پيش هم
خواهان پيروزى بر كافران بودند، اما وقتى چيزى را كه مى شناختند برايشان آمد و
انكار كردند، پس لعنت خدا بر كافران باد.(27)
كسانى كه به آنان كتاب داديم، محمد را همانند فرزندانشان مى شناختند و گروهى از
آنان آگاهانه، حق را كتمان مى كنند.(28)
همان كسانى كه از رسول و پيامبر درس نخوانده اى كه نام او را در تورات و انجيل مى
يابند پيروى مى كنند [همان پيامبرى كه] آنان را به كارهاى نيك دعوت مى كند و از
كارهاى زشت نهى مى نمايد، پاكيزه ها را برايشان حلال و آلوده ها را حرام مى كند. و
زنجيرها را از گردنشان بر مى دارد، پس آنان كه به او ايمان آوردند و او را گرامى
داشتند و يارى كردند، و از نورى كه بر او نازل شده پيروى نمودند، اين افراد
رستگارند.(29)
و هنگامى كه عيسى پسر مريم گفت: اى بنى اسرائيل! من رسول خدا به سوى شما هستم، و
تورات را كه پيش از من بوده، تصديق مى كنم، و به رسولى كه بعد از من مى آيد و نامش
احمد است بشارت مى دهم. پس هنگامى كه دلائل روشن برايشان آورد گفتند: اين سحرى
آشكار است.(30)
از آيات مذكور به خوبى استفاده مى شود كه در زمان بعثت پيامبر اسلام و نزول قرآن،
يهوديان و نصرانيان ساكن جزيرة العرب، در انتظار ظهور پيامبرى بودند كه از آن
سرزمين مبعوث گردد و از عقيده خداپرستى و توحيد و از مؤمنين و اديان آسمانى حمايت
كند. يهود و نصارا آن چنان با صفات و نشانه هاى پيامبر موعود آشنا بودند كه او را
همانند فرزندان خودشان مى شناختند; حتى مى دانستند كه نامش احمد است.
معلوم مى شود كه حضرت عيسى، موسى و ديگر پيامبران الهى، آمدن آن پيامبر را بشارت
داده و صفاتش را بيان كرده بودند و حتى نام و نشانه هايش در تورات و انجيل موجود
بوده است. يهود و نصارا آن قدر به آمدن آن پيامبر عقيده داشتند كه هرگاه مورد تجاوز
مشركان و كافران واقع مى شدند و قدرت دفاع نداشتند، مشركين را تهديد مى كردند كه به
زودى پيامبر موعود مبعوث مى شود و از ما حمايت مى كند.
ابن هشام مى نويسد: عاصم پسر عمربن قتاده از مردان قبيله اش نقل كرده است كه مى
گفتند: علاوه بر لطف خدا و هدايتش حماد ما را به اسلام دعوت كرد. ما مشرك بوديم و
گاهى ميان ما و برخى مردان يهود كه از علومى برخوردار بودند كه نزد ما نبود، ظلم و
تعدياتى به وجود مى آمد، وقتى كار بدى را از ما مشاهده مى كردند مى گفتند: زمان
بعثت پيامبر موعود نزديك شده، هرگاه مبعوث شد ما شما را همانند عاد و ارم خواهيم
كشت. ما همواره اين تهديد را از آنان شنيده بوديم.
پس وقتى حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) به رسالت مبعوث شد ما دعوتش را اجابت كرديم
و شناختيم كه همان پيامبرى است كه يهود ما را به بعثت او تهديد مى كردند. پس ما بر
يهود سبقت جستيم و ايمان آورديم ولى آنان كفر ورزيدند. پس آيات سوره بقره درباره ما
و آنها نازل شد.(31)
بلاذرى مى نويسد: صفيه، دختر عبدالمطلب، به ابولهب گفت: اى برادر! آيا سزاوار است
كه تو پسر برادرت و اسلام او را رها كنى؟ به خدا سوگند! همواره علما خبر مى دادند
كه از پشت عبدالمطلب پيامبرى خارج مى شود و محمد همان پيامبر موعود است.(32)
در كتاب هاى تاريخ نيز نام بسيارى از علماى اهل كتاب و كاهنان ديده مى شود كه قبل
از بعثت پيامبر اسلام در انتظار ظهور آن حضرت بوده و به ديگران خبر مى داده اند. در
ذيل به برخى از اين نمونه ها اشاره مى كنيم:
حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) در زمان كودكى به همراه عمويش، ابوطالب، به شام سفر
كرد، در بين راه به دير راهبى به نام «بحيرى» رسيدند، راهب قافله را به مهمانى دعوت
نمود، بعد از اين كه آثار و علايم فوق العاده اى را از حضرت محمد(صلى الله عليه
وآله)مشاهده كرد و از عمويش سؤال هايى نمود، در خفا به او گفت: پسر برادرت را به
وطن باز گردان و او را از خطر يهود حفظ كن. به خدا سوگند اگر او را ببينند و
بشناسند به هلاكت مى رسانند. بدان كه فرزند برادرت به مقام بسيار بزرگى خواهد
رسيد.(33)
راهبى به نام عيصا در «مرّ ظهران» زندگى مى كرد. او داراى علوم فراوانى بود. هر سال
يك مرتبه به مكه مى آمد و با مردم ملاقات مى نمود. در يكى از سال ها به مردم گفت:
اى اهل مكه! به زودى در ميان شما فردى متولد مى شود كه عرب و عجم تسليم او خواهند
شد. زمان او نزديك شده و هر كس او را درك كند و ايمان بياورد به آرزوى خود رسيده
است، و هر كه با او مخالفت نمايد اشتباه مى كند. به خدا سوگند! من در انتظار او
هستم.(34)
محمدبن سلمة مى گويد: در طايفه «بنى عبدالاشهل» يك نفر يهودى به نام «يوشع» بود. در
زمان كودكى از او شنيدم كه مى گفت: زمان آن نزديك شده كه پيامبرى از اين بيت (كعبه)
مبعوث شود. هر كس او را درك كند بايد او را تصديق نمايد. پس زنده بوديم تا اين كه
پيامبر اسلام مبعوث شد، ما اسلام آورديم ولى آن يهودى به سبب حسادت از قبول اسلام
امتناع ورزيد.(35)
عاصم بن عمر مى گويد: پيرمردى از بنى قريظه به من گفت: آيا علت مسلمان شدن ثعلبة بن
سعيه، اسيد بن سعيه، اسد بن عبيد و جمعى ديگر از بنى هدل را مى دانى؟ گفتم: نه.
گفت: يك نفر يهودى به نام ابن هيّبان، چند سال قبل از اسلام از شام نزد ما آمد و
مقيم شد. به خدا سوگند كه افضل از او نديده بودم. مدتى نزد ما سكونت داشت. وقتى مرگ
خويش را نزديك ديد گفت: اى جماعت يهود! آيا مى دانيد چرا در اين شهر سكونت گزيدم؟
گفتيم: نه. گفت: چون در انتظار پيامبرى هستم كه زمان خروجش نزديك شده و به اين شهر
هجرت خواهد كرد. اميدوارم مبعوث شود واز او پيروى كنم. زمان آن پيامبر نزديك شده،
در ايمان به او ديگران بر شما سبقت نگيرند. او با مخالفان خود جنگ خواهد كرد.
وقتى پيامبر اسلام مبعوث شد و بنى قريظه را محاصره كرد. اين جوانان گفتند: اى بنى
قريظه! به خدا سوگند! اين همان پيامبرى است كه ابن هيّبان مى گفت. بنى قريظه جواب
دادند: او نيست. گفتند: به خدا سوگند! اوست، زيرا صفات و علائم او را دارد. پس
اسلام آوردند و بدين وسيله نفوس و اموال و خانواده خود را حفظ كردند.(36)
در بخشى از سرگذشت سلمان فارسى و اسلام او چنين آمده: سلمان مى گويد: با يكى از
راهبان بزرگ به سوى بيت المقدس روانه شديم، مردى بود بسيار خوب و بزرگ و مورد
احترام همگان. در بين راه رو به من كرد و گفت: ما خدايى داريم و قيامت و بهشت و
دوزخ و حسابى در پيش است. بعد از مقدارى موعظه، گفت: اى سلمان! خدا به زودى پيامبرى
را مى فرستد كه احمد نام دارد. از سرزمين مكه مبعوث مى شود، هديه مى گيرد ولى صدقه
نمى پذيرد، خاتم نبوت در بين شانه دارد. زمان او نزديك شده ولى من چون پير شده ام
گمان نمى كنم او را درك كنم. اگر تو او را درك كردى تصديقش كن و به او ايمان بياور.
سلمان گفت: حتى اگر مرا به ترك دين تو بخواند؟ گفت: آرى، زيرا حق با اوست و پيروى
از او مورد رضاى خدا مى باشد.(37)
عامربن ربيعه مى گويد: از زيدبن عمروبن نفيل شنيدم كه مى گفت: من در انتظار ظهور
پيامبرى از فرزندان اسماعيل و عبدالمطلب هستم. گمان نمى كنم كه او را درك نمايم،
اما به او ايمان دارم و شهادت مى دهم كه او پيامبر خدا است.(38)
وقتى خديجه آنچه را غلامش در سفر شام از حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) ديده بود يا
از راهب شنيده بود، براى ورقة بن نوفل، كه از دانشمندان مسيحى بود، بيان كرد، گفت:
اگر اين سخن درست باشد محمد، پيامبر اين امت است. من مى دانم كه براى اين امت
پيامبرى است كه در انتظارش هستيم.(39)
البته ما مدعى نيستيم كه اسناد همه بشارت ها صحيح است، بلكه شايد بعض آنها قابل
خدشه باشند، اما از آيات مذكور و مجموع بشارت ها چنين استفاده مى كنيم كه: در زمان
بعثت پيامبر اسلام و قبل از آن، بشارت هايى در بين مردم شايع بوده و عموم مردم;
مخصوصاً علماى اهل كتاب، در انتظار پيامبرى بوده اند كه در جزيرة العرب مبعوث مى
شود و با برخى صفات و آثارش آشنا بوده اند.
اين بشارت ها ممكن است از دو طريق در ميان مردم شيوع يافته باشد: يكى از طريق گفته
ها و خبرهاى علماى دين كه زبان به زبان رد و بدل مى شده و بدين وسيله در بين مردم
رواج مى يافته و احياناً در كتب هم ثبت مى شده و در نهايت از گفتار پيامبران گذشته
استفاده شده است. ديگرى به نقل از كتاب هاى آسمانى; مانند: تورات، انجيل، زبور و
غيره.
از آيه 157 سوره اعراف استفاده مى شود كه برخى از آثار و صفات پيامبر اسلام(صلى
الله عليه وآله) در تورات و انجيل بوده و يهود و نصارا از آن خبر داشته اند. با اين
كه آيه مذكور به گوش آنان مى رسيد ولى هيچ گاه در صدد انكار آن بر نيامدند; بلكه
جمعى از آنان از همين طريق اسلام را پذيرفتند كه به نمونه هايى از آنان اشاره شد.
به هر حال متأسفانه اكثر يهود و نصارا از قبول اسلام امتناع ورزيدند و كار خود را
اين گونه توجيه مى كردند كه پيامبر موعود بايد از بنى اسرائيل باشد، در صورتى كه
محمد از بنى اسرائيل نيست. در اين جهت علماى آنها نقش مهمى را ايفا كردند و به هر
طريق ممكن عامه مردم را از قبول اسلام باز مى داشتند. تعصبات شديد دينى و حب مال و
جاه و مقام به آنان اجازه پذيرش حق را نمى داد.
تحقيق در نوع بشارت ها و بررسى دقيق تورات و انجيل، مقايسه انجيل هاى مختلف و
انتخاب انجيل صحيح، اثبات تحريف در اين دو كتاب، چنان كه ادعا شده، به بحث هاى
طولانى و تأليف كتابى بزرگ نياز دارد، كه در اين جا امكان آن نيست. لذا علاقه مندان
را به مطالعه كتاب هاى بشارت ها توصيه مى كنيم.
پيامبر اسلام و اعجاز
چهارمين راه شناخت پيامبران آسمانى آوردن معجزه است. معجزه يعنى كار خارق العاده اى
كه انسان هاى عادى از انجام آن عاجزند و با علل و عوامل متعارف تحقق نمى يابد. از
آن جا كه پيامبران مدعى هستند كه با خداى جهان در ارتباطند و پيام هاى او را مى
شنوند، بايد براى اثبات ادعاى خود دليل و معجزه داشته باشند كه انجام آن، از غير
خدا ساخته نيست.
همه پيامبران، معجزه داشته اند. پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) اصل اعجاز را
درباره پيامبران پيشين پذيرفته بود. در قرآن كريم به ده ها معجزه از پيامبران گذشته
اشاره شده است. بنابراين، بايد خودش نيز معجزه داشته باشد، چون درست نيست كه معجزه
پيامبران را نقل كند ولى خودش از آوردن معجزه ناتوان بوده و بگويد: پيامبران گذشته
براى اثبات نبوت، معجزه داشتند ولى من معجزه اى ندارم، دعوتم را بدون معجزه
بپذيريد.
بنابراين پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز معجزاتى دارند كه در كتاب هاى تاريخ
ثبت شده است.
بلاذرى مى نويسد: ورقه به حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) گفت: هيچ پيامبرى مبعوث
نشده جز اين كه نشانه و علامتى داشته است، پس نشانه تو چيست؟ رسول خدا(صلى الله
عليه وآله) درخت «سمرة» را دعوت به حركت نمود، درخت نيز زمين را شكافت و به سوى آن
حضرت آمد. پس ورقه گفت: به پيامبرى تو شهادت مى دهم و اگر امر به جهاد كنى مى پذيرم
و تو را يارى مى كنم.(40)
اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد: من در خدمت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)
بودم كه جماعتى از قريش خدمتش رسيده و گفتند: اى محمد! تو امر بزرگى را ادعا مى كنى
كه هيچ يك از پدران و خانواده ات چنين ادعايى نداشته اند. ما چيزى را از تو طلب مى
كنيم، اگر آن را انجام دادى مى فهميم كه پيامبر هستى و گرنه مى فهميم كه تو ساحر و
دروغگو مى باشى.
پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمود: چه مى خواهيد؟ گفتند: از اين درخت بخواه
كه با ريشه از زمين كنده شود و نزد شما بيايد. فرمود: خدا به همه چيز قادر است، اگر
خدا خواسته شما را انجام بدهد آيا ايمان مى آوريد و به حق شهادت مى دهيد؟ گفتند:
آرى. فرمود: خواسته شما را انجام مى دهم ولى مى دانم كه شما ايمان نمى آوريد بعضى
از شما در آينده در چاه خواهيد افتاد، و برخى فتنه مى كنند و احزابى را بهوجود مى
آورند. آن گاه درخت را مورد خطاب قرار داده و فرمود: اگر به خدا و روز قيامت ايمان
دارى و مرا رسول خدا مى دانى از زمين كنده شو و با اذن خدا نزد من بيا.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد: به خدا سوگند! درخت از ريشه كنده شد و به سوى
آن حضرت حركت كرد، در اين حال صدايى داشت مانند صداى پرزدن پرندگان. درخت آمد و در
مقابل رسول خدا ايستاد، برخى شاخه هايش را بر سر آن حضرت افكند، و بعضى را بر شانه
من انداخت كه در طرف راست آن جناب ايستاده بودم.
وقتى قريش اين عمل را مشاهده كردند، از روى تكبر، گفتند: از درخت بخواه كه نصفش نزد
تو بيايد و نصف ديگر باقى بماند. پس پيامبر(صلى الله عليه وآله)همين را از درخت
خواست و انجام گرفت.
سپس گفتند: به نصف درختى كه نزد تو آمده دستور بده به نصف ديگرش برگردد و يك درخت
كامل شود. پيامبر نيز چنين كرد و درخت، كامل شد.
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد: من بعد از مشاهده اين معجزه گفتم: (أشهد ان لا
إله إلاّ اللّه)، من اول كسى هستم كه به تو ايمان آوردم و شهادت مى دهم كه آنچه اين
درخت انجام داد به امر خدا و براى تصديق پيامبرى تو بود.
ولى مردم گفتند: ساحر و دروغگوى عجيبى است و آيا جز مثل اين فرد (حضرت على) تو را
تصديق مى كند؟(41)
بنابراين داستان حركت درخت به امر پيامبر اكرم كه هم از حضرت على(عليه السلام) نقل
شده و هم از ورقة بن نوفل، بيشتر از يك معجزه نبوده است.
در كتاب هاى حديثى، تاريخى و مانند آن، صدها معجزه براى پيامبر اسلام(عليه
السلام)ثبت شده كه در اثبات آن كفايت مى كنند. البته ما مدعى نيستيم كه همه معجزاتى
كه منسوب به پيامبر اكرم اند قطعى و غير قابل ترديد هستند، اما در ميان آنها معجزات
صحيح و معتبرى نيز هست كه براى اثبات اصل اعجاز كافى هستند. اين معجزات دست كمى از
معجزات منسوب به حضرت موسى و عيسى(عليه السلام) ندارد، كه از ادله اثبات نبوت آنان
به شمار رفته است.
از قرآن و كتاب هاى تاريخ استفاده مى شود كه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) را ساحر
و كذّاب مى خواندند، لذا معلوم مى شود كه كارهاى غيرعادى از او صادر مى شده كه حمل
بر سحر مى كرده اند و چون ساحر نبوده بايد بگوييم كه آنها اعجاز بوده اند.
در خاتمه تذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه: معجزه كار خارق العاده اى است كه
پيامبر در مواقع ضرورى و براى اثبات نبوت، از آن استفاده مى كند. لذا هيچ موقع بر
طبق تمايلات و خواسته هاى بهانه جويان انجام نمى دهد. پيامبر، شعبده باز و قهرمان
نيست تا براى سرگرمى تماشاگران كارهاى شگفت آورى را عرضه كند، بلكه او فرستاده
خداست كه به منظور ابلاغ پيام هاى حيات بخش الهى به مردم و هدايت آنان مبعوث گشته
است.
مردم بيش از هر چيز بايد به درستى، امانتدارى و برنامه هاى دقيق او توجه نمايند.
البته معجزه هم دارد، و براى اتمام حجت و اثبات پيامبرى از آن استفاده مى كند، ام
بعد از آن، لازم نيست در هر موردى كه بهانه جويان هوس كنند معجزه را تكرار كند.
مهم تر اين كه خود قرآن به عنوان يك معجزه جاويدان معرفى شده و در اختيار همگان
قرار گرفته است. با همه اينها باز هم گروهى معاند و بهانه جو از قبول اسلام امتناع
ورزيدند و پيامبر اسلام را متهم به سحر و جنون كردند. چنين افرادى مغرضانه به حضرت
محمد(صلى الله عليه وآله) مى گفتند: در صورتى دعوت تو را مى پذيريم كه فلان كار
خارق العاده را انجام دهى. در چنين مواردى اتيان معجزه لازم نيست; چنان كه قرآن نيز
به درخواست مشركين از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) اشاره كرده و مى فرمايد:
اى محمد به مردم بگو: اگر جن و انس اجتماع كنند كه مثل چنين قرآنى را بياورند نمى
توانند، گرچه به همديگر كمك نمايند. ما در اين قرآن براى مردم هر مثلى را آورديم
اما اكثر مردم كفر ورزيدند و گفتند: ما به تو ايمان نمى آوريم جز اين كه براى ما از
اين زمين خشك چشمه اى را جارى سازى، يا اين كه باغى از درختان خرما و انگور داشته
باشى كه در ميان درختان آن نهرهايى جريان داشته باشد. يا آسمان را پاره پاره بر سر
ما ساقط كنى، يا خدا و فرشتگان را نزد ما بياورى، يا تو را خانه اى از طلا باشد يا
به آسمان بالا روى و براى ما نامه اى بياورى تا پيامبرى تو را باور كنيم بگو:
پروردگار من منزه است. آيا من جز انسانى فرستاده خدا هستم.(42)
در آيات مذكور ابتدا قرآن به عنوان يك معجزه جاويد معرفى شده كه جن و انس نمى
توانند مانند آن را بياورند، آن گاه خواسته هاى معاندين را تشريح مى كند. معاندين
با اين كه از اين كار ناتوان بودند اما اين معجزه را ناديده مى گرفتند و براى ايمان
آوردنشان چيزهاى ديگرى را مطالبه مى كردند; مثلا مى گفتند: در صورتى دعوت تو را مى
پذيريم كه زمين را بشكافى و چشمه آبى را جارى سازى، يا باغستانى از خرما و انگور
داشته باشى كه نهرهاى آب در آنها جارى باشد و مانند آن. در چنين صورتى به پيامبر
گفته مى شود: در جواب اين معاندين بگو: پروردگارم منزه است، من يك بشر بيش نيستم كه
از جانب خدا به سوى شما مبعوث شده ام تا پيام هاى او را ابلاغ نمايم.
پىنوشتها:
1 . اعراف (7) آيه 59: (اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إلـه غَيْرُهُ إِنِّى
أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْم عَظِـيم).
2 . هود (11) آيه 50 : (اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلـه غَيْرُهُ إِنْ
أَنْتُمْ إِلاّ مُفْتَرُونَ).
(3) . همان، آيه 61: (يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلـه غَيْرُهُ
هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الأَرضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ
تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّى قَرِيبٌ مُجِيبٌ).
(4) . همان، آيات 84 ـ 85 : (يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلـه
غَيْرُهُ وَلا تَنْقُصُوا المِكْيالَ وَالمِيزانَ إِنِّى أَراكُمْ بِخَيْر وَ
إِنِّى أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْم مُحِيط * وَيا قَوْمِ أَوْفُوا المِكْيالَ
وَالمِيزانَ بِالقِسْطِ وَل تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ وَلا تَعْثَوْا فِى
الأَرضِ مُفْسِدِينَ).
(5) . همان، آيات 96 ـ 98: (وَلَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَسُلْطان مُبِين
* إِلى فِرْعَوْنَ وَمَـلاََهِ فَاتَّـبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَما أَمْرُ
فِرْعَوْنَ بِرَشِيد * يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ القِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ
وَبِئْسَ الوِرْدُ المَوْرُودُ * وَأُتْبِعُوا فِى هـذِهِ لَعْنَةً وَيَوْمَ
القِـيامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ المَرْفُودُ).
(6) . همان، آيات 105 ـ 108: (يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْـسٌ إِلاّ بِإِذنِهِ
فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَسَعِيدٌ * فَأَمّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِى النّارِ لَهُمْ
فِـيها زَفِيرٌ وَشَهِـيقٌ * خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّمـواتُ وَالأَرضُ
إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُرِيدُ * وَأَمّا الَّذِينَ
سُعِدُوا فَفِى الجَـنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّمـواتُ وَالأَرضُ إِلاّ
م شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذ).
(7) . آل عمران (3) آيه 81 : (وَ إِذ أَخَذَ اللّهُ مِـيثاقَ النَّبِـيِّينَ لَما
آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتاب وَحِكْمَة ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ
لَتُـؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلى ذ
لِكُمْ إِصْرِى قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُمْ مِنَ
الشّاهِدِينَ).
(8) . همان، آيات 84 ـ 85 : (قُلْ آمَنّا بِاللّهِ وَما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَما
أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِـيمَ وَ إِسْمـعِـيلَ وَ إِسْحـقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْباطِ
وَما أُوتِىَ مُوسى وَعِـيسى وَالنَّبِـيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ
أَحَد مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ * وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلامِ
دِينَاً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرِينَ).
(9) . بقره (2) آيات 128 ـ 133: (رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ
ذُرِّيَّـتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنا مَناسِكَنا وَتُبْ عَلَيْنا
إِنَّـكَ أَنْتَ التَّـوّابُ الرَّحِـيمُ * رَبَّنا وَابْعَثْ فِـيهِمْ رَسُولاً
مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالْحِكْمَةَ
وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَـكِـيمُ * وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ
مِلَّةِ إِبْراهِـيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِـى
الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِـى الآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحِـينَ * إِذ قالَ لَهُ رَبُّهُ
أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ العالَمِـينَ * وَوَصّى بِها إِبْراهِـيمُ
بَنِـيهِ وَيَعْقُوبُ يا بَنِـىَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَل
تَمُوتُنَّ إِلاّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ * أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذ حَضَرَ
يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذ قالَ لِبَنِـيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِى قالُوا
نَعْبُدُ إِلـهَكَ وَ إِلـهَ آبائِكَ إِبْراهِـيمَ وَ إِسْمـعِـيلَ وَ إِسْحـقَ
إِلـهاً واحِداً وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ).
(10) . آل عمران (3) آيات 48 ـ 53 : (وَرَسُولاً إِلى بَنِى إِسْرائِـيلَ أَنـّى
قَدْ جِئْتُـكُمْ بِآيَة مِنْ رَبِّـكُمْ أَنـّى أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ
كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِـيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ
وَأُبْرِىءُ الاَْكْمَهَ وَالاَْبْرَصَ وَأُحْيِى المَوْتى بِإِذْنِ اللّهِ
وَأُنَبِّئُـكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِى ذ
لِكَ لاَيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِـينَ * وَمُصَدِّقاً لِما بَيْنَ
يَدَىَّ مِنَ التَّوْراةِ وَل حِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِى حُرِّمَ عَلَيْـكُمْ
وَجِئْتُـكُمْ بِآيَة مِنْ رَبِّـكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِـيعُونِ * إِنَّ
اللّهَ رَبِّى وَرَبُّـكُمْ فَاعْبُدُوهُ هـذا صِراطٌ مُسْتَقِـيمٌ * فَلَمّا
أَحَسَّ عِـيسى مِنْهُمُ الكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِى إِلى اللّهِ قالَ
الحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ آمَنّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِاَنّا
مُسْلِمُونَ * رَبَّنا آمَنّا بِما أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا
مَعَ الشّاهِدِينَ).
(11) . شورى (42) آيه 13: (شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً
وَالَّذِى أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِـيمَ وَمُوسى وَعِـيسى
أَنْ أَقِـيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِـيهِ كَبُـرَ عَلَى المُـشْرِكِـينَ
ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللّهُ يَجْتَبِى إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَيَهْدِى إِلَيْهِ
مَنْ يُنِـيبُ).
(12) . انبياء (21) آيه 57: (وَتَاللّهِ لاََكِـيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ
تُـوَلُّوا مُدْبِرِينَ).
(13) . نحل (16) آيه 120: (إِنَّ إِبْراهِـيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلّهِ
حَنِـيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ المُشْرِكِـينَ).
(14) . اعراف (7) آيات 104 ـ 105: (وَقالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّى رَسُولٌ مِنْ
رَبِّ العالَمِـينَ * حَقِيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللّهِ إِلاّ الحَقَّ
قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَة مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِىَ بَنِى إِسْرائِيلَ).
(15) . همان، آيه 128: (قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِـينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُوا
إِنَّ الأَرضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَالعاقِبَةُ
لِلْمُـتَّقِـينَ).
(16) . همان، آيه 129: (قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِـيَنا وَمِنْ
بَعْدِ ما جِئْـتَنا).
(17) . همان: (قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِك عَدُوَّكُمْ وَيَسْتَخْلِفَكُمْ
فِى الأَرضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ).
(18) . هود (11) آيه 112: (فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَمَنْ تابَ مَعَكَ وَل
تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِـيرٌ).
(19) . الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 487 ـ 488.
(20) . همان، ص 488 ـ 489.
(21) . الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 478.
(22) . انساب الاشراف، ج 1، ص 120.
(23) . ابوالفداء، السيرة النبويه، ج 1، ص 433.
(24) . همان، ص 442.
(25) . همان، ص 445.
(26) . الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 79.
(27) . بقره (2) آيه 89 : (وَلَمّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ
لِما مَعَهُمْ وَكانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا
فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الكافِرِينَ).
(28) . همان، آيه 146 : (الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما
يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ
وَهُمْ يَعْلَمُونَ).
(29) . اعراف (7) آيه 157 : (الَّذِينَ يَـتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّـبِىَّ
الاُْمِّـىَّ الَّذِى يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْراةِ
وَالاِْنْجِـيلِ يَـأْمُرُهُمْ بِالمَعْرُوفِ وَيَنْهاهُمْ عَنِ المُنْكَرِ
وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّـيِّباتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الخَبائِثَ وَيَضَعُ
عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلالَ الَّتِى كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا
بِهِ وَعَـزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِى أُنزِلَ مَعَهُ
اُولـئِك هُمُ المُفْلِحُونَ).
(30) . صف (61) آيه 6 : (وَ إِذ قالَ عِـيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِى إِسْرائِـيلَ
إِنِّى رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ التَّوْراةِ
وَمُبَشِّراً بِرَسُول يَأْتِى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّا جاءَهُمْ
بِالبَيِّناتِ قالُوا هـذا سِحْرٌ مُبِينٌ).
(31) . سيره ابن هشام، ج 1، ص 225.
(32) . انساب الاشراف، ج 1، ص 119.
(33) . ابوالفداء، السيرة النبوية، ج 1، ص 243 ـ 245.
(34) . همان، ص 222.
(35) . همان، ص 294.
(36) . همان، ص 294.
(37) . همان، ص 306.
(38) . همان، ص 159.
(39) . همان، ص 267.
(40) . انساب الاشراف، ج 1، ص 106.
(41) . نهج البلاغه، خطبه 192.
(42) . اسراء (17) آيات 88 ـ 93 : (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنْسُ وَالجِنُّ
عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هـذا القُرآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ
بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِـيراً * وَلَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ فِى هـذا القُرآنِ
مِنْ كُلِّ مَثَل فَأَبى أَكْثَرُ النّاسِ إِلاّ كُفُوراً * وَقالُوا لَنْ
نُـؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الأَرضِ يَنْبُوعاً * أَوْ تَكُونَ لَكَ
جَنَّةٌ مِنْ نَخِـيل وَعِنَب فَتُفَـجِّرَ الأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِـيراً * أَوْ
تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِىَ بِاللّهِ
وَالمَلائِكَةِ قَبِيلاً * أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُف أَوْ تَرْقى فِى
السَّماءِ وَلَنْ نُـؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً
نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّى هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً).