بسم اللّه الرحمن الرحيم
تشريع جهاد
در دوران مكه كه مسلمانان توانايى لازم
را براى دفاع از خود نداشتند، امكان جهاد و درگيرى با دشمنان اسلام وجود نداشت، از
اين رو مسلمانان در برابر كارشكنيها و توطئهها و شكنجههاى مشركان چارهاى جز صبر
نداشتند و حتى گاهى بعضى از مسلمانان غيرتمند از پيامبر اجازه برخورد با دشمن
مىخواستند، ولى آنحضرت اجازه نمىداد و آنان را امر به صبر و انتظار مىكرد، تا
زمان مقتضى فرا رسد.
با هجرت پيامبر و مسلمانان به مدينه و مسلمان شدن مردم
اين شهر و تشكيل حكومت اسلامى، مسلمانان از توان رزمى خوبى برخوردار شدند و قدرت آن
را يافتند كه در برابر دشمن از خود دفاع كنند.
در اين هنگام بود كه جهاد با دشمن تشريع شد و مسلمانان
اجازه يافتند كه در صورت لزوم و به اقتضاى مصلحت جامعه اسلامى با دشمن بجنگند:(1)
أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ
بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ اَلَّذينَ
أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاّآ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ
وَ لَوْلا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ
بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللّهِكَثيرًا وَ
لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُآإِنَّ اللّهَ لَقَوِىٌّ عَزيزٌ (حج/39-40)
«به كسانى كه با آنان جنگ مىشود، از آن رو كه مورد ستم
واقع شدهاند، رخصت جنگ داده شد و همانا خداوند بر يارى ايشان
تواناست. همان كسانى كه به ناروا از خانه هاشان رانده شدند، تنها به
اين جهت كه گفتند: پروردگار ما خداست، و اگر خداوند برخى از مردم را به وسيله برخى
ديگر دفع نمىكرد، هر آينه ديرها و كليساها و كنيسهها و مسجدها كه در آنها نام خدا
بسيار ياد مىشود، ويران مىگرديد و البته خدا كسى را كه او را يارى كند يارى خواهد
كرد كه خدا نيرومند و عزيز است.»
در اين آيات نكاتى وجود دارد كه توضيح داده مىشود:
1- در اين آيه اجازه جهاد دفاعى داده شده، چون تصريح مىكند كه رخصت
جنگ به كسانى داده مىشود كه مورد حمله قرار گرفتهاند و به آنان ستم شده است.
درباره جهاد ابتدايى يعنى جهادى كه حاكم اسلامى براى گسترش اسلام و از ميان بردن
موانع راه انجام مىگيرد، آيات ديگرى وجود دارد كه برخى از آنها را خواهيم آورد.
2- پس از اعلام رخصت جنگ، براى بالا بردن روحيّه مسلمانان، به اين
مطلب تأكيد مىكند كه خداوند بر پيروز كردن مسلمانان قادر است، يعنى مسلمانان بايد
جهاد و كوشش كنند، خدا هم آنان را يارى خواهد كرد.
3- درباره مسلمانانى كه از سوى مشركان مكه مورد ستم واقع شدهاند
اضافه مىكند كه مشركان آنان را از خانه و كاشانه و شهر و ديارشان بيرون نكردند مگر
به خاطر اينكه آنان مىگفتند: پروردگار ما خداست، و به جاى بتپرستى خداپرست شدند و
خداى يگانه را عبادت كردند.
4- يكى از سنتهاى الهى كه حاكم بر تاريخ است، در اين آيه مورد تأكيد
قرار گرفته و آن اينكه اگر جنگ ميان حق و باطل و درگيرى نيروهاى الهى و شيطانى
نباشد و جبهه حق در برابر جبهه باطل
واكنش نشان ندهد، باطل گسترش مىيابد و مظاهر حق و توحيد را از ميان
مىبرد و عبادتگاههاى اديان از دير و كليسا و كنشت گرفته تا مسجد مسلمانان ويران
مىگردد، چون نيروهاى شيطانى با همه گونه مظاهر توحيد و حق و عدالت مخالفند و اگر
قدرت داشته باشند همه را نابود مىكنند. بنابراين، جنگ در برابر آن و دفع شرشان،
مشروعيت مىيابد.
5- در پايان يك بار ديگر بر يارى خداوند به جبهه حق تأكيد مىكند و
اظهار مىدارد كه خداوند هر كس را كه به دين او يارى كند، يارى خواهد كرد،
بنابراين، مسلمانان نبايد چنين تصور كنند كه فقط به خاطر مسلمان بودن آنها خدا به
آنها يارى خواهد كرد، بلكه يارى خدا هنگامى شامل آنها مىشود كه آنها خودشان تلاش
كنند و دين خدا را يارى دهند، تنها در چنين صورتى است كه يارى خدا به سراغ آنها
خواهد آمد.
در قرآن كريم آيات ديگرى وجود دارد كه به مشروعيت جهاد ابتدائى
دلالت مىكند و مسلمانان اجازه مىيابند تا با كسانى كه مانع رسيدن پيام اسلام به
مردم مىشوند و جلو گسترش دين حق را مىگيرند، بجنگند، البته مىتوان گفت كه اين
جنگ هم به نوعى حالت دفاعى دارد ودر واقع دفاع از ارزشهاست:
وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ
وَ يَكُونَ الدّينُ كُلُّهُ لِلّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ بِما
يَعْمَلُونَ بَصيرٌ (انفال/39)
«و با آنها بجنگيد تا فتنهاى نباشد و دين همگى براى خدا باشد، پس اگر
بازايستادند، خداوند به آنچه عمل مىكنند بيناست.»
طبق اين آيه، جنگ اسلام و كفر تا وقتى ادامه دارد كه فتنه از ميان
برداشته شود، يعنى كسانى نباشند كه با فتنهگرى خود، از مسلمان
شدن مردم جلوگيرى كنند. البته آيه در مورد مشركان مكه است و ناظر به
رفع فتنه آنها و حاكميت دين خدا در ميان آنهاست، در عين حال مىتوان از اين آيه يك
حكم كلى فهميد كه شامل همه زمانها و مكانها باشد و آن اينكه جنگ ميان اسلام و كفر
همواره ادامه دارد تا وقتى كه حاكميت خدا در زمين تحقق پيدا كند.
در عين حال اسلام يك دين صلح است و با ديگران فقط به خاطر عقيدهشان
نمىجنگد، بلكه در حال فتنه انگيزى دشمن، به جهاد با آنها فرمان مىدهد و اگر دشمن
دست از فتنهانگيزى بردارد ومايل به صلح باشد، اسلام نيز آن را مىپذيرد و صلح را
بهتر از جنگ مىداند. در آيات زير در عين حال كه به مسلمانان دستور مىدهد كه هر چه
مىتوانند نيرو و ساز و برگ نظامى تهيّه كنند و توان رزمى خود را بالا ببرند، خاطر
نشان مىسازد كه اگر دشمن پيشنهاد صلح بدهد، آن را بپذيريد:
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ
مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِالْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِه عَدُوَّ اللّهِ وَ
عَدُوَّكُمْ وَ اخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ
ما تُنْفِقُوا مِنْ شَىْءٍ فى سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا
تُظْلَمُونَ وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ
إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (انفال/60-61)
«و براى آنان هر چه مىتوانيد نيرو و مركب تهيه كنيد تا با آن دشمن خدا و دشمن
خود و كسانى جز آنها را كه نمىشناسيد و خدا آنها را مىشناسد، بترسانيد و هرچه در
راه خدا انفاق كنيد به تمامى به شما داده خواهد شد و هرگز به شما ستم نخواهد شد، و
اگر مايل به صلح شدند، تو نيز به آن مايل باش و بر خدا توكل كن كه او شنواى
داناست.»
در اسلام، با اينكه گاهى جنگ يك ضرورت است، بايد به صورت
عادلانه باشد و از مسير عدالت خارج نشود:
وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَانُ قَوْمٍ
عَلىآ أَلاّ تَعْدِلُوا اِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى (مائده/8)
«و دشمنى گروهى، شما را بر آن ندارد كه عدالت نكنيد، عدالت كنيد كه آن به
پرهيزكارى نزديكتر است.»
حتى اگر مشركى كه دشمن شناخته شده اسلام است، به يكى از مسلمانان
پناه آورد، بايد به او پناه داد و او را تا رسيدن به محل خود يارى كرد، تا فرصت
شنيدن كلام خدا را داشته باشد:
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ
اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّى يَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ
ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ (توبه/6)
«و اگر يكى از مشركان از تو پناه بخواهد، به او پناه بده تا سخن خدا را بشنود،
سپس او را به محل امن خود برسان، اين بدانجهت است كه آنان گروهى هستند كه
نمىدانند.»
همچنين اسلام از هر فرصتى براى متوقف شدن جنگ استفاده مىكند و
مثلاً در چهار ماه از سال كه به آنها ماههاى حرام گفته مىشود و عبارتند از ماههاى
رجب و ذيقعده و ذيحجه و محرم، و عربها در آن جنگ نمىكردند، اسلام نيز جنگ را حرام
مىداند و اين سنت را كه به نفع صلح است محترم مىشمارد.
جنگ بدر
پس از تشريع حكم جهاد و اجازه يافتن مسلمانان به درگيرى و جنگ با
دشمنان، در سال دوم هجرى جنگهايى ميان مسلمانان و كافران صورت گرفت كه مهمترين
آنها جنگ بدر بود و البته پيش از جنگ بدر، در هشت مورد گروههايى از مسلمانان تحت
فرماندهى
شخصى پيامبر و يا كسانى كه آن حضرت تعيين
كرده بود آماده جنگ شدند كه جز در يك مورد كار به درگيرى نكشيد، و در چهار مورد شخص
پيامبر فرماندهى را به عهده داشت و آنها عبارت بودند از «غزوه ابوا»، و «غزوه بواط»
و «غزوه عشيره» و «غزوه بدر اولى» كه در هيچ كدام درگيرى رخ نداد و چهار مورد ديگر
كه پيامبر شخصا در آنها شركت نداشت عبارت بودند از: «سريه عبيدة بن حارث» و «سريه
حمزة بن عبدالمطلب» و «سريه سعد بن ابى وقاص» و «سريه عبداللّه بن جحش».(2)
تنها مورد از اين موارد هشتگانه كه كار به درگيرى و
كشتار كشيد، سريه عبداللّه بن جحش بود. او با هشت تن از مهاجران از سوى پيامبر(ص)
مأموريت يافته بود كه به نزديكى مكه در منطقه نخله برود و از وضع قريش و تحركات
آنها باخبر شود و گزارش آن را به پيامبر بدهد، ولى او با يك قافله از قريش روبرو شد
و به آن حمله كرد و بزرگ آن را كه عمرو حضرمى نام داشت كشت و دو نفر را اسير كرد و
همراه با اسيران و اموال قافله به مدينه بازگشت.(3)
از آنجا كه اين حمله به دستور پيامبر نبود و اتفاقا در
ماه رجب كه ماه حرام است اتفاق افتاده بود، كار عبداللّه بن جحش مورد رضايت پيامبر
قرار نگرفت و پيامبر از پذيرفتن اموال مصادره شده آن قافله خوددارى كرد و فرمود: من
شما را به جنگ در ماه حرام دستور نداده بود. هم مسلمانان و هم كفار قريش كه از
جريان با خبر شده بودند كار
عبداللّه بن جحش را كه در ماه حرام واقع
شده بود مورد انتقاد قرار دادند و مشركان از آن بهرهبردارى تبليغاتى كردند. تا
اينكه آيات زير نازل شد:
يَسْـءَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ
قِتالٍ فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ كَبيرٌ وَ صَدٌّ عَنْسَبيلِ اللّهِ وَ كُفْرٌ بِه وَ
الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِه مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللّهِ وَ
الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتّى
يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا (بقره/217)
«از تو درباره جنگيدن در ماه حرام مىپرسند، بگو: جنگيدند
در آن گناهى بزرگ است، ولى بازداشتن از راه خدا و كفر به او و بازداشتن از
مسجدالحرام و بيرون كردن ساكنان آن از آنجا، نزد خدا گناهى بزرگتر است و فتنه از
كشتن بزرگتر است، آنها همواره با شما مىجنگند تا شما را اگر توانستند از دينتان
برگردانند.»
در اين آيه ضمن اينكه بر حرمت جنگ در ماههاى حرام تأكيد
مىكند و آن را گناهى بزرگ مىشمارد، در پاسخ به تبليغات سوء مشركان اظهار مىدارد
كه درست است كه جنگ در ماه حرام گناهى بزرگ است (و جمعى از مسلمانان به اشتباه
مرتكب آن شدهاند.) ولى كارهايى كه مشركان مىكنند مانند سدّ كردن راه خدا و كفر به
او و سدّ كردن راه مسجدالحرام و اخراج مردم آنجا از آن، گناهى بس بزرگتر است و از
اين گذشته فتنه انگيزى كه مانع رسيدن پيام اسلام به گوش مردم مىشود از قتل هم بدتر
است. مشركان با فتنهگريهاى خود مىخواستند مسلمانان را از دينشان برگردانند.
در آيه بعدى، كسانى را كه اين كار را كرده بودند، مؤمنانى
مهاجر و مجاهد معرفى مىكند كه رحمت پروردگارشان را اميد داشتند، يعنى كار آنها از
روى سوء نيت نبوده است و در پايان آيه دو صفت غفور و
رحيم از صفات خدا را مىآورد كه به
آمرزيده شدن آن مسلمانان دلالت مىكند:
إِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ الَّذينَ
هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فى سَبيلِ اللّهِ أُولئآِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ وَ
اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (بقره/218)
«كسانى كه ايمان آوردهاند و كسانى كه هجرت كردهاند و در
راه خدا جهاد نمودهاند، اينان رحمت خدا را اميد دارند و خداوند آمرزنده و مهربان
است.»
پس از نزول اين آيات، پيامبر خدا(ص) غنائمى را كه
عبداللّه بن جحش آورده بودند پذيرفت و آن را ميان مسلمانان تقسيم كرد.
پس از اين درگيريهاى متعدد و محدود، زمينه براى جنگى بزرگ
آماده شد و آن جنگ بدر بود كه در هفدهم رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد.
شروع جنگ به اين صورت بود كه در سال دوم هجرت گزارش به
مدينه رسيد كه يك كاروان تجارتى به سركردگى ابوسفيان از شام عازم مكه است. پيامبر
طلحةبن عبداللّه و سعيدبن زيد را براى كسب اطلاع از مسير كاروان و تعداد نگهبانان
و نوع كالاهاى همراه آن اعزام كرد و آنها پس از انجام مأموريت اطلاعات لازم را در
اختيار پيامبر گذاشتند(4) و معلوم شد كه كاروان، چهل نفر محافظ دارد و
هزار شتر مال التجاره را حمل مىكنند و ارزش كالاها حدود پنجاه هزار دينار است.(5)
كفار قريش تمام ثروتهاى مسلمانان مهاجر را كه در مكه
برجاى گذاشته بودند، مصادره كرده بودند، جاداشت كه با حمله به اين كاروان و ضبط
كالاهاى آن، از كفار قريش تقاص گرفته شود. اين بود كه
پيامبر در هشتم ماه رمضان سال دوم هجرى
«عبداللّه بن ام مكتوم» را براى نماز و «ابولبابه» را براى اداره شهر جانشين خويش
كرد(6) و خود با سيصد و سيزده نفر براى حمله به آن كاروان تجارتى از
مدينه بيرون آمد. از اين سپاه، هفتاد و چهار نفر از مهاجران و بقيه از انصار بودند
و دو اسب و هفتاد شتر داشتند.(7)
به هرحال اين سپاه مسير خود را طى مىكرد كه ابوسفيان
از اين حركت مسلمانان باخبر شد و بىدرنگ شخصى به نام «ضمضم بن عمرو» را مأمور كرد
كه سوار شتر تندرو شود و به مكه برود و از قريش براى حفظ كالاهاى تجارتى كمك
بخواهد. ضمضم به مكه رسيد و در حالى كه گوش شتر خود را بريده و بينى او را شكافته
بود و پيراهن خود را پاره كرده بود، فرياد مىزد كه مردم! كالاهاى تجارتى شما در
خطر است و محمد و ياران او مىخواهند آنها را غارت كنند. الغوث! الغوث!(8)
مردم مكه و صاحبان كالاها وقتى از مطلب باخبر شدند
براى دفاع از كاروان تجارتى دست به جمع آورى فورى نيرو و تجهيزات زدند و تمام
جنگجويان آنها آماده نبرد شدند. اين گروه كه حدود هزار نفر با تمام ابزار جنگى
بودند به سوى مدينه روانه شدند. البته همه آنها با ميل و رغبت حاضر به اين كار
نبودند، بلكه بعضيها از روى چشم هم چشمى و براى خودنمايى از خانههاى خود خارج شده
بودند، جنانكه مىفرمايد:
وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ
خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَرًا وَ رِئآءَ النّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ
اللّهِ وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ (انفال/47)
«و مانند كسانى نباشيد كه از خانههاى خود با سرمستى و
براى نشان دادن خود به مردم بيرون شدند و از راه خدا باز مىداشتند و خدا به آنچه
انجام مىدهند احاطه دارد.»
سپاه اسلام در محلى به نام «ذفران» اردو زده بود(9)
و منتظر رسيدن كاروان تجارتى بود، ناگهان به پيامبر اسلام خبر رسيد كه سپاه بزرگ
قريش از مكه خارج شده، رهسپار مدينه هستند. مسلمانان آمادگى درگيرى با چنين سپاهى
را نداشتند و فقط مىخواستند با كاروان تجارتى درگير شوند، ولى چارهاى نداشتند جز
اينكه با سپاه مكه روبرو شوند؛ ولى پيامبر به عنوان يك رهبر شايسته خواست با مردم
مشورت كند و آنها نظر خود را بگويند، و اين يك دستور الهى بود كه در كارها با مردم
مشورت كند و پس از آن تصميم بگيرد:
وَ شاوِرْهُمْ فِى الاْءَمْرِ فَإِذا
عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ (آلعمران/159)
«و با آنان در كار مشورت كن، و چون تصميم گرفتى بر خدا
توكل نما كه همانا خداوند توكل كنندگان را دوست دارد.»
اين بود كه پيامبر از اصحاب خود پرسيد كه آيا به مصاف
سپاه مكه بروند و يا به مدينه بازگردند؟ ابوبكر و عمر اظهار نظر كردند و عمر مصلحت
را در اين ديد كه به مدينه برگردند و سخنانى گفت كه يأسآور بود؛ ولى مقداد گفت: اى
پيامبر دلهاى ما با شماست و آنچه را كه خداوند به تو دستور داده در پيش گير،
پيامبر از اين سخن مقداد خوشحال شد.(10) در اين باره
آيات زير نازل شد:
كَمآ أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ
بِالْحَقِّ وَ اِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ (1) يُجادِلُونَكَ فِى
الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ اِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ
يَنْظُرُونَ (انفال /6-5)
«همچنانكه پروردگارت تو را به حق از خانهات بيرون كرد و
همانا گروهى از مؤمنان ناخوشنود بودند، با تو درباره حق پس از آنكه آشكار شده بود،
ستيز مىكردند، گويا كه به سوى مرگ كشيده مىشوند در حالى كه مىنگريستند.»
پيامبر بار ديگر از مردم نظر خواهى كرد، در اين هنگام
سعدبن معاذ كه از انصار بود به پاخاست و گفت: گويا ما را اراده كردهاى. پيامبر
فرمود: بلى. او گفت: يا رسولاللّه ما به تو ايمان آوردهايم و آيين تو حق است. ما
با تو پيمان بستيم و هر تصميمى بگيرى از تو پيروى مىكنيم. سوگند به خدايى كه تو را
مبعوث كرده است اگر وارد دريا شوى ما نيز چنين مىكنيم، ما را به دستور خدا به هر
نقطهاى كه صلاح مىدانى بفرست. سخنان سعد پيامبر را بسيار خوشحال كرد و در حق او
دعا نمود و فرمان حركت را صادر كرد(11) و مسلمانان را نيز مژده پيروزى
داد.
در عين حال مسلمانان مايل بودند كه با كاروان تجارتى
درگير شوند، چون نيرو و اسلحه كمترى داشتند، ولى خداوند اراده كرده بود كه با سپاه
اعزامى از مكه روبرو شوند، زيرا پيروزى بر آنها كه توان
بيشترى داشتند و تقريبا سه برابر
مسلمانان بودند قدرت و شوكت مسلمانان را به همگان نشان مىداد و قبايل عرب از قدرت
دفاعى مسلمانان حساب مىبردند. در اين باره در ادامه آيات قبلى چنين مىخوانيم:
وَ اِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ اِحْدَى
الطّآئِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَغَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ
تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِه وَ يَقْطَعَ
دابِرَ الْكافِرينَ (انفال/7)
«و هنگامى كه خداوند يكى از آن دو گروه را به شما وعده
داد كه نصيب شما خواهد شد (با شما درگير خواهد شد) و شما دوست مىداشتيد آن گروهى
كه قدرتى ندارد براى شما باشد و خدا مىخواست حق را با كلمات خود به اثبات برساند و
ريشه كافران را قطع كند.»
پيامبر خدا(ص) از راههاى گوناگون كسب خبر مىكرد و حركت
سپاه دشمن را زير نظر داشت، اين يكى از شيوههاى پيامبر بود كه در جنگها به اطلاعات
و اخبار اهميت بسيار مىداد و مسلمانان را از فاش كردن اسرار خودى برحذر مىداشت و
اين دستور خدا بود كه مسلمانان بايد هر خبرى را كه مىشنوند آن را فاش نكنند و فقط
در اختيار فرماندهان خود بگذارند، قرآن كريم در اين باره به مسلمانان هشدار مىدهد:
وَ إِذا جآءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الاْءَمْنِ
أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِه وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلىآ أُولِى
الاْءَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ (نساء/83)
« و چون آنان را خبرى از ايمنى و ترس برسد آن را فاش
مىكنند، در حالى كه اگر آن را به پيامبر و يا فرماندهان خود گزارش مىكردند، آن را
كسانى از آنها كه اهل نظرند مىدانستند.»
تمام توجه پيامبر با خبرهايى كه به دست آورده بود، به سوى
سپاه قريش بود كه از مكه حركت كرده بودند و
ديگر توجهى به كاروان تجارتى نداشت. بدين ترتيب ابوسفيان از موقعيت پيش آمده
استفاده كرد و كاروان تجارتى را از منطقه نفوذ مسلمانان عبور داد و به سران سپاه
مكه پيغام داد كه كاروان از خطر گذشت و شما از همان راه كه آمديد برگرديد؛ ولى سران
سپاه اين نظر را نپسنديدند و مخصوصاً ابوجهل مىگفت: به خدا سوگند برنمىگرديم تا
به بدر وارد شويم، او مىخواست قدرت قريش را به مسلمانان نشان بدهد.(12)
دو سپاه در منطقهاى به نام بدر روبروى هم قرار گرفتند
و مسلمانان در قسمت پايين «العدوة الدنيا» و سپاه قريش در قسمت بالا «العدوة
القصوى» قرار داشتند. براى پيامبر در بالاى تپه سايبانى به عنوان «عريش» يا قرارگاه
فرماندهى ساختند تا پيامبر به ميدان نبرد مسلط باشد.(13) قرآن كريم
موقعيت دو سپاه و كاروان تجارتى را چنين ترسيم مىكند:
اِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ
هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَلَوْ تَواعَدْتُمْ
لاَخْتَلَفْتُمْ فِى الْميعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِىَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً (انفال/42)
«و هنگامى كه شما در كناره نزديكتر بوديد و آنان در كناره
دورتر بودند و سواران (كاروان تجارتى) پايينتر از شما بودند و اگر با آنها وعده
مىگذاشتيد در وعدهگاه با يكديگر اختلاف مىكرديد ولى اين كار براى آن بود كه
خداوند كارى را كه مقرر شده بود به انجام رساند.»
دشمن در يك زمين سفت و در كنار آب قرار داشت ولى مسلمانان
در يك زمين شنزار و دور از آب بودند و شرايط براى مسلمانان دشوار
بود وكاروان تجارتى هم كه ابوسفيان آن
را رهبرى مىكرد در پايين از دو سپاه قرار داشت و در دسترس مسلمانان نبود.
شرايط براى مسلمانان آنچنان دشوار بود كه خداوند
مىفرمايد: اگر شما با يكديگر وعده گذاشته بوديد، در وعدهگاه با هم اختلاف
مىكرديد؛ يعنى اگر اين وضع را مىدانستيد و وعده جنگ مىگذاشتيد، بعضى ازشما حاضر
نمىشد كه در اين شرايط و موقعيت نامطلوب با دشمن بجنگد و ميان خود دچار اختلاف
مىشديد؛ ولى اين كار از پيش تعيين شده بود و خدا مىخواست آنچه را كه مقرر كرده به
انجام برساند. خدا مقرر كرده بود كه سپاه اسلام در شرايط دشوار باشد و در عين حال
بر دشمن پيروز گردد تا بر همگان معلوم شود كه خداوند مسلمانان را يارى مىكند.
در آيه بعد اظهار مىدارد كه هنگام رودررويى با دشمن،
خداوند آنها را در چشم شما و شما را در چشم آنها اندك نشان مىداد:
وَ إِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ
فىآ أَعْيُنِكُمْ قَليلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فىآ أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِىَ اللّهُ
أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً (انفال/44)
«و هنگامى كه آنان را وقتى با آنها روبرو شديد در چشم شما
و شما را در چشم آنان اندك مىنمود تا خداوند كارى را كه مقرر شده بود به انجام
رساند.»
اين به سبب كارى بود كه خداوند مقرر كرده بود و آن پيروزى
مسلمانان برمشركان بود. اينكه دشمن در چشم مسلمانان اندك مىنمود باعث تقويت روحى
آنان مىشد و اينكه مسلمانان در چشم دشمن اندك مىنمود سبب مىشد كه آنها به
مسلمانان اهميتى ندهند و از تمام توان خود استفاده نكنند.
البته اينكه دشمن مسلمانان را اندك ديد، در آغاز نبرد و
هنگام روبرو شدن دو سپاه بود؛ ولى پس از شروع
نبرد و هنگام جنگ، خداوند سپاه مسلمانان را در چشم دشمن زياد جلوهگر ساخت و آنها
گمان كردند كه مسلمانان دو برابر آنها هستند:
قَدْ كانَ لَكُمْ ايَةٌ فى فِئَتَيْنِ
الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فى سَبيلِ اللّهِ وَأُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ
مِثْلَيْهِمْ رَأْىَ الْعَيْنِ وَ اللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِه مَنْ يَشآءُ
(آل عمران/13)
همانا براى شما در دو گروهى كه رو در رو شدند نشانهاى
وجود دارد؛ گروهى در راه خدا مىجنگيد و گروه ديگر كافر بود. آنها را آشكارا دو
برابر خود مىديدند و خدا هر كس را كه بخواهد با يارى خود كمك مىكند.
يكى ديگر از امدادهاى غيبى خداوند بر مسلمانان اين بود كه
شب جنگ خداوند آرامش خاصى به مسلمانان داد و بارانى باريد و تشنگى مسلمانان رفع شد
و با آن خود را شست و شو دادند و وسوسههاى شيطان از آنها زدوده شد؛ چون بعضىها در
كمك خدا ترديد مىكردند ولى آثار آن را به روشنى ديدند.(14) قرآن در اين
باره مىفرمايد:
إِذْ يُغَشّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً
مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَالسَّمآءِ مآءً لَيُطَهِّرَكُمْ بِه وَ
يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ
بِهِ الاْءَقْدامَ (انفال /11)
«هنگامى كه خدا از جانب خود براى آرامش شما خواب خوشى را
بر شما چيره كرد و از آسمان آبى نازل كرد تا شما را با آن پاك كند و پليدى شيطان را
از شما دور سازد و دلهايتان را آرام و گامهايتان را استوار كند.»
صبح روز بعد دو سپاه آماده جنگ شدند و سپاه
قريش از تعداد سپاه اسلام اطلاعى نداشت. آنها شخصى به نام عميربن وهب را كه در
تخمين زدن مهارت داشت مأمور كردند كه تعداد سپاهيان را تخمين بزند. وى سپاه اسلام
را در حدود سيصد نفر گزارش داد ولى گفت: احتمال دارد كه در پشت تپهها سربازان
ديگرى هم كمين كرده باشند و نيز از روحيه بسيار بالاى آنها خبر داد.(15)
اين گزارش رعب و وحشت فراوانى در دلهاى سران قريش انداخت و بعضى از آنها خواستند از
جنگ منصرف شوند و به مكه برگردند ولى گروهى كه طرفدار جنگ با مسلمانان بودند، با
سخنان تحريك آميز خود ديگران را وادار به آغاز نبرد كردند. اسود مخزومى به تنهايى
به سپاه مسلمانان حمله كرد و به دست حمزه كشته شد(16) و كشته شدن او جنگ
را قطعى كرد.
پس از اين جريان كه در روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال دوم
هجرت اتفاق افتاد(17) سه تن از جنگجويان قريش به نامهاى عتبه و شيبه و
وليد از سپاه خود جدا شدند و به سوى ميدان آمدند واز مسلمانان مبارز طلبيدند.
پيامبر اسلام سه نفر از انصار را كه از جوانان مدينه بودند به مصاف آنها فرستاد ولى
آنها قبول نكردند و آنان را هم شأن خود ندانستند، اين بار پيامبر على بن
ابىطالب(ع) و حمزه و عبيده را كه هر سه از قريش بودند براى اين كار نامزد كرد. على
توانست وليد را كه دايى معاويه بود بكشد و حمزه نيز شيبه را به قتل رسانيد و عبيده
هم عتبه را كشت.(18)
پس از اين جريان، حمله عمومى از سوى دو
سپاه آغاز شد و پيامبر ضمن اينكه سپاه خود را فرماندهى مىكرد دست به درگاه خدا
برداشت و دعا كرد و از خدا پيروزى مسلمانان را درخواست نمود و عرضه داشت خدايا اگر
امروز اين گروه هلاك شوند ديگر در روى زمين كسى تو را پرستش نخواهد كرد. پيامبر
مشتى ريگ برداشت و به سوى دشمن انداخت و جنگ شروع شد.(19)
در اين جنگ مسلمانان از روحيه بسيار بالايى برخوردار
بودند و اين به سبب امدادهاى غيبى بود و همانگونه كه پيامبر وعده داده بود خداوند
مسلمانان را به طور مستقيم يارى كرد و هزار فرشته براى كمك به آنها فرستاد و
فرشتگان با افزودن بر سياهى لشكر و تقويت روحى آنان سپاه اسلام را يارى كردند:
إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ
لَكُمْ أَنّى مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُرْدِفينَ وَ ما جَعَلَهُ
اللّهُ إِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِه قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ
عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (انفال/9ـ10)
«هنگامى كه شما از خدا طلب كمك مىكرديد، پس خدا به شما
پاسخ داد كه همانا من شما را با هزار فرشته كه در رديف هم مىآيند كمك مىكنم، و
خدا آن كار را جز براى شادمانى شما و اينكه دلهايتان آرامش گيرد انجام نداد. و
پيروزى جز از جانب خدا نيست، همانا خداوند عزيز و حكيم است.»
در آيه ديگر نيز از امداد فرشتگان به مسلمانان در جنگ بدر
خبر داده است:
وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ
وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ إِذْ تَقُولُ
لِلْمُؤْمِنينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ الافٍ
مِنَ الْمَلاآئِكَةِ
مُنْزَلينَ بَلىآ إِنْ
تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ
رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ الافٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُسَوِّمينَ (آل
عمران/123-125)
«و همانا خداوند شما را در بدر يارى داد در حالى كه شما
ناتوان بوديد. پس، از خدا پروا كنيد شايد از او سپاسگزارى نماييد. هنگامى كه به
مؤمنان مىگفتى: آيا شما را كفايت نمىكند اينكه پروردگارتان شما را به سه هزار
فرشته كه فرستاده شوند، يارى دهد؟ آرى اگر صبر كنيد و پرهيزگارى نماييد و دشمنان با
اين شتابى كه دارند بر سر شما فرود آيند، پروردگارتان با پنج هزار فرشته نشاندار
ياريتان مىكند.»
توجه كنيم در آيه قبلى، از هزار فرشته و در اين آيه از سه
هزار و پنج هزار فرشته سخن گفته شده است، ما تصور مىكنيم كه فرشتگان كمك كننده
همان هزار فرشته بودند و در آيه سوره آل عمران تصريح نشده كه سه هزار يا پنج هزار
فرشته در جنگ شركت كردهاند بلكه آيه بيانگر اين مطلب است كه در صورت لزوم، خداوند
سه هزار و يا پنج هزار براى يارى مسلمانان خواهد فرستاد. چون در اين آيه مىپرسد كه
آيا كافى نيست كه خدا سه هزار فرشته بفرستد، اين بدان معنا نيست كه حتما سه هزار
فرشته فرستاده است (دقت كنيد).
مطلب ديگر اينكه از اين آيات معلوم نمىشود كه فرشتگان
مستقيما در جنگ شركت كردند. ظاهر اين است كه آنها فقط مسلمانان را تقويت روحى
كردند؛ اين مطلب از آيه زير استفاده مىشود:
اِذْ يُوحى رَبُّكَ اِلَى الْمَلائآِكَةِ
أَنّى مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا سَأُلْقى فى قُلُوبِ الذَّينَ
كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبوُا مِنهْمُ كُلَّ
بَنانٍ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شآقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ
رَسُولَهُ فَاِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ (انفال/12-13)
«هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد
كه من با شما هستم، پس كسانى را كه ايمان آوردهاند ثابت قدم كنيد، بزودى در دلهاى
كسانى كه كافر شدند وحشت خواهم انداخت پس بالاى گردنها را بزنيد و از آنها هرانگشتى
را بزنيد. آن بدانجهت است كه آنها با خدا و پيامبرش ستيز كردند و هر كس با خدا و
پيامبرش ستيز كند، همانا خداوند سخت كيفر دهنده است.»
البته بعضىها معتقدند كه در جنگ بدر فرشتگان به طور
مستقيم و مباشر در جنگ شركت كردند، ولى ظاهر آيه بر آن دلالت ندارد.
در اين نبرد مسلمانان بر سپاه قريش پيروز شدند و آنها را
تار و مار كردند و بسيارى از آنها پا به فرار گذاشتند. اگرچه چهارده نفر از
مسلمانان شهيد شدند ولى تلفات سپاه قريش به هفتاد نفر مىرسيد(20) كه چند
تن از سران قريش در ميان آنها بودند. همچنين هفتاد نفر از آنان اسير شدند.(21)
پيروزى مسلمانان در اين جنگ از مجراى عادى و طبيعى غير ممكن مىنمود؛ چون هم از نظر
تعداد، بسيار اندك بودند و هم وسايل و ابزار جنگ نداشتند و جز دو اسب و چند شمشير
در اختيار آنان نبود؛ بنابراين، اين پيروزى غير عادى بود و از طريق كمكهاى غيبى
صورت مىگرفت، و خداوند، فرشتگان خود را براى كمك به مسلمانان به ميدان جنگ فرستاد
و در دل دشمن رعب و وحشت انداخت و آنان از نظر روحى تضعيف شدند. اين يك نوع دخالت
مستقيم و مباشر خداوند در جنگ بود:
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ
قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى وَ
لِيُبْلِىَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاآًء حَسَنًا اِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ (انفال/17)
«پس شما آنها را نكشتيد بلكه خدا آنها را كشت و آنگاه كه
انداختى، در حقيقت، تو نينداختى بلكه خدا انداخت و تا مؤمنان را با آزمايشى نيكو از
سوى خود آزمايش كند، همانا خداوند شنوا و داناست.»
در اين آيه خاطرنشان مىسازد كه اين شما نبوديد كه آنهارا
كشتيد بلكه در واقع خداوند آنها را كشت، و خطاب به پيامبر اسلام مىفرمايد: وقتى تو
آن ريگها را به سوى دشمن انداختى، در واقع تو نينداختى بلكه خدا بود كه انداخت، و
بدينگونه از دخالت مستقيم خود خبر مىدهد.
البته كسى كه اقدام به كشتن دشمن كرد مسلمانان بودند و
كسى كه آن ريگها را به سوى دشمن انداخت پيامبر اسلام بود؛ ولى آنكه كار اصلى را كرد
خدا بود و مسلمانان و پيامبر فقط يك واسطه بودند.
در ادامه آيه اظهار مىدارد كه اين كمكهاى غيبى به خاطر
هدفهاى ويژهاى انجام گرفت؛ از جمله اينكه خدا مىخواست مسلمانان را با يك آزمون
نيكو آزمايش كند. امتحانهاى خدا گاهى به صورت كمبودها، كاستيها و بلاهاست و گاهى هم
به شيوه كمكها و نعمتهاست كه اگر از اين سنخ باشد به آن آزمايش نيكو گفته مىشود.
پيامبر جنازههاى شهداى بدر را در همان محل دفن كرد و
اجساد كشتهشدگان دشمن را نيز در چاهى قرار داد. سپس بر سر آن چاه نامهاى سران كفر
را كه كشته شده بودند بر زبان آورد و فرمود: اى عتبه، اى شيبه، اى اميه، اى ابوجهل!
آيا شما آنچه را كه خداوند وعده كرده بود يافتيد؟ من آنچه را كه خدا وعده كرده بود
يافتم. از اصحاب گفتند: يا رسول اللّه با كسانى كه مردهاند سخن مىگوييد؟
پيامبر فرمود: آنها سخن مرا مىشنوند
ولى قدرت پاسخ دادن ندارند.(22)
در اين جنگ غنائم بسيارى به دست مسلمانان افتاد ولى
آنها بر سر تقسيم غنائم با يكديگر اختلاف پيدا كردند كه با دخالت پيامبر مسأله حل
شد و پيامبر طبق آيه خمس، يك پنجم غنائم را به عنوان حاكم اسلامى براى خود برداشت و
بقيه را ميان رزمندگان تقسيم كرد، برخى از اين غنائم حكم «انفال» داشت كه در فقه
براى خود عنوان خاصى دارد و در آيه نخست از سوره انفال حكم آن بيان شده است.
شهداى جنگ بدر چهارده نفر بودند كه شش نفر از آنها از
مهاجرين و هشت نفر از انصار بودند. شهداى مهاجرين عبارت بودند از: عُبيدة بن حارث،
عُمير بن ابى وقّاص، عُمير بن عبدودّ، عاقل بن ابى بكير، مِهجع غلام عمر و صفوان بن
بيضاء؛ شهداى انصار عبارت بودند از: مبشّربن عبدالمنذر، سعدبن خيثمه، حارثة بن
سراقه، عوف بن عفراء، مُعوّذبن عفراء، عُمير بن حُمام، رافع بن مُعلّى و يزيد بن
حارث.(23)
تعداد كسانى كه مسلمانان آنها را اسير گرفتند هفتاد
نفر بودند(24) و پس از پايان جنگ پيامبر اعلام نمود كه اگر كسان آنها
فديه بدهند مىتوانند آنها را بخرند و آزاد كنند. همچنين در اين جنگ بود كه اعلام
شد هر يك از اسيرانى كه باسواد هستند، با ياد دادن سواد به ده نفر از كودكان
مسلمان، آزاد مىشوند.(25)
بسيارى از اسيران با دادن فديه آزاد
شدند كه از جمله آنها عبّاس عموى پيامبر و ابوالعاص داماد پيامبر (همسر زينب دختر
پيامبر) بود كه با دادن گردنبند حضرت خديجه آزاد شد.(26) پس از آزادى
اسيران با دادن فديه، خداوند در آيات زير، هم در صدد ارشاد و هدايت آنهاست و هم از
احتمال خيانت آنها خبر مىدهد:
يآ أَيُّهَا النَّبِىُّ قُلْ لِمَنْ فىآ
أَيْديكُمْ مِنَ الْأَسْرىآ اِنْ يَعْلَمِ اللّهُ فى قُلُوبِكُمْ خَيْرًا
يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمّآ أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ
رَحيمٌ وَ اِنْ يُريدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ
مِنْهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (انفال/70-71)
«اى پيامبر! به اسيرانى كه در دستان شماست بگو: اگر خدا
در دلهاى شما خيرى بداند بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما مىدهد و شما را
مىآمرزد و خدا آمرزنده بخشايشگر است. و اگر بخواهند بر تو خيانت كنند، همانا آنها
پيشتر به خدا خيانت كردهاند پس شما را بر آنان چيره كرد و خدا داناى فرزانه است.»
يكى از موضوعاتى كه در حاشيه جنگ بدر بايد به آن توجّه
كرد، پيمان شكنى بعضى از يهود در جريان جنگ بود. آنها علىرغم پيمان عدم تعرضى كه
با پيامبر بسته بودند، در جنگ بدر به مشركان مكه كمك كردند و اسلحه در اختيار آنها
گذاشتند و چون با اعتراض مسلمانان روبرو شدند تعهّد دادند كه ديگر تكرار نكنند ولى
در جنگ خندق اين پيمانشكنى تكرار شد و اين آيات درباره پيمانشكنى مكرر يهود نازل
گرديد و خدا آنان را بدترين جنبندگان ناميد:
اِنَّ شَرَّ الدَّوآبِّ
عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (2 ) اَلَّذينَ عاهَدْتَ
مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُوُنَ عَهْدَهُمْ فى كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ (انفال/55-56)
«همانا بدترين جنبندگان نزد خداوند كسانى هستند كه كافر
شدند و ايمان نمىآورند. كسانى كه از آنها پيمان گرفتى و سپس آنها پيمان خود را هر
بار مىشكنند و آنها پروايى نمىكنند.»
در آيه بعد براى مقابله با پيمانشكنى يهود چنين
مىفرمايد:
فَاِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِى الْحَرْبِ
فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ وَ اِمّا تَخافَنَّ
مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ اِلَيْهِمْ عَلى سَوآءٍ اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ
الْخآئِنينَ (انفال/57-58)
«پس اگر در جنگ آنها را يافتى آنها را از پشت سريهايشان
جدا كن باشد كه پند گيرند. و اگر از خيانت گروهى ترسيدى براى همسانى با آنها
(پيمانشان را) به سوى آنها بيفكن كه خدا خائنان را دوست ندارد.»
در اين آيه درباره اين گونه كافران دو حكم مىدهد: يكى
اينكه اگر در جنگ به اين كافران پيمان شكن دست پيدا كردى آنها را تار و مار كن و
آنها را از پشت سريهايشان جدا ساز؛ يعنى آنها را در هم بكوب بگونهاى كه پشت سريهاى
آنها هم نتوانند به آنها كمك كنند. اين دستورالعمل براى آن است كه اگر كافرى كه با
مسلمانان پيمان صلح بسته در صف دشمنان اسلام قرار گيرد و با آنها بجنگد ديگر
احترامى ندارد و بايد سخت كيفر بيند و مسلمانان بايد چنين كافرى را سركوب كنند تا
عبرتى براى ديگران باشد و ديگران از آن پندهاى لازم را بگيرند.
اين حكمى است كه درباره كافران پيمان شكنى كه با مسلمانان
وارد جنگ شدهاند داده شده است در اينجا نيازى نيست كه
مسلمانان اول پيمان خود را لغو كنند و
سپس آنها را بكشند چون پيمان خود بخود لغو شده است.
ديگر اينكه كسانى از كافران بودند كه با مسلمانان پيمان
داشتند و وارد جنگ با آنها نشده بودند ولى دست به توطئههاى پى در پى مىزدند كه
مغاير با پيمان صلح بود و اقدامات آنها نشان مىداد كه آنها درصدد شكستن پيمان
هستند.
درباره اين گروه در آيه بعدى حكم ديگرى مىدهد و آن اينكه
اگر بيم آن داشتيد كه گروهى خيانت كنند و پيمان خود را بشكنند و به شما ضربه بزنند،
شما پيمان خود را با آنان لغو كنيد و اين لغو پيمان را به اطلاع آنها برسانيد تا هر
دو از نظر اينكه تعهدى نسبت به يكديگر نداريد همسان و مساوى شويد و پس از اعلام نقض
پيمان مىتوان بر ضد آنها اقدام كرد و تا لغو پيمان اعلام نشده نمىتوان كارى كـرد.
اين حكم نشان دهنده نهايت عدالت خواهى اسلام و انسانى
بودن احكام آن است و مسلمانان نبايد در برابر گروهى كه پيمانى با آنها دارند حتى
اگر آنها توطئه كنند، بدون اعلام قبلى اقدامى بر ضد آنها بكنند، بلكه اول بايد لغو
پيمان را به آنها ابلاغ نمايند و سپس هر كارى كه صلاح بود انجام بدهند، چون اگر
چنين نكنند به پيمان خود خيانت كردهاند و خداوند خائنان را دوست ندارد.