پيامبر... معلّم و مربّى
مسئوليتهاى پيامبر صلى الله عليه وآله در مدينه بيشتر از مكّه بود اگرچه در
آنجافشار بيشترى به آنحضرت وارد مىشد.
چون پيامبر مىخواست پيش از آنكه پايه حكومتى استوار را پىريزىكند، امّتى پىريزى
كند كه مسئوليتهاى بزرگى را كه در پيش رو داشت،تحمل كند. مسئوليّت تبليغ اسلام براى
غير مسلمانان، مسئوليّت تهذيبمسلمانان، مسئوليّت اجرا و تطبيق نظام اسلامى،
مسئوليّت دفاع ازمسلمانان جزيرةالعرب مكانى كه انديشه مردمانش بر محور جنگهاوغزوات
و شمشيرها و نيزهها دور مىزد. اين همه، مسئوليتهاى خطيرىبود كه بر دوش پيامبر
سنگينى مىكرد. درهمان حالى كه پيامبر لشكراسلام را به طرف جبهههاى نبرد، رهبرى
مىكرد، آنان را به امانتدارىووفاى به عهد حتى در قبال دشمن ستيزهگر سفارش
مىنمود. درهمانهنگامى كه به يارانش درس فداكارى و جهاد مىآموخت، معانى گذشتو
چشمپوشى را نيز به آنان آموزش مىداد، و بر رواج صلح و گفتار نيكتأكيد مىفرمود.
در لحظه دفن شهداى احد مسلمانان با ديدن اجسادشهدايى كه به طرز فجيعى توسط كفار
مُثله شده بودند، دچار خشموغضب شدند و درصدد انتقام از كفار برآمدند؛ امّا پيامبر
آيات عفووتحريم مُثله را، اگرچه نسبت به سگى هار باشد، بر آنان مىخواند.
از همه اين قراين مىتوان به بزرگى و سنگينى مسئوليّت پيامبر صلى الله عليه وآله
درتكوين امتى موحد، چونان برترين و بزرگوارترين امتها در هستى، پىبرد.
مقابله به مثل
به مسأله محاصره اقتصادى كه كفار قريش آن را بر مردم مدينه تحميلكرده بودند، باز
مىگرديم تا بدانيم موضع پيامبر در برابر اين محاصرهچه بود وچگونه توانست از آن
رهايى يابد.
طرحى كه پيامبر براى دفع اين محاصره پياده كرد همان مقابله به مثلبود. چراكه
كاروانهاى تجارى كه مىخواستند از مكّه به شام بروند ناگزيربودند، از تنگه بيابانى
ميان درياى سرخ و مدينه بگذرند. پيامبر همگروهى از افراد مسلح را براى نگهبانى از
اين منطقه به كار گماشت.نگاهبانان اين منطقه گاهى از مهاجران و گاهى از نصار انتخاب
و تعيينمىشدند. اين گروه وظيفه داشتند جلوى حركت كاروانهاى تجارى رابگيرند. امّا
اين كاروانها با قبايل صحرانشين پيمان بسته بودند كه اينقبايل آنان را از حمله و
هجوم دزدان محافظت كنند ودر برابر هر سالمبلغى معين به آنها بپردازند.
از اين رو اين نقشه چندين بار با شكست روبهرو شد. چون هرگاهافراد مسلح مىخواستند
به كاروانى حمله كنند اين قبايل صحرانشين بهحكم پيمانى كه با كاروانيان بسته
بودند، دخالت مىكردند و به يارى آنهامىشتافتند. امّا پيامبر به ميان اين قبايل
صحرانشين رفت و در زمينهمسايل جنگى با آنان پيمانى منعقد كرد و بدين ترتيب از دفاع
اين قبايل ازكاروانهاى بازرگانى آسوده شد.
اوّلين غنيمت
پيامبر عدهاى از يارانش را به محلى بين مكّه و طائف فرستاد تا بهانتظار يكى از
كاروانهاى تجارى قريش، در كمين بنشينند. همچنيننامهاى محرمانه نوشت و آن را به
فرمانده اين دسته به نام "عبداللَّه بنجحش" داد و به او فرمود:
"به سوى مكّه عزيمت كن. چون دو روز از راه را سپرى كردى آنگاهنامه را بگشا ومطابق
با دستورى كه در آن آمده، رفتار كن".
"عبداللَّه" همچنان كه پيامبر فرموده بود، عمل كرد و چون نامه راگشود اين
دستورالعمل را ملاحظه كرد: "چون نامه مرا خواندى به راهخود ادامه ده، تا به
نخلستانى در بين راه مكّه و طائف برسى. در همانجافرودآى، و در كمين كاروان قريش به
انتظار باش. و ما را از خبرهاىمربوط به قريش آگاه كن".
"عبداللَّه" به سوى نخلستان پيش رفت و كاروانى را ديد كه به سوىمكّه در حركت است.
وى با ياران خود بر كاروان حمله بردند. يك تن ازآنان را كشتند ودو تن را اسير كردند
و يك تن نيز از صحنه نبرد گريخت.عبداللَّه بر كاروان دست يافت و آن را با خود به
مدينه آورد.
گرچه پيامبر از اقدام "عبداللَّه بن جحش" خرسند نبود امّا از اموالبدست آمده
استفاده كرد. زيرا اين اموال در وقتى به دست پيامبر افتاد كهآنحضرت پيش از هر
زمانى بدان نيازمند بود. از طرفى اين كار ترسىبزرگ در دل كافران پديد آورد.
تلاش و استقامت
اين بار پيامبر شخصاً فرماندهى گروهى از افراد مسلح را برعهده گرفتو در كمين
كاروان بازرگانى قريش به انتظار نشست. آنحضرت چندينگزارش درباره مسير حركت
كاروانهاى بازرگانى قريش شنيده بود امّا هربار كه براى حمله به سوى كاروانها
مىرفت، كاروانها رفته بودندوآنحضرت بدانها دست نيافته بود. چنانكه پيش از اين نيز
گفتيمجلوگيرى از حركت كاروانهاى تجارى قريش، دفاعى مشروع براى پيامبربه شمار
مىآمد. زيرا اين كار در واقع مقابله به مثل با كار قريش بود كه ازحركت كاروانهاى
تجارى مردم مدينه جلوگيرى مىكردند. همچنينهدف ديگر پيامبر رهايى از بنبست
اقتصادى بود كه قريش آن را برمسلمانان تحميل كرده بودند.
از سوى ديگر قريش در مكّه اموال مسلمانان را مصادره كرده بودندوآنها را به مسلمانان
باز نمىگرداندند، با اجراى اين طرح تا حدودىاموال از دست رفته مسلمانان به آنان
باز مىگشت.
بدر... شكوه قدرت
روزى به پيامبر خبر رسيد كه يكى از كاروانهاى تجارى قريش از آنحدود عبور مىكند.
پيامبر به قصد حمله به كاروان و تصرف آن از شهربيرون آمد. از طرفى خبر حركت پيامبر
به كاروانيان رسيد و آنان نيز بهطريقى اين خبر را به مكّه رساندند و مكّيان را
هشدار دادند كه اموالشاندر معرض خطر قرار گرفته است. مكّيان هم كه از دادن جان
براى حفظاموالشان دريغ نداشتند چون اين خبر را شنيدند، شتابان به سوى مدينهحركت
كردند.
رياست اين كاروان با ابوسفيان بود. وى از راه اصلى خارج شد و بهبيراهه زد و از
كنارههاى ساحل درياى سرخ به دور از چشم پيامبر و يارانمسلحش به حركت خود ادامه
داد و بدين وسيله از حمله مسلمانان بهكاروان رهايى يافت.
كفار قريش با آنكه از نجات كاروان تجارى خود آگاه شدند، همچنانبه سوى مدينه حركت
مىكردند و به خود اجازه نمىدادند پيش از سركوبمسلمانان وشكستن ابهّت آنان، به
مكّه بازگردند.
پيامبر به قصد تصرف كاروان قريش به سوى مكّه حركت مىكردوقريش به قصد سركوب
مسلمانان به طرف مدينه مىآمد. درهمين حالاين دو سپاه در سر چاهى موسوم به "بدر"
با يكديگر روبهرو شدند.پيامبر خود را براى جنگ به معناى واقعى، آماده نكرده بود،
ولى قصدداشت بر اموال تجارى قريش دست يابد. امّا با اين وجود، وى بازگشتبه مدينه
را شكست تلقى مىكرد؛ وبراى آنكه مبادا كفّار، با اين كار طمعنابودى مسلمانان را
درسر بپرورانند، به خود اجازه عقبنشينىوبازگشت نداد.
اين نخستين ميدانى بود كه مسلمانان در تاريخ جديد خود، در آندست وپنجه نرم
مىكردند. اين جنگ در سال دوّم هجرى روى داد.شمار نيروى كفار از مرز 950 تن مىگذشت
درحالى كه تعداد مسلمانانتنها به 313 تن مىرسيد. با همه اين احوال، مسلمانان با
پيروزى تماماين نبرد را به پايان رساندند وخسارتهاى فراوانى به دشمن وارد
آوردندوبا عنايت خداوند آنها را تار و مار كردند.
تاكتيك جنگ در جزيرةالعرب بدينگونه بود كه نخست دو نفر درميدانى كه هر دو گروه
متخاصم نظارهگر آن بودند، به نبرد مىپرداختند.زمانى كه پهلوانان كشته مىشدند، يك
فرد يا يك جبهه به جبهه دشمنهجوم مىبرد واينكار تا آنجا دنبال مىشد كهيكىاز
دو گروه تارومار شود.
با اين حال پيامبر در جنگ بدر شيوه جديدى را به اجرا گذارد.وى مثلثهاى جنگى را
ترتيب داد كه در نوع خود بىنضير بودند.
آنحضرت دستور داد صفوف مسلمانان به شكل مثلثى بزرگ آرايشيابد به شرطى كه پشت هر
فرد به طرف داخل مثلث، يعنى به طرف ديگرافراد مثلث، وصورت او رو به خارج مثلث يعنى
به طرف كفار باشد.
خداوند نيز با سپاهيانى از ملائكه، كه آنان را براى يارى پيامبرفرستاده بود،
آنحضرت را يارى داد.
سپاه كفار پس از آن كه پهلوانانشان به دست نيرومند حضرت على عليه السلاماز پاى
درآمدند، راه گريز در پيش گرفتند و فرار را بر قرار ترجيح دادند.
سرانجام اين جنگ با هفتاد كشته از سپاه كفار، كه اكثر آنان از سرانودلاوران بودند،
و چهارده شهيد از سپاه اسلام، هشت شهيد از انصاروشش شهيد از مهاجران، پايان يافت
(11).
توطئه نافرجام
اين نبرد خونين، باب جنگهاى ديگر را به روى پيامبر كه خود بادليرى ونيرومندى و
استقامت آنها را رهبرى مىكرد گشود. درحالى كهاين جنگ قريش را درپى انتقام و
خونخواهى از كشتههايشبرمىانگيخت، مسلمانان را به يارى خداوند مطمئن مىكرد و به
آنان نيرومىبخشيد، تا در برابر هر هجومى، از هر نوع كه باشد، پايدارىواستقامت
ورزند.
شكست قريش در اين جنگ موجب شد، كه آنان در انديشه توطئهوحيله بر ضد پيامبر باشند.
به همين منظور آنان يكىاز پهلوانان ودليرانخود را به مدينه فرستادند تا پيامبر را
بفريبد و او را بكشد. امّا خداوند،اين نقشه را نقش بر آب كرد. وقتى وى نزد پيامبر
آمد، وآنحضرت با اوبه گفتگو نشست، وى را از توطئهاى كه در سر داشت مفصلاً آگاه
ساخت.اين پهلوان قريش "عمير بن وهب" نام داشت، او اسلام آورد و به مكّهبازگشت و
فعالانه به تبليغ اسلام همّت گماشت و بدينگونه توطئهمكارانه قريش خنثى شد.
غزوه سويق
قريش دسيسه بىفايده ديگرى را به اجرا گذاشت. گروهى از آنان كهشمارشان به دويست
نفر مىرسيد، به فرماندهى ابوسفيان، شبانه بر مردممدينه شبيخون زده دو تن از آنان
را كشتند.
چون سپاه اسلام به رهبرى پيامبر، آنها را تعقيب كردند كفار تابايستادگى نيافتند
واز ميدان گريختند وبراى آن كه بتوانند با راحتى وسبكىبيشتر بگريزند قسمتى از
وسايل خود را بر جاى نهادند و خود فرار كردند.اين جنگ به "غزوه سويق" شهرت يافت.
زيرا مسلمانان در اين جنگمقدار فراوانى از خوراك سويق كه توشه كفار بود، به غنيمت
گرفتند.
نبرد اُحُد
اين بار نيز ابوسفيان فرماندهى قريش را برعهده و پرچم كفر را بهدست گرفت. و پنج
هزار مرد جنگى در زير آن جمع كرد و به طرف مدينهدر حركت شد. وقتى سپاه ابوسفيان به
كوه احد در چند كيلومترى مدينهرسيد، پيامبر با لشكرى كه شمار آن از ششصد تن بيشتر
نمىشد، بهرويارويى وى شتافت. پيامبر در اين نبرد، نقشه خيره كنندهاى كشيد.
وى از كوه اُحُد به عنوان تكيهگاهى براى سپاهش استفاده برد و برشكافهاى كوه كه در
پشت سرش قرار داشت، گروهى مسلح را بهفرماندهى "عبداللَّه" گماشت و به آنان فرمود
كه چه مسلمانان پيروزشوند، و يا شكست بخورند، نبايد موقعيت خود را رها كنند.
آنگاهفرمان داد مسلمانان يكپارچه بر كفار يورش برند. كفار، كه تا آن هنگامبا هجوم
يكپارچه برخورد نكرده بودند، پس از مدتى نبرد خونبار تارومار شدند، و مسلمانان بر
غنايم فراوانى دست يافتند. كسانى كه پشتسر سپاه در شكاف كوه به نگهبانى مشغول
بودند، ديدند كه همرزمانشاندر جمع غنايم از آنان پيش افتادهاند. از اين رو آنان
نيز به قصد جمعغنيمت موقعيت حساس خود را رها كردند، و به جمع غنايم پرداختند.هر
چقدر كه "عبداللَّه" آنان را از اين كار منع كرد، مؤثر نيفتاد.وقتى كفار به رهبرى
خالد بن وليد وضع نگهبانان تنگه را چنين ديدند ازپشت سپاه مسلمانان، بر آنان حمله
بردند و ما بقى ياران "عبداللَّه" را ازپاى درآوردند وپس از آن بر مسلمانان تاختند
و به كافرانى كه از صحنهنبرد گريخته بودند، بانگ بازگشت سردادند. لشكر قريش،
مسلمانان رادر محاصره خود گرفتند. شمار فراوانى از مسلمانان از عرصه نبردگريختند
واين درحالى بود كه مسلمانانى كه از ميدان فرار نكردند، مثلپيامبر وعلىعليه
السلام وعده ديگر از مسلمانان فداكار، از اين موقعيتبهرهبردارى كردند. سرانجام
حضرت علىعليه السلام ده تن از پرچمداران سپاهكفر را به هلاكت رساند، تا جايى كه
پرچم كفار بر زمين افتاد، و انها باخوارى، راه گريز در پيش گرفتند.
پس از اين، مسلمانان غنايم زيادى به چنگ آوردند، اگرچه در اينجنگ خسارتهاى
جبرانناپذيرى نيز متوجه مسلمانان شد همچونشهادت حمزه بن عبدالمطلب پهلوان و
دليرمردى كه پس از پيامبروعلىعليه السلام، سوّمين فرمانده سپاه اسلام به شمار
مىرفت. پيامبر اسلامپس از شهادت حمزه وى را "سيّدالشهداء" ناميد.
تعقيب دشمن
ابوسفيان باقيمانده سپاه خود را در محلى بين مكّه و مدينه جمع كرد.پيامبر با آنكه
خسارتهاى جنگى سنگينى را متحمل شده بود، و يارانشنيز دشواريهاى فراوانى را تحمل
كرده بودند، بهتعقيب ابوسفيان پرداخت.
پيامبر به مكانى به نام "روحاء" رسيد و چون به ابوسفيان دستيافت وى از هيبت
آنحضرت دچار ترس و بيم شد و به مكّه گريخت.
اين حركت پيامبر به انگيزه كسب قدرت و روحيه، آن هم پس ازشكست اُحُد، و نيز
بازگرداندن موقعيت و ارج سپاه اسلام در دل كفار ازاهميت فراوانى برخوردار بود.
فرار
پس از مدتى ابوسفيان هزار مرد جنگى گرد آورده همراه با آنان بهسوى مدينه حركت كرد.
چون پيامبر اين گزارش را دريافت كرد از مدينهخارج شد تا به "بدر" رسيد.
امّا كفار كه از آمدن پيامبر اطلاع يافته بودند، گريختند. بعد از ايننبرد، جنگ
ديگرى ميان پيامبر و قريش به وقوع نپيوست مگر جنگخندق كه در آن قريش با عدهاى
ديگر از غير قريش برضد اسلام باهممتّحد شدند.
جنگ احزاب
فرماندهى جنگ خندق را ابوسفيان به عنوان فرمانده نيروهاى عربدر مكّه به عهده گرفت.
وى قريش و اعراب را جمع كرد و با برخى ازيهوديان مدينه پيمان بست، و براى سركوب
مسلمانان دست به كار شد.
جنگهايى كه مسلمانان در زمان حيات پيامبر در آن شركت مىجستندبه سه دسته تقسيم
مىشدند. نوع اوّل جنگهايى بودند كه ميان آنانوقريش درمىگرفت و نوع دوّم جنگهايى
كه ميان آنان و يهوديان رخمىداد و نوع سوّم جنگهايى بود كه بين مسلمانان و ساير
اعراب كه مانع ازپيشرفت و انتشار اسلام بودند، اتفاق مىافتاد.
در جنگ خندق، هر سه نوع اين جنگها به وقوع پيوست از اين روبدان جنگ "احزاب" هم گفته
مىشود. زيرا قريش با "بنى سليم"و"اسد" و "فزاره" و "اشجع" و "غطفان" و با "بنى
قريظه" و برخىاز يهوديان مدينه براى جنگ با پيامبر هم پيمان شدند.
نظر مسلمانان بر اين قرار گرفت كه در مدينه بمانند و بين خود واحزاب (دشمنانشان)
خندقى حفر كنند.
لشكر دشمنان همچون سيلى خروشنده و ويرانگرى كه كوه و دشت رافرا مىگيرد به مدينه
رسيد. چون چشمشان به "خندق" خورد گفتند: اينحيلهاى تازهاى است. دو تن از دلاوران
آنان به نامهاى عمرو بن عبدودّوعكرمة بن ابوجهل از خندق گذشتند و ميان خندق و
مسلمانان ايستادندو فرياد مبارزخواهى سردادند. على عليه السلام به سوى شجاعترين
دلاور عربدر زمان خود، يعنى عمرو، رفت و او را بكشت. با مرگ عمرو، ترسوبيم در
سپاه كفر حكمفرما شد. هر دو سپاه به سوى يكديگر تيرانداختند. سپاه كفار بيش از بيست
روز در پشت خندق اردو زدند، امّاسرانجام با خوارى و سرافكندگى پس از تحمل خسارتهاى
معنوى و مادىفراوان به ديار خود بازگشتند.
آوازه استقامت و پيروزى مسلمانان در برابر سپاه بىشمار كفر، درسرتاسر جزيرةالعرب
پيچيد. در اين جنگ تعداد سپاهيان اسلام از سههزار نفر تجاوز نمىكرد، درحالى كه
افراد سپاه كفار به دهها هزار تن بالغمىشد. امّا با اين همه پيروزى در اين جنگ
سرانجام نصيب سپاه اسلامشد.
با پايان غزوه خندق، سلسله بزرگى از جنگهاى پيامبر با قريش خاتمهيافت. و بعد از
اين هيچ جنگ ديگرى ميان پيامبر و قريش روى نداد،مگر فتح مكّه كه آن هم در واقع
پيروزى نهايى مسلمانان بر كفار بود نهجنگ و خونريزى.
در اينجا دو سلسله ديگر از جنگهاى اسلامى باقى مىماند، نخست:جنگ مسلمانان با يهود
و دوّم جنگهاى آنان با قبايل ديگر عربى. اكنون بهطور خلاصه به جنگهاى مسلمانان با
يهود اشاره مىكنيم.
اسلام در مصاف با يهود
1 - بنىقينقاع
يهوديان وصلههاى ناهمگونى بودند كه از ترس شمشير پادشاهانوسلاطين در اين ديار
پديد آمده بودند. اكثريت قريب به اتفاق آنان كهدر مدينه سكونت داشتند؛ عبارت بودند
از: بنىقينقاع، بنىنضير،بنىقريظه، يهوديان خيبر، يهوديان فدك، يهوديان وادى قرن
و يهوديانتيماء.
بنى قينقاع، قبيله مرفهى بودند كه كار زرگرى جزيرةالعرب را دراختيار داشتند. روزى
يكى از زنان مسلمان نزد يكى از زرگران آنها رفتزرگر از وى خواست كه روبندش را
بردارد، امّا زن خواستِ او را اجابتنكرد. زرگر، بدون آنكه زن بفهمد، گوشه لباس زن
را به پشتش گره زد.چون زن برخاست لباسش بالا رفت و بدنش معلوم شد و زرگر يهودى
بهوى خنديد. زن مسلمان بناى فرياد گذاشت. يكى از مردان مسلمان بر آنزرگر هجوم برد
و او را كشت. يهوديان نيز بر آن مرد مسلمان حملهكردند، و وى را از پاى درآوردند.
ميان مسلمانان و يهوديان آتش نزاع شعلهور شد. پيامبر به سوىيهوديان رفت و آنان را
نصيحت كرد كه به آيين اسلام بگروند و نظاممقدّس آن را بپذيرند. امّا يهوديان وى را
مسخره كردند و به آن حضرتپيشنهاد جنگ دادند. پيامبر به طرف دژهاى آنان روانه شد و
15 روزايشان را در محاصره خود گرفت. سرانجام يهوديان به صلح با پيامبر تندر دادند،
و قرار شد با اموال وفرزندان وبستگانشان از مدينه خارجشوند و لوازم و وسايل خود را
براى مسلمانان واگذارند. يهوديان نيز چنينكردند و از مدينه به اطراف شام رهسپار
شدند.
2 - بنى نضير
بنى نضير نيز قبيلهاى ثروتمند بود و پول و ثروت خود را به عنوان وامدر اختيار
مردم مىگذاشت. پيامبر به سوى آنان رفت و از ايشان خواستاروام شد. يهوديان درصدد
برآمدند؛ آنحضرت را بكشند.
از اين رو به وى اصرار بسيار كردند كه به خانهشان داخل شود. امّاپيامبر دعوت آنان
را نپذيرفت و به ديوار تكيه داد. يهوديان تصميمگرفتند سنگى از بالا بر سر آنحضرت
بيفكنند. امّا سنگ به پيامبر نخوردو آنحضرت بدون آنكه از آنان وامى بگيرد به مدينه
بازگشت و به آنانپيغام داد:
"حال كه پيمان مرا شكستيد از ديار من بيرون شويد و براى اين كار بهشما ده روز مهلت
مىدهم".
به پيامبر گزارش دادند كه يهوديان قصد ترك مدينه را ندارندومىگويند: تو هرچه
مىخواهى بكن.
پيامبر نيز به سوى آنان رهسپار شد و آنها را محاصره و خانههايشانرا ويران كرد.
يهوديان از دژى به دژ ديگرى نقل مكان مىكردند، تا آن كهعرصه بر آنها تنگ آمد و از
پيامبر خواستند كه به آنها اجازه دهد اموالولوازمشان را از مدينه خارج نمايند امّا
پيامبر اين خواسته را نپذيرفتوسرانجام يهوديان اموال خود را به عنوان غنيمت براى
مسلمانان برجاىنهادند و خود از مدينه بيرون رفتند.
3 - خيبر... و دلاورى حضرت على
در سال هفتم هجرى با انعقاد پيمان صلح حديبيه، پيامبر در انديشهجنگ با يهوديان
خيبر، كه فشار روانى بر مسلمانان وارد مىآوردندوبرضد مسلمانان با دشمنان آنان
همدست مىشدند، برآمد. وقتىنيروهاى اسلام به سوى يهوديان خيبر عزيمت كردند ديدند
آنها هفت دژبسيار بلند دارند. مسلمانان روزهاى متمادى دژهاى يهوديان را درمحاصره
خود گرفتند. با آن كه عرصه بر يهود تنگ آمده بود، امّا آنانهمچنان به مقاومت خود
ادامه مىدادند تا آنكه سپاه اسلام، به رهبرىاميرالمؤمنين على عليه السلام دژها را
يكى پس از ديگرى گشود. همچنينآنحضرت شجاعترين پهلوان خيبر را كه "مرحب" نام داشت
از پاىدرآورد و در بزرگ اين دژ را كه چهل جنگاور از بلند كردن آن ناتوانبودند، يك
تنه از جا كند و آن را تا مسافتى دور پرتاب كرد.
يهوديان بنى قريظه، نخست جزو همپيمانان اوس بودند. سپس باپيامبر پيمان بستند؛ ولى
در جنگ خندق به صفوف كفار پيوستند. پس ازآنكه جنگ خندق با پيروزى مسلمانان خاتمه
يافت، پيامبر به لشگرشدستور داد تا به سوى بنى قريظه حركت كند.
سپاه اسلام، بنى قريظه را به مدت بيست و پنج روز در محاصره خودگرفتند. سپس
اميرالمؤمنين عليه السلام دژهاى آنان را يكى پس از ديگرىبازگشود ودر نتيجه يهوديان
به حكم رسول خدا گردن نهادند.
پيامبر فرمود تا آنها را ببندند. برخى از افراد قبيله اوس نزد آنحضرتآمده به
شفاعت از يهوديان پرداختند. آنحضرت فرمود: آيا دوستداريد مردى از ميان شما درباره
ايشان داورى كند؟ گفتند: آرى. آنها نيزرئيس قبيله اوس، "سعد بن معاذ"، را برگزيدند.
سعد نيز مطابق حكمتورات، كتاب مقدّس يهوديان، فرمان داد مردانشان را بكشند و
زنانشانرا به اسيرى گيرند. و اين فرمان درباره آنها اجرا شد.
4 - يهوديان فدك، تيماء و وادى قرن
اين جنگ با به هلاكت رسيدن صد نفر از سپاه يهود و شهادت هفدهنفر از سپاهيان اسلام،
پايان يافت و مسلمانان از اين رهگذر مال و سلاحو اسيران فراوانى را به غنيمت
گرفتند.
پس از اين غزوه، يهود ديگر در جزيرةالعرب صاحب آن چنان ارجوشأنى نبود و آنان كه از
مقام سيادت و بزرگى برخوردار بودند بعد از ايننبرد به خفت بندگى تن در دادند.
به همين سبب يهوديان فدك و يهوديان تيماء رضايت دادند كهزمينهايشان از آن رسول خدا
صلى الله عليه وآله باشد و خود در آن كار كنند و محصولبه دست آمده را ميان خود و
پيامبر نصف كنند.
طايفه ديگرى از يهوديان در محلى به نام "وادى قرن" زندگىمىكردند كه تن به تسليم
نداده بودند. پيامبر به عزم جنگ با آنان روانهشد و با آنها جنگيد و سرانجام اين
طايفه نيز مانند ديگر قبايل يهودى سرتسليم فرود آورد.
پيامبر در نبرد با قبايل عرب
جنگهاى ديگر پيامبر با ساير قبايل عرب بود.
1 - "بنى سليم" اين قبيله براى جنگ با پيامبر در جايى به نام"الكدر" گرد آمده بودند
امّا همين كه شنيدند پيامبر به سوى آنها حركتكرده است، از ترس گريختند.
2 - طوايف "بنى ثعلبه" و "محارب" به فرماندهى مردى كه"دعثور" خوانده مىشد در "واحه
غطفان" در اطراف نجد، براى جنگبا پيامبر اردو زده بودند. پيامبر به مقابله آنان
شتافت. پيش از آن كهشعله نبرد افروخته شود، پيامبر بر روى تپهاى خوابيده بود.
"دعثور" كهاز اين امر آگاه شده بود به سوى محلى كه پيامبر در آنجا خوابيده بود
رفتو با شمشير آخته بر بالاى سر آنحضرت ايستاد و گفت: اكنون چه كسىمرا از كشتن
تو باز مىدارد؟ پيامبر فرمود: اللَّه. در همان زمانى كه دعثورقصد كرد شمشيرش را بر
پيامبر فرود آورد. جبرئيل او را به كنارى پرتابكرد. پيامبر نيز فوراً برخاست و
شمشير او را برداشت و گفت: اينك چهكسى مرا از كشتن تو باز مىدارد؟ دعثور گفت: عفو
و گذشت تو.
پيامبر از او چشم پوشيد، و دعثور به اسلام گرويد و قومش را نيز بهاسلام فرا خواند
و در نتيجه جنگى ميان آنان رخ نداد.
3 - "بنى سليم" اين طايفه بار ديگر تصميم گرفتند با پيامبر نبرد كنندپيامبر نيز به
جنگ آنان رفت. امّا پيش از آنكه حضرت با ايشان مواجهشود، از صحنه كارزار گريخته
بودند.
4 - طوايف "بنى ثعلبه" و "محارب" و "بنى غطفان" نيز مجدداًبراى جنگ با پيامبر در
نجد گرد آمدند. پيامبر به جنگ آنان شتافت؛ولى دشمنان قبل از آغاز جنگ از رويارويى
با آنحضرت گريختند و زنانو اموال خود را به عنوان غنيمت براى مسلمانان، رها
كردند.
5 - صحرانشينان "دومةالجندل" دومةالجندل منطقهاى در نزديكىشام بود، و صحرانشينان
در آنجا دست به غارت و شرارت مىزدند،بطورى كه آسايش وامنيت آن منطقهرا برهم زده
بودند. پيامبر براىسركوبآنانبه سويشان روانه شد امّا پيش از آن كه به آنان برسد
ايشان ازآن منطقه گريخته بودند.
6 - يكى ديگر از اين جنگها، نبردى بود كه ميان مسلمانان و كفار درجايى به نام
"موته" واقع شد. با آن كه مسلمانان در اين جنگخسارتهاى فراوانى متحمل شدند، امّا
سرانجام پيروزى را از آن خودكردند. چون پيامبر مستقيماً در اين نبرد حضور نداشتند،
ما سخن رادرباره آن كوتاه مىكنيم. همانطور كه درباره ساير جنگهايى كه پيامبر درآن
شركت نكرده بود، چنين كرديم.
اينك مىپردازيم به فعاليتهاى مهم پيامبر كه در دو راستاى سياسىودينى انجام گرفته
بود و به گونهاى مختصر درباره آن سخن مىگويم:
صلح حديبيه
از همان زمانى كه كفار قريش، مسلمانان و در رأس آنها رسول خدا رااز وطنشان، مكّه،
بيرون راندند، آنحضرت در اشتياق بازگشت به مكّهبود. چرا كه مكّه سرزمين امن و
مقدسى در پيشگاه خداوند به شمارمىرفت. از اين گذشته چشم همه اعراب به اين شهر
دوخته شده بود.
اما جنگهايى كه در اين هفت سال، تمام توجه و همّ پيامبر را به خودمشغول داشته بود و
نيز ضعفى كه پيامبر در يارانش مىديد، آنحضرت رااز حركت به سوى مكّه، باز مىداشت.
از اين رو وقتى پيامبر فرصت را مناسب ديد، در انديشه بازگشت بهمكّه برآمد و
مسلمانان را از تصميم خود آگاه كرد و فرمود: مىخواهدتنها براى اداى مناسك به مكّه
رود. ولى مسلمانان با پيامبر خدا همراهىكردند، و از اين رو پيامبر با يكهزار و
چهارصد تن از مهاجران و انصار بهسوى مكّه رهسپار شد.
امّا كفار قريش دريافتند كه ورود مسلمانان بدون تحمل هيچ آزارواذيتى به مكّه، شهرى
كه سالها پيش از آن رانده شده بودند، موجبشكست وسرافكندگى آشكارى براى قريش خواهد
شد.
بنابراين در صدد برآمدند تا از ورود مسلمانان به مكّه جلوگيرى كنند.وجلوداران سپاه
خود را به طرف پيامبر و يارانش گسيل داشتند، تا دربرابر مسلمانان بايستند. رسول خدا
نيز مسير خود را از جاده اصلى تغييرداد تا با اين سپاهيان درگير نشود. كفار وقتى از
تغيير مسير پيامبر آگاهىيافتند كه آنحضرت به بلنديهاى "المرار" در پايين مكّه
رسيده بود.آنگاه پيامبر يكى از مسلمانان را به سوى قريش فرستاد، تا بدانها
پيغامدهد كه وى براى جنگ نيامده بلكه قصد به جاى آوردن عمره را دارد.
قريش نيز فرستادگانى به سوى آنحضرت روانه كردند، و از وىخواستند تا از تصميم خود
منصرف شود. پيش از اين نيز گروهى را براىمقاومت در مقابل پيامبر فرستاده بودند؛ كه
مسلمانان آنها را دستگيروهمگى را حبس كرده بودند.
چون قريش بر جلوگيرى از ورود پيامبر به خانه خدا پافشارىمىكرد، آنحضرت رو به
اصحابش كرد و فرمود: ما هيچگاه از جنگ اينقوم باز نمىگرديم و براى پايدارى در جنگ
باز از مسلمانان تقاضاىبيعت نمود. مسلمانان نيز براى پيروزى يا شهادت به آنحضرت
دستبيعت دادند.
وقتى گزارش بيعت جديد مسلمانان با پيامبر به قريش داده شد، آناناز اين امر وحشت
كرده، عدهاى را براى صلح به نزد او فرستادند. پيامبرنيز با آنان صلحنامهاى منعقد
كرد كه مهمترين بندهاى آن از اين قرار بود:
1 - آتش بس ميان دو گروه براى مدت دو سال.
2 - هركس به اردوى مسلمانان پناه برد بايد بازگردانده شود ولى اگركسى از مسلمانان
به نزد كفار آمد، نبايد تحويل مسلمانان داده شود.
3 - مسلمانان بايد امسال از انجام مناسك منصرف شوند و به جاى آنسال آينده به مكّه
وارد گردند.
4 - هر دو طرف مىتوانند پيمان هركس را كه خواستند بپذيرند.
اين سياست صلحجويانه و مسالمتآميز كه پيامبر آن را دنبال كرد،توانست راههاى بسته
پيشرفت و پيروزى را در مقابل آنحضرت بگشايد.زيرا پس از تأمين امنيت و آسايش جبهه
داخلى، آنان مىتوانستند بادنياى خارج (جبهه خارجى) رويارو شوند كه اين امر در گرو
انعقاد اينپيمان بود.
تا فراسوى جزيرةالعرب:
1 - پس از امضاى اين صلحنامه، پيامبر مستقيماً نامههايى به تمامرهبران و
فرمانروايان دولتهاى همسايه نوشت. آنحضرت نامههايى بهپادشاه روم، ايران، حبشه و
قبط نگاشت. همچنين نامههايى نيز خطاببه فرمانروايان بُصرى و دمشق و حكمران بحرين
و دو فرمانرواى عمانوحكمران يمامه درباره مسئوليّت رسالت خود و تبليغ آن ارسال
داشت.
اين نامههادر نشر دعوت اسلامى و نابودى كفر از تأثير شگرفىبرخوردار بودند.
برخى از مخاطبان پيامبر، به دعوت وى پاسخ مثبت گفته، اسلامآوردند، مانند فرمانرواى
حبشه و حكمران بحرين و دو فرمانرواى عمانكه البته اين امر براى اسلام فتحى بزرگ به
شمار مىرفت. امّا دستهاىديگر از اين پادشاهان واُمَرا، دعوت آنحضرت را رد كردند
امّا همچنانحرمت پيامبر را پاس داشتند و او را تأييد نمودند. همچون پادشاه
روموقبط و يمامه. برخى از آنان نيز نه تنها دعوت آنحضرت را قبول نكردندبلكه وى را
مورد اهانت قرار دادند، و دعوت او را به تمسخر گرفتند،مانند پادشاه ايران و
فرمانروايان بُصرى و دمشق.
2 - در سال بعد پيامبر در رأس يارانش كه با وى در حديبيه حضورداشتند، به عزم عمره
به سوى مكّه روانه شد. كفار ميدان را براىآنحضرت خالى گذارده و خود از مكّه خارج
شده بودند تا مبادا ميان دوطرف برخوردى ايجاد شود. در واقع اين عمل به منزله اجراى
يكى از مفادصلحنامهاى بود كه در سال گذشته ميان مسلمانان و كفار به امضا
رسيدهبود. اينك پيامبر پس از هفت سال دورى از مكّه براى نخستين بار به آنشهر
مقدّس گام نهاد.