هدايتگران راه نور
زندگانى پيامبر گرامى حضرت محمّد مصطفى صلى الله عليه وآله

- ۴ -


پيمان‏شكنى قريش و فتح مكّه‏

پيامبر پس از سه روز اقامت در مكّه به مدينه بازگشت. پس از اين‏سال كفار قريش، برخى از مفاد صلح‏نامه را زير پا نهادند. يكى از آن‏موارد، حمله آنان به قبيله "خزاعه" بود. اين قبيله با پيامبر هم‏پيمان بودولى طبق مفاد صلح‏نامه قريش نمى‏بايست با هم‏پيمانان پيامبر وارد جنگ‏شوند، و بر ضد ايشان به دشمنانشان كمك و يارى دهند. با حمله قريش‏به قبيله "خزاعه" بر پيامبر روا بود كه با قريشيان به جنگ به پردازد.آن‏حضرت نيز يارانش را گردآورده به همراه عده‏اى از قبايل مسلمانان كه‏در اطراف مدينه سكونت داشتند به سمت مكّه در حركت شد. او پيش ازحركت به سوى مكّه، افرادى را به عنوان ديده‏بان و نگهبان بر مسير راه‏گماشت تا مواظب باشند "جاسوسان" خبر خروج وى را به مكّيان نبرندوكار به‏جنگ نيانجامد زيرا آن‏حضرت قصد درگيرى وخون‏ريزى نداشت.

چون پيامبر با سپاهش به "حى ظهران"، در نزديكى مكّه، رسيد به‏افرادش فرمود تا آتش فراوانى بيفروزند آنان نيز چنين كردند. اين امرهراسى بزرگ در دل كفار انداخت. ابوسفيان كه راه مكّه را زير نظرگرفته بود، با ديدن آن همه آتش وحشت‏زده به نزد عبّاس، عموى پيامبر،رفت. عبّاس او را به نزد پيامبر برد. ميان آنها گفتگوهايى رد و بدل شدوسرانجام ابوسفيان اسلام آورد. با مسلمان شدن ابوسفيان و برخى ازجنگ‏آوران قريش و رؤساى آنها، مكّه توان خود را براى مقابله از دست‏داد. بدين‏ترتيب، ديگر نيروى بازدارنده‏اى وجود نداشت تا از ورودپيامبر به مكّه جلوگيرى كند.

پيامبر در اين حمله نظامى، تاكتيكى بى‏مانند انتخاب كرد و همين‏تاكتيك عاملى بود تا از افزايش شمار كشته‏ها جلوگيرى نمايد. تاكتيك‏پيامبر آن بود كه پيش از ورود به شهر مكّه اعلام كرد هركس سلاح خود رابر زمين بگذارد يا به خانه ابوسفيان پناهنده شود، و يا به خانه خودش‏برود، يا در كنار كعبه جاى گيرد، و يا در زير پرچم ابو رويحه درآيد،در امان است. آنگاه به سپاهيانش فرمود تا شهر را محاصره كنند و از هرطرف وارد شهر شوند و جز با كسانى كه با آنها به مقابله مى‏پردازند،جنگ و ستيز نكنند.

سپس پيامبر، بدون آنكه با حركت مخالفى رودررو شود، به مكّه قدم‏نهاد. تنها برخوردى كه روى داد، برخوردى بود كه ميان خالد بن وليد كه‏از پايين مكّه وارد آن شهر شده بود، با عده‏اى از كفار به وقوع پيوست.خالد در اين درگيرى دوازده نفر از كافران را به هلاكت رساند و يك تن ازمسلمانان نيز در اين جنگ شهيد شد. سپس پيامبر، ضمن خطبه‏اى كه درخانه كعبه ايراد كرد، فرمان عفو عمومى نسبت به كليه مشركان را صادرفرمود.

بافتح مكّه، مسلمانان پايه‏هاى‏حاكميت مطلق خودرا بر جزيرةالعرب،كه مردم آن مكّه را پايگاه دين و دنياى خود به حساب مى‏آوردند،استحكام بخشيدند.

نبرد حنين‏

آنگاه پيامبر فرمود تا بتهايى را كه در حول و حوش مكّه پرستيده‏مى‏شد درهم كوفته از بين ببرند. پيامبر اطلاع پيدا كرد، كه گروهى ازقبايل عرب همدست شده‏اند، تا به مكّه يورش آورند و مسلمانان رابكشند. قبايل هوازن وثقيف نيز جزو همدستان اين گروه بودند.

چون پيامبر نسبت به صحت اين گزارش وقوف يافت، دوازده هزارنفر از مسلمانان را بسيج كرد و به رويارويى آنان گسيل داشت. سپاهيان‏دو طرف در وادى حنين با يكديگر روبه‏رو شدند. در آنجا تنگه‏اى بود كه‏دشمن پيش از مسلمانان، آن تنگه را به تصرف خود درآورده بود.

وقتى مسلمانان بدان محل رسيدند، سپاه دشمن كه در آن تنگه كمين‏كرده بود، بر آنان تاخت. در اثر اين حمله، گروهى از مسلمانان گريختندوهرج ومرج درميان لشكريان مسلمان حكمفرما شد. امّا پيامبر ثابت‏واستوار، برجاى ماند. برخى از مسلمانان نيز در كنار آن‏حضرت باقى‏ماندند. به تدريج ديگر مسلمانانى كه از ميدان گريخته بودند در نزدآن‏حضرت گرد آمدند وهمچون جبهه‏اى واحد بر كفار يورش بردندوصفوف آنان را درهم شكستند.

دشمنان براى تقويت روحيه سپاهيان خود، همه وسايل و زنان خود رانيز به ميدان نبرد آورده بودند، با فرار آنان، مسلمانان به غنايم فراوانى‏دست يافتند وپيامبر اين غنايم و اموال به دست آمده را در كار تأليف‏قلوب قريش به كار گرفت. پس از پايان اين جنگ، پيامبر در انديشه‏بازگشت به مدينه شد.

آغاز عصر درخشان جزيرةالعرب‏

پيش از بازگشت به مدينه، آن‏حضرت گروهى از لشكريان اسلام را به‏تعقيب كفار، كه بار ديگر براى حمله به مسلمانان و برافروختن آتش‏جنگ گرد آمده بودند، فرستاد. يكى از اين لشكرها، به سوى طائف كه‏كفار را در خود پناه داده بود، عازم شد. دژهاى طائف بسى بلندتر از آن‏بود كه مسلمانان ياراى دستيابى بدانها را داشته باشند. بنابراين، بدون‏آنكه بتوانند به درون دژها قدم نهند، بازگشتند. همين كه پيامبر به مدينه‏رسيد، هيأتهايى از نقاط مختلف جزيرةالعرب بر آن‏حضرت وارد شدندو يك به يك گرايش خود را به اسلام اعلان نمودند؛ و از آن‏حضرت‏درخواست مى‏كردند كه تنى چند از مبلغان را براى تعليم دستورات اسلام‏به ميان آنها گسيل دارد.

در سال هشتم، سوره برائت (توبه) نازل شد. با نزول اين سوره،پايان دوره سياهى و تباهى جزيرةالعرب و آغاز دوره درخشان آن اعلام‏گرديد.

پيامبر، حضرت على عليه السلام را به مكّه فرستاد تا اين سوره را درميان‏حجاجى كه در منى گرد آمده بودند، بخواند. در آن سوره، به صراحت‏اعلان شد كه مشركان از اين پس نبايد به مسجدالحرام وارد شوند. زيرانجس هستند وخداوند از آنان بيزار است. همچنين در آن سوره آمده بودكه هيچ عهد وپيمانى از مشركان پذيرفته نيست و ريختن خون مشركان‏پس از چهار ماه ديگر، بر مسلمانان حلال و رواست.

پس از اين اعلان، هيچ كس در جزيرةالعرب نبود كه اظهار شرك‏كند، مگر گروههايى اندك كه از ترس مسلمانان گريخته بودند و پنهانى‏بر كيش گذشته خود پافشارى مى‏كردند.

پيامبر درصدد جنگ با روم برآمد. عده‏اى از سپاهيان رومى در ديارشام كه امارتى عربى ولى تحت نفوذ امپراتورى روم بود، به سر مى‏بردند.پيامبر همراه سپاهيان اسلام كه تعداد آنان بيش از سى هزار نفر بود و ده‏هزار تن از آنان سواره و مجهز به سلاحهاى كامل بودند، به سوى نيروهاى‏رومى حركت كرد.

اين اقدام پيامبر به خاطر شايعه‏اى صورت گرفت كه در مدينه بر سرزبانها افتاده بود.

مردم مى‏گفتند سپاه روم انديشه جزيرةالعرب و سركوب مسلمانان رادر سر دارد. امّا وقتى پيامبر با سپاهيانش به منطقه تبوك رسيد، دانست‏كه اين شايعه بى‏اساس و دروغ بوده است. لذا با مردم آن ديار از در آشتى‏درآمد و بر "رومه" دست يافت. آنگاه پيامبر پس از آنكه مرزبانانى ازمردم خطه شام و حجاز برضد دشمنان به كار گماشت و تخم ترس و رعب‏از حمله ناگهانى مسلمانان برضد روميان را در دل آنان كاشت، به سوى‏مدينه بازگشت كرد.

حجةالوداع... تعيين رهبرى‏

در سال دهم هجرى پيامبر تصميم گرفت به حج رود. مسلمانان كه ازتصميم پيامبر آگاهى يافته بودند، از هر كران به سوى آن‏حضرت شتافتند.چون تعدادشان به اندازه كافى رسيد، پيامبر به همراه ايشان به سوى مكّه‏به حركت در آمد. در اين سال بود كه پيامبر كيفيت به جاى آوردن حج‏اسلامى را به مسلمانان آموخت زيرا مشركان در سال گذشته (نهم‏هجرى) پيامبر و يارانش را از اجراى مراسم حج بازداشته بودند. چون‏پيامبر مناسك حج را به پايان برد، وخطبه‏اى درميان مسلمانان ايرادكرد كه حاوى تعاليم دينى و اخلاقى بود، سپس عزم بازگشت به مدينه‏كرد.

چه بسا برخى از ياران آن‏حضرت كه وى را در اين سفر مقدّس‏همراهى مى‏كردند، به آشكار مظاهر نگرانى و اضطراب را هر لحظه درچهره وى مشاهده مى‏نمودند. گويا پيامبر مى‏خواست رازى را آشكار كندكه از آن مى‏ترسيد، يا در انتظار فرصتى مناسب براى مطرح كردن آن بود.

اين حج، آخرين حجى بود كه پيامبر به جاى آورد. از اين رو آن را"حجةالوداع" نام نهادند. بديهى است كه پيامبر بخواهد در اين حج همه‏چيزهايى را كه به مصالح مسلمانان و امور سياسى و دينى آنان مربوطمى‏شد، بيان كند.

مهم‏ترين مسأله، حكومت اسلامى بود. چون پيامبر بدرود حيات‏گويد، اعراب كه هنوز اسلام در ژرفاى دل آنها ريشه نداونيده دچارتشتت و اختلاف خواهند شد و دو باره به جنگ و ستيز برخواهندخواست و در نتيجه دين فداى اختلافات خواهد گشت.

وحى به او خبر داده بود كه پس از وى حكومت از آن على بن ابى‏طالب‏است. او نخستين كسى بود كه به خدا و فرستاده‏اش ايمان آورد و در راه‏خدا سختيهاى بسيارى تحمل كرد و در قضا و ديگر فضايل انسانى ازديگران پيش‏تر بود. پيامبر خود چندين بار، اين موضوع را به مسلمانان‏تأكيد كرده بود. پيامبر نسبت به آينده امت اسلامى، بسيار احساس‏نگرانى مى‏كرد. زيرا به خوبى مى‏ديد كه برخى از مسلمانان انديشه‏حكومت بر مسلمانان را در سر مى‏پرورانند. و تنها بدين خاطر اطراف‏آن‏حضرت را گرفته‏اند. چون پيامبر به محل "كراع عميم" ازسرزمين‏هاى "عسفان" رسيد، اين آيه مباركه نازل شد كه:

(فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَى‏ إِلَيْكَ وَضَائِقُ بِهِ صَدْرُكَ (12)).

"شايد برخى از چيزهايى كه به تو وحى مى‏شود فروگذارى و سينه‏ات بدان‏تنگ شود."

چون آن‏حضرت به غديرخم رسيد اين آيه فرود آمد:

(يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ‏وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (13)).

"اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت بر تو فرود آمده، تبليغ كن و اگرچنين نكنى رسالت خود را به انجام نرسانده‏اى و بدان كه خداوند تو را از مردم‏نگه مى‏دارد وبراستى خداوند گروه كافران را هدايت نمى‏كند."

با نزول اين آيه، پيامبر به يارى خداوند در مورد خلافت حضرت‏على‏عليه السلام اطمينان پيدا كرد و كمر به اجراى آن بست و به مسلمانان دستورداد تا جمع شوند. چون مسلمانان جمع شدند پيامبر براى ايراد سخنرانى‏درميان آنان برپاى خاست، و پس از خطابه‏اى ارزشمند به مسأله خلافت‏على بن أبى طالب اشاره كرد و فرمود: "هركس كه من مولاى اويم على هم‏مولاى اوست خداوندا دوستدار او را دوست بدار و با دشمن او دشمنى كن.محبوب‏دار هركس كه او را محبوب مى‏دارد و خشم بگير بر كسى كه برعلى خشم مى‏گيرد، كسى كه او را يارى مى‏دهد، يارى ده و عزيزدار آن‏كس را كه به على كمك مى‏كند و خواردار آن كسى كه وى را خوارمى‏دارد، و هرجا كه وى بگردد حق را با وى به گردش درآر".

آنگاه به مسلمانان دستور داد با على بيعت كنند و به وى به عنوان‏صاحب امر (خليفه) مؤمنان سلام كنند. چون كار بيعت مسلمانان باعلى‏عليه السلام پايان گرفت، آيه ديگرى نازل شد كه اكمال و اتمام دين را به‏همگان اعلام مى‏داشت:

(الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ‏دِيناً (14))؛ "امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام ساختم واسلام را به عنوان آئين براى شما پسنديدم."

سپاه اسامه‏

پس از آنكه پيامبر به مدينه بازگشت لشكر بزرگى را بسيج كرد كه درآن افرادى همچون ابوبكر و عمر و بسيارى از مهاجران و انصار جاى‏داشتند. آن‏حضرت اسامة بن زيد را كه در آن هنگام جوانى بود و سن او به‏بيست نمى‏رسيد، به فرماندهى اين سپاه برگماشت. پيامبر اين سپاه را به‏طرف شام، جايى كه جعفر و زيد پدر اسامه فرماندهان سپاه اسلام در آن‏كشته شده بودند، فرستاد.

پيامبر كوششهاى فراوانى براى روانه كردن اين سپاه در كوتاه‏ترين زمان‏به خرج مى‏داد زيرا مرگ خود را نزديك مى‏ديد و مى‏خواست برخى ازعناصر فاسدى را كه به خاطر آينده و سرنوشت امت اسلامى از آنهابيمناك بود، بدين‏ترتيب از شهر دور كند. امّا با تمام اينها منافقان حركت‏اين سپاه را به تعويق انداختند. تا آنجا كه پيامبر با اصرار فراوان به اسامه‏دستور داد تا سپاه تحت فرمانش را به جايى كه قرار بود بروند، حركت‏دهد. اين سپاه در محلى به نام "جرف" در چند فرسخى مدينه اردو زد.

درهمين حال، بيمارى پيامبر كه بنا به قول برخى از راويان از زهرى‏كه يكى از يهوديان به وى خورانيده بود ناشى مى‏شد، شدت يافت. افرادسپاه اسامه به مدينه بازگشتند، درحالى كه پيامبر كسانى را كه از سپاه‏اسامه تخلف ورزيده بودند، مورد لعن خود قرار داده بود!

كوچ آفتاب‏

سرانجام پيامبر در بيست و هشتم ماه صفر در سال يازدهم هجرى،درحالى كه شصت و سه سال در راه خدا تلاش كرده بود و بيست و سه سال‏از آن را به گونه‏اى خاص در نشر رسالت جهانى خويش به چهار گوشه دنياكه سيزده سال آن را در مكّه و ده سال باقى مانده را در مدينه به سر آورده‏بود به رفيق اعلاى خويش پيوست. رحلت آن‏حضرت را در ظهر روزدوشنبه مطابق با سال (633) ميلادى ثبت كرده‏اند.

رحلت پيامبر مصيبت بزرگى براى اسلام و مسلمانان به شمار مى‏رفت‏كه تا آن روزگار نظيرى براى آن اتفاق نيفتاده بود. همچنين با وفات وى‏انحرافى آشكار در اسلام پديد آمد.

حضرت على عليه السلام به انجام غسل و كفن پيامبر مشغول شد و همراه باديگر مسلمانان بر پيكر پاك آن‏حضرت نماز گزارد و آنگاه وى را درخانه‏اش، آرامگاه كنونى آن‏حضرت به خاك سپرد. بهترين درودهاوسلامها بر تو اى رسول خدا و برخاندان پاك و پاكيزه‏ات باد!

تعدد زوجات‏

دشمنان و مخالفان مى‏پندارند كه مى‏توانند از مسأله تعدد زوجات‏پيامبر، نقطه ضعفى بر آن‏حضرت بگيرند و هر اتهامى كه مى‏خواهند به‏ساحت مقدس وى وارد سازند.

امّا كسى كه با آگاهى و هشيارى دقيق تاريخ پيامبر و فراز و نشيبهاى‏آن را بررسى مى‏كند؛ به فلسفه واقعى ازدواجهاى پيامبر اسلام پى مى‏بردو در مى‏يابد كه اين ازدواجها از ژرفاى اخلاق پاكيزه و از مظاهر انسانيت‏وفعاليتهاى مقدّس دينى آن‏حضرت برخاسته است.

با آنكه نمى‏توانيم مطلبى بدين گستردگى را در صفحه‏اى خلاصه كنيم،اما اميدوارم بتوانم چكيده‏اى از فلسفه ازدواجهاى پيامبر را توضيح دهم:

پيامبر در دوران جوانى، زمانى كه غريزه جنسى انسان به بالاترين حدو مرز خود مى‏رسد، ازدواج نكرد. و تنها زنى كه با وى پيمان زناشويى‏بست خديجه بود و همانطور كه همه مى‏دانند وى زنى شوهر كرده بود.درميان همسران او، تنها عايشه دختر بود و آن هم در زمانى كه پيامبرهمسرى نداشت و نهضت اسلامى مراحل اوليه خود را طى مى‏كرد و تعاليم‏دينى پاكيزه‏اى وضع مى‏شد كه با رهبانيت مسيحى كه ازدواج را منع‏مى‏كرد، مخالفت داشت و پيامبر پيش از آنكه شعار دهد عمل مى‏كرد، تانمونه و سرمشقى راستين براى مسلمانان باشد.

پيامبر با بيوه‏زنان ازدواج مى‏كرد. در آن روزگار، يكى از عادات‏نابه‏هنجار اعراب آن بود كه زن بيوه را به كلى طرد مى‏كردند تا تن به گناه‏وزشتى دهد و يا آن كه به فقر دچار شود و نابود گردد. البته جنگهاى‏اسلامى موجب افزايش تعداد اين زنان نيز شده بود. بعلاوه پيامبر با اين‏زنان ازدواج مى‏كرد، تا نظر قبيله‏هاى آنها را به اسلام جلب كند. برخى‏از زنانى كه پيامبر از طريق نخست با آنان پيمان زناشويى بسته بود،عبارتند از:

اُمّ سلمه و سوده دختر زمعه و رمله ام حبيبه و حفصه دختر عمروميمونه. نام برخى از زنانى كه‏از طريق دوم به‏همسرى آن‏حضرت درآمده‏بودند، عبارتند از: صفيه دختر ثابت. ثابت يكى از سران يهود بود. به‏نظر مى‏رسد پيامبر با دختر ثابت ازدواج كرد تا دلهاى يهوديان را كه‏دژهايشان ويران و مجد و شكوهشان نابود شده بود، به اسلام جلب كند.

"جويرة" نيز يكى ديگر از زنان پيامبر بود. پس از آنكه اربابانِ وى‏در غزوه "بنى مصطلق" تار و مار شدند، آن‏حضرت وى را به زنى گرفت‏و به خاطر همين زن، همه اسيران بنى مصطلق آزاد شدند.

بنى مصطلق نيز به بركت اين پيمان خجسته، به اسلام گرويدند.

- از اينها گذشته، بايد اضافه كنيم كه پيامبر تنها براى مردان برانگيخته‏نشده، بلكه وى مأموريت هدايت زنان را نيز برعهده دارد. همانگونه كه ‏پيامبر مستقيماً با مردان ارتباط برقرار مى‏كرد، مى‏بايست زنها را نيزتحت تربيت و تهذيب قرار دهد بنابراين اگر پيامبر اين مقدار ازدواج ‏نمى‏كرد فرصت كافى براى برخورد نزديك با زنان براى او فراهم نمى‏آمدو ناچار بود از دور به اين مهم اقدام كند كه البته اين اندازه در تربيت زن‏كه شايستگى رهبرى فكرى و تربيتى را داراست، كافى نبوده است با آنكه‏پيامبر با زنانى كه از نظر جنسيت متفاوت از يكديگر بودند، ازدواج كردامّا توانست نمونه عالى مديريت در زندگى خانوادگى باشد اگرچه‏مشكلات بس پيچيده اجتماعى نيز اطراف آن‏حضرت را فرا گرفته بود.

مدير و مربّى‏

در ديگر امور، پيامبر با وسعت انديشه وسعه صدر و حسن تدبيرش‏وبا ويژگى خاصى كه خداوند به او داده بود، توانست برترى و تفوق خودرا بر ساير مردمان و در همه زمانها نشان دهد. آن‏حضرت با آنكه يتيمى‏طرد شده بود، توفيق يافت از جهنم بيابان عربستان، بهشت دولتهاى‏اسلامى و مهد تمدن و فرهنگ اسلامى را بنيان نهد. و از مردمان آن دياركه از نظر اخلاق و عادات از بدترين مردمان روى زمين به شمارمى‏آمدند، پيوسته رهبران و سرورانى جهانى به وجود آورد. آنچنانكه‏تفصيل برخى از اين رويدادها را، پيش از اين نيز بيان كرديم. آيا اينهاهمه نمى‏تواند گواهى بر حُسن تدبير و وسعت انديشه و سيرت زيبا و كمال‏روحى و عقلى آن‏حضرت به شمار آيد؟

خُلق عظيم‏

اگر از شرح صدر و وسعت روح آن‏حضرت در ميدان تدبير امورخصوصى و عمومى تا ساير مظاهر برترى روحى و اخلاقى وى تأمل كنيم‏بايد از توصيف كامل جوانب برترى آن‏حضرت در اخلاق، اظهار عجزوناتوانى نماييم. چراكه خداوند وى را خاتم پيامبران قرار داده و اينان‏كسانى هستند كه در هر دو جنبه مادى و معنوى راهبر و سرآمد تمام‏انسانها بوده‏اند.

اميرمؤمنان على عليه السلام، براى نشان دادن عجز و ناتوانى انسان از توصيف‏كامل پيامبر، استدلال لطيفى را بيان كرده است. او مى‏گويد: خداوند درقرآن مى‏فرمايد: (وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا (15)).

"اگر نعمتهاى خداوند ا شمارش كنيد، آنها را نتوانيد جمع كرد."

درهمين حال خداوند در آيه ديگرى مى‏فرمايد:

(فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ (16)).

"بهره زندگى دنيا در آخرت جز اندكى نيست."

بنابراين، زندگى دنيا كه نزد خداوند اندك است، احاطه بر آن‏وشمارش آن ممكن نيست پس چگونه مى‏توان به خُلق و خوى پيامبرپى‏برد كه خداى تعالى درباره‏اش گفته است:

(وَإِنَّكَ لَعَلَى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ (17))؛ "همانا تو داراى خوى بزرگ هستى."

خداوند خُلق پيامبر را صفت عظيم، توصيف فرموده است و هرگاه ‏نتوان چيز اندك (نعمتهاى دنيوى) را شمارش كرد پس چگونه مى‏توان به‏شمارش چيزى كه بزرگ است (خلق و خوى پيامبر) توانا شد؟!

در بلنداى اخلاق‏

با اين وصف، نگارنده برخى از مظاهر اين خلق و خوى بزرگ را به‏نگارش در مى‏آورد.

پيامبر صلى الله عليه وآله، دليرترين و بردبارترين و عادلترين و پاكترين‏وبخشنده‏ترين مردمان بود. حتى يك درهم و دينار براى يك شب نزد اوباقى نمى‏ماند. او از همه مردم زاهدتر بود و ساده‏تر زندگى مى‏كردآنچنانكه كفش و جامه‏اش را به دست خويش وصله مى‏كرد و در امورخانه همگام با ديگر افراد كمك وهمكارى مى‏نمود.

حيا و آزرم او از ديگران بيشتر بود. هيچ‏گاه در چهره كسى خيره‏نمى‏شد. از همه مردم آسان‏گيرتر بود. دعوت هر آزاده و بنده‏اى را اجابت‏مى‏كرد. هديه را مى‏پذيرفت حتى اگر جرعه‏اى شير بود و سعى مى‏كرد آن‏را جبران كند و به ديگران بخوراند. هيچگاه دربرابر دعوت كنيز ياتهيدستى تكبر نمى‏ورزيد و از آن با روى باز استقبال مى‏كرد. آن‏حضرت‏به خاطر خدا، نه به خاطر خودش، خشمگين مى‏شد و فرمان خدا را اجرامى‏كرد اگرچه به زيان خود يا يكى از يارانش تمام مى‏شد. روزى ياران‏آن‏حضرت به وى پيشنهاد كردند از نيروى مشركان ديگر عليه دشمنان‏مشركش سود جويد امّا آن‏حضرت پيشنهاد آنان را رد كرد و فرمود: ما ازمشركان يارى نمى‏جوييم. حال آنكه پيامبر در آن هنگام بسيار به كمك‏آنان نياز داشت.

آن‏حضرت از شدّت گرسنگى سنگ بر شكم مى‏بست و هرگاه خوردنى‏فراهم مى‏شد، هرچه مى‏يافت مى‏خورد و چيزى را بر نمى‏گرداند.خوراكش ساده بود. درحالى كه تكيه داده بود، غذا نمى‏خورد. باتهيدستان هم سفره مى‏شد و با فقرا مجالست مى‏كرد. دانشمندان را گرامى‏مى‏داشت و به هيچ كس جفا نمى‏كرد.

از فعاليتهاى اجتماعى پيامبر آن بود، كه از بيمار، هركس كه بود و به‏هر نحو، عيادت مى‏كرد و به تشييع جنازه مردگان مى‏رفت. به تنهايى راه‏مى‏رفت. هيچ‏گاه حَشَم و خَدَم براى خود نمى‏گرفت. هر مركبى كه حاضربود سوار مى‏شد، چه اسب و چه استر و چه الاغ. گاه پابرهنه مى‏رفت‏وگاهى با كفش. زمانى ردا دربر مى‏كرد و گاهى بدون ردا و بدون عمامه‏وكلاه خارج مى‏شد ولى وقتى راه مى‏پيمود به نيرومندى مى‏رفت نه باضعف و سستى. به هنگام رفتن، پاهايش را از زمين مى‏كند آنچنانكه‏گويى از فراز به نشيب مى‏آيد.

بوى خوش را بسيار دوست مى‏داشت. او صاحب غلامان و كنيزان بودولى هيچ‏گاه بر آنها برترى نمى‏جُست. وقتى را از دست نمى‏داد كه درطاعت خداوند نباشد.

با هركس كه ديدار مى‏كرد، در سلام گفتن سبقت مى‏جست. هركس‏براى كارى در كنار او بود صبر مى‏كرد تا وى جدا شود. به هريك ازيارانش كه برمى‏خورد دستش را براى مصافحه دراز مى‏كرد. و آنگاه دست‏او را مى‏گرفت وانگشتانش را در انگشتان او فرو مى‏برد و آنگاه دست‏ديگرش را بر روى دست او مى‏نهاد.

اگر به نماز ايستاده بود. و كسى براى كارى نزد وى مى‏آمد، نمازش رازودتر تمام مى‏كرد و آنگاه رو به شخص كرده مى‏گفت: آيا كارى دارى؟وچون حاجت او را روا مى‏كرد، دوباره به نماز مى‏ايستاد.

بيشتر به حالت تواضع مى‏نشست. يعنى زانوانش را با دو دست بغل‏مى‏كرد و تا آخر مجلس مى‏نشست. هيچ‏گاه ديده نشد درميان يارانش،پاهايش را دراز كند. بيشتر رو به قبله مى‏نشست. هركس را كه بر وى‏وارد مى‏شد گرامى مى‏داشت و گاهى اوقات براى افرادى كه از بستگان اوهم نبودند، جامه‏اش را براى نشستن مى‏گستراند. گليم را زير پاى كسى‏مى‏انداخت كه بر وى وارد شده بود، و اگر آن فرد نمى‏پذيرفت آنقدراصرار مى‏كرد تا بپذيرد.

هركس به سخن پيامبر گوش مى‏سپرد گمان مى‏برد كه وى درنظر پيامبرگرامى‏ترين مردمان است. تا آنجا كه هركس در محضر او مى‏نشست ازچهره ونگاه مبارك پيامبر برخوردار مى‏شد.

براى احترام و گرامى‏داشت يارانش، آنان را به كنيه فرا مى‏خواند،واگر كسى كنيه نداشت، آن‏حضرت خود كنيه‏اى براى او تعيين مى‏كرد.

در مورد زنان نيز اگر فرزندى داشتند آنها را به نام فرزندانشان‏مى‏خواند وگرنه كنيه جديدى براى آنها برمى‏گزيد. حتى كودكان را نيز باكنيه صدا مى‏زد.

از ديگران به خشم دورتر و به خشنودى نزديك‏تر و نسبت به مردم ازديگران دلسوزتر و سودمندتر بود.

هرگاه در مجلسى حاضر مى‏شد مى‏فرمود: "خداوندا پاك و منزهى‏وستايش تو راست. گواهى دهم كه معبودى جز تو نيست. از تو آمرزش‏خواهم وبه سوى تو بازگشت مى‏كنم".

وقتى درميان يارانش حضور مى‏يافت، به درستى معلوم نبود كه كدام‏يك از آنان حضرت محمد صلى الله عليه وآله است. زيرا خود را درميان آنان جاى‏مى‏داد (جاى ويژه‏اى براى خود تعيين نمى‏كرد). امّا بعداً چون تعدادملاقات كنندگان حضرت رو به افزايش رفت و واردان در پيش رويش‏مى‏پرسيدند كه كداميك از شما محمد هستيد؟ براى آن‏حضرت سكّويى‏گلين درست كردند. با اين وجود آن‏حضرت بازهم مى‏فرمود: من بنده‏اى‏بيش نيستم.

پيامبر اسلام خداترس‏تر از همه بود. نسبت به خدا از همگان پرواى‏بيشترى داشت. در شناخت خدا از همه داناتر و در طاعت خداوند از همه‏نيرومندتر ودر عبادت خدا شكيباتر و محبتش به خدا از ديگران بيشتروزهدش از همه زيادتر بود. آنقدر به نماز مى‏ايستاد كه كف پاهايش ازكثرت نماز شكافته مى‏شد. وقتى به نماز مى‏ايستاد اشكهايش روان‏مى‏شد. از صداى گريه وناله‏اش، زمينى كه روى آن نماز مى‏خواندمى‏لرزيد. گاه آنقدر روزه مى‏گرفت كه گفته مى‏شد: ديگر افطار نمى‏كندوگاه نيز روزه نمى‏گرفت تا جايى كه مى‏گفتند: او ديگر روزه نمى‏گيرد.نظافت بدنش را رعايت مى‏كرد جامه‏اش پاكيزه بود. موى سر و محاسنش‏را مرتب مى‏كرد و شانه مى‏زد. دندانهايش را مسواك مى‏كرد و بوى خوش‏به كار مى‏برد بطورى كه از دور نيز بوى خوش او را درمى‏يافتند. شخصى‏كه با وى همنشينى يا مصافحه كرده بود به نيكى شناخته مى‏شد زيرا بوى‏خوش عطر پيامبر از وى نيز به مشام مى‏رسيد. آن‏حضرت، گرسنه را سيرمى‏كرد و برهنه را مى‏پوشانيد پياده را سوار مى‏كرد و حاجتمندان را يارى‏مى‏داد و بدهى بدهكاران را ادا مى‏كرد.

او دليرترين مردم بود. تا آن جا كه امام على عليه السلام فرمود: "اگر ما را درروز بدر مشاهده مى‏كرديد، مى‏ديديد كه ما به پيامبر، كه نزديكترين ازهمه ما به دشمن بود و با سختى تمام مى‏جنگيد، پناه مى‏برديم". و نيزهمان حضرت فرموده است: "هنگامى كه شعله جنگ برافروخته مى‏شدو دو گروه دست به كار نبرد مى‏شدند ما به رسول خدا پناه مى‏آورديم.هيچكس از رسول خدا به دشمن نزديكتر نبود".

او از تمام مردم بخشنده‏تر و در گفتار راستگوتر و در پناه دادن‏وفادارتر بود. خلق و خويش از ديگران ملايم‏تر و نسبش پاك بود.هركس كه او را مى‏ديد تحت تأثير هيبت آن‏حضرت واقع مى‏شد. هركس‏با او رفت و آمد مى‏كرد، دوستش مى‏داشت. چيزى از وى تقاضا نمى‏شدجز آن كه آن را مى‏بخشيد. روزى مردى به نزدش آمد و چيزى درخواست‏كرد. پيامبر آنقدر به وى گوسفند بخشيد كه ميان دو كوه را پر كرد. آن‏مرد به سوى قبيله‏اش بازگشت و گفت: اسلام آوريد كه محمد آنچنان‏مى‏بخشد كه گويى بيمى از تنگدستى ندارد. (18)

او هر منكرى را زشت مى‏انگاشت و به هر خوبى فرمان مى‏داد.بالاخره آن كه وى براى هر خوبى سرمشق، و براى هر فضلى نمونه،وبراى هر چيزى كه انسان را در دو جهان سود مى‏بخشيد، راهبر بود.

بر او و بر دودمانش برترين و پاكترين درودها و سلامها باد.