پيمانشكنى قريش و فتح مكّه
پيامبر پس از سه روز اقامت در مكّه به مدينه بازگشت. پس از اينسال كفار قريش، برخى
از مفاد صلحنامه را زير پا نهادند. يكى از آنموارد، حمله آنان به قبيله "خزاعه"
بود. اين قبيله با پيامبر همپيمان بودولى طبق مفاد صلحنامه قريش نمىبايست با
همپيمانان پيامبر وارد جنگشوند، و بر ضد ايشان به دشمنانشان كمك و يارى دهند. با
حمله قريشبه قبيله "خزاعه" بر پيامبر روا بود كه با قريشيان به جنگ به
پردازد.آنحضرت نيز يارانش را گردآورده به همراه عدهاى از قبايل مسلمانان كهدر
اطراف مدينه سكونت داشتند به سمت مكّه در حركت شد. او پيش ازحركت به سوى مكّه،
افرادى را به عنوان ديدهبان و نگهبان بر مسير راهگماشت تا مواظب باشند "جاسوسان"
خبر خروج وى را به مكّيان نبرندوكار بهجنگ نيانجامد زيرا آنحضرت قصد درگيرى
وخونريزى نداشت.
چون پيامبر با سپاهش به "حى ظهران"، در نزديكى مكّه، رسيد بهافرادش فرمود تا آتش
فراوانى بيفروزند آنان نيز چنين كردند. اين امرهراسى بزرگ در دل كفار انداخت.
ابوسفيان كه راه مكّه را زير نظرگرفته بود، با ديدن آن همه آتش وحشتزده به نزد
عبّاس، عموى پيامبر،رفت. عبّاس او را به نزد پيامبر برد. ميان آنها گفتگوهايى رد و
بدل شدوسرانجام ابوسفيان اسلام آورد. با مسلمان شدن ابوسفيان و برخى ازجنگآوران
قريش و رؤساى آنها، مكّه توان خود را براى مقابله از دستداد. بدينترتيب، ديگر
نيروى بازدارندهاى وجود نداشت تا از ورودپيامبر به مكّه جلوگيرى كند.
پيامبر در اين حمله نظامى، تاكتيكى بىمانند انتخاب كرد و همينتاكتيك عاملى بود تا
از افزايش شمار كشتهها جلوگيرى نمايد. تاكتيكپيامبر آن بود كه پيش از ورود به شهر
مكّه اعلام كرد هركس سلاح خود رابر زمين بگذارد يا به خانه ابوسفيان پناهنده شود، و
يا به خانه خودشبرود، يا در كنار كعبه جاى گيرد، و يا در زير پرچم ابو رويحه
درآيد،در امان است. آنگاه به سپاهيانش فرمود تا شهر را محاصره كنند و از هرطرف وارد
شهر شوند و جز با كسانى كه با آنها به مقابله مىپردازند،جنگ و ستيز نكنند.
سپس پيامبر، بدون آنكه با حركت مخالفى رودررو شود، به مكّه قدمنهاد. تنها برخوردى
كه روى داد، برخوردى بود كه ميان خالد بن وليد كهاز پايين مكّه وارد آن شهر شده
بود، با عدهاى از كفار به وقوع پيوست.خالد در اين درگيرى دوازده نفر از كافران را
به هلاكت رساند و يك تن ازمسلمانان نيز در اين جنگ شهيد شد. سپس پيامبر، ضمن
خطبهاى كه درخانه كعبه ايراد كرد، فرمان عفو عمومى نسبت به كليه مشركان را
صادرفرمود.
بافتح مكّه، مسلمانان پايههاىحاكميت مطلق خودرا بر جزيرةالعرب،كه مردم آن مكّه را
پايگاه دين و دنياى خود به حساب مىآوردند،استحكام بخشيدند.
نبرد حنين
آنگاه پيامبر فرمود تا بتهايى را كه در حول و حوش مكّه پرستيدهمىشد درهم كوفته از
بين ببرند. پيامبر اطلاع پيدا كرد، كه گروهى ازقبايل عرب همدست شدهاند، تا به مكّه
يورش آورند و مسلمانان رابكشند. قبايل هوازن وثقيف نيز جزو همدستان اين گروه بودند.
چون پيامبر نسبت به صحت اين گزارش وقوف يافت، دوازده هزارنفر از مسلمانان را بسيج
كرد و به رويارويى آنان گسيل داشت. سپاهياندو طرف در وادى حنين با يكديگر روبهرو
شدند. در آنجا تنگهاى بود كهدشمن پيش از مسلمانان، آن تنگه را به تصرف خود
درآورده بود.
وقتى مسلمانان بدان محل رسيدند، سپاه دشمن كه در آن تنگه كمينكرده بود، بر آنان
تاخت. در اثر اين حمله، گروهى از مسلمانان گريختندوهرج ومرج درميان لشكريان مسلمان
حكمفرما شد. امّا پيامبر ثابتواستوار، برجاى ماند. برخى از مسلمانان نيز در كنار
آنحضرت باقىماندند. به تدريج ديگر مسلمانانى كه از ميدان گريخته بودند در
نزدآنحضرت گرد آمدند وهمچون جبههاى واحد بر كفار يورش بردندوصفوف آنان را درهم
شكستند.
دشمنان براى تقويت روحيه سپاهيان خود، همه وسايل و زنان خود رانيز به ميدان نبرد
آورده بودند، با فرار آنان، مسلمانان به غنايم فراوانىدست يافتند وپيامبر اين
غنايم و اموال به دست آمده را در كار تأليفقلوب قريش به كار گرفت. پس از پايان اين
جنگ، پيامبر در انديشهبازگشت به مدينه شد.
آغاز عصر درخشان جزيرةالعرب
پيش از بازگشت به مدينه، آنحضرت گروهى از لشكريان اسلام را بهتعقيب كفار، كه بار
ديگر براى حمله به مسلمانان و برافروختن آتشجنگ گرد آمده بودند، فرستاد. يكى از
اين لشكرها، به سوى طائف كهكفار را در خود پناه داده بود، عازم شد. دژهاى طائف بسى
بلندتر از آنبود كه مسلمانان ياراى دستيابى بدانها را داشته باشند. بنابراين،
بدونآنكه بتوانند به درون دژها قدم نهند، بازگشتند. همين كه پيامبر به مدينهرسيد،
هيأتهايى از نقاط مختلف جزيرةالعرب بر آنحضرت وارد شدندو يك به يك گرايش خود را به
اسلام اعلان نمودند؛ و از آنحضرتدرخواست مىكردند كه تنى چند از مبلغان را براى
تعليم دستورات اسلامبه ميان آنها گسيل دارد.
در سال هشتم، سوره برائت (توبه) نازل شد. با نزول اين سوره،پايان دوره سياهى و
تباهى جزيرةالعرب و آغاز دوره درخشان آن اعلامگرديد.
پيامبر، حضرت على عليه السلام را به مكّه فرستاد تا اين سوره را درميانحجاجى كه در
منى گرد آمده بودند، بخواند. در آن سوره، به صراحتاعلان شد كه مشركان از اين پس
نبايد به مسجدالحرام وارد شوند. زيرانجس هستند وخداوند از آنان بيزار است. همچنين
در آن سوره آمده بودكه هيچ عهد وپيمانى از مشركان پذيرفته نيست و ريختن خون
مشركانپس از چهار ماه ديگر، بر مسلمانان حلال و رواست.
پس از اين اعلان، هيچ كس در جزيرةالعرب نبود كه اظهار شرككند، مگر گروههايى اندك
كه از ترس مسلمانان گريخته بودند و پنهانىبر كيش گذشته خود پافشارى مىكردند.
پيامبر درصدد جنگ با روم برآمد. عدهاى از سپاهيان رومى در ديارشام كه امارتى عربى
ولى تحت نفوذ امپراتورى روم بود، به سر مىبردند.پيامبر همراه سپاهيان اسلام كه
تعداد آنان بيش از سى هزار نفر بود و دههزار تن از آنان سواره و مجهز به سلاحهاى
كامل بودند، به سوى نيروهاىرومى حركت كرد.
اين اقدام پيامبر به خاطر شايعهاى صورت گرفت كه در مدينه بر سرزبانها افتاده بود.
مردم مىگفتند سپاه روم انديشه جزيرةالعرب و سركوب مسلمانان رادر سر دارد. امّا
وقتى پيامبر با سپاهيانش به منطقه تبوك رسيد، دانستكه اين شايعه بىاساس و دروغ
بوده است. لذا با مردم آن ديار از در آشتىدرآمد و بر "رومه" دست يافت. آنگاه
پيامبر پس از آنكه مرزبانانى ازمردم خطه شام و حجاز برضد دشمنان به كار گماشت و تخم
ترس و رعباز حمله ناگهانى مسلمانان برضد روميان را در دل آنان كاشت، به سوىمدينه
بازگشت كرد.
حجةالوداع... تعيين رهبرى
در سال دهم هجرى پيامبر تصميم گرفت به حج رود. مسلمانان كه ازتصميم پيامبر آگاهى
يافته بودند، از هر كران به سوى آنحضرت شتافتند.چون تعدادشان به اندازه كافى رسيد،
پيامبر به همراه ايشان به سوى مكّهبه حركت در آمد. در اين سال بود كه پيامبر كيفيت
به جاى آوردن حجاسلامى را به مسلمانان آموخت زيرا مشركان در سال گذشته (نهمهجرى)
پيامبر و يارانش را از اجراى مراسم حج بازداشته بودند. چونپيامبر مناسك حج را به
پايان برد، وخطبهاى درميان مسلمانان ايرادكرد كه حاوى تعاليم دينى و اخلاقى بود،
سپس عزم بازگشت به مدينهكرد.
چه بسا برخى از ياران آنحضرت كه وى را در اين سفر مقدّسهمراهى مىكردند، به آشكار
مظاهر نگرانى و اضطراب را هر لحظه درچهره وى مشاهده مىنمودند. گويا پيامبر
مىخواست رازى را آشكار كندكه از آن مىترسيد، يا در انتظار فرصتى مناسب براى مطرح
كردن آن بود.
اين حج، آخرين حجى بود كه پيامبر به جاى آورد. از اين رو آن را"حجةالوداع" نام
نهادند. بديهى است كه پيامبر بخواهد در اين حج همهچيزهايى را كه به مصالح مسلمانان
و امور سياسى و دينى آنان مربوطمىشد، بيان كند.
مهمترين مسأله، حكومت اسلامى بود. چون پيامبر بدرود حياتگويد، اعراب كه هنوز
اسلام در ژرفاى دل آنها ريشه نداونيده دچارتشتت و اختلاف خواهند شد و دو باره به
جنگ و ستيز برخواهندخواست و در نتيجه دين فداى اختلافات خواهد گشت.
وحى به او خبر داده بود كه پس از وى حكومت از آن على بن ابىطالباست. او نخستين
كسى بود كه به خدا و فرستادهاش ايمان آورد و در راهخدا سختيهاى بسيارى تحمل كرد و
در قضا و ديگر فضايل انسانى ازديگران پيشتر بود. پيامبر خود چندين بار، اين موضوع
را به مسلمانانتأكيد كرده بود. پيامبر نسبت به آينده امت اسلامى، بسيار
احساسنگرانى مىكرد. زيرا به خوبى مىديد كه برخى از مسلمانان انديشهحكومت بر
مسلمانان را در سر مىپرورانند. و تنها بدين خاطر اطرافآنحضرت را گرفتهاند. چون
پيامبر به محل "كراع عميم" ازسرزمينهاى "عسفان" رسيد، اين آيه مباركه نازل شد كه:
(فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَضَائِقُ بِهِ صَدْرُكَ
(12)).
"شايد برخى از چيزهايى كه به تو وحى مىشود فروگذارى و سينهات بدانتنگ شود."
چون آنحضرت به غديرخم رسيد اين آيه فرود آمد:
(يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ
تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُوَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ
اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ
(13)).
"اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت بر تو فرود آمده، تبليغ كن و اگرچنين نكنى رسالت
خود را به انجام نرساندهاى و بدان كه خداوند تو را از مردمنگه مىدارد وبراستى
خداوند گروه كافران را هدايت نمىكند."
با نزول اين آيه، پيامبر به يارى خداوند در مورد خلافت حضرتعلىعليه السلام
اطمينان پيدا كرد و كمر به اجراى آن بست و به مسلمانان دستورداد تا جمع شوند. چون
مسلمانان جمع شدند پيامبر براى ايراد سخنرانىدرميان آنان برپاى خاست، و پس از
خطابهاى ارزشمند به مسأله خلافتعلى بن أبى طالب اشاره كرد و فرمود: "هركس كه من
مولاى اويم على هممولاى اوست خداوندا دوستدار او را دوست بدار و با دشمن او دشمنى
كن.محبوبدار هركس كه او را محبوب مىدارد و خشم بگير بر كسى كه برعلى خشم مىگيرد،
كسى كه او را يارى مىدهد، يارى ده و عزيزدار آنكس را كه به على كمك مىكند و
خواردار آن كسى كه وى را خوارمىدارد، و هرجا كه وى بگردد حق را با وى به گردش
درآر".
آنگاه به مسلمانان دستور داد با على بيعت كنند و به وى به عنوانصاحب امر (خليفه)
مؤمنان سلام كنند. چون كار بيعت مسلمانان باعلىعليه السلام پايان گرفت، آيه ديگرى
نازل شد كه اكمال و اتمام دين را بههمگان اعلام مىداشت:
(الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي
وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَدِيناً
(14))؛
"امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم
را بر شما تمام ساختم واسلام را به عنوان آئين براى شما پسنديدم."
سپاه اسامه
پس از آنكه پيامبر به مدينه بازگشت لشكر بزرگى را بسيج كرد كه درآن افرادى همچون
ابوبكر و عمر و بسيارى از مهاجران و انصار جاىداشتند. آنحضرت اسامة بن زيد را كه
در آن هنگام جوانى بود و سن او بهبيست نمىرسيد، به فرماندهى اين سپاه برگماشت.
پيامبر اين سپاه را بهطرف شام، جايى كه جعفر و زيد پدر اسامه فرماندهان سپاه اسلام
در آنكشته شده بودند، فرستاد.
پيامبر كوششهاى فراوانى براى روانه كردن اين سپاه در كوتاهترين زمانبه خرج مىداد
زيرا مرگ خود را نزديك مىديد و مىخواست برخى ازعناصر فاسدى را كه به خاطر آينده و
سرنوشت امت اسلامى از آنهابيمناك بود، بدينترتيب از شهر دور كند. امّا با تمام
اينها منافقان حركتاين سپاه را به تعويق انداختند. تا آنجا كه پيامبر با اصرار
فراوان به اسامهدستور داد تا سپاه تحت فرمانش را به جايى كه قرار بود بروند،
حركتدهد. اين سپاه در محلى به نام "جرف" در چند فرسخى مدينه اردو زد.
درهمين حال، بيمارى پيامبر كه بنا به قول برخى از راويان از زهرىكه يكى از يهوديان
به وى خورانيده بود ناشى مىشد، شدت يافت. افرادسپاه اسامه به مدينه بازگشتند،
درحالى كه پيامبر كسانى را كه از سپاهاسامه تخلف ورزيده بودند، مورد لعن خود قرار
داده بود!
كوچ آفتاب
سرانجام پيامبر در بيست و هشتم ماه صفر در سال يازدهم هجرى،درحالى كه شصت و سه سال
در راه خدا تلاش كرده بود و بيست و سه سالاز آن را به گونهاى خاص در نشر رسالت
جهانى خويش به چهار گوشه دنياكه سيزده سال آن را در مكّه و ده سال باقى مانده را در
مدينه به سر آوردهبود به رفيق اعلاى خويش پيوست. رحلت آنحضرت را در ظهر روزدوشنبه
مطابق با سال (633) ميلادى ثبت كردهاند.
رحلت پيامبر مصيبت بزرگى براى اسلام و مسلمانان به شمار مىرفتكه تا آن روزگار
نظيرى براى آن اتفاق نيفتاده بود. همچنين با وفات وىانحرافى آشكار در اسلام پديد
آمد.
حضرت على عليه السلام به انجام غسل و كفن پيامبر مشغول شد و همراه باديگر مسلمانان
بر پيكر پاك آنحضرت نماز گزارد و آنگاه وى را درخانهاش، آرامگاه كنونى آنحضرت به
خاك سپرد. بهترين درودهاوسلامها بر تو اى رسول خدا و برخاندان پاك و پاكيزهات باد!
تعدد زوجات
دشمنان و مخالفان مىپندارند كه مىتوانند از مسأله تعدد زوجاتپيامبر، نقطه ضعفى
بر آنحضرت بگيرند و هر اتهامى كه مىخواهند بهساحت مقدس وى وارد سازند.
امّا كسى كه با آگاهى و هشيارى دقيق تاريخ پيامبر و فراز و نشيبهاىآن را بررسى
مىكند؛ به فلسفه واقعى ازدواجهاى پيامبر اسلام پى مىبردو در مىيابد كه اين
ازدواجها از ژرفاى اخلاق پاكيزه و از مظاهر انسانيتوفعاليتهاى مقدّس دينى آنحضرت
برخاسته است.
با آنكه نمىتوانيم مطلبى بدين گستردگى را در صفحهاى خلاصه كنيم،اما اميدوارم
بتوانم چكيدهاى از فلسفه ازدواجهاى پيامبر را توضيح دهم:
پيامبر در دوران جوانى، زمانى كه غريزه جنسى انسان به بالاترين حدو مرز خود مىرسد،
ازدواج نكرد. و تنها زنى كه با وى پيمان زناشويىبست خديجه بود و همانطور كه همه
مىدانند وى زنى شوهر كرده بود.درميان همسران او، تنها عايشه دختر بود و آن هم در
زمانى كه پيامبرهمسرى نداشت و نهضت اسلامى مراحل اوليه خود را طى مىكرد و
تعاليمدينى پاكيزهاى وضع مىشد كه با رهبانيت مسيحى كه ازدواج را منعمىكرد،
مخالفت داشت و پيامبر پيش از آنكه شعار دهد عمل مىكرد، تانمونه و سرمشقى راستين
براى مسلمانان باشد.
پيامبر با بيوهزنان ازدواج مىكرد. در آن روزگار، يكى از عاداتنابههنجار اعراب
آن بود كه زن بيوه را به كلى طرد مىكردند تا تن به گناهوزشتى دهد و يا آن كه به
فقر دچار شود و نابود گردد. البته جنگهاىاسلامى موجب افزايش تعداد اين زنان نيز
شده بود. بعلاوه پيامبر با اينزنان ازدواج مىكرد، تا نظر قبيلههاى آنها را به
اسلام جلب كند. برخىاز زنانى كه پيامبر از طريق نخست با آنان پيمان زناشويى بسته
بود،عبارتند از:
اُمّ سلمه و سوده دختر زمعه و رمله ام حبيبه و حفصه دختر عمروميمونه. نام برخى از
زنانى كهاز طريق دوم بههمسرى آنحضرت درآمدهبودند، عبارتند از: صفيه دختر ثابت.
ثابت يكى از سران يهود بود. بهنظر مىرسد پيامبر با دختر ثابت ازدواج كرد تا دلهاى
يهوديان را كهدژهايشان ويران و مجد و شكوهشان نابود شده بود، به اسلام جلب كند.
"جويرة" نيز يكى ديگر از زنان پيامبر بود. پس از آنكه اربابانِ وىدر غزوه "بنى
مصطلق" تار و مار شدند، آنحضرت وى را به زنى گرفتو به خاطر همين زن، همه اسيران
بنى مصطلق آزاد شدند.
بنى مصطلق نيز به بركت اين پيمان خجسته، به اسلام گرويدند.
- از اينها گذشته، بايد اضافه كنيم كه پيامبر تنها براى مردان برانگيختهنشده، بلكه
وى مأموريت هدايت زنان را نيز برعهده دارد. همانگونه كه پيامبر مستقيماً با مردان
ارتباط برقرار مىكرد، مىبايست زنها را نيزتحت تربيت و تهذيب قرار دهد بنابراين
اگر پيامبر اين مقدار ازدواج نمىكرد فرصت كافى براى برخورد نزديك با زنان براى او
فراهم نمىآمدو ناچار بود از دور به اين مهم اقدام كند كه البته اين اندازه در
تربيت زنكه شايستگى رهبرى فكرى و تربيتى را داراست، كافى نبوده است با آنكهپيامبر
با زنانى كه از نظر جنسيت متفاوت از يكديگر بودند، ازدواج كردامّا توانست نمونه
عالى مديريت در زندگى خانوادگى باشد اگرچهمشكلات بس پيچيده اجتماعى نيز اطراف
آنحضرت را فرا گرفته بود.
مدير و مربّى
در ديگر امور، پيامبر با وسعت انديشه وسعه صدر و حسن تدبيرشوبا ويژگى خاصى كه
خداوند به او داده بود، توانست برترى و تفوق خودرا بر ساير مردمان و در همه زمانها
نشان دهد. آنحضرت با آنكه يتيمىطرد شده بود، توفيق يافت از جهنم بيابان عربستان،
بهشت دولتهاىاسلامى و مهد تمدن و فرهنگ اسلامى را بنيان نهد. و از مردمان آن
دياركه از نظر اخلاق و عادات از بدترين مردمان روى زمين به شمارمىآمدند، پيوسته
رهبران و سرورانى جهانى به وجود آورد. آنچنانكهتفصيل برخى از اين رويدادها را، پيش
از اين نيز بيان كرديم. آيا اينهاهمه نمىتواند گواهى بر حُسن تدبير و وسعت انديشه
و سيرت زيبا و كمالروحى و عقلى آنحضرت به شمار آيد؟
خُلق عظيم
اگر از شرح صدر و وسعت روح آنحضرت در ميدان تدبير امورخصوصى و عمومى تا ساير مظاهر
برترى روحى و اخلاقى وى تأمل كنيمبايد از توصيف كامل جوانب برترى آنحضرت در
اخلاق، اظهار عجزوناتوانى نماييم. چراكه خداوند وى را خاتم پيامبران قرار داده و
اينانكسانى هستند كه در هر دو جنبه مادى و معنوى راهبر و سرآمد تمامانسانها
بودهاند.
اميرمؤمنان على عليه السلام، براى نشان دادن عجز و ناتوانى انسان از توصيفكامل
پيامبر، استدلال لطيفى را بيان كرده است. او مىگويد: خداوند درقرآن مىفرمايد:
(وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا
(15)).
"اگر نعمتهاى خداوند ا شمارش كنيد، آنها را نتوانيد جمع كرد."
درهمين حال خداوند در آيه ديگرى مىفرمايد:
(فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ
(16)).
"بهره زندگى دنيا در آخرت جز اندكى نيست."
بنابراين، زندگى دنيا كه نزد خداوند اندك است، احاطه بر آنوشمارش آن ممكن نيست پس
چگونه مىتوان به خُلق و خوى پيامبرپىبرد كه خداى تعالى دربارهاش گفته است:
(وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ
(17))؛ "همانا تو داراى خوى بزرگ هستى."
خداوند خُلق پيامبر را صفت عظيم، توصيف فرموده است و هرگاه نتوان چيز اندك (نعمتهاى
دنيوى) را شمارش كرد پس چگونه مىتوان بهشمارش چيزى كه بزرگ است (خلق و خوى
پيامبر) توانا شد؟!
در بلنداى اخلاق
با اين وصف، نگارنده برخى از مظاهر اين خلق و خوى بزرگ را بهنگارش در مىآورد.
پيامبر صلى الله عليه وآله، دليرترين و بردبارترين و عادلترين و
پاكترينوبخشندهترين مردمان بود. حتى يك درهم و دينار براى يك شب نزد اوباقى
نمىماند. او از همه مردم زاهدتر بود و سادهتر زندگى مىكردآنچنانكه كفش و جامهاش
را به دست خويش وصله مىكرد و در امورخانه همگام با ديگر افراد كمك وهمكارى
مىنمود.
حيا و آزرم او از ديگران بيشتر بود. هيچگاه در چهره كسى خيرهنمىشد. از همه مردم
آسانگيرتر بود. دعوت هر آزاده و بندهاى را اجابتمىكرد. هديه را مىپذيرفت حتى
اگر جرعهاى شير بود و سعى مىكرد آنرا جبران كند و به ديگران بخوراند. هيچگاه
دربرابر دعوت كنيز ياتهيدستى تكبر نمىورزيد و از آن با روى باز استقبال مىكرد.
آنحضرتبه خاطر خدا، نه به خاطر خودش، خشمگين مىشد و فرمان خدا را اجرامىكرد
اگرچه به زيان خود يا يكى از يارانش تمام مىشد. روزى يارانآنحضرت به وى پيشنهاد
كردند از نيروى مشركان ديگر عليه دشمنانمشركش سود جويد امّا آنحضرت پيشنهاد آنان
را رد كرد و فرمود: ما ازمشركان يارى نمىجوييم. حال آنكه پيامبر در آن هنگام بسيار
به كمكآنان نياز داشت.
آنحضرت از شدّت گرسنگى سنگ بر شكم مىبست و هرگاه خوردنىفراهم مىشد، هرچه
مىيافت مىخورد و چيزى را بر نمىگرداند.خوراكش ساده بود. درحالى كه تكيه داده
بود، غذا نمىخورد. باتهيدستان هم سفره مىشد و با فقرا مجالست مىكرد. دانشمندان
را گرامىمىداشت و به هيچ كس جفا نمىكرد.
از فعاليتهاى اجتماعى پيامبر آن بود، كه از بيمار، هركس كه بود و بههر نحو، عيادت
مىكرد و به تشييع جنازه مردگان مىرفت. به تنهايى راهمىرفت. هيچگاه حَشَم و
خَدَم براى خود نمىگرفت. هر مركبى كه حاضربود سوار مىشد، چه اسب و چه استر و چه
الاغ. گاه پابرهنه مىرفتوگاهى با كفش. زمانى ردا دربر مىكرد و گاهى بدون ردا و
بدون عمامهوكلاه خارج مىشد ولى وقتى راه مىپيمود به نيرومندى مىرفت نه باضعف و
سستى. به هنگام رفتن، پاهايش را از زمين مىكند آنچنانكهگويى از فراز به نشيب
مىآيد.
بوى خوش را بسيار دوست مىداشت. او صاحب غلامان و كنيزان بودولى هيچگاه بر آنها
برترى نمىجُست. وقتى را از دست نمىداد كه درطاعت خداوند نباشد.
با هركس كه ديدار مىكرد، در سلام گفتن سبقت مىجست. هركسبراى كارى در كنار او بود
صبر مىكرد تا وى جدا شود. به هريك ازيارانش كه برمىخورد دستش را براى مصافحه دراز
مىكرد. و آنگاه دستاو را مىگرفت وانگشتانش را در انگشتان او فرو مىبرد و آنگاه
دستديگرش را بر روى دست او مىنهاد.
اگر به نماز ايستاده بود. و كسى براى كارى نزد وى مىآمد، نمازش رازودتر تمام
مىكرد و آنگاه رو به شخص كرده مىگفت: آيا كارى دارى؟وچون حاجت او را روا مىكرد،
دوباره به نماز مىايستاد.
بيشتر به حالت تواضع مىنشست. يعنى زانوانش را با دو دست بغلمىكرد و تا آخر مجلس
مىنشست. هيچگاه ديده نشد درميان يارانش،پاهايش را دراز كند. بيشتر رو به قبله
مىنشست. هركس را كه بر وىوارد مىشد گرامى مىداشت و گاهى اوقات براى افرادى كه
از بستگان اوهم نبودند، جامهاش را براى نشستن مىگستراند. گليم را زير پاى
كسىمىانداخت كه بر وى وارد شده بود، و اگر آن فرد نمىپذيرفت آنقدراصرار مىكرد
تا بپذيرد.
هركس به سخن پيامبر گوش مىسپرد گمان مىبرد كه وى درنظر پيامبرگرامىترين مردمان
است. تا آنجا كه هركس در محضر او مىنشست ازچهره ونگاه مبارك پيامبر برخوردار
مىشد.
براى احترام و گرامىداشت يارانش، آنان را به كنيه فرا مىخواند،واگر كسى كنيه
نداشت، آنحضرت خود كنيهاى براى او تعيين مىكرد.
در مورد زنان نيز اگر فرزندى داشتند آنها را به نام فرزندانشانمىخواند وگرنه كنيه
جديدى براى آنها برمىگزيد. حتى كودكان را نيز باكنيه صدا مىزد.
از ديگران به خشم دورتر و به خشنودى نزديكتر و نسبت به مردم ازديگران دلسوزتر و
سودمندتر بود.
هرگاه در مجلسى حاضر مىشد مىفرمود: "خداوندا پاك و منزهىوستايش تو راست. گواهى
دهم كه معبودى جز تو نيست. از تو آمرزشخواهم وبه سوى تو بازگشت مىكنم".
وقتى درميان يارانش حضور مىيافت، به درستى معلوم نبود كه كداميك از آنان حضرت
محمد صلى الله عليه وآله است. زيرا خود را درميان آنان جاىمىداد (جاى ويژهاى
براى خود تعيين نمىكرد). امّا بعداً چون تعدادملاقات كنندگان حضرت رو به افزايش
رفت و واردان در پيش رويشمىپرسيدند كه كداميك از شما محمد هستيد؟ براى آنحضرت
سكّويىگلين درست كردند. با اين وجود آنحضرت بازهم مىفرمود: من بندهاىبيش
نيستم.
پيامبر اسلام خداترستر از همه بود. نسبت به خدا از همگان پرواىبيشترى داشت. در
شناخت خدا از همه داناتر و در طاعت خداوند از همهنيرومندتر ودر عبادت خدا شكيباتر
و محبتش به خدا از ديگران بيشتروزهدش از همه زيادتر بود. آنقدر به نماز مىايستاد
كه كف پاهايش ازكثرت نماز شكافته مىشد. وقتى به نماز مىايستاد اشكهايش
روانمىشد. از صداى گريه ونالهاش، زمينى كه روى آن نماز مىخواندمىلرزيد. گاه
آنقدر روزه مىگرفت كه گفته مىشد: ديگر افطار نمىكندوگاه نيز روزه نمىگرفت تا
جايى كه مىگفتند: او ديگر روزه نمىگيرد.نظافت بدنش را رعايت مىكرد جامهاش
پاكيزه بود. موى سر و محاسنشرا مرتب مىكرد و شانه مىزد. دندانهايش را مسواك
مىكرد و بوى خوشبه كار مىبرد بطورى كه از دور نيز بوى خوش او را درمىيافتند.
شخصىكه با وى همنشينى يا مصافحه كرده بود به نيكى شناخته مىشد زيرا بوىخوش عطر
پيامبر از وى نيز به مشام مىرسيد. آنحضرت، گرسنه را سيرمىكرد و برهنه را
مىپوشانيد پياده را سوار مىكرد و حاجتمندان را يارىمىداد و بدهى بدهكاران را
ادا مىكرد.
او دليرترين مردم بود. تا آن جا كه امام على عليه السلام فرمود: "اگر ما را درروز
بدر مشاهده مىكرديد، مىديديد كه ما به پيامبر، كه نزديكترين ازهمه ما به دشمن بود
و با سختى تمام مىجنگيد، پناه مىبرديم". و نيزهمان حضرت فرموده است: "هنگامى كه
شعله جنگ برافروخته مىشدو دو گروه دست به كار نبرد مىشدند ما به رسول خدا پناه
مىآورديم.هيچكس از رسول خدا به دشمن نزديكتر نبود".
او از تمام مردم بخشندهتر و در گفتار راستگوتر و در پناه دادنوفادارتر بود. خلق و
خويش از ديگران ملايمتر و نسبش پاك بود.هركس كه او را مىديد تحت تأثير هيبت
آنحضرت واقع مىشد. هركسبا او رفت و آمد مىكرد، دوستش مىداشت. چيزى از وى تقاضا
نمىشدجز آن كه آن را مىبخشيد. روزى مردى به نزدش آمد و چيزى درخواستكرد. پيامبر
آنقدر به وى گوسفند بخشيد كه ميان دو كوه را پر كرد. آنمرد به سوى قبيلهاش بازگشت
و گفت: اسلام آوريد كه محمد آنچنانمىبخشد كه گويى بيمى از تنگدستى ندارد.
(18)
او هر منكرى را زشت مىانگاشت و به هر خوبى فرمان مىداد.بالاخره آن كه وى براى هر
خوبى سرمشق، و براى هر فضلى نمونه،وبراى هر چيزى كه انسان را در دو جهان سود
مىبخشيد، راهبر بود.
بر او و بر دودمانش برترين و پاكترين درودها و سلامها باد.