نخستين گامها
پيامبر به مكّه بازگشت و خديجه را از رسالت خويش آگاه كرد.خديجه پس از
شنيدن ماجرا به رسالت وى ايمان آورد. همچنين پيامبر،رسالت خود را به آگاهى
پسر عمويش على بن ابيطالب نيز رساند. علىكودكى نابالغ بود كه پيامبر تربيت
او را برعهده داشت. على هم به دعوتپيامبر پاسخ گفت پس از او برادرش، جعفر
ابن ابيطالب ايمان آورد.آنگاه با نزول آيات:
(يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنذِرْ * وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ
(4)).
"اى جامه درسركشيده * برخيز و بيم ده * و پروردگار خويش را به بزرگىياد
كن."
دعوت خود را آشكار ساخت و چون آيه:
(وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ
(5))؛ "و خويشان نزديكت را بيم ده."
نزول يافت آنحضرت بستگانش را به آيين خويش دعوت كرد.
پيامبر صلى الله عليه وآله بر فراز كوه صفا رفت و مردم را به سوى خود
فراخواند.همه قريشيان به نزدش گرد آمدند و از او پرسيدند: ترا چه
مىشود؟گفت: اگر به شما خبر دهم كه دشمن قصد دارد بامدادان يا شامگاهانبر
شما بتازد، آيا گفته مرا تصديق مىكنيد؟
گفتند: آرى.
گفت: پس من شما را از عذاب سختى كه در پيش است بيم مىدهم.
سپس ابولهب، يكى از عموهاى پيامبر، برخاست و گفت: نابود شوىآيا به خاطر
همين ما را صدا كردى؟
پيامبر بار ديگر با آنان سخن گفت و فرمود:
"اى مردم! ديدهبان هرگز به كسان خود دروغ نمىگويد و اگر مندروغگو هم
باشم به شما دروغ نمىگويم. سوگند به خدايى كه جز اومعبودى نيست، من
فرستاده او به سوى شما و مردم مىباشم. به خداقسم، شما همانطور كه به خواب
مىرويد خواهيد مرد و همانگونه كه ازخواب بيدار مىشويد برانگيخته خواهيد
شد و به پاسِ كردارهايتان موردمحاسبه قرار مىگيريد. در برابر احسانى كه
كردهايد، به شما احسانمىشود و در برابر بدى كه از شما سر زده، مجازات
خواهيد شد. اينبهشت جاودان و اين جهنم ابدى است. بدانيد كه شما نخستين
كسانىهستيد كه بيمشان دادم"
(6).
ستيز ارزشها
امّا پاسخ قوم عرب چيزى جز جواب ابولهب نبود. آنان از پيامبر كنارهگرفتند و او را
مسخره كردند و به رسالتش ريشخند زدند. امّا پيامبراستوار و مقاوم و با شيوههاى
گوناگون دعوتش را ادامه داد تا آنكه آوازهرسالت او در مكّه وشهرهاى اطراف آن
پيچيد. از اين گذشته فريادرسالت آنحضرت به گوش برخى از افراد پاك و صالحى كه
خواهان حقّو خير بودند، رسيد و آنان به نداى وى پاسخ مثبت دادند، و با ايمان
بهآيين او از وى پيروى كردند. بيشترين پيروان دعوت آنحضرت از طبقهتنگدست بودند
كه هيچ مال و منالى در اختيار نداشتند.
اما رؤسا و بزرگان عرب، بهرهكشان و ربا خواران و كسانى كهمنافعشان با بتپرستى و
فساد گره خورده بود، و سنگدلان خشك مغز،دعوت آنحضرت را فتنه و شر تلقى كردند و
تصميم گرفتند تمام نيروىخود را براى مقابله با آن كار برند و با هر وسيلهاى به
جنگ آن برخيزند.
از اين رو آنان نه تنها از پذيرش آيين آنحضرت سرباز زدند، بلكه دربرابر آن موضعى
ستيزهجويانه نيز اتخاذ كردند. جبهه آنان كاملاً با جبههمسلمانان تفاوت داشت. هركس
را كه به اسلام مىگرويد آماج فشاروشكنجههاى دردناك خود قرار مىدادند و تلاش
مىكردند او را به آيينخرافى و توخالى خود بازگردانند. چه بسيار مسلمانان مستضعف
صبوروروشندلى كه به حقّانيت رسالت پيامبر اعتراف كردند و خود رادر معرض شكنجه و
مجازات قريش قرار دادند؟! چه بسيار برده و كنيزىكه به پيامبر ايمان آورد و خونش به
ناحقّ ريخته شد، و خود را فداىدين وايمانش كرد؟! عمّار، يكى از همين گروه بود كه
قريش او رابه سختى شكنجه دادند و ياسر و سميّه، پدر و مادرش را، با وضعى فجيعبه
شهادت رساندند.
استوار و مقاوم در راه رسالت
پيامبر نيز از اين شكنجهها و آزارها، بهره كمى نداشت. هرگاهمىشنيد يكى از يارانش
شكنجه شده يا در راه رسالت او مورد آزار قرارگرفته، اندوهگين و متأثّر مىشد و چه
بسا اشك از چشمانش جارىمىگشت. علاوه بر اين، قريش شخص پيامبر را هم مورد آزار و
اذيّتخود قرار مىداد. ابولهب به پيامبر سنگ پرتاب مىكرد، و همسرش دررهگذر
آنحضرت خار و خاشاك مىگسترد. برخى ديگر سعى مىكردند،خشم آنحضرت را شعلهور
سازند. از اين رو وقتى به نماز مىايستاد؛محتويات شكمبه گوسفند را بر سر او
مىريختند و يا وقتى غذا مىخوردخوراك آنحضرت را آلوده مىكردند
(7).
يكى از كافران سر مبارك آنحضرت را با كمان شكست به طورى كهخون بر چهره شريفش جارى
شد. برخى ديگر ديوار خانه آنحضرت رابه كثافت مىاندودند، وگاهى نيز كثافاترا در
آستانه خانهاش مىريختند.
دهانهاى بىدر و دروازه كفار از ناسزا و ريشخند و سخنان زنندهوزشت پر بود كه هر
آن، آنها را نثار پيامبر مىكردند.
تلاش كافران
پيامبر صلى الله عليه وآله با استوارى و شكيبايى تمام و صبر و تحمّلى پيامبرانه
دربرابر اين همه آزار و شكنجه ايستادگى مىكرد. اگر گروهى از كافران بهنزد آنحضرت
مىآمدند، وى با گشاده رويى از آنها استقبال مىكرد و بابهترين شيوه آنان را به دين
خدا فرا مىخواند. اگر دعوتش رانمىپذيرفتند؛ از آنان مىخواست كتابى مانند قرآن
بياورند و سپس اينآيه را بر آنها تلاوت مىكرد:
(قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا
الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَبِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ
ظَهِيراً
(8)).
"بگو اگر آدميان و پريان گرد آيند بر آن كه مانند اين قرآن را بياورند،نتوانند
مانندش را بياورند اگرچه برخى از ايشان پشتيبان برخى ديگر باشند."
بسيارى از اوقات كفار او را مورد تمسخر قرار مىدادند و دعوتش را بهريشخند
مىگرفتند، امّا پيامبر بدون آن كه از آنان خشمناك شود يامنقلب گردد اندرزشان
مىداد و به سوى خداوندشان فرا مىخواند.
گاه در مجامع و درميان قبايل مىرفت و مردم را به سوىپروردگارشان دعوت مىكرد،
امّا كفار قريش در دعوت او از دو راه ايجادخلل مىكردند.
نخست آن كه مردم را از اين كه تحت تأثير قرار بگيرند، برحذرمىداشتند. به مردم
مىگفتند اين مرد از خود ماست؛ او جادوگر و ديوانهاست يا اينكه مىگفتند دروغگوست.
اين تبليغات چنان مؤثر افتاده بود،كه مردم در گوشهاى خود پنبه مىگذاشتند تا مبادا
سخن پيامبر را بشنوند.
دوم اينكه مردى از كفار پُشت سر پيامبر به راه مىافتاد و بانگبرمىداشت كه او
دروغگوست. بدينترتيب گفتار پيامبر به گوش مردمنمىرسيد و كسى به دعوتش پاسخ
نمىگفت.
تدبير كوتهفكران
كفار قريش با اين مخالفتها نتوانستند، از حركت اين رسالت و آوازهآن جلوگيرى كنند.
بنابراين چاره ديگرى انديشيدند، تا شايد مردم را ازگرايش به اسلام منع كنند. آنها
نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمده به او گفتند:اى محمد! تو خدايان ما را ناسزا
گفتى و عقلهاى ما را پوك خواندىوجماعت ما را پراكنده ساختى. اگر با چنين كارها در
پى كسب ثروتهستى ما به تو ثروت مىدهيم؛ و اگر خواهان سيادت و بزرگى هستى تورا
سيادت خواهيم داد و اگر بيمارى تو را درمان خواهيم كرد.
امّا پيامبر در پاسخ فرمود: "هيچ كدام از اينها كه گفتيد در كار نيست.بلكه خداوند
مرا به پيامبرى به سوى شما برانگيخته و كتابى نيزفروفرستاده است. اگر آنچه را كه
آوردهام بپذيريد، همان در دنياوآخرت بهره شماست و اگر آن را نپذيريد من همچنان صبر
مىكنم تاخداوند ميان ما داورى كند".
ابوطالب... نگاهبان و پشتيبان
كافران اين بار انديشه كردند كه اين درخت پاك را از بيخ ريشهكنكنند و شخص پيامبر
را از پاى درآورند. امّا پيامبر تكيهگاهى نيرومندداشت كه كفار نمىتوانستند از پس
او برآيند. اين تكيهگاه عمو و ياورشابوطالب، رئيس قريش و بزرگ بنى هاشم بود.
بنابراين، آنان در گام اول خواستند ابوطالب را بفريبند به وى گفتند:"ما يكى از
فرزندان زيباى خود را به تو مىدهيم و محمد را از تومىگيريم و مىكشيم"!
ابوطالب پاسخ داد:
شما به انصاف معامله نمىكنيد. من فرزند شما را بگيرم و آبوخوراكش دهم و شما فرزند
مرا بگيريد و بكشيد؟! كافران گفتند: برادرزادهات به خدايان ما دشنام مىگويد، بر
دين ما عيب مىگيرد، عقلهاى مارا پوك مىخواند و پدران ما را به گمراهى متهم
مىكند. يا تو او را از اينكارها بازدار و يا آن كه خودت را كنار بكش وبگذار تا ما
او را از اين كاربازداريم.
امّا ابوطالب كه در راستى گفتار برادرزادهاش و پيامبرى كه به سوى اوبرانگيخته شده
بود، ترديد نداشت گفتار آنان را رد كرد و هيچ يك ازپيشنهادهاى آنان را نپذيرفت و
خطاب به پيامبر فرمود: مردم را به سوىپروردگارت فراخوان و بدان كه من هرگز از يارى
تو دست برنمىدارم.
محاصره
وقتى قريش ديد كه ابوطالب از يارى پيامبر دست بردار نيست نقشهديگرى كشيد. آنان
تصميم به قطع رابطه با پيامبر و ياوران هاشمىاشگرفتند، وعهدنامهاى نيز در اين
باره نوشتند، و مردم را از فروش كالا بهبنىهاشم منع كردند. ابوطالب، بنى هاشم را
جمع كرد و آنان را در درهاىكه در اطراف مكّه داشت، جاى داد. پيامبر و بنى هاشم
مدت سه سالودر سختترين شرايط در اين دره به سر بردند.
ترس و اضطراب به قدرى زياد بود كه ابوطالب در هر شب، چندينبار بستر خود را با بستر
پيامبر عوض مىكرد تا مبادا حيات پيامبردستخوش حادثهاى گردد.
خداوند اراده كرد كه مدّت اين تبعيد و محاصره پايان يابد. پس بهموريانهاى فرمان
داد تا خطوط ملعونى را كه بر روى عهدنامه نوشته شدهبود، بخورد. موريانه آن خطوط را
خورد. آنگاه خداوند، پيامبرش را ازاين ماجرا آگاه كرد. پيامبر نيز اين خبر را با
ابوطالب درميان نهادوابوطالب هم به سوى كفار رفت وآنان را از آنچه روى داده بود
مطلعساخت و گفت: اين علامت راستگويى فرزند برادرم در دعوتش و نشانهدروغ شما در
انكار رسالت اوست.
كفار جريان پيماننامه را به عنوان داور در كار خود گرفتند. بدينترتيب كه اگر
پيماننامه، همانگونه كه رسول خدا خبر داده بود، از بينرفته باشد، مسلمانان را از
تبعيد بيرون آورند و اگر چنان نبود، پيامبرو همه يارانش را همچنان در شعب ابى طالب
نگهدارند.
وقتى قريش به سراغ پيماننامه رفتند، آن را همانگونه كه پيامبر گفتهبود، يافتند و
طبق قرار، بنى هاشم از تبعيدگاه خود آزاد شدند.بدينترتيب يكىاز
طاقتفرساتريندورههاىرسالت پيامبرپايان پذيرفت.
سختى و تنگدستى كه در شعب ابى طالب بر خاندان بنى هاشم وارد شددر نهايت بسيار دشوار
و غمانگيز بود. آنان همچنين خسارتهاى فراوانىنيز متحمل شدند. زيرا محاصره اقتصادى
و اجتماعى بنى هاشم در نهايتبهمرگ خديجههمسر پيامبر، وابوطالب عمو و كفيل
آنحضرت انجاميد.
خديجه، در همه دردها و آرزوهاى پيامبر شريك آنحضرت بودوپيامبر را در برابر آزار و
اذيتهايى كه از مردم متحمل مىشد، تسلّىمىبخشيد و آنحضرت را در برابر دسيسههاى
قريش ياورى مىكرد.ابوطالب نيز حامى پيامبر بود و سدّى بزرگ در ميان او و قريش
ايجادكرده بود.
ابوطالب سرور قريش و بزرگ بنى هاشم بود. از نظر منطق نظاماجتماعى آن روز، حق مشروع
وى بود كه از پيامبر دفاع كند، چراكه وىپيامبر را به مثابه فرزند خود مىدانست. در
اين نظام انسان مىتواند، ازهر راه و در همه احوال از فرزندش دفاع كند، حتى اگر
فرزندش از طريقهمردم آن ديار و دينشان به دور باشد.
مرگ ابوطالب و خديجه درنظر پيامبر مانند ويران شدن دژى استواربود كه بر دو پايه
محكم قرار داشت. از اين رو، اين سال را به نام"عامالحزن" (سال اندوه) نامگذارى
كردند. زيرا پيامبر در اين سال بهخاطر مرگ دو پشتيبان ومدافع بزرگ رسالتش، شديداً
متأثر واندوهگينشد. اين حادثه در بين سالهاى هفتم وهشتم بعثت به وقوع پيوست.
هجرت به حبشه
پس از مرگ ابوطالب، پيامبر صلى الله عليه وآله با بحرانهاى سختى روبهرو شد.قريش
همه نيروى خود را براى نابود كردن مسلمانان و از ميان بردننهضت اسلامى به كار گرفت
و فشارهاى سختى بر مسلمانان وارد آورد.آزارهاى فراوانى بر پيامبر روا داشت. چند بار
نيز كمر به قتل پيامبربست امّا خداوند از اجراى نقشه آنان جلوگيرى مىكرد. پيامبر
دربارهبحرانهايى كه گريبانگير او و مسلمانان شده بود، تدابيرى انديشيد.
بهمسلمانان فرمان داد تا به حبشه هجرت كنند. اين نقشه با هجرت دو گروهبزرگ از
طريق دريا به حبشه، اجرا شد. مسلمانان بدينترتيب از شركفار و مكر و حيله آنان جان
سالم بهدربردند. پادشاه حبشه نيز آنان راپناه داد و مقدمشان را گرامى داشت.
پيامبر در مورد خود نيز تصميم گرفت به "طائف"، شهرى نزديكمكّه كه قبيله بزرگ و
نيرومند ثقيف در آنجا زندگى مىكرد، برود.پيامبر بدين اميد به طايف رفت كه مردم
آنجا را هدايت كند؛ تا آنان نيزپيامبر را از آزار و اذيت قريش در امان نگاهدارند.
امّا اين طرح،با موفقيت روبهرو نشد. قبيله ثقيف نه تنها اسلام نياورد بلكه
ديوانگانونادانان خود را بر پيامبر گماشت تا آنحضرت را به بدترين شكل آزاردهند.
آنان كسانى به مكّه فرستادند تا ماجراى دعوتشان به اسلام از سوىپيامبر را براى
قريش نقل كنند. قريش بار ديگر دست به كار نابودىآنحضرت شد. پيامبر كه از بيم جان
خود نمىتوانست به صورت معمولىبه مكّه بازگردد، ناگزير شد به تنى چند از بزرگان و
رؤساى قريش پيغامدهد و از آنان بخواهد كه وى را در مقابل قريش پناه دهند. يكى از
آنانتقاضاى پناهندگى پيامبر را پذيرفت و آنحضرت توانست در زير چترحمايت او به
مكّه وارد شود.
دعوت قبايل ديگر
سرانجام پيامبر صلى الله عليه وآله دريافت كه مردم مكّه نمىتوانند پرچمدارانرسالت
مقدّس اسلام در سراسر جهان باشند. زيرا مىديد كه دعوتمصرّانه و پيگير او در حدود
ده سال هيچ سودى دربر نداشته، و همچنين،بر پافشارى كفار ومعاندان نيز افزوده است.
بنابراين، رسول اسلام تصميم گرفت دعوت خود را درميان ساير قبايلعربى گسترش دهد.
اگر آنحضرت مىتوانست قبيلهاى را به سوى اسلامراهنمايى كند به سوى آن قبيله
مىرفت و نور تابناك اسلام را از طريقافراد آن قبيله انتشار مىداد. بدين منظور
آنحضرت در مراسمى كهاعراب براى عبادت يا تجارت تشكيل مىدادند، در جمع آنها
حضورمىيافت؛ و خطاب به افراد قبيله مىفرمود: "اى بنى فلان! من فرستادهخدايم به
سوى شما. خداوند به شما مىفرمايد كه او را پرستش كنيد،وهمتايى براى او قائل نشويد،
جز او هرچه را كه مىپرستيد كنار گذاريدو به من بگرويد و مرا تصديق كنيد و از شر
دشمنانم در امان نگاه داريد تامن نيز به شما بگويم چرا خداوند مرا مبعوث كرده است".
قريش براى خنثى كردناثر دعوت پيامبر، كسانى را به دنبال آنحضرتروانه مىكردند تا
مردم را از طاعت او برحذر دارند و دعوتش را لوثكنند. اكثر اوقات ابولهب، عموى
پيامبر، اينوظيفه را برعهده مىگرفت
(9).
قبيلههاى عرب نيز بر عبادت خدايان خيالى خويش پا مىفشردندوتعصب مىورزيدند و
پيروى از آيين پدران خود را ترجيح مىدادند. ازطرف ديگر آنها از قريش هم
مىترسيدند. چون اگر اسلام مىآوردند بطورقطع بايد خود را براى جنگ با قريش آماده
مىكردند. از اين رو دعوتپيامبر را نمىپذيرفتند و آنحضرت را به نيكى يا بدى از
خود مىراندند.
يثرب... مشرق اسلام
تنها يك قبيله دعوت پيامبر را پذيرفت. اين قبيله در يثرب (مدينه)مسكن داشتند، و به
دو طايفه اوس و خزرج تقسيم مىشدند. همواره بيناين دو طايفه جنگ و خونريزى برپا
بود بطورى كه هر دو از اينهمه ستيزهو نزاع به ستوه آمده بودند.
مردم "يثرب" سخن پيامبر را پذيرفتند و به دعوت او گردن نهادندوبدينگونه اسلام در
شهر "يثرب" مانند طلوع خورشيد تابناك پس ازشبى دراز، آغاز به انتشار كرد.
سپس دومين بيعت مسلمانان "يثرب" با حضرت محمد صلى الله عليه وآله در عقبه"منى" شكل
گرفت و در همان جا پيمانى نظامى ميان پيامبر و هوادارانيثربىاش منعقد شد. به موجب
اين پيمان، مسلمانان "يثرب" موظفشدند باتمام قواى جنگى خود، از پيامبر و ساير
مسلمانان دفاع كنند.
هجرت به مدينه
پيامبرصلى الله عليه وآله برنامه هجرت بهمدينه را ترتيب داد. آنحضرت يارانش رايكى
پس از ديگرى به دور از چشم قريش، به سوى مدينه رهسپار مىكرد.
وقتى كفار از اين حركت آگاه شدند، باخود گفتند: اگر مسلمانان درمدينه گرد آيند،
پايگاه نيرومندى برضد ما ايجاد خواهند كرد و جانومال ما را به شدّت تهديد خواهند
نمود.
در جستجوى راه چارهاى برآمدند تا مسلمانان را از راه تشويقودلجويى و يا تهديد از
هجرت به مدينه بازدارند. امّا مسلمانان بااستفاده از تاريكى شب از چنگال قريش
مىگريختند. كفار با خودمىگفتند: "محمد هنوز در چنگ ماست و چيزى مانع از دسترسى ما
به اونيست. اگر او بتواند به مدينه هجرت كند و يارانش را به دور خود گردآورد كشتن
او براى ما بسيار مشكل خواهد شد". بنابراين در"دارالندوة" گرد آمدند و درباره اين
مسأله به مشورت پرداختند. درنهايت تصميم گرفتند از هر قبيله يك نفر داوطلب شود و
سپس همگى بهيكباره بر پيامبر يورش برند و او را بكشند و خون او را به گردن
همهقبايل عرب اندازند و بدينوسيله آن را پايمال كنند. در اين صورت بنىهاشم هم
نمىتوانست تنها يك قبيله را مسئول قتل پيامبر بشناسد و دستبه انتقام گشايد.
كفار از هر قبيله فردى انتخاب كردند. آنان خانه پيامبر را در محاصرهخود گرفتند.
امّا وحى بر پيامبر فرود آمد، و آنحضرت را از طرحهاوبرنامههاى قريش آگاه كرد و به
او فرمود تا شبانه شترى اختيار كند و بهسوى مدينه هجرت نمايد.
پيامبر، حضرت على عليه السلام را در بستر خويش خواباند تا كفار گمان برندكه آنحضرت
در خانه آرميده و چون سرگرم نگهبانى از آنحضرتشدند، وى از راهى ديگر بگريزد. امام
على عليه السلام در بستر پيامبر آرميدوچشم به راه سرنوشت دوخت. درهمين حال پيامبر
در تاريكى شب بهسوى غار "ثور" حركت كرد و چند روز در آنجا به سر برد و سپس
ازبيراهه به سوى مدينه روانه شد تا مبادا قريش يا مزدورانشان كه به طمعگرفتن جايزه
براى دستگيرى محمد به تعقيب آنحضرت پرداخته بودند،وى را دستگير كنند.
هجرت... آغاز حياتى نوين
وقتى پيامبر به مدينه رسيد، جشن باشكوهى از سوى مردم آن شهر بهافتخار حضرت برپا
شد. كاروانهاى سرور و شادى به راه افتاد و نغمههاىشادمانه به آسمان رفت.
هجرت پيامبر بدينسان پايان يافت و خود آغازگر حيات نوينى براىمسلمانان شد. حياتى
عزّتمند و گرامى براى مسلمانان، حيات دفاع ازحقوقشان و جهاد با دشمنانشان، حيات
گسترش و پويايى در سرتاسرجهان. در واقع هجرت پيامبر، آغاز شكلگيرى امّت يكتاپرست
اسلامىبود. به اين دليل است كه مسلمانان هجرت پيامبر را مبدأ تاريخى - دينىخود
قرار دادند، چرا كه هجرت درنظر آنان يكى از مهمترين رويدادها بهشمار مىرفت.
در مكّه هنوز گروهى از مسلمانان باقى مانده بودند كه آنان نيز پس ازپشتسر گذاردن
دشواريهاى بسيار، به رهبرى حضرت على عليه السلام به سوىمدينه هجرت كردند. قريش كه
از طرحها و توطئههاى پيشين خود سودىنبرده بود، براى از بين بردن اسلام و مسلمانان
دست به طرح نقشههاىديگر زد.
توطئههاى قريش
نقشههاى جديد آنها در دو برنامه خلاصه مىشد كه قريش آنها رايكى پس از ديگرى دنبال
مىكرد.
برنامه اوّل: آنها نامههايى به مردم مدينه نوشته و با اندكى تشويقوتهديد خواستار
تسليم پيامبر صلى الله عليه وآله به آنها شدند امّا مسلمانان اين نقشه رابه ريشخند
وطراحان آن را به باد مسخره گرفتند و قصيدهاى هجوآميز بهقريش نوشتند، وپس از آنكه
حقيقت پيامبر و نيز انگيزههاى دشمنىقريش را تشريح كردند، با بيانى روشن پاسخ آنها
را گفتند.
برنامه دوم: از آنجا كه قريش امور تجارت سرزمينهاى عربى را دردست داشت؛ مدينه را در
محاصره اقتصادى قرار داد. قريش كه ايمنىراههاى تجارى را باهمپيمانى با قبايل
صحرانشين كه در راه شام و راه يمنمسكن داشتند، تأمين مىكرد بيانيهاى به همه اين
قبايل صادر كرد، و آنانرا از فروش مواد غذايى به مردم مدينه منع كرد. همچنين در
اين بيانيههشدار داده شده بود، كه به كاروانهاى بازرگانى كه قصد بردن مواد
غذايىبه مدينه را دارند، اجازه رفت و آمد ندهند.
امّا پيامبر كه مسئوليّت دفاع از مدينه بر دوش او بود و به خوبىدريافته بود كه
محاصره اقتصادى كه مردم مدينه بدان دچار آمدهاند بهخاطر اوست در صدد برنامهريزى
براى دفاع در برابر اين محاصره برآمدو اين امر، چنانكه بعداً خواهيم گفت، به جنگ
بدر منتهى شد. امّا پيشاز پرداختن به علل وقوع جنگ بدر، بهتر است نگاهى گذرا به
وضعيتمردم مدينه و امكانات مادى و معنوى آنان داشته باشيم.
پيامبر در مدينه با سه طايفه روبهرو شد:
1 - مسلمانان كه از سه گروه اوس، خزرج و مهاجران تشكيل مىشدندونسبت به هم بيگانه
بودند. پيامبر صلى الله عليه وآله توانست آنان را در بوتهاى واحدذوب كند بطورى كه
به صورت برادرانى يكدل و آهنين صف درآمدندودر "مساوات و تعاون، امتى يگانه همچون
دانههاى شانه گرديدند".
2 - منافقان، اينان گروه بزرگى از اعراب را تشكيل مىدادند. اظهاراسلام مىكردند
ولى در نهان كفر مىورزيدند. پيامبر توانست جلوىتحركات اين گروه را بگيرد.
بعضىاوقات با آنها همراه مىشد ومسئوليتهاو مناصبى به ايشان مىسپرد، تا آنها را
بدينوسيله مشغول سازد، وحى نيزبا آياتى كه در شأن منافقان نازل مىكرد، در ارزيابى
آنها شركتمىجست و تأكيد مىكرد كه:
(إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ
(10)).
"منافقان در پستترين طبقات دوزخ جاى دارند."
3 - يهود، آنان نيرويى رعبانگيز بودند كه مال و سلاح و امكاناتفراوانى در اختيار
داشتند. پيامبر صلى الله عليه وآله قراردادهايى سياسى و نظامى باايشان بسته بود كه
براى هر دو طرف ضامن زندگى مسالمتآميز و دفاعمشترك از شهر و مردم آن بود.