هدايتگران راه نور
زندگانى پيامبر گرامى حضرت محمّد مصطفى صلى الله عليه وآله

- ۲ -


نخستين گامها

پيامبر به مكّه بازگشت و خديجه را از رسالت خويش آگاه كرد.خديجه پس از شنيدن ماجرا به رسالت وى ايمان آورد. همچنين پيامبر،رسالت خود را به آگاهى پسر عمويش على بن ابيطالب نيز رساند. على‏كودكى نابالغ بود كه پيامبر تربيت او را برعهده داشت. على هم به دعوت‏پيامبر پاسخ گفت پس از او برادرش، جعفر ابن ابيطالب ايمان آورد.آنگاه با نزول آيات:

(يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنذِرْ * وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ (4)).

"اى جامه درسركشيده * برخيز و بيم ده * و پروردگار خويش را به بزرگى‏ياد كن."

دعوت خود را آشكار ساخت و چون آيه:

(وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ (5))؛ "و خويشان نزديكت را بيم ده."

نزول يافت آن‏حضرت بستگانش را به آيين خويش دعوت كرد.

پيامبر صلى الله عليه وآله بر فراز كوه صفا رفت و مردم را به سوى خود فراخواند.همه قريشيان به نزدش گرد آمدند و از او پرسيدند: ترا چه مى‏شود؟گفت: اگر به شما خبر دهم كه دشمن قصد دارد بامدادان يا شامگاهان‏بر شما بتازد، آيا گفته مرا تصديق مى‏كنيد؟

گفتند: آرى.

گفت: پس من شما را از عذاب سختى كه در پيش است بيم مى‏دهم.

سپس ابولهب، يكى از عموهاى پيامبر، برخاست و گفت: نابود شوى‏آيا به خاطر همين ما را صدا كردى؟

پيامبر بار ديگر با آنان سخن گفت و فرمود:

"اى مردم! ديده‏بان هرگز به كسان خود دروغ نمى‏گويد و اگر من‏دروغگو هم باشم به شما دروغ نمى‏گويم. سوگند به خدايى كه جز اومعبودى نيست، من فرستاده او به سوى شما و مردم مى‏باشم. به خداقسم، شما همانطور كه به خواب مى‏رويد خواهيد مرد و همانگونه كه ازخواب بيدار مى‏شويد برانگيخته خواهيد شد و به پاسِ كردارهايتان موردمحاسبه قرار مى‏گيريد. در برابر احسانى كه كرده‏ايد، به شما احسان‏مى‏شود و در برابر بدى كه از شما سر زده، مجازات خواهيد شد. اين‏بهشت جاودان و اين جهنم ابدى است. بدانيد كه شما نخستين كسانى‏هستيد كه بيمشان دادم" (6).

ستيز ارزشها

امّا پاسخ قوم عرب چيزى جز جواب ابولهب نبود. آنان از پيامبر كناره‏گرفتند و او را مسخره كردند و به رسالتش ريشخند زدند. امّا پيامبراستوار و مقاوم و با شيوه‏هاى گوناگون دعوتش را ادامه داد تا آنكه آوازه‏رسالت او در مكّه وشهرهاى اطراف آن پيچيد. از اين گذشته فريادرسالت آن‏حضرت به گوش برخى از افراد پاك و صالحى كه خواهان حقّ‏و خير بودند، رسيد و آنان به نداى وى پاسخ مثبت دادند، و با ايمان به‏آيين او از وى پيروى كردند. بيشترين پيروان دعوت آن‏حضرت از طبقه‏تنگدست بودند كه هيچ مال و منالى در اختيار نداشتند.

اما رؤسا و بزرگان عرب، بهره‏كشان و ربا خواران و كسانى كه‏منافعشان با بت‏پرستى و فساد گره خورده بود، و سنگدلان خشك مغز،دعوت آن‏حضرت را فتنه و شر تلقى كردند و تصميم گرفتند تمام نيروى‏خود را براى مقابله با آن كار برند و با هر وسيله‏اى به جنگ آن برخيزند.

از اين رو آنان نه تنها از پذيرش آيين آن‏حضرت سرباز زدند، بلكه دربرابر آن موضعى ستيزه‏جويانه نيز اتخاذ كردند. جبهه آنان كاملاً با جبهه‏مسلمانان تفاوت داشت. هركس را كه به اسلام مى‏گرويد آماج فشاروشكنجه‏هاى دردناك خود قرار مى‏دادند و تلاش مى‏كردند او را به آيين‏خرافى و توخالى خود بازگردانند. چه بسيار مسلمانان مستضعف صبوروروشندلى كه به حقّانيت رسالت پيامبر اعتراف كردند و خود رادر معرض شكنجه و مجازات قريش قرار دادند؟! چه بسيار برده و كنيزى‏كه به پيامبر ايمان آورد و خونش به ناحقّ ريخته شد، و خود را فداى‏دين وايمانش كرد؟! عمّار، يكى از همين گروه بود كه قريش او رابه سختى شكنجه دادند و ياسر و سميّه، پدر و مادرش را، با وضعى فجيع‏به شهادت رساندند.

استوار و مقاوم در راه رسالت‏

پيامبر نيز از اين شكنجه‏ها و آزارها، بهره كمى نداشت. هرگاه‏مى‏شنيد يكى از يارانش شكنجه شده يا در راه رسالت او مورد آزار قرارگرفته، اندوهگين و متأثّر مى‏شد و چه بسا اشك از چشمانش جارى‏مى‏گشت. علاوه بر اين، قريش شخص پيامبر را هم مورد آزار و اذيّت‏خود قرار مى‏داد. ابولهب به پيامبر سنگ پرتاب مى‏كرد، و همسرش دررهگذر آن‏حضرت خار و خاشاك مى‏گسترد. برخى ديگر سعى مى‏كردند،خشم آن‏حضرت را شعله‏ور سازند. از اين رو وقتى به نماز مى‏ايستاد؛محتويات شكمبه گوسفند را بر سر او مى‏ريختند و يا وقتى غذا مى‏خوردخوراك آن‏حضرت را آلوده مى‏كردند (7).

يكى از كافران سر مبارك آن‏حضرت را با كمان شكست به طورى كه‏خون بر چهره شريفش جارى شد. برخى ديگر ديوار خانه آن‏حضرت رابه كثافت مى‏اندودند، وگاهى نيز كثافات‏را در آستانه خانه‏اش مى‏ريختند.

دهانهاى بى‏در و دروازه كفار از ناسزا و ريشخند و سخنان زننده‏وزشت پر بود كه هر آن، آنها را نثار پيامبر مى‏كردند.

تلاش كافران‏

پيامبر صلى الله عليه وآله با استوارى و شكيبايى تمام و صبر و تحمّلى پيامبرانه دربرابر اين همه آزار و شكنجه ايستادگى مى‏كرد. اگر گروهى از كافران به‏نزد آن‏حضرت مى‏آمدند، وى با گشاده رويى از آنها استقبال مى‏كرد و بابهترين شيوه آنان را به دين خدا فرا مى‏خواند. اگر دعوتش رانمى‏پذيرفتند؛ از آنان مى‏خواست كتابى مانند قرآن بياورند و سپس اين‏آيه را بر آنها تلاوت مى‏كرد:

(قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى‏ أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ‏بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً (8)).

"بگو اگر آدميان و پريان گرد آيند بر آن كه مانند اين قرآن را بياورند،نتوانند مانندش را بياورند اگرچه برخى از ايشان پشتيبان برخى ديگر باشند."

بسيارى از اوقات كفار او را مورد تمسخر قرار مى‏دادند و دعوتش را به‏ريشخند مى‏گرفتند، امّا پيامبر بدون آن كه از آنان خشمناك شود يامنقلب گردد اندرزشان مى‏داد و به سوى خداوندشان فرا مى‏خواند.

گاه در مجامع و درميان قبايل مى‏رفت و مردم را به سوى‏پروردگارشان دعوت مى‏كرد، امّا كفار قريش در دعوت او از دو راه ايجادخلل مى‏كردند.

نخست آن كه مردم را از اين كه تحت تأثير قرار بگيرند، برحذرمى‏داشتند. به مردم مى‏گفتند اين مرد از خود ماست؛ او جادوگر و ديوانه‏است يا اينكه مى‏گفتند دروغگوست. اين تبليغات چنان مؤثر افتاده بود،كه مردم در گوشهاى خود پنبه مى‏گذاشتند تا مبادا سخن پيامبر را بشنوند.

دوم اينكه مردى از كفار پُشت سر پيامبر به راه مى‏افتاد و بانگ‏برمى‏داشت كه او دروغگوست. بدين‏ترتيب گفتار پيامبر به گوش مردم‏نمى‏رسيد و كسى به دعوتش پاسخ نمى‏گفت.

تدبير كوته‏فكران‏

كفار قريش با اين مخالفتها نتوانستند، از حركت اين رسالت و آوازه‏آن جلوگيرى كنند. بنابراين چاره ديگرى انديشيدند، تا شايد مردم را ازگرايش به اسلام منع كنند. آنها نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمده به او گفتند:اى محمد! تو خدايان ما را ناسزا گفتى و عقلهاى ما را پوك خواندى‏وجماعت ما را پراكنده ساختى. اگر با چنين كارها در پى كسب ثروت‏هستى ما به تو ثروت مى‏دهيم؛ و اگر خواهان سيادت و بزرگى هستى تورا سيادت خواهيم داد و اگر بيمارى تو را درمان خواهيم كرد.

امّا پيامبر در پاسخ فرمود: "هيچ كدام از اينها كه گفتيد در كار نيست.بلكه خداوند مرا به پيامبرى به سوى شما برانگيخته و كتابى نيزفروفرستاده است. اگر آنچه را كه آورده‏ام بپذيريد، همان در دنياوآخرت بهره شماست و اگر آن را نپذيريد من همچنان صبر مى‏كنم تاخداوند ميان ما داورى كند".

ابوطالب... نگاهبان و پشتيبان‏

كافران اين بار انديشه كردند كه اين درخت پاك را از بيخ ريشه‏كن‏كنند و شخص پيامبر را از پاى درآورند. امّا پيامبر تكيه‏گاهى نيرومندداشت كه كفار نمى‏توانستند از پس او برآيند. اين تكيه‏گاه عمو و ياورش‏ابوطالب، رئيس قريش و بزرگ بنى هاشم بود.

بنابراين، آنان در گام اول خواستند ابوطالب را بفريبند به وى گفتند:"ما يكى از فرزندان زيباى خود را به تو مى‏دهيم و محمد را از تومى‏گيريم و مى‏كشيم"!

ابوطالب پاسخ داد:

شما به انصاف معامله نمى‏كنيد. من فرزند شما را بگيرم و آب‏وخوراكش دهم و شما فرزند مرا بگيريد و بكشيد؟! كافران گفتند: برادرزاده‏ات به خدايان ما دشنام مى‏گويد، بر دين ما عيب مى‏گيرد، عقلهاى مارا پوك مى‏خواند و پدران ما را به گمراهى متهم مى‏كند. يا تو او را از اين‏كارها بازدار و يا آن كه خودت را كنار بكش وبگذار تا ما او را از اين كاربازداريم.

امّا ابوطالب كه در راستى گفتار برادرزاده‏اش و پيامبرى كه به سوى اوبرانگيخته شده بود، ترديد نداشت گفتار آنان را رد كرد و هيچ يك ازپيشنهادهاى آنان را نپذيرفت و خطاب به پيامبر فرمود: مردم را به سوى‏پروردگارت فراخوان و بدان كه من هرگز از يارى تو دست برنمى‏دارم.

محاصره‏

وقتى قريش ديد كه ابوطالب از يارى پيامبر دست بردار نيست نقشه‏ديگرى كشيد. آنان تصميم به قطع رابطه با پيامبر و ياوران هاشمى‏اش‏گرفتند، وعهدنامه‏اى نيز در اين باره نوشتند، و مردم را از فروش كالا به‏بنى‏هاشم منع كردند. ابوطالب، بنى هاشم را جمع كرد و آنان را در دره‏اى‏كه در اطراف مكّه داشت، جاى داد. پيامبر و بنى هاشم مدت سه سال‏ودر سخت‏ترين شرايط در اين دره به سر بردند.

ترس و اضطراب به قدرى زياد بود كه ابوطالب در هر شب، چندين‏بار بستر خود را با بستر پيامبر عوض مى‏كرد تا مبادا حيات پيامبردستخوش حادثه‏اى گردد.

خداوند اراده كرد كه مدّت اين تبعيد و محاصره پايان يابد. پس به‏موريانه‏اى فرمان داد تا خطوط ملعونى را كه بر روى عهدنامه نوشته شده‏بود، بخورد. موريانه آن خطوط را خورد. آن‏گاه خداوند، پيامبرش را ازاين ماجرا آگاه كرد. پيامبر نيز اين خبر را با ابوطالب درميان نهادوابوطالب هم به سوى كفار رفت وآنان را از آنچه روى داده بود مطلع‏ساخت و گفت: اين علامت راستگويى فرزند برادرم در دعوتش و نشانه‏دروغ شما در انكار رسالت اوست.

كفار جريان پيمان‏نامه را به عنوان داور در كار خود گرفتند. بدين‏ترتيب كه اگر پيمان‏نامه، همانگونه كه رسول خدا خبر داده بود، از بين‏رفته باشد، مسلمانان را از تبعيد بيرون آورند و اگر چنان نبود، پيامبرو همه يارانش را همچنان در شعب ابى طالب نگه‏دارند.

وقتى قريش به سراغ پيمان‏نامه رفتند، آن را همان‏گونه كه پيامبر گفته‏بود، يافتند و طبق قرار، بنى هاشم از تبعيدگاه خود آزاد شدند.بدين‏ترتيب يكى‏از طاقت‏فرساترين‏دوره‏هاى‏رسالت پيامبرپايان پذيرفت.

سختى و تنگدستى كه در شعب ابى طالب بر خاندان بنى هاشم وارد شددر نهايت بسيار دشوار و غم‏انگيز بود. آنان همچنين خسارتهاى فراوانى‏نيز متحمل شدند. زيرا محاصره اقتصادى و اجتماعى بنى هاشم در نهايت‏به‏مرگ خديجه‏همسر پيامبر، وابوطالب عمو و كفيل آن‏حضرت انجاميد.

خديجه، در همه دردها و آرزوهاى پيامبر شريك آن‏حضرت بودوپيامبر را در برابر آزار و اذيتهايى كه از مردم متحمل مى‏شد، تسلّى‏مى‏بخشيد و آن‏حضرت را در برابر دسيسه‏هاى قريش ياورى مى‏كرد.ابوطالب نيز حامى پيامبر بود و سدّى بزرگ در ميان او و قريش ايجادكرده بود.

ابوطالب سرور قريش و بزرگ بنى هاشم بود. از نظر منطق نظام‏اجتماعى آن روز، حق مشروع وى بود كه از پيامبر دفاع كند، چراكه وى‏پيامبر را به مثابه فرزند خود مى‏دانست. در اين نظام انسان مى‏تواند، ازهر راه و در همه احوال از فرزندش دفاع كند، حتى اگر فرزندش از طريقه‏مردم آن ديار و دينشان به دور باشد.

مرگ ابوطالب و خديجه درنظر پيامبر مانند ويران شدن دژى استواربود كه بر دو پايه محكم قرار داشت. از اين رو، اين سال را به نام"عام‏الحزن" (سال اندوه) نامگذارى كردند. زيرا پيامبر در اين سال به‏خاطر مرگ دو پشتيبان ومدافع بزرگ رسالتش، شديداً متأثر واندوهگين‏شد. اين حادثه در بين سالهاى هفتم وهشتم بعثت به وقوع پيوست.

هجرت به حبشه‏

پس از مرگ ابوطالب، پيامبر صلى الله عليه وآله با بحرانهاى سختى روبه‏رو شد.قريش همه نيروى خود را براى نابود كردن مسلمانان و از ميان بردن‏نهضت اسلامى به كار گرفت و فشارهاى سختى بر مسلمانان وارد آورد.آزارهاى فراوانى بر پيامبر روا داشت. چند بار نيز كمر به قتل پيامبربست امّا خداوند از اجراى نقشه آنان جلوگيرى مى‏كرد. پيامبر درباره‏بحرانهايى كه گريبانگير او و مسلمانان شده بود، تدابيرى انديشيد. به‏مسلمانان فرمان داد تا به حبشه هجرت كنند. اين نقشه با هجرت دو گروه‏بزرگ از طريق دريا به حبشه، اجرا شد. مسلمانان بدين‏ترتيب از شركفار و مكر و حيله آنان جان سالم به‏دربردند. پادشاه حبشه نيز آنان راپناه داد و مقدمشان را گرامى داشت.

پيامبر در مورد خود نيز تصميم گرفت به "طائف"، شهرى نزديك‏مكّه كه قبيله بزرگ و نيرومند ثقيف در آنجا زندگى مى‏كرد، برود.پيامبر بدين اميد به طايف رفت كه مردم آنجا را هدايت كند؛ تا آنان نيزپيامبر را از آزار و اذيت قريش در امان نگاه‏دارند. امّا اين طرح،با موفقيت روبه‏رو نشد. قبيله ثقيف نه تنها اسلام نياورد بلكه ديوانگان‏ونادانان خود را بر پيامبر گماشت تا آن‏حضرت را به بدترين شكل آزاردهند. آنان كسانى به مكّه فرستادند تا ماجراى دعوتشان به اسلام از سوى‏پيامبر را براى قريش نقل كنند. قريش بار ديگر دست به كار نابودى‏آن‏حضرت شد. پيامبر كه از بيم جان خود نمى‏توانست به صورت معمولى‏به مكّه بازگردد، ناگزير شد به تنى چند از بزرگان و رؤساى قريش پيغام‏دهد و از آنان بخواهد كه وى را در مقابل قريش پناه دهند. يكى از آنان‏تقاضاى پناهندگى پيامبر را پذيرفت و آن‏حضرت توانست در زير چترحمايت او به مكّه وارد شود.

دعوت قبايل ديگر

سرانجام پيامبر صلى الله عليه وآله دريافت كه مردم مكّه نمى‏توانند پرچمداران‏رسالت مقدّس اسلام در سراسر جهان باشند. زيرا مى‏ديد كه دعوت‏مصرّانه و پيگير او در حدود ده سال هيچ سودى دربر نداشته، و همچنين،بر پافشارى كفار ومعاندان نيز افزوده است.

بنابراين، رسول اسلام تصميم گرفت دعوت خود را درميان ساير قبايل‏عربى گسترش دهد. اگر آن‏حضرت مى‏توانست قبيله‏اى را به سوى اسلام‏راهنمايى كند به سوى آن قبيله مى‏رفت و نور تابناك اسلام را از طريق‏افراد آن قبيله انتشار مى‏داد. بدين منظور آن‏حضرت در مراسمى كه‏اعراب براى عبادت يا تجارت تشكيل مى‏دادند، در جمع آنها حضورمى‏يافت؛ و خطاب به افراد قبيله مى‏فرمود: "اى بنى فلان! من فرستاده‏خدايم به سوى شما. خداوند به شما مى‏فرمايد كه او را پرستش كنيد،وهمتايى براى او قائل نشويد، جز او هرچه را كه مى‏پرستيد كنار گذاريدو به من بگرويد و مرا تصديق كنيد و از شر دشمنانم در امان نگاه داريد تامن نيز به شما بگويم چرا خداوند مرا مبعوث كرده است".

قريش براى خنثى كردن‏اثر دعوت پيامبر، كسانى را به دنبال آن‏حضرت‏روانه مى‏كردند تا مردم را از طاعت او برحذر دارند و دعوتش را لوث‏كنند. اكثر اوقات ابولهب، عموى پيامبر، اين‏وظيفه را برعهده مى‏گرفت (9).

قبيله‏هاى عرب نيز بر عبادت خدايان خيالى خويش پا مى‏فشردندوتعصب مى‏ورزيدند و پيروى از آيين پدران خود را ترجيح مى‏دادند. ازطرف ديگر آنها از قريش هم مى‏ترسيدند. چون اگر اسلام مى‏آوردند بطورقطع بايد خود را براى جنگ با قريش آماده مى‏كردند. از اين رو دعوت‏پيامبر را نمى‏پذيرفتند و آن‏حضرت را به نيكى يا بدى از خود مى‏راندند.

يثرب... مشرق اسلام‏

تنها يك قبيله دعوت پيامبر را پذيرفت. اين قبيله در يثرب (مدينه)مسكن داشتند، و به دو طايفه اوس و خزرج تقسيم مى‏شدند. همواره بين‏اين دو طايفه جنگ و خونريزى برپا بود بطورى كه هر دو از اينهمه ستيزه‏و نزاع به ستوه آمده بودند.

مردم "يثرب" سخن پيامبر را پذيرفتند و به دعوت او گردن نهادندوبدين‏گونه اسلام در شهر "يثرب" مانند طلوع خورشيد تابناك پس ازشبى دراز، آغاز به انتشار كرد.

سپس دومين بيعت مسلمانان "يثرب" با حضرت محمد صلى الله عليه وآله در عقبه"منى" شكل گرفت و در همان جا پيمانى نظامى ميان پيامبر و هواداران‏يثربى‏اش منعقد شد. به موجب اين پيمان، مسلمانان "يثرب" موظف‏شدند باتمام قواى جنگى خود، از پيامبر و ساير مسلمانان دفاع كنند.

هجرت به مدينه‏

پيامبرصلى الله عليه وآله برنامه هجرت به‏مدينه را ترتيب داد. آن‏حضرت يارانش رايكى پس از ديگرى به دور از چشم قريش، به سوى مدينه رهسپار مى‏كرد.

وقتى كفار از اين حركت آگاه شدند، باخود گفتند: اگر مسلمانان درمدينه گرد آيند، پايگاه نيرومندى برضد ما ايجاد خواهند كرد و جان‏ومال ما را به شدّت تهديد خواهند نمود.

در جستجوى راه چاره‏اى برآمدند تا مسلمانان را از راه تشويق‏ودلجويى و يا تهديد از هجرت به مدينه بازدارند. امّا مسلمانان بااستفاده از تاريكى شب از چنگال قريش مى‏گريختند. كفار با خودمى‏گفتند: "محمد هنوز در چنگ ماست و چيزى مانع از دسترسى ما به اونيست. اگر او بتواند به مدينه هجرت كند و يارانش را به دور خود گردآورد كشتن او براى ما بسيار مشكل خواهد شد". بنابراين در"دارالندوة" گرد آمدند و درباره اين مسأله به مشورت پرداختند. درنهايت تصميم گرفتند از هر قبيله يك نفر داوطلب شود و سپس همگى به‏يكباره بر پيامبر يورش برند و او را بكشند و خون او را به گردن همه‏قبايل عرب اندازند و بدينوسيله آن را پايمال كنند. در اين صورت بنى‏هاشم هم نمى‏توانست تنها يك قبيله را مسئول قتل پيامبر بشناسد و دست‏به انتقام گشايد.

كفار از هر قبيله فردى انتخاب كردند. آنان خانه پيامبر را در محاصره‏خود گرفتند. امّا وحى بر پيامبر فرود آمد، و آن‏حضرت را از طرحهاوبرنامه‏هاى قريش آگاه كرد و به او فرمود تا شبانه شترى اختيار كند و به‏سوى مدينه هجرت نمايد.

پيامبر، حضرت على عليه السلام را در بستر خويش خواباند تا كفار گمان برندكه آن‏حضرت در خانه آرميده و چون سرگرم نگهبانى از آن‏حضرت‏شدند، وى از راهى ديگر بگريزد. امام على عليه السلام در بستر پيامبر آرميدوچشم به راه سرنوشت دوخت. درهمين حال پيامبر در تاريكى شب به‏سوى غار "ثور" حركت كرد و چند روز در آنجا به سر برد و سپس ازبيراهه به سوى مدينه روانه شد تا مبادا قريش يا مزدورانشان كه به طمع‏گرفتن جايزه براى دستگيرى محمد به تعقيب آن‏حضرت پرداخته بودند،وى را دستگير كنند.

هجرت... آغاز حياتى نوين‏

وقتى پيامبر به مدينه رسيد، جشن باشكوهى از سوى مردم آن شهر به‏افتخار حضرت برپا شد. كاروانهاى سرور و شادى به راه افتاد و نغمه‏هاى‏شادمانه به آسمان رفت.

هجرت پيامبر بدينسان پايان يافت و خود آغازگر حيات نوينى براى‏مسلمانان شد. حياتى عزّتمند و گرامى براى مسلمانان، حيات دفاع ازحقوقشان و جهاد با دشمنانشان، حيات گسترش و پويايى در سرتاسرجهان. در واقع هجرت پيامبر، آغاز شكل‏گيرى امّت يكتاپرست اسلامى‏بود. به اين دليل است كه مسلمانان هجرت پيامبر را مبدأ تاريخى - دينى‏خود قرار دادند، چرا كه هجرت درنظر آنان يكى از مهم‏ترين رويدادها به‏شمار مى‏رفت.

در مكّه هنوز گروهى از مسلمانان باقى مانده بودند كه آنان نيز پس ازپشت‏سر گذاردن دشواريهاى بسيار، به رهبرى حضرت على عليه السلام به سوى‏مدينه هجرت كردند. قريش كه از طرحها و توطئه‏هاى پيشين خود سودى‏نبرده بود، براى از بين بردن اسلام و مسلمانان دست به طرح نقشه‏هاى‏ديگر زد.

توطئه‏هاى قريش‏

نقشه‏هاى جديد آنها در دو برنامه خلاصه مى‏شد كه قريش آنها رايكى پس از ديگرى دنبال مى‏كرد.

برنامه اوّل: آنها نامه‏هايى به مردم مدينه نوشته و با اندكى تشويق‏وتهديد خواستار تسليم پيامبر صلى الله عليه وآله به آنها شدند امّا مسلمانان اين نقشه رابه ريشخند وطراحان آن را به باد مسخره گرفتند و قصيده‏اى هجوآميز به‏قريش نوشتند، وپس از آنكه حقيقت پيامبر و نيز انگيزه‏هاى دشمنى‏قريش را تشريح كردند، با بيانى روشن پاسخ آنها را گفتند.

برنامه دوم: از آنجا كه قريش امور تجارت سرزمينهاى عربى را دردست داشت؛ مدينه را در محاصره اقتصادى قرار داد. قريش كه ايمنى‏راههاى تجارى را باهم‏پيمانى با قبايل صحرانشين كه در راه شام و راه يمن‏مسكن داشتند، تأمين مى‏كرد بيانيه‏اى به همه اين قبايل صادر كرد، و آنان‏را از فروش مواد غذايى به مردم مدينه منع كرد. همچنين در اين بيانيه‏هشدار داده شده بود، كه به كاروانهاى بازرگانى كه قصد بردن مواد غذايى‏به مدينه را دارند، اجازه رفت و آمد ندهند.

امّا پيامبر كه مسئوليّت دفاع از مدينه بر دوش او بود و به خوبى‏دريافته بود كه محاصره اقتصادى كه مردم مدينه بدان دچار آمده‏اند به‏خاطر اوست در صدد برنامه‏ريزى براى دفاع در برابر اين محاصره برآمدو اين امر، چنانكه بعداً خواهيم گفت، به جنگ بدر منتهى شد. امّا پيش‏از پرداختن به علل وقوع جنگ بدر، بهتر است نگاهى گذرا به وضعيت‏مردم مدينه و امكانات مادى و معنوى آنان داشته باشيم.

پيامبر در مدينه با سه طايفه روبه‏رو شد:

1 - مسلمانان كه از سه گروه اوس، خزرج و مهاجران تشكيل مى‏شدندونسبت به هم بيگانه بودند. پيامبر صلى الله عليه وآله توانست آنان را در بوته‏اى واحدذوب كند بطورى كه به صورت برادرانى يكدل و آهنين صف درآمدندودر "مساوات و تعاون، امتى يگانه همچون دانه‏هاى شانه گرديدند".

2 - منافقان، اينان گروه بزرگى از اعراب را تشكيل مى‏دادند. اظهاراسلام مى‏كردند ولى در نهان كفر مى‏ورزيدند. پيامبر توانست جلوى‏تحركات اين گروه را بگيرد. بعضى‏اوقات با آنها همراه مى‏شد ومسئوليتهاو مناصبى به ايشان مى‏سپرد، تا آنها را بدينوسيله مشغول سازد، وحى نيزبا آياتى كه در شأن منافقان نازل مى‏كرد، در ارزيابى آنها شركت‏مى‏جست و تأكيد مى‏كرد كه:

(إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ (10)).

"منافقان در پست‏ترين طبقات دوزخ جاى دارند."

3 - يهود، آنان نيرويى رعب‏انگيز بودند كه مال و سلاح و امكانات‏فراوانى در اختيار داشتند. پيامبر صلى الله عليه وآله قراردادهايى سياسى و نظامى باايشان بسته بود كه براى هر دو طرف ضامن زندگى مسالمت‏آميز و دفاع‏مشترك از شهر و مردم آن بود.