پيشگفتار مؤلّف
الحمد للَّه، وصلّى اللَّه على محمّد و آله الطاهرين.
هر كس كه در برابر شخصيت ارجمند رسول اكرم حضرت محمّدصلى الله عليه
وآلهقرار گيرد، شخصيتى كه خداوند او را به عنوان پر افتخارترين انسان در
پهنههستى آفريد، به حيرت و شگفتى دچار مىشود.
شخصيت پيامبرصلى الله عليه وآله در حقيقت تابلوى زيبا و ارزشمندى است كه بر
آنتمام نشانههاى ارزشهاى الهى و آيات كمال و جمال نقش بسته است وچشم ودل
بينندگان را به خود خيره مىسازد. خواه اين بيننده مسلمان باشد يا
غيرمسلمان. اين تابلوى خيره كننده خود آنچنان آشكار وروشن است كه هر
كسبدان چشم بدوزد مجذوب زيباييهاى آن مىشود.
اين تابلوى شكوهمندى كه اينك بر سر آنم تا به وسُع خود گوشهاى از آنرا
بنمايانم، چيزى نيست مگر تابلوى تاريخ و زندگى پيامبر اسلام، حضرتمحمّدصلى
الله عليه وآله، كه البته انجام چنين كارى براى من بسيار دشوار است. چرا
كهمن در حقيقت مىخواهم تمام مظاهر جمال و كمال را در قطعهاى
كوچك بگنجانم!!
از اين رو يادآورى مىكنم كه هرگونه نقص وكاستى در هر گوشه از اينتابلوى
حيرتانگيز، به معنى كمبود ونارسايى در حقيقت تاريخ نبوى نيست،بلكه نقص از
جانب قلمى است كه كوشيده است اين تابلو را ترسيم كند. چونمن خواستهام
دنيا را با تمام وسعت و عظمتش، در مكانى كوچك و تنگجاى دهم! بنابراين در
همين جا از هر كمبودى كه به چشم مىخورد، پوزشمىطلبم و از خداى توانا
خواهانم كه اين توشه را به ديده قبولاز من بپذيرد.
وهو المستعان
سيّد محمّدتقى مدرّسى
* * *
نام: محمد، احمد
پدر و مادر: عبداللَّه - آمنه
شهرت: رسول اللَّه، خاتم پيامبران
كنيه: ابوالقاسم
زمان ومحل تولد: سحرگاه روز جمعه 17 ربيع الاول 571 ميلادى (چهل سال قبل از
بعثت) در مكّه.
دوران نبوت: 23 سال، از 40 سالگى تا 63سالگى، 13سال در مكّه، 10سال در
مدينه، آغازنبوت، 27 ماهرجب.
زمان و محل رحلت: روز دوشنبه 28 ماه صفر سال 11 هجرى، در مدينه منوره در سن
63 سالگى رحلت نمود.
محل دفن: مرقد شريفش، كنار مسجد النبى در مدينه منوره مىباشد.
دوران عمر: در سه بخش:
1 - قبل از نبوت (چهل سال).
2 - بعد از نبوت در مكه (13 سال).
3 - بعد از هجرت از مكّه به مدينه، وتشكيل حكومت اسلامى (حدود ده سال).
پيش از بعثت
مكّه مكرّمه
شهرى از ديار حجاز كه سابقه بناى آن به دوران حضرت ابراهيمخليلعليه السلام باز
مىگردد. ابراهيم به امر خدا مأمور شد تا همراه با شمارى ازفرزندانش به سرزمين حجاز
كوچ كنند؛ و در آنجا خانهاى براى خداوندبنيان نهند تا در آن خداى يگانه را پرستش
كنند، و براى او انباز و همتايىقرار ندهند. ابراهيم بدان ديار آمد و خانهاى در
آنجا بنا كرد؛ كه "كعبه"نام گرفت.
سپس از سُلاله ابراهيم عليه السلام، قبايل ديگرى پديد آمدند كه بعداً هويتعربى به
خود گرفتند. يكى از اين قبيلهها "قريش"
(1) نام داشت.
اين قبيله به ده شاخه تقسيم مىشد و هريك از آنها از سياستواستقلال ويژهاى
برخوردار بودند. و نظام قبيلهاى خاصى بر هريك ازآنها حكومت مىكرد. بنابراين هر
قبيله رئيس با نفوذ و مقتدرى داشت،كه ديگر افراد قبيله كاملاً در زير فرمان وى
بودند.
بنىهاشم
يكى از اين قبايل دهگانه قريش، "بنى هاشم" نام داشت. همچنان كهقبيلهاى
ديگر از آنان "بنى اميه" خوانده مىشد. قبيله "بنى هاشم" همانقبيلهاى است
كه پيامبر صلى الله عليه وآله بدان انتساب دارد. زيرا او از
نوادگانعبدالمطلب بود كه در زمان خود، در ميان فرزندان هاشم، بزرگ قبيله
بهشمار مىآمد.
عبداللَّه و آمنه
چنانكه گفته شد، عبدالمطلب، بزرگ و فرمانفرماى بنى هاشم بود.وى ده فرزند داشت، كه
كوچكترين و برترين آنان "عبداللَّه" خواندهمىشد. در نزديكى مكّه قبيلهاى به اسم
"بنى زهره"، منشعب از نسل"زهرة بن كلاب بن جرة" زندگى مىكرد. در ميان اين قبيله
زنى به نام"آمنه" دختر يكى از بزرگان قبيله زهره به نام "وهب بن عبد مناف"
نيزمىزيست. چون عبداللَّه، جوانى برومند شد، پدرش "آمنه" را بههمسرى وى برگزيد، و
مراسم ازدواج به بهترين شكل انجام گرفت.
ميلاد فرخنده
هنوز مدتى سپرى نشده بود كه "آمنه" باردار شد و نطفه پاك بهترينمخلوق خداوند در
رحم او جاى گرفت. امّا عبداللَّه پدر بزرگوارآنحضرت، براى بازرگانى به سوى شام
روانه شد؛ چون به شهر "يثرب"-كه بعداً "مدينة الرسول" نام گرفت- رسيد دنيا را بدرود
گفت و پيامبريتيم به دنيا آمد.
ميلاد مبارك آنحضرت، با حوادث شگفتانگيزى همراه بود. چونبه دنيا آمد آتشكده فارس
به سردى و خاموشى گرائيد و درياچه ساوه
(2)خشك شد وكنگرههاى كاخ كسرى، پادشاه
ايران، درهم شكست و بتهاواژگون شدند.
دوران شيرخوارگى
با به دنيا آمدن اين كودك، خاندان بنى هاشم جشنى باشكوه برگزاركردند. چراكه
عبداللَّه بيش از ديگر فرزندان بنى هاشم در نزد آنانمحبوب بود و از اين گذشته، دست
تقدير نهال عمر وى را در عنفوانجوانى از بيخ بركنده بود. فوت عبداللَّه، در قلب
بنى هاشم شكافى بزرگودر جانهاشان زخمى عميق برجاى نهاده بود. بنابراين، ميلاد
محمدصلى الله عليه وآله مىتوانست مرهمى براى اين همه درد وجراحت باشد. او
مىتوانستجاى خالى پدرش را پُر كند و ياد آن جوان بزرگوار را در دلها زنده سازد.
يكى از عادات بزرگان مكّه آن بود كه از ميان قبايل صحرانشين دايهاىبراى پرورش
فرزندان شيرخوار خود برمىگزيدند تا فرزندان آنهاتحت تأثير تربيت اين قبايل، قوى و
به دور از هرگونه ناتوانى جسمىوروحى پرورش يابند.
از اين رو، عبدالمطلب، بزرگ بنىهاشم وسرپرست محمد، زنىپاك دامن از بهترين قبايل
عرب وخوش خوىترين آنها برگزيد، تا محمدرا شير دهد و او را در دامان پاك خود تربيت
كند. اين زن "حليمه" نامداشت و به قبيله "بنىسعد" كه در اطراف شهر طائف زندگى
مىكردند،منسوب بود.
اين كودك خجسته، در دامان قبيلهاى صحرانشين جاى گرفت. آنان بهديده محبت و دوستى
به وى مىنگريستند. چراكه قدوم مبارك محمد،خير و بركت بسيارى براى آنان به ارمغان
آورده بود. محمد در ميان آنقبيله به سرعت رشد مىكرد و پرورش مىيافت.
چون به شش سالگى رسيد، همراه مادرش در سفرى آكنده از مهرومحبت عازم يثرب (مدينه)
شد. و چون از يثرب بازگشتند "آمنه" در"ابواء" بدرود حيات گفت و پسرش را يكّه و تنها
در دنيا باقى گذارد.بدينسان آنحضرت پدر ومادر خود را در كودكىاز دست داد و يتيم
ماند.
هنگامى كه به هشت سالگى رسيد، سرپرست و جدش عبدالمطلب نيزاز دنيا رفت و كفالت
آنحضرت را بر عهده ابوطالب نهاد. بعلاوه رياستقبيله بنى هاشم، و نيز مسئوليّت
پذيرايى از حجاج خانه خدا به ابوطالبواگذار گرديد.
ابوطالب تنها، سرپرست پيامبر نبود. بلكه مانند پدرى مهربانودلسوز با آنحضرت رفتار
مىكرد. او به خاطر وفادارى به حقوق برادرش و اطاعت از امر پدر و اداى مسئوليّت،
رياست بر بنى هاشم و نيزبه خاطر عمل به وظيفه انسانى مقدّس خويش لحظهاى در رسيدگى
بهمحمد كوتاهى نمىورزيد.
او محمد را با خود به انجمنهاى عمومى، وحتى جاهايى كه ورود بهآنجا براى غير اشراف
و بزرگان ممنوع بود، مانند دارالندوه كه به مثابهتشكيلات نخست وزيرى در مملكت بود
وكسى جز سران قبايل را در آنراه نمىدادند، با خود مىبرد. اين همه براى آن بود كه
ابوطالب بسيار برزندگى و نحوه تربيّت محمّد، دقت به خرج مىداد.
تا آنجا كه وقتى مىخواست همراه با كاروان بازرگانى قريش كه هر سالهدر زمستان به
سوى يمن و در تابستان به سوى شام در حركت بود همراهشود، مجبور شد محمّد را نيز با
خود ببرد درحالى كه محمد چندان سنوسالى نداشت، و هنوز آمادگى لازم براى چنين سفر
پرخطرى را در خودنيافته بود.
وقتى كاروانيان راه سفر در پيش گرفتند، امرى شگفتآور كه قبلاًنظير آن را نديده
بودند، توجهشان را به خود جلب كرد. آنان متوجّهشدند پارهاى ابر در طول راه بر سر
قافله سايه گسترده و آنان را از گرماىآزاردهنده خورشيد در امان نگه داشته است و
بدينترتيب آن سفر پر رنجرا به مسافرتى خوش و راحت تبديل كرده است.
بحيراى راهب
در نزديكى شهر قديمى بُصرى، معبدى بود كه عابدى مسيحى در آنزندگى مىكرد. در ميان
مردم مشهور بود كه اين عابد صاحب كرامات وپيشگوييهاى راستين است.
اين راهب، به كاروانهاى تجارى كه از اين منطقه به سوى شام ياحجاز مىرفتند، هرگز
توجهى نمىكرد. زيرا وى خود را در وقتى كه آنان بدو محتاج بودند، از ايشان بىنياز
مىديد.
كاروان تجارى قريش نيز چندين بار از اين منطقه گذشته بود، ولى اينراهب نه بدانان
نگريسته، و نه درباره آنان انديشه كرده بود. امّا اين بارگويى همه چيز تغيير يافته
بود.
پيش از آنكه كاروان قريش برسد، حاضران مشاهده كردند كه راهبچشم به صحرا دوخته و
منتظر است، سپس صورت خود را به آسمان متوجه كرد گويى چيزى در زمين و چيزى در آسمان
مىجويد. هنگامى كهكاروان نزديك شد، مردم ديدند كه راهب به پاره ابرى كه در آسمان
باقدمهاى اسبان و شتران همراهى مىكند، مىنگرد. وقتى كاروان قريش بهميدان مقابل
معبد رسيد، راهب از آنان دعوت كرد آن شب را در صومعهوى به صبح برسانند. حاضران از
اين كار بى سابقه وى شگفتزده شدند.امّا اندكى بعد راهب با سخنان صريحى كه بر سر
سفره شام ايراد كرد،شگفتى آنان را از ميان برد. وى گفت علّت گراميداشت قريش از سوى
منتنها به خاطر وجود اين كودك خجسته در ميان ايشان است. آنگاهرسالت مقدّس آنحضرت
را درآينده، بدانان نويد داد.
اين بشارت، بار ديگر در شام تكرار شد. در آنجا پيامبر صلى الله عليه وآله با
راهبديگرى به نام "ابوالمويعب" ديدار كرد و آن راهب به مردم مژده داد كهاين
"پيامبر آخرالزمان" است.
خردمند و پاكدامن
پيامبر از اين سفر به مكّه بازگشت. همراهانش كه در اين سفر از وىكرامتها و
بزرگواريهاى بسيار ديده بودند چون بازگشتند، برخى از آنچه را كه رخ داده بود براى
ديگر مردمان بازگفتند. و بدينترتيب پيامبر درميان آنان به نيكى و بزرگى شهره شد.
كارهاى نيكى كه از پيامبر سر مىزد، موجب مىشد كه وى در ديدهمردم صاحب ارج و
احترام گردد. وقتى سيل، ساختمان كعبه را ويرانكرد، قريش دست به كار ترميم خرابيها
شد؛ امّا درباره اينكه چه كسى"حجرالاسود" را در جاى خود نصب كند و اين افتخار را به
خوداختصاص دهد، اختلاف درگرفت. اين اختلاف به جاى باريكى منتهىشد، تا آنكه
خردمندان قريش گفتند: بايد به فرمان نخستين كسى كه بدينجا داخل مىشود تسليم شويم.
ديگران نيز اين رأى را پذيرفتند و چشم به راه نخستين كسى ماندند كهاز در وارد شود.
ناگهان چهره محمد صلى الله عليه وآله پديدار شد و همه آنان يكصداگفتند: اين امين
است. ما به حكم او راضى هستيم. پيامبر فرمود:پارچهاى آوردند و سپس دستور داد هريك
گوشهاى از آن پارچه راگرفتند و خود سنگ را در ميان آن نهاد و چون پارچه را بلند
كردند و بهمحاذى ديوار رساندند، آنحضرت با دست خود سنگ را در جايگاهشقرار داد و
با اين داورى عادلانه حقوق همه قبايل را حفظ كرد، و خود نيزبه افتخار نصب حجرالاسود
نايل آمد. قريش با اجراى اين حُكم بهافتخار و سرورى فراوان دست يافتند.
در آن زمان اخلاق زشت و ناپسند به صورتى زننده در ميان جوانانشايع بود، به گونهاى
كه در ميان اعراب آن روز، به جز شمارى اندك،همه جوانان به محيط فاسد و گناهآلود
زمان خود گرفتار بودند، امّا با اينوجود هيچ يك از اعراب معاصر پيامبر و كسانى كه
روزگار جوانىآنحضرت را زير نظر داشتند، يك مورد گرايش به باطل يا شركت درمجامع
لهو و لعب براى او ثبت نكردهاند، بلكه برعكس مردم همه معانىبزرگوارى و شرف و
ارزشهاى والاى انسانى را در وجود اين جوان بزرگوارمشاهده مىكردند.
معروف است كه آنحضرت از بزرگان و رؤساى مكّه درخواستكرد، مجمعى براى دفاع از حقوق
ضعيفان و كمك به آنان تشكيل دهند. افراد پاك سرشت از پيشنهاد حضرت استقبال كردند و
براى پرداختن بهاين مهم سوگند شرف خوردند. اين پيمان به نام "حلف الفضول"
خواندهشد. اين پيمان چه با پيشنهاد پيامبر استوار شده باشد يا با پيشنهاد
شخصىديگر، پيامبر همواره در آن حضور مىيافته، و پس از رسالتش نيز آن راتمجيد كرده
است. آنحضرت درباره اين پيمان مىفرمود: "با عموهاى خود در خانه عبداللَّه بن
جدعان شاهد انعقاد اين پيمان بودم، من اين پيمانرا با شتران سرخ موى هم عوض نخواهم
كرد. و اگر در زمان اسلام همبدين پيمان فراخوانده مىشدم، بازهم بدان پاسخ
مىگفتم".
امين و دانا
چون مكّيان بر برتريهاى اخلاقى و بزرگواريهاى معنوى آنحضرتواقف شدند، وى را بر
كارهاى خود امين شمردند و امانتهاى خود را به اوسپردند و او را محرم اسرار خود
دانستند و در مسايل مهم خويش با وى بهمشورت نشستند. محمّد در ميان آنان به فردى
امين، راستگو و دانامشهور بود. درباره كفيل وى، ابوطالب، نيز بايد بدانيم كه پيامبر
نسبتبه او وفادار بود و در حقّ او نيكى مىكرد. ابوطالب مردى تنگدستوعيالمند بود.
از آنجا كه وى مسئوليّت سنگين رياست بنى هاشم رابرعهده داشت پيش از هر چيز به مال
نيازمند بود و با اين حال درآمداندكى داشت. به اين سبب پيامبر از اوان كودكى در اين
انديشه بود كهكارى انتخاب كند تا اندكى از بار سنگين مسئوليّت كفالت
ابوطالببكاهد. از اين رو به شبانى روى آورد كارى كه در شأن كودكان عرب درمكّه بود.
با اين تفاوت كه وى با اين كار شايستگيهاى لازم را براى بهدوش گرفتن بار سنگين
رسالت را نيز كسب مىكرد. چراكه خداوند هيچپيامبرى را به رسالت برنيانگيخت مگر
آنكه روزگارى از زندگىاش را به شبانى پرداخته بود.
ازدواج فرخنده
روزها گذشت. پيامبر جوانى برومند شد و پيشه شبانى شايسته كسىبه سن و سال او نبود.
از اين رو به بازرگانى روى آورد. او نيز مانند ديگرتجّار مكّه كه مالى از خديجه، زن
ثروتمند مكى، مىگرفتند و با آن بهتجارت مىپرداختند وسود حاصل از آن را ميان خود
و خديجه تقسيممىكردند، مالى از خديجه گرفت و به تجارت پرداخت.
هنگامى كه محمد صلى الله عليه وآله با مال خديجه به تجارت روى آورد، كاروانتجارى
او موفقترين كاروانهايى شد كه تا آن وقت با مال خديجه تجارتكرده بودند.
در اين سفرهاى تجارى، معجزات فراوانى از پيامبر صادر شده بود كهچون آنها را براى
خديجه بازگو كردند، وى به ازدواج با محمّد تمايلفراوان پيدا كرد.
پيامبر پيشنهاد خديجه را پذيرفت و عمويش، ابوطالب نيز با اينپيوند موافقت كرد. اين
پيوند فرخنده در بيست و پنجمين سال از زندگىآنحضرت، صورت پذيرفت. اين پيوند
تحولاتاجتماعىبزرگىدر زندگىپيامبر پديد آورد. زيرا از اين پس پيامبر تنها صاحبِ
خانه وفرزند نبود،بلكه علاوه بر اينها ثروتى سرشار و فراوان نيز به دست مىآورد.
پيامبر از خديجه صاحب شش فرزند به نامهاى زينب، ام كلثوم،فاطمه، رقيّه، قاسم و طاهر
شد.
بهترين پيوندها
در واقع اين پيوند مناسبترين ازدواج صدر اسلام به شمار مىرود.خديجه با اين ازدواج
عنوان سرور بانوان جهان و مادر بزرگ مسلمانان رابه خود اختصاص داد و با اشرف
مخلوقات جهان ازدواج كرد.
پيامبر نيز با ازدواج با خديجه از مواهب و مزاياى ويژهاى برخوردارشد. خديجه نخستين
كسى بود كه به دعوت پيامبر پاسخ گفت و او را يارىداد و مال و جاه و فكر خود را در
راه رسالت مقدّس پيامبر و گسترش آنهديه كرد. از اين رو پيامبر همواره و تا واپسين
دم حياتش به نيكويى ازخديجه ياد مىكرد.
وفات خديجه كه در دهم رمضان سال دهم بعداز بعثت اتفاق افتاد،براى پيامبر به اندازه
مرگ عمويش ابوطالب، جانكاه و آزاردهنده بودوفقدان اين دو، آن هم در يك سال و در
زمانى كه پيامبر بيش از هروقت ديگر به يارى آنان نيازمند بود، تأثير و اندوهى بيش
از حد براىآنحضرت به يادگار گذاشت.
پس از بعثت
عصر تاريكى...
جهانِ امروز به يك آيين و يك پيامبر بيش از هر چيز ديگر نيازدارد. اين قوم عرب است
كه دختران را زنده به گور مىكند و فريادمىزند: "قبر عجب داماد خوبىاست"! بسيار
جنگ مىكرد ومىپنداشتكه اين خونريزيها موجب افتخار اوست. به خرافات و بتها
وكاهنانوپيشگوها اعتقاد تام داشت. ظلم وستم درميان آنان شايع بود. عدهاى
بهبهرهكشى مىپرداختند و براى مطامع ستمگرانه خود هيچ حد ومرزىنمىشناختند.
گروهى نيز با رنج فراوان تلاش مىكردند و از زندگى جزسختى و مشقت بهرهاى
نمىبردند.
در نقاط ديگر نيز اوضاع بهتر از اين نبود. آتش بيداد و تباهى و فسادوفحشا كشور روم
و امپراتورى ايران را در خود فرو برده بود.
چشم انتظاران
حكما و دانايان عرب، همچون ورقه بن نوفل، عبداللَّه بن جحش،وعثمان بن حويرث، كه
كتابهاى آسمانى را مىخواندند، ظهور پيامبرىرا مژده مىدادند كه بشريت را از اين
پرتگاه مخوف نجات مىدهد.
يهوديان يثرب نيز به وجود پيامبرى كه درميان آنان برانگيخته مىشودوكتابى بزرگ
مىآورد و جهان را زير فرمان خود مىگيرد، و آنان را درزندگى سربلند و عزتمند
مىكند، بر اعراب فخر مىفروختند و به خودمىباليدند.
كاهنان و پيشگويان هم پيوسته به ظهور پيامبرى كه آخرين حلقهپيامبران وسرور آنان
است، مژده مىدادند.
پس اين پيامبر كيست و چه هنگام برانگيخته خواهد شد؟!
در حريم خلوت
اينجا در خانه خديجه، در شهر مكّه و در سرزمين حجاز، مردىزندگى مىكند كه هيچگاه
در باطلى شركت نجسته، و هرگز از يارى حقكوتاهى نكرده است. هرگز به گرد گناه نگشته
و نيكى و نيكوكارى ازحضرتش دور نبوده است.
همه شايستگيهاى لازم براى بر دوش گرفتن بار سنگين رسالت، دروجود اين مرد فراهم آمده
است. همه نشانههايى كه در كتابهاى آسمانىذكر شده، در شخصيت او ديده مىشود. او از
نظر فخر و عظمت ازاصيلترين اعراب و از نظر شرافت و كرامت از والاترين خانواده
عرب،واز نظر اخلاق نيكوترين، و از نظر كردار برترين، و نزديكترين آنان بهحق و
دورترين آنان از باطل است.
بسيار اتفاق مىافتاد كه در مكّه ناپديد مىشد امّا در "حراء"مىيافتندش كه به
عبادت و اطاعت خداوند سرگرم است و به مراسمعبادى خاصّى كه براى مكّيان ناشناخته
بود مشغول.
در شمال شرقى مكّه، كوه "حراء" سربرافراشته بود. در آن كوه غارىبود كه پيامبرصلى
الله عليه وآله عادت داشت هرسال چند روزى در آن بماند و بهعبادتى بپردازد كه در
نزد مردم ناشناخته و مجهول بود.
بعثت
در يكى از اين روزها، پيامبر دوباره از كوه حراء بالا مىرود امّا گويىهمه اشياء
را دگرگون مىبيند. روحانيتى تازه همه وجود او را فراگرفتهوبر شعور واحساساتش چيره
شده است. ناگاه به آسمان مىنگرد.درهاى آسمان باز شده است، و فرشتگان بر كنارههاى
آن ايستادهاند،وجبرئيل به سوى او فرود مىآيد و به وى مىگويد: بخوان...
پيامبر از او مىپرسد: چه بخوانم؟
جبرئيل مىگويد:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ *
اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ *الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ
(3)).
"به نام خداوند بخشنده مهربان * بخوان به نام پروردگارت كه آفريد *بيافريد آدمى را
از خون بسته * بخوان و پروردگار تو گرامىترين است *هم او كه بياموخت به وسيله قلم
* بياموخت به انسان آنچه را كه نمىدانست."
اين رويداد بزرگ در بيست و هفتم ماه رجب به وقوع پيوستكه مسلمانان اين روز را به
عنوان "روز بعثت پيامبر" بدين اعتبار كهزندگى سعادتمندانه انسان برروى كره
خاكىاست، با شكوه تمامجشنمىگيرند.
آغاز حياتى تازه
بدينگونه پيامبر به رسالت برانگيخته شد و مرحلهاى نوين از زندگىمبارك آنحضرت
آغاز شد. زيرا از اين پس وى تنها به عنوان انسان پاكنهادى كه كار نيكو مىكند، و
امانتها را به صاحبانش باز مىگرداند، و درسخن گفتن راستگو است، و از نزديكان
سرپرستى مىكند، به شمارنمىآمد. بلكه وى اكنون پيامبر نويدبخش و بيم دهندهاى بود
كهمسئوليّت رهبرى انسان به سمت خير و سعادت، و صيانت آنان از شرورو آفات، بر دوش
وى سنگينى مىكرد.
بعلاوه با بعثت پيامبر، جزيرةالعرب، وحتى همه جهان قدم بهمرحله نوينى گذارد. ديرى
نخواهد پاييد كه ستم و ستمگرى و شر وطغياناز جهان رخت بر مىبندد، و درهاى خير و
نيكى كه به حكومت عدلونور و خير و خوبى منتهى مىشود، گشاده مىگردد.