دولت رسول خدا صلى الله عليه و آله
صالح احمد العلى
مترجم : هادى انصارى
- ۸ -
آثار جنگ احد: شور و نشاط
مخالفان
پيروزى مشركين قريش در جنگ احد، قطعى
نبود و تاثير محدودى داشت ؛ زيرا آنان نتوانستند همراهى مخالفين اسلام
و منافقين را با خود به دست آورند و موفق به تحريك آنان بر ضد اسلام
شوند. آنان بدون آن كه سپاه اسلام را دنبال كنند، به سرعت عقب نشينى
كرده و در روز بعد، با حركت پيامبر به دنبال آنان ، پايدارى نكردند.
بنابراين جنگ احد را تنها مى توان اقدامى براى انتقام جستن از شكست بدر
و نه تلاشى براى نابودى اسلام به شمار آورد.
اما آنچه بر مسلمانان در جنگ احد وارد شد، موجب شد مخالفينى كه دلى
بيمار داشته و يا از شمار منافقين بودند، نيرو يافته و تلاش خرابكارانه
آنان بر آشفتگى وضع بيفزايد. چيزى كه موجب شد رسول خدا صلى الله عليه و
آله براى استقرار يگانگى و همبستگى ، دست به اعمالى زند و شالوده اى را
كه از هنگام ورود به مدينه سعى در برقرارى آن داشت ، استوار سازد.
جنگ احد و پى آمدهاى آن ، پيامبر را بر آن داشت كه به مناطق اطراف
مدينه اهميت بيشترى داده و براى تثبيت جايگاه دولت در آن مناطق تلاش
نمايد؛ زيرا سكوت و بى توجهى به آن ، موجب محدوديت دولت اسلام و تضعيف
جايگاه مسلمانان در مدينه مى شد.
در اين هنگام برخى قبايل ، از شكست مسلمانان در احد، سوء استفاده كرده
و دست به تلاش بر ضد اسلام زدند؛ طورى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله
مجبور شد در اول محرم ماه سى و پنج هجرى
، يعنى تقريبا دو ماه پس از جنگ احد، براى گوشمالى
طلحه و سلمة
فرزندان خويلد از قبيله بنى اسد،
به قطن
(557) حمله نمايد. اقدام ديگر پيامبر، آمادگى براى حمله
به سفيان بن خالد هذلى بود كه بعد به جاى
حمله ، شخصى را به سوى او فرستاد و وى را به قتل رساند.
(558)
اين در حالى بود كه طلحه و
سفيان هر يك به جمع آورى نيرو براى حمله
به مسلمانان مشغول بودند. در آن سال ، جزيره با خشكسالى نيز روبه رو
بود. ماه بعد، دو حادثه ديگر اتفاق افتاد و خيانت به مسلمانان موجب از
دست دادن تعدادى از آنان شد. در حادثه نخست ، هنگامى كه
عامر بن مالك كلابى به سوى رسول خدا صلى
الله عليه و آله مى آمد تا از ايشان بخواهد هفتاد نفر از مسلمانان را
براى آشنايى مردم نجد به دين و هدايت
آنان ، به آن جا گسيل دارد، در نزديكى بئر معونه
، بنى سليم ،
بنى سليم به او همراهانش حمله ور شده و
همگى را به شهادت رساندند.
(559)
در حادثه دوم ، نمايندگانى از بنى هون بن خزيمه
به حضور پيامبر رسيده و گروهى را براى آموزش اسلام در ميان خود
از ايشان درخواست نمودند، رسول خدا صلى الله عليه و آله ده نفر را جهت
خواندن قرآن و آموزش دستورات اسلامى به همراه آنان گسيل داشت . هنگامى
كه آنان به رجيع
(560) در دشت هد، كه به
ميل عسفان ختم مى شد، رسيدند،
بنى لحيان به آنان حمله كرده ، همگى را
به اسارت در آوردند و به مكيان فروختند و بيشتر اين افراد در آنجا به
قتل رسيدند.
(561)
بدون شك اين دو واقعه نشان دهنده سبك شمردن نيروى اسلام و كينه افراد
از آن بود و دست زدن به اين گونه كارها، موجب خوشنودى قريشيان مى شد.
شايد هم ، اين اقدامات ، به تحريك قريش و يا براى جلب رضايت آنان انجام
مى شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به هيچ گونه كار تلافى جويانه اى
دست نزد، زيرا گرفتار مشكلات درونى ، از جمله گرفتارى
بنى نضير كه محاصره شده و در ماه بعد از
مدينه رانده شدند؛ بود.
در ماه چهل و هفتم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله سپاهى را كه از
چهارصد جنگجو تشكيل شده بود، رهبرى نمود و به سوى دو عشيره
مرة و ثعلبه
كه هر دو از محارب به شمار مى
آمدند، رهسپار شد.
(562) اين دو، در تدارك نيرو براى درگيرى با مسلمانان
بودند. در اين لشكركشى ، جنگى صورت نگرفت و تنها تلاش ناكامى براى ترور
پيامبر صورت گرفت .
(563)
حارث بن ابى ضرار نيز
گروهى از قوم خويش را به همراه تعدادى از عرب ها
براى جنگ با پيامبر گرد آورده بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله با
نيروى بسيارى به سوى آنان روانه شد. تعداد فراوانى از منافقين
با ايشان به حركت در آمدند كه تا آن روز در هيچ غزوه اى اين چنين شركت
نكرده بودند. آنان در مريسيع نزديك
مشلل ، با نيروهاى ياد شده پيكار كردند و
تعدادى از مردان و زنان و كودكان را كشته ، و هزار شتر و پنج هزار
گوسفند را به غنيمت گرفتند. در اين هنگام ، لشكر شكست خورده اقدام به
پرداخت فديه و آزادى اسيران خود نمود و بدين ترتيب اين جنگ با غنيمت
بسيارى به پايان رسيد.
(564) در راه اسيران خود نمود و بدين ترتيب اين جنگ با
غنيمت به مدينه ، مشاجره اى و انصار، اختلاف پيش آمد و منافقين نيز در
اين هنگام فرصت را غنيمت شمرده ، به اختلاف دامن زدند و بر مهاجرين
تعدى نمودند. اما پيامبر آن را با درايت حل نمود و به سپاه فرمان داد
بر سرعت حركت خود بيفزايد و با اين كار، اختلاف به وجود آمده ، فراموش
شد. پيش از رسيدن به مدينه ، عايشه براى قضاء حاجت ، از كاروان عقب
ماند. صفوان بن معطل با او برخورد نموده
و او را در حالى كه سوار بر شتر بود بازگردانيد. اين كار موجب به وجود
آمدن گفت گوهايى فراوان ميان مردم شد، تا اين كه آيه كريمه نازل گرديده
و برائت عايشه
(565) را در آن تصريح نمود و اين گفت گوها را كذب محض
خواند.
(566)
اگر چه شرايط حساسى كه منجر به بروز حوادثى كه از آن ياد نموديم شد،
پيامبر را با مشكلاتى رو به رو كرد، اما رسول خدا صلى الله عليه و آله
هم چنان از انجام كارهايى كه در آن قدرت خويش و تامين مصالح دولت و
جايگاه آن را استحكام مى بخشيد، غافل نبود و در اين راستا، در روزهاى
پايانى ماه چهل و پنج ، يعنى هفت ماه پس از راندن
بنى نضير، سپاهى را كه هزار و پانصد مرد
تشكيل شده بود، فرماندهى كرد و به سوى بدر حركت نمود. آنان در كمين
كاروانى از قريش نشستند كه گزارش هايى از حركت نمود، آنان در كمين
كاروانى از قريش نشستند- گزارش هايى از حركت آنان به سوى شام به وى
رسيده بود؛ اما كاروان از مكه خارج نشد. ايشان هم چنين در ماه چهل و
نهم ، سپاهى را كه از هزار مرد تشكيل شده بود، به سوى
دومة الجندل
(567) براى گوشمالى اعراب آن منطقه كه به حاملان
كالاهاى عبور كننده از سرزمينشان ، ظلم و اجحاف روا مى داشتند،(568)
گسيل كرد. بدون شك دخالت پيامبر در تامين راه تجارتى شمالى ، گواه اين
است كه مسلمانان مدينه ، به ويژه بازرگانان آن ، تجارت ميان مدينه و
شام را آغاز نموده و با اين كه اين تجارت در حكم رقابت با تجارت اهل
مكه كه ، هيچ گونه ارتباطى با مدينه نداشتند، نبوده ، اما به وجود
آوردن زمينه هاى امنيت ، خود خدمتى به صلح و امنيت عمومى بوده و موجب
مى شد، قريش پى ببرد كه گسترش قدرت پيامبر و همكارى با او، هيچ گونه
ضرر و زيانى براى آنها نخواهد داشت .
اين حمله نشان دهنده آن است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از همان
روزهاى نخستين آگاه بود كه تنها راه ارزشمند براى گسترش اسلام در آينده
، شمال خواهد بود. در همين دوران پيامبر قرار دادى را با
عينية بن حصن برقرار نمود كه بر اساس آن
، به ايشان حق استفاده از چراگاه تغلمين
و دشت هاى پايين دست آن تا دشت مراض داده
مى شد. اين منطقه ، در حدود چهل مايلى مدينه بود و بدون شك ، منظور از
اين قرار داد، برقرارى امنيت در نواحى شمال مدينه بوده است .
فصل دوازدهم : محاصره
مدينه : جنگ خندق
زمينه هاى اوليه و نيروهاى شركت كننده
در ماه ذى القعده سال پنجم ، مشركين قريش به همراه تعدادى از هم
پيمانان خويش براى جنگ با مسلمانان ، رو به سوى مدينه گزاردند.
ابن اسحاق و واقدى
اين حمله را تحريكى از سوى يهود بنى نضير
، كه به وسيله پيامبر از مدينه رانده شده و جمعى از آنان به خيبر پناه
برده و تعدادى از بزرگان آنها به سوى قريش و برخى به سوى قبايل ديگر
آورده بود، مى دانند. ابن اسحاق مى گويد:
تعدادى از يهوديان از جمله سلام بن ابى الحقيق
نضرى ، حيى بن اخطب نضرى ؛ كنانة بن ربيع بن ابى الحقيق نضرى ، هوذة بن
قيس وائلى و ابو عمار وائلى ، با گروهى از
بنى نضير و جماعتى از
بنى وائل ، كه تشكيل دهنده احزاب عليه
رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند، حركت كرده و بر قريش وارد شدند و
از آنان خواستند تا به جنگ رسول خدا صلى الله عليه و آله بروند و گفتند
ما با شما عليه او متحد مى شويم تا او را نابود كنيم .
سپس ، گروه يهوديان از ميان آن ها بيرون رفته و رو به سوى
غطفان كه از قيس
عيلان به شمار مى آمدند نهاده و آنان را به همراهى خويش براى
جنگ با پيامبر فرا خواندند. قريش نيز از آنان پيروى كرده و در اين مهم
گرد هم آمدند.
(569)
واقدى نيز همين گفته را به جز آنكه
ابو عامر راهب را به جاى
ابو عمار وائلى نام برده ، تكرار نموده
است .
(570) هر دو منبع ، تحريك كنندگان را مردانى از
بنى نضير و بنى
وائل دانسته اند.
روشن است كه قيام بنى نضيربه تحريك عليه
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، انگيزه انتقام عشيره اى داشته است ؛
زيرا آنان به وسيله پيامبر از مدينه رانده شده بودند.انگيز سياسى دينى
محدود به عشيره معينى آنان را بر اين تشويق مى كرد و بنابر اين نمى
توانست مردان بنى وائل را كه هر يك از
ابن اسحاق و واقدى
شركت آنان را عليه رسول خدا صلى الله عليه و آله ياد كرده اند،
تحريك نمايد. زيرا بنى وائل از آن هنگام
كه عصماء كشته شد، اسلام آورده و پيامبر
نيز پيش از اسلام در مورد آنان سخت نگرفته بود و پس از اسلام نيز فشار
سختى به آنها وارد نساخته بود. از اين رو، ممكن است تحريك كننده آنان
در اين تجمع ، ابو عامر راهب بوده باشد.
ابو عامر از رسول خدا صلى الله عليه و
آله كه اهل مدينه را به اسلام دعوت كرده و او را از رياست و بزرگى بر
آنها محروم ساخت ، كينه عميقى به دل داشت . هيچ يك از منابع اشاره اى
به گرد هم آمدگان بنى نضير و
بنى وائل و اين كه آنان سعى در كمك گرفتن
از يهوديان يا مخالفين و منافقين در مدينه داشته اند، نكرده اند. بدون
شك ، اقدام آنان با شكست و ناكامى روبه رو مى شود، زيرا مردم مدينه هم
چنان متحد و هماهنگ بودند و- به جز رفتار يهود
بنى قريظه در روزهاى پايانى - در هنگام محاصره دست به كارى كه
هماهنگى و اتحاد آنان را سست نمايد، نمى زدند.
از سوى ديگر، پذيرفتن گفته ابن اسحاق و
واقدى درباره قيام مشركين مكه در جنگ
خندق به عنوان پذيرش درخواست بنى نضير،
مشكل به نظر مى رسد؛ زيرا بزرگان قريش مردانى كار آزموده در سياست و
اگاه به منافع خويش بودند. آنان همواره بدون در نظر گرفتن ديگران ،
منافع خويش را در نظر مى گرفتند و پيش از آن نيز سابقه نداشته است در
جنگى كه تنها منافع ديگران در آن باشد شركت نمايند. هيچ گونه اشاره اى
به همبستگى عميق و گسترده ميان قريش و يهود نشده است . در حقيقت ، قريش
انگيزه هاى درونى خاصى براى پيكار با پيامبر داشت ؛ زيرا جنگ بدر موجب
امنيت عبور كاروان ها نشده بود و برعكس ، شور و فعاليت مسلمانان را در
گسترش امنيت بر قبايل ساكن در راه كاروان هاى شمال حجاز افزايش داده
بود. ابو سفيان نيز آگاه بود كه جنگ احد
پيروزى چشمگيرى در بر نداشته است ؛ بنابراين ، شرايط موجود، اقتضاى دست
زدن به حمله تازه اى را داشت . اما خشكسالى كه در سال پس از جنگ احد،
سر تا سر حجاز را فرا گرفت ، موجب شد آنان حمله خويش را به تاخير
اندازد. پس بهتر است بگوييم تلاش قريش برا آمادگى به جنگ ، در حقيقت
براى تامين خواست هاى ويژه مورد تهديد خويش بود و نه پذيرش درخواست
عاطفى گروهى از يهوديان غريب و ميهمان . در صورتى نيز كه رايزنى هاى
يهوديان با قريش واقعيت داشته باشد، مى توان آن را به عنوان آمادگى و
زمينه چينى قريش براى انجام كارى بزرگ كه منافع ديگران را در آن تامين
شود، به شمار آورد.
غطفان دومين قدرت بزرگ نظامى شركت كننده
در جنگ خندق به شمار مى آمد. واقدى مى
گويد: تحريك كنندگان يهودى ، كه پيش از اين به آنها اشاره شد، پس از
رايزنى با قريش و بنى سليم ، به ميان غطفان حركت
كرده و محصول يك سال خرماى خيبر را در برابر يارى آنان و همراهى با
قريش در جنگ با محمد به آنها وعده دادند، و غطفان را به پذيرش اين
اقدام تشويق نمودند و نخستين كسى كه آن را اجابت نمود عينية بن حصن بود.
(571)
از اين گفته آشكار مى شود كه شركت غطفان
، به همت تحريك كنندگان يهودى صورت پذيرفت و اهل مكه با اين قبيله يا
رييس آنان گفت گويى نداشته اند.
در حقيقت ، پيش از اين هيچ گونه ارتباط محكمى ميان قريش و
غطفان ، كه سرزمين مسكونى آنان در شمال
شرقى حجاز در منطقه اى فقير و دور افتاده از راه تجارتى مكه يا قبايل
هم پيمان با مردم آن بود، شناخته نشده است . بدون شك عنصر موثر و اساسى
شركت غطفان در اين پيمان ، رييس آنان
يعنى عيينة بن حصن بود كه نفوذ فراوانى
بر قبيله خويش داشت و از شخصيت آزمند، حريص و ناپايدارى برخوردار بود و
ارتباط چندان دوستانه اى نيز با رسول خدا صلى الله عليه و آله نداشت .
واقدى در جمله اى كه پيش از اين گذشت ،
مى گويد كه تحريك كنندگان ، غطفان را
فريفته و به آنان وعده يك سال خرماى خيبر را دادند. پس ، شركت آنان
داراى اهداف مادى نيز بوده و ارتباطى با قريش نداشت است و در صورتى كه
اين گفته حقيقت داشته باشد، نشان از فريب خوردن
عينيه دارد؛ زيرا تحريك كنندگان وعده اى را به او دادند كه
توانايى انجام آن را نداشتند؛ چون آن وعده ، خرماى خيبر بود. در حالى
كه ساكنين خيبر در جنگى شركتى نداشتند و اخبار نيز به قيام آنان براى
كمك به قريش و هم پيمانان آنها اشاره اى نكرده است . دستيابى به محصول
خيبر نيز بدون جنگ هاى تازه اى كه بايد از سوى
عينيه بر ضد خيبر صورت مى گرفت ، عملى نبود.
بنابر اين ، درست آن است كه بگوييم غطفان
به تحريك قريش ، در جنگ شركت نمود و به آنها وعده داده شد كه غنيمتى را
از محصول خيبر در اختيار گيرند. واقدى مى
گويد: عينية بن حصن گفت به خدا سوگند ما براى
يارى قريش نيامديم ، زيرا اگر ما از آنها يارى مى جستيم آنان به كمك ما
نشتافته و از حرم پا را فراتر نمى گذاشتند. اما قصد داشتيم كه خرماى
مدينه را به دست آوريم و در آن يادى از ما باشد و ما نيز به منفعتى
رسيده باشيم .
(572) از اين گفته آشكار مى شود كه شركت آنان تنها جنبه
مادى با تكيه بر پيمانى منفعت جويانه و كوتاه مدت ، كه فاقد زمينه هاى
استوار و بادوام بوده ، داشته است .
نيروهاى شركت كننده با
قريش
ابن اسحاق از نيروهاى شركت كننده
در جنگ خندق اين گونه ياد مى كند: قريش به رهبرى
ابو سفيان بن حرب به حركت در آمد و غطفان
به فرماندهى عينية بن حصن از
بنى فرازه و مسعر
بن رخيله به رهبرى گروهى از قوم خويش از
اشجع .
(573)
واقدى نيز در اين باره مى گويد: قريش
چهار هزار برده حبشى و سيصد اسب به همراه داشت . هم چنين تعداد هزار و
پانصد شتر را به عنوان پشتوانه سپاه آورده بود. همگى به رهبرى
ابو سفيان بن حرب بن اميه به حركت در
آمدند.
بنى سليم نيز با هفتصد نفر به فرماندهى
سفيان بن عبد شمس هم پيمان
حرب بن اميه كه پدر
ابوالاعور سلمى
(574)به شمار مى آمد، حركت كرده و در
مرالظهران به سپاه قريش رسيدند. هم چنين
بنى اسد به رهبرى
طلحة بن خويلد اسدى ، فزاره در
ميان هزار نفر به فرماندهى عيينة بن حصن
، اشجع كه تعدادشان چهار صدر نفر بود به
رهبرى مسعود بن رخيله اين گروه شامل تمامى افراد
اشجع نمى شد و حارث بن عوف به
فرماندهى قوم خود بنى مرة كه چهار صد نفر
بودند، پيش آمدند. در اين ميان ، ابو الحارث بن
عوف به جنگجويان غطفان گفت :
در سرزمين خود پراكنده شويد و به سوى محمد حركت نكنيد، زيرا مى بينم
آينده محمد روشن است ؛ در صورتى كه از ميان شرق و غرب در برابر او
ايستادگى كنند باز پيروزى از آن او خواهد بود. پى همگى در سرزمين خود
پراكنده شدند و هيچ يك از آنان در جنگ حاضر نشد.
زهرى و بنى مره اين گونه روايت
كرده اند.
اما او از عبد الله بن ابوبكر بن عمرو بن حزم
و عاصم بن عمر روايت مى كند كه
بنى مره را خندق در حالى كه آنان چهار صد
نفر به فرماندهى حارث بن عوف مرى بودند
ديده است و حسان نيز او را شعرى نكوهش
كرده است ، و اين روايت نزد ما درست تر است كه او با قوم خويش در خندق
حضور داشته است .
(575)
منابع به كوشش هايى كه در نتيجه آن بنى سليم
، و بنى اسد،
اشجع ، و مره
به جنگ آمدند، اشاره اى نكرده اند؛ زيرا اين قبايل سه گانه ، در
مناطق شمالى مدينه ساكن بودند و هيچ گونه ارتباط تنگاتنگى با مردم مكه
نداشتند. آنان هم چنين به وابستگى به احكام دينى مشهور نبودند كه آنان
را به مخالفت با اسلام سوق دهد. بنابر اين به نظر مى رسد كه شركت آنان
به تحريك غطفان براى به دست آوردن غنيمت
بوده است . از اين رو، آنان در اين جنگ فعاليت چشمگيرى نداشتند، تا
آنجا كه برخى منابع ، از ذكر نام آنان به عنوان شركت كننده در جنگ غفلت
كرده اند.
از آنچه بيان شد، آشكار مى شود كه بيشتر قبايل شركت كننده در جنگ خندق
و پيكار با مسلمانان ، دلايل قانع كننده يا انگيزه هاى مهمى نداشته اند
و در پيكار نيز از خود شور و هيجان نشان نداده اند.
واقدى تعداد نيروهايى را كه براى پيكار
با مسلمانان گرد هم آمده بودند، اين گونه آورده است :
مرد اسب شتر
قريش و بردگان حبشى آنها 4000 300 1500
سليم 700 ؟ ؟
اسد ؟ - -
فزاره 1000 300 -
اشجع 400 - -
مره 400 - -
آمادگى رسول خدا
صلى الله عليه و آله
بديهى است كه پيامبر از تحريكات و رايزنى هايى كه برضد اسلام در
جريان بود، آگاهى داشت ؛ زيرا آمادگى گسترده آنان ، نياز به وقت چندان
كوتاهى نداشت و ضمنا مخفى نگاه داشتن آن نيز كار آسانى نبود. حضرت در
برابر آنان ، به استحكام جبهه داخلى و آمادگى آن براى رويارويى با خطر
پرداخت و اين پيشگيرى را به گونه اى آغاز نمود كه مانع از به وجود آمدن
اضطراب و آشوب در مدينه شود و مخالفين براى برپايى آشوب در وضعيت
مسلمانان مدينه فرصت يابند تا مسلمانان به دليل همبستگى داخلى ، قدرت
كافى براى رويارويى با نيروهاى مهاجم را داشته باشند. از اين رو،
پيامبر، اقدام به استمداد و كمك از عشاير ساكن پيرامون مدينه ننمود؛
زيرا به كمك آنان احساس نياز نمى شد. علاوه بر آن ، استمداد از آنان ،
موجب مى شد آمادگى ايشان در درون مدينه ، آشكار شده و بسيج آنان ،
سنگينى بار هزينه مالى و خوراك آنان را به عهده ايشان گذارد.
واقدى مى گويد:
هنگامى كه قريش از مكه به سوى مدينه عزيمت نمودند، گروهى از خزاعه به
سوى پيامبر آمده و عزيمت قريش را به آگاهى ايشان رساندند. آنان فاصله
ميان مكه تا مدينه را چهار روزه طى نمودند و در آن هنگام ، رسول خدا
صلى الله عليه و آله در ميان مردم ندا داد و آنان را از حمله دشمن آگاه
نمود.
(576)
مى بينم كه پيامبر، نداى خطر را پس از گذشت چهار روز از عزيمت اهل مكه
به مردم داد. بنابراين ، آمادگى علنى حضرت براى رويارويى با دشمن چندان
طولانى نبود.
پيامبر تصميم گرفت دفاع از مدينه را از درون آن انجام دهد. از اين رو،
به تنظيم دفاع از مدينه از درون پرداخت و در نخستين اقدام ، زنان و
كودكان را در ميان اطم ها تقسيم كرد.
همسرش عايشه را به همراه مادر
سعد بن معاذ در دژ
بنى حارثه و صفيه دختر
عبد المطلب عمه خود را در دژ
فارع
(577) پناه داد.
واقدى مى گويد:
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، سلمة بن اسلم را به همراه دويست مرد و
زيد بن حارثه را بر سيصد نفر مرد جنگى قرار داد. آنها از مدينه محافظت
نموده و حضور خويش را با تكبير به يكديگر اطلاع مى دادند؛ زيرا پيامبر،
بر جان كودكان ، از سوى بنى قريظه بيم داشت . عباد بن بشر به همراه
برخى انصار، وظيفه پاسدارى از قرارگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله را
به عهده داشتند و هر شب پيرامون آن پاس مى دادند.
(578) بنى عمرو بن عوف ، زنان و
كودكان خود را در اطم ها قرار داده و برخى در اطراف اطم هاى قبا سنگر
گرفتند. بنى عمرو بن عوف و دوستانشان ، و خطمه و بنى اميه و وائل و
واقف ، نيز كودكان خود را در اطم هاى خويش پناه داده و نيمى از روز را
با موافقت پيامبر، به نگهبانى از آنان مى پرداختند.
(579) هنگامى كه نيروهاى مشركين به مدينه رسد، مسلمانان
بر جبهه داخلى مدينه چيرگى داشتند. مخالفين و منافقين نيز به هيچ گونه
اقدام جدى اى كه موضع مسلمانان را تهديد كرده يا آسيبى به آن برساند،
دست نزدند. پيامبر سه هزار جنگجو آماده كرده بود و قدرت جنگى اى در
حدود نه برابر نيروى اسلام در جنگ بدر و سه برابر جنگ احد در اختيار
داشت در آن دوران ، مناطق جنوبى و غربى مدينه ، دشت ها، كشتزارها و
خانه هاى نزديك به هم بسيارى داشت كه در پشت آنها دشت
عقيق قرار داشت و مى توانست خط دفاعى ،
عرصه را بر مهاجمين تنگ كند. زمين سمت شمال شرقى مدينه نيز ناهموار بود
و در آن كوه احد قرار داشت . تنها سمت شمال غربى مدينه داراى سرزمينى
هموار بود كه مى توانست مورد تهديد قرار گيرد. در حقيقت سه لشكرى كه در
سرزمينى هموار بود كه مى توانست مورد تهديد قرار گيرد. در حقيقت سه
لشكرى كه در دوران هاى اسلامى براى پيكار با مردم مدينه به آن حمله ور
شدند، يعنى قريش در جن خندق در دوره پيامبر صلى الله عليه و آله ،
لشكريان يزيد در واقعه حره ، و سپاه
عباسيان كه براى سركوبى قيام محمد نفس الزكيه
آمدند، همگى اين منطقه را براى حمله به مدينه انتخاب كردند و
دستيابى به آن ، ضامن پيروزى و تسلط آنان بر مدينه به شمار مى آمد.
پى بردن به اهميت اين منطقه در دفاع از مدينه ، به رسول خدا صلى الله
عليه و آله باز مى گردد؛ زيرا جنگ هايى كه پيش از اين در مدينه اتفاق
افتاده بود، يا درگيرى هاى محلى درون مدينه بود و يا پيكارهايى در
مناطقى دور از مدينه ؛ اما در جنگ خندق ، مدينه براى نخستين بار در
تاريخ خود، مورد تهديد و محاصره كامل قرار گرفت .
مدينه در سال سوم هجرى نيز مورد تهديد قرار گرفته بود و آن هنگامى بود
كه سپاه مشركين به اين شهر نزديك شد و منطقه احد را صحنه پيكار خويش
قرار داد و ضمن وارد كردن حملات سهمگين بر سپاه مسلمانان ، به پيروزى
چشم گيرى دست نيافت .
خندق و محاصره مدينه
پيامبر، براى مصونيت منطقه ياد شده ، فرمان به حفر خندق دادند
تا به اين وسيله از پيشروى سپاهيان مهاجم ، جلوگيرى بعمل آورند و
مسلمانان بتوانند آسان تر از مدينه دفاع نمايند. به اين ترتيب ، حضرت
ميدان نبرد را تعيين نمود و مشركين را به آن منطقه كشاند. خندق در
زمينى سخت و سنگلاخى حفر شد. عمليات حفر آن ، پس از حركات لشكريان مشرك
از مكه آغاز شد. مسلمانان با سرعت اقدام به آن
كردند، زيرا بيم آن داشتند كه دشمنان از راه برسند. رسول خدا
صلى الله عليه و آله براى تشويق مسلمانان ، خود نيز مانند ديگران كار
كردند و قسمت ديگرى از آن را به گروه ديگر واگذار كردند.
راتج تا ذباب
را مهاجرين و از ذباب تا كوه
بنى عبيد را انصار حفر نمودند. ساير قسمت
هاى مدينه را از خانه هاى مسكونى ، هم چون دژى در برگرفته بود.
بنى عبد الاشهل در امتداد محله هاى خود،
حفر خندق را آغاز نموده و تا پشت مسجد
(580) ادامه دادند و بنى دينار
نيز از كنار خربى
(581) حفر خندق را آغاز كردند و تا جايگاه كنونى خانه
ابن ابى الجنوب آن را ادامه دادند. آنان
در شش روز خندق را آماده ساختند.
(582) شش روزى كه در آن خندق حفر شد، مدت كوتاهى بود،
اما تعداد فراوان شركت كننده در حفر آن و شور و هيجان آنان در كار،
كافى بود كه خندق را به عنوان مانعى نظامى در برابر يورش نيروهاى مهاجم
، آماده سازد. خندق ، هم چنين توانست دو گروه را در برابر تيرهاى پرتاب
شده از سوى يكديگر در امان نگاه دارد.
از توصيف خط سير خندق ، اين گونه آشكار مى شود كه سرتاسر اطراف مدينه
را در برنگرفته و تنها منطقه اى محدود را شامل مى شده است . بدون شك ،
گفته واقدى در اين باره كه :
ساير مناطق مدينه را خانه ها در برگرفته بود، به
گونه اى كه به صورت حصارى به شمار مى آمد سخنى به گزاف است ،
زيرا خانه ها به گونه اى بوده كه دشمن مى توانسته از ميان تعداد نه
چندان كمى از آنها، به درون مدينه رخنه كند. بنابر اين ، بالاترين سد
دفاع از مدينه ، همبستگى افراد آن بود، نه پيوستگى خانه هاى آن . قرآن
كريم سخن يكى از قبايل را كه گفته بود خانه هاى
آنان بى حفاظ است ، در سوره احزاب آورده است ؛ يعنى خانه هاى
آنان به گونه اى بوده است كه مهاجمين مى توانسته اند از ميان آنها رخنه
نمايند.
واقدى مى گويد لشكريان مهاجم
كه به سوى خندق آمدند، از قريش ، سليم ، غطفان ،
و اسد، ده هزار نفر در قالب سه لشكر تحت فرمان ابوسفيان بودند؛
اما آنچه درباره فرود اين لشكريان آمده است ، گواه بر آن است ؟ آنان در
قالب دو لشكر بوده اندت نه سه لشكر، ابن اسحاق
مى گويد: هنگامى كه رسول خدا صلى الله
عليه و آله از كندن خندق فارغ شد، قريش در قالب ده هزار نفر از بردگان
حبشه اى و همراهانشان از كنانه و مردم تهامه در مسير رومه ، ميان جرف و
زغابه و غطفان و پيروان آنها از مردم نجد همگى در نقمى در دامنه احد،
فرود آمدند.
واقدى مى گويد:
قريش در رومه و دشت عقيق به همراه بردگان حبشى و ديگرانى از عرب كه به
آنها پيوسته بودند، و غطفان به همراه سپاه خود در زغابه در كنار احد
فرود آمدند. سپس قريش چهارپايان خويش را در ميان دشت عقيق در(583)
عضاهه به چرا رها ساخت ...
(584) غطفان نيز شتران
خود در غابه
(585) ميان درختان و سبزه زارهاى آن ، در
عضاه الجرف رها ساخت . از اين گفته آشكار
مى شود كه نيروهاى مشركين در قالب دو سپاه اصلى بوده اند. يكى لشكريان
قريش و پيروان آنها از قبايل پيرامون مكه ، كه اردوگاه اين لشكر در
اطراف غربى مدينه بوده ، و فضاى وسيعى را به اشغال در آورده بودند.
آنان همگى در كنار خندق كه محور اصلى پيكار به شمار مى آمد، جمع نشده
بودند.
سختى هاى محاصره
محاصره شهر، يك ماه به طول انجاميد
(586) ميان آنان پيكار و جنگ و خون ريزى نبود و تنها به
پرتاب تير و محاصره بسنده كرده بودند. در اين ميان ، تنها تعدادى از
سواران قريش با يافتن روزنه باريكى ، توانستند از خندق عبور كنند و به
شن زار ميان خندق و سلع راه يابند؛ اما
به علت تعداد اندك آنان ، مسلمانان توانستند آنان را به محاصره كشيده و
وادار به عقب نشينى نمايند.
(587) آنها سرانجام يك روز با جمع آورى تمام نيروهاى
خود، به حمله گسترده اى در سرتاسر خندق دست زدند؛ اما با شكست و ناكامى
روبه رو شدند. دست آورد. اين محاصره طولانى ، سه كشته از مشركين و شش
كشته از مسلمانان بود.
(588) اين تعداد با توجه به حجم نيروهاى شركت كننده در
جنگ و مدت زمان محاصره آن ، بسيار ناچيز به نظر مى رسد. نيروهاى مشركين
هنگامى به مدينه رسيدند كه مردم آن محصولات خويش را چيده و كشتزارها را
درو كرده بودند. فصل سرما از راه رسيده و زمين تهى از علف بود، از اين
رو، آنان با مشكل تغذيه نيروهاى خود و چهار پايان روبه رو شدند. به
همين منظور، قريش چهار پايان خود را در دشت عقيق در
عضاهه به چرا رها ساخت . زيرا براى اسبان
خوراكى جز علف وجود نداشت وعلفى كه همراه آورده بودند، ساقه هاى گندم
بود. غطفان نيز شترهاى خود را در
غابه در ميان درختان و سبزه زارها در
عضاه الجرف رها كردند. آنان هنگامى به
اين منطقه آمده بودند كه زمين هيچ گونه محصولى نداشت ؛ زيرا مردم يك
ماه پيش ماه همه را درو كرده و محصول و كاه هاى به دست آمده را به درون
شهر برده بودند. غطفان ، اسبان جنگى خود
را كه سيصد عدد بود در پى يافتن محصول هاى درو شده و بر زمين ريخته ،
رها كردند كه اين كار از تعداد آنها كم مى كرد.
هم چنين ضعف شديدى ، شتران آنان را فراگرفته و نزديك بود كه از گرسنگى
هلاك شوند. اين در حالى بود كه مدينه دوره خشكسالى را مى گذراند
(589) و مردم دوره محاصره و واقعه خندق را در نهايت
سختى و گرسنگى طى مى كردند.
(590)
در حقيقت ، با گذشت روزها، مسئله تغذيه سپاه و چهارپايان سخت تر مى شد،
به طورى كه مهم ترين عامل عقب نشينى آنان ، بيش از دست يابى به نتيجه
اى چشم گير، همين مسئله بود. از سوى ديگر در تمامى دوران طولانى محاصره
، هيچ گونه نيروى كمك و يا جيره غذايى از هيچ يك از مناطق كشاورزى كه
خيبر و يمامه
نيز جزو آنها به شمار مى آمد، به آنان نرسيد. به يقين ، محروميت
آنان نشان از دورويى و تقلب يهوديان بود كه وعده هاى فراوانى را به
مشركين داده بودند. ابو سفيان درباره
بحران جيره غذايى و تاثير آن در عقب نشينى قريش مى گويد:
اى گروه قريش ! شما مردان ماندگارى نيستيد،
شتران و اسبان همگى مردند و مراتع خشك شده . پس برخيزيد كوچ كنيد كه من
درگذرم .
(591)
اما مسلمانان در برابر مسئله جيره غذايى در سختى كمترى بودند؛ زيرا در
درون مدينه ، آب هاى فراوان و كشتزارهاى گسترده اى بود كه به يقين ،
آنان براى تقويت پايگاه هاى خود و پايدارى در برابر دشمن از آنها
استفاده مى كردند. كشتزارهاى خارج از منطقه محاصره شده ، بسيار اندك
بود.
قريش كه به همبستگى مردم مدينه و پايدارى مسلمانان پى برد، سعى نمود
اين همبستگى را از راه هاى سياسى ضعيف گرداند. از اين رو، با يهود
بنى قريظه كه به وسيله پيمانى با رسول
خدا ارتباط داشتند، گفت گو نمود و توانست آنان را به نقض پيمان و
پيوستن به مشركين وادار سازد. همبستگى آنان با قريش ، موجب اضطراب
شديدى در لشكريان مسلمان گرديد. نفاق آشكار شده
، و مردم را بيم فرا گرفت ، گرفتارى عمومى شده ، و ترس فراگير گرديد. و
بر كودكان و زنان بيم رفت ....
(592) قرآن كريم در اين باره اينگونه مى گويد:
اذ جاءوكم من فوقكم و من اسفل منكم و اذ زاغت
الابصار و بلغت القلوب الحنابر و تظنون بالله الظنون ؛ يعنى :
به خاطر بياوريد زمانى را كه آنها از طرف
بالا و پايين شهر به شما وارد شدند
و مدينه را محاصره كردند و زمانى را كه
چشم ها از شدت وحشت خيره شده و جان ها به لب رسيده بود، و گمان هاى
گوناگون بدى به خدا مى برديد احزاب 9.
مسلمانان از پيمان شكنى بنى قريظه كه
داراى قدرت نظامى گسترده اى نبود و هيچ يك از مردم مدينه نيز به آنان
نپيوستند، بيم نداشتند، بلكه از ايجاد شكاف در خط دفاعى مسلمان مى
ترسيدند. ابن هشام مى گويد:
اوس بن قيضى از رسول خدا صلى الله عليه و
آله درخواست نمود كه به قوم او از بنى حارثه اجازه دهد كه براى دفاع از
خانه هاى خويش كه در معرض تهديد قرار گرفته است بيرون آيند
(593) اما قريش از اين فرصت استفاده نبرد و تنها به
درخواست بنى قريظه براى فعاليت هاى نظامى
بر عليه مسلمانان بسنده كرد، و بنى قريظه
نيز به بهانه احترام روز شنبه نزد آنان ، دست به هيچ گونه اقدامى
نزدند. شايد اين بهانه اى بود كه بر ضعف خويش پوشش گذاشته و نشان دهند
كه قريش نيز به يارى آنان نخواهد آمد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز در مقابل ، به فعاليت سياسى پرداخت و
براى بر هم زدن اتحاد دشمن ، به غطفيان پيشنهاد كرد با گرفتن يك سوم
محصول خرماى مدينه ، بازگردند. عينية بن حصن
يك دوم آن را خواست ؛ اما انصار از پيامبر خواستند به او جواب
رد داده و به مقاومت و جنگ در برابر آنان ادامه دهد.
(594)
تاثير جنگ خندق
طولانى شدن مدت محاصره ، باعث به وجود آمدن برخى تنش ها و
درگيرى ها در مدينه شد. قرآن كريم با اشاره به اين وقايع ، مى فرمايد:
انما المومنون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا
كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستاذنوه ان الذين يستاذنوك
اولئك الذين يومنون بالله و رسوله فاذا استاذنوك لبعض شانهم فاذن لمن
شئت منهم و استغفر لهم الله ان الله غفور رحيم ... قد يعلم الله الذين
يتسللون منكم لواذا فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او
يصيبهم عذاب اليهم ؛ يعنى : مومنان واقعى
كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند و هنگامى كه در كار
مهمى با او باشند، بى اجازه او جايى نمى روند. كسانى كه از تو اجازه مى
گيرند، به راستى به خدا و پيامبرش ايمان آورده اند! در اين صورت ، هر
گاه براى بعضى كارهاى مهم خود از تو اجازه بخواهند، به هريك از آنان كه
مى خواهى وصلاح مى بينى اجازه ده ، و برايشان از خدا آمرزش بخواه كه
خداوند آمرزنده و مهربان است ... خداوند كسانى از شما را كه پشت سر
ديگران پنهان مى شوند؛ و يكى پس از ديگرى فرار مى كنند مى داند! پس
آنان كه فرمان او را مخالفت مى كنند، بايد بترسند از اين كه فتنه اى
دامنشان را بگيرد، يا عذابى دردناك به آنها برسد
نور- 63- 62.
ابن هشام مى گويد اين آيه درباره مردانى
از منافقين نازل شد كه به هنگام كار، خود را ضعيف نشان داده و بدون
اطلاع رسول خدا صلى الله عليه و آله ، به سوى خانواده خويش مى
گريختند.
اوس بن قيظى از
بنى حارثه ادعا نمود كه خانه هاى آنان باز و بدون حفاظ است و
خندق آنها را حمايت نمى كند: خانه ها در بيرون
از مدينه بى حفاظ است . در اين هنگام بود كه نفاق برخى منافقين
ظاهر شد.
عقب نشينى قريش
طولانى شدن دوران محاصره ، بالا گرفتن مشكل جيره غذايى و نرسيدن
به نتيجه اى مشخص ، باعث خستگى نيروهاى مهاجم شد، وزش طوفان و باد سرد
بر آنان نيز: موجب شد ابوسفيان دست از محاصره بردارد و عقب نشينى كند،
قرآن كريم با اشاره به طوفان و تاثير آن بر شكستگى قريش : مى فرمايد:
يا ايها الذين امنوا ذكروا نعمه الله عليكم اذ
جاءتكم جنود فارسلنا عليهم ريحا و جنود لم تروها ، يعنى ، اى
كسانى كه ايمان آورده ايد. نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد در آن
هنگام كه لشكرهايى (عظيم ) به سراغ شما آمدند، ولى ما باد سختى بر آنان
فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى ديدند و به اين وسيله آنها را در
هم شكستيم احزاب .
عقب نشينى يك روز انجام شد و خالد بن وليد
و عمرو بن عاص به همراه دويست اسب
سوار به حمايت نيروهاى در حال عقب نشينى پرداختند سپاهيان قريش به
هنگام عقب نشينى ، راه هميشگى و معمولى را در پيش گرفتند و از مسير ملل
و سيال رسيدند عقب نشينى غطفان را نيز مسعود بن رحليه و حارث ابن عوف
به همراه گروهى اسب سوار از سليم ، پشتيبانى كردند و نيروهاى آنان به
همراه اشجعع و مره و سليم همگى به مراض عقب نشينى كرده و سپس پراكنده
شدند، رسول خدا ص نيز به تعقيب نيروهاى عقب نشينى كننده نپرداخت .
اهميت جنگ خندق
رخ ندادن پيكارى جدى در دوره محاصره طولانى شهر به ضعف قدرت
جنگى دو گروه برنمى گردد، زيرا هر يك از آن دو، پيشتر دست به پيكارهاى
متعددى زده بود كه در ضمن آنها قدرت و كفايت خويش در جنگ را نشان داده
بود، حفر خندق كه فاصله كوتاهى در منطقه اى محدود را در برگرفته بود
نمى تواند دليل آن باشد، زيرا در صورتى كه كفار اقدام جدى به عمل مى
آورند مى توانستند از آن عبور نمايند، اضافه بر آن مناطق ، ديگرى نيز
وجود داشت كه نيروهاى مشركين قدرت نفوذ به آنها را داشتند و مى
توانستند مسلمانان را تهديد كرده و آنان را وادار به ورود به جنگ و
پيكار نمايند.
اتخاذ تدابير دفاعى هوشمندانه از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله ،
آشكار مى نمايد كه حضرت احتمال بروز حادثه و ورود آنان به درون مدينه
را مى داد. ساكنين مدينه نيز دست به عمل ارزشمندى كه امنيت مدينه و
همبستگى آنان در پايدارى را تهديد نمايد، نزدند. آيات ارزشمندى كه
امنيت مدينه و همبستگى آنان در پايان را تهديد نمايد، نزدند. آيات
ارزشمندى كه امنيت مدينه و همبستگى آنان در پايدارى را تهديد نمايد،
نزدند. آيات قرآن نيز، فعاليت و نشاط منافقين مخالف را تنها به عدم
همكارى در حفر خندق و ازدياد رفت و آمد آنان به خانه هايشان بدون انجام
عملى كه موجب از هم گسيختگى همبستگى مدينه شود، محدود كرده است . اين
موضع گيرى در يهوديان به اين شكل بوده كه آنان به نيروهاى مهاجم يارى
نداده و با اين كه بنى قريظه پيمان خويش
با رسول خدا صلى الله عليه و آله را شكست و در آخرين روز قرار بر
پيوستن به مهاجمين گذاشت ، اما در جنگ دست به عملى جدى نزد. بنابراين ،
رخ ندادن پيكارى جدى و گسترده در دوره جنگ ، به ضعف انگيزه پيكار در
ميان نيروهاى مهاجم و ضعف اعتقاد آنان در توجيه جنگ باز مى گشت . در
مورد قريش هم ، پيامبر تا آن هنگام دست به كار جدى اى ، كه در نتيجه آن
اساس و وجود آنان را تهديد نمايد، نزده بود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله تا آن هنگام تنها به فعاليت هايى مختصر
بر ضد آنها، از جمله سه مورد تلاش براى حمله به كاروان هاى آنان به
هنگام عبورشان از نزديكى مدينه ، دست زده بود و جنگ بدر، بر قدرت و
منزلت آنان تاثير گذاشته بود. اگر چه پيروزى كفار در جنگ احد، اين اثر
را از ميان برداشته و آنها جايگاه اصلى خويش را بازيافته بودند، بنابر
اين ، قبايل حجاز عليه آنان با يكديگر هم پيمان نشدند و بر عكس ، عليه
مسلمانان با يكديگر جمع شدند.
بدون شك تاكيد اسلام بر ادامه دين ابراهيم عليه السلام كه خانه خدا را
در مكه بنا نمود و آنرا جايگاهى براى عبادت پروردگار قرار داد و نيز
تغيير قبله به سوى مكه ، قريش را نسبت به توجيه پذيرى مشروعيت دشمنى با
مسلمانان ، متزلزل ساخت . ابن اسحاق مى
گويد: مشركين مكه يهوديانى كه براى تحريك آنان در پيكار با رسول خدا
صلى الله عليه و آله آمده بودند، سوال كردند: اى
گروه يهود! شما صاحب كتاب نخستين بوده و از اختلافات برآمده ميان ما و
محمد آگاه مى باشيد! آيا دين ما صحيح است يا دين او؟
(595)
به تحقيق ، پاسخ يهوديان به حقانيت دين مشركان ، نمى توانست شك و ترديد
آنان در ايمان به درستى اعتقاداتشان را پايدار نگه دارد. از سوى ديگر،
سياست قرن بر آن نبود كه دولت گسترده اى را به وجود آورد تا دولت اسلام
را مانعى در راه آن بپندارد؛ بلكه آنچه كه آنها در نظر داشتند، تنها
ادامه برقرار بودن جايگاه بلند خويش در ميان قبايل و داشتن ارتباط، كه
تامين منافع آنها را آسان و همواره نمايد، بود.
رويدادهاى بعدى نشان از درستى شك و ترديد قريشيان داشت و اين موضوع
هنگامى آشكار شد كه جمعى از بزرگان ، اسلام خويش را آشكار ساختند.
ديگر قبايلى كه با قريش در جنگ خندق همكارى نمودند، عبارت اند از
اسد؛ غطفان
و سليم . تا آن هنگام ، اين قبايل نه
تنها از سوى پيامبر مورد حمله قرار نگرفته بودند، بلكه تهديد نيز نشده
بودند. آنها از جنگ با مسلمانان به جز در به دست آوردن غنيمت ، هيچ
گونه سودى نمى بردند و غنيمت به دست آمده نيز در آن حد نبود كه براى به
دست آوردن آن ، خون ريزى كرده و دشمنى با مردم مدينه را كه توجيه پذير
نبود براى خويش به ارمغان آورند .علاوه بر آن كه همبستگى هاى آنان با
قريش نيز داراى استحكام و پايدارى نبود. سعد بن
معاذ درباره ارتباط عميق و سالم ميان مردم مدينه و قبايل مجاور
آن ، اين گونه اظهار نظر كرده است : آنان در
دوران جاهليت از شدت تهيدستى خوراك علهز
(596) مى خورند، خوراكى كه هرگز ما به آنها نخورانديم ؛
و خوراكى ما را نخورند مگر با خريدن يا هنگام مهمانى .
(597)
عقب نشينى از جنگ ، به ، دست نيافتن قريش به غنيمت هاى كافى و گرفتارى
هاى تامين خوراك باز مى گردد؛ زيرا تعداد بسيار اسب ها و شتران و
جنگجويان و نيز قرار داشتن اردوگاه آنها در بيرون از مدينه ، كه فاقد
كشتزار بود و فصل سرما كه در آن سال پس از خشكسال رخ داد، موجب شده بود
مشكل تامين خوراك در طول دوره جنگ بيشتر شود.
ابو سفيان از اين مطلب آگاهى داشت و به همين مناسبت ، ورزيدن
طوفان شن را بهانه قرار داد و عقب نشينى را آغاز نمود و به اين صورت ،
مدينه از بزرگ ترين خطرى كه تا آن هنگام آن را تهديد مى نمود، نجات
يافت . هم چنين قريش به ناتوانى خويش براى نابودى ريشه اسلام آگاه شد و
قبايل ديگر نيز اين معنا را درك نموده و از حمله گسترده و فراگير دست
كشيدند.
پايدارى مسلمانان ، ثمره سياست پيامبر در به وجود آوردن پايگاهى استوار
براى اسلام را آشكار ساخت و نشان داد كه وجود افرادى در ميان آنان ، كه
هم چنان حقيقت اسلام را درك نكرده و در آن ذوب نشده بودند، نمى تواند
خطرى داخلى به شمار آيد. بنابراين ، اين حقايق موجب افزايش معنويت آنان
و نيز درك اهميت يگانگى و همبستگى ميان آنها شد. از اين پس بود كه رسول
خدا صلى الله عليه و آله متوجه شد داراى قدرت تعرض و قيام گسترده اى
است و در اشاره اى به اين حقيقت بود كه فرمود:
قريش پس از اين سال ، ديگر با شما از در جنگ در نخواهد آمد، اما شما با
آنان پيكار خواهيد كرد.
(598)
جنگ خندق آخرين تلاش قريش براى پيروزى بر پيامبر و از ميان بردن اسلام
بود. قريش در اين حمله ، از تمام امكانات خويش و هم پيمانانش سود جست و
براى دست يابى به مقاصد خود، مدتى نسبتا طولانى در ميدان پيكار باقى
ماند و در اين ميان ، به فعاليت هاى سياسى براى از هم پاشيدن جبهه
داخلى مسلمانان نيز دست زد. هنگامى كه تمام اين كوشش ها به شكست منتهى
شد، قريش به واهى بودن تحركات خود براى محو اسلام و از ميان بردن دولت
آن آگاهى يافت و ترديدهايى در ناصحيح بودن موضع گيرى خصمانه در برابر
رسول خدا صلى الله عليه و آله براى مردم آن پديد آمد و پرسش هاى
فراوانى ايجاد شد. سوال هايى چون : آيا پيامبر و
مهاجرين نخستين ، كه اساس اسلام به شمار مى آمدند، از ميان قريش نبودند،
آيا به پروردگار ايمان نداشته و بيت الله الحرام
را در مكه مقدس نمى شمارند و خانواده و خويشان آنان در پناه آن زندگى
نمى كنند؟ آنان دست به كار چندان ناشايستى نزده بودند كه سبب
شود حرمت و امنيت مكه شامل حال آنها نشود، و يا استحقاق چنان رفتار
خشنى را داشته باشند و گرفتار چنان جنگ ها و پيكارها و تهديدهاى مداومى
باشند. آيا اسلام و دولت در حال گسترش آن مى توانست با مصالح و خواسته
هاى تجارى مردم مكه ، تضادى داشته باشد؟
عقب نشينى قريش و متوقف شدن فعاليت هاى نظامى عليه اسلام ، زمينه
مساعدى را براى پيامبر به وجود آورد به تقويت دولت اسلام پرداخته و
نفوذ خود را بر قبايلى كه تا خطرى امنيت دولت و قدرت آن به شمار مى
آمدند، گسترش دهد. به همين مناسبت رسول خدا صلى الله عليه و آله حملات
پى در پى خويش را بر آن قبايل متمركز ساخت .
حمله هاى پيامبر در حجاز
رخدادهاى جنگ احزاب و حوادث حاشيه اى آن ، آشكار ساخت كه مدينه
در معرض خطر قبايل ساكن در مناطق شرقى و شمالى است . مشهورترين اين
قبايل عبارت بودند از: قبايل غطفان ،
اسد، بنى كلاب
و بنى سليم كه همگى در سرزمين هاى
كم آب ، فاقد چراگاه و با پستى و بلندى بسيار زندگى مى كردند.
در سال ششم هجرى ، پيامبر نزديك به بيست حمله انجام داد كه خود
فرماندهى دو حمله را به عهده داشت . نخستين حمله عليه
بنى لحيان كه در نزديكى
عسفان در كشته هاى
بئر معونه بود. هنگامى كه آنان از نزديك شدن پيامبر آگاه شدند،
به كوه هاى مجاور فرار كرده و در آن پناه گرفتند. در اين حمله ، هيچ
گونه درگيرى به وجود نيامد و پيامبر فرصت را غنيمت شمرده و گروهى از
سپاهيان خويش را به سوى گراع الغميم در
نزديكى مكه فرستاد و با اين حركت ، قدرت خويش را بر آنان نمايان ساخت .
پيامبر فرماندهى گروهى را بر عهده گرفت و به تعقيب
عينية بن حصن كه بر گله اى از چهارپايان
مسلمانان كه در غابه در نزديكى مدينه به
چرا مشغول بودند چيره شده بود پرداخت . قسمتى از اين سپاه به دنبال
عينية بن حصن تا
ذى قرد در نزديكى خيبر حركت كرد و در آنجا با آنان پيكار نمود.
هم چنين پيامبر گروهى ديگر را به فرماندهى زيدن
بن حارثه به عيص اعزام نمود و
آنان موفق شدند بر كاروانى از قريش دست يافته و مردان آنها را به اسارت
در آوردند. اما بيشتر حملاتى كه در اين سال صورت گرفت ، متوجه قبايل
ساكن در مناطق شرقى مدينه بود. سريه هايى نيز انجام شد كه در آنها
مردانى از صحابه ، فرماندهى را به عهده داشتند.
زيد بن حارثه ، فرماندهى هشت حمله را به عهده داشت كه در برخى
از آنها غنيمت هايى از گوسفند و شتر به دست آورد. پيامبر در هر ماه از
اين سال ، يك حمله و يا بيش از آن انجام داد.
از اين حمله ها، سريه اى در مقابل بنى اسد
انجام شد كه وقتى سپاه به نزديكى فيد
رسيد، بنى اسد همگى متوارى شدند و
مسلمانان دويست شتر به دست آوردند. سريه به شكست شد و پيامبر با ارسال
نيروى كمكى ديگرى ، توانست دشمنان را متوارى سازد.
رسول خدا، سپاه ديگرى را به سوى طرف كه
در سى و شش مايلى شرق مدينه در راه نقره
قرار داشت فرستاد كه در پايان ، گله هايى از گاو و گوسفند و ميش را به
غنيمت آوردند.
هم چنين حمله اى به بنى سليم انجام شد كه
آنها به جموم در
بطن نخل رسيدند. مسلمانان در اين حمله به تعدادى ، اسير و گاو و
گوسفند و ميش دست يافتند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن سال ، شش حمله به مناطق واقع در
حسمى و وادى القرى
، دومة الجندل و
فدك انجام داد كه هدف از آنها، يا
گوشمالى دادن تجاوزگران به كاروان هاى تجارتى مسلمانان در اين مسير بود
و يا ايجاد امنيت راه تجارتى براى مسلمانان . از اين مطلب ، آشكار مى
شود كه مسلمانان از هنگام ورود به مدينه ، تجارت خويش را با سرزمين شام
به صورت فعال و دايمى انجام مى داده و اين مسئله ، تدابير امنيتى و
پشتيبانى ويژه اى را نياز داشته است . رسول خدا صلى الله عليه و آله
حمله اى نيز به بنى سعد بن بكر كه آماده
كمك به يهود خيبر براى مقاومت در برابر مسلمانان شده بودند، نمود و
گروهى را نيز براى كشتن ابو رافع بن ابى الحقيق
و اسير بن رزام فرستاد. اين دو
فعاليت هايى را براى به وجود آوردن جبهه اى از
غطفان و برخى قبايل عرب براى مقاومت در برابر پيامبر و تهديد
اسلام ، آغاز كرده بودند.
فصل سيزدهم :
پيمان صلح حديبيه
رسول خدا صلى الله عليه و آله در ذى القعده سال ششم هجرى ،
تصميم به انجام عمره گرفت و قبايل عرب ساكن ميان راه مكه را تشويق به
همراهى نمود. آنان نيز ناخشنودى خود را نشان دادند و بيشتر افرادى كه
با ايشان به راه افتادند، كسانى بودند كه اسلام آورده بودند. گروهى در
حدود هزار و چهارصد مرد، اطراف پيامبر گرد آمده و همگى با لباس احرام
به حركت در آمدند؛ در حالى كه پيشاپيش خود هفتاد شتر علامت گذارى شده
در ذى الحليفه - كه در فاصله كمى از
مدينه قرار داد- را براى قربانى به راه انداخته بودند
(599) با اين كار هدف انجام شد كه نشان داده شود آنها
براى انجام يك فريضه مذهبى در ماه حرام به سوى مكه مى روند.
هنگامى كه مشركين قريش در مكه از حركت پيامبر آگاه شدند، به خشم آمده و
تصميم به ممانعت از ايشان گرفتند. پس نيرويى را براى جلوگيرى از ايشان
به خارج از حرم مكه فرستاده و در آنجا مستقر نمودند. اما پيامبر، راهى
غير از راه حج را پيش گرفت و به حديبيه
(600) كه در يك سوى حرم مكه و در فاصله نه مايلى آن
قرار داشت ، رسيد.
(601) در اين هنگام ، مردم مكه ، افرادى را به سوى
پيامبر فرستاده ، ايشان را از خشم قريش بر حذر داشته و از او درخواست
مراجعت كردند. مشهورترين اين افراد، حليس بن
علقمه بزرگ بنى كنانه ، هم پيمان
قدرتمند قريش در جنگ ها بود. پيامبر با عزم راسخ خويش نسبت به حركت به
سوى مكه و انجام مراسم عمره و اصرار بر انجام آن به صورت مسالمت آميز
با علامت گذارى شتران قربانى خود، قريش را در تنگنا و مخاطره بزرگى
قرار داد. اگر قريش راه را براى انجام عمره او باز مى كردند، در حقيقت
در برابر خواسته او سر تعظيم فرود آورده و اطمينان مردم نسبت به ادعاى
خود درباره خروج آنان از تمامى مقدسات و تصميم آنان بر پيكار با او را
از دست مى دادند. آنان گفتند: اگر عرب بشنود كه
با آن جنگ هايى كه ميان او و و ما رخ داده ، به زور بر ما وارد شده است
است چه مى گويد! به خدا سوگند تا هنگامى كه چشمى از ما پلك زدند، چنين
واقعه اى رخ نخواهد داد.
(602)
از سوى ديگر ممانعت پيامبر از زيارت مكه ، به منزله نقض گفتار قريش در
دفاع از بيت الله الحرام و تلاش براى فراهم آوردن رفاه براى حجاج و
زيارت كنندگان آن به شمار مى آمد. حليس بن علقمه
بزرگ كنانه و هم پيمان قريش ، در
اين باره گفته اى دارد. او كه از سوى قريش براى آگاه ساختن پيامبر از
قصد آنان نزد وى آمده بود، پس از آن كه نظر رسول خدا را شنيد و قانع
شد، به سوى قريش بازگشت و عدم تاييد قريش از سوى
كنانه را در صورتى كه با پيامبر پيكار نمايند، به آنان ابلاغ
نمود و به آنان گفت : اى مردم قريش ! به خدا
سوگند ما بر اين با شما پيمان نبستيم و بر اين با شما توافق نكرديم كه
كسى را مانع از زيارت بيت الله گرديم ، در حالى كه آن را بزرگ مى
شمارد. آيا راه بر كسى كه به سوى خانه خدا آمده بسته مى شود؟ سوگند به
كسى كه جان من در دست اوست ، يا دست از محمد و از آنچه كه او براى آن
آمده است بر مى داريد يا كه به همراه بردگان حبشى يك تنه به جنگ شما بر
مى خيزيم .
(603)
قريش با وجود نشان دادن خشم خود و تلاش براى بازگرداندن پيامبر از
زيارت مكه ، اعتقاد خود نسبت به ضرورى بودن جنگ با پيامبر را از دست مى
داد؛ زيرا موفقيتى را كه در سال هاى پيش براى رسيد به آن به خرج داده
بود، بر باد رفته مى ديد. از سوى ديگر، پيكار با آنان ، توجيه پذير
نبود، زيرا آنان كعبه را بزرگ داشته و همه روزه به هنگام نماز خود، پنج
بار به سوى آن مى ايستادند و اكنون نيز آمده بودند كه بر جهان آشكار
سازند كه در اين خانه ، حج به جاى مى آورند. پس پيكار با آنان ، نمى
توانست هيچ گونه توجيه عقيدتى داشته باشد.
البته ، در گذشته ، با مهاجرين برخوردى سخت و خشن شده بود. آنان داراى
نزديكان و خويشاوندانى بودند كه كم كم در برابر آنها موضع مهربانى و
شفقت در پيش گرفته و نسبت به اين گونه رفتار با آنها ناراحت بودند.
بنابراين ، جنگ با آنان را نيز توجيه پذير نمى دانستند. علاوه بر اين ،
گروهى از مومنين كه در مكه اقامت داشتند، آرزوى پيروزى رسول خدا صلى
الله عليه و آله را داشتند.
(604)
پيشرفت مذهبى و سياسى اسلام كه تا آن هنگام مدينه و اطراف آن و مناطق
شمالى حجاز را در برگرفته بود و در بخش هايى كه قريش از نفوذ وسيع و
رابطه مستحكمى برخوردار نبود آسيبى به قريش نمى رساند؛ زيرا در براى
قريشيان ، راه ارتباط با يمن و حبشه و نجد و سواحل خليج فارس و عراق
باز بود. آنان هم چنين به تجارت با سرزمين شام نيز دست نيافته بودند.
فعاليت اقتصادى كه مهاجرين در مدينه به آن عمل مى كردند، تهديدى براى
قريش به شمار نمى آمد، زيرا در مناطقى كه اسلام در آن نفوذ كرده بود،
قريش هيچ گونه بهره اقتصادى نداشت .
واقدى روايت مى كند كه
بدليل بن ورقاء خزاعى پيامبر آمده تا او
را آگاه سازد كه قريشيان ، بردگان حبشى و ديگر هم پيمانان خود را به
همراه كودكان و زنانشان بر عليه تو بسيج نموده و سوگند خورده اند كه
ميان تو و خانه خدا جدايى افكنند تا جنگ همه را بسوزاند. حضرت فرمود ما
براى جنگ با كسى نيامده ايم ، ما براى طواف اين خانه آمده ايم ؛ اما
اگر كسى راه را بر ما ببندد، با او از در جنگ در خواهيم آمد. جنگ ،
قريش را به سختى انداخته است ، اگر خواستند و مى توانند قرار داد مدت
دارى با ما ببندند كه در زمان ان ، قريش از امنيت برخوردار باشند و
ميان ما و مردم را آزاد بگذارند. اين در حالى است كه اكثريت مردم از
آنها هستند. اگر من چيره شدم ، قريش در پيوستن به ساير مردم يا كارزار
با من آزاد است . به خدا سوگند تا در من رمقى باشد براى اين كار تلاش
خواهم كرد و يا پروردگار فرمان خويش را به اجرا در آورد.
(605)
اين سخن آشكار مى سازد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آمادگى پيكار
با هر كسى كه مانع از رسيدن او به خانه خدا شود، را به آگاهى رسانده
است . او آتش بسى را عرضه نمود كه امنيت را در پى خود به ارمغان مى
آورد. بنابراين انگيزه دينى او از آمدن و آمادگى او براى پذيرش آتش بس
، مى توانست براى هم پيمانان قريش از ثقيف
و كنانه كافى باشد كه اعلان
نمايند در صورت پيكار قريش با پيامبر، از آنه پشتيبانى نمى كنند.
سپس پيامبر، عثمان بن عفان
(606) را براى انجام گفت و گو درباره اجازه دادن به
مسلمانان براى زيارت خانه خدا و قربانى كردن شتران ، به مكه فرستاد. هم
چنين ده نفر از مهاجرين به مكه رفته و با اقوام خود ديدار كردند. عثمان
سه روز در شهر باقى ماند و احوالات او بر مسلمانان پوشيده ماند. تا آن
جا كه گمان بردند مشركين ، عثمان و
مسلمانانى را كه با او به مكه وارد شده بودند، كشته و عزم جنگ دارند.
(607) در اين هنگام ، مسلمانان دچار اضطراب شدند.
(608)
در اين زمان ، پيامبر ضرورت يك بيعت دوباره را احساس نمود و فرمان داد
مسلمانان بيعت خويش را تجديد نمايند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در
زير درخت سدرى نشست و مسلمانان با ايشان بيعت كردند كه در صورت جنگ با
قريش ،
(609) از صحنه نبرد نگريزند.
تنها شمار اندكى از منافقين از بيعت سر باز زدند. قريش هنگامى كه از
بيعت مسلمانان و آمادگى آنها بر جنگ ، آگاهى يافت ، نرمش نشان داد و
موافقت خويش را بر عدم جنگ و خون ريزى با پيمان قرار داد و مذاكره با
پيامبر، اعلام نمود. آنان سه نفر از مردان خويش را براى گفت گو درباره
پيمان نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستادند. توافق به پايان رسيد
و صلح نامه اى اين چنين تنظيم شد: باسمك اللهم .
اين توافقى است ميان محمد بن عبد الله و سهيل بن عمرو. توافق
نمودند كه ده سال جنگ متوقف شود تا مردم در امنيت باشند و هر طرف از
دشمنى با ديگرى دست بردارد و فريب كارى و جنايت و دشنام گويى نباشد. هر
كس دوست داشت با محمد صلى الله عليه و آله هم پيمان شده و با او قرار
داد ببندد آزاد است . و نيز هر كس دوست داشت در پيمان قريش وارد شده و
با او عهد ببندد آزاد است . اگر كسى از اصحاب محمد صلى الله عليه و آله
به سوى قريش بازگردد، به سوى محمد صلى الله عليه و آله بازگردانده
نمى شود، اما اگر كسى بدون اجازه ولى خود نزد محمد صلى الله عليه و آله
رفت بايد به مكه بازگردانده شود. محمد صلى الله عليه و آله و اصحابش
اين سال را به مدينه بازگردند، و سال آينده براى سه روز در مكه مى
مانند و سلاحى جز شمشيرهاى در غلاف به همراه نخواهند داشت .
(610)
هنگامى كه نوشتن اين پيمان نامه به پايان رسيد، خزاعيان حاضر در آن
اعلام نمودند كه به پيمان پيامبر وارد مى شوند
كنانيان نيز گفتند كه كنانه در
پيمان قريش وارد مى شود.
پيمان نامه حديبيه ، اضطرابى در ميان
صفوف مسلمانان به وجود آورد. واقدى در
اين باره مى گويد: ياران رسول خدا صلى الله عليه
و آله از پيمان صلح اكراه داشتند، زيرا در آغاز با اطمينان به پيروزى
آمدند، اما در پايان نا اميد شدند.
(611)
وى هم چنين روايت مى كند كه عمر بن خطاب
به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: يا رسول الله آيا تو پيامبر
خدا هستى ، آيا ما بر حق مى باشيم ؟ آيا دشمن ما بر باطل نيست ؛ پس چرا
شما در دين ما به فرومايگان امتياز مى دهى ؟.
(612)
واقدى مى گويد پس از نوشته شدن صلح نامه
، رسول خدا صلى الله عليه و آله به ياران خويش فرمود: بلند شويد و
شتران خود را قربانى كنيد، سر خويش را بتراشيد، اما كسى از جاى خود
برنخاست . رسول خدا صلى الله عليه و آله سه بار اين را تكرار كرد، اما
هيچ يك از آنان فرمان ايشان را اجابت نكرد. حضرت نگران و ناراحت آنان
را ترك كرده و بر ام سلمه همسر خويش كه
در آن سفر با ايشان بود، وارد شد. او از ناراحتى پيامبر متاثر شده و
گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله ؛ شما را چه شده است و چندين
بار اين جمله را تكرار كرد تا اين كه پيامبر فرمود: در شگفتم اى ام
سلمه ! من به مردم گفتم شتران خود را قربانى كنيد و سر خويش را بتراشيد
و لباس احرام از تن برگيريد و چندين بار آن را تكرار كردم ، اما هيچ يك
از آنان گفته مرا اجابت نكرد. آنان صداى مرا شنيده و هم چنان در صورت
من نگاه مى كنند. پس ام سلمه گفته به
ايشان عرض كردم يا رسول الله ! شما به سوى شتر خويش رفته و آن را
قربانى كنيد، آنان به دنبال شما چنين خواهند كرد.
(613)
رسول خدا برخاست و شتر خويش را قربانى كرد و مسلمانان نيز از ايشان
پيروى كرده و شتران خويش را قربانى كردند و اين پايان نگرانى بود كه
پيش آمد.
(614) افرادى كه از پيمان ناراحت بودند دربندهاى صلح
نامه ، عقب نشينى فوق العاده را ديدند ، زيرا در نظر آنان ، رسول خدا
صلى الله عليه و آله راضى شده بود كه از انجام كارى كه به هدف تحقق آن
- زيارت بيت الحرام - بيرون آمدند، چشم پوشى نمايد، شروطى را نسبت به
بازگردان افرادى كه به او پناه مى آورند، بپذيرد و قريش را نسبت به
افرادى كه به آنها پناه مى آورند آزاد گذارد و گذشته از آن ، با قريش ،
پس از آنكه آنان آن همه بر ضد اسلام و مسلمانان فعاليت كرده بودند آتش
بس نمايد.
بهانه هايى كه اعتراض كنندگان به پيمان حديبيه بر آن تكيه كردند، ناشى
از عدم درك صحيح آنها و برداشتى سطحى از جوهره پيمان و حقيقت آن است .
1. آنان ادعا كردند كه موافقت پيامبر بر عدم زيارت خانه ، نقض غرض حركت
او به سوى حديبيه است ؛ در صورتى كه
حقيقت آن است كه پيامبر از زيارت خانه چشم پوشى نكرد، بلكه انجام آن را
پس از به دست آوردن اقرار قريش در حق خود، نسبت به زيارت آن ، به سال
بعد موكول نمود. به اين ترتيب ، سال بعد حضرت عملا براى انجام عمره
حركت كرد و برگرد كعبه طواف انجام داد، نماز را در فضاى پيرامون آن
اقامه نمود و سه روز در مكه اقامت كرد.
بنابراين رسول خدا صلى الله عليه و آله از گفته خويش عقب نشينى نكرد،
بلكه اين قريش بود كه عقب نشينى نمود و پس از مدت ها سوء ظن به اسلام و
ممانعت از ورود مسلمانان به مكه ، زيارت پيامبر از خانه خدا را پذيرفت
.
2. اعتراض كنندگان بر اين عقيده بودند كه موافقت پيامبر بر بازگرداندن
هر شخصى از قريش كه به ايشان پناه آورد و باز نگرداند هر شخصى كه از
ياران پيامبر به آنان پناه برد، اقرار به عدم توانايى ايشان و دادن
امتيازاتى به قريش است . در صورتى كه اين اعتراض ، بسيار سطحى است ؛
زيرا محافظت پيامبر از شخصى كه اسلام را نمى پذيرد، توجيه پذير نيست و
در صورتى كه مسلمانى كه قصد پناه آوردن به او را دارد، با قلبى سرشار
از عشق رو به سوى او نمايد، به اسلام اخلاص دارد و بازگرداندن وى به
قريش ، موجب از ميان رفتن عقيده او نمى شود. بر عكس ، فعاليت او در
ميان صفوف قريش ، موجب مى شود كه علاقه مندان به اسلام و تاييد كنندگان
آن را افزايش دهد و ضعف ها و مشكلاتى را در ميان قريش فراهم آورد.
(615)
از جمله ، پس از پايان قرارداد در حديبيه
، مردى به نام ابو بصير كه از هم پيمانان
زهره در مكه بود، به رسول خدا صلى الله
عليه و آله پناه آورد. قريش مردى را به سوى پيامبر گسيل داشته و از او
بازگردانيدن ابو بصير را درخواست نمود.
پيامبر نيز فرمان به باز پس دادن وى داد، اما
ابوبصير فرستاده قريش را به قتل رسانيد و باگرد آوردن تعدادى از
مردان ، شروع به شبيخون زدن بر كاروان هاى قريش در حجاز كرد. اين كار،
موجب اضطراب و زيان هاى فراوانى براى قريش شد؛ تا آنجا كه قريش نماينده
اى را به سوى پيامبر فرستادند و پذيرش پناهندگى او را از سوى رسول خدا
صلى الله عليه و آله درخواسته نمودند.
(616)
3. بند ويژه اى كه در آن پيامبر ملزم به بازگردانيدن مسلمانان از قريش
كه بدون اجازه ولى خود به او پناه آورده بودند، اختصاص به مردان داشت و
هيچ گونه اشاره اى بر بازگردانيدن زنان در آن نشده بود. بنابراين ،
پيامبر اين بند را شامل زنان ندانست پس ايشان
مردان را باز مى گردانيدند. هنگامى كه زنانى به سوى ايشان مهاجرت
كردند، در صورتى كه دچار سختى و محنت در راه اسلام شده بودند، كه زنان
پناه آورده به اسلام ، مهريه خود را به شوهرانشان باز پس گردانند،
(617) از اين پس ، بعضى از زنان ، مهاجرت كردند و
نخستين آنان ، ام كلثوم دختر عقبه بن ابى معيط بود.
(618) 4.پذيرفتن پيمان حديبيه از سوى قريش ، به معناى
اعتراف به همسنگى پيامبر با قريش بود. علاوه بر آن كه نشان دهنده
پذيرفتن قدرت و نيروى رسول خدا از سوى قريش و سختى چيره شدن بر ايشان
بود. از اين رو، پيامبر آتش بس را قبول كرد تا بتواند صلح را جايگزين
جنگى كه توانايى برابرى با آن را ندارد، نمايد.
5. قرار داد ده ساله بود و بندهاى آن به گونه اى كلى بود كه نمى توانست
تمامى احتمالاتى را كه ممكن بود كه با گذشت ايام به وجود آيد،
دربرگيرد. بنابراين ، عملا پس از گذشت دو سال ، رخدادهايى ميان قبايل
رخ داد كه در نتيجه آن ، براى پيامبر راهى گشوده تا بتواند آن را به
نفع خويش به پايان برد.
6. بيست روزى كه پيامبر در حديبيه گذرانيد، به وجود آورنده رخدادهايى
بود كه عاقبت به بيعت رضوان يا بيعت شجره ختم شد. مسلمانان در اين بيعت
بر پايدارى و استقامت با رسول خدا صلى الله عليه و آله پيمان بستند. با
اين پيمان ، قدرت و جايگاه بلند پيامبر در هنگام اغتشاش و ناراحتى ميان
مسلمانان ، آشكار شد. به همين مناسبت ، تعداد بسيارى از مسلمانان ،
تنها همين اقدام را يك پيروزى به شمار آوردند. بخارى به روايت از براء
مى گويد: شما پيروزى را تنها فتح مكه به شمار مى آوريد كه البته فتح
مكه پيروزى به شمار مى آيد، اما ما فتح و پيروزى را بيعت رضوان در روز
حديبيه مى دانيم . واقدى نيز مى گويد
(619) كه ابوبكر و عمر هر دو بعد از آن مى گفتند: در
اسلام هيچ پيروزى بالاتر از پيروز و فتح حديبيه نبود.
(620)
درباره آيه كريمه انا فتحا لك فتحا مبينا فتح را؛ يعنى : ما براى تو
پيروزى آشكارى فراهم ساختيم نيز، اعتقاد دارند كه منظور، حديبيه است .
(621) در حقيقت ، تمامى آيات سوره فتح شرايطى را كه در
حديبيه حاكم بوده است ، توصيف مى نمايد و اين فتح را اوج نعمت هاى الهى
براى مردم مى داند كه به وسيله آن و با وجود شك و ترديد منافقين و
ناپايدارى اعراب و ظن برخى از مردم كه اسلام با وقوع جنگى از ميان
برداشته خواهد شد، آرامش را در ميان مسلمانان پديد آورد و اعتماد آنها
به دين خود را استوارتر گردانيد. خداوند در اين سوره مى فرمايد:
لقد رضى الله عن المومنين اذيبا يعونك تحت
الشجرة فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينه عليهم و اثابهم فتحا قريبا
؛ يعنى : خداوند از مومنان - هنگامى كه در زير آن درخت با تو
بيعت كردند- راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون دل هايشان از ايمان
و صداقت نهفته بود مى دانست ، از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد
و پيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود (فتح 18).
ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق
ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه الله
فسيوتيه اجرا عظيما ؛ يعنى : كسانى كه با تو بيعت مى كنند در
حقيقت تنها با خدا بيعت مى نمايند. و دست خدا بالا تر از آنهاست . پس
هر كس پيمان شكنى كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است ، و آن كس كه
نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند، به زودى پاداش عظيمى به او خواهد
داد (فتح 10).
7. استقرار آتش بس به جاى وضعيت جنگى ، كه مدت
شش سال ادامه داشت ، عامل به وجود آمدن آرامش و آزادى براى مردم شده و
زمينه را براى افرادى كه ايمان به اسلام داشتند فراهم نمود تا اسلام
خويش را آشكار نمايند. هم چنين فرصت بيشترى را به وجود آورد كه
مسلمانان در گسترش دين اسلام همت گمارند؛ زيرا قريش پيش از آن ، تمام
سعى و كوشش خويش را در جلوگيرى مردم از پذيرش اسلام به عمل مى آورد،
ولى در اين هنگام ، ترس از ميان رفته بود و نيازى به احتياط و پنهان
كارى نبود.
واقدى در اين باره مى گويد:
در آن هنگام جنگ فاصله اى را ميان مردم به وجود
آورده بود، و گفت گوها را قطع كرده بود، و تنها در ميدان جنگ به يكديگر
مى رسيدند. اما پس از آتش بس ، جنگ افزار خويش را بر زمين نهاده و مردم
از يكديگر ايمن بودند. در آن هنگام كمتر كسى وجود داشت كه درباره اسلام
با او صحبت شود و عكس العمل او، پذيرش اسلام نباشد. تا آنجا كه در آن
آرامش ، بزرگانى از مشركين كه سركردگان شركت و جنگ بودند همانند عمرو
بن عاص و خالد بن وليد و ديگرانى مانند آنها، رو به سوى اسلام گزاردند.
اين آرامش ، برقرار بود تا اين كه پس از بيست و دو ماه كه پيمان را
شكستند؛ مردم همانند قبل بلكه بيشتر از آن رو به اسلام آوردند و اسلام
در هر ناحيه اى از سرزمين عرب گسترش يافت .
(622) و نيز مى گويد: هنگامى كه
اين اتفاق روى داد و آرامش حاكم شد تعداد افرادى كه مسلمانان شدند، بيش
از آن تعدادى بود كه در روز حديبيه پيامبر آنان را به آن دعوت نمود.
(623)
در حقيقت از آزادى همه جانبه اى كه محصول پيمان
حديبيه بود، مسلمانان بيش از قريش سود بردند؛ زيرا اين مسلمانان
بودند كه به فعاليت براى پذيران و گسترش اسلام مى پرداختند. هم چنين
ايمان آوردگان به اسلام ، همان كسانى بودند كه پيش از آن ، از آشكار
شدن اسلام خويش ترس و واهمه داشتند. از اين رو، دوران آرامش و آتش بس ،
فرصتى را براى آنان پيش آورد كه عقايد خويش را آشكار سازند. از سوى
ديگر، پيامبر در اين دوران فرصت را غنيمت شمرده و سعى و كوشش خويش را
در بازگو كردن اصول اساسى اسلام و تحكيم قدرت خويش بكار برد تا به پايه
آن ، جامعه اى همبسته و فعال و زنده را به وجود آورد.
پيمان حديبيه براى تعدادى از مسلمانان كه
قريش از هجرت آنان ممانعت به عمل آورده بودند اين فرصت را به وجود آورد
كه در مدينه به رسول خدا بپيوندند. ابن سعد
روايت مى كند كه نعيم نحام كه از
پيشينيان اسلام در مكه بود، مهاجرت نكرد تا اين
كه سال ششم آغاز شد. پس به همراه چهل نفر از خانواده خويش به سوى مدينه
مهاجرت كرد... محمد بن عمرو گفت نعيم در ايام حديبيه مهاجرت نمود.
(624)
از اين پس بود كه قبايل بى شمارى اسلام خويش را آشكار ساختند.
واقدى مى گويد
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حديبيه را ترك نمود، از خزاعه
كسى باقى نمانده بود مگر آن كه مسلمانى ايمان آورده به محمد صلى الله
عليه و آله بود.
(625)
در سال بعد، پيامبر به همراه هزار و هفتصد نفر از مسلمانان براى انجام
عمره و زيارت كعبه به سوى مكه رفت . آنان كعبه را شتابان
هروله طواف كردند. رفتار آنان در طواف كه
نشان از نظم و همبستگى و شور و هيجان ناشى از ايمان قلبى آنان بود
تاثير فراوانى بر دل مردمان مكه گذاشت . سپس بلال در كنار كعبه اذان
گفت و مسلمانان سه روز را در مكه گذراندند. و آن گاه پس از قربانى ، به
مدينه بازگشتند.
(626)
اين عمر، تاثير به سزايى بر مردم مكه گذارد. آنان تاثير دين اسلام را
در دل گروندگان به آن درك نمودند و عطوفت و مهربانى آنان بر مسلمانان
افزايش يافت . مردم مكه پس از آگاهى از اين حقيقت ، كه پيكار با
مسلمانان هيچ گونه توجيهى ندارد، و نيز قدرت بر اندازى آنها را نيز در
خود ندارند، زمينه پذيرش اسلام را فراهم ديدند.
در اين زمان ، كه تعدادى از سركردگان و بزرگان قريش به مدينه آمده و
اسلام خويش را اعلان نمودند. مشهورترين اين افراد
خالد بن وليد،
عمرو بن عاص و عثمان بن طلحه
بودند كه در صفر سال هشتم به اسلام رو آوردند. پيامبر آنان را به گرمى
پذيرفت و از آنان در فرماندهى جنگ هاى بسيارى استفاده نمود و آنان نيز
شجاعت و پايدارى خود به اسلام را نشان دادند.
فصل چهاردهم : مطيع ساختن
مناطق يهودى نشين درشمال خيبر و فدك و دشت قرى
|