اما در ((نهج السعاده
)) تحت عنوان (فى تزهيد الناس عن الدنيا) از همان ((ابو
على بن الشيخ )) از حضرت عبدالعظيم (عليه السلام ) از على
(عليه السلام ) خطاب به ياران خود، به منظور موعظه ، طى خطبه شماره 165، همين مطلب
آمده
(37) و سيد هاشم بحرانى هم در تفسير ((برهان
)) ج 3،ص 77 عين آن خطبه را آورده است كه ، ميتوان مراجعه و
مطالعه نمود.
2 - كتاب ((يوم
و ليله ))
تاءليف ديگرى هم از حضرت عبدالعظيم (عليه السلام ) تحت عنوان
((يوم و ليله )) نام برده شده ، كه اولا به موضوع
چنين كتابى ، تعداى از مورخين و محدثين اعتراف كرده ند(38).
و ثانيا: همانطور كه از اسم آن پيداست ، كتاب درباره وظائف و اعمال مستحب و اخلاقى
افراد، در هر شبانه روز نوشته شده است ، اما متاءسفانه اين كتاب هم مانند بسيارى از
آثار تاريخى محو و نابود شده ، و به غير از آنچه بيان كرديم ، از آن كتاب اثر ديگرى
در دسترس نيست !
بنابراين ، از آنچه در اين فصل مطالعه كرديم ، باين نتيجه رسيديم كه ، حضرت
عبدالعظيم ، مورد مقبوليت و محبوبيت ائمه اطهار واقع شده ، عالمان حديث و رجال او
را به امانت و صداقت و عدالت ستوده اند، و جهت عمده محبوبيت و مقبوليت وى هم نزد
امامان ، و نيز علت عظمت و بزرگوارى او، نزد علماء شيعه ، مقام بلند علمى و تلاش او
در جهت پخش و نشر فرهنگ اسلام ، و گسترش معارف درخشان تشيع بوده ، و آن بزرگوار غير
از عبادت و اعمال فردى ، براى ارشاد و سازندگى افراد جانع نيز فعاليت فراوانى داشته
است .
فصل چهارم : چرا از مدينه ، به ((شهر
رى )) هجرت كرد؟
اگر چه در فصل دوم ، تحت عنوان ((مبارزه با ظلم و ستم
)) علت هجرت و آواره شدن حضرت عبدالعظيم از مدينه تا حدى
روشن شد، اما براى اينكه با شرائط سخت و روزگار تلخى كه بر فرزندان على (عليه
السلام ) و نواده هاى او گذشته ، بيشتر آشنا شويم ، و مبارزات و مجاهدات سختى را كه
آنان در راه پاسدارى از اسلام و دفاع از حريم اهل بيت (عليه السلام ) تحمل كرده
اند، بهتر مورد توجه قرار دهيم ، و بدانيم اسلامى كه اكنون بدست ما رسيده است ،
براى حفظ آن چقدر رنجها ديده اند، و چه خون دلهائى خورده شده است ، در اين فصل نيز
فراز هائى از تاريخ امام جواد (عليه السلام ) و امام هادى (عليه السلام ) را، كه
حضرت عبدالعظيم (عليه السلام ) نيز در آنزمان ميزيسته و تحت فشار ظلم قرار داشته ،
و از سوى خلفاى جورى مانند: معتصم و متوكل عباسى ، ستمهاى مختلفى بر او و ساير
شيعيان روا رفته است ، مطالعه مى كنيم :
1 - دستگيرى امام جواد (عليه السلام )
از حكومت ((معتصم عباسى ))
تقريبا بيش از دو سال نگذشته بود، و نيز از عمر مبارك امام جواد (عليه السلام ) بيش
از دو سال باقى نمانده بود، كه آنحضرت بدستور معتصم دستگير و از مدينه به بغداد
تبعيد شد، تا بدين ترتيب خليفه بهتر بتواند، روابط و حركات امام را تحت نظر داشته ،
و از فعاليتهاى وى ، مراقبت و مواظبت بعمل آورد(39).همچنين
با توطئه از پيش تعيين شده اى ، ام الفضل ، دختر ماءمون الرشيد، بهمسرى امام جواد
(عليه السلام ) در آمده بود، و آن زن پيوسته نسبت بآن امام بزرگوار، عامل نفوذى
دشمن تلقى ميشد، به آزار و اذيت امام مى پرداخت ، و سرانجام هم آن زن ، امام را
مسموم و شهيد نمود(40).
2 - تبعيد امام هادى (عليه السلام )
به ((متوكل عباسى )) كه
((سامرا)) را مركز حكومت خود قرار
داده بود، گزارش دادند، كه امام هادى (عليه السلام ) افرادى را دور خود جمع كرده و
سلاح تهيه ديده تا با متوكل جنگ كند، بدين جهت متوكل دستور داد، حضرت هادى (عليه
السلام ) را بحسب ظاهر بطور محترمانه از مدينه دستگير كردند(41).
و او را به سامرا منتقل نمود و بوسيله عمال خائن و جاسوسانى ، پيوسته آن بزرگوار،
تحت نظارت و مراقبت دردناكى قرارداشت
(42).
تا اينكه امام در همان شهر مسموم و در سن 41 سالگى ، در ماه رجب سال 254 شهيد شد، و
او را در خانه خود او، به خاك سپردند(43).
3 - آواره شدن سادات حسنى (عليه
السلام )
شرائط نامساعد و وحشتناكى كه در عصر حكومت ((متوكل
عباسى )) براى زندگى و فعاليتهاى نواده هاى پيامبر و على
(عليه السلام ) فراهم شده بود، موجب گرديد، كه تعدادى از آنان خانه و كاشانه و شهر
و ديار خود را ترك بگويند، و سر به بيابان و غربت و آوارگى بگذارند!
از جمله كسانيكه قبل از خلافت متوكل از مدينه فرارى شد، و مدت زيادى در بدر شهرها و
بيابانها بود، تا بالاخره در زمان ظلم آلود متوكل ، در غربت جان خود را از دست داد
((احمد بن عيسى بن زيد بن على بن حسن (عليه السلام
((- بود كه ، عالمان و محدثين بزرگ او را، مردى عالم و
دانشمند و راوى حديث معرفى كرده اند(44).
همچنين ((عبدالله بن موسى بن عبدالله بن حسن بن حسن بن
ابيطالب (عليه السلام ((- از جمله سادات مبارزى است كه در
زمان ((ماءمون الرشيد)) از شهر و ديار
خود فرارى شد و همچنان فرارى شد و همچنان فرارى و مخفيانه زندگى مى كرد، تا اينكه
بالاخره در زمان ((متوكل )) در غربت
با وضع دلخراشى از دنيا رفت
(45)!
4 - كشتار بزرگان شيعه !
درباره آمار شهداء و كشته شدگان ، فرزندان على (عليه السلام ) و نواده هاى
خاندان رسالت ، تاريخ داستانهاى دردناك و غم انگيزى دارد، و در زمان امام هادى
(عليه السلام ) نيز بدست عباسيان قتل و كشتار فراوانى انجام شده است !
((عيسى بن جعفر))، را كه از ياران
امام هادى بود، ماءموران عباسى سيصد ضربه شلاق زدند، تا اينكه او زير ضربات شلاق
شهيد شد، و جسد او را در ((نهر دجله ))
انداختند(46)!
((ابن بند)) را نيز كه از اصحاب امام
هادى (عليه السلام ) بود، آنقدر با ميله آهنين كتك زدند، كه بدين ترتيب مظلومانه
جان سپرد(47)!
آرى ، كار قساوت و بيباكى ((متوكل ))
كه مست مقام و غرق خون خواهى شده بود، آنچنان بالا گرفت ، و به جنايت و خونريزى
عادت كرد، كه حتى ((يعقوب بن اسحاق ))
معروف به ((ابن سكيت )) را كه معلم
فرزندانش بود و باو خدمت فراوانى كرده بود، او را بطرز وحشيانه اى بقتل رسانيد!
درباره قتل ((ابن سكيت )) روايت شده ،
يكروزه ((متوكل )) از وى پرسيد، آيا
فرزندان من ((متعز)) و
((مويد)) پيش تو بهتر مى باشند يا حسن و حسين ؟
((ابن سكيت )) در پاسخ چنين سؤ الى ،
فصلى از فضائل و مناقب حسن و حسين (عليه السلام ) را بيان كرد. اما متوكل دستور
داد، تعدادى از ماءموران جلاد، آنقدر شكم او را لگدمال كردند، كه ((ابن
سكيت )) با اين وضع دلخراش جان سپرد(48)!
5 - تخريب قبر امام حسين (عليه السلام
)
از جمله جنايات متوكل عباسى كه روى تاريخ را سياه كرده ، و از طرفى هم عمق
خيانت و عناد او را نسبت به فرزندان على (عليه السلام ) نشان ميدهد، و نيز شدت
شرائط سخت زندگى در آن روزگار را بيان مى دارد، اين بود كه ، نه تنها مردان حق و
رجال ايمان ، مانع خود كاميها و تجاوزكاريهاى او محسوب مى شدند، و در جهت قلع و قمع
آنان ، اقدامات خشنى صورت مى گرفت ، بلكه وقتى قبر مقدس حضرت حسين (عليه السلام ) و
زيارت او را نيز براى خود، مزاحم و خطرناك تشخيص ميدادند، در صدد محو و نابودى آن
بر مى آمدند! چنانكه تاريخ بازگو مى كند، موتكل عباسى ، زيارت قبر اميرالمؤ منين
(عليه السلام ) و امام حسين (عليه السلام ) را ممنوع اعلام كرد، و ماءموران جلاد و
خشن را بر آن نگهبان قرار داد، و حتى براى اينكه آثار حسين (عليه السلام ) را هم
بنظر خود از صفحه روزگار نابود سازد، به ((ديزج يهودى
)) دستور داد آن قبر مقدس را تخريب نموده ، و زمين آن را صاف
و همواره كرده ، و زراعت كارى بعمل آوردند(49)!
6 - ايجاد فشارهاى اقتصادى
كار مخالفت و مبارزه با فرزندان على (عليه السلام ) در مدينه مركز اسلام ،
از سوى متوكل عباسى ، بوسيله ((عمر بن فرج رخجى
)) فرماندار مكه و ((مدينه
)) بجائى رسيده بود كه ، كسى حق نداشت با آنان دادوستد و
معاشرت و تماسى داشته ، و نيز بآنان كمك و مساعدتى انجام دهد، و حتى اگر كسى نسبت
بذريه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه در فقر و محروميت مادى بسر ميبردند،
اندك غذا و خوراكى ميداد، جريمه ميشد، و مجازات مى گرديد. بدين جهت وضع زندگى آنان
، آنقدر دستخوش تنگى و فشار قرار گرفت ، كه حتى زنان آنان لباس و پيراهن مناسبى
نداشتند، كه بتواند بهنگام نماز، تمام بدن را بپوشاند. و در نتيجه هر چند نفر از
آنان براى نماز خواندن ناچار ميشدند، از يك پيراهن سالم بنوبت استفاده كنند، و نماز
خود را بخوانند، و در بقيه اوقات نيز، بخاطر نداشتن لباس مناسب در خانه ها مى
ماندند و چرخ ريسى ميكردند، و روزگار را با اين تلخى و سختى بسر مى بردند(50)!
بنابراين ، علت هجرت
بنابراين ، در شرائط ظلم و خفقانى كه ، امام جواد و امام هادى (عليه السلام
) دستگير و تبعيد ميشدند، سادات و عالمان و شيعيان مبارزه ، زير ضربات شلاق ها و
شكنجه هاى بنى عباس مظلومانه جان ميسپارند، پاكان و نيكان امنيت زندگى و فعاليت ، و
كنار زن و فرزند ماندن را ندارند، و حتى قبر و تربت پاك سيدالشهداء، از ظلم و تجاوز
دژخيمان عباسى ، مصونيت ندارند، و حتى ((متوكل
)) از معاشرت و ملاقات حضرت عبدالعظيم (عليه السلام ) با
امام هادى (عليه السلام ) تبعيدى در ((سامرا))
با خبر مى شود، و اين ملاقات ها و دريافت پيام اهل بيت (عليه السلام )، و انتقال
آنرا به جامعه شيعه و مجاهدان ظلم ستيز را براى حاكميت چند روزه خود، خطرناك مى
بيند، دستور دستگيرى و قتل عبدالعظيم حسنى (عليه السلام ) را صادر مى كند(51)!
اينجاست كه ، عبدالعظيم (عليه السلام ) هجرت از چنگال ظلم را بر ماندن در مدينه
الرسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) ترجيح ميدهد، و بمنظور نشر معارف ناب اسلامى ،
وطن خود، مدينه را، ترك مى گويد، و در شهرهاى مختلف بطور مخفيانه زندگى مى كند، و
از اين شهر بآن شهر ميرود، تا به ((شهر رى ))
در ايران وارد مى شود، و در اين شهر سكونت اختيار مى كند(52)!
چرا هجرت به ((شهر
رى ))؟
همانطور كه مطالعه كرديم ، با توجه به شرائط نامناسب شهرهاى اسلامى در حجاز
و تحت تعقيب بودن از سوى حاكمان ظلم ، حضرت عبدالعظيم حسنى (عليه السلام ) به
((شهر رى )) هجرت نمود، اما بايد ديد
در اين شهر چه خصوصيت و جاذبه اى وجود داشته ؟ و چرا آن حضرت به يكى ديگر از شهرهاى
اسلامى پناه نبرده است ؟.
بنظر ميرسد، علت هجرت آن حضرت به ((شهر رى ))
زمينه مناسب و جاذبه خاص اين شهر، نسبت به نياز جامعه شيعه براى هدايت و رهبرى بوده
باشد، زيرا در سال 64 هجرى كه ((يزيد بن معاويه
)) پس از حكومت حدود سه ساله خود از دنيا رفت ، و در شهرهاى
عراق و حجاز، حركتهاى ضد اموى و انتقامجوانه به حمايت اهل بيت (عليه السلام ) شروع
شد، آن طور كه تاريخ بازگو مى كند: ((از جمله مردمى كه به
عنوان مخالفت با ((بنى اميه )) از خود
قيام و انقلابى نشان دادند، مردم ((رى ))
بودند)).
آرى ، در برابر قيام و حركات مردم ((رى ))
بود كه ، دشمن احساس خطر نمود، و ((عامر بن مسعود))
فرماندار كوفه ((محمد بن عمرو بن عطارد))
را با لشكر نيرومندى بسوى رى اعزام داشت .
اما، مردم رى هم ، بفرماندهى ((فرخان رازى ))
براى دفع و سركوبى سپاهيان اموى قيام كردند، و آنان را شكست داده و آنان بسوى كوفه
فرارى و متوارى نمودند(53).
بنابراين ، بنظر ميرسد، با توجه باين زمينه مساعد شيعى و انقلابى ، و نياز آنان به
هدايت و رهبرى بوده است كه ، حضرت عبدالعظيم براى پرورش اين نطفه هاى شيعى و
انقلابى و تقويت استعدادهاى پاك اسلامى ، اين شهر را بعنوان يك پايگاه تبليغ و
مبارزه ، براى سكونت و فعاليت خود انتخاب كرده باشد، خاصه اينكه مطلبى را كه
((ملا باقر مازندرانى )) بيان داشته ،
اين معنى را بيشتر تائيد و تقويت مى كند.
وى مينويسد: ((هجرت حضرت عبدالعظيم بشهر ((رى
)) بدستور امام هادى (عليه السلام ) بوده است
(54))).
و دليل ديگر اين معنى نيز، تشويق و تاكيدى است ، كه امام هادى (عليه السلام ) نسبت
بزيارت حضرت عبدالعظيم (عليه السلام )، و عمدتا بمنظور تشكيل پايگاه تبليغ تشيع
بعمل آورده است
(55).
فصل پنجم : عبدالعظيم حسنى (عليه السلام ) و احاديث امام رضا
(عليه السلام )
در فصلهاى گذشته ، از جمله دلائل عظمت و مهمترين راز تعالى شخصيت حضرت
عبدالعظيم را، جنبه علمى و خدمات فرهنگى آن بزرگوار در مورد انتقال احاديث و بيانات
ائمه معصوم (عليه السلام ) دانستيم ، و پيرامون اين جهت هم توضيحات لازم ارائه شد.
اهميت بيان و انتقال حديث و دستورات پيشوايان اسلام هم ، از نظر قداست ، و نقش
سازنده انسانى و اجتماعى ، داراى آنچنان ارزشى است كه ، فرموده اند:
الروايه
لحديثنا، يشد به قلوب شيعتنا، افضل من الف عابد(56).
((ارزش بيان احاديث و معارف ما، بگونه ايكه موجب تقويت دلها
و روحيه هاى شيعيان ما گردد، از عمل هزار عابد بالاتر است ))!
بر اين اساس ، در اين فصل برخى از احاديثى را، كه يك مورد آنرا امام رضا (عليه
السلام ) بصورت پيام براى حضرت عبدالعظيم (عليه السلام ) فرستاده ، و بعضى ديگر
احاديثى است ، كه وى آنرا از امام هشتم (عليه السلام ) با واسطه نقل كرده ، و جنبه
اعتقادى و اخلاقى مفيدى دارد، مورد مطالعه قرار مى دهيم :
پيام امام رضا (عليه السلام )
حضرت عبدالعظيم (عليه السلام ) روايت مى كند، مولايم امام رضا (عليه السلام
) براى من پيام فرستاد: سلام مرا به دوستانم برسان و بآنان بگو، راهى را براى نفوذ
و تسلط شيطان بر خود باز نگذارند، آنانرا براستگوئى در سخن و اداى امانت وادار كن ،
و نيز به آنان دستور بده ، در مسائل پوچ و بيهوده بحث و جدال را ترك نموده و سكوت
انتخاب كنند، و باز بآنان دستور بده ، بسوى هم روى آورند و معاشرت و رابطه يكديگر
برقرار نمايند، زيرا اين عمل موجب تقرب و محبوبيت نزد من مى گردد!
و اقبال بعضهم
على بعض و المزاورة ، فان ذلك قربة الى
اى عبدالعظيم ! دوستان و ياران من نبايد، وقت خود را صرف مخالفت و سركوبى همديگر
نمايند. و من با خود عهد كردم ، هر كس مرتكب انيگونه اعمال مخرب و هستى سوز شود، و
حتى يكى از دوستان مرا مورد خشم و ناراحتى قرار دهد از خدا بخواهم ، او را در دنيا
گرفتار سخت ترين عذابها كند، و در آخرت نيز از زيانكاران باشد!
اين مطلب را هم ، براى آنان توضيح بده كه ، خداوند نيكوكاران آنها را آمرزيده و از
بدكاران آنها هم در گذشته است ، مگر كسانيكه شرك آورده يا موجب تجاوز و اذيت بيكى
از اولياء و دوستان من شده يا عداوت و كينه آنان را در دل داشته باشد، زيرا چنين
گناهانى را پروردگار نمى آمرزد، مگر اينكه از كار زشت خود بازگشت واقعى نمايد و
آنرا جبران كند وگرنه روح ايمان از قلب آنان ميرود و از دايره ى ولايت ما خارج مى
شود و از آن بهره اى نخواهد برد و من از آثار شوم چنين گناهان و لغزشهاى خطرناك
بخدا پناه ميبرم !
الا من اشرك بى
او آذى وليا من اوليائى ، اواضمرله سوء فان الله لايغفر له حتى يرجع عنها فان رجع ،
و الا نزع روح الايمان عن قلبه و خرج عن ولايتى و لم يكن له نصيبا فى ولايتنا(57)
از راز و رمزى كه در اين پيام مطرح شده ، استفاده مى شود، موضوع ، يك پيام اجتماعى
و سياسى بوده ، و امام هشتم (عليه السلام ) آنروز براى شيعيان خود از دو موضوع
ناراحت بوده ، و احساس خطر ميكرده است ، يكى نفوذ شيطان صفتان در صفوف پيروان اهل
بيت (عليه السلام ) و در مخاطره قرار گرفتن كيان تشيع ، و ديگرى ، اختلافات داخلى و
مشاجرات لفظى بيهوده و تفرقه آفرين ، كه راه را براى نفوذ و سلطه نااهلان فراهم
ميگردانده و نيروهاى ياران اهل بيت (عليه السلام ) را در مسير دفع و نابودى قرار
ميداده است !
سخن بر اساس فهم مردم
حضرت عبدالعظيم با واسطه از امام هشتم (عليه السلام ) روايت مى كند، كه آن
حضرت از پدران بزرگوار خود، و آنان از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيان
كرده اند:
انا امرنا معاشر
الانبياء، بان تكلم الناس بقدر عقولهم ، و امرتى ربى بمداراة الناس ، كما امرنا
باقامة الفرائض
(58).
((به ما توده پيامبران دستور شده ، باندازه درك و فهم مردم
با آنان سخن بگوئيم ، و نيز خدايم بمن فرمان داده است ، با مردم با سازگارى و مدارا
رفتار كنم ، همانطور مرا بپاداش احكام واجب ماءمور نموده است )).
عمل معيار پاداش است
حضرت عبدالعظيم (عليه السلام )، با واسطه از امام رضا (عليه السلام ) و آن
حضرت از پدران بزرگوار خود نقل ميكنند، كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود:
المرض لا اجر
فيه ، و لكنه لايدع على العبد دنيا الا حطه ، و انما الاجر فى القول باللسان و
العمل بالجوارح ...(59)
((بيمارى سبب پاداش و اجر نميشود، اما سبب از بين رفتن گناه
بندگان مى گردد، بلكه معيار مزد و پاداش گفتار با زبان و عمل با اعضاء و جوارح بدن
است ، اما خداوند گاهى با فضل و كرم خويش بنده اى را بخاطر نيت پاك و قلب صالح و
باصفا داخل بهشت ميگرداند)).
بهمين جهت در قرآن كريم ، هرگاه سخن از ايمان بميان ميآيد، بدنبال آن دستور به عمل
مطرح مى شود و ميفرمايد:
و الذين آمنوا و
عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر كبير(60).
سپاس مخلوق و تشكر از خالق
از آنجائى كه قدر دانى و نمك شناسى در برابر نيكيها و احسانهاى نيكوكاران يك
نوع عبادت محسوب مى شود، و عبادت رابطه بين انسان و خداست ، سپاسگزارى و قدر دانى
از زحمات و مهربانيهاى افراد نيز، عبادت و اطاعت خالق بحساب ميآيد، و هر كس از
خدمتها و نيكيهاى مخلوق سپاسگزارى نكند، در نتيجه نتوانسته است تشكر و سپاس خالق را
هم بدست آورد!
حضرت عبدالعظيم (عليه السلام ) بوسيله ((محمود بن ابى بلاد))
از امام رضا (عليه السلام ) روايت مى كند كه ، آن حضرت فرمود:
من لم يشكر
المنعم من المخلوقين ، لم يشكر الله عزوجل
(61).
((كسيكه در برابر افراد نيكوكار و خدمتگزار قدر دانى و
سپاسگزارى نكند، شكر خداى را هم انجام نداده است ))!
كيفر زنان خطاكار!
از نظر عقل و آيات و روايات فراوانى ، گناهان و لغزشهايى كه از انسان سر
ميزند، و او را از صراط مستقيم و راه وجدان و فطرت سالم به انحراف و بيراهه
ميكشاند، دارى آثار و عواقب مختلفى است . برخى از گناهان معمولا جسم انسان را بفساد
و تباهى مبتلا مى كند، مانند: اعمال خلاف جنسى ، و خوردن غذاهاى حرام ، و نامشروع
و...
برخى از گناهان غالبا روح و جان انسان را به تباهى و آلودگى مبتلا ميسازد مانند:
دروغ ، غيبت ، حسد كينه و غرور،... و بالاخره بسيارى از گناهان ، هم جسم و هم روح
فرد و جامعه را به نابسامانى و انحطاط و ذلت آلوده ميسازد، مثل : ظلم ، زنا، بهتان
، رباخوارى ، رشوه ، سرقت ، حق كشى ،... و تمام گناهان نيز، هم كيفر و عقاب دنيوى
دارد، هم مجازات و سزاى اخروى ، و ما اكنون در اينجا بعنوان نمونه يك روايت را كه
قسمتى از كيفر و مجازات اخروى ((زنان گناهكار))
را بيان مى كند از نظر ميگذرانيم :
عبدالعظيم حسنى (عليه السلام ) بواسطه امام جواد (عليه السلام ) از امام رضا (عليه
السلام ) و آن حضرت از آباء گرامى خود روايت كرده اند، كه اميرالمؤ منين (عليه
السلام ) فرمود: يكوقت به همراه فاطمه (عليه السلام ) به اتاق پيغمبر (صلى الله
عليه و آله و سلم ) وارد شديم و آن حضرت را سخت منقلب ديديم ، تا جايى كه شديدا اشك
ميريخت ، من از گريه وى تعجب كردم و گفتم پدر و مادرم بقربانت ، براى چه گريه ميكنى
و ناراحت هستى ؟
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: يا على ! شبى كه مرا به آسمان بردند،
گروهى از زنان امت خود را ديدم ، در حاليكه به عذاب و مكافات سختى گرفتار بودند، با
ديدن آن وضع شديدا ناراحت شدم و اشكم سرازير شد!
راءيت امراءة
معلقة بشعرها يغلى دماغ راءسها.
((زنى را ديدم كه بموى سر خود آويزان بود، و مغز سر او
ميجوشيد)).
و رايت امراءة
معلقة بلسانها و الحميم يصيب فى حلقها.
((زنى را ديدم كه ، بزبان خود آويزان بود، و آب داغ در حلق
او ميريختند))!
و رايت امراءة
معلقة بثدييها.
((زنى را مشاهده كردم كه به پستان خود آويزان بود)).
و رايت امراءة
تاءكل لحم جسدها و النار توقد من تحتها.
((زنى را ديدم كه گوشت بدن خود را ميخورد، و آتش از پائين
بدن او شعله ور بود)).
و راءيت امراءة
قد شد رجلاها يديها و سلط عليها الحيات و العقارب .
((زنى را ديدم كه پاهاى او بدستهايش بسته بود، و مارها و
عقربها بجان او افتاده بودند)).
و رايت امراءة
صماء و خرساء عملياء فى تابوت من ناريخرج دماغ راءسها من منحرها و بدنها منقطع من
الجذام و البرص .
((ديگرى را ديدم در حاليكه ، گنك ، كر، كور و لال بود، و در
ميان تابوتى از آتش قرار داشت و مغز سر او از دو سوراخ بينى او بيرون ميريخت ، و
بدن او در اثر خوره و پيسى مجروح و متلاشى شده بود)).
و رايت امراءة
معلقة برجليها فى تنور من نار.
((و نيز زنى را ديدم كه ، با پا در تنور آتشين آويزان بود)).
و رايت امراءة
تقطع لحم جسدها من قدمها و مؤ خرها بمقاريض من نار.
((زنى را مشاهده كردم ، كه گوشت بدن او را، از جلو و عقب با
قيچى هاى آتشين مى بريدند)).
و رايت امراءة
يحرق وجهها و يداها، و هى تاءكل امعائها.
((زنى را ديدم كه صورت و دست او آتش گرفته بود، و ميسوخت ، و
در حال خوردن روده هاى خود بود))!
و رايت امراءة
راءسها الخنزير، و بدنها بدن الحمار، و عليها الف الف لون من العذاب .
((زن ديگرى را ديدم كه سر او مانند سر خوك و بدن او مانند
بدن حمار بود، و به هزاران هزار نوع عذاب گرفتار بود))!
و رايت امراءة
على صورة الكلب و النار تدخل فى دبرها و تخرج من فيها، و الملائكة يضربون راءسها و
بدنها بمقامع من نار.
((و نيز زنى را مشاهده كردم كه بشكل و قيافه سگ بود و آتش در
بدن او مى ريختند و از دهان او خارج ميشد، و فرشتگان شكنجه گر با گرزهاى آتشين بسر
و بدن او ميزدند)).
سپس حضرت فاطمه (عليه السلام ) با شنيدن اين چنين سرنوشتهاى دردناك ، از پيغمبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد: پدر جان ! بيان كن ، علت اينكه اينگونه
افراد به چنين عذابها و مجازاتهائى گرفتار شده اند، چيست ؟ و مگر اينها چه افرادى
هستند؟
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيان فرمود: دخترم اما آن زنى كه بموى سرش
آويزان بود، بدين جهت است كه موى سر خود را از نامحرمان نمى پوشانده است !
اما علت مجازات زنى كه بزبان آويزان بود، اينست كه بشوهر خود اذيت و آزار ميكرده
است !
اما، علت آويزان شدن آن زن به پستان خود، اين بود كه وى از كاميابى و آميزش شوهر
خود جلوگيرى ميكرده است .
اما جهت اينكه زنى بپاهاى خود آويزان بود اينستكه :
كانت تخرج من
بينها بغير اذن زوجها وى بدون اذن و موافقت شوهر از خانه بيرون ميرفته است !
اما سبب اينكه آن زن گوشت بدن خود را ميخورد، اين بود كه ، بدن خود را براى
نامحرمان زينت و زيور ميكرده و جلوه گرى هاى شهوت آلود داشته است !
اما آن زنى كه دست و پاهايش بهم بسته و اسير مارها و عقربها بود، بدين خاطر است كه
، وضوى او آلوده و ناقص ، لباسش كثيف و نجس بود، و غسل جنابت و حيض را انجام
نميداده ، و نظافت و پاكيزگى نداشته ، و بنماز خود هم ارزش و اهميت نداده و ضايع
الصلاة بوده است . و نيز جهت آن زن گنگ و لال شده اين بود، كه از راه نامشروع
زايمان ميكرده ، و آن زن فرزند را فرزند شوهر خود معرفى مينموده و به دامن شوهر خود
مى بسته است !
اما آن زنى كه گوشت بدنش قيچى ميشد، زنى است كه خود را در اختيار مردان نامحرم بطور
نامشروح قرار ميداده است .